بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و السلام و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
بحثمان در رابطه با آیات سورۀ آل عمران آیۀ 169 به بعد است. تتمهای از آیه ی 168 باقی مانده بود. ان شاء الله دوستان خودشان بحث را می بینند که نکته در رابطه با این بود که فعل منافقین… . یک فعلی داشتند، یک حرفی داشتند. فعلشان این بود که از باب جهاد قعود کردند و همراه پیغمبر حرکت نکردند؛ اما قولشان این بود که تخطئه کردند جریان شهادت را. جریان این که این جریان شهادت پیش آمده بود را تخطئه کردند و چون تخطئه ی جریان شهادت یک تخطئه ی یک فقط موضوع نیست؛ بلکه یک تفکر تخطئه می شود با این. باور به معاد را تخطئه کردند. قضا و قدر الهی را تخطئه کردند. حیات پس از مرگ را تخطئه کردند. لذا این تخطئه در نظر قرآن کریم و خدای سبحان خیلی عظیم آمد؛ به همین جهت قبل از این که آن فعل این ها را مطرح بکند د ر این آیۀ شریفه، اول قول این ها را مطرح می کند؛ با این که فعل این ها مقدم بر قولشان محقق شده بود؛ یعنی اول نرفتند؛ بعد این جریان سازی فکری را پیش آوردند؛ اما تعبیر قرآن این است: الذین قالوا لاخوانهم﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ ﴾[1]. این هایی که این حرف ها را زدند آن هم لاخوانهم. لاخوانهم اگر تعبیر خود آن ها باشد این نشان می دهد که می خواهند راه را برای جذب … ؛ اما اگر این تعبیر تعبیر از جانب خدای سبحان باشد نسبت به آن ها، می خواهد قباحت فعل را نشان بدهد. یک موقع هست انسان نسبت به بیگانه حرفی را می زند؛ تخطئه می کند؛ این یک طور است؛ اما یک موقع با توجه به این که این ها بردارانشان هستند با توجه به این که این ها با این ها این قدر نسبت خویشی دارند این تخطئه را دارند بیان می کنند. این تخطئه این جا عظیم تر است. ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ ﴾. این ها برای برادرانشان که این شهدا بودند که از نزدیکانشان هم بودند، این بیان می خواهد شدت قبیح بودن حرف این ها را بیان بکند که حالا این ها مرحوم علامه هم اشاره دارند به آن.
﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا ﴾. می خواستیم هیچ چیز نگوییم در مورد این آیه. آیه بعد را بگوییم؛ اما دیگر در عین حال نکاتی باقی مانده. لو اطاعونا نشان می دهد در وجود این ها داعیه ی رهبری هم بوده. حرف این ها و نگاه این ها با داعیه ی رهبری است که لو اطاعونا … . نمی گوید اگر مثلا این کار را نمی کردند؛ می گویند اگر ما را اطاعت می کردند. ببینید چه قدر مسئله دقیق است. یک موقع است می گوید اگر نمی رفتند به جنگ. این نمی رفتند به جنگ، معلوم نیست که از باب اطاعت این ها هم باشد. فقط شایعه و شبهه و آن نگاه را می رساند؛ اما نگاهی که دنبالش بحث اطاعت است؛ یعنی از ما تبعیت می کردند در این نرفتن؛ نه فقط نمی رفتند. تبعیت از ما در آن نهفته شده. لذا نشان می دهد داعی این ها داعی رهبری بوده؛ در مقابل پیغمبر بوده؛ بحث فقط یک شبهه ی فکری نیست. بحث یک لغزش عملی نیست. هم در نظام فکری داعیه داشتند، هم در مقام عمل این ها ادعای رهبری داشتند. نگاهشان این است. دنبال این بودند که اطاعت بشوند. چه قدر دقیق کلمات به کار برده می شود که لو اطاعونا، اگر این ها ما را اطاعت می کردند، نه نمی رفتند به جنگ. یک موقع می گوید نمی رفتند به جنگ، این یک بیانی بود. این هم زشت بود و غلط بود؛ اما فقط داعیه ی فکری بود. فقط این بود که یک جریان فکری را دارند مطرح می کنند؛ اما این جا قبح بالاتر این است. هم نشستن عملی داشتند؛ نرفتند؛ هم انگیزه ی جریان سازی فکری داشتند در این که نباید رفت و از جهت فکری این را توجیه می کردند و هم داعیه ی رهبری داشتند که این از آن دو تای قبلی مهم تر است که آن دو مقدمه می شود برای این که ما را تبعیت بکنید. پس اگر نرفتند و اگر جریان سازی فکری کردند، نکته دقیقش برای این بود که خودشان را رهبر نشان بدهند و خودشان را مدعی نشان بدهند که لو اطاعونا؛ اگر ما را اطاعت می کردند. لذا این لو اطاعونا، یک نقطه ی پررنگ وجودی این ها است که فقط لغزش و شبهه و این ها نیست؛ بلکه داعیه داری در رهبری است. لذا خیلی باید روی آن … . در جریان نفاق این خیلی مهم است که خیلی از منافقین فقط سست ایمان نیستند، فقط ضعیف الایمان نیستند که از … . نه، بلکه نشان می دهد که کاملا داعیه دار هستند. کاملا قوی الاراده هم هستند؛ منتها در چه جهتی؟ در جهت مقابله ی با رهبری مقابل و خودشان را رهبر نشان دادن. این خودش یک نقطه ی مهمی است در منافقینی که منافقین قوی هستند؛ نه هر نفاقی که حالا جنگ سخت شده فرار کرده؛ نه این بحث مربوط به کسانی است که نقشه داشتند؛ طراحی داشتند؛ از ابتدا با یک طراحی وارد صحنه شدند. ﴿ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ ﴾. اگر اطاعت ما را می کردند این ها کشته نمی شدند. این ما قتلوی آن ها چه است؟ مقابله ی با این که قتل را یک از بین رفتن می دانستند. چون از بین رفتن می دانستند و آن را ضایع شدن می دانستند، می گویند این ها الان هدر شدند و اگر از ما تبعیت می کردند، هدر نمی رفتند؛ ضایع نمی شدند. این خودش انکار بحث معاد است و مقام شهدا است که این طور تخطئه می کنند.
بعد خدای سبحان هم در مقابل این گفتمان سازی که جلسه ی گذشته مفصل راجع به آن صحبت کردیم که این ها گفتمان سازی بود، ﴿ قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٦٨ ﴾ اگر می توانید مرگ را از خودتان دور بکنید؛ یعنی در مقابل این هایی که می گویند ل﴿ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ ﴾، می گوید مگر مرگ دست شما است؟ مگر آن چه که به عنوان اراده ی الهی در رابطه با اجل افراد معین می شود، مگر دست شما است که لو اطاعونا؟ اگر این ها می آمدند در حزب ما، ما قتلوا. کشته نمی شدند در حزب ما اگر بودند و حرف ما را گوش می کردند. اگر شما می توانید از خودتان مرگ را دور بکنید در حالی که قدرت بر این ندارید و معلوم است که عاجز هستید؛ چنان که بعضی از این ها در همان دوران پیغمبر از دنیا رفتند در همان سال ها و نشان داد این ها که این طور داعیه داشتند این ها هم مردند. این ها هم از دنیا رفتند؛ در حالی که آن هایی که به شهادت رسیدند … . حالا در آیۀ ی بعد… .
بعد در آیه ی بعد … . چون خیلی حرف داشت این جا؛ ولی من عبور کردم. آیه ی بعد می فرماید که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾[2]. یکی از آیات بسیار عالی است که در رابطه با جریان شناسی مرگ و شهادت به کار رفته. شاید از عالی ترین آیاتی است که در رابطه با جریان شناسی مرگ و شهادت و تمایز بین این دو که با این که مرگ برای همه ی هست، اما شهادت یک مرگ باافتخاری است که متفاوت است که ایجاد می شود. حالا شهادتی هم که برای این یاران فلسطینی پیش آمده این تفأل به خیر که خدای سبحان در موردشان این طور می فرماید که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ ﴾. این «ولاتحسبن» با توجه به این که تحسب مخاطب آن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یک التفات صورت گرفته. در حالی که قبل از این دائما بحث این بود که ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾[3] خطاب به عموم مومنان بود و خطاب عمومی بود، اما یک دفعه دوباره التفات صورت گرفته. از خطاب عمومی تبدیل شد به خطاب خاص به پیغمبر. چرا؟ یکی از دلایل التفات را که مکرر در این سوره پیش آمده (﴿لِنتَ لَهُمۡۖ﴾[4] اگر یادتان باشد و قبل از آن و قبل از آن.) بارها التفات صورت گرفت، از دلایل التفات جایی که حرف غلطی، فعل غلطی، مبتلا می شدند مومنان، خدای سبحان برای این که نشان بدهد این حرف و فعل چه قدر غلط است، از خطاب به عموم مومنان خودداری می کرد؛ مخاطب را خود پیغمبر قرار می داد تا عتاب باشد. عتاب باشد که این حرف حرف زشتی بود؛ غلطی بوده. خدای سبحان ناراحت شده از این حرف. ناراحتی که ما می گوییم مطابق با همان چیزی که نسبت به خدا راه دارد که انفعال در او راه ندارد که دارد این را تخطئه می کند. یک تخطئه ی گفتاری که به بدون این که به صراحت بگوید این حرف غلط است یا اگر هم فرموده غلط است، بخواهد شدت غلط بودن را نشان بدهد، کانه رویش را خدای سبحان از مردم بر می گرداند به سمت پیغمبر اکرم رو می کند و با این رو کردن ناراحتی را اظهار می کند و ابراز می کند؛ در کلام خودش این را اظهار می کند. لذا می فرماید … . البته بعضی ها «لا تحسبُن» خوانده اند که «لا تحسبُن» اگر باشد خطاب باز به همه ی مومنان است که لاتحسبُن؛ شما مپندارید؛ اما لا تحسبَن یعنی پیغمبر تو نپندار که بحث در چیست؟ اعراض است. چون مقام شهدا را دارد بیان می کند و یک مقام عالی است کانه این مقام عالی را پیغمبر می فهمد و می یابد. مومنان با آن حرف سابقشان و فعل سابقشان و آن شایعه هایی که پیش آمده کانه نمی فهمند این را و این بیان را. خیلی زیبا است. دقت می کنید؟ چه قدر التفات تاثیر گذار است و خود مومنان هم وقتی ببینند و باور کنند که خدای سبحان از مواجهه ی رودرروی با این ها روبرگردانده و این ها را لایق این مواجهه ندیده و رو به پیغمبر کرده، این خودش برای این ها یک تنبه ایجاد می کند. یک بزرگی اگر روبروی شما نشسته باشد با شما حرفی می زند، شما حرفی بزنید که این حرف شما باعث شود رو برگرداند و به دیگری رو کند، دیگر هرچه شما توجه بکنید رو نمی کند. چه قدر برای انسان سخت است؛ وقتی که سلیمان بن صرد آمد بعد از جنگ جمل خدمت امیر مومنان علیه السلام رسید، … . بعد از جنگ سلیمان آمد. این را در کتاب وقعه ی صفین ابن مزاحم نقل می کند که وقتی سلیمان بن صرد آمد خدمت امیر المومنین در مسجد … . هنوز بصره بودند شاید. شاید هم کوفه آمده باشند. حالا آن جا نوشته؛ من یادم نیست درست. وقتی آمد نشست مقابل امیرالمومنین، امیرالمومنین نگاه به او نمی کرد. هرچه این نشست و چه کرد حضرت با کسان دیگری حرف می زد. سلیمان یکی از افرادی بود شاخص بود در ولایت و معروف بود. بعد آخرش گفت آقا من آمده ام خدمت شما دارم عرض سلام می کنم. با شما دارم گفتگو می کنم. شما اصلا به من توجه نمی کنید. گفت سلیمان تو چرا غائب بودی در جمل؟ دیگران غائب بودند شبهه در ولایت برایشان بود که این ها درست نمی شناختند وقتی مقابل را می دیدند طلحه و زبیر است و مثلا همسر پیغمبر است، شبهه برایشان ایجاد می شد؛ اما تو چرا غائب بودی و لغزیدی؟ این لغزش تو جا نداشت؛ لذا روگرداندن، حضرت امیر رو گرداند از او مربوط به چه بود؟ که یک کار غلطی از او سر زده بود که آن فعل غلط او را لایق نمی کرد که مواجهه ی حضرت با او صورت بگیرد این نامفهوم 13:49 که وقتی از در آمد برود بیرون در انتها که البته کلامش این بود که بعد از این این شمشیر شما به آن نیاز پیدا خواهید کرد (این شمشیر من. سلیمان می گفت. آن جا نقل کرده. حالا طبق آن چه که آن جا نقل کرده) و این خودش را نشان خواهد داد. من می گفتم کاش حرف نمی زد. به امیرالمومنین آدم عرض کند که آقا شما به شمشیر من نیاز پیدا خواهید کرد؟ ما محتاج هستیم یا امیر المومنین محتاج بود به شمشیر ما؟ خیلی حرف حرف … . بعد از این همین طور بود. هیچ کدام از صحنه های بعدی امیر المومنین را غائب نبود؛ شجاع هم بود در شمشیر زدن؛ اما به نظر من ابتلائش به جریان کربلا شاید به همین جهت باشد و به همین … . اگر این جا این حرف را این گونه نمی زد؛ عرض می کرد من اشتباه کردم؛ کوتاهی کردم و بعد جبران خواهم کرد … ؛ اما این که بفرماید از این به بعد شما به این شمشیر احتیاج پیدا خواهید کرد و او هم خودش را نشان خواهد داد، اگر این کلام مطابق آن چه که نقل شده، همین گونه باشد، کلام زشتی است؛ کاش حرف نمی زد. آدم گاهی بعضی وقت ها حرف نزند بهتر از آن است که بخواهد حرفش را، اظهار ارادتش را به گونه ای بکند که در آن یک حرفی باشد که غلط باشد؛ آن هم در این جا؛ بعد از جریان جمل که غائب بوده. خلاصه این گذشت. حالا بحث را در پرانتز بود که رو نکردن و عدم التفات مربوط به توبیخ است که این ها قابل نبودند و قرائت مشهور هم «لاتحسبَن» است که خطاب خطاب به پیغمبر اکرم است که ما نگوییم لاتحسبن الذین قتلوا، شما نپندارید؛ نه، که نپندارد؟ به پیغمبر خطاب دارد می شود؛ اما خطاب به پیغمبر برای این است که مردم بفهمند؛ چون پیغمبر اکرم که به این علم حضوری دارد و برای او غیبتی در این مسئله نیست و عدم علمی نیست؛
لذا می فرماید که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾. آیا همه ی مردم حیات برزخی دارند یا ندارند؟ زنده هستند در برزخ یا نیستند؟ بالأخره القبر اما روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران.[5] همه باید بچشند. یا حفره ای از حفره های نیران است مربوط به کفار و فاسقان، یا روضه ای از ریاض جنت است؛ تنعم است. آن هم بهره مندی از آتش است؛ این جا بهره مندی از بهشت است. باید حیات باشد تا چشیده بشود؛ و الا اگر کسی او را مرده قرار بدهند و جسدی را در حفره ای از حفر نار که این جسد شعوری نداشته باشد، این فرقی نمی کند سنگی در آن جا قرار بگیرد یا جسد انسانی که شعور ندارد. این المی برای او احساس نمی شود؛ کسی که پایش بی حس است؛ اگر شما پایش معلولی است به طوری که حسی ندارد، این اگر زخمی بشود ادراکی ندارد در آن بی حسی خودش؛ مگر ببیند که این بی حسی را یا ادراک حس داشته باشد تا برایش … . لذا این که می فرماید که کسانی که به شهادت می رسند اموات نیستند بل احیاءٌ، آیا این بل احیاء مشترک با دیگران است یا دارد به یک حیات خاصی از حیات اشاره می کند؟ چون همه زنده هستند و هیچ کدام بعد از مرگ در دوران برزخ این ها مرده نیستند، این حیات ویژه ای را دارد بیان می کند که بل احیاءٌ که خصوصیت آن حیات چیست؟ حیات عند الرب است. یعنی این شهود و این ادراک که می یابند حیاتشان حیات چیست؟ حیات عند الرب است. بقیه حیاتشان حیات عند الرب نیست؛ حیات هست؛ اما حیات هر کدام مطابق آن مرتبه ی زندگی و حیاتی است که در دنیا داشته اند که به اسباب و علل و عوامل و این ها چنگ زده بودند. حیات این ها هست، ادراک این ها هست، اما حیاتی که عند الرب باشد نیست. حیات عند الرب آن هم عندیت، مقام عندیت که بل احیاء عند ربهم، که مشتق در حال که تلبسش حقیقی است. آن احیاء عند ربهم، یعنی حقیقتًا الان حیات عند الرب دارند و این را می می یابند. اصل مسئله شهود مسئله است. درست است که هو معکم اینما کنتم است؛ هرکه هرکجا باشد، در دنیا هم چه است؟ خدا با او است. ﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ ﴾[6]. خدا با همه چیز هست. ﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ ﴾[7]. هرجا رو کند همه جا رو به خدا کردن است؛ اما یک کسی این را می یابد دیگری نمی یابد. ما همه معکم با ما هست؛ اما آنی که می یابد، او تشرف پیدا کرد به یافت مقام معیت. این یافت معیت کمال است. بودن معیت، بودن برای تکوین همه ی هستی است؛ همه ی هستی خدا با آن ها هست. امکان جدایی نیست. امکان نیست. چون قیومیت است؛ امکان این جدایی نیست؛ اما یافت این معیت این تشرف است. این که می فرماید ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٦٩﴾[8] ، یعنی محسنین این را می یابند. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾[9] یعنی صابرین این معیت را می یابند. می فرماید ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَآ﴾[10]، او با شما دو تا، موسی و هارون هست، این معیت را می یابند. می فرماید که ﴿ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي ٦٣﴾[11] رب من با من است درست است موسای کلیم … ، یعنی موسی این را می یابد. دارد شهود می کند که این شهود است. در این جا هم ﴿بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾، این ها این را می یابند که عند رب هستند؛ منتها اگر می خواهد جایی حیات باشد، یک فعلی باید صورت بگیرد تا حیات را آشکار بکند. لذا این جا بلافاصله فرموده که یرزقون. این ها رزق دارند. مرده که رزق ندارد؛ لذا یکی از اسباب حیات رزق است و یکی از اسباب دیگر حیات شعور است. دنباله ی آیه غیر از این که رزق را می فرماید، می فرماید ﴿فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ ﴾[12] . این ها خوشحال می شوند. خوشحالی فرع چیست؟ فرع شعور است. پس آثار حیات این ها که هم فعل است و هم شعور است، با این دو فرازی که در این جا آمده، می فرماید که ﴿ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ ﴾. و خدای متعال را این ها خوشحال هستند به آن چه که از خدا به آن ها داده شده. حالا بر می گردیم آیه را. عجله نداریم.
بعد می فرماید ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠﴾. این فرحین بما آتاهم الله بحث خیی عمیقی است؛ اما در عین حالا الان می خواهیم فقط اشاره وار وارد شده باشیم، دومی اش ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ ﴾. این خیلی زیبا است. شهید در دنیا در عین این که یک حرکت قرب الی الله برای خودش دارد ایجاد می کند، شهید در راه اقامه ی دین دارد شهید می شود؛ لذا نگاه شهید یک نگاه چیست؟ نجات دهندگی اجتماعی است؛ چون نجات دهندگی اجتماعی در ذات این وارد شد، به طوری که تا مرز شهادت جلو رفت و شهید شد، حیات اجتماعی و نجات دهندگی دیگران در ذاتش وارد شده؛ چون در ذاتش وارد شده، کسی که این گونه است، وقتی هم آن طرف می رود چیست؟ ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم﴾. آنجا هم کارش چیست؟ توجه به دیگران است. ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم ﴾. این خیلی بلند است که انسان پایش را از دنیا بیرون بگذارد؛ اما این قدر حیات اجتماعی و نجات دیگران برای او اهمیت داشته باشد، در آن روزی که هرکسی مشغو ل خودش است فقط ﴿لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ٣٧﴾[13]. هرکسی مشغول خودش است و اصلا توجهی به دیگران ندارد از بس عظیم است هولی که برایش ایجاد شده و واقعه ای که محقق شده؛ اما کسانی می توانند آن جا از این حقیقت عبور بکنند و آن منشان توسعه پیدا کرده باشد، در فقط خودشان خلاصه نشده باشد، که یک سعه ی عظیم وجودی را قبل پیدا کرده باشند و شهادت برای این ها در دنیا که نگاهشان در راه اقامه ی دین بود، تا این ها را نجات بدهد و دیگران را نجات بدهند، باعث شد ذات این ها حال اجتماعی پیدا می کند؛ لذا در قیامت حال این ها همان حال است که در دنیا داشتند. من یکی از این سردارانی که مربوط به شاگردان حاج قاسم بود یک بار او را دیدم خیلی جالب بود. این مسئول عراق ایشان است. این می گفت که … . خیلی جالب بود. گفتم که واقعا بعد از شهادت حاج قاسم حالتان چطور است. گفت ما ارتباطمان با ایشان کماکان ادامه دارد. گفت هرگاه ما در مسائل رأی هایمان را می دهیم، نظرهایمان را می دهیم، چه می کنیم، بعد می بینیم که در آخرین لحظه همان طوری که ایشان قبلا این طور بود، رأی ها را می گرفت، نظرها را می گرفت، تا آخرین لحظه یک جمع بندی و نظر نهایی را خودش را می داد و بعد می دیدیم که فوق همه ی نظر ها است واقعا، با همه ی جهات، الان همان حال را برایمان همان حالت را دارد. همان جمع بندی را برایمان ایجاد می کند. مشهودا و صریحا؛ نه مثلا بالاشارة و الرمز و این که ما احتمال بدهیم این طوری باشد. گفت خیلی عجیب است که این همین ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم ﴾. نه فقط بشارت به این است که بیایید شهید شوید؛ بیایید شما هم. این ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ ﴾، این بشارت و خبر دادن آن ها همان حفظ روحیه ی شهادت طلبی است که در این ها ایجاد می شود و باقی می ماند؛ یعنی کسانی هم که پشت سر این ها هستند را حال وجودی شان را، آن حال اقامه ی دین برای بقیه و بقیه را همراه کردن قرار می دهد. نمی دانم توانستم بیان بکنم چه قدر این روحیه عظیم می شود. آن وقت می دانید کسی که حالش این باشد، عملی که از دیگران محقق می شود، رشدی که از دیگران محقق می شود، رشد او است؛ عمل او است. ملحق به او است. یعنی پشت سری ها که می آیند، شاگردانش و کسانی که پشت سر او حرکت می کنند، همه ی این ها چیست؟ همه ی این ها عمل او محسوب می شود. همه ی این ها باز دوباره توسعه وجود او محسوب می شود. کانال وجود او است؛ مثل انبیا که در روز قیامت شفیع امتشان هستند؛ چون حالشان در دنیا، تمام وجودشان اقامه ی دین و نجات مردم بود. بردن مردم به سوی خدا بود که حال شهید این است که می فرماید زنده است و دارد می برد. اگر این باور بشود ما نگاهمان باید به جریان شهدا درست است که به ظاهر از دست دادن، اما اگر خدای سبحان وعده داده و بیان کرده که این ها ﴿بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ از سویی، ﴿فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ ﴾ از سویی ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ ﴾ که چه را بشارت می دهند؟ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠. این الا خوف علیهم و لا هم یحزنون خیلی مقام عظیمی است. خوف نسبت به آینده ای است که انسان می ترسد که نتواند عمل را مطابق آن چه که باید انجام بدهد. این خوف است. آدم می ترسد نکند کوتاهی صورت بگیرد نسبت به آن چه که در آینده است؛ تشخیص وظیفه ندهم. درست به موقع صحنه نباشم. کاری بکنم محروم بشوم. این خوف نسبت به آینده است و به دنبالش می فرماید و لا هم یحزنون که یحزنون را به صورت مضارع آورده که استمرار ارست. این ها نسبت به آنچه که در گذشته انجام دادند حزنی الان و در آینده ندارند. چرا حزنی ندارند؟ چرا حزنی ندارند؟ چون به مرتبه ای رسیدندو به حالی رسیدند و ولایت الهی را دیدند که دیدند خدا ولی آن ها است و ولایت آن ها را بر عهده گرفت؛ کسی که خدا ولی او است، نه نسبت به آینده ترس دارد که نکند من بلغزم، … . چون لغزش مربوط به فعل او است. کسی که ولی او خدا می شود، لغزش معنا پیدا نمی کند و نسبت به گذشته هم ترسی ندارد و حزنی ندارد. چرا؟ چون می بیند این فقط مطیع امر بود و چون مطیع امر بود یک موقع مطیع در حد خودم است؛ اما یک موقع هست که می یابد خدا ولایت او را به عهده گرفته و این اطاعتش اطاعت آن ولایت است؛ لذا عمل عمل او نیست. این خیلی حرف عالی است که خدا دارد می فرماید که این ها به مرتبه ای می رسند که می فرماید أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠. این فقط و فقط به مقامی که عمل او عمل او محسوب نشود، حد او حد نزند به عمل به واسطه ی وجود او و حد او نقصی در عمل ایجاد شده باشد، این در جایی که این منتفی باشد فقط ساری است و الا هر کسی هر عملی انجام بدهد تا وقتی خودش فاعل، تا وقتی خودش را عامل می بیند، این اقلش این است که اگر مرتبه ی علمش مرتبه ی علم تامی که نیست که. مطابق علمش عمل کرده و چون علم این حد داشته، عملش مطابق علمش است و لذا این خوف دارد که نکند در مرتبه ی علم من تا مطابقت تام با واقع و شناخت همه ی مراتب واقع را نداشته و عمل من در حد علم من واقع شده؛ لذا تسبیح می خواهد در عین حمد؛ تسبیح می خواهد. این الا خوف علیهم و لا هو یحزنون نظیرش مثل جریانی است که در بهشت ﴿ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ أَنِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠﴾[14]. حمد مطلق است. نه حمد با تسبیح. این أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠ یعنی هیچ حدی، نقصی در کار این ها نیست. حمد مطلق است. کی حمد مطلق محقق می شود؟ در آخر بهشت. ﴿ وَءَاخِرُ دَعۡوَىٰهُمۡ ﴾ اهل بهشت. در آن مراتب نهایی شان می یابند که حالا حمد آن ها حمدی است که تسبیح نمی خواهد؛ در حالی که قبلش «سبحان ربی الاعلی و بحمده» است؛ «سبحان ربی العظیم و بحمده» است. هر حمدی را تنزیه می کردند. این خوف است. این حزن است. این تسبیح در عین تحمید است. درست است؟ نمی دانم توانستم عرض را بکنم که شهید وقتی که جانش که ذاتش است متصل می شود به خدای سبحان به گونه ای که از آن حقیقت … . نه عملش را فقط در اطاعت قرار داد. کسی که ذاتش فدا شد در این راه (آن هم با مراتب شهید) یعنی صفتش و فعلش به طریف اولی فانی شده. وقتی این فنا ایجاد می شود، أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠. نه نسبت به فعل گذشته شان حسرتی از نقص دارند که کوتاهی کردیم یا نتوانستیم درست انجام بدهیم، نه نسبت به آینده شان هراسی دارند که نکند درست نتوانیم انجام بدهیم. این حال حشرش را با آن ولایت الهی می بیند. آن وقت کسی که در دنیا این حالت برایش ایجاد بشود، وقتی که آن جا می رسد ﴿أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ معلوم می شود که عندیت رب برای این ها کجا محقق شده بود قبلا؟ قبلا در دنیا. همان مقام عندیت در دنیا می شود چه؟ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠. همان مقام احیا عند ربهم در دنیا می شود چه؟ در دنیا این جا عند رب بودند که آن جا عند رب … .
لذا آن هایی که عاشق شهادت می شوند واقعا این حال در وجودشان است. این اشتیاق و عشق در وجودشان است که اصلا دنبالش هستند. می ترسند نکند با شهادت نمیرند. می ترسند. چون آن شهادت برای این ها همان طور که آقا گفت واقعا این ها لایق شهادت هستند. حیف بود به غیر از این مرگی برای او باشد و لذا روایت هم دارد کسی که طالب شهادت است حقیقتًا اگر هم به مرگ عادی بمیرد، او ﴿ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ ﴾. چون این شهید بود دائما. لحظه به لحظه می خواست. وقع اجره. ﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ ﴾[15]. این وقع اجره علی الله همین بیان است. می گوید لذا تنها کسانی از خدای سبحان تقاضا دارند برگردند به دنیا دوباره در راه خدا به شهادت برسند و مقتول بشوند و کشته بشوند شهدا هستند که می دانند چه اثری در این کار هست که تقاضا دارند دوباره برگردند. بقیه سختی موت برایشان این قدر زیاد است، این تقاضا برای آن ها نیست؛ لذا دارد شهید در لحظه ی شهادت وقتی آن تیر به او اصابت می کند، حقیقتا در آن لحظه همانند این است که یک آب خنکی را دارد نوش جان می کند. این مربوط به چیست؟ این مربوط به آن عند رب بودن این ها است که کانه امیر مومنان علیه السلام که فرمود که «فزت و رب الکعبة»[16]، همان آب خنکی که … مظهر تامشان فزت و رب الکعبه آن آب خنک است.
حالا مرحوم علامه این جا بحث مفصلی را دارند. این چند نکته ای را که گفتم ان شاء الله حالا تفصیلش را در کلمات علامه به نحو اتمش در محضر دوستان خواهیم بود. لذا روایت دارد که اگر کسی از خدا خواست خدایا بهترین چیزی که دیگران از شما خواسته اند روزی ما بکن … . کسی جلوی پیغمبر این را داشت پیغمبر فرمود اگر دعای این مستجاب بشود شهید می شود؛ چون بهترین چیزی که روزی شده شهادت است. چرا؟ چون بقیه ذیل این می آید. بقیه ذیل این است و این مبدأ می شود؛ چون ذات است. ذات را اصلاح می کند. ان شاء الله خدای سبحان مقام شهادت را برای همه ی ما قرار بدهد و بهترین چیزی که برای اولیائش و مومنان قرار داده روزی همه ی ما بگرداند. شهدایی را که در راه خدای سبحان و اقامه ی دین به شهادت رسیدند ان شاء الله شفیع ما قرار بدهد و مبشر ما قرار بدهد و ما را در مسیر آن ها قرار بدهد. ﴿وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم ﴾ یعنی این ها در مسیر هستند (بقیه)، لم یلحقوا، نرسیده اند هنوز؛ نه راه نیفتاده اند و نشسته اند. این هم خیلی زیبا است که بشارت آن ها شامل حال که می شود؟ بالذین لم یلحقوا بهم که این ها در مسیر هستند، ولی هنوز نرسیده اند؛ ملحق نشده اند. یعنی کسی که در مسیر نباشد، این خطاب شامل حالش شاید نشود و … . گوش این شنوا نیست؛ نه حرف او گویا نیست. حرف او گویا است؛ اما گوش این لایق شنیدن نیست. ان شاء الله گوشمان لایق شنیدن باشد. ان شاء الله بانگ الرحیل در وجود همه ی ما زده شده باشد و آماده باشیم. مسافر باشیم. در حال رفتن باشیم تا رسیدن ممکن بشود. هرچه قدر بتوانیم خودمان را از دایره ی دنیا بتوانیم آن بندها را جدا بکنیم این لم یلحقوا و شنیدن آن یستبشرون برای ما قوی تر ان شاء الله صورت بگیرد. خدا توفیق عمل و رسیدن به شهادت را روزی همه مان بگرداند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
یک صلوات شهدایی بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. برای شهیدانی هم که دیروز به دست این صهیونیست ها مستکبر به شهادت رسیدند برای این که حرف آن ها و کلام آن ها هم ان شاء الله در گوش ما ان شاء الله بماند و هم چنین حاج قاسم که سالگرد شهادتش است برای … و همی چنین مادر همه مان که حضرت زهرا سلام الله علیها است که بتوانیم آن اول مظلوم و شهیده ی عالم هم هست، همه ی حرف ها در گوشمان بهترین بازخورد و انگیزه را را ایجاد بکند، یک صلوات با محبت. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
[5] . تفسير القمی ، ج۲، ص۹۴، متشابه القرآن و مختلفه ، ج۲، ص۹۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۶، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۱۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۷، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۱۴
الأمالي (للمفید) ، ج۱، ص۲۶۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۸۵
[9] . [الأنفال: 46] ، [الأنفال: 66] ، [البقرة: 153] ، [البقرة: 249]
[16] . شهاب الأخبار ، ج۱، ص۲۷۶، اثبات الهداة ، ج۳، ص۳۷۴، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۵۱،
خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۶۳
مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۳، ص۴۰
شهاب الأخبار ، ج۱، ص۲۷۶، اثبات الهداة ، ج۳، ص۳۷۴، قصص الأنبیاء (للجزایری) ، ج۱، ص۳۵۱،
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 908” دیدگاه میگذارید;