سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.
خیانت در انبیاء، راه ندارد
در محضر سورهی مبارکهی آل عمران و آیهی 161 به بعد هستیم. بسم الله الرحمن الرحیم. {وَ مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ}[1]. آیهی شریفه، در ادامهی آیات در رابطه با جنگ احد، ناظر به یک بحث، هم موضوعی است در رابطه با جنگ احد، و هم کلی و کلان است در رابطه با سنتِ هم رسالت انبیاء و هم نظام جزا. دقت بکنید این جملهی این آیهی شریفه، سه جملهی اساسی دارد. یک جملهاش این است {وَ مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}. این یک جمله است که کاملا تام است و معنایش تام است، که هیچ نبیّای از انبیاء نیست که اهل خیانت باشد. خیانت در کار انبیاء، راه ندارد. حالا این خیانت ممکن است در مصداقش، این باشد که بعضی توقع داشتند از پیغمبر اکرم یا انبیاء که بعضی از آیاتی که بر او نازل میشود را بیان نکند چون به ضرر آنها بود. این {أَنْ يَغُلَّ}، خیانت، اینجا هم صدق میکرد در بیان و در ابلاغ. گاهی بحث خیانت در تطبیق روایات بر این شده که در جنگها اتهام میزدند که پیغمبر، خودش بعضی از غنائم را برداشته برای خودش. این هم خیانت بود که پیغمبر بعضی از غنائم را برای خودش برداشته باشد. {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}[2]. خیانت در خلاصه آن به اصطلاح اموال غنائم هم راه ندارد چون غنائم را باید تقسیم کنند بین مؤمنان و بعد هر کسی سهم خودش را دارد. و همچنین در مسائل مختلف. پس اصل مسئله {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ} عام است که هیچ خیانتی در رسالتشان، در تحققشان، در ابلاغش، در اجرایش، هیچکدام از اینها، خیانت در امانت، در پیغمبر اکرم و انبیاء، راه ندارد. {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}. هیچ نبیّای. این خیانت در امانت، در وجودشان راه ندارد. این که آن وقت این جملهی اول. حالا سه جمله در اینجا را اول عرض میکنیم، بعد دوباره برمیگردیم.
در قیامت، خیانتکار با خیانتش محشور میشود
جملهی دوم این است {وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[3]. هر کسی خیانتکار باشد. دیگر این بحث، از انبیاء چه شده؟ فراتر است. قسمت اول، بحث این بود که در آن جنبهی رسالت عام، هیچ نبیّای از انبیاء، اهل خیانت در امانت نیست. جملهی دوم میفرماید هر خیانتکاری، چه بخواهد کسی نبی باشد، چه غیر نبی باشد. اینجا دیگر {وَ مَنْ يَغْلُلْ} است. {وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}. روز قیامت، آن خیانتش بر گردنش آویزان است. با او میآید. اینجوری نیست که خیانت در بعضی مواقع برایش آشکار بشود. نه. از همان ابتدا که میآید، {يَأْتِ}. با خیانت میآید. {يَأْتِ بِمَا غَلَّ}[4]. با آن خیانت، همراه است آمدنش. این هم در حقیقت چه است؟ یک بحث دقیقی دارد. روایاتی ذیلش آمده. این، از جملهی قبل، عامتر هست یا نیست؟ چون جملهی قبل در رابطه با انبیاء بود، جملهی بعد، عمومیت دارد. همه را شامل میشود. جملهی سوم که میفرماید {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ}[5]. این عامتر از آن هم هست، که سنت جزا هم هست. که سومی میفرماید هر کسی که در روز قیامت آمد، هر کاری که کرده باشد، آنجا {غَلَّ} بود، در این خیانت بود، در این جملهی سوم، اعم است از خیانت و غیر خیانت. اعم است از حسنه و در حقیقت سیئه. همه را شامل میشود. پس ببین سه جمله پی در پی آمده، هر کدام نسبت به قبلی، مدام چه شده؟ عمومیت بیشتری پیدا کرده. این هم خودش یک روش صحبت و بیان است، که انسان از یک مسئله که شروع میکند، دارد مدام توسعه میدهد کلام را، و این را به عنوان یک صغرایی که تحت کبرای کلیتری قرار میگیرد، قرار میدهد تا مدام مطلب، عمومیتر، بازتر، فراگیرتر بشود. غیر از این که اینجا بیان را اینجور قرار داده، روش بیان را هم دارد بیان میکند. دقت کردید؟ پس ما غیر از به دست آوردن معنای آیه، روش بیان مطالب را هم باید از درون آیات چه کار بکنیم؟ به دست بیاوریم که نوع بیان در نظام تربیتی باید چگونه باشد. از یک جایی که کلی شروع میکنیم، میتوانیم این کلی را پایه قرار بدهیم، به طوری که بعدی از این عامتر، و بعدی از آن عامتر، قواعد آمادگی ایجاد میشود. جوری ابلاغ و بیان صورت میگیرد که جملهی اول، زمینهی جملهی دوم را که فراگیرتر است، و جملهی دوم، زمینهی جملهی سوم را که فراگیرتر است. چقدر زیباست که غیر از این که مفهوم را یاد بگیریم، روش را هم چه کار بکنیم؟ از اینجا استفاده بکنیم.
علت سوءظن به انبیاء، حبّ دنیا و سستی ایمان انسان است
خب این در نگاه اول که سه جمله در اینجا در کار است، و این آیه هم تناسبش با آن سیاقی که در اینجا هست و آیات دیگری که در کار است، این است که در جریان جنگ احد، مصداقش در جنگ احد این بوده که وقتی کسانی که در تنگهی احد بودند، پیغمبر اکرم به آنها وعده داده بود که شما از اینجا تکان نخورید و اینجا بمانید و هر غنیمتی که به دست آمد، شما هم در آن شریک هستید. اینها بعد از این که دیدند جنگ، مغلوب و به اصطلاح غالب شدند مسلمانها و دارند جلو میروند، احساس کردند که اگر یک موقع پیغمبر به وعدهاش وفا نکند و اینها نروند دنبال غنیمت و بگویند هر که هر چه به دست آورد، مال خودش باشد، اینها سرشان بیکلاه مانده. لذا تنگه را رها کردند، حرکت کردند به دنبال آنجایی که غالب بودند برای جمع غنیمت. و بعد آنطور شد که شد. که جنگ مغلوبه شد. درست است؟ که به تعبیر اینجا در به اصطلاح جریان جنگ احدش، تطبیقش این است. با این که این آیه، هم در جنگ حنین تطبیق شده، هم در جنگ بدر که قبل از نزول آیه بوده، بعدا بر آن تطبیق شده، که در جریان جنگ بدر هم که یک در حقیقت به اصطلاح لباس قرمز رنگی، پارچهی قرمز رنگی وقتی که گم شد و نبود، بعضی در ذهنشان اتهام زدند که پیغمبر برای خودش برداشته. و بعد آنجا رسوا شدند آن اتهام زنندگان. معلوم شد یک کسی برداشته بوده. زیر خاک هم پنهان کرده بوده. و او آشکار شد و معلوم شد. تعبیر این آیه، با این که این آیه، بعد نازل شده، اما بعدا بر آن هم چه کار کردند؟ که آن واقعهای که قبلا اتفاق افتاده بود، همین آیه را بر آن هم تطبیق کردند. این را حواسمان باشد. یعنی گاهی شأن نزول آیه، بعد است و آیه، بعد نازل شده، اما میتواند مصادیق قبل را هم شامل بشود. چون اینجوری نیست که فقط مختص به شأن نزول باشد. چنانچه نسبت به آنچه که در جنگ حنین هم که بعد اتفاق افتاده، تطبیق شده و همچنین یک قضیهی عامی است که در مسائل مختلفی تطبیق شده مسئله. خب این هم سیاق آیه و تناسب آیه با آنچه که در خلاصه به اصطلاح جنگ احد مرتبط میشود. یکی از بحثها این است که این {أَنْ يَغُلَّ}[6] چه معنا میدهد؟ {غَلَّ}، {غُلَّ} و {غِل} و {غُل} معنایشان چیست. ببینید اینجا یک بحث نمیخواهیم خیلی بحث لغوی هم داشته باشیم. فقط به صورت اختصاری که عرض بشود، معنای {غَل} و {غُل} را خیانت میگیرند و معنای {غِل} را کینه. اصل معنای {غَلَّ} ورود یک چیزی است در چیز دیگری که آن را از آن حالت اولیهاش جدا بکند. حالا گاهی خیانت است وارد میشود در دل، صفای دل را از آن صفا، تبدیل به چه میکند؟ به آن به اصطلاح خیانت مبدل میکند. گاهی کینه است که از کسی به دل وارد میشود، آن حالت اولیهی قلب را تبدیل به کینه میکند. پس گاهی خیانت است، گاهی کینه است. درست است؟ هر دو در این مشترک هستند که آن حالت اولیهی قلب را از دست داده انسان و چیز دیگری، جای او وارد شده. اینجا هم که میفرماید {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}[7]، یعنی آن حالت اولیه و فطرت اولیهی پیامبر اکرم و انبیاء، آن تغییر نمیکند. نه با خیانت، نه با کینه. اینها در او راه ندارد. منتها مصداق اینجا البته خیانت است. منتها هر دو در اینجا راه دارد. این هم یک نکته که در اینجا راه دارد.
امین بودن، از شروط احراز مقام نبوت
یک نکتهی دیگر این هست که میفرماید {وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ}[8]. این {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ}، آیا این نفی امتناع عقلی است؟ یعنی میخواهد بگوید امتناع عقلی دارد یا امتناع نقلی است؟ امتناع عقلی این است که اصلا عقلا محال است. یعنی نه تکلیف باشد، امکانپذیر نیست. چنانچه صفات سلبیه برای خدا، چه هست؟ عقلا امتناع دارد و راه ندارد. درست است؟ آیا {مَا كَانَ} به معنای، چون معنای امتناع است، آیا این امتناع، امتناع عقلی است یا {مَا كَانَ} امتناع نقلی است؟ یعنی به این معنا که پیغمبر اینگونه نیست؟ عادتا اینجور نیست که محال باشد. عقلا محال نیست اما عادتا اینجوری نیست. یعنی پیغمبر مبرا است از این. اگر امتناع، عقلی باشد، اصلا تکلیفپذیر نیست. اگر امتناع، نقلی باشد، امکانپذیر هست اما در پیغمبر موجود نیست این. کدام کمال است اینجا؟ اینجا که نقلی باشد و الا اگر عقلی بود امتناع، کمالی محسوب نمیشد. حالا این که این آیه نظیر دارد، نظیر در حقیقت جاهای دیگر در قرآن هم آمده. {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ}[9] نباید پیغمبر اسیر بگیرد در جنگهایی که دارد انجام میدهد ابتدا. مگر این که چه بشود؟ سلطه پیدا کند. این {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ} باز چه هست؟ امتناع نقلی است. یعنی حق ندارد. نباید. اینجور نباید باشد. یا میفرماید {مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ}[10]. مؤمنان و پیغمبر نباید برای مشرکین استغفار بکنند. پس این امتناع چیست؟ یعنی نهی است. نهی نقلی است. که نباید این کار را بکنند. درست است؟ حالا این نباید این کار را بکنند، به معنای این که اگر این نبود، میکردند این کار را؟ اگر نبود، پیغمبر، غَلّ و خیانت داشت؟ نه. پیغمبر بر فطرت اولیه بوده اما این بیان این هم هست که اولا جنبهی وجودی پیغمبر از اتهامی که زده شده بوده را مبرا بکند. ثانیا به عنوان یک سنت حسنه، برای پیغمبر به گونهای قرار بدهد، بقیه تبعیت بکنند. یعنی آشکار کردن یک سنت وجودی در وجود پیغمبر است تا بقیه هم ببینند این سنت را، توجه به آن بکنند. و چون در پیغمبر اکرم به عنوان خُلق عظیم هست {إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ}[11] است، بقیه هم یاد بگیرند از این چه کار بکنند؟ تبعیت بکنند. نه این که اگر این نبود، پیغمبر مبتلا به این میشد. دقت کردید؟ پس آنچه که در مورد انبیاء آمده، با این که انبیاء معصوم هستند، یک جهتش این است که دارد یک صفتی از صفات وجودی آنها را با این نهی، بیان میکند، که آن بیان باعث میشود یک اخلاق حسنهای از وجود پیغمبر اکرم و انبیاء آشکار بشود تا دیگران قابلیت تبعیت از او را پیدا بکنند. خب این هم یک نکته. اما آنجایی که {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ}، با {مَا كَانَ} آمده و امتناع عقلی است، آنجا هم مثالهایی دارد که گاهی به صورتی که آمده، {مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ}[12]. {مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ}، این امتناع، امتناع عقلی است دیگر در اینجا، نه امتناع نقلی. حالا امتناع عقلی و نقلی بگیریم، بهتر است تا تکوین و تشریع بگیریم. با این که آنجایی که امتناع نقلی است، تشریع است. اما آنجایی هم که امتناع عقلی است، تکوین هست. اما در عین حال اینجوری مقابل هم بگیریم، گویا تر است که بگوییم که چه هست؟ بگوییم که {مَا كَانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ}[13]، این چیست؟ این امتناع عقلی است چون اصلا امکان ندارد. منع عقلی دارد که برای خدای سبحان، ولدی باشد. اما آنجاها چیست؟ تکلیف شرعی بوده و یک حکم نقلی بوده که بیان شده. خب این هم یک نکته که در اینجا بیان شده. یکی از بحثهای دیگر این است که {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[14] این است که جریان حاکمان را و کسانی که یک امانتی در دستشان است را بالخصوص دارد اینجا بیان میکند. یعنی خیانت از هر کسی بد است اما از کسی که اختیار مردم، دستش است، حاکمیت دستش است، این در حقیقت عَقبَه است. {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ} که از پیغمبری که به عنوان این که یک حاکمیتی، چه در رابطه با ابلاغ و چه در رابطه با اجرا، در دست پیغمبر اکرم است، اینجا شدت دارد و اینجا بیشتر مورد توجه است. به همین جهت است که میفرماید {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}.
عدم سوء استفادهی انبیاء از اعتماد عمومی
اگر کسی خیانت ورزید در امانت، هر کسی خیانت بورزد در امانت، چون خیانت در امانت یعنی امین دانسته شده. امین دانسته شدن، کسی است که کار مردم به او رجوع شده، امین مردم بوده، یعنی از عموم مردم، یک درجه چه بوده؟ بالاتر بوده که کاری دستش بوده. امکانی در دسترسش بوده. {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[15]. پس اینجا بالخصوص با این که غَلَّ و خیانت، عامه است و فراگیر، فرد و جامعه را هر دو را شامل میشود، اما چه است؟ در نظام اجتماعی را بیشتر نظر دارد که امین مردم اگر در جایی قرار گرفت، او باید حواسش بیشتر جمع باشد در خیانت و امانت. به طوری که در روایات مثلا دارد که پیغمبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم، وقتی یک کسی را برای جمع زکات فرستادند، این وقتی برگشت، اموالی را که آورده بود به عنوان زکات، اینها را کنار گذاشت که اینها زکات است و بعد یک قسمتی از اموال بود، گفت اینها هم مال خود من است. مردم به من هدیه دادند. بعد آنجا پیغمبر فرمودند که این غَلّ است و این غَلول است، این اموال. چرا؟ گفت اگر تو در خانه مینشستی و امین برای جمع زکات نبودی، مردم به تو این هدیهها را میدادند؟ درست است که به تو گفتند این هدیهها برای تو است و آن زکات است، اما اگر تو به عنوان خودت بودی، نه به عنوان مأمور زکات پیغمبر، وقتی میرفتی سراغ مردم، کسی اینجوری اعتنا به تو میکرد از در میروی به شهر وارد میشوی؟ خب آدم مسافر است، میروی در یک شهری. چه کسی به او هدیه میدهد در شهر همینجوری که هر کسی وارد بشود؟ اما وقتی به عنوان یک مأموری، به عنوان یک کسی که امینی است از جانب پیغمبر آمده، مردم حالا ممکن است به او هدایایی هم به این عنوان بدهند. لذا این اموال در آنجا میفرماید که مربوط به او نیست و اینها هم جزو همان چه حساب میشود؟ جزو همان در حقیقت اموال عمومی حساب میشود. حالا عرض میکنیم که این نگاه که حالا در اینجا فرمودند، حالا ببینید اصل روایت را من برایتان بخوانم که تفسیر به رأی از من نباشد برایتان. بله . [در روایت شریف میفرماید که بسم الله الرحمن الرحیم. بله. پیغمبر اکرم میفرماید که یک کسی از خلاصه به اصطلاح {رجلا من الأزد يقال له ” ابن الأتْبِيَّة “} یا نظیر این، {على صدقات بني سليم} برای جمع به اصطلاح زکات آنجا فرستاد، {فلما جاء} وقتی برگشت، {قال: “هذا لكم، وهذا هدية أهديت لي”}. اینها هم هدایایی است که به من دادند. دو تا قسمت بود. {فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: أفلا يجلس أحدكم في بيته فتأتيه هديته!} آیا اگر کسی در خانهاش مینشست، این هدایا برایش میرسید؟ {ثم حمد الله وأثنى عليه}. پیغمبر ناراحت شد. رفتند منبر و خطبه خواندند. {ثم قال: ” أما بعد، فإني أستعمل رجالا منكم على أمور مما ولاني الله}، از آنجایی که خدا به من واگذار کرده، من بعضی را برای انجام این امور میفرستم برای کارها. {فيقول أحدهم: هذا الذي لكم، وهذا هدية أهديت إليّ}. اینها هم خلاصه زکات است، اینها هم آن هدایایی است که برای من فرستادند. {أفلا يجلس في بيت أبيه أو في بيت أمه فتأتيه هديته؟} اگر مینشست در خانهی بابا و ننهاش، این هدایا را برایش میفرستادند؟ {والذي نفسي بيده، لا يأخذ أحدكم من ذلك شيئًا إلا جاء به يوم القيامة يحمله على عنقه}، همین را بر گردنش میگذارند و این بار بر دوش و گردن او هست][16]، {يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[17] را دارد چه کار میکند؟ {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[18] را دارد معنا میکند، که این بر گردن او سوار است. [بعد تعبیر میکند که {إلا جاء به يوم القيامة يحمله على عنقه، فلا أعرفنَّ ما جاء رجل يحمل بعيرًا}. گاهی یک شتری بر گردن کسی است که {له رغاء} آن شتر دارد در حقیقت صدای خودش را میکند. {أو بقرة لها خوار} یا گاوی بر دوش او قرار دارد. خیلی تعبیر را ببینید. شتر را بگذارند بر گردن آدم، یا گاو را بگذارند بر گردن آدم. {أو شاة تيعر} یا گوسفندی است که دارد صدا میکند.][19] این در قیامت اینگونه وارد میشود. {يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[20]، {يَأْتِ} را دارد معنا میکند، که {يَأْتِ} یعنی چه؟ یعنی بر گردن اوست. در روایت دیگری دارد که اگر کسی غلولی بر گردنش باشد و مبتلا به خیانت در امانتی در مالی شده باشد، آن مال را و آن غلول را در آتش قرار میدهند، بعد به این میگویند که برو بردار. باید بروی برداری. یعنی آن مال در آتش است. باید برود در آتش، آن را بردارد. و اگر رفت در آتش، میتواند برگردد؟ خود یعنی این در دنیا هم همینجوری است. این در آتش است. متن آتش است. اما تو اینجا ندیدی. آنجا این حقیقت، ممثل میشود که این در متن آتش است. امر میشود که این را، در روایت این است که تفسیر همین آیه {وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}[21] [از امام باقر علیه السلام. {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَصدق اللّه لم یکن اللّه لیجعل نبیّا غالا}. خدا راست گفت هیچ نبیّای اهل غلول نیست. {و من یغلل یأت بما غلّ یوم القیامه،و من غلّ شیئا}،][22] تفسیر آیه، [{و من غلّ شیئا رآه یوم القیامه فی النّار}. این میبیند آن غلول را در آتش، {ثمّ یکلّف أن یدخل إلیه}. داخل بشود به آن آتش، {فیخرجه من النّار}. او را از آتش چه کار بکند؟ آن غَلّ را؟ در بیاورد تا مال خودش باشد. آنجا خلاصه رفتنِ الان هم همانجوری است. منتها ما اینجا غافل هستیم از این که این را ببینیم.][23] در [روایت دیگری دارد که {رَوَی أنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم کان یأمر منادیا فینادی فی الناس ردوا الخیط و المخیط}، حتی یک نخ، یک سوزن. {الخیط و المخیط} یعنی یک سوزن، یک نخ. که حتی دارد یک کسی یک قسمتی نخ را برداشته بود برای خودش، وقتی این به اصطلاح پیغمبر این را فرمودند، برگرداندند. اینجوری نیست که بگوید یک چیزی باشد. میگوید {ردوا الخیط و المخیط فإن الغلول عار و شنار یوم القیامة}. هر چقدر که باشد و هر قدر که باشد، این عار و عیب است در روز قیامت. {فجاء رجل بکبة شعر} یک در حقیقت الان میگویند این بافتنیها که میبافند، این را چه میگویند وقتی نخش که چه هست، به آن میگویند چه؟ این نخش که دور هم تنیده شده است را یک چیزی، کلاف. این کلاف. این به اصطلاح {جاء رجل بکبة شعر} یعنی یک کلافی از مو. حالا مو، موی شتر بوده. موی اینها که جمع میکنند. {فقال إنی أخذتها لأخیط بردعة بعیری}. که من میخواستم شال گردنی مثلا از آن درست بکنم. {فقال النبی ص أما نصیبی منها فهو لک} هر چقدر از این سهم من شد، من آن را میدهم به تو. اما فقط سهم من نیست. طرف هم دید اینجوری است، ][24]{فقال [الرجل أما إذا بلغ الأمر هذا المبلغ} اگر اینقدر سخت است و اینقدر شدید است، {فلا حاجة لی فیها}. نه نمیخواهم دیگر. پیغمبر گفت من سهم خودم را میتوانم ببخشم به تو. سهم خودم. اما سهم من فقط نیست. اینها همه شریک هستند در آن. و این شریک بودن در آن حتی یک ذره اینقدری که در به اصطلاح جمعآوری غنائمی که ممکن است چقدر عظیم باشد، حتی یک کلاف موی اینقدری که ارزش زیادی پیدا نمیکند، تا این حد که میفرماید.][25] خب اینها روایات زیادی است که حالا بعضی دیگرش هم اگر یک موقع شد، در محضر روایت قرار میگیریم. بعضی تطبیق روایت را کردند [از ابن عباس. {ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لما وقع فی یده غنائم هوازن یوم حنین} وقتی در روز جنگ حنین {غله رجل بمخیط} یک نفر توانسته بود یک چیزی را پنهانی بردارد. {فأنزل الله تعالی هذه الآیه}.][26] که این آیه نازل شد که {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[27].
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله حالا عرض میکنیم این را که از آن به اصطلاح روایات دیگر و به اصطلاح جمع مباحثی که برمیآید، یک موقع هست که یک کسی وقتی پیش مردم میرود، از بس که خدمت به مردم کرده، مردم دوستش دارند، یا از آنچه که منتسب پیغمبر است، دوستش دارند. در عین این که در حقیقت آن زکات را به تمامه میدهند، به تمامه میدهند و این را قبل از آن زکات نمیدهند که این در تعیین زکات تأثیر بگذارد. یا اصلا این مأمور جمع زکات نیست. مأمور جمع مالیات نیست اصلا این که تاثیر بگذارد در این که چه کار بکند؟ کم یا زیاد بکند. مسئله، متفاوت است. اما آن کسی که مأمور جمع مالیات و زکات و تعیین آن است، آن ماموری که مامور تعیین مالیات است، بیایند این را قبلش به او بدهند، یا وعده بدهند که بعدش به او میدهند. این تأثیر میگذارد در این که آن مالیات را چقدر قرار بدهد. چگونه در حقیقت بالا و پایین بکند. ممکن است یک حدهایی را دید و ندید داشته باشد و چیزها را ندید بگیرد. خب این چه میشود؟ مبتلا میکند این شخص را و آن شخص را. و این میشود غلول. اما آنجایی که نه حالا یک مسئولی رفته، کاری هم به مالیات مردم ندارد. اهل خدمتی بوده. مردم هم یک هدیهای به او دادند. درست است این هم اگر منتسب نبود، کسی چیزی به او نمیداد. چنانچه ممکن است بارها قبل از آن هم به آنجا رفته باشد، کسی هم چیزی به او نداده باشد. درست است؟ ممکن است بارها هم رفته باشد، چیزی به او نداده باشند. تحویلش هم نگرفته باشند. اما در عین حال اگر در اینجا بود، با او متفاوت میشود. این در حقیقت با او متفاوت است. هر چند در اینجا هم چه هست؟ احتیاط، بیاثر نیست. هر چند در اینجا هم احتیاط، بیاثر نیست. همانجوری که حکم کلی که اگر تو در خانهات نشسته بودی، اینها را برایت میفرستادند، میتواند حاکم باشد، اما بالخصوص با توجه به روایات دیگری که در مسئله است، ناظر به آنجایی است که تاثیر میگذارد در چه؟ در حکم این. در تصمیم این. در این که چه بکند. اگر این هدیه را دادند، بودجهی بیشتری را برای اینجا قرار بدهد مثلا. دلش ملایمتر شود با اینجا. اگر اینها باشد، همهی اینها از سنخِ چه میشود؟ غلول میشود دیگر. پس تاثیر در رأی این بگذارد. درست است؟ تاثیر در رأی این گذاشتن یعنی این مربوط به این نبوده و اینها غلول محسوب میشود. اما اگر نه، از این باب نباشد و این اثر را نداشته باشد و اینگونه نباشد، ممکن است حلال باشد اما در عین حال بالاخره احتیاط دارد. لذا مقام معظم رهبری، هر هدیهای که به ایشان داده بودند، تمام هدایایی که در طول ریاست جمهوریشان دادند، همه را در حقیقت واگذار کردند به چه؟ به آستان قدس دادند. و همه آنجاست. یعنی مربوط به شخص خودشان ندیدند. این بالاخره یک راه است دیگر. که اگر کسی تنها بود، و این نا شناخته بود و این مسئله برای او مطرح نمیشود. [در روایت دیگری میفرماید که {عَنْ مُقَاتِلٍ : أَنَّهَا نَزَلَتْ فِي غَنَائِمِ أُحُدٍ حِينَ تَرَكَتِ اَلرُّمَاةُ}، این که عرض کردم، شأن نزول است که به اینجا مرتبط میشود، که آن تیراندازهای سر گردنه که قرار داده بود بر گردنهی احد، {حِينَ تَرَكَتِ اَلرُّمَاةُ اَلْمَرْكَزَ}، آنجایی که قرار داشتند، {طَلَباً لِلْغَنِيمَةِ وَ قَالُوا نَخْشَى أَنْ يَقُولَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ أَخَذَ شَيْئاً فَهُوَ لَهُ}. میترسیم این قاعده را حاکم بکند که هر کسی، هر چیزی گیرش آمد، مال خودش است. و ما چون اینجا ایستادیم و چیزی گیرمان نیامده، چه باشیم؟ در خسران باشیم. در حالی که پیغمبر، قبل به اینها فرموده بود شما شریک هستید در هر چه که غنیمت پیش بیاید. یعنی از غلول پیغمبر ترسیدند که در آن حرفی که زده، چه کار بکند؟ خیانت بکند. تا این حد مسلمانها خلاصه {وَ لاَ يَقْسِمَ كَمَا لَمْ يَقْسِمْ يَوْمَ بَدْرٍ}. مثل جنگ بدر تقسیم نکند که تقسیم را همه را جمع کنند، به همه تقسیم بکنند. {وَ وَقَعُوا فِي اَلْغَنَائِمِ}.][28] لذا واقع شدند در غنائم، رفتند دنبال جمع غنیمت. بله. بعد بعضی دیگر هم دارد که {نَزَلَتْ فِي أَدَاءِ [اَلْوَحْيِ}. که {كَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقْرَأُ اَلْقُرْآنَ وَ فِيهِ عَيْبُ دِينِهِمْ وَ سَبُّ آلِهَتِهِمْ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَطْوِيَ ذَلِكَ}. اینها را نخواند. اینها را نگوید. یعنی بعضی از آیات را ذکر نکند که برای اینها بد است. در ابلاغ آیات. آن در اجرا بود، این در ابلاغ است. بعد {فأنزل الله الآیه}.][29] همچنین خلاصه روایات دیگری هم هست که حالا آن روایات دیگر را ان شاء الله دوستان خودشان رجوع میکنند. پس در کل این است که این آیهی شریفه، مرتبط با جنگ احد است، هر چند کلی. سه حکم کلی را هم بیان کرد. یکی در رابطه با چه هست؟ نبوت عامه است. {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ}[30]. دومیاش چه هست؟ حکم اخلاقی بر تمام کسانی است که به خصوص حاکمیتی، مسئولیتی دارند. که {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[31]. که در روز قیامت بر گردنشان آویخته است این غلول و وارد میشوند. به خصوص اگر بگوید {يَأْتِ بِمَا غَلَّ}، نه این که در بعضی از مواقف قیامت، این بحث غلول، آشکار میشود. چون بعضی از گناهان، در بعضی از مواقف آشکار میشود. میگوید نه از اول که میآید در قیامت، {يَأْتِ بِمَا غَلَّ}. با این میآید. این با این ملازم است. از این جداییپذیر نیست. {يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}.
فضل خدا، بر اساس کرم اوست، نه شایستگی بندگان
و قاعدهی سوم که {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ}[32]. در حقیقت هر کسی، تمام آن چیزی را که عمل کرده {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ}، همه را به تمامه تحویل میگیرد. وای از این که اگر انسان بخواهد سیئاتش را همانجوری که وارد شده، تحویل بگیرد. و وای از آن که اگر انسان بخواهد حسناتش را همانجوری که این انجام داده، تحویل بگیرد. یعنی اگر حسنات، با رحمت و عفو الهی و دمیدن روح در حقیقت آن رحمانی الهی، در آن نباشد، حسنات ما، هیچ ارزشی پیدا نمیکند. رو مکن زشتی که زیباییهای ما یا نیکیهای ما. رو مکن زشتی که نیکیهای ما. زشت باشد پیش آن زیبای ما. یعنی زشتی که هیچ، آنهایی که نیکی است، حسنات است، اگر بخواهد محاسبه بشود، زشت باشد پیش آن زیبای ما که خداست. هیچ نیست. لذا ما از خدای سبحان تقاضامندیم و میدانیم که خدا اینگونه است که نه سیئات ما را، اخذ به سیئات میکند، {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}[33]. تازه آنهایی را هم که میگیرد، به تمام بدیاش نمیگیرد. آن هم {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ} از خیلی از خودش. از همان یک گناهی هم که ممکن است ما را بگیرد، تازه از خیلی از بدیهایش میگذرد. {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ} از آن هم. از آن طرف هم نسبت به حسنات، خدای سبحان، کریمتر از آن است که ما را به همان حسنه بخواهد جزا بدهد. چه جزا میدهد؟ به {أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ}[34] جزا میدهد. یعنی به بهترین عملی که ممکن بود انجام بشود، خدا میگیرد. این هم از این طرف. او را به آن قدر نمیگیرد، بلکه {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}[35]. این را به همان قدر نمیگیرد، به {أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ}[36] ان شاء الله جزا میدهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. خیالتان راحت شده، صلواتتان، صلوات با امید به رحمت نیست. یک صلوات با امید به رحمت بفرستیم. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: این عدالت الهی، {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ}[37] است. اما فضل خدا، این است که دومی است. پس {تُوَفَّى} اقتضای عدل الهی است. یعنی هیچکسی از آن چیزی که انجام داده، اینجور نیست که کمتر بگیرد از جهت حسنه. در نظام حسنه، کمتر نمیگیرد. اما وعید الهی، آیا لازم الوفا است؟ همهی آنچه که انجام داده، برای او محقق میشود اما آیا خدای سبحان، مطابق آن، عمل میکند با این؟ نه. فضل الهی است. لذا اگر فضل شد، چه میشود؟ آن فضل اقتضا میکند که اثرش این باشد که آن فضل چه بشود؟ در آنجایی که سیئه است، خود خدا وعده داده {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}. و این مطابق با فضل است. و فضل، حاکم بر عدل است. عدالت است. لذا آن عدالت است که عدالت است. چیزی ظالمانه نیست. درست است؟ اما فوق عدالت میشود انجام بدهد؟ فوق عدالت، امکانپذیر است. فوق عدالت، فضل است.
[1] آل عمران/ 161
[2] آل عمران/ 161
[3] آل عمران/ 161
[4] آل عمران/ 161
[5] آل عمران/ 161
[6] آل عمران/ 161
[7] آل عمران/ 161
[8] آل عمران/ 161
[9] انفال/ 67
[10] توبه/ 113
[11] قلم/ 4
[12] مریم/ 35
[13] مریم/ 35
[14] آل عمران/ 161
[15] آل عمران/ 161
[16] روایت از تفسیر طبری/ جلد 6/ صفحه 204
[17] آل عمران/ 161
[18] آل عمران/ 161
[19] تفسیر طبری/ جلد 6/ صفحه 204
[20] آل عمران/ 161
[21] آل عمران/ 161
[22] تفسیر القمی/ لابى الحسن على بن ابراهيم القمى رحمه الله/ جلد 1 / صفحه 122
[23] تفسیر القمی/ لابى الحسن على بن ابراهيم القمى رحمه الله/ جلد 1 / صفحه 122
[24] مجمع البیان فی التفسیر القرآن / طبرسی/ جلد 2
[25] مجمع البیان فی التفسیر القرآن / طبرسی/ جلد 2
[26] مجمع البیان / جلد 2 / صفحه 432
[27] آل عمران / 161
[28] بحار الانوار / جلد 20/ صفحه 35
[29] بحار الانوار / جلد 20/ صفحه 35
[30] آل عمران / 161
[31] آل عمران / 161
[32] آل عمران / 161
[33] شوری / 30
[34] توبه / 121
[35] شوری / 30
[36] توبه / 121
[37] بقره / 281
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 899” دیدگاه میگذارید;