سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات سوره ی آل عمران و آیات 167 به بعد بودیم که فرمودند که بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَلِيَعۡلَمَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٦٦ وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ نَافَقُواْۚ وَقِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْۖ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧﴾[1] و آیات بعد که ان شاء الله در محضرش خواهیم بود.
نکته ای که باقی مانده از این آیه ی شریفه عرض شد که این ها گفتند ﴿لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ ﴾. اگر ما می دانستیم قتال را … . گفتیم که این لو نعلم قتالا وجوهی دارد. یکی اش این بود که اگر ما فنون رزم را بلد بودیم … . ما فنون رزم را بلد نیستیم. بعضی مفسرین خواسته اند بگویند که این است. گفته اند این که صادق نیست. عرب جاهلی دائم در جنگ بود. اصلا یکی از تخصص های همه ی مردانشان از کودکی و نوجوانی جنگ بود و این ها اصلا برای جنگ [آمادگی داشتند]. لذا لو نعلم قتالا نمی تواند بگوید مثلا شمشیر بلد نیستیم بزنیم. نمیتوانیم بجنگیم. نمیشود. لو نعلم قتالا یکی این باشد که اگر فکر می کردیم جنگی می شود … . جنگی صورت نمی گیرد. شما می روید آخرش به صلح می شود. چون جنگ نمی شود ما بیاییم چه کار کنیم؟ این هم می گویند راه نداشت. چرا؟ چون که این ها یک سال بود که از جنگ بدر تا آن جا بر این طبل جنگ می کوبیدند تا تشجیع کنند بر این که کسی حتی حق نداشت گریه کند بر کشته هایش تا نکند آرام شود. پس این ها می خواستند جنگ کنند. نمی خواستند بیایند مانور بدهند. نه، حقیقتًا [می خواستند جنگ کنند]. پس لو نعلم قتالا این هم نمی شود. یک وجه باقی می ماند که لو نعلم قتالا لاتبعناکم این که اگر این جنگ عقلایی بود، به طوری که ما محاسبه می کردیم با عقلمان، می دیدیم که شدنی است، جنگ است، تهلکه نیست، این تهلکه است و نهی آمده: ﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾[2]. نباید خودتان را به هلاکت بیندازید و چون این جنگ هلاکت است، لو نعلم قتالا لاتبعناکم. ما این را جنگ نمی بینیم. این را خودکشی می بینیم نه جنگ؛ جنگ یک توازنی قدرتی می خواهد و چون توازن قدرت نیست، این خودکشی جاهلانه است. این نگاه که یک فحش است در حقیقت. در آن جا گفتمان سازی دارند می کنند که این گفتمان سازی با این نگاه … . تخطئه ی نگاه کسانی است که به جنگ دارند می روند؛ نه این که فقط یک بیان باشد برای عذر خودشان. نمی خواهند عذر بیاورند؛ نه، دارند تخطئه ی نگاه … . تعریض دارند در آن. توهین دارند در آن. ببینید چقدر مهم است. جلسه گذشته عرض کردم که این آیات همه اش گفتمان سازی است. یعنی خدای سبحان در مقابل گفتمان هایی که این ها می خواستند پیش بگیرند و این ها می خواستند جریان سازی فکری داشته باشند دائما خدا یا جلوتر جلوی حرف این ها را گرفته یا پس از حرف این ها پاسخ داده که ابتدایش عرض کردیم در آن آیه که اول فرمود: ﴿قَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْ﴾. شما یا اهل جنگ هستید و یا اگر اهل جنگ نیستید اقلا دیگر کسی نمی تواند اهل دفاع نباشد؛ از خانواده و زن و بچه و خون و دمائش و آبرویش و مالش [بگذرد]. دیگر این ها را که نمی تواند رها بکند که. یا بیایید با ما از مدینه خارج بشوید برای جنگ یا در مدینه حالت دفاعی به خودتان بگیرید که اگر دشمن آمد [آماده باشید]. در حالی که این ها نه حالت جنگی گرفتند و نه حالت دفاعی. خلع سلاح شدند. یعنی جنگ را تخطئه کردند؛ اما دفاع را کسی نمی تواند تخطئه بکند. کسی نمی تواند بگوید اگر دشمن حمله می کند به خانه ام و کاشانه ام، من حالا این را جنگ نمی دانم. می نشینم تا کشته بشوم. کسی این را عاقلانه نمی داند. می گوید این جا دیگر باید انسان کاری بکند؛ راهی نشان بدهد؛ کاری نشان بدهد از خودش. لذا این ها نه جنگ کردند و نه حالت دفاعی که امام حسین علیه السلام می فرماید که (یک جمله ی زیبایی دارد حضرت که) «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ کُنتُم لاَ تَخَافُونَ اَلْمَعَادَ (یعنی این قاتلوا؛ اگر اهل قتال نیستید.) فَكُونُوا أَحْرَاراً.»[3]. اقلا آزاده باشید. آزاده بودن اقتضا می کند این جا در مقابل ظلم ایستادن. این جا هم خدا می فرماید که یا قاتلوا فی سبیل الله یا اگر اهل قتال فی سبیل الله نیستید، اقلا اهل دفاع باشید. این همان آزاده بودن است. اهل دفاع بودن دیگر وجدان بشر این را حکم می کند. اگر دین هم ندارید که قتال فی سبیل الله داشته باشید کافر هم هستید، وقتی به شهرتان دارند حمله می کنند از زن و بچه تان دفاع کنید. او ادفعوا. این ها خلع سلاح شدند. یعنی چون هیچ … . این خودش یک تهاجم تفکری است. فقط یک پاسخ نیست؛ بلکه یک نگاه تفکری است. عرض کردم؛ قالوا های قرآن را پیگیری بکنید. شعارسازی خیلی در آن زیاد است. جهاد تبیین در آن خیلی زیاد است. جهاد تبیین گاهی بعد از واقعه است و گاهی قبل از واقعه و گاهی حین واقعه است؛ یعنی آن جایی که قبل از واقعه است باید پیش بینی کنیم که چه شبهاتی ممکن است در این کار ما پیش بیاید چه اشکالاتی را ممکن است پیش بیاورند تا تخطئه اش بکنند. از قبلش راه را ببندیم. پیش بینی بکنیم. چون پیش بینی همیشه راحت تر است. گفتمانی را جاری بکنیم تا این پیش گیری بشود. حالا ببینید سراسر این آیاتی که در محضرش همه اش با همین نگاه دارد بیان می کند و تبیین می کند.
دنبالهاش می فرماید که این ها آمدند جواب بدهند. ﴿ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ ﴾. اگر ما می دانستیم جنگ می شود با همین سه توجیهی که عرض کردم، لو نعلم قتالا لاتبعناکم. آن وقت جوابی که خدا می دهد بیانی که می کند خیلی زیبا است. اولا این ها لاتبعناکم … . جمله را ببینید. خدا با دقت آورده است. لقاتلنا معکم، همراه شما می آمدیم و می جنگیدیم نه؛ لاتبعناکم. ما هم پشت سر شما می آمدیم. سیاهی لشکر هم می شدیم. در حد سیاهی لشکر که جای برگشتن را باقی بگذارند. خیلی زیبا است. بعد خود همین یک گفتمان است که شما اهل جنگ نیستید در هر صورت. در هر صورت شما اهل جنگ نستید؛ حتی اگر ظاهرسازی هم می خواستید بکنید، حتی اگر لشکر تعدادش هم زیاد بود، حتی اگر غلبه را هم می دیدید شما اهل جنگ نبودید؛ اهل غنیمت هستید؛ ولی اهل جنگ نیستید؛ لذا دارد این ها یک طوری کرده بودند که اگر پیروز شدند مسلمان ها … . چون پیغمبر وعده ی نصرت داده بود به این ها که اگر لو صبروا، اگر صبر کنید حتما غالب میشوید؛ ولی این ها لو صبروا را محقق نکردند؛ غالب هم در نهایت نشدند؛ و الا اول شدند. بعد این ها دارد طوری کرده بودند که اگر مسلمان ها پیروز شدند این ها بگویند ما که بودیم با شما. لذا غنیت ها شریک هستیم. اگر شکست خوردند به مشرکین بگویند ما با این ها نبودیم ها. یعنی یک دو دره بازی که هر دو طرف را بتوانند غنیمتش را جمع کنند. به آن ها بگویند تا امان پیدا کنند و به این ها هم بگویند تا غنیمت پیدا بکنند. این خیلی … . همان نفاق این است. نفاق این است که برای هر صورتی یک سوراخ این طرف گذاشته، طرف مسلمانان و مومنان و یک سوراخ طرف مشرکین و کافرین. اگر دید آن ها برنده شدند، از آن سوراخ بیرون می رود؛ اگر دید این ها برنده شدند، از این سوراخ؛ چون نفاق می گویند آن موشی است که دو سوراخ دارد برای ورود و خروج و فرارش.
بعد دنبالش می فرماید که ﴿لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰكُمۡۗ﴾. آن وقت خدا ببینید چه قدر زیبا [می فرماید:] ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. جو را ببینید. ما قرائن را خوب گاهی نمی بینیم. مردم در جنگ احد، مسلمان ها شهید دادند. نسبت به جریان مشرکین و کفار مکه آسیب هایی از غارت اموالشان، مصیبت طردشان و زخم های متعددی که از این ها و محاصره ای که پیدا کرده بودند، همه ی این ها … . کفار نسبت به مومنان هرچه که می توانستند بدی کرده بودند. کینه ی مسلمان ها نسبت به کفار چیز ساده ای نبود. الان این طور نبینید که یک کافر می گوییم و یک مومن می گوییم. این برای ما خیلی عادی. ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. می گوییم خب این ها هم به کافر ها نزدیک تر بودند و یک تحلیل هم می کنیم منافق. یک طرفش به سمت کافر است. نه فقط این نیست که از جهت فکری این طوری باشند. وقتی کسی به کفار منتسب می شد نجس می شد. چرا نجس می شد؟ از بس منفور بودند؛ توطئه کرده بودند. از بس نزد مسلمان ها این ها قبیح بودند. لذا وقتی که قرآن می آید هم للکفر … که رفتار فکری و عملی شما شما را برده در مرتبه ی کفر. این ها نمی خواستند این طوری بشوند. این ها نمی خواستند این انتساب بشود. چون اگر این انتساب می شد یک دفعه مطرود می شدند. می خواهم بگویم این ها که قرآن دارد شعارسازی می کند شرایط را باید در نظر گرفت. ما یک موقع می گوییم هم للکفر … . امروز مثلا به یک کسی بگویند تو رفتارت آمریکایی است ها. کیف هم می کند که به او بگویی. افتخار هم می کنم که رفتارم چه باشد؟ مثل امروزی که صهیونیست ها کودک کشی کرده اند منفور هستند. مثلا تو بگویی کودک کش هستی. این کودک کشی چیست؟ می گوید رفتار تو رفتار کودک کش ها است. این چه قدر قبیح است، چه قدر زشت است. دلش نمی خواهد به این منتسب بشود اصلا؛ اما رفتارش را نسبتش را طوری تحلیل بکنند که با او نسبت پیدا بکند، حالتش با او، این خیلی برایش قبیح است. به این نمی خواهد [تن دهد]؛ اما به او بگو تو خیلی اروپایی هستی. بعضی ها اصلا کیف می کنند که به آن ها بگویی تو اروپایی هستی. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاء الدینی را. یک کسی آمده بود. خیلی تعریف می کرد از آن جا که ما این طور است؛ آن طور است. نظمشان … . ظاهرا از آلمان هم آمده بود. خیلی خلاصه نظمشان این طور است. آقای بهاءالدینی قرمز شد. گفت چرا نمی فهمی. بفهم. آن نظم حیوانی است. نظم است؛ اما نظم حیوانی است. نظم حیوانی یک دفعه چه می کند این را؟ اصلا یک چیز دیگر است. یک موقع می گوییم آقا اروپایی هستم؛ یک موقع می گوید که من نظم حیوانی دارم. نمی خواهد به این بگویی. نظم حیوانی داری برایش قبیح است. این را دوست ندارد که نظم تو نظم حیوانی است. درست است؟ نوع گفتمان سازی چه قدر متفاوت می شود؛ چه قدر می تواند برای این که انسان تبری کند یا تولی پیدا بکند، متفاوت می شود، این جا قرآن آمده ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. این ها درست است دو دره هستند و از یک طرف خودشان را به مسلمان ها و مومنان نسبت می دهند و از طرفی به کفار، اما با این رفتارشان امروز خودشان را به سمت کفار نشان داده اند. نشان داده اند که میلشان و حقیقتشان کدام سمتی است. این خیلی برایشان گران بود که این به این نسبت نسبت پیدا بکنند.
منتها قرآن با سبقت رحمت بر غضب بیان کرده؛ بیانش این است: ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. نمی گوید این ها کافر هستند. چون منافق کافر است در حقیقت. منافقی که عالمانه نفاق دارد حتما کافر است. چون دو دسته در بین این ها بودند. یک دسته مسلمان هایی بودند که ضعیف الایمان بودند. یک دسته منافقین بودند اصلا. این ها اهل نفاق بودند. مسلمان های ضعیف الایمان هم، این ها هم رفتارشان مثل رفتار منافقین بود. اما از ضعف ایمان بود که این طور بودند؛ نه این که واقعا اعتقادشان نفاق باشد. ضعف ایمان در معرکه سخت می شود و فرار می کند. دلش هم نمی خواهد. بعدا هم پشیمان می شود. ناراحت هم می شود چرا این کار را کردم. ضعف ایمان است دیگر. دلش نمی خواهد فلان معصیت را مرتکب بشود؛ ولی ضعف ایمان باعث می شود انجام می دهد. دلش نمی خواهد طاعت را رد بکند؛ اما ضعف ایمان باعث می شود انجام ندهد. منافق هم همین کار را می کند. ظاهر سازی می کند؛ اما این دو با هم دیگر خیلی متفاوت هستند. این جا فرمود ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾ تا اگر دسته هایی از منافقان از ضعف ایمان باشند، این ها راه بازگشت برایشان امکان پذیر باشد. اقرب یعنی از ایمان دورتر شدند، به کفر نزدیک تر شدند. یا این بیان بشود که استعداد قریب کفر با این کار در وجودشان بیشتر شد. چون گاهی آدم استعداد کفر دارد؛ اما استعداد بعید است. استعداد بعید به این زودی فعلیت پیدا نمی کند. ممکن است موانع نگذارند اصلا پیش بیاید. درست است؟ اما وقتی که یک کارهایی انسان را یک دفعه نزدیک می کند به کفر که این فرار از جنگ و این مقابله با جنگ و این شعارسازی علیه جنگ احد، یک دفعه استعداد کفر را در وجود این ها … . استعداد کفر … . نمی گوییم فعلیت کفر و الا اگر فعلیت کفر باشد که کافر هستند. اگر فعلیت کفر باشد کافر هستند. این که می گوید اقرب منهم للایمان یعنی استعداد است. یعنی استعداد اقرب بودن استعداد قریب است. امروز استعداد قریب این ها که نزدیکشان کرد به کفر، استعداد قریب کفر در وجودشان ایجاد شد. این هم یک نکته اش که ممکن است در این مسئله خیلی زیبا باشد که گاهی فعلیت یک بدی است و گاهی استعداد بعید یک بدی است. گاهی استعداد قریب یک بدی است. این ها با هم متفاوت است. وقتی فعلیت بدی شد انسان بد است. بدی در او فعلیت پیدا کرده. وقتی استعداد بعید شد همه ی استعداد بعید نسبت به بدی در وجودمان هست. امکان پذیر هست؛ اما ممکن است مقدماتی را بخواهد تا به آن برسد. این استعداد بعید است. اما گاهی استعداد استعداد قریب می شود. یعنی چه؟ یک قدم فاصله دارد دیگر. راحت نزدیک شده. الان خودش را رها کند به این سمت کشیده می شود. هرکدام از این ها یک نوع چاره می خواهد. آن جایی که بد است، آن جایی که استعداد بعید بدی است و آن جایی که استعداد قریب بدی است. سه موطن است؛ نباید این ها را به هم ملحق بکنیم. تفکیک بین این ها باعث می شود حکم میان هریک از این ها جدا باشد و اگر بخواهیم سبقت رحمت بر غضب ببینیم اصل این است که استعداد بعید بدی در وجود انسان باشد و استعداد قریب خوبی در وجود انسان باشد. آن موقع اما اگر این از رفتاری از کسانی که ما در مقابلشان قرار گرفته ایم صادر شد که این ها را از آن استعداد بعید نسبت به بدی، تبدیل کرد به استعداد قریب نسبت به بدی، حالا رفتار ما با این ها متفاوت تر می شود از قبل؛ اما رفتار بد را با این ها نمی کنیم که بگوییم این ها بد هستند هم نه؛ استعداد قریب بدی را پیدا کرده اند. معالجه در هر کدام از این ها راهی دارد. معالجه ی انسان بد با معالجه ی انسانی که قریب به بدی است، با معالجه ی انسانی که بعید از بدی است هر کدام [فرق دارد]. آن که بعید از بدی است هم معالجه می خواهد تا پیشگیری بشود. تا به آن جا کشیده نشود؛ اما آن کسی که استعداد قریب به بدی دارد، حالش در حقیقت …. این جا می فرماید: ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. این ها استعداد کفر برایشان شدید تر شد. لذا استعداد قریب شد. این خودش خیلی هشدار سنگینی است؛ یعنی این کسی که در لشکر این ها قرار بگیرد، به کفار نزدیک شده ها. استعداد قریب کفر را [پیدا کرده] و کفار با آن قباحتشان؛ با آن زشتی که مردم می دانستند. همین بازدارندگی ایجاد می کند که آن طرفی که برود در لشکر اینها، برود در دسته ی این ها، برود در حزب این ها، مردم نگاهشان به عنوان کسی باشد که دارد به طرف کفر می رود. دارد به طرف کفر می رود. اقرب منهم للایمان. چون این را می داند خیلی ها حاضر نیستند این انتساب به [آن ها داده شود]. لذا این هم یک گفتمان سازی است که وقتی یک عده ای خبیث هستند، میل به آن ها را اگر کسی دارد پیدا می کند، طوری بیان بکنی و شعارسازی بکنی (آن هم شعارسازی صحیح، درست) که نشان بدهی غایت این ها کجا است. ممکن است الان آن غایت دیده نشود؛ اما کسی که بصیر است، جریان شناس است، می داند که این جریان آن جا دارند می روند؛ مسیرشان آن مسیر است. تو آشکار کنی این را و علائمش هم هویدا باشد. علائمش هم معلوم است. تا نگاه می کند، وقتی این را می گویید، می گوید عجب راست می گویی. این که دارد همه اش چراغ آن طرفی … . آن طرفی غش می کند. همه اش دارد به سمت آن ها موضع می گیرد؛ به سمت آن ها شعار می دهد. هرچند او داخل خودی است. این خیلی ظرافت دارد در بیان. ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. خیلی زیبا است. هم از جهت شعارسازی، هم از جهت بازدارندگی، هم از جهت گفتمان سازی.
يکي از حضار: نامفهوم 19:40
استاد: قبلش این را بیان کردیم که ﴿وَلِيَعۡلَمَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٦٦ وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ نَافَقُواْۚ ﴾. برای خدا که روشن است؛ اما می خواهد مسئله برای که روشن بشود؟ یکی برای مومنان. و لیعلم المومنین. مومنین بدانند. دیگری که بداند؟ ولیعلم الذین نافقوا که آن هایی هم که اهل نفاق هستند خیلی هایشان ممکن است عمر جریان خودشان را نشناسند تا معلوم بشود… . چون این ها هم وقتی می گوید استعداد را دارند، جای برگشتن دارند دیگر. ولیعلم الذین نافقوا. یعنی هرکسی هم که می رود دنبال نفاق، که باشد؟ عالمانه برود که وقتی عالمانه رفت آن موقع آن ها می شوند نفاق فعلی که کفر است. لذا بقیه خودشان را دور می کنند. پس هم برای مومنین است این مسئله دارد بیان می کند تا منافق را بشناسند، هم برای منافقین است تا حدودشان و مرزهایشان را روشن کنند.
يکي از حضار: نامفهوم 20:45
استاد: لیعلم الله المومنین. تا خدا به مومنین این را برساند. آشنا بکند.
يکي از حضار: نامفهوم 20:55
استاد: نه نه . نه اعلام بکند. تا بدانند. نه خدا اعلام بکند. یعنی رفتار عملی در صحنه چه کار می کند این را؟ یعنی در صحنه همین رفتار عملی این ها باعث دانستن مومنان می شود که مومنان بدانند.
يکي از حضار: نامفهوم 21:15
استاد: مفعول است دیگر بله. آن جا که عرض کردیم که بحثش را عرض کردیم که خدا مومنین را بشناسد یعنی چه؟ بیانش کردیم دیگر. آن جا گفتیم که خدا بشناسد یعنی چه؟ گفتیم اولا علم فعلی حضرت حق است که متن هستی است. ثانیا این شناختن خدا یعنی شناساندن به مومنین؛ یعنی خدا بشناسد یعنی شناساندن به مومنین که آن جا بیانش را کردیم و هم چنین شناختن منافقین یعنی چه؟ شناساندن منافقین که آن حقیقتش این است که از این طرف به خدا نسبت داده که در حقیقت خدا مومنین و منافقین را بشناسد؛ اما یقین داریم که دانستن دانستن از واقعه نیست که انفعال باشد؛ پس مقصودش چیست؟ علم الله که در قرآن آمده تمام علم الله چیست؟ برگشتش به این است که تا جامعه به این اطلاع پیدا بکند. این علم الهی می شود. چون علم الهی متن اجتماع بود. آن جا بیانش را کردیم دیگر.
بعد دنبالش می فرماید که …. دنبالش دوباره شعارسازی. ﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ ﴾. زبان این ها با آن چه که در قلب هایشان است متفاوت است. این ها همه رسوا کردن مسئله است. مرزبندی است. ﴿هُمۡ لِلۡكُفۡرِ يَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِيمَٰنِۚ﴾. چرا؟ چون دنبالهاش میفرماید: ﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ ﴾. می گویند ما مسلمان هستیم. می گویند ما اهل جنگ هستیم. می گویند ما اگر جنگ امکان پذیر بود می آمدیم، ﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ ﴾؛ اما یک خرده با این ها خودمان بشوی، درونی بشوی، حرف های درونی این ها را بفهمی، می بینی که این ها اصلا با جنگ مخالف بودند؛ با ایمان مخالف بودند؛ با پیروزی مومنان مخالف بودند؛ لذا دارد آن جلسات درونی این ها را چه کار می کند؟ آشکار می کند. آن وقت طوری هم کرده که این بیان این است: نمی گوید من دارم از جلسات سری این ها خبر می دهم که ﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ ﴾. می فرماید که این واقعه، جریان جنگ کاری کرد که نشان بدهد آنی که در دل های این هاست با آنی که می گویند متفاوت است. یعنی رسوایی این ها را به بار آورد که ما فی قلوبهم را آشکار کرد. آنی که با زبانشان می گفتند معلوم شد دروغ می گویند. نه بخواهد بگوید که این ها در دلشان … . می گوید اگر کجا می گویید این را اگر این طوری بگوید. از کجا می گویید که این ها در دلشان یک چیزهایی هست که به زبانشان نمی گویند؟ از کجا داری می گویی؟ غیر از این که مومنان این را فهمیدند که با این اعلام الهی بود، غیر از این رفتار این ها در جنگ و برخورد این ها در جنگ کاری کرد که این ها آن ما فی قبلشان را آشکار کردند. اگر یادتان باشد، اگر در جریان فتنه ی هشتاد و هشت یادتان باشد خیلی ها در دل هایشان یک چیزهایی بود همیشه سعی می کردند اظهار نکنند که نکند برایشان یک انگی بشود؛ اما در جریان هشتاد و هشت یک دفعه فکر کردند غلبه کامل شده؛ تمام شده دیگر. گفتند دیگر الان نگوییم دیر می شود. الان نگوییم دیر می شود دیگر. بعدا وقتی این طرفی ها بیایند روی کار، ما نگفته باشیم، آن موقع ما هم سرمان بی کلاه است. می گویند شما ببینید از آن ها بودید. آن وقت ما را به … . لذا آمدند وسط یک حرف هایی زدند. آنی که فی قلبشان بود را گفتند. آن جا آن فتنه ما فی قلب خیلی ها را آشکار کرد که قبلا این کار را نمی کردند. منافقان حرفه ای همیشه عده ای را می اندازند جلو. خودشان نمی آیند جلو. دم تیغ آن ها می روند. زندان است آن ها می روند. اگر محرومیت است آن ها می روند. این ها خلاصه نوچه هایشان را می فرستند. خودشان به این راحتی دم تیغ نمی روند. منافق حرفه ای است. منافق های عادی را می فرستند. عبدالله بن ابی بن سلول منافق عادی بود؛ با این که به ظاهر رهبر منافقین بود و سیصد نفر را این … . این منافق عادی بود. منافق حرفه ای در لشکر پیغمبر بود. منافق حرفه دم لا تله به این راحتی نمی داد. او زخم نمی خورد در لشکر پیغمبر در جنگ ها؛ هیچ جایی ندارد کسی به دستشان کشته شده باشد یا این ها زخمی در جنگ خورده باشند. این ها منافق حرفه ای هستند. این ها در جنگ احد خودشان را رسوا نکردند. این ها باقی ماندند؛ اما عبدالله بن ابی بن سلول منافق عادی بود. او بود که دم تیغ قرار گرفت. او بود که معلوم شد و رسوا شد. حواسمان باشد در بعضی فتنه ها … . مثلا در فتنه ی 1401 دوباره دیدیم خیلی ها حرف زدند. این ها بیچاره ها منافق های عادی بودند. حرف های دلشان را زدند. فکر کردند تمام شده. جریان دیگر چه شده؛ اما منافق های حرفه ای این جا هم نیامدند وسط؛ ولی خود همین هم چیست؟ یک بابی است که خیلی … . این جا می فرماید که یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهمشان آشکار شد که آن ما فی قلبشان را این ها … . نه منافقان حرفه ای باز هم … . منافقان عادی که عبدالله ابن ابی بن سلول بود. این جا در حقیقت حرف های قلبی شان را آشکار کردند. گفتند اصلا ما با این جنگ مخالف هستیم. اصلا جنگ جنگ نیست. این در حقیقت تهلکه است. خودکشی است؛ با این که پیغمبر سردمدار است. پیغمبر اکرم جلودار است؛ اما جلویش ایستادند. فکر کردند که این جا کفار غلبه می کنند بر این ها و بعد این ها شکست می خورند و تمام می شود. این ها هم از درون به هم می ریزند. کار کاملا آماده است. منافقین حرفه ای هم منتظر بودند. به وقتش … . چون این منافقان عادی از آن ها دستور می گرفتند … . وقتی آن ها معلوم می شد که پیروز شده اند، آن ها هم دست این ها را می گرفتند و می گفتند این ها ما را رهبری کردند. ما را جلو آوردند. لذا آن ها به این سادگی خودشان را … . دم لا تله نمی دهند. این را حواسمان باشد.
دنبالش می فرماید: ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧﴾. خدا تمام آن چه که این ها پنهان می کنند و کتمان می کنند را عالم است و از آن علم الهی دور … . ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧﴾ فوق آن چیزی بود که تازه از این ها ظاهر شد. لذا آن جا که دارد ﴿ قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِي صُدُورُهُمۡ أَكۡبَرُۚ ﴾[4]؛ یعنی یک چیزی را در زبان هایشان میگویند در دشمنی و کینه، تازه آنی که در قلب هایشان هست از این بیشتر است. شدیدتر است. لذا این جا هم تعریف به این است که ﴿يَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَيۡسَ فِي قُلُوبِهِمۡۚ ﴾. این هایی که گفته اند در زبانشان با آن چه که در قلب هایشان است خیلی متفاوت. تازه ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يَكۡتُمُونَ١٦٧﴾. آن کتمانی که آن ها می کنند، چیزی را که اصلا اظهار نمی کند خدا آن ها را هم مطلع است که ما فی قلب این ها، بلکه در سر این ها. از قلبشان هم بالاتر. ما فی السر این ها هم هست خدا عالم است.
در آیه بعد می فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٦٨﴾[5]. ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ (دوباره چه است؟ شعارسازی.) لِإِخۡوَٰنِهِمۡ …﴾. چه قدر تعبیر عالی است. قالوا لاخوانهم یعنی منافقون قوم و قبیله خودشان را به عنوان این ها دارند خطاب می کنند؛ اخوان. وقتی اخوان گفته می شود یعنی می خواهند خودشان را بچسبانند به این ها. نمی خواهند از این ها تبری کنند. دنبال جذب هستند. وقتی که خدا می فرماید که ﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ ﴾[6] یا ﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ﴾[7] این اخوت یک شوراندن رابطه ی عاطفی است که ما صالح را فرستادیم به ثمود مثلا، هود را فرستادیم به قومش به عنوان برادر. اخاهم هودا، اخاهم صالحا. صالح را که اخ این ها بود، برادر این ها بود، تا رابطه ی عاطفی را منشا نفوذ قرار بدهند. حالا منافقین این جا دارند از چه استفاده می کنند؟ این تعبیراتی که قرآن می کند از روش آن ها و کار آن ها و حرف آن ها و فکر آن ها دارد حکایت می کند. لذا چون قرآن حکایت گری اش در اوج کمال حکایت گری است این جا خودش اضافه نکرده چیزی را. این نوع نگاه و کار و رابطه آن ها را دارد بیان می کند؛ منتها به ابلغ وجه بیان می کند که اگر آن موقع این ها بودند، یک کسی روایت گر بی طرفی می خواست این روایت را بکند از این ها ، آن وقت الفاظ را که از قرآن می دید [می گفت] عجب چه قدر حاکی است. چه قدر رابطه معلوم است. روشن است.
﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ …﴾. حالا قالوا لاخوانهم، این ها جنگ احد واقع شده، عده ی زیادی شهید شده اند، این ها در مقام تحلیل هستند حین جنگ یا بعد جنگ. ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ ﴾ این منافقین دو کار کردند. یکی این که از جنگ کناره گرفتند. قعدوا یعنی از جنگ عملا کناره گرفته بودند. اول از جنگ کناره گرفتند و بعد آن را توجیه کردند یا اول توجیه کردند و بعد کناره گرفتند؟ اول کناره گرفتند و بعد توجیه کردند. یعنی وقتی که کناره گرفتند آمدند دیدند دارد بد می شود. برای این که کارشان را توجیه کن ند چه کار کردند؟ گفتمان سازی کردند که چرا ما آمدیم کنار. اما قرآن دارد چه کار می کند؟ اول بیان حرف این ها را می کند و بعد عملشان را. چرا؟ چرا می گوید الذین قالوا لاخوانهم و بعد می گوید و قعدوا. قالوا و قعدوا. قالوا مقدم است. علتش این است که گفتمان سازی تاثیری که گذاشت، بیش از رفتارشان بود. یعنی به لحاظ منشأ تأثیر و اثر گذاری و آن چیزی که مورد نظر است (رسوا کردن قرآن که قرآن می خواهد رسوایشان بکند) چون آن تاثیر گذار تر بود، [آن را مقدم کرد]. گفتمانشان تاثیر گذار تر از رفتارشان بود. با این که خیلی از تأثیر گذاری ها با رفتار است؛ اما این جا رفتارشان ذو وجوه بود. چون اگر کناره می گرفتند می گفتند شاید این ها عاجز از جنگ بودند. شاید این ها باور نکردند که جنگ شدنی است. همان طور که لو نعلم قتالا؛ شاید احتمال می دادند صلح بشود. شاید احتمال می دادند مثلا این جنگ به شکست بخورد. لذا گفتند ما تهلکه است نمی آییم. همه ی این احتمالات باعث می شد که یک توجیهی برای طرف باشد که این برایش حل نبوده لذا نیامده؛ اما الذین قالوا لاخوانهم و قعدوا نشان می دهد که این ها با یک توجه نیامدند. آنی که منشأ نیامدنشان بود قالشان بود؛ گفتارشان بود. توجه داشتند به این؛ نه از روی بی توجهی یا عدم باور. این ها نبود. با توجه … . خیلی تعبیر زیبا است. ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ ﴾ که این قولشان منشأ قعودشان بود؛ منشا نیامدنشان بود که آن چه بود؟ که ﴿ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ ﴾. اگر این ها هم اطاعت ما را می کردند و نمی رفتند به جنگ، کشته نمی شدند. این که ﴿لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ﴾ یک موقع است از یک حرف عرفی ساده نشات می گیرد. آدم می گوید این ها رفتند جنگ کشته شدند؛ حیف شد. کاش نرفته بودند. یک موقع هست از یک تفکر نشات می گیرد که یک تفکر می گوید که این رفتن به جنگ اصلا برای چه بود؟ چرا رفتند؟ به عنوان این که دفاع از حق بکنند برای چه؟ چه معنا دارد؟ این که انسان در راه خدا شهید بشود اصلا چه معنا دارد؟ هلاک شدن است. شهید شدن هلاک شدن است. همه ی این ها برگشت به این می کند باور به معاد در این ها نیست. باور به این که انسان یک حیات دیگری دارد که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ﴾[8] نیست در وجود این ها. دارد از یک حقیقتی نشات می گیرد که عمیق است از جهت فکری. حیات دنیا را اصل می بیند. ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا وَرَضُواْ بِٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا ﴾[9] است. در وجود این ها، این ها راضی به حیات دنیا هستند. همه ی تحلیلشان بر اساس چیست؟ براساس بودن فقط حیات دنیا است. چه قدر زیبا است. این ها گفتمان سازی است. این ها در جو آن زمان که مسلمان ها تازه جاذبه های اسلام گل کرده بود، معنویت گل کرده بود، این باعث شده بود که این حیات باور به معاد در وجود ها یک چیز لطیفی باشد؛ یک حال جدید باشد؛ جاذبه داشته باشد. الان می گویند که کشور های دیگر وقتی می بینند که مردم غزه این طوری شهید می شوند، اما محکم ایستاده اند، باعث می شود که بروند بگویند این ها چه باور دارند که این طوری هستند؟ لذا رجوع به قرآن ممکن است بیشتر شده باشد؛ توجه به معنویت [بیشتر شده باشد] که مردم دوست دارند این را. اما یک کاری که تخطئه این را بکند، یعنی این نقطه را، … . لذا این ها آمدند به جای این که این نگاه باور و ذوق و شوقی که در جامعه بود را از یک فرصت استفاده بکنند تخطئه اش بکنند. دیدید کشته شدند؟ آن هم لاخوانهم. این ها فامیل های ما بودند. ما داریم با دلسوزی می گوییم. قالوا لاخوانهم، برادرهایشان، هم قوم و قبیله هایشان. ما قوم و قبیله هستیم. حرف هایمان چه است؟ دلسوزانه است. این طوری داریم حرف می زنیم. فکر نکنیم ما از روی کینه و از روی نیامدن و توجیه [نیامدیم]. الذین قالوا لاخوانهم. خیلی تعبیرات دقیق و زیبا است. باید برویم آن جامعه را ترسیم بکنیم در آن وضع قرار بگیریم. هرطوری که می شود تا حدودی فضا را ایجاد بکنیم، بعد این جملات را ببینیم می بینیم چه قدر تفاوت می کند با جو سردی که ما داریم با آن تحلیل می کنیم. ما در یک جو سرد هستیم. این در یک جو گرم است. داغ است. که آن جریانی بوده، قتالی صورت گرفته، شکستی به ظاهر محقق شده، عده ای شهید شده اند، همه ی وجدان ها و همه به هم ریخته شده. یک خرده آشفته است اوضاع. آن جا دارد این حرف ها زده می شود که هر کدام می خواهند گفتمان خودشان را در این جریان داغ تثبیت بکنند. خدا از سویی با پیغمبر اکرم و مومنان؛ کفار و مشرکین و منافقان از سویی. دارند … . این را این طوری ببینیم. خودش یک جنگ گفتمانی است. کنار آن جنگ عملی که در بیرون واقع شده و عده ای شهید شده اند، این جنگ گفتمانی دارد خودش یک قتالی را ایجاد می کند. ذهن ها را فروبپاشد. بریزند. دست از ایمان بردارند. متزلزل شوند. این جنگ بالاتر از آن جنگ قتالی است. لذا این جا که می فرماید ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ ﴾ می گوید این نشستن این ها، او نسبت به گفتار این ها چیزی نیست. رفتن آن ها از جنگ، انصرافشان، نسبت به این شایعه سازی شان و گفتمانشان چیزی نیست. ببینید چه قدر این ها مهم است. آقا این قدر داد می زند جهاد تبیین مال این است که آن چه که در جهاد تبیین اگر ما انجام ندهیم جای قاتل و مقتول عوض می شود؛ جای ظالم و مظلوم عوض می شود. اگر به مظلومی ظلم بشود، اما معلوم باشد که مظلوم است این باز خیلی بهتر از آن جایی است که به مظلوم ظلم شده باشد و مظلوم ظالم دیده بشود و ظالم مظلوم دیده بشود. این خطرناک ترین جایی است که محقق می شود. این در حقیقت خطر غیرقابل بازگشت می شود. لذا ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ﴾. بعد خدا این را پاسخ می دهد: ﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِكُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١٦٨﴾. ان شاء الله اگر فرصتی بود جلسه آینده و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
يکي از حضار: نامفهوم 38:40
استاد: حالا این شأن نزولش روایت دارد. شأن نزول این که قالوا لاخوانهم می گویند وقتی که این ها عقب نشینی کردند، جابر بن عبدالله سلمی (جابر بن عبدالله انصاری نه) رفت دنبال این ها تا این ها را بلکه برگرداند که از قوم و قبیله … . رفت که این ها را برگرداند. با این ها گفت و گو کرد و با این ها حرف زد. این ها به او این را گفتند. قالوا لاخوانهم یعنی به همین جابر بن عبدالله و کسانی که تابع این بودند این بیان را … . حالا روایتش را اگر شد بعدا می خوانیم. منتها این را به عنوان نماد مومنین، نماد کسانی که اهل ایمان هستند. حتی بعضی از نقل ها دارد که قالوا لاخوانهم شاید حتی اخوان را خود شهدا گرفته باشند.
يکي از حضار: نامفهوم 39:40
استاد: بله دیگر یعنی می خواستند حتی بگویند که ما به این ها گفتیم و حرف ما را گوش نکردند و رفتند کشته شدند. ما به این ها گفتیم. حرف ما را گوش نکردند. حتی شهدا را … . می گویند در بعضی از خطاب ها خود شهدا شاید مخاطب این ها باشند که قالوا لاخوانهم یعنی این ها که رفتند کشته شدند که همشهری های ما بودند از بین رفتند ما گفتیم به این ها؛ ولی این ها … . لذا دنبالش می گوید لو اطاعونا ما قتلوا. اگر این کشته ها حرف ما را گوش کرده بودند الان کشته نشده بودند. الان این جا بودند.
يکي از حضار: نامفهوم 40:15
استاد: نمک پاشیدن هست؛ ولیکن نگاهشان بالاتر از نمک پاشیدن است. نگاهشان این بود که می خواهند منطق را تغییر بدهند. می خواهند بگویند که حرف ما صحیح بود. لذا برگردید به حرف ما. یعنی حرف پیغمبر اشتباه بود. کار پیغمبر اشتباه بوده. خودشان را در عرض … . جنگ رفته. این تهلکه بود. ما گفتیم این تهلکه است. دیگر این ها آن طرفش را کار ندارند. لذا قرآن همین را می گوید. فادرئوا عن انفسکم الموت. اگر شما می توانید، راست می گویید لو اطاعونا ما قتلوا، این ها اطاعت ما را می کردند کشته نمی شدند، موت را از خودتان دفع کنید اگر می توانید.
يکي از حضار: نامفهوم 41:00
استاد: آره دیگر. آره دیگر. از خودتان دیگر. این جا باید… .
يکي از حضار: نامفهوم 41:5
استاد: این ها مراتبش است. یعنی این هم جزء یکی از مراتبش است. یعنی این ها حرفشان همه ی این ها را شامل می شود. آن کسی را که با تزلزل در اصل ایمان دارد، از ایمان برگردانند. آنی که تزلزل در مراتب ایمان دارد، از مرتبه بیاورند پایین تر. همه را شامل می شود. لذا طیفش امروز کاملا … . این حرف ها خیلی دقیق است ها . این طوری با قرآن، رفتن در متن …
يکي از حضار: نامفهوم 41:35
استاد: اصلا انبیا مقصر هستند. ما چه کاره ایم. انبیا اصلا خود خدا مقصر است. مقصر اصلی خود خدا است.
يکي از حضار: مسبب الاسباب.
استاد: این که برای چه پیغمبر می فرستد که یک عده ای … . لذا خدا می گوید اصلا ما پیغمبر فرستادیم دو دستگی بشود. خود خدا می گوید. ﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّـۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ … لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ﴾[10]، بعد آن جا دارد که وقتی انبیا آمدند تازه مردم دودستگی های دیگری پیدا کردند. یک عده ای مومن به انبیا شدند. یک عده ای کافر به انبیا شدند. لذا دوباره یک خودی و بیگانه ایجاد شد. خدا می گوید ما خودی و بیگانه ایجاد کردیم، بله؛ یعنی ما این جنگ را راه انداختیم. ما جنگ حق و باطل را ما انداختیم. جنگ ایمان و کفر را ما راه انداختیم. لذا این دودستگی دو دستگی حق است. هر دو دستگی و دو قطبی بد نیست. دو قطبی بد است که بین اهل ایمان باشد. بین مومنین باشد. اما دو قطبی بین ایمان و کفر، حق و باطل یک دوقطبی است که خدا ایجاد کرده و می خواهد پررنگ هم باشد این دو قطعی همیشه. لذا همه ی انبیا در مقابلشان شیاطین و ملأ و مترفین را بزرگ کرده خدا که این ها ایستادند و مقابله کردند و این ها هم در مقابلشان ایستادند و کوتاه نیامدند. لذا هود می گوید که ﴿فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥﴾[11]. همه ی کیدتان را در مقابل من … . تحدی می کند. همه ی قدرتتان را در مقابل من به کار بگیرید. حتی وقت هم ندهید. مهلت هم ندهید. همین امروز من را از بین ببرید اگر می توانید. اگر می توانید همین امروز. این دو قطبی است دیگر. این دو قطبی است. ﴿فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥﴾ دو قطبی ایجاد کردن است. به جامعه دارد می گوید که یا با او باشید و یا با من باشید؛ همه ی توانتان را هم در مقابل من به کار بگیرید و بایستید. الان هم بایستید؛ نه بعدا هم بایستید.
يکي از حضار: نامفهوم 43:35 از خودتان مرگ را دور کنید به نظر می رسد فراتر از یک جواب مفهومی یک دفعه این ها را از فضای نامفهوم 43:48 می آورد در زمین عین.
استاد: بله همین طوری است. حالا ان شاء الله امروز نشد دیگر. یعنی می آورد مسئله را عمیق می کند در یک لایه ای که آن عمق تمام وجود این ها … . از این جنگ خارج می کند. از این حال خارج می کند که فقط این است. بلکه می برد این ها را در یک فضای عمیق تری که خدای سبحان مرگ و حیات دست او است؛ معاد در کار است. شما کجای کار هستید. چه حرف دارید می زنید. شما چه می بینید تحلیلتان جلوی چشمتان را هم نمی توانید ببینید. دارید از این نگاه نگاه می کنید. آن ها را در یک فضای تمام هستی می برد. تمام هستی، آن ها را در آن فضا می برد.
يکي از حضار: با دید تحلیل عینی هم به نظر من انگار باشد. مثلا انگار کانه همین الان می خواهم جانتان را بگیرم. یک دفعه از آن فضای فکری می آید بیرون می شود یک فضای عینی. یعنی یک ترسی در جان خودشان. می خواستند مومنان را بترسانند.
استاد: منتها خب منافقان حرفه ای از خدا نمی ترسند؛ مگر این که یک موقعی مثلا هنوز یک باورهای کوچکی در وجودشان باشد که خدایی را باور داشته باشند که بگوید من می کشمتان.
يکي از حضار: نامفهوم 44:52
استاد: با این که این ها را می دانستند، اما رفتارشان رفتار کسی بود که هیچ باور نداشت. یعنی دائما یادشان می رفت. مثل ما ها که یادمان می رود جری می شویم. منتها ما پشیمان می شویم. منتها آن ها پشیمان هم نمی شدند. ولی ترس هم داشتند. خدا رحم کند به آدم. التماس دعا.
[3] . اللهوف ج۱ ص۱۰۲، عوالم العلوم ج۱۷ ص۲۹۳، بحار الأنوار ج۴۵ ص۵۰
[6] . [الأعراف: 65] ، [هود: 50]
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 907” دیدگاه میگذارید;