بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
بحثی که در جلد چهارم عرض کردیم باز ادامه دارد، نمیدانم دیگر حالا دوستان باز جلد چهارم را آوردند یا نیاوردند عرض کردیم هنوز تا جلد چهارم بحث ادامه دارد، در صفحه ۱۷۸ جلد چهارم یک بحثی را مرحوم علامه منعقد کردند به اسم «بحث علمي في فصول ثلاثة»[1] یکی از مباحث اولی این بحث این است که، اولین بحثش «النكاح من مقاصد الطبيعة»[2] قبلاً این را به صورت اجمالی در یکی از بحثهایی که داشتیم بیان کرده بودند اما اینجا تفصیل بحث را میآورند و بحث خوبی هم است. ببینید نگاه به بحث به صورت ابتنای تشریع بر تکوین، ابتنای بحث تشریع بر تکوین که مباحث تشریعی مبتنی بر مباحث تکوینی است. اگر این دیدگاه در وجود انسان ملکه بشود، بعد در تمام مسائل میتواند این راه را طی بکند و به نتایج زیادی برسد. این از روشهایی است که مرحوم علامه به آن خیلی بها میدهد، اصلاً جزو سیره علمی مرحوم علامه است که مسائل تشریعی را منطبق کند با فطرت و منطبق کند با تکوین، و این هنر خودش یک هنری است. درست است که در بعضی از جاها عدهای دیگر هم این کار را کردهاند، انحصار ندارد این فکر به مرحوم علامه؛ اما در عین حال ایشان به صورت مستوفا، در همه جا سعی کرده این کار را بکند. این کار اینجوری که در همه جا صورت بگیرد کمتر صورت گرفته، لذا دوستان به عنوان یک مدل تفکری، یک مدل و منظومه فکری از آن استفاده بکنند؛ غیر از موضوع بحث که هر موضوعی را اینجوری ایشان مطرح میکنند میبینند استفاده بکنند، سعی بکنند از آن یک مدل گیری هم بکنند که یاد بگیرند در آن جاهایی هم که ایشان وارد نشده و خودشان قدرت پیدا بکنند که با این مدل بحث ورود پیدا بکنند و نتایجش را انشاالله به دست بیاورند
شاگرد: ….
استاد: آن هم تأثیر دارد ولیکن در اینجا این دو اصل، آن هم تأثیر دارد که هر اعتباری بین دو حقیقت قبل و بعد است که حقیقت قبل مصالح و مفاسد هست و حقیقت بعد نتیجه عملی است که محقق میشود، اما آنی که اینجا مستقیم مؤثر است، همان یکی این است که تمام تشریع از فطرت برخاسته، یک؛ دوماً بین تشریع و تکوین تطابق است یعنی تطابق بین تشریع و تکوین که حتی شاید بتوانیم بگوییم که آن بحثی که اعتبار بین دو واقعیت قرار گرفته هم یکی از فروعات بحث تطابق بین تشریع و تکوین است که هر تشریعی از تکوین برخاسته، هر تشریعی از تکوین برخاسته و تطابق دارد. که بعد از جملهاش میشود اوامر و نواهی؛ که اوامر و نواهی مبتنی بر یک سری تکوینیات هستند و حقایق خارجی هستند. آن حقایق حالا تبیینشان را چه کسی میفهمد و چه کسی میبیند و چگونه است، آنجا مدل خودش را دارد، اینجا مدل خودش را دارد. اینجا با مدلی که فهمیده میشود لذا تطبیق بین تکوین و تشریع میشود.
پس نگاه ما در اینجا این است که این بحث را به عنوان یک مدل نگاه بکنیم فقط، نه فقط به عنوان یک بحث موضوع خاص. لذا با این عنوان انشاالله، همچنان که در بحثهای دیگری این را داشتیم ولی سعی بکنیم از آن قاعده و قانون در تطبیق استفاده بکنیم. ببینیم چه جوری ایشان برمیگرداند مسائل تشریعی را به تکوینی و تطابق بین تشریع و تکوین را ایجاد میکند، از این مدل استفاده بکنیم انشاالله در بحثهای دیگر بتوانیم قدرتمند بشویم بر این، توانا بشویم بر این روش انشاالله، ایشان در اینجا
شاگرد: دوستان تقاضا دارند یک مقداری هم در مورد شرایط بحث روز و مباحث روز هم تذکر بفرمایید، ولی آیا در فقها بیشتر نیاز ندارند به این نگاه، تا اینکه بالاخره الان این شرایطی که در تبیین احکام وجود دارد، در نگاه فقها این نگاه بیشتر نیاز نیست؟
استاد: اگر که این بحث به صورتِ جزو مبانی فقهی نگاه بشود، جا دارد. در استنتاج حکم هم شاید در نهایت بی تأثیر نباشد. اما ممکن است الان بگویند که ذهن را باید در استنتاج حکم خالی از هر پیشداوری کرد در این مسائل؛ اما بعد از اینکه حکم را به دست آوردند میتوان چه کار کرد؟ حالا نحوه رابطه را و بعد از اینکه نحوه رابطه را به دست آوردند نحوه تبیین مسئله را، آن موقع جا افتادهتر است. [9:20] پس میتوانیم بگوییم که حکم فقهی بدون در نظر گرفتن این مسئله استنتاجش شاید به دور از پیش داوری باشد؛ اما اگر بر فرضی که این را هم گفتیم، در اینجا بعد از اینکه استنباط حکم شد، با این مبنا یقین داریم که این حکم مبتنی بر یکسری حقایق تکوینی است. منتها حالا آیا این به عهده فقیه است تحلیلش، یا این مسئله را خودش یک توانایی و تخصص است که حالا میتواند از تخصصهای دیگر استفاده بشود، میتواند یک امر بینرشتهای باشد. (10:00) یعنی بین رشته فقه و فلسفه و کلام یا حتی عرفان میتواند این یک امر جامعی باشد که بین رشتهای باشد، بینارشتهای باشد. اگر یک امر بینارشتهای باشد تخصصهای مختلفی را در این تبیین میطلبد؛ چون آن نظام تکوین شناختش در فقه محقق نمیشود. ممکن است بعضی از آن مراحل شناختش در فلسفه محقق بشود، بعضیاش با نگاه معرفتی محقق شود، بعضیاش از منظر کلامی دیده بشود و شناخته بشود. لذا اگر بخواهیم بگوییم که این فقط منحصر است به بیان فقهی، شاید بیان را کوچک هم کردیم، چون به منظری از منظر فقهی ناظر است، به منظر دیگری از کلام و فلسفه و معرفت و اینها هم ناظر است. لذا یک امر بینارشتهای میشود و جا دارد برای خود این مسئله یک فکر، نگاه جدیدی بشود که تبیین احکام از منظر تطابق بین تشریع و تکوین. که اگر اینجوری بشود، در طول تاریخ گاهی بعضی از مثلاً بزرگان دست به این زدند تا حدی؛ اما کسی این باور در او به شدت محقق شده باشد و موفق به تطبیق هم شده باشد کمتر است، کم است. مثلاً یک کتابی را من یکدفعه میخواندم اسمش مجمع البحرین بود، شاید مثلاً بیست و چند سال پیش میخواندم، مجمع البحرین این کتابی نوشتند، نه این مجمع البحرین لغت، مجمع البحرین اسم کتابی است که
شاگرد: …
استاد: نه آن هم نه، «مجمع البحرین فی مناقب السبطين» هم نه، یک کتابی است شاید مال قرن نمیدانم هفتم هشتم آن وقتها باشد، قدیم هم است. دیدم در آن در تبیین بعضی از مسائل از این استفاده کرده، قواعدی را به کار گرفته که اگر آنها مثلاً صید بشود جمع آوری بشود جاهای دیگری که اینها است یک جا جمع بشود، قاعدهمند بشود برای خودش، استحسانی نباشد، برای خودش راه ورود و خروج داشته باشد، جای ارزیابی داشته باشد؛ یعنی اگر کسی خواست این را ارزیابی کند ملاک داشته باشد، نه اینکه هر کسی بر اساس ذوق خودش و آن حالت که استحسانات باشد نباشد، کاملاً قابلِ، اگر هرکسی دید وقتی عرضه شد قابل تصدیق باشد با توجه به آن ملاکات واقعیه که مورد پذیرش دیگران هم است دیده شده باشد. منتها خب کار جوانی است، قابل پیگیری است این کار هم که تطابق بین تشریع و تکوین و مصادیقی که این مسئله میتواند داشته باشد، مدلی که این مسئله دارد، قواعد و معیارهایی که این مسئله دارد، مبانی که این مسئله دارد و نتایجی که از این مسئله به دست میآید؛ یعنی اگر این کار را کردیم چه نتایجی به دست میآید. آن وقت اثرش در هر کدام از علوم هم میتواند خودش مورد دقت قرار بگیرد.
اگر واقعاً کسی این را توانست استدلالی بپذیرد و مورد قبولش باشد در فلسفه یا کلام یا فقه یا مثلاً عرفان چه تاثیری میتواند بگذارد، تاثیرش و نتیجهاش، اینها همه مباحثی است که حول این مسئله. چون بعضی دوستان گاهی دنبال موضوع میگردند، می گویند چه موضوعی رسالهمان را، تحقیقمان را بر این قرار بدهیم؟ این به عنوان یک موضوعِ، منتها قابل تحقیق جدی و کسی باشد که ذوقش اقلاً در این علوم مختلف دستی داشته باشد تا بتواند این را به نتیجه و سرانجام برساند، نه اینکه بی گدار نزند به آب که خسته بشود.
اینجا ایشان میفرماید که «النكاح من مقاصد الطبيعة» نکاح از مقاصد طبیعت است، ببینید چقدر اصلاً بحث را، تیتر را! طبیعت تکوین است، نکاح تشریع است، تلفیق کرده بین تشریع و تکوین که «النكاح من مقاصد الطبيعة» است؛ از آن چیزی که طبیعت قصد کرده و هدف طبیعت است نکاح یکی از آنها است. لذا این را با این اصلاً عنوان گذاری کرده. ایشان میفرماید که، خب بحث تواصل بین، [14:14] من چون کتاب را بعضی از دوستان ندارند خیلی درصدد تطبیق متنیاش برنمی آیم، اما سعی میکنم که آنجایش که لازم است متنش را هم، چون متن خود علامه متن پرمحتوایی است خیلی حرف داخلش است، لذا ممکن است حتی من بعضیاش را برداشت بکنم، خود دوستان که نگاه بکنند بیشتر برداشت بکنند. سر همین است که به متن اینجا گاهی توجه ویژه داریم.
ایشان میفرماید که اگر کسی نگاه بکند اصل تواصل و رابطه و ارتباط بین زن و مرد از آن چیزهایی است که طبیعت انسانی، او را چکار کرده؟ «تبينه»[3] او را آشکار کرده، او را معلوم کرده. بعد میفرماید نه تنها طبیعت انسانی به این مبین این است بلکه حیوانیت هم، طبیعت حیوانیت هم مبین همین مسئله است «بأبلغ بیانها»[4] این هم بیان بیانِ..، بیان واقع همیشه بیان ابلغ است یعنی یک موقع است یک کسی رنگش پریده، بعد از او میپرسید ترسیدی؟ میگوید نه. می گویید که این چهره زرد تو ابلغ است در بیان از گفتار تو. این را تکذیب میکند لذا کدام را انسان میپذیرد؟ آن بیان واقع را. لذا این به ابلغ بیان چون بیان واقع است، چون بیان واقع است میگوید ابلغ است «بأبلغ بیانها» این بیان دیگر بیان لفظی نیست بلکه بیان واقعیت است « والإسلام » این یک مقدمه که طبیعت انسانی و همچنین طبیعت حیوانی آن امر تواصل بین زن و مرد را کاملاً در حقیقت هر کس نگاه میکند این را میفهمد که حیوان و انسان در این نوع ذکر و اناثی که، ذکور و اناثی که برایشان قرار داده شده، تمایلشان به همدیگر طبیعی است، هیچ اصلاً قرارداد و جعل هم نمیخواهد.
اگر ببرند چند نفر را در یک جنگلی رها بکنند از انسانها، هیچ تعلیم و تربیتی هم بین اینها قرار ندهند، خودبهخود این تمایل بین زن و مرد محقق میشود؛ همچنان که بین حیوانات هم این مسئله طبیعی است، حتی آن حیواناتی که پدر و مادرشان را نمیبینند و انفرادی هم زندگی میکنند در یک جای دور، وقتش که میرسد میبینید که آن میل به همان جنس مخالف در وجودشان تنوره میکشد و به سمتش حرکت میکنند، یک امر طبیعی مبین و ابلغ بیان هم است.
«والإسلام دين» چون اسلام هم، ببینید این کبری کلی است، اسلام هم دین فطرت است. دین فطرت یعنی دینی که مطابقت دارد با خلقت. فطرت یعنی خلقت دیگر. آن طبیعتی هم که در آنجا گفت یعنی طبیعت خلقت دیگر، یعنی آن خلقت در حقیقت او از آن طرف مبین است، از این طرف هم اسلام هم دین خلقت و تطابق با خلقت است؛ پس «فهو مجوزه لا محالة»[5] پس از این استفاده میشود، نتیجه اینکه حتماً اسلام این را جایز میداند. اگر چیزی در خلقت باشد، چون اسلام دین خلقت است حتماً جایز میداند. هیچ چیزی که در خلقت وجودی انسان باشد از جانب اسلام تخطئه نشده، تهدید شده، تعدیل شده، اما هیچگاه تخطئه نشده. این امر قطعی است، این هم خودش یک اصلی است همیشه داشته باشیم. هیچ کمالی یا نگویید کمال، هیچ تقاضایی در وجود انسان که مبتنی بر خلقت باشد، نه مبتنی بر وهمی که بعداً عارض شده…، مبتنی بر خلقت بودنش هم علامتش این است که در همه انسانها با هر رنگ و با هر تاریخی و زمانی و مکانی سرایت دارد. این مبتنی بر خلقت بودن است که کسی نمیتواند انکارش بکند. نمیشود بگویید مبتنی بر خلقت بودن را شما ذوقی برخورد میکنید. نه! علامتش این است که همه انسانها، دور و نزدیک، سیاه و سفید، در تاریخ گذشته و امروز، همه این را طلب دارند، تقاضا دارند. این تقاضا، منتها همه که می گوییم یعنی غالب، حالا ممکن است یک انسانی خنثی باشد یک انسانی ممکن است..، شدت و ضعف در تقاضا است اما فراگیر است. این بیان..، اینها را باید حتماً به عنوان میزانها داشته باشیم که بعداً با همه اینها یک کسی نخواهد بکوبد. پس اگر این در
شاگرد: میل به آن، یا حاجت به آن؟
استاد: عرض کردم تقاضا عمداً، تقاضای به او، تقاضا یعنی اعم از میل و حاجت است، یعنی هر دو را به نحوی فرا میگیرد. تقاضای وجودی یعنی این در وجودش بدون اینکه فرهنگی، بدون اینکه عادتی از جایی برایش شکل بگیرد میبیند طلب دارد. پس ممکن است که بگوییم حاجت است. این حاجت با تقاضا سازگارتر است. میل هم است به جهتی، چون وقتی حاجت شد هر چیزی که حاجت انسان باشد میل به او طبیعی است؛ یعنی میل به حاجت برآورده شدن حاجت، چون میل کی شکل میگیرد؟ میل وقتی که حاجت را دید بعد میل به او شکل میگیرد. پس این دوتا مترتب بر همدیگر هستند نه در عرض همدیگر
شاگرد: گاهی آخر حاجت نیست میل است، مثلاً در موسیقی
استاد: ببینید آن موسیقی، موسیقی هم الان اگر ما آن را تحلیل درست بکنیم، مرتبهای از موسیقی میل و حاجت همه انسانها است، یعنی خود آرامش یک موسیقی است یا نیست؟ موسیقی همیشه صدا نیست، خود آرامش و طمأنینه که در یک جای آرامی (20:00) یا مثلاً شما حساب کنید صدای دریا، آیا آرامش بخش است برای همه یا نیست؟ آیا مثلاً صدای باد؟ تا این مرتبهاش از جانب انسانها که شکل گرفته، این میل در درونشان است، تخطئه هم نشده. در این جاها گاهی بعضی از مسائل اینجوری حتی راههای سیر و سیاحت را بر این قرار دادهاند که اینها را ببینند، اینها را توجه بکنند؛ یعنی خود نگاه به باد، حرکت باد، اینها خودش فقط این نیست که نگاه بکنیم باد میآید و میرود که! باد لوازمی دارد آثاری دارد. پس میل به این صوت اصل است، میل به صوت زیبا، یا به صوت یا به آن حالا شما بگویید که چی می گویند هارمونی می گویند، میل به این هارمونی و یکنواختی و نظم در صوت، میل به این طبیعی است. لذا انسان حساسیت دارد نسبت به این، حتی بچه کودک را ببیند هنوز شکل نگرفته، اما به بعضی از صداها کاملاً عکس العمل نشان میدهد. پس این جوری نیست که این در درون انسان تحمیل شده باشد از ابتدا. اما اینکه حد خورده و چرا حد خورده و چرا بعضی از آن مثلاً چیزی که به نظر اولی میآید مفید باشد، چرا حد خورده؟ آن بحث دومش است. حرام نشده مطلقا موسیقی. بسیاری از موسیقیهای طبیعی، اصلاً تعبیر بعضی از..، این است که جهان هستی اصلاً موسیقی است اینکه جهان هستی موسیقی است یعنی آنچنان نظم هماهنگی دارد همه تألیف شده از یکسری نظم؛ چون موسیقی خودش تألیف شده از اعداد است دیگر، که اعدادِ تألیف شده است.
اگر این جوری باشد این اصل هم تاره تقاضاهایی است که از کودک دیده میشود و این هم حرام نشده از ابتدا. حد خورده، برایش حد است. مثل نکاحی است که بعداً محقق میشود و مثل لذایذ مثلاً چشایی است که خب حد خورده آن هم، مطلق نیست، خوردن است که حد خورده. همه اینها در جهات متعدد، دیدن است که حد خورده، همچنان که دیدن هم حد خورده. موسیقی هم از جمله اینهایی است که..، منتها بعضی حاجتها حاجت ضروری است، لذا میل به آن اضطراری است؛ بعضی حاجتها حاجت ضروری نیست، جزو حاجتهای طبیعی انسان است اما حد ضرورت نیست، میل به آن هم میل اضطراری نیست، میل استحبابی حالا بگوییم. میشود در حقیقت میل جوری که اگر انسان داشت یک استفادهای را میبرد، یک کمالی برایش محقق میشود.
شاگرد: منتها بعضی فقها مطلقاً تحریم کردند
استاد: یعنی آن فقیه آیا صدای
شاگرد: …
استاد: نه، دارم عرض میکنم، آیا آن فقیه ما مخالفت میکند با آیات و روایات قرآن؟ میگوید نخوانید قرآن را با صوت؟ یا امام سجاد علیه السلام اینها هم میگویند اینها را؟ یعنی می گویند حضرت آنچنان با صوت میخواند که هر کسی میآمد از کنار آن جایی که حضرت بود رد میشد غش میکردند. میگوید آنجا کنار مکانی که حضرت با صوت میخواند از هوش میرفتند عدهای از زیبایی صدا و آن بیانی که در این نگاه! آیا کسی با بیان خوش، تابع خوب کسی مخالف است؟ یعنی شما تا موسیقی میگویید میرود سراغ آلات و ادوات بیرونی که ؟
شاگرد: موسیقی یک ریتم خاصی است غیر از حد زیبایی خود صدا است. یعنی یک کسی ممکن است صدای خیلی قشنگی داشته باشد وقتی صحبت میکند، بعد مضامین و حالات
استاد: ببینید موسیقی یک بیان عام دارد که همه اینها را شامل میشود و آنهایی هم که ادعا دارند که موسیقی را تألیف کردند، ادعایشان این است که از همین مؤلفاتهای طبیعی اولی آنها را تألیف کردهاند. یعنی نمیگویند ما موسیقی را ابداع کردیم. میگویند ما از تنهای مختلفی که در طبیعت بود، ترکیبی استفاده کردیم که این ترکیب میشود موسیقی که ابداع شده الان، ابداعی نیست که نباشد سابقهاش. بلکه نتها را از طبیعت استفاده کردند؛ لذا می گویند کسی که میخواهد موسیقی را تألیف داشته باشد باید توجه اش به عالم خیلی زیاد باشد تا بتواند از نتهای مختلف عالم، اینها را صید کند کنار هم قرار بدهد تا یک تألیفی صورت بدهد. مسلماً آن نتها اگر از طبیعت در آمده، خود خدا مقصر است، نواخته بالاخره دیگر، همه عالم صدای نغمه اوست. همه عالم، یا بگویید صَدا، صَدا صحیحش است، صَدا یعنی انعکاس، «همه عالم صدای نغمه اوست. که شنید این چنین صدای درازی؟» یعنی چه کسی این صدای به این درازی و بلندی شنید است که همچنان که «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ»[6] چگونه خدا این سایه گسترده عالم که نماد خدای سبحان است، ظهور او است «أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» چه جوری این سایه را..؟ از آن طرف هم میگوید «همه عالم صدای نغمه اوست. که شنید این چنین صدای..؟» یعنی او، موسیقی به این عنوان ما قبول داریم که طبیعی است و خلاصه اصلاً خدای سبحان گفتگو و صوت را در پرندهها قرار داده، آدم برود در جنگل برویم گوشهایمان را بگیریم بلبل میخواند نشنویم ها! کسی این را گفته؟ تا حالا کسی این را گفته که بلبل میخواند نشنویم؟ میگوید ما فقط باید صدای کلاغ بشنویم. خب نمیشود کسی این حرف را نزده که! کسی این حرف را نزده که صدای کلاغ را فقط. منتها این اصل صوت است، اما حالا میآید در نظام تشریع چی میشود؟ آن وقت تالیفاتی که انسان صورت میدهد. صناعات! پس در صناعات طبیعیه و صنع طبیعی که کسی منعی نکرده، در صنع طبیعی. صداهایی که در صنع طبیعت است حدی ندارد، مرزی ندارد. این همه صدای باد را از آن لطافت نسیمش گرفته تا شدت طوفانش، هیچ کسی منع نکرده. صدای دریا را از آن حالت آرامش بخش ابتداییاش، تا صدای مواج بودن شدید تلاطمش، هیچ کسی منع کرده از این لطیف تا آن..، همه اینها جزو صداها است. هرچی دست بزنید این طرف و آن طرف، شما راه میروید از راه رفتنتان صدا تولید میشود. نمیشود بگویید راه نرو چون صدا تولید میشود، میشود گفت؟ این خلاصه این همه نقل و..، میگوید «آدمی از راه گوش فربه شود» اصلاً همه با صدا است؛ یعنی همه اینها با صدا، لذا اصل مسئله را کسی انکار نکرده که. ببینید اگر همه اینها را بگذاریم کنار هم، آنجایی که حد خورده خیلی محدود است. حتی آنهایی که به وسعت حد میزنند، حتی آنهایی که وسیعترین حد را میزنند که بگویند کل موسیقی که از وسایل و آلات تولید میشود حرام است. حتی آنها اگر همه اینها را قبول کنید، کنار این همه نظام موسیقی که در عالم به صورت طبیعی قرار داده شده یا حتی اگر صناعیِ صناعی است که آزاد است و حلال است، اصلاً قابل قیاس نیست آن مقدار. منتها آن قسمت چشم ما را گرفته، این همه وسعت را نمیبینیم.
شاگرد: اصلاً نیاز طبیعی را خود خدا در وجود همه انسانها قرار داده؛ ولی منتها بشر در مصادیق دچار اشکال میشود. اصل آرامش را با همین طبیعت هم میتواند به آرامش برسد.
استاد: عرض کردیم که بله، منتها بحث این است که آیا طلب صدا، طلب موسیقی در وجود انسان است؟ عرض کردیم بله است. یعنی چون انسان این را اصلاً میطلبد، این در وجود انسانها کم و زیاد دارد. یک بنده خدایی بود میگفت که من یک زن لبنانی گرفته بودم، این بنده خدا هر چند وقت یک دفعه دلتنگ میشد یک دفعه برای خانوادهاش، بعد دیگر آسمان و زمین را به هم میریخت باید برود، ساکش را میبست که من باید بروم. من هم خلاصه دیدم همه امکان برایم نبود که اینجور فراهم بکنم و اینها. گفت ولی خدا یک صدای خوشی به من داده بود. گفت هر موقع این شروع میکرد به رفتن و آماده میشد، من هم میزدم زیر آواز. گفت این وقتی من میزدم زیر آواز، همینجور که داشت از در خارج میشد برمی گشت، می نشست بعد میآمد ساکش را باز میکرد تمام میشد. یعنی این صدا بالاخره این را مهار میکرد، این همه کار ازش میآید.
نسبت به فارابی میگویند دیگر. نسبت به فارابی هم دارد که. گفتند در یک جلسهای علما نشسته بودند فارابی ذو فنون بوده، به فارابی گفتند این همه تو از هر دری ما وارد شدیم تو سرآمد شدی، آیا از موسیقی هم بهرهای داری؟ از موسیقی هم بهرهای داری؟ که دیگر میخواستند این را در تله بیندازند که آنجا کم بیاورد. می گویند فارابی دوتا چوب از یک کیسهای داشت درآورد. این را حضرت آیت الله حسن زاده نقل میکردند بعد دیدم جایی هم نقل شده، دوتا چوب درآورد این را نواخت با همین دو تا چوب! میگویند با همدیگر جوری به هم زد که همه میخندیدند، از شدت خنده روده بر شدند، نه از اینکه، یعنی نوع تنی که ایجاد شد خنده آور بود. بعد گفتند پرده را عوض کرد، این دوتا را به گونهای.. همه گریه کردند و بعد در مرتبه سوم این دوتا را جوری به هم زد همه خوابیدند و بلند شد رفت. یعنی همه را خواب کرد و رفت. یعنی اینقدر کار از این دو تا چوب میآید که میشود هنرمندانه این کار را کرد و این خدای سبحان عالم را به این صورت قابل …، اما حد گذاشته تا…؛
علت هم دارد. حالا علتهایش، حکمتهایش مختلف است. خدا رحمت کند شهید مطهری را یک بیانی دارد. (30:00) ………………
آنجا شهید مطهری خدا رحمتش کند، پیدا نکردم یک دفعه دیدم ولی هرچه هم گشتم کسی در این کامپیوترها هم پیدا نشده، حالا من نمیدانم در برزخی از آقای مطهری شنیدم یا یک جایی دیدم خلاصه پیدایش نمیکنم. ایشان فرموده بودند هنر حرکت در خیال است، اما دین حرکت از خیال است. خیلی تعبیر کوتاه و بسیار بلند است، که هنر حرکت در خیال است! یعنی از خیال شروع میشود به خیال منتهی میشود. لذا اگر دین آمده هنر را محدود کرده، مال این است که انسان در خیال نماند. اما دین حرکت از خیال است. خیال را تخطئه نکرده، آغاز راه دانسته؛ اما متوقف در این نکرده انسان را. از اینجا گفته راه بیفتید، از صورتها، از اینها راه بیفتید اما متوقف در اینجا..، لذا صورتگری را نمیدانم بعضی از هنرها را حد زده که انسان، از بس جاذبه دارد عالم خیال، از بس شدت دارد، اگر رها بود انسان، متوقف در آن میشد، از اینجا خارج نمیشد.
یکی از حکمتهایی که…، یکی از حکمتها عرض کردم نگویید علت. یکی از حکمتهایی که شاید این همه حد خورده، مال این است که انسان از خود بیخود میشد در این مرتبه خیال اگر میماند و باعث میشد که این دیگر نتواند حرکتی بکند و از این خارج بشود و اعتدالش را از دست میداد و حتی قوه عقلیهاش تحت الشعاع این مرتبه خیالیه قرار میگرفت. اما عقل اگر سیطره بر خیال داشته باشد، از خیال استفاده میکند، از صورت استفاده میکند اما عبور میکند. حالا این هم بالاخره یک خط ما از این، دو خط از این خواندیم.
پس اصل بحث این است که اینها جزو قواعد است که هر چیزی در نظام خلقت، تقاضای وجودیاش در انسان باشد یا در عالم باشد، در انسان را حالا داریم بحث میکنیم، خدای سبحان از جهت تشریعی او را حرام نکرده، بلکه حد ممکن است زده باشد اما او را تجویز قطعاً کرده. تعبیر ایشان این است که «فهو مجوزه لا محالة» حتماً او را تجویز کرده، حتماً و ضرورتاً خدا. خب این خیلی حرف زیبایی است در ارائهها! ببینید ما در ارائه، خلاصه یک کسی میگفت که اگر بخواهیم، یک کسی این را میگفت این جوری، اگر، خب نگاه غلط دیگر! میگفت اگر بخواهیم رساله را خلاصه کنیم در یک کلام، یعنی هر چی لذت دارد نکن. یعنی او میگفت. خب این که نیست که، ببین اگر تقسیم بکنیم که این لذتی که محدود شده، نسبت به آن چیزی که جایز شده اصلاً قابل قیاس نیست. اگر کسی آنها را تصور بکند، آنها را ببیند، آنها را دیگر در رساله نیاوردند. آنجایی که اصل بر حلیت است نیاوردند، آنجایی که منع است و حد است را آوردند. این دیگر نگاه نمیکند که این همه جواز، بعد این جا هم محدودیت؛ این محدودیت را فقط میبیند میگوید پس همهاش گفته نکن نکن، نخور، نمیدانم این کار را، همهاش به نه تعبیر شده. منتها خب همین این هم خودش چی است؟ اگر یک حکمی بخواهد تبیین بشود، در مقام تبیین اگر این افقش باز بشود که بابا موسیقی که حلال است این همه گسترده است، این قسمتش هم که یک صد هزارم و میلیونیوم و ۱۰۰ میلیونیوم و یک میلیارد اینها هم نمیشود این هم حد خورده، آن موقع برای آدم قابل تحمل میشود. میگوید خب این همه را باز گذاشته، یک جا را، یک قسمتی را از این همه وسیع، از این همه وسعت این هم در حقیقت..، پس این قابل تحمل تر میشود. اما فقط انسان رو بکند به اینکه همه چیز ممنوع است، خب این سخت میشود برایش. پس این یک نکته.
«وأمر الإيلاد والإفراخ»[7] امر تولد فرزندان و افراخ که جوجهگذاری است دیگر، یا پستاندار هستند موجودات یا جوجه گذار و تخم گذار هستند. مثل اینکه «وأمر الإيلاد والإفراخ» دو دسته، هم تخم گذاری هم تولد، «الذي هو بغية الطبيعة وغرض الخلقة في هذا الاجتماع»[8] این دوتا غرض است، قبلاً یادتان است ایشان فرمود که غرض از نکاح چیست؟
شاگرد: تولید مثل
استاد: یعنی غرض از نکاح بقای نسل است که بقای نسل با تولید مثل شروع میشود و شکل میگیرد. لذا بقیه چیزها، بقیه را گفت اینها اهداف وسطی است؛ یعنی آنها..، لذا هر چیزی که با این هدف نهایی اصطکاک داشته باشد این حتماً مورد نهی و نفی دین است. اما اینگونه نیست که فقط هم این باشد؛ اهداف دیگر هم در کار است اهداف وسطی داریم، منتها این در نظام طبیعت انسان همین را عرض کردیم. اگر گفتیم هدف نهایی است، در کجا هدف نهایی است؟ آیا در غایت انسان بماهو انسان هدف نهایی است؟ نه، در غایت انسان بماهو بشر این غایت نهایی است، در غایت انسان بماهو بشر این غایت نهایی است که ایلاد در حقیقت تولد چی باشد؟ غایتی، و الا انسان نظام علمیاش، نظام هدایتیاش، سعادتش غیر قابل قیاس است و این هدف نهایی آنها است و قرب الی الله است. اینها همه باید سر جایش محفوظ باشد یعنی یک ذره این مهرهها جابجا بکنیم قابل خدشه میشود.
شاگرد: … [35:30] به معنای همان خلقت است؟
استاد: خلقت است، اما خلقت ببینید خلقت مراتبی دارد دیگر، یک موقع است که شما خلقت را به معنای نظام بدنی انسان در نظر میگیرید، این یک مرتبه خلقت است دیگر، این هم خلقت است. اما یک موقع است که خلقت را به معنای آن تعبیری که عرفا از طبیعت دارند، طبیعت را به معنای ماسوا الله میگیرند، اینجا بحث طبیعت به معنای ماسوا الله نیست که می گویند طبیعت کلیه آنها. طبیعت به معنای ماسوالله نیست بلکه طبیعت به معنای همین نظام عالم مادی است، نظام عالم بدنی انسان است.
«الذي هو بغية الطبيعة وغرض الخلقة في هذا الاجتماع» در این اجتماع بین این ذکور و اناث که در این اجتماع چه در حیوانات چه در «في هذا الاجتماع» یعنی اجتماع حیوانی و اجتماع انسانی «هو السبب الوحيد والعامل الأصلي في تقليب هذا العمل في قالب الازدواج»[9] میگوید وقتی که این سبب وحید و عامل اصلی شد، در این که این عمل شکل بگیرد، در قالب ازدواج و اخراجش مِن مُطلَقِ، میگوید اگر اینجوری شد پس از بی بند و باری و رها بودن این باید حتماً خارج باشد، تعهد دنبالش است. اینجور نیست که مردی رابطه پیدا بکند با زن بعد هم رها بکند برود. حتی در حیوانات، عمده حیواناتی که دوران تولد فرزند و بعد تربیتش محتاج به همیاری آن دو زوج است، حتماً هردو در این دخیل هستند به خصوص مثلاً در پرندگان که دوران استقلال این جوجه طول میکشد، پدر و مادر هر دو شریک هستند. یکی مراقبت میکند یکی غذا میآورد، یکی در رشد این، یاد دادن پرواز به این دخیل میشوند. در تربیتش، در غذا دادن هر دو، در لانه سازی برای اینکه این محقق بشود. اما در بعضی از حیوانات نه، این مقدار سخت نیست؛ لذا آنجا هم میبینید مراقبت هم به همان اندازه است. بعد میبینید دوباره اینها جدایی دارند تا دفعه بعد که بخواهد دوباره همین نطفهای بسته بشود. انسان هم همینجوری است. منتها چون انسان نظام رشدش و تربیتش خیلی سنگینتر است، سختتر است، دوران اینکه این ازدواج که شکل میگیرد، یک شکل دیگری و دائمیتری پیدا میکند تا اینکه این نظام به نهایت آن کمال خودش برسد. منتها در ضمن این لذتهای دیگر، کمالات دیگر، شهوات دیگر، حالا دیگر این را در اواسط بحث بیان میکند. آنها هم سرجایش است نگوید کسی پس فقط خلاصه تولیدمثل است و این لذتها نیست. میگوید نه همه آنها سر جایش محفوظ است. اما غایت این است آنها هم همه در راه است. شاید انسان صدها برابر از آنها بیشتر استفاده بکند تا تولید مثل، ممکن است دوتا سهتا بچه بیشتر در طول عمرش ایجاد نکند، اما یک عمری دارند این زن و شوهر از هم لذت میبرند. عیبی ندارد، اشکالی ندارد تجویز کرده، تازه برای آن هم، برای نحوه بهترش هم کلی دستورات دارد.
بعد میفرماید «في قالب الازدواج وإخراجه من مطلق الاختلاط للسفاد والمقاربة» فقط صرف ارتباط نبوده که ایجاد بشود و بروند، رها است «إلى شكل النكاح والملازمة»[10] آن سفاد و مقاربه را که یک ارتباط بی بند و بار باشد را به نکاح و ملازمه. ملازمه یعنی تعهد، تعهد در قبال این، با ایستادن بر این نتیجه، با بودن در لوازمش، ساختن خانه است برای پرندگان، مراقبت است و غذا آوری است برای، اینها همه را به اصطلاح تعهد گرفته در نظام طبیعت از آن.
همین کار را عیناً در نظام انسانها قرار داده «ولهذا ترى أن الحيوان الذي يشترك في تربيته الوالدان» آنجا والدان، آنجایی که دو تا پدر و مادر در تربیت این پرنده یا حیوان مشترک هستند مثل طیور در اینکه مراقبت میکنند از تخمها، بعد تغذیه جوجهها و بعد تربیت آنها در پر زدن، یاد گرفتن و اینها و همچنین حیوانی که احتیاج دارد در ولادت و تربیت «إلى وكر» به لانه احتیاج دارد «تحتاج الإناث منه في بنائه»[11] وقتی که آن ماده میخواهد وضع حمل کند باید جایی داشته باشد آنجا باید..، میگوید همه اینها را نر کمک میکند در اینکه اینها محقق بشود. و ببینید چقدر نکتهها و (40:00) ظرافتهای طبیعت را.
یک فیلمی نشان میداد مستند، چند روز پیش گفتم خوب است ما داریم این بحث را میخوانیم بعد از آن نشان میداد، سه چهار روز پیش بود. اینقدر این زیبا بود، اینقدر زیبا بود واقعاً ۴۵ دقیقه مبهوت کرد ما را نشاند پای این خلاصه فیلم را دیدیم. نشان میداد در پرندهها، خیلی عالی و جالب بود. حالا چیزهایی مختلفی از جمله نشان میداد پرندهها برای اینکه فصل جفت گیریشان میخواهد بشود، پرندههای نر خانه میسازند، بعد خانه را تزیین میکردند مثلاً هر کدام به جوری تزیین میکردند. نشان میداد اینها را، چقدر وقت گذاشته بودند فیلمبرداری کرده بودند چقدر! که مثلاً خانه سازیشان، تزیینشان به این بود یکیشان رفته بود این خانهای که ساخته بود که مثلاً یک فضای کوچکی هم نبود، خانهاش هم خیلی طاق بلندی زده بود و چی کرده بود و اینها، بعد در این گل جاهای مختلف، دید کسی یا ندیدید؟ دیدید شما؟ گلهای قرمز و صورتی را برگهایش را جمع کرده بود هر گوشهای از این، مثلاً این قسمت را با یک رنگی، آن قسمت را یک رنگ نزدیکتری به این، اینها را قسمتهای مختلف این را به رنگهای مختلف تزیین کرده بود. بعد یکی دیگرشان برداشته بود یک سری چیزهای دیگر را آورده بود. بعد یک سری از این کفشدوزکها که برق میزنند تلالو دارند، اینها را هم برداشته بود جمع کرده بود آورده بود لابلای اینها چیده بود که نور افشانی هم بکند با اینها. بعد میگفت ماده میآید در خانه این، این اعلام آمادگی میکند، ماده هم میآید در خانه این، نگاه میکند یک دوری میزند بعد میبیند پسندید یا نپسندید. این خانه را یک نگاه میکند، میرود آن یکی خانه را یک نگاه میکند، آن وقت بعد نگاه میکند کدام یکی در خور این است، شان این است، آن را انتخاب میکند و..، هر کدام هم یک جوری. اینجور هم نبود که همه غریزتاً یک جور تزیین بکنند. مثلاً او یک جور تزیین کرده بود اصلاً یک مدل دیگری، این یک مدل دیگری. او پستی و بلندی داخلش درست کرده بود مثل اینکه مثلاً حجمها را مثلاً، این یکی مثلاً گل کاری کرده بود. اصلاً آدم حیرت میکرد که این چه جور رفته این همه گشته، این چند تا گل اینجا گذاشته، یک چند تا گل آنجا گذاشته، یک چند تا گل آنجا گذاشته، زیبا کرده بود بعد هم آمد این چیز را مثل اینکه پسندید آخر. آن هم اهل ذوق بود آن خانم هم، خلاصه آن که گلکاری کرده بود را پسندید. اینقدر خلاصه زیبا میخواهد خدمت میکند، چقدر وقت گذاشته برای این ساختن و جمعآوری، بعد میگفت رفته آن یکی لانه را دیده، حالا جالب است من وقت نمیکنم.. اما جالب است رفته آن خانه را دیده بود، میگفت نپسندید. میگفت احتمالاً این یکسری پشکلهای یکسری حیوانات را آورده بود چیده بود، بعد یکجوری مدلی چیده بود که خیلی قشنگ باشد اینها را. بعد منتها اینها نگو چون تر بودند قارچ زده بودند. بعد گفت آمد دید نه این قارچ آمده از داخلش، غیر طبیعی بود برای این، برگشت رفت. این هم رفته بود هی قارچها را میکند بنده خدا. ولی خب دیگر کار از کار گذشته بود، دیگر خانه را نپسندیده بود.
این نگاهی که در طبیعت است اگر انسان این را ببیند که چقدر در نظام طبیعت یا حیوانات دیگر را نشان میداد هر کدام خیلی عالی، خیلی جالب که برای اینکه این نظام را بخواهند تحقق بدهند چقدر زحمت در نظام کشیده. آن وقت استفاده از این در نظام انسانی، بهره مندی از آن در انتقال به انسان «إلى وكر تحتاج الإناث منه في بنائه وحفظه إلى معاونة الذكور يختار لهذا الشأن الازدواج» برای این کار ازدواج را انتخاب میکنند. «وهو نوع من الملازمة والاختصاص» یک ملازمه، تعهد و اختصاص است، یک تعهد و اختصاص است در این کار «بين الزوجين الذكور والإناث منه فيتواصلان عندئذ» در این حالت «يتواصلان» ازدواج صورت میگیرد «ويتشاركان في حفظ بيض الإناث وتدبيرها وإخراج الأفراخ منها وهكذا إلى آخر مدة تربية الأولاد ثم ينفصلان إن انفصلا»[12] چون بعضی از این حیوانات جدا نمیشوند.
این یاکریم خیلی در بودنشان با همدیگر. ما یکسری یاکریم در خانهمان است اینها شبها دوتا دوتا کنار هم همینجوری هستند بعد یکیشان که جفتشان از دنیا رفته، این تنها است دیگر همیشه، یعنی ما الان ندیدیم یک سال و خوردهای نگاه میکنیم این دیگر دوتا نشده، این همان یک دانه است؛ یعنی همان یک دانه است. ظاهراً بعضیها میگویند اینها به این سرعت دوباره ازدواج نمیکنند، اینها خلاصه خیلی وفادار هستند. معلوم است به این، معروف است دیگر. است اینها دیگر، ببینید یعنی احساسات دارند عواطف دارند، برای خودشان یک ملازماتی را میبینند، یک تعهداتی را دارند. منتها حالا ما خبر نداریم از آنها. ولی برای خودشان است، اگر کسی تفحص بکند اینها را پیدا میکند.
«ثم يتجدد الازدواج» دوباره «وهكذا فعامل النكاح والازدواج هو الإيلاد وتربية الأولاد وأما إطفاء نائرة الشهوة» اما اینکه میل شهوتی که در انسان است که کنار این ایلاد و مقدم بر این ایلاد شکل گرفته و بعد از این هم باقی میماند دوباره ادامه پیدا میکند، اما «إطفاء نائرة الشهوة الاشتراك في الأعمال الحيوية»[13] در زندگی، اعمال زندگی که اصلاً زندگی کردن خودش مطلوب است. یعنی وقتی که بچه هم به دنیا نیاید، حالا بچه هم نباشد دیگر زندگی را که دوست دارند که. حالا پدر و مادر بچههایشان ازدواج کرد رفتند، آیا اینها دیگر زندگی را رها میکنند؟ میگوید نه، خود این اشتراک در اعمال الحیویه «كالكسب وجمع المال وتدبير الأكل والشرب والأثاث وإدارة البيت فأمور خارجة عن مستوى غرض الطبيعة والخلقة وإنما هي أمور مقدمية أو فوائد مترتبة»[14] یا امور مقدمی بر این هستند یا یک فواید مترتبه دارند بر آن؛ که آنها هم بر آن یک نتایجی بار است. ولی غایت اصلی در نظام خلقت و ازدواج به عنوان این جمع شدن ایلاد است. منتها غایتهای دیگر در طول این و در مقدمات این قرار میگیرد.
«ومن هنا يظهر» آنوقت از اینجا میخواهد چی نتیجه بگیرد؟ میگوید « أن الحرية والاسترسال من الزوجين» که زن و مرد رها باشند، بی بند و بار باشند، حریت بر استرسال بی بند و باری، این مطلق رها بودن بی بند و بار بودن «من الزوجین بأن يتواصل كل من الزوجين مع غير زوجه» هرکی با هرکی رابطه داشته باشد « أينما أراد ومهما أراد من غير امتناع» بدون اینکه هیچ منعی برای او باشد «كالحيوان العجم» مثل بعضی از حیوانات گنگی که…، چون حیوانات مراتب دارند هرچی لطیفتر میشوند به انسان نزدیکتر میشوند. به قاعده مندی، افعالشان نزدیکتر میشود «كالحيوان العجم» مثل حیوانات گنگی که «ينزو الذكور منه على الإناث»[15] آن مرد بر زن یا آن ذکور بر اناث، در حقیقت او مواقعه [46:38] را دارد و بعدش هم هر جا هم پیش بیاید و هر جوری هم که پیش بیاید «أينما وجدها» هرجا پیش بیاید و ببیند این «على ما يكاد يكون هو السنة الجارية بين الملل»[16] میگوید جوری شده که بعضی از ملل متمدنه هم تبلیغ همین را دارند میکنند. به خصوص حالا این را آن موقع علامه نوشته، الان که از آن موقع شاید ۴۰ سال بیشتر میگذرد شدیدتر شده که آزاد بودن مطلق حتی ازدواجها را هم به بی بند و باری ازدواج بکشاند. حتی به قول شما گفتید خانههای سفید، چی چی ازدواج سفید؟ نمیدانم چی چی از این چیزهای اینجوری هم چی شده؟ رواج اینها هم مد شده که همان استرسال حریت. که هر موقع خواستند هم بدون هیچ تعهدی از همدیگر جدا میشوند. نتیجهاش فرزندانی که باید در پرورشگاهها بزرگ بشوند.
شاگرد: آن هم چند تا مرد و چند تا زن در یک خانه
استاد: بله دیگر، یعنی نتیجهاش آخر این میشود که هیچکس هیچکس را به عهده نمیگیرد، تکلیف و آن سختی و..، آن لذت را میخواهد اما سختی را دیگر نمیخواهد. این لذت را جوری قرار دادهاند تا اجر آن تحمل سختی باشد؛ اجر آن تعهدات باشد. لذت خوردن غذا و طعم را قرار دادند تا سختی تهیه غذا و خوردن غذا را خدا اینجوری دائماً برای انسان تسهیل کند. لذت بزرگ کردن بچه را با، سختی بزرگ کردن با لذت آن رابطه و انس و محبت و آن، اینها وقتی اینجوری شد دیگر کسی که چند تا مرد باشند با چند تا زن باشد معلوم نیست کی مال کیه که، لذا محبتی به آن فرزند ندارد، تعهدی در مقابل او نمیبیند برای خودش. آن وقت این فرزند چه جوری رشد میکند؟ همان جوری که آن پرنده باید تربیت میشد تا پر زدن را یاد بگیرد، وقتی مورد مراقبت پدر و مادر قرار نگیرد و این محبت در وجودش اشباع نشود، این فرزند فرزندِ جنایتکار و از ابتدا فرزند با صاحب عقده بار میآید و آن رشد در او محقق نشده.
لذا میفرماید که «على ما يكاد يكون هو السنة الجارية بين الملل المتمدنة اليوم وكذا» همچنین « الزنا وخاصة زنا المحصنة منه» اینها همه خارج از این نظام حیطه ازدواج هستند. «وكذا»[17] همچنین از این طرف افراط در بی بند و باری، از آن طرف افراط در محدود کردن است که اگر کسی با کسی ازدواج کرد به هیچ وجه دیگر امکان طلاق نباشد. میگوید بابا دو نفر ازدواج کردند دیدند نمیتوانند، ناسازگار هستند، باید راه را، سخت اما قرار داد. لذا میبینید از آن طرف بعضی از مذاهب اینها مبتلا شدند به این که نهی دارند، لذا به خاطر اینکه نمیتوانند در کنار هم زندگی بکنند به دینشان بی اعتنا میشوند، از دینشان روگردان بشوند. به عنوان خیانت این کار را میکنند که خائن محسوب بشوند.
«وكذا تثبيت الازدواج الواقع وتحريم الطلاق والانفصال بين الزوجين ، وترك الزوج واتخاذ زوج» اینها را حرام میکنند «ما دامت الحياة تجمع بينهما»[18] میگویند اگر ازدواج شد تا آخر زندگیشان باید همین دوتا باشند. میگوید نه، این هم خلاصه از این طرف هم، افراط در این هم افراط غلطی است. «وكذا إلغاء التوالد وتربية الأولاد وبناء الازدواج على أساس الاشتراك في الحياة المنزلية على ما» همین چیزی که شما میگویید یعنی کنار هم باشند، نه ازدواجی باشد نه تعهدی باشد، از همدیگر نفع ببرند ولیکن به هیچ کدام از لوازم و تعهدات همدیگر هم پایبند نباشند. (50:00) «كذا إلغاء التوالد وتربية الأولاد وبناء الازدواج على أساس الاشتراك في الحياة المنزلية» کنار هم بودن، که آن موقع هم معلوم است بالاخره یک حدودی از این بوده «على ما هو المتداول اليوم بين الملل الراقية ونظيره إرسال المواليد» میگوید نظیرش هم این است که بچه هم اگر میآید این را بفرستند کجا؟ «إلى المعاهد العامة المعدة للرضاع والتربية»[19] پرورشگاههایی که اینها را شیر، از شیردهیشان تا بزرگ شدنشان آنجا.
یکدفعه در انگلستان میگفت، من باورم نمیشد یک آماری تلویزیون داشت میگفت، میگفت ۵۰ درصد! خیلی است ۵۰ درصد! میگفت ۵۰ درصد بچهها در پرورشگاه بزرگ میشوند. خیلی است ۵۰ درصد! حالا نمیگفت اینها، اصلاً میگفت یعنی رها، حتی پدر و مادر اینها را رها میکنند. ۵۰ درصد! من خلاصه حالا می گویم شاید آنها اشتباه کردند ۵۰ درصد خیلی آمار بالایی است. «كل ذلك على خلاف سنة الطبيعة وقد جهز الإنسان بما ينافي هذه السنن الحديثة على ما مرت الإشارة إليه»[20] این چیزی که در انسان تجهیز شده و میل او است و تقاضای او است، … [50:49]. لذا میبینید حتی انسان به بزرگ شدن فرزندش علاقه مند است، حب اولاد دارد. فقط اولاد برای او سختی نیست. حب اولاد دارد! این حب اولاد، محبت اولاد در وجود انسان، حتی مباهات به این دارند این در حقیقت حب به اولاد در وجود
«نعم الحيوان الذي لا حاجة في ولادته وتربيته إلى أزيد من حمل الأم إياه»[21] یا اگر حیوانی که فقط حمل و دوران حمل است و بعدش هم دیگر هیچ سختی ندارد، گاهی آنجاها طبیعت به ازدواج و مصاحبت و اختصاص و تعهد بین این دوتا حیوان پیش نیامده. میبینید که ارتباطشان برقرار میشود، هر کس هم میرود سوی خانه خود و بعد هم آن ماده هم در حملش و دوران حملش اینقدر سخت نیست برایش که به عسرت بیفتد. وقتی هم که وضع حمل میکند، تا چند روز بعد سرپا میشوند و غذای بدنش هم برای آن چند روزه کفایت او را میکند و این حل میشود کارشان. میگوید اینجا البته «فهذا النوع من الحيوان له حرية السفاد»[22] این رها است، این دیگر تعهدی در قبال این رابطه ندارند. «بمقدار ما لا يضر بغرض الطبيعة من جهة حفظ النسل»[23] به همین مقداری که غایت خدشه دار نشود به همین مقدار تعهد بینشان است.
بعد ایشان میفرماید که، از اینجا به بعد شروع میکند میگوید تا اینجا بیان این بود که این اقتضای طبیعت است، حالا شروع میکند: هر خروجی از اقتضای طبیعت، فساد به طبیعت ایجاد میکند، عکس العمل دارد. و این باعث میشود که صدمات غیرقابل جبران ایجاد بشود. از اینجا ایشان شروع میکند، بعد نکات دیگری را میگویند، بحث خوبی است اگر دوستان کتاب را بیاورند، این نکات که امروز صدر جلسه گفتیم نکات کلیدی دائمی بود، مخصوص به این بحث نبود، اگر هم وقت را گرفت، میارزید به نظر من، هرچه قبلاً هم گاهی گفتیم ولی تکرارش انس میآورد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
تا دقیقه 53:00
[1] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 178.
[2] همان.
[3] همان.
[4] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 179.
[5] همان.
[6] فرقان، آیه 45.
[7] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 179.
[8] همان.
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 180.
[23] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 446” دیدگاه میگذارید;