سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.
در محضر قرآن کریم، سورهی آل عمران و آیات 159 به بعد بودیم. قبلا تشکر بکنم از همه دوستان، الطافشان، بزرگواریشان، دعاهایشان. ان شاء الله خدای سبحان، همهتان را سالم، برقرار، عاقبت به خیر ان شاء الله قرار بدهد. و ان شاء الله از شر شیطان و گزند بدنی و ان شاء الله نفسانی، همهمان محفوظ باشیم ان شاء الله. خدا ان شاء الله نصرتش را هم شامل لشکر اسلام و مسلمانها به خصوص در غزه، بیش از گذشته ان شاء الله قرار بدهد ان شاء الله. خب در محضر آیات نورانی قرآن کریم بودیم. آیهی قبل را که بسم الله الرحمن الرحیم. {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[1]. دو جلسه راجع به آن صحبت کردیم. قرار بود که در رابطه با مشاوره و مشورت، گفتگوی بیشتری داشته باشیم اما چون فاصله افتاد، دیگر واگذار به خود دوستان میکنیم بحث را و ان شاء الله خودشان پیگیری میکنند.
پاکیزگی، شرط رسیدن به کمال است
اما در انتهای آیه که مرتبط به آیهی بعد میشود، {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[2]. که بعد از این که آن مرحلهی عفو و مغفرت و به دنبالش مشاوره محقق شد، که عرض کردیم که در رابطه با بهشت، خدا میفرماید {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ}[3]، حتما باید آن طیب و پاکیزگی محقق بشود، تا امکان ورود به بهشت فراهم بشود، مشاوره هم که راه به سوی بهشت است، برای پیدا کردن طریقی که باید طی بکنند، آن هم {طِبْتُمْ} را میطلبد که آن پاک شدن، همان {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ}[4] است، که به دنبالش {وَشَاوِرْهُمْ}[5] است و به دنبال این {وَشَاوِرْهُمْ} که راه و مسیرِ به سوی بهشت است، {فَإِذَا عَزَمْتَ}. این که {فَإِذَا عَزَمْتَ} نشان میدهد {شَاوِرْهُمْ} مقصود به ذات نیست، بلکه فقط طریق است. یعنی طریقیت دارد برای رسیدن به آن کمال. هر چند خود این طریق به نحوی موضوعیت پیدا میکند به عنوان هدف وسطی، که بحثش هم کردیم. رشد مؤمنان را، فرهنگ اجتماعی را، اعتماد به نفس مؤمنان را، اینها را قبلا بحثش را کردیم، به دنبال داشت، که مردم، گفتمانسازی وقتی که مشاوره رایج باشد، شکل میگیرد. به این صورت که مییابند حرف بیدلیل نپذیرند. سبقت در کلامِ با دلیل بین مردم رایج میشود. که همهی این بحثهایی که قبلا گذشت، اما در عین حال، همهی اینها طریقیت دارد.
در کنار مشاوره و تصمیمگیری، توکل بر خدا فراموش نشود
{فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ}[6]. که وقتی تو عزم کردی، نشان میدهد که عزم پیغمبر بعد از مشاوره، در عرض مشاوره نیست، در طول مشاوره است. یعنی مشاوره، مرحلهی قبل است. اما اگر به عزم پیغمبر که نظر پیغمبر و عزم پیغمبر، در طول نظر دیگران است، نه در عرض نظر دیگران، {فَإِذَا عَزَمْتَ} در این حالت {فَتَوَكَّلْ}. که آنجا در حقیقت استمداد میکنی از خدا و کار را بر خدا واگذار میکنی که {فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ}[7] که {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[8]. این بحث {فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ} که باز با آیهی بعد کاملا مرتبط میشود، این است که توکل در کار، اینجور نیست که انسان قسمتی از کار را خودش طی بکند، و قسمتی را توکل بکند. اینجور نیست که قسمتی از کار به من وابسته باشد، قسمتی را خدا اداره بکند. قسمتی از کار را من خودم را دخیل ببینم، قسمتی از کار را خدا را دخیل ببینم. در آنجایی هم که من اسباب ظاهری برایم فراهم است، خود اسباب ظاهری، از مصادیق توکل است. غیر از این که در آن جایی که اسباب ظاهری فراهم نیست، جریان توکل، آشکارتر است. نه این که آنجا توکل هست و آنجایی که اسباب ظاهری باشد، توکل لازم نباشد، بلکه توکل در همه، ساری است و جاری است، اما آنجایی که اسباب ظاهری، همراه نیست به ظاهر، آنجا سببسازی خدای سبحان آشکارتر است. و الا {وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[9]. همهی اسباب آسمان و زمین، همه به امر خدا هستند. لذا توکل، حتی در آنجایی که انسان به اسباب ظاهری دارد تکیه میکند، یعنی بر خدا تکیه میکند با توجه، نه بیتوجه. یعنی همانجا دارد چنگ به ریسمان توکل میزند. و الا هر لحظه ممکن است سبب دیگری بیاید آن سبب قبلی را از بین ببرد.
فراهم بودن اسباب ظاهری، از مصادیق توکل بر خداست
لذا {عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ نَقضِ الهِمَم}[10] هم از همین سنخ است که جایی که همهی اسباب، آماده است، همهی چیزها فراهم است، اما یکدفعه چه میشود؟ جور نمیشود. به هم میخورد. لذا میفرمایند {كُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْكَ لِمَا تَرْجُو}[11] آنجایی که امید نداری، امیدوارتر باش از آنجایی که امید داری. آنجایی که امید داری، یعنی اسباب فراهم است. میفرماید آنجا که اسباب فراهم است، اینجا فکر نکن امید بیشتری میشود داشت. نه. {كُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو}. آنجایی که اسباب فراهم نیست، امیدوارتر باش تا آنجایی که اسباب فراهم است. چون همهی اینها مَحَتِ توکل است. همهی اینها برای توکل است. لذا اگر انسانِ مؤمنی باشد، که خدا دوستش داشته باشد، بخواهد رشدش بدهد، آنجا دارد که {لأقَطِّعَنَّ أَمَلَ کُلِّ آمِلٍ أمَلَ غَیری}[12]، آن کسی که به غیر از من، یعنی به اسباب ظاهری که آنها هم از من است، اما از من ندیده این، و اینها را مستقل دیده، توکل بکند و امید ببندد، {لأقَطِّعَنَّ} من قطع امیدش میکنم. نمیگذارم به نتیجه برسد. {لأقَطِّعَنَّ أَمَلَ} آرزوی هر آرزومندی را که {أمَلَ} که آرزو ببندد به غیر من. درست است؟ که اسباب است اما این غیر دیده است. نه این که آنها غیر باشند. چون این غیر دیده، و الا اگر در حقیقت همانها را هم غیر نبیند، او توکل بر خداست. به اسباب رجوع کرده. تشنه میشود، آب میخورد اما خدا را سیرابکننده میبیند، نه آب را مستقل ببیند. غذا میخورد اما نه این که غذا را سیر کننده ببیند، بلکه میفرماید که {يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ}[13] این نگاه که همهی اسباب، توکل امکانپذیر است، نه در آنجایی که اسباب فراهم نیست. لذا پیغمبر اکرم که اینجا خطاب میشود به او که {فَإِذَا عَزَمْتَ}[14] وقتی که تو قصد کردی، عزم کردی، ارادهات معلوم شد، {فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ}[15] حتی اگر همهی اسباب هم فراهم است، توکل تو، بر خدا باشد که {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[16]. محبت متوکلین یعنی چه؟ یعنی اگر خدا متوکل را دوست دارد، یعنی چه؟ یعنی کسی است که به قرب رسیده. توکل یعنی عالم را مظهر توحید افعالی میبیند. افعال خودش را در راستای افعال الهی میبیند. کسی که اینگونه نگاه برایش ایجاد میشود، این در حقیقت محبوب خدا میشود چون مقرب با خدا شده. چون همهی اسباب را در نوردیده. توکل بر اسباب ندارد. توکل بر اسباب نداشتن، یعنی عبور از مراحل چه؟ استقلالی دیدن عالم و فقط خدا را کاره دیدن. این میشود حقیقت توکل، که خدا را فقط کاره میبیند. با این که اسباب هم جور باشد، شمشیر هست، مرکب هست، نیرو هست، اما چه هست؟ آنجا خدا را همه کاره میبیند. کسی که اینجوری شد، {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ} که محبت در حقیقت اهل توکل به این است که خدای سبحان، امدادش میکند در راستای همان توکلی که کرده. این محبت خدا در مورد متوکلین، یعنی امداد الهی در مورد توکل. رسیدن به مقصودی که به آن توکل کرده. این هم یک نکتهی زیبایی است.
خدا به متوکلین، امداد و یاری میرساند
مرحوم علامه، ذیل این مسئله میفرماید که {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[17] میفرماید {وَ إِذَا أَحَبَّکَ}[18] وقتی خدا تو را دوست داشت. چون میفرماید {يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}. {و إذا أحبک کان ولیاً و ناصراً لک}[19]. این {ولیاً و ناصراً لک} را هم خیلی با لطافت بیان شده. حالا در آیهی بعد، بیشتر به این پرداخته میشود. اما چون علامه اینجا مطرح کردند، عرض میکنیم که انسان گاهی خدا را ناصر خودش میبیند، گاهی ولیّ خودش میبیند. کدام یک از دو مرتبه، بالاتر است؟ آنجایی که خدا را ناصر خودش میبیند، برای خودش هنوز فعل قائل است. برای خودش هنوز تأثیر قائل است. اما خدا را نصرت کنندهی خودش میبیند. اینها را در آیات، بعدا ردیابی بکنید. اما آنجایی که خدا را ولیّ خودش میبیند، آنجا هیچچیز از خودش نمیبیند. خدا فقط کاره است. لذا {إذا أحبک کان ولیاً} یعنی تو میشوی ولیّ خدا، و خدا میشود ولیّ تو. که خدا وقتی شد که ولیّ انسان، انسان، فعلی دیگر از خودش نمیبیند. همهی کارهایش را در راستای اطاعت و ولایت و آن در حقیقت قدرت حق میبیند. چیزی خارج از او نیست که به خودش نسبت بدهد. این میشود ولیّ خدا. و این میشود خدا ولیّ او. {اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا}[20]. {أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ}[21] که اینها ولیّ خدا هستند و خدا ولیّ اینهاست. توانستم عرض را برسانم که اگر میفرماید {و إذا أحبک کان ولیاً و ناصراً لک}[22]. {ولیاً} به لحاظ پیغمبر اکرم و نگاه پیغمبر اکرم، {ناصراً} به لحاظ در حقیقت مردم و مؤمنان، که اینها در مرتبهی عالی به اصطلاح آن ولایت قرار نگرفتند اما خدا نسبت به آنها هم ناصر است و نصرت میکند. هر چند آنها برای خودشان هم فعل میبینند. ما باید از نصرت و ولایت نصرت، آغاز بکنیم تا به ولایت مطلق منجر بشود. پس ما در کدام مرتبه باید الان سیر بکنیم؟ در ولایت نصرت. یعنی خدا را ناصر خودمان در افعالمان ببینیم. نمیتوانیم یکدفعه بگوییم که خدا، ولیّ ما فقط باشد و آن نگاه عالی را بخواهیم. نمیشود آن نگاه عالی یکدفعه ایجاد بشود. نمیشود، از باب عرفی، و الا خدای سبحان میتواند قلب را به گونهای جذب بکند که یکدفعه انسان به آن رتبه برسد، اما این نادر است، به صورت عادی، مسیر از طریق نصرت میگذرد.
که انسان، نگاه ناصر به خدا داشته باشد. که در آیات دیگر هم هست که اینها ولیّ ندارند در قیامت. شفیع ندارند در قیامت. ناصر و حمیم ندارند در قیامت. این به لحآظ نگاه در دنیا هم برمیگردد که چقدر خودشان را موثر میبینند. خب در اینجا میفرماید که {إذا أحبک}. این که میگوید {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[23]، نه مثل محبتهای ما باشد که من شما را دوست دارم اما کاری هم به کار تو ندارم در عین حال. دوستی با همین در حقیقت دل ما، یعنی در دل میماند. میفرماید نه این اظهار دارد. ظهور دارد. اثر دارد. که اگر خدا کسی را دوست داشت، به عنوان یک قاعده ببینیم. هر جا که خدا کسی را دوست داشته باشد، {يُحِبُّ الصَّابِرِينَ}[24]، {يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ}[25]، در جاهای مختلفی که آمده، محبت خدا، یعنی امداد در آن مسیر. آن مسیر را هموارتر کردن. که آغازش را اگر این شروع کرد با امداد الهی، ادامهاش را هم با امداد الهی، طی میکند. بالاترش را برای او قرار میدهند. لذا میفرماید {و إذا أحبک کان ولیاً و ناصراً لک غیر خاذلک}[26]. دیگر تو مخذول نمیشوی. مخذول در به اصطلاح آن نگاه روایی و آیینی ما، که ما یک توفیق داریم، یک خذلان داریم. توفیق آنجایی است که انسان را خدای سبحان، اسباب را مهیا میکند، خطورات نفسانی را برای او ایجاد میکند، قدرت اراده به او میدهد، مسیر را هموار میکند. آن وقت این میبیند خیلی کار سادهتر شده. اتفاقات خوبی در آن راهش قرار گرفته. یک کاری را داشت انجام میداد، دهها کار برایش محقق میشود. این توفیق است. خذلان آنجایی است که انسان نیاز به نصرت دارد، نیاز به نصرت دارد اما نصرت نشود، این میشود خذلان. کجا انسان دچار خذلان میشود؟ وقتی که اتکایش به خدا نیست، به در حقیقت اسباب است. در آن وقتی که اتکای به اسباب کرده، نیازی هم برایش عارض شده، خدا میگوید تو اتکایت بر اسباب بود، حالا هم از اسباب بخواه تا به تو در حقیقت چه کار بکنند؟ کمک بکنند. رها کردن انسان است. خدا برای انسان، اثر منفی ایجاد نمیکند اما میتواند آنجایی که باید امداد کند، به لحاظ قابلیت ما، امداد محقق نشود. ببینید یک موقع هست که میگوییم خدا یک کسی را انداخت؟ میگوییم نه، خدا کسی را نمیاندازد. اما یک موقع هست که کسی دارد میافتد، میشود دستش را گرفت که نیافتد، میگوید دستش را میگیرد که نیافتد. اما یک جایی کسی دارد میافتد، دستش را نگرفت که بیافتد. دستش را نگرفت. این دست نگرفتن، یک عدم است، نه یک وجود و ایجاد، که کاری را خدا کرده باشد که باعث افتادن این شده باشد. دقت میکنید؟ این سرایت است در همهی آنجاهایی که یک فعل منفیای را به خدا نسبت میدهیم. که {يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ}[27]، ضلالت ایجاد میکند. همه از همین باب است. چرا؟
لطف خدا، بیشتر از جرم ماست
چون کار خدا در رحمت، هم ابتدایی است هم جزایی. اما در رحمت، در به اصطلاح مظاهر رحمت هم ابتدایی است. یعنی میشود بیدلیل، میشود بدون جهت، از ابتدا چه باشد؟ انسان، مورد رحمت، شفقت، لطف و در حقیقت مظاهر دیگر رحمت، قرار بگیرد. با این که برای این هنوز کاری هم انجام نداده باشد. و البته جزاییاش هم قطعی است که خدا اگر کار خیری را انسان انجام داد، جزای خیر را بر او مترتب میکند. اما آنجایی که عقاب است، هیچگاه عقاب ابتدایی نداریم. چون عقاب ابتدایی نداریم، ضلالت ابتدایی نداریم، تمسخر ابتدایی نداریم، هیچکدام از آنچه که به عنوان منفی و به عنوان عمل به اصطلاح غیر رحیمانه است، از جانب خدای سبحان، قطعا آنجا برای پس ابتدایی در کار نیست. اما جزایی چرا. جزایی چرا محقق است، آن هم به لحاظ فعل خود بنده است. یعنی اقتضای فعل بنده این است که مورد چه قرار بگیرد؟ عذاب قرار بگیرد. این فعل به اقتضا است. اما آنجایی هم که جزایی است، آیا هر جا که جزایی است، جزا حتما محقق میشود؟ میفرماید نه. {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}[28]. تازه در آنجا هم که جزایی است خدای سبحان، همهی آن جزا را محقق نمیکند. ببین چقدر خدا مهربان است. ما ببینیم اینجوری هستیم؟ یعنی ما به عنوان بندگان این خدا، رحمت ابتدایی، رحمت جزایی، ما {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}، ببینید اینها در مقابل آنچه که نسبت به ما واقع شده حتی {يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ} چقدر این خدا، لطیف است و رحیم است. ما چه میکنیم آن موقع. خب میفرماید پس خذلان چه بود؟ خذلان آنجایی بود که انسان وقتی نیاز داشت، به نیازش رسیدگی نشود. نیازش در حقیقت به آن اجابت نشود. این میشود خذلان. یعنی نیاز داشت در اینجایی که داشت، منتها این نیاز، نیاز چه بود؟ آیا ابتدایی، خدا به اصطلاح این اجابت نمیکند؟ میگوید نه. این کارهایی که کرده بود، به گونهای بود که نیازی که برایش ایجاد شده بود در اینجا، احالهاش میداد به همان جزای کارهای سابقش. خدا میتوانست دست این را بگیرد که ساقط نشود، لذا در رابطه با همین به اصطلاح فراز {لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ}[29]، خدا رحمت کند آیت الله ممدوحی را. ایشان میفرمودند که خدمت مرحوم علامه طباطبایی بودیم، یک کسی سوال کرد که آقا این {لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيمِ}[30] یعنی چه؟ میگوید مرحوم علامه، آنجا یک مکثی کردند و بعد فرمودند شاید اینجور باشد که [{لا حَوْلَ} در معاصی، {وَ لا قُوَّةَ عَلَی الطاعة اِلاّ بِاللّهِ}. {حَولَ عَنِ المَعَاصِی}، حیلوله است. یعنی آنجایی هم که بین انسان و گناه، حائل ایجاد میشود، خدا حائل ایجاد میکند، و آنجایی که طاعتی محقق میشود، خدا قدرت بر طاعت میدهد][31]. در رابطه با معاصی، چه هست؟ آن به صورت حائل است، حیلوله است. یعنی انسان قصد کرد، اما خدای سبحان به هر دلیلی، به هر به اصطلاح جهتی، مانع شد بین آن قصد این و تحققش. حالا یا خطور دیگری در ذهن ایجاد میشود شدیدتر، و او به آن سمت میرود. یادش میرود یا مانع بیرونی پیش میآید یا یک جهتی پیش میآید که نمیتواند. میگوید {لا حَوْلَ}. اینجا خدا. ببیند که خدا، حیلوله ایجاد کرد و این را کمتر از آنجایی که قوت بر طاعت است، نبیند، که اینجا حائل شدن است. اما میشود. بعد میفرماید که مرحوم علامه وقتی این را گفت، یک کسی آنجا بود، گفت آقا مضمون یک روایتی هم هست که همین معنا را بیان کردند که {لا حَولَ عَنِ المَعَاصِی…}. بعد آنجا میگفت مرحوم علامه خیلی در حقیقت منقلب شد که ببین نگفت حرف من با روایت ببین یکی در آمد، آنجا میگفت نگاه ایشان آنجا این بود که کسی غیر از آنها نمیتواند اینجوری حرف بزند. این فقط روایت است که این. که با این که خودش هم همین را مثلا از مذاق روایی و از آن بالاخره مذاق دین، به این رسیده بود، اما با این حال، کأنّهُ آن کلام، یک یقینی را برایش ایجاد میکند که با آنچه که خودش رسیده بود، خیلی در حقیقت تفاوت، زیاد است، که کأنّهُ این یک مطلب مثلا علم حصولی است ولی آن یک نگاه علم حضوری است. که میفرماید چه کسی میتواند اینجور حرف بزند غیر از آنها که اینجور بیان بکند؟
خدا، بندهای را که به او امید بسته، رها نمیکند
خب حالا مقصود این بود که آنجایی که گناه هست، خدا امداد بر گناه نمیکند. اما میتواند حائل بر گناه بشود؟ میشود. اگر کسی را به خذلان مبتلا کند، یعنی حائل بر معصیت نمیشود. همین خذلان است. یعنی انسانی که دید قصد معصیت کرده و معصیت برایش محقق شد، معلوم است خدا رهایش کرده. خذلان الهی. به خذلان الهی مبتلا شده. باید ببیند چه کرده بود که اینجا خدا دستش را نگرفت. حائل نشد. رهایش کرده. پس خدا امداد بر معصیت نمیکند. امداد بر آن عدم، نمیکند. اما میتواند حائل بشود برای این که این امر عدمی، امر معصیت، محقق بشود؟ میتواند رها بکند در اینجا. رها کردنش هم به لحاظ آن فعل ماست و اثری که از فعل ماست. لذا ایشان میفرماید که {و إذا أحبک کان ولیا و ناصرا لک غیر خاذلک}[32]. تو را رها نخواهد کرد. {و لذا عقب الآیه بهذا المعنی}[33]، دنبال این آیه که {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[34] است، که قطعا انبیاء رها نمیشوند چون خدای سبحان، اینها در همه امورشان به خدا متکی هستند، خدا هم آنها را رها نخواهد کرد و خاذلشان نخواهد کرد، دنبال این آیه، آیهی بعد میآید که ایشان استشهاد به آیهی بعد میکند که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ}[35]. خیلی آیه زیباست. {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[36] که با آن بیانی که عرض کردیم که نصرت با ولایت، دو رتبه هستند. خطاب در {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} کیست؟ مؤمنان هستند. که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}، اگر خدا شما را نصرت کرد، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[37]. تعبیر نمیگوید شما مغلوب نمیشوید. نمیگوید شما در حقیقت غالب میشوید. تعبیر ببینید. {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[38]. این {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} یعنی چه؟ یعنی اصلا غالبی در عالم، در مقابل شما باقی نمیماند. نمیگوید صفت غلبه. نمیگوید فعل غلبه. دقت کنید. خیلی مطلب، عالی است. یعنی ذات غالبی در برابر شما نیست. چون {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} است. چون نصرتِ خداست.
اگر خدا یاری کند، هیچ موجی انسان را غرق نخواهد کرد
یک موقع ما نصرت میکنیم، ما در مقابل یک فعل دیگری، ممکن است نصرت بتوانیم به دیگری بکنیم. او دارد به این حمله میکند، ما جلوی حملهی او را بگیریم. اگر تعدی میکند، جلوی تعدی او را بگیریم. اگر صفت در حقیقت غلبه در دیگری باشد که قدرت مطلقی باشد، جلوی آن صفت را بتوانیم گاهی بگیریم. اما ذات غالب را دارد نفی میکند. چرا؟ چون همه {وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[39] است. حتی آن ظالم، در ظلم کردنش، دستش باز نیست که هر گونه دلش خواست، این کار را بکند. اینجوری نیست که او در حقیقت رهای مطلق باشد. با اختیارش دارد ظلم میکند. اما این ظلم در یک قالبی است. یک جایی میرسد که خدای سبحان، زیر پای او را. نمرود است اما با یک پشه. فرعون است اما در دریا غرق میشود. و الا فرعون که دلش نمیخواست غرق بشود. نمرود که دلش نمیخواست بمیرد. آن ادامهاش را. اما خدای سبحان، آنجا پشه در حقیقت میشود جند خدا و او را {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[40]. غالب نیست. ذات غالب اصلا نیست. وقتی ذات غالبی نبود، آن هم با نفی جنس، {لَا غَالِبَ}. هیچ در حقیقت غالبی. نفی جنس است که {لَا غَالِبَ لَكُمْ}. که وقتی غالب نبود، مطلقِ نفی غلبه و فعل و صفت و ذات است. این باور اگر که در نظام وجودی، برای انسان ایجاد بشود، که فعلش مرتبط با فعل خداست. اگر فعل، مرتبط با فعل خدا بود، در نظام تکوین که روشن است. {لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[41]. در نظام تکوین که غالب فقط خداست. {هُوَ الْقَاهِرُ}[42]. او فقط قاهر است. اما در نظام تشریع هم میفرماید {كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي}[43]. خدا وعده داده در نظام تشریع، که من و رسل من چه هستند؟ حتما غالب هستند چون مرتبط با من هستند. اگر این نگاه ایجاد بشود، چه در نظام فردی، چه در نظام اجتماعی، انسان مطیع خدا باشد، غلبه، قطعی است. منتها غلبه چیست؟ تعریف غلبه برای ما متفاوت است. این را باید از نگاه قرآنی بفهمیم که غالب شدن چیست. آیا غالب شدن به این است که سلطهی ظاهری فقط پیدا کردن است، یا غلبهی گفتمانی است. امام حسین علیه السلام آیا غالب شد یا مغلوب شد؟ در نگاه ظاهریِ زمانی، انسان میبیند امام حسین مغلوب شد. در نگاه ظاهری زمانی میگوید او شهید شد، تمام شد. و آنها صبح جشن گرفتند. درست است؟ اما در نگاه گفتمانی، که اساس نگاه الهی، هدایتگری است، کاری که امام حسین علیه السلام کرد، میخواست جلوی چه را بگیرد؟ جلوی آن انحراف را بگیرد. آیا توانست جلوی آن انحراف را بگیرد یا نتوانست؟ آیا توانست آنها را رسوا بکند یا نتوانست؟ آیا گفتمان آنها رسوا شد یا نشد؟ الان در جریان غزه، اینها بمباران میکنند، شهید میشوند اینها، آیا این شهادتها در راستای تبیین گفتمانیِ ظالم و مظلومِ بالاتر هست یا نیست؟ یعنی اسرائیل فکر میکند غالب است با این کار. دارد در حقیقت غلبه میکند. اما حقیقتش چیست؟ حقیقتش این است که دارد این خودش را رسواتر میکند. رسواییاش یعنی همین که در منظر جهانی، این تقریبا کسانی که تا به حال برایشان مهم نبود، الان حساسیت پیدا کردند. آنها هم حتی در حقیقت تظاهرات میکنند. عکس العمل نشان میدهند. این نشان میدهد گفتمان اهل غزه و فلسطینیها غلبه کرده با این که بالخصوص ایندفعه اینها را حمله را شروع کرده بودند و همین باعث میشد که به ظاهر محکوم باشند. اما کاری که او کرد، با توجه به این که با این که اینها آغاز کرده بودند، اما کار او، همه را توجیه کرد بر این که، حالا همه که میگوییم، یعنی غالب را، توجیه کرد بر این که ظالم اوست. به خصوص این فترتی که ایجاد شد در این دورهی چند روز آتشبس، و دوباره این شروع کرده، محکومیت بالاتر هم هست. شدت بیشتر هم ایجاد میشود. چون این در حقیقت ظلم بعد از ظلم است. یعنی این آشکارتر میشود. ببینید این اگر نگاه انسان، گره بزند به نگاه الهی، تحلیلش را الهی بکند، خدای سبحان میفرماید {كَتَبَ اللَّهُ}[44]. این قطعی است. نوشته شدهی قطعی است که {لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي}[45]. آنجایی که کسی حرف من را گوش بدهد، دنبال اطاعت امر من باشد، غلبه، قطعی است. منتها این غلبه، گاهی نفسانی است، گاهی در حقیقت چه هست؟ پیروزی ظاهری است. غلبهی نفسانی آنجاست که در نفوس چه درون، الان اهل غزه با این که در فشار بیشتری هستند، آیا اینها در حقیقت از جهت نفسانی، استوارتر هستند یا صهیونیستها؟ یعنی آنها تزلزلشان بیشتر است یا این طرف؟ یعنی میبینید وقتی اسرای اینها آزاد میشوند، با این مقداری که، چه خوشحالیای اینجا را فرا میگیرد، آن طرف را ببینید. یعنی دو طرف را نگاه بکنید. این غلبه است که این حال نفسانی را نشان میدهد در اوج بمبارانها. یک حالت اهتزاز. یک حالت در حقیقت چه؟ صبوری. استقامت. پیروزی حتی. یعنی احساس پیروزی در کدام قویتر است؟ با این که اینها مورد بمباران قرار گرفتند. این همه شهید دادند. احساس پیروزی در کدام قویتر است؟ این مربوط به این است که این غلبه، نصرت نفسانی است الان. یعنی خدا در نفوس اینها چه کار کرده؟ امداد ایجاد کرده. نفوس را رها نکرده. این {لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي}، یک مرتبهاش این است که امام حسین علیه السلام میگوید هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، ابتهاج اینها چه میشد؟ بیشتر میشد یا نمیشد؟ این غلبه است. این اهتزاز است. این حالِ پیروزی است. همین نگاه، چون مرتبط است، این را خدا ایجاد میکند که میفرماید که بله.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله این هم یک ظهور است اما. چرا نمیسازد؟
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه. {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[46]، اساس غلبه است، حتی در آنجا هم. ممکن است در یک زمان کوتاه ابتدایی، غلبه با طرف دیگری باشد به ظاهر، اما {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} در نظام کلان مسئله که نگاه میکنید، حتی غلبهی ظاهری، شامل میشود. میگوید خودت را از مضیقهی زمان و مکان، محدود نکن. این نگاهِ چه است؟ این نگاه جسمانی است. اما وقتی از نگاه روحی، نگاه کردی و نگاه گفتمانی و هدایتگری نگاه کردی، حتی آن غلبهی ظاهری هم محقق میشود. خب ان شاء الله خدای سبحان، به ما نصرت خودش را و ولایت خودش را ان شاء الله بچشاند. و مؤمنان و مسلمانها را، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} را، ان شاء الله حقیقتش را به همهمان نشان بدهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] آل عمران/ 159
[2] آل عمران/ 159
[3] زمر/ 73
[4] آل عمران/ 159
[5] آل عمران/ 159
[6] آل عمران/ 159
[7] آل عمران/ 159
[8] آل عمران/ 159
[9] فتح/ 7
[10] نهج البلاغه/ کلام مربوط به فسخ عزائم
[11] الکافی/ جلد 5/ صفحه 83
[12] کافی، ج 2، ص 66 / وسائل الشیعه، ج 15، ص 214 / بحار الانوار، ج 68، ص 130 و 154
[13] شعراء/ 79
[14] آل عمران/ 159
[15] آل عمران/ 159
[16] آل عمران/ 159
[17] آل عمران/ 159
[18] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[19] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[20] بقره/ 257
[21] یونس/ 62
[22] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[23] آل عمران/ 159
[24] آل عمران/ 146
[25] مائده/ 13
[26] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[27] فاطر/ 8
[28] شوری/ 30
[29] بحار الانوار/ جلد 38 / صفحه 161/ ح 83
[30] بحار الانوار/ جلد 38 / صفحه 161/ ح 83
[31] بیانی دیگر از حدیث امام محمد باقر (ع) در التوحید: 3/242
عنه عليه السلام ـ لَمّا سُئلَ عن«لا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا باللّه ِ»ـ : مَعناهُ لا حَولَ لَنا عَن مَعصِيَةِ اللّه ِ إلّا بِعَونِ اللّه ِ ، ولا قُوَّةَ لَنا على طاعَةِ اللّه ِ إلّا بِتَوفيقِ اللّه ِ عَزَّوجلَّ .
[32] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[33] المیزان العربی/ علامه طباطبایی/ جلد 4 / صقحه 57
[34] آل عمران/ 159
[35] آل عمران/ 160
[36] آل عمران/ 160
[37] آل عمران/ 160
[38] آل عمران/ 160
[39] فتح/ 7
[40] آل عمران/ 160
[41] فتح/ 7
[42] انعام/ 18
[43] مجادله/ 21
[44] مجادله/ 21
[45] مجادله/ 21
[46] آل عمران/ 160
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 897” دیدگاه میگذارید;