سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
جریان انصار؛ آماج غالب شبهات منافقین
در محضر آیات ۱۵۶ به بعد بودیم که تقریباً نکات آیه ۱۵۶ گفته شد هرچند که نکاتی باقی مانده است اما از آن عبور میکنیم و در محضر آیات بعدی هستیم {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ* وَ لَئِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللهِ تُحْشَرُونَ}[1]. در ادامه آیاتی که در تحلیل جنگ اُحُد، گفتگوی با مؤمنان، برخورد با منافقان، شبهاتی که ایجاد شده بود، دلداری مؤمنان، تحلیل صحنه جنگ، تقسیم افرادی که در صحنه بودند به کسانی که تا شهادت یا زنده ماندن پایدار ماندند و کسانی که فرار کردند اما برگشتند و کسانی که فرار کردند و برنگشتند و منافقانی که از اول جدا شده بودند، وجود داشت، اینها همه تحلیلی بودند که آیات قرآن به جهات مختلفی، آنها را بیان کرد. در جنگ اُحُد حدود ۷۰ نفر شهید شدند و ۴ نفر از این ۷۰ نفر از مهاجرین بودند[2] اما ۶۶ نفر از اینها از انصار بودند و خود این مقوله با اینکه جمعیت مهاجرین در شرکت در جنگ، این میزان کمتر نبود که بگوییم نسبت در شهادت رعایت شده است، اما نشان میدهد که انصار در جنگ، پایدارتر بودند و در ادامه هم معمولاً ارتباط جریان انصار با جریان ولایت بهتر بوده است لذا در همین صحنه هم که از صحنه های اولیه حادثه و ابتلاء سخت برای اسلام است، تفاوت نگاه انصار با مهاجرین آشکار شد. چنانکه بعد از این هم در هر صحنه ای، تفاوت مهاجرین با انصار آشکار بود و نه اینکه همه مهاجرین، مخالف و همه انصار، موافق بودند، اما معمولاً همراهی انصار بیشتر بوده است هرچند ایجاد و اساس سقیفه، بواسطه انصار بود. وقتی که قیس بن سعد بن عباده با پدرش، محاجه و برخورد و قهر در اثر همین جریان سقیفه کرد که چرا این کار را کردید[3]، دلیلی که در مقابل آورده بودند این بود که ما یقین داشتیم مهاجرین نمیگذاشتند که امیر مؤمنان(ع) به حاکمیت برسند و توطئه بر این کار داشتند اما از باب اینکه مقابله و آماده بکنیم تا به امیر مؤمنان(ع) تحویل بدهیم، ما این تدارک را دیدیم ولی این تدارک، خودش سرمایه ای در دست مهاجرینی شد که مخالف امیر مؤمنان(ع) بودند و جریان سقیفه به وقوع پیوست و تغییر و انحراف محقق شد ولی آغازگر آن، انصار بودند که آنرا شکل دادند و بعد اختلافی که درون انصار بواسطه حسادت دو قبیله اوس و خزرج و بعضی از اعضای دو قبیله بود، باز بیدار شد و مهاجرین از این اختلاف، کمال استفاده را کردند و شد آنچه که شد[4]. مقصودم این بود که در شهادت ۷۰ نفر، ۶۶ نفرشان از انصار بودند و قطعاً روحیه انصار در اینجا که چنین شهادتی برایشان واقع شده و قاعدتاً در مجروحان نیز که به همین نسبت بوده است، انصار باید بیش از مهاجرین باشند چون همیشه در هر جنگی که پیش میآید، مجروحان تناسبی با شهادتها دارد. پس معلوم میشود فشاری که بر انصار آمده بود، شدیدتر از فشاری است که به مهاجرین آمده است و از جانب دیگر کسانی که کفار مدینه یا منافقین در مدینه مثل عبدالله بن ابی بودند، به انصار، نزدیک تر بودند چون خودشان مَدَنی بودند و لذا آماج تیرهای شبهاتی که ایجاد میکردند، عمدتاً بسوی انصار بود. هرچند رویکرد کلی داشت اما انصار، مصداقاً مورد شبهه بیشتری بودند یا بگوییم شبهه، بومی سازی خاصی با نگاه انصار داشت. این هم یک تحلیل بعد از واقعه و شناخت این است که چه کسی سرمایه های زیادتری را از دست داده است تا از زمینه جراحت روحی، برای تضعیف مؤمنان استفاده بشود.
تحلیل شهادت و مصائب در نگرش توحیدی
در این آیات شریفه که میفرماید {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} در حالیکه شبهه در آیه قبلی این بود که {إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}[5]. اگر اینها به مسافرت های طولانی یا جنگ میرفتند که لف و نشر مرتب مسافرت با {مَا مَاتُوا} و {کَانُوا غُزَّیً} با {مَا قُتِلُوا} تناسب دارد. آیه اول بصورت مطابق آمده اما در این آیه ۱۵۷، ابتدائاً قتل، مقدم شده است {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ}. این آیه بر اساس این است که میخواهد شبهه را پاسخ بدهد و در مقام پاسخ به شبهه که اساس آن بر قتلها و شهادتها بود با اینکه نگاه کفاری که منافقین، این حرف را از آنها گرفته و القاء کرده بودند، عمومیت داشت اما منافقان این سخن را برای جریان شهادتی برای مؤمنان ایجاد شده بود، بکار گرفتند، لذا اولاً قرآن کریم به لحاظ آن فضایی که در بین مردم ایجاد شده بود که یک قرینه مقامیه در کار بود که آنچه مطرح است نه مردن عادی بلکه آن شهادتی است که به وقوع پیوسته بود، لذا در مقام پاسخ {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ} بر روی آن نقطه مرکزی بحث تمرکز میکند و ثانیاً اینجا از منظر قرب و مقام نگاه الهی دارد بیان میکند. موت فی سبیل الله، اگر فی سبیل الله را هم قید برای {قُتِلتُم} و هم برای {مُتُّم} مفروض بگیریم که هر دو با توجه به جزائی که بدنبالش آمده است، ارزش محسوب شود {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ} که چه سفر الی الله باشد و چه جنگ در راه خدا باشد، ارزش آن کسی که مجاهد و مقتول فی سبیل الله است، از کسی که مسافر فی سبیل الله نیز میباشد، بیشتر است چون مسافر فی سبیل الله، هجرتی را در راه خدا میکند اما آنکه مقاتله در راه خدا مینماید و به شهادت میرسد، علاوه بر اینکه هجرت کرده است، در راه این هجرت تا مرز شهادت هم جلو رفته است یعنی مقوله قبلی را به اضافه چیز دیگری دارد. لذا {مَا قُتِلتُم} مقدم میشود و حتی قید فی سبیل الله بدنبال آن میآید و {مُتُّم} عطف بر این میشود. با اینکه {مُتُّم} فراگیر تر است و میتوانیم بگوییم قتل فی سبیل الله هم خاص نسبت به عام است و میتوانیم بگوییم هر که مقتول در راه خدا میباشد و در راه خدا هم از دنیا رفته است، عیبی ندارد و {مُتُّم} عام است و میتواند دلالت بکند و باید اینجا عطف خاص بر عام بشود، اما عطف عام بر خاص به جهت آن قرب و ارزشی که مقتول فی سبیل الله دارد، صورت پذیرفته و مقدم شده است و از طرفی موضوع بحث، مقتول فی سبیل الله و وقایع جنگ اُحُد و نه مهاجرت در راه خدا بوده است و منافقین، این را بعنوان نقض مسئله کسانی که کشته شدند که اگر پیش ما بودند، کشته نمیشدند {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}[6] مطرح کردند و آیه میخواهد جواب این سخن را مطرح کند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: این، یک بحثی دارد و باید روشن شود اولاً ۷۰ اسیری که در جنگ اُحُد گرفتند، تناسب شان با ۷۰ شهید و مقتولی که در اینجا پیش آمد، چگونه است و ثانیاً اینکه آیا آن اسراء، مثل اینجا که شهدا، غالباً از انصار بودند، غالب شان از انصار بودند یا خیر. این بحث را یک وقتی میآوریم که تناسب و تطابق جنگ بدر را با جنگ اُحُد مشخص کنیم و الان اگر ورود به آن بحث پیدا کنیم، این آیه نیمه کاره میشود. حتماً در یکی از این بحثها چون چندین سنت الهی در آن قرار دارد که آن سنتها هم در ضمن اش ذکر بشود، به این مسئله میپردازیم. این نگاه {قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ} همین الان هم یکی از بحثها است. آیا واقعاً کشته شدگان و شهادتهایی که در جنگ غزه پیش آمده است، ارزش آن را داشت که این تخریبها، سرمایه های از دست رفته و مشکلات پیش آمده، واقع بشود و این میزان ارزشمند بود که این قیام صورت بگیرد یا اینکه این مسائل، نشان میدهد قیام و کاری که شکل گرفت با توجه به آنچه در راه خدا مثل این سرمایه ها، کودکان، زنان و همچنین مردانی که با این بمبارانها از دست رفتند، از دست داده شد، مطابق همان تحلیلی میباشد که در این آیه هم آمده است؟ یک موقع نگاه بر اساس ارزش گذاری دنیا است و قطعاً این موارد، در ارزش گذاری دنیا، ارزشمند نیستند و ما بر فرض میتوانستیم بگوییم با این کار، نهایتاً چند هزار اسیر فلسطینی در قبال بیش از ده هزار نفری که تا کنون مقتول شدند و به شهادت رسیدند، آزاد بشوند. اینجا تناسبی در کار نیست که بیش از آنچه بنا بوده است که اسراء، آزاد بشوند، به شهادت رسیدند. آیا این امر، ارزشمند بود؟ قطعاً به نگاه مادی ارزشش را نداشت. اما نگاه الهی این است که نگاه مادی نازل ترین در محاسبات است و هرچند باید بگجند اما بعنوان نازل ترین مسئله میگنجد. اینگونه نیست که هیچ نگاهی به مسئله جانها و اموال در کار نباشد؛ مال و جان و آبروی مؤمنین، همگی ارزشمند است و باید روی آنها محاسبه بشود. فلذا یک اضافه شدن این مسئله، کاملاً باید نسبت به آن، پاسخگویی باشد که میشد کاری کرد که این مسئله، با یک واحد کمتر صورت بگیرد؛ چه برسد به اینکه این همه تعداد شهدا، سرمایه های از دست رفته، اموال تخریب شده و آن فشارهای روحی و روانی وارد شده بر این نسل که بسیار زیاد است و به راحتی قابل محاسبه و بازگشت نیست، رخ بدهد که میگویند تا کنون در هر کیلومتر مربع، ۸۰ تن بمب ریختند و شما مثلاً قم را در نظر بگیرید که در یک کیلومتر در یک کیلومترش، ۸۰ تن بمب ریخته و منفجر شده باشد که بیش از ۳۰ هزار تن در آنجا ریخته شده است. البته در نگاه مادی اگر بخواهیم محاسبه کنیم، قطعاً محاسبه در کار نیست. محاسبه دشمن هم بر همین اساس است؛ یعنی هر میزان افراد بیشتری را به شهادت برساند، سرمایه های بیشتری را تخریب کند، احساس میکند که غلبه کرده است چون میگوید اگر آنها این تعداد از ما را کشتند، ما باید چندین برابر از آنها بکشیم تا درس عبرتی بشود که دیگر چنین فکری نکنند. در محاسباتش، آن محاسبات مادی و تعداد را مد نظر دارد چون به غیر از این، باوری ندارد. اما در نگاه الهی تعبیر این است {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ}؛ اگر کسی در راه خدا به شهادت میرسد یا میمیرد که هجرتی در راه خدا دارد میکند و جابجایی در راه خدا صورت میگیرد، این {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ} است.
مغفرت و رحمت غیر قابل احصاء پروردگار
در {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ}، مغفرت و رحمت هر دو بصورت تنکیر و نکره آمده اند که نشان بدهد مغفرت و رحمت، غیر قابل احصاء است. نه مغفرت خاص و رحمت خاصی که قابل احصاء و یک جزاء معلومی باشد بلکه بصورت نکره آمدن {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ}، شدت و حدت و بی حد بودن جزاء را میخواهد نشان بدهد. این کاری که اینها کردند که {قُتِلْتُمْ أَوْ مُتُّمْ فِی سَبِیلِ اللهِ} و در حد نهایت گذشت است و چون آنچه اینها دارند، جانی است که در راه خدا تقدیم میکنند، چه بصورت قطعی و قتل فی سبیل الله و آماده بودن برای قتال و چه بصورت احتمالی {مُتُّم} که حرکت و هجرت در راه خدا با وجود خطرات در راه است، این فرد چون جانش را در کف دستش گرفته و حرکت کرده، نتیجه اش هم {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ} است. ممکن است کسی بگوید رحمت، عام و برای {مُتُّم} و مغفرت، خاص و برای {قُتِلتُم} است یا بگویید آنکه مصداق {قُتِلتُم} است، هر آنچه {مُتُّم} است و به اضافه، چیز دیگری هم دارد چون در {مُتُّم}، هجرت و حرکت در آن است و علاوه بر آن حرکت فی سبیل الله، قتل فی سبیل الله هم محقق شده است لذا {قُتِلتُم}، مغفرت و رحمت را با هم دارد و {مُتُّم}، دارای رحمت است. اما این تفکیک لزومی ندارد بلکه آن رحمت واسعه و مغفرت الهی، هر دو اینها را شامل میشود هرچند ممکن است آنکه {قُتِلتُم} باشد، از مغفرت و رحمت بالاتر و آنکه {مُتُّم} باشد، از مغفرت و رحمت درجه پایین تری بهره مند باشد. در روایت هم وارد شده است که این مغفرت و رحمت، آن حقیقت ولایت الهی است که از جانب خدای سبحان شامل اینها میشود و این ولایت از جانب خدا بصورت ولی الهی خودش را جلوه میدهد. لذا اگر کسی فی سبیل الله به قتل رسید یا اینکه در راه خدا از دنیا رفت، این مغفرت و رحمت که ولایت الهی میباشد، شامل حالش شده است که اگر ولایت الهی بعنوان فرد شاخص و مصداق تام رحمت و مغفرت باشد، بقیه کمالات به تبع آن، خواهد آمد. لذا تنکیر مغفرت و رحمت، بسیار آشکار خواهد شد که این {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ}، ولایت الهی است؛ همانطور که اینها در راه اقامه دین خدا حرکت کردند تا به شهادت رسیدند، خدا هم ولایت و سرپرستی اینها را بر عهده میگیرد و از این به بعد، تحت ولایت الهی هستند. لذا {لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللهِ وَ رَحْمَةٌ} بصورت نکره آمده است و حدی برایش متصور نیست که {اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا}[7] و اگر ولایت الهی شامل حال کسی بشود، آن موقع دیگر حدی برای آن ولایت متصور نیست و آن را تا این مقدار مشخص، نمیتوان حد زد.
یک نکته دیگر درباره {خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ} است؛ این {خَیْرٌ} همان اَخیَر است اما آیا اَفعَل تفضیل است یعنی نسبت به {مِّمَّا یَجْمَعُونَ} که کفار جمع کردند، آن قتل و موت در راه خدا، افضل و اَخیَر است و خیرها که در قرآن آمده و در {وَ لِلهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی}[8] هم “حُسنَی” به همین بصورت افعل تفضیلی آمده است، آیا معنای افعل تفضیلی دارد یا قرینه در کار است که وقتی نسبتی با خدا برقرار میشود، آن اَخیَر بودن، اَخیَر تفضیلی نیست که در مقابلش خیر باشد و آنکه منتسب به خدا باشد، اَخیَر باشد؟ نه! خیر مطلق است. پس اینجا هم {خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ}، خیر مطلق است؛ یعنی آنچه شما از اموال و حفظ جان خود و خانواده تان و آرامشی که به ظاهر فکر میکنید، جمع کردید و همه آنچه که در مقابل این {قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} پیش میآید، {خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ} آن اصلاً مورد نظر خدا نیست و هیچ نفعی در او نیست و تمام خیر در حرکت و کاری است که اینها کردند. اینطور نیست که این، اَخیَر از آن است و آن خوب و این، خوب تر باشد. پس {خَیْرٌ} با اینکه اَخیَر است، اما اَخیَر تفضیلی نیست. در {مِّمَّا یَجْمَعُونَ} هم یکدفعه التفات صورت گرفته است. {وَ لِئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} بصورت خطاب کردن است. اگر شما در راه خدا کشته بشوید یا بمیرید، تخاطب رخ داده اما {خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ} غائب آمده است که نشان میدهد قرب الهی کسانی که {قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} آن میزان زیاد است که تخاطب، حکایت از آن میکند و اینها، مخاطبه و محاوره و گفتگوی با خدا دارند اما کسانی که {مِّمَّا یَجْمَعُونَ} هستند و اموال را جمع کردند، مورد تخاطب نیستند و بصورت غائب آمده است. این هم خودش، یک لطافت در بیان است که آنها قابل تخاطب و نزدیک نیستند و غائب هستنو؛ لذا با {مِّمَّا یَجْمَعُونَ} بیان شده است. چه میزان لطافت در کلام وجود دارد! اینها روش بیان است که اگر ما بیاموزیم، خدا میگويد که اینگونه سخن بگویید و برقراری ارتباط کنید و اینطور فرهنگ سازی نمایید که این چنین فردی، اصلاً قابل تخاطب نیست و بی ارزش است. لذا بی ارزش شدن این فرد، تخطئه شدن و تحقیر او نیز میباشد. نوع بیان بدون اینکه توهینی در کار باشد و با یک التفات، بگونه ای است که او را تخطئه و فرد مقابلش را تکریم میکند {لَئِلن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ}. در ضمن این آیه شریف، یک روایت زیبایی وارد شده است که ان شاء الله در محضرش هستیم.
لزوم تدبر در بیانات قرآن درباره امور خیر
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: آن یک بحثی دارد که {وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ}[9] آیا خیر به لحاظ نگاه خود آنان است یا خیر از منظر الهی است. گاهی خدای سبحان از منظر خود آنها صحبت میکند و آنچه که خیر و خوب میدانند و حب شان نسبت به آن، شدید است را بیان میکند، اما بعد میبینید در مفهوم و سیاق آیه، همان را تخطئه مینماید که این نگاه از منظر آنها است. در این آیه هم این نوع بیان را داریم. گاهی خدا از منظر آنها صحبت میکند؛ لذا ابتدا منظر و نگاه آنها را بیان میکند و بعد تخطئه را صورت میدهد. لذا باید حواس مان باشد هر جا خدا نقل میکند، این نقل، دلیل بر تأیید نیست و گاهی حرف آنها را دارد نقل و نگاه آنها را بیان میکند بعد آن نگاه را تخطئه مینماید. آن هم یکی از مباحثی است که وقتی بحث مال و اولاد در قرآن پیش میآید، باید چنین نگاهی باشد که نگاه قرآنی چگونه است و آیا تخطئه است یا قبول است یا نظری نداده است. اینها بحث دارد که بصورت اطلاقی و صفر و صدی نیست و در جاهای مختلف باید ان شاء الله یکبار اینگونه مورد بحث قرار بگیرد.
تفاوت «موت» و «قتل» و «منزلت آنان در رجعت»
روایت ذیل آیه این بود «عَنْ زُرَارَهً قَالَ کَرِهْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنِ الرَّجْعَهً وَ اسْتَخْفَیْتُ ذَلِکَ قُلْتُ: لَأَسْأَلَنَّ مَسْأَلَهً لَطِیفَهً أَبْلُغُ فِیهَا حَاجَتِی فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی عَمَّنْ قُتِلَ أَ مَاتَ؟ قَالَ: لَا الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ. قُلْتُ مَا أَحَدٌ یُقْتَلُ إِلَّا مَاتَ. فَقَالَ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ فَرَّقَ بَیْنَهُمَا فِی الْقُرْآنِ فَقَالَ {أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ} وَ قَالَ {لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللهِ تُحْشَرُونَ} وَ لَیْسَ کَمَا قُلْتَ یَا زُرَارَة الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ. قُلْتُ فَإِنَّ اللهَ یَقُولُ {کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ} قَالَ مَنْ قُتِلَ لَمْ یَذُقِ الْمَوْتَ ثُمَّ قَالَ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ یَرْجِعَ حَتَّی یَذُوقَ الْمَوْتَ»[10]. زاره میگويد خدمت امام باقر(ع) رسیدم اما رویم نمیشد که مستقیماً از رجعت سؤال بکنم اما در یک سؤالی، این سؤالم را پنهان کردم. اینگونه نشان داده میشود که حضرات معصومین(علیهم السلام) با اینکه در رابطه با رجعت گفتگو میکردند و روایات زیادی هم وارد و استناد به بعضی آیات قرآن هم داده شده است، اما بنای شان بر این نبوده است که علنی و دائمی و گفتگوی ظاهری داشته باشند چون رجعت یکی از اختصاصات شیعه است و بین بقیه مذاهب دیگر سرایت ندارد و شیعه به این مقوله، قائل است که رجعت حتمی میباشد و محقق میشود «اِنَّها لَحَقٌّ»[11]. بقیه مذاهب هم با توجه به مبانی و مبادی اعتقادی شان نمیتوانند به این قائل باشند و لذا به همین جهت بحث رجعت، بصورت بسیار تقیه ای در بسیاری از موقعیتها مطرح شده است با اینکه رجعت، از اعتقادات و نه احکام است. همین روایت هم نشان میدهد که حضرات(ع)، داعی بسیاری نداشتند که دائماً یا گفتگوی صریح علنی راجع به این موضوع داشته باشند که زراره میگويد من نمیخواستم علنی سوال بکنم. معلوم میشود که زراره، این سؤال را داشته است اما نمی پرسد چون معلوم میشود که در مقام جواب دادن، مزاج و استمزاج از حضرت(ع)، اینگونه بوده است که این سؤال، زیاد مطرح نشود و از رجعت، گفتگوی بسیاری در ظاهر نگردد و جهاتی ممکن است داشته باشد که یکی اش ممکن است اختصاص به شیعه داشتن آن باشد که باعث میشد تا شیعیان لو بروند یا شنیده شدن از اینها، این فکر را در ایشان، معلوم میکرد. این از نحوه گفتگوی کلام، بدست میآید که میخواست از رجعت سؤال کند اما از رجعت سؤال کردن برای زراره، سخت بوده است و از حضرت(ع)، رویی نسبت به این مسئله، ندیده بودند. البته زراره آن میزان وقت داشته است که نمیگوید تنها در این جلسه بلکه میگويد سؤالی داشتم و سؤالم را میخواستم مطرح بکنم اما رویم نمیشد و نمیخواستم و برای من، سخت بود که صریحاً از رجعت سؤال بکنم. همیشه اینطور نبوده است که اگر زراره مینشنید، بقیه هم نشسته باشند بلکه یک موقع در این جلسه نشسته بوده و بقیه هم بوده اند و یک بحثی مطرح شد و او، این را سوال مطرح میکرد و حضرت هم با تقیه جواب میدادند اما اینجا بصورت یک قاعده میگويد که اصلاً برای من سخت بود که از امام باقر(ع) در این زمینه سؤال بکنم؛ لذا در یک چیز دیگری این را پیچیدم و از راه دیگری سؤال از رجعت را پنهان کردم اما در اصل، سؤالم از رجعت بود. زراره میگويد یک سؤال لطیفی دارم که به حاجت و مقصودم برسم. آیا هر کسی که به قتل و شهادت میرسد، میتوانیم این را اطلاق بکنیم که از دنیا رفته است و هر کسی به شهادت رسید، مرده نیز میباشد؟ حضرت فرمودند موت، موت و قتل هم قتل است. بالاخره حضرت هم خفایای وجود و نیات ما را هم میدانند. زراره میگويد هر کس که به شهادت رسید هم مرده است؛ پس چطور میفرمایید بین موت و قتل، فرق است. یک موقع است که کلمه موت در رابطه با کسانی که به شهادت هم رسیدند، بکار برده میشود که آنجا موت، به معنای عام است که شامل میشود و قطعاً آنها هم که به شهادت رسیدند، مُرد اند اما نه مُردنی که دیگری مُرده است. بالاخره مزایایی در این مُردن، وجود دارد {وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ}[12]. اینها را مثل میتهای دیگر نبینید که این موت خاصی که رفتند و تمام شدند، نیست؛ بلکه آنها حیاتی عند الرب دارند. امام صادق(ع) به زراره فرمودند قول خدا، صادق تر است و اصدق بودن این، تعیینی و نه تفضیلی است که این قول، صادق و قول خدا هم صادق تر باشد. آن کلام فصل و دقیق و اصل را خدا بیان کرده است که تو میگویی هر که به شهادت رسیده، مرده نیز میباشد اما خدا اینطور نفرموده و بین این دو در قرآن، فرق نهاده است. اگر کسی بمیرد یا به شهادت برسد، حسر آنها بسوی خدا است. هر نفسی مگر موت را نمیچشد؟ پس اینهایی که به شهادت رسیدند، آیا نمُردند و این نفس، ذائق موت نبوده است؟ سؤال خوب و دقیقی است. حضرت میفرمایند کسی که به قتل و شهادت میرسد، موت را نچشیده است؛ پس چون نفس، موت را میچشد و تفارق بین بدن و نفس ایجاد میشود و ذائق هم نفس است و نفس نمیمیرد اما چشنده است. مثل اینکه غذا را من میچشم و چشنده، من هستم. آنجا هم میفرماید {كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ}[13] که نفس، چشنده است. لذا یک اَلَم و تلخی و فشار و آسیب است که نفس میچشد و نه اینکه نفس می میرد بلکه {اللهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا}[14]؛ نفس توفی میشود ولی بدن تفارق با نفس مییابد و موت رخ میدهد که نفس، آن تفارق را میچشد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض کردم که موت به معنای عام، نسبت به معنای موت و قتل، شامل است اما موت در قبال قتل داریم. پس یک موقع موت و قتل کنار هم میآیند و آن موت و قتل، دو معنا دارند اما یک موقع موت میآید به این معنا که موت، به معنای عام باشد و آن معنای عامش، شامل قتل هم میشود لذا تمام کسانی که مقتول فی سبیل الله هم هستند، از دنیا رفتند؛ اما قتل خصوصیاتی در کنار موت دارد. مثل همین که حضرت(ع) میفرماید کسی که به شهادت میرسد، تکریم او این میباشد که موت را نچشیده است و آن سختی تفارق بین نفس و بدن برای این فرد محقق نیست که این را باید ان شاء الله مفصل تر بحث کنیم.
همه بحث این است که زراره میخواست از رجعت سؤال کند و همه اینها مقدمه رجعت باشد و اینجا حضرت(ع)، یک قاعده میفرمایند. برای آن کسی که به قتل رسیده است، حتماً لازم میباشد به اینکه برگردد تا موت را هم بچشد. لذا کسانی که به شهادت میرسند و اینجا بظاهر عمرشان، به آن سرآمد عمری که باید باشد مثل موت اخترامی برای تصادف یا چیز خاصی که پیش میآید، نرسیده ولی موت اختیاری و شهادت برای این شخص ایجاد شده است، اینگونه نیست از آن کمالاتی که اگر حیات داشت و ادامه پیدا میکرد، فعلیتهای دیگری هم برایش در حیات ایجاد میشد، محروم شده باشد. بلکه از قواعد رجعت این است که کسانی که به شهادت رسیدند، این قتلِ شهادت است و نه هر قتلی که محقق شده باشد مانند کسی که در قصاص کشته میشود؛ این، قتلِ شهادت است یعنی این شخصی که به شهادت رسیده است، حتماً در رجعت برمیگردد و در آنجا حضور دارد و به عمر طبیعی و با همان روش عادی که بود و عمر طبیعی را میکرد، موت را هم در آنجا میچشد. در روایت دیگری میفرماید آن مؤمنی که با موت از دنیا رفته و امکان شهادت برایش پیدا نشده است و با موت طبیعی از دنیا رفته باشد، در رجعت برمیگردد و به شهادت میرسد. البته این بازگشت، به شرطی است که طالب شهادت بوده باشد و نه اینکه از شهادت پرهيز داشته است و میگفت برایم خوب نیست و کمی آسیب دارد و به من نمیسازد و دنبالش نیستم. اگر کسی طالب شهادت باشد ولی در دنیا باب شهادت برای او مفتوح نشده باشد، برمیگردد و با شهادت در خدمت امام معصوم از دنیا میرود.
موت و قتل در مسیر ولایت
«قَالَ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ {وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} قَالَ يَا جَابِرُ أَ تَدْرِي مَا سَبِيلُ اللهِ قُلْتُ لاَ وَ اللهِ إِلّا إِذَا سَمِعْتُ مِنکَ فَقَالَ اَلْقَتْلُ فِي سَبِيلِ اللهِ فِي وَلاَيَةِ عَلِيٍّ(ع) وَ ذُرِّيَّتِهِ فَمَنْ قُتِلَ فِي وَلاَيَتِهِ قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لَيْسَ مِنْ أَحَدٍ يُؤْمِنُ بِهَذِهِ اَلْآيَةِ إِلاَّ وَ لَهُ قَتْلَةٌ وَ مَيْتَةٌ إِنَّهُ مَنْ قُتِلَ يُنْشَرُ حَتَّى يَمُوتَ وَ مَنْ يَمُوتُ يُنْشَرُ حَتَّى يُقْتَلَ»[15]. چون ولایت الهی، سبیل الهی و ولایت امیرالمؤمنین(ع)، راه ولایت الهی است، پس کسی که در راه خدا به شهادت میرسد، تحت ولایت الهی قرار گرفته و از راه ولایت ولی الهی به آنجا رسیده است. این، قاعده میباشد که اگر کسی به این آیه معتقد شد، هم قتل و شهادت برای او و هم موت عادی است؛ آنکه به شهادت رسیده است، برمیگردد تا به موت عادی از دنیا برود و اگر کسی با مرگ عادی از دنیا رفت، برمیگردد تا به شهادت برسد. خدا هر دو را به کمال میرساند تا از کمال هر دو بهره مند باشند. بحث نیمه کاره ماند اما قول فصل اذانی است که ندا میدهد “قَد آنَ وَقتِ الِّلقاء”.
تفاوت افعل تفضیلی و تعیینی
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: افعل تعیینی این است که مثلاً ما میگوییم این، خوب است و مقابلی ندارد؛ اما یک وقت میگوییم این، خوب و آن، خوب تر است و خوب تر در مقابل خوب قرار میگیرد که این، افعل و تفضیل است یا این کار، خوب و آن کار، بهتر است. اما اگر فقط بهترین و نه بصورت بهتر باشد، تعیین و نه مقابله است اما آنجایی که خوب و خوب تر بود، هر کدام را انجام بدهی، کار خوبی است و این کار، خوب و آن کار، خوب تر میباشد و اگر انسان، خوب را انجام بدهد، از خوب، کمتر بهره برده است ولی هر دو خوب میباشد. اما آنجایی که خوب، تنها یکی باشد و خوب و خوب تر در کار نباشد، آنرا افعل تعیینی مینامند که باید همین را انجام داد و غیر از این راهی نیست. آنهایی که نسبت به خدا پیدا میکند، اینطور است ولی بین بندگان اینطور نیست. مثلاً آنجایی که {النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ}[16]، به ظاهر اولویت افعل تفضیلی ولی در واقع افعل تعیینی است؛ یعنی اینطور نیست که بگوییم پیامبر(ص)، اولی است؛ یعنی من بر نفس خودم در مقابل پیغمبر(ص)، ولایت دارم و ولایت پیغمبر(ص)، اولی و بهتر و بیشتر از این است. اگر در مقابل ولایت پیغمبر(ص) مطرح شد، تو هیچ ولایتی در مقابل خودت نداری. آن هم اولی است و افعل تفضیلی نیست؛ بلکه افعل تعیین است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: شخص، خدمت امام(ع) است و میجنگد و قتال هم دارد و زندگی هم میکند. مگر هر کسی خدمت امام جنگید، شهید میشود؟ در روایت دارد کسی که در خدمت امام زمان(عج) است، اگر به شهادت برسد، اجر او، این میزان است و اگر در رکاب امام تا پیروز بشود، بماند، اجرش دو برابر فرد قبلی است. اینکه کسانی با موت طبیعی بعد از رجعت میمیرند پس در مرتبه پایین تری هستند، صحیح نیست و این تلقی، غلط است.
قیاس بین صبر مسلمین در مکه و قیام مجاهدان فلسطین
[پرسش شاگرد]
پاسخ استاد]: پیامبر(ص)، ۱۳ سال صبر داشتند اما بعداً قیام کردند. در مسئله غزه، ۷۰ سال صبر کردند و این قیام بعد از ۷۰ سال رخ داد چون امر دائر بر این است که دشمن، سلطه اش را توسعه بدهد و وجب به وجب جلو بیاید و اینها هم نسبت به این مسئله صبر کنند. اما در مکه، اینطور نبود که سلطه شان را توسعه بدهند بلکه مؤمنان در آنجا، از صفر شروع کردند و شرک، حاکم بود ولی اهل ایمان از صفر شروع کردند چون پیغمبر(ص) که آمد، یک عده ایمان آوردند و مشرکین، هنوز اصل بودند. اما در ماجرای غزه، صهیونیستها، سرزمینهای مردم فلسطین را گرفتند. آن تعبیر {کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ}[17] در کجا آمده است؟ آنجایی که مؤمنین، به تازگی ایمان آورده بودند ولیکن حاکمیت سرزمین و مالکیت آن، برای مشرکین و در دست آنها بوده است. مؤمنین تازه آمده و چند نفر بودند. وقتی اینها گفتند مشرکین دارند ما را می کشند، آیه فرمود در اینجا صبر کنید. در فلسطین، ملکیت برای مردم آنجا بوده است و اینها دارند دفاع میکنند اما در مکه میخواستند جهاد بکنند. چون دفاع واقع میشود، دفاع در هر صورتی واجب است و دفاع موکول به این نیست که انسان قدرت داشته باشد. در مسئله غزه هم باید مقابل اینکه سرزمین شان را غصب کرده اند و مدام دارند توسعه میدهند، دفاع کنند. لذا از مصادیق {کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ} نیست.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُه
[1] آل عمران/157 و 158
[2] المغازی؛ ج 1؛ ص 328
[3] السقیفة و فدک؛ ص 68
[4] الإمامة و السیاسة؛ ج 1؛ ص 25
[5] آل عمران/157
[6] همان
[7] بقره/257
[8] اعراف/180
[9] عادیات/8
[10] تفسیر الصافی؛ ج 1؛ ص 405
[11] عیون اخبار الرضا(ع)؛ ج 2؛ ص 201
[12] آل عمران/169
[13] آل عمران 185
[14] زمر/42
[15] تفسیر البرهان؛ ج 1؛ ص 705
[16] احزاب/6
[17] نساء/77
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 892” دیدگاه میگذارید;