سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
لزوم مواجهه با ریشه و اساس شبهات
در محضر قرآن کریم و آیات نورانی ۱۵۶ به بعد سوره آل عمران هستیم {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ}[1]. مطالب مختلفی ذیل آیه، بیان و از آن، استفاده شد که در فراز {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ}، معلوم شد به لحاظ کلام، کلام کفار ولی به لحاظ بکارگیری این کلمات، کلماتی است که منافقان از کلمات کفار وام گرفتند و در مقابل مؤمنان، بکار بردند تا برای مؤمنان در این جنگی که عده ای به شهادت رسیدند، ایجاد تزلزل و حسرت در قلوب کنند و میگفتند اگر اینها، نزد ما میمانند و خارج از شهر نشده بودند یا اصلاً به جنگ برنخاسته بودند، الان اینجا میبودند و کشته نشده بودند. این، یک وجهی بود که عرض شد و اینکه قرآن کریم، ریشه کلمات منافقان را به کفار نسبت داد، بحث جدی و مهمی است تا انسان ببیند و بیاموزد در جایی که شبهات، مطرح میشود، شبهه را فقط در مرتبه نازل نبیند و قدرت پیدا بکند که شبهه را به اصل آن ارجاع بدهد. انسان، هر میزان قدرت پیدا بکند که شبهه را به اصل آن ارجاع بدهد، هم باعث میشود که شبهه، روشن تر بشود و هم اینکه مردم در نسبت به بیدار شدن مقابل شبهه و تحت تأثیر آن قرار نگرفتن، بهتر میتوانند استفاده بکنند. به همین جهت، قرآن کریم در اینجا، مسئله را به کفار نسبت میدهد؛ {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا} که اگر کسی این گفتار را تکرار و بازگو و باور کرد، بداند اعتقاد کفار را پذیرفته و نگاه آنان را ترویج کرده است. این امر، باعث میشود که جامعه ایمانی، مقاومت و توجه اش در برابر این شبهه، بیشتر و دقیق تر بشود. خداوند، این معنا را در قرآن کریم، در آیات مختلفی بیان کرده است که اگر راهی برای تبیین این ریشه پیدا میشد و آنرا حل مینمود که در آیات مختلفی هم بکار گرفته و ریشه یابی شده است، آنوقت نه فقط این شبهه، بلکه ده ها شبهه وقتی ریشه یابی صورت بگیرد و ریشه آنها حل بشود، حل میگردد. لذا قرآن کریم، تنها در مقام جواب به یک شبهه نیست بلکه در مقام بیان ریشه های شبهه و اصول مطرح در شبهه است، در عین اینکه شبهه را هم پاسخ میدهد. پس آن قول قوی در گفتگو و مناظره و تخاطب و موعظه این است که انسان بتواند بگونه ای صحبت بکند که ریشه کلمات حل بشود، در عین اینکه شبهه هم حل بشود. قرآن، به شبهه بی تفاوتی نمیکند بلکه شبهه را در ضمن ریشه حل مینماید که هم این شبهه و هم نظائر آن حل بشود و گرنه دشمن و شبهه گر مسلط است که شبهه را با یک تغییر ظاهری، دوباره به یک شبهه جدیدی مبدل بکند چنانکه اگر ما در تاریخ شبهه نگاه بکنیم، می بینیم که امروز، همان شبهات سابقین را منتهی در قالب و لفظ جدیدی مطرح میکنند که اگر به خوبی کنکاش شود، معلوم میشود اصلاً شبهات، همان شبهات پیشین بوده و ده ها جواب هم به آنها داده شده است؛ لفظ آن شبهه را عوض و جدید و مطابق با زبان امروزین کرده اند و حتی انسان هم احساس میکند که چه کسی به این شبهات جواب خواهد داد در حالیکه این شبهات، همان شبهات سابق هستند و اغلب شبهات جدید(هرچند نمیگوییم شبهه جدید در کار نیست) را وقتی انسان، در تاریخ گفتگوهای بین تفکرات، لحاظ میکند، میبیند که اینها قبلاً هم بوده بلکه عمیق تر از اینها بوده است و امروزی ها گاهی آنرا سطحی تر هم کرده اند. پاسخ بسیاری از این شبهات هم داده شده است که انسان میتواند با آن تسلط بر شبهات برگردد. در این آیه، ریشه کلام منافقان را به کفار برمیگرداند و عرض شد وقتی منافق بداند که مردم میدانند سخنانش، همان سخنان کفار و سخنی رسوا است و اگر بخواهد سخن بگوید، مردم میفهمند که بازگوکننده سخن کافران است، قطعاً در گفتمان شان، تغییراتی ایجاد میکنند و هر سخنی را دیگر اینگونه نخواهند گفت چون نمیخواستند متهم به کفر هم بشوند. اینها میخواستند که در جامعه ایمانی، هم بهره مند از ایمان و مزایای اهل ایمان و هم مرتبط با کفار و ایمن از تهدیدات آنان باشند. یک حالت دو زیستی را میخواستند داشته باشند که بهره بیشتری ببرند؛ لذا اگر در جامعه ایمانی که زندگی شان در آنجا بود، به کفر طرد میشدند، قطعاً قدمی برنمیداشتند. پس خود مقابل با ریشه کلام، ایجاد یک پیشگیری هم میکند و غیر از درمان، یک پیشگیری هم میباشد که درمان، بعد از ورود و بیماری محقق میشود اما پیشگیری در آنجایی است که قبلاً از عارض شدن مریضی، با روشهای پیشگیرانه، جلوی آن بیماری را میگیرند. این نگاه پیشگیرانه، قوی تر و کم هزینه تر است و همگی اینها، روشی است که قرآن، برای ما دارد تحلیل میکند تا بدانیم وقتی کلام را به ریشه اش برگردانیم و معلوم شد این سخن، از کسی برمیآید که وقتی بین قتل و موت و ماندن در اینجا و شهید نشدن سخن میگويد، ناخودآگاه سخن کفار را میزند که حیات را تنها حیات دنیوی میدانستند و تمام اختیار حیات و موت را در دست خود میدانستند که اگر ما رفتیم، مردن حاصل میشود و اگر نمیرفتیم، مردنی نیز در کار نبود. اما اگر هم مردنی در کار باشد، قتل در راه خدا، یک حیات و ارزش است چون مؤمن، تنها دنیا را نمیبیند که بگوید اگر نمیرفتیم، زنده میماندیم و اینگونه بهتر میشد و لذا سبقت در رفتن میگرفتند برای اینکه به وصال و لقاء الهی برسند. این، موضوعی است که انسان در تحلیل آیه باید بیشتر به آن دقت بکند و خودش یک نوع روش در بیان است که ان شاء الله بیشتر از آن استفاده میکنيم.
[پرسش شاگرد]
بروز ملکات و عقاید افراد در لحظات حساس
[پاسخ استاد]: آنجایی که شما در تکنولوژی کفر دارید بیان میکنید، یک بحث است اما در اینجا که جنگ و در حالتی بوده است که تازه مؤمنان خالص به میدان آمدند و ابتدا جنگجویان طالب شهادت در میدان بودند، لذا قطعاً مخاطب اصلی در آنجا، مؤمنان خاص هستند و این گفتگو نسبت به مؤمنان خاص دارد صورت میگیرد. غیر از اینکه برای کسی که ایمان آورده است، در نگاه ایمانی، باور به حیات ادامه دار برای انسان، وجود دارد و در همان مقدار ابتدایی ایمان هم اعتقاد به حیات دامنه دار پس از این عالم وجود دارد {فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌ}[2] که نسبت دنیا به آخرت و تمام این صد سال دنیا و رفاه و راحتی اش هر میزان هم که باشد، نسبت به آخرت، قلیل است و به خصوص در صدر اسلام وجود داشت که ایمان مردم، تقلیدی نبود و بگونه ای بود که همگی ابتدائاً ایمان آورده بودند. اینجا جنگ اُحُد بوده است که سن ایمان مردم در آن، کمتر و بعد از سن زندگی شان است و لذا میبیند که فردی، یک یا دو سال بوده که ایمان آورده و با اختیارش انتخاب کرده است. پس کاملاً این سخن در آن محیط و فضا، بجا و استدلال، تام و کامل است. بر فرض اینکه در جامعه ایمانی دیگری که ممکن است شرایط مؤمنان خاص یا کسانی که با اختیار و انتخاب خودشان و نه بر اثر محیط و تقلید، به نحو دیگری باشد، ایمان میآوردند، متفاوت باشد، ایجاد پرسش میشود که چه کنیم. میفرماید در موقعیتهای دیگر هم همین میزان ارزش، بین مؤمنان و غیر مؤمنان، ملموس است به خصوص در وقتی که جنگی واقع شده است. شما الان غزه را نگاه بکنید! مردم عادی غزه هم که هر کدام شان را میبینیم (و تنها مجاهدین، اینگونه نیستند) که فرزندانشان را از دست داده اند و زندگی شان تخریب شده است، باز هم وقتی سخن میگویند، در حالت ناخودآگاه شان هم و نه در حالتی که مصاحبه میکنند بلکه در همان حالت مصیبت و بر هم ریختگی شان که انسان در آن موقعیت، خود را بروز میدهد و نگهداری برای بروز دادن ندارد، کلام شان، سپاس و حمد و حساب نزد خدا و خود را در جلوی چشم خدا دیدن و منتقم دانستن او است. این نگاه، نگاهی است که همین مقدار اعتقاد برای مؤمن، با اعتقاد کافر تفاوت دارد و اگر قرار باشد یک مؤمن با کافر، هیچ تفاوتی در این نگاه نکند و بگوید میخواهم که حیات دنیوی من هم مثل او با وجود عدم اعتقاد کافر به آخرت باشد، دیگر ایمانی مطرح نیست و گفتگوی ایمانی در اینجا وجود ندارد و گفتگوی حول حیات دنیا است. پس فرض در این است که یک مرتبه ایمانی اقلی در کار باشد که آن مرتبه، ممکن است به حالت عادی جلوه نکند اما در یک شدت و در حالت بحران، خود را نشان بدهد. جنگ ظفار در جنوب ایران قبل از انقلاب واقع شده بود و در آنجا، کمونیستها جنگیده بودند و ایرانیانی هم که کمونیست و چپی های قوی و قهاری بودند را به شوروی بردند و تحت تعلیمات ویژه قرار میدادند و وقتی در آنجا مجروح شده بودند، در حالت جراحت شان (خودشان در کتابی که نوشته اند اینها را نقل میکنند) “یا ابالفضل” و “یا علی” و “یا زهرا” میگفتند. اینها که کمونیستهای قهاری بودند که چندین سال اظهار کمونیست بودن میکردند، نظام فطری شان در ایمان باقی بود که خودشان نوشتند هر کاری کردیم که این اعتقادات را تغییر بدهیم و تغییر، تثبیت شده بود، باطن مان وقتی رو شدند، دیدیم همان افراد سابق هستیم و ایمان از وجودمان خارج نشده است. آن ایمان، گاهی در لحظات سخت، خود را نشان میدهد. مثلاً در روایت دارد که از حضرات معصومین(ع) سؤال میکنند که از مرگ می ترسیم در حالیکه شما میفرمایید که مؤمن از مرگ نمی ترسد؛ حضرت(ع) فرمودند ملاک، حال عادی نیست؛ بلکه ملاک، آن لحظه ای است که مرگ به سراغ انسان میآید و آنجا معلوم میشود که آیا مؤمن از مرگ می ترسد یا خیر و الا وقتی در حالت عادی که وضعیت غیر بحرانی حاکم است، همه میترسند و این، طبیعی است. اما انسانها وقتی در حالت بحران و شدت قرار میگیرند، خدای سبحان، صبر و یقین در آن لحظه ویژه را برای آنها قرار میدهد و لذا میبیند مثلاً مادر جمع زیادی از این رزمندگان وقتی میخواستند به جبهه بروند، تصور میکردند اگر خبر شهادت یا مجروحیت پسران شان را بیاورند، تحمل ندارند و جان میدهند؛ اما اولین و دومین و سومین فرزندشان هم شهید میشد و روز به روز، قوت و قدرت و یقین بالاتری پیدا میکردند. این حالت، مربوط به لحظه بحران است که در این آیه هم در لحظه بحران بوده است که منافقین میخواستند سوء استفاده بکنند اما این نگاه که ریشه یابی کلام است و در هر زمانی هم مناسب خودش میباشد، مطرح میشود.
مسیر نرم و تدریجی بروز انحرافات
البته اگر تحلیل گفتمانها در لحظات عادی هم درست صورت بگیرد و عاقبت آن و همچنين موضع گیری ها، مشخص باشد که این چیزی که الان یک ذره یا درجه زاویه دارد، با توجه به سابقه کاری که قبلاً بوده است و طی مسیری که قبلاً دیگران کردند، اگر نشان داده بشود که غایتش به کجا میرسد و همیشه فقط همین یک درجه نمی ماند بلکه این یک درجه هر میزان جلوتر برود، میزان فاصله اش هم بیشتر میشود و شخص هم نمیخواست جدا شود و یک درجه را جدا شدن لحاظ نمیکرد. اما اگر انسان سرنوشت دیگران را باور کند که عبرت برای او و دیگران است که از همین یک درجه شروع شد اما به جدایی کامل منجر شد و اگر این ریشه یابی در غایت و مبدأ که گاهی ریشه یابی در غایت و به لحاظ عاقبت و گاهی ریشه یابی در مبدأ به لحاظ آغاز میباشد که از کجا نشأت گرفته است را داشته باشد، این ریشه یابی ها بسیار میتوانند در اینکه انتخاب انسان، بهتر صورت بگیرد، تأثیر گذار باشند. لذا شیطان هم بدنبال این است که یک ذره جدا بکند {وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ}[3]؛ این یک ذره، صدا ایجاد نمیکند و ایجاد بیداری نمیکند چنانچه در دوران سازندگی دیدید که چندان حساسیتی به تغییر ارزشها ایجاد نمیشد اما در دوران اصلاحات، یکدفعه مؤمنان، بیدارتر شدند چون آنجا {وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ} در دوران سازندگی، گام و فاصله اش، کم بود و حساسیتها هم بیدار نمیشد اما یکدفعه در دوران اصلاحات، سرعت دادند و این سرعت دادن، مؤمنان را بیدار کرد که ایجاد تغییر دارد صورت میگیرد. کار شیطان این است که ذره ذره پیش بیاید تا بیداری صورت نگیرد. اینجا خدا دارد، امر را واضح و نتیجه و مبدأ را مشخص میکند تا بیداری شدت پیدا بکند. این نکته ای بود که تکمیل بحث سابق است.
معاد باوری و تحمل ابتلائات و مصائب
بعد میفرماید {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ}؛ خدا این را حسرت در قلوب کفار قرار داده بود. چطور این مسئله محقق شد؟ کسی که باوری غیر از دنیا ندارد و حیات دنیا را فقط حیات میبیند، اگر نزدیکان و اقوام و اطرافیانش در سفر یا جنگ از بین بروند، برای این فرد، غیر قابل تحمل تر است از یک مؤمنی که قائل به این است که حیات دیگری در کار است. عرض کردم در ابتدای اسلام، طرفداران پیغمبر(ص) را صُبات میخوانند که یعنی اینها دیوانگان و شیفتگان پیغمبر(ص) هستند و عقلانیتی که میشناختند را برای مسلمانان نمیدیدند که چطور با وجود تمام سختی ها، حاضرند زندگی بکنند ولی بجنگند و شهید بشوند و آمادگی شان تام است و در صُفّه با آن سختی زندگی بکنند اما چیزی از ایمان شان کم نشود و حال ایمانی شان، روز به روز شدت بگیرد؛ لذا میگفتند اینها دیوانه و شیفته هستتد و عقل شان نمیرسد. این تعبیر {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ} برای مؤمنی میباشد که حیات آخرت را قبول دارد و باورش بر این است که اینجا بذر پاشی و آنجا چیدن و اینجا موقت و آنجا ابدیت میباشد و برای کافران، قابل پذیرش نیست و نمیتوانند نسبت به اینکه چگونه محقق میشود و ایضاً اینکه چطور فردی در برابر تانک بلند شود و با حالت از خود گذشتگی و شهادت طلبی تنها با یک اسلحه بایستد، فهم و تحلیل داشته باشند و برایشان قابل حل نیست و این را یک دیوانگی میبینند. اما خودشان وقتی کسی را از دست میدهند، میبینند که در مقابل نگاه اینها که شوق دارند، حسرت برایشان ایجاد میشود. خدا برای کفار، این از دست دادنها را مایه حسرت قرار داده است و یک از دست دادن اینها، معادل ده ها از دست دادن مؤمنین، برایشان سنگین تمام میشود چون این امر در نگاه ایمانی، از دست دادن نیست بلکه بدست آوردن است و از دست دادن نقص در مؤمن میباشد که با شهادت طلبی و رسیدن به لقاء، نقص اش را به کمال دارد تبدیل میکند. اما کافر میبیند که همه چیزش را از از دست داد و تمام سرنوشت، سرگذشت و سرمایه اش از دست رفت و هیچ و پوچ شد و حسرتش، بسیار بالاتر است. لذا ایمان برای انسان مؤمن، ضربه گیر ایجاد میکند بطوری که ضربه های سنگین برای مؤمن، قابل تحمل میشود اما برای غیر مؤمن، کوچک تر از آن، غیر قابل تحمل میشود. این تعبیر، بسیار زیبا است که مؤمن توسط ایمان، بزرگ و قدرتمند میشود و ایمان برای او، ایجاد ضربه گیر میکند. این ضربه گیر بودن ایمان برای مؤمن، بسیار تعبیر خوبی است که حضرت آیت الله ممدوحی(ره)، آنرا بکار میبردند. مثل سپر ماشین ها می ماند که این سپر در تصادف، وقتی که حالت فنری آن قوی است، باعث میشود که بسیاری از آن ضربه را این سپر بگیرد و به سرنشین یا ماشین مقابل کمتر منتقل شود. ایمان باعث میشود که ضربه های سهمگین برای مؤمنان و انسانها، قابل تحمل بشود. لذا هر میزان ایمان مان قوی تر باشد، قدرت تحمل ابتلائات نیز برای ما بالاتر میرود. لذا وقتی کسی به امیر مؤمنان(ع) عرض کرد که «و الله إني لأحبك»[4] و حضرت(ع) هم او را تصدیق کرد، در انتهایش فرمود «فاتخذ للفقر جلبابا»[5]. پس از این به بعد که ایمان تو در رتبه ای قرار گرفت که اظهار محبت به من داشتی و محبتت قبول شد، باید آماده آزمایشات سنگین تر باشی؛ چون از تو، این میزان آزمایش و ابتلاء بر میآید و نمره ات، دیگر بالاتر آمده است و نمیشود از کلاس کسی که فوق لیسانس و دکتری میخواند، امتحان کلاس اول را بگیرند. آن امتحان کلاس اول برای کسی است که رتبه اش کلاس اول است و اگر از آن فرد فوق لیسانس و دکتری، این امتحان را بگیرند، به مثابه فحش برای او محسوب میگردد و ناراحت میشود و برمیخیزید تا جلسه را هم ترک کند. اگر به او بگویند بنویس “الف”، “ب”، “بابا نان داد”، توهین بزرگی به او است و باید از این فرد برای در حد خود او، امتحان بگیرند تا امتحان محسوب بشود. لذا وقتی ایمان مؤمن به اهل بیت(ع)، قوی تر میشود، رتبه و منزلت او بالاتر آمده است و لذا امتحانات و ابتلائات در حد خود او، از وی گرفته میشود و اگر اینها پیش آمد، نشان دهنده اعتنای خدا به ما و ارزش ما است که ارزش ما، در این حد امتحان است. یعنی هر چه امتحان نسبت به شخصی، سنگین تر باشد، نشان دهنده قدرت شخص است؛ چون امتحان و ابتلاء، حتماً دون قدرت شخص از جانب خدا انجام میشود و هیچ گاه به اندازه قدرت هم نیست. این امر، در نظام سبقت رحمت بر غصب است که ابتلاء، دون قدرت انسان صورت میگیرد. پس اگر خواستیم افراد را بشناسیم، باید ابتلائات شان را نگاه بکنیم تا قدرت های شان را بشناسیم که یکی از راه های شناخت قدرت هر انسانی، ابتلائاتی است که برایش پیش میآید. لذا انبیاء معمولاً اینگونه بودند {وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ}[6] که حضرت ابراهیم(ع) با آن ابتلائات، بالاتر هم رفت. لذا سنگین ترین ابتلائات که او را در آتش بیاندازند و ابتلاء بسیار سنگینی است که آتش را جلوی چشمانش آماده بکنند و مدتی بعد هم او را با منجیق پرتاب کنند و پس از نود و چند سال فرزند دار شود و به او بگویند که مادر و فرزند را به جایی دور ببر، برای ایشان محقق شد. مسئله بسیار سختی است که بعد از نود و چند سال، آنها را در بیابانی بی آب و علف ببرد و بگذارد که به تعبیر قرآن {بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ}[7] است و نه اینکه زراعت ندارد و لم یزرع باشد بلکه امکان زراعت هم نیست و غیر ذی زرع است. فرزندش بزرگ و نوجوان بشود و به او بگوید {یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ}[8]؛ میخواهم سرت را ببرم و او هم میگوید که این کار را انجام بده {یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ}[9]. ابتلاء بسیار سنگینی است و برای کدام بشری چنین ابتلائی ایجاد میشود که به او امر کنند فرزندش را آن هم فرزندی که اینقدر عظیم است و با قیمت بعد از نود و چند سال بدست آمده است را دور کند و سرش را ببرد؟ این، ارزش ابراهیم(ع) است که دارد نشان داده میشود.
اقسام ابتلائات و وجه تحقق آنها
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: چپ کردن مثل این می ماند که در امتحان، رفوزگی پیش میآید. اگر قرار بود امتحان فقط قبولی باشد، از امتحان در حد او، کمتر است. از کسی که دیپلم است، نمی آیند امتحان فوق لیسانس بگیرند. عرض کردم نگاه اینکه چه ایجاد شده، بحث متفاوتی است اما از این منظر داریم تحلیل میکنیم که آن تحلیل، این است که هر ابتلاء و امتحانی، دون قوت شخص است. این امتحان، عاقلانه و عادلانه است که توان آن شخص، فوق این باشد و برای بردن بالاتر او باشد. اصل این امتحان، اینطوری است اما آیا همه مطابق موارد امتحان قبول میشوند؟ نه! هر چه امتحانات سخت تر میشود، با اینکه این فرد توان دارد اما چون توان و قدرتش را بکار نمیگیرد و شرایط را خوب تحلیل نمیکند، باعث میشود افتادن در امتحان هم پیش بیاید. خود این فرد، کم توان نیست اما افتادن مربوط به این است که توان و قدرتش را بکار نگرفته چنانچه آن کسی هم که امتحان نمیشود، نباید فکر کند که در راه مانده است و حرکت دارد میکند. آنکه امتحان نمیشود، به کمترین امتحانی، سقوط برایش صورت میگیرد و لحظه دیگری در آن فراغت، امتحان برایش ایجاد سقوط میکند. بنای خدای سبحان بر این است که میخواهد انسان را وارد عظمتش بکند و انسان باید به آنجا برسد {یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ}[10]؛ باید با سختی هم برسد و سختی، همراه رشد است. اگر انسان بخواهد راحتی تنها باشد، راحتی، رساننده نیست و با کدح {کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ} و زحمت، حتماً باید به لقاء الهی برسد. این زحمت، زحمت رشد دهنده و نه زحمت آزاردهنده است. منتهی بعضی ها زحمت را به آزار برای خودشان میتوانند تبدیل کنند و اختیاراً منجر به آزار میشود و {کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ} و زحمت لقاء از جانب خداوند است. انسان اگر به دیدار بزرگی میخواهد برود، زحمت به خودش میدهد و کار میکند. اگر میخواهد به کمالی برسد، به خود زحمت میدهد؛ اگر میخواهد گنجی را پیدا بکند، نابرده رنج، امکان پذیر نیست. همه اینها در راه هر کار مادی نیز میباشد. آنوقت ما میخواهیم مسیر کمال عظیم انسانی، بی زحمت محقق بشود.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: تمام بلایا، ابتلاء هستند اما نوع ابتلاء در بعضی بلایا، تطهیری است؛ یعنی انسان، قبلاً اعمال و کارهایی داشته است که خداوند برای اینکه انسان را از آنها نجات بدهد، با اینکه فعل و کار و کوتاهی خودش هم بوده است، ایجاد ابتلاء میکند که این فرد، تطهیر بشود. بعضی ابتلائات، ترفیعی است؛ یعنی انسان، رفعت پیدا میکند و فوق تطهیر است. بعضی ابتلائات، نه تطهیری و نه ترفیعی بلکه اظهاری است؛ یعنی خدا میخواهد مقام این فرد را برای دیگران آشکار بکند تا این آشکار شدن، ایجاد هدایت برای دیگران بکند. عمدتاً ابتلائات انبیاء، اظهاری بوده است که مقام شان برای دیگران اظهار بشود هرچند مقام ترفیع نیز در بین انبیاء بوده است چنانکه در {وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ}، ایجاد ترفیع شده است. بعضی از ابتلائات، غیر از این سه گونه هستند که عقاب و جزاء میباشند. فرد، کاری کرده است که جزایش را باید در دنیا ببیند و لذا عقاب او و دارای قطعیت است و جایی غیر از این ندارد؛ چنانکه در نظام اسباب و مسببات، اگر انسان در جایی کوتاهی بکند، نتیجه و مسبب اش قطعی است. من با خودکار داخل چشمم بزنم، چشمم کور میشود و این کوری دائمی، عقاب آن بی مبالاتی و کار غلطی است که انجام دادم. این چهار گونه، همه ابتلاء هستند و از جانب خدا هستند اما سبب برخی از جانب خود ما و بصورت جزائی و سبب برخی دیگر از جانب خدا و به مثابه منت الهی و تطهیر میباشد. تطهیر هم منت بزرگی از جانب خدا است که خدا، در اینجا مرا تطهیر میکند و جزاء را برای عاقبت قرار نمیدهد. برخی ابتلائات هم ترفیعی و برخی هم اظهاری است. در آنجایی که عقاب کار خود انسان است، عقابی که در دنیا است، برای فرد، قابل تحمل میباشد و الا خدای سبحان، واگذار به آخرت میکرد. هرچند علت این ابتلاء هم خود فرد بوده است ولی خداوند برای او، عقاب قابل تحمل را در دنیا قرار میدهد و الا اگر عقاب غیر قابل تحمل در دنیا باشد، آن موقع جزاء نیز غیر قابل تحمل میشود هرچند که خودش ایجاد نموده است. ولی در دنیا، قابل تحمل میشود تا بقیه آن در نظام آخرت ایجاد شود.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: با این نگاه که حتی خود فرد هم ابتلاء را ایجاد کرده است، این عقاب، نشان دهنده میزان قوت و قدرت شخص است؛ چون این ابتلاء برای او، قابل تحمل هم باید باشد و قدرت تحمل این ابتلاء را دارد هرچند اگر جزائی باشد. این، نشان دهنده قدرت است و نمیگوییم این فرد از دیگری بالاتر است که حتی اگر عقاب جزائی است، از دیگری بالاتر باشد بلکه قدرت شخص است که برایش قابل تحمل میشود. لذا ممکن است کار خطایی هم کرده باشد و عقاب آن خطایش هم باشد اما قابل تحمل بودن، نشان دهنده توانایی اوست. این هم یک نعمت از جانب خدای سبحان است بلکه سبب بشود جزاء این فرد در دنیا، بعداً تبدیل به تطهیر بشود که اگر جزاء را در دنیا دید و جزاء بعضی از گناهان در دنیا دیده شود، خود همین ایجاد تطهیر هم میکند. بعضی از جزاءها برای این است که ایجاد توبه بشود و مقدمه این است.
تدبیر خداوند نسبت به حیات و ممات انسان
{وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ}؛ خدا در جواب این بیان کفار که چنین گفتند {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}، این پاسخ را میدهد. احیاء و اماته تنها در دست خداوند است و اینگونه نیست که در گرو رفتن یا نرفتن من باشد. احیاء و اماته اینگونه نیست. من میتوانم مقدماتش را ایجاد بکنم اما این مقدمات، خود اماته و احیاء نیست و هیچگاه قطعیت ندارد و لذا قطعیت اماته و احیاء، فقط و فقط بدست خدا است. آن کسی که احیاء و اماته در دست او است، تعیین میکند کی و کجا و چگونه و بصورت فردی یا جمعی و به شهادت یا مردن، کسی از دنیا برود. هر کدام از اینها تقدیری است که او قرار میدهد. ما باید بدنبال تکلیف و وظیفه مان باشیم. {وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ}؛ خدای سبحان به آنچه عمل میکنند، بصیر است. یعنی ذره ذره افعال همه افراد، تحت نظر و بینایی و علم خدا قرار دارد و هیچکدام از اینها بدون جزاء و نتیجه نیست. لذا اگر کسی جهاد فی سبیل الله و قتال در راه خدا داشت، اینگونه نیست که این قتال با وضعیت کسی که در خانه نشسته است، یکسان باشد. در خانه مُردن یا در جهاد في سبیل الله مُردن، یکسان نیست و عمل مؤمن، دائماً مورد رصد است و مطابق عملش، رشد پیدا میکند. از این آیه عبور میکنیم با اینکه چند نکته دیگر هم داشت و امروز کمی بحث مان طول کشید و میخواستم در محضر دو آیه بعدی هم باشیم که تتمه این بود ولی توفیق پیدا نکردیم.
نحوه مواجهه با تمدن و فناوری غرب
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه! اینطور نیست که بگوییم هر تکنولوژی، چنین است. ما درست است که فرهنگ غرب را در تکنولوژی غرب دخیل می بینیم اما به تعبیری که شهید مطهری(ره) در ابتدای کتاب آشنایی با علوم اسلامی دارند[11]، فرهنگ اسلامی، فرهنگ زنده است و میتواند فرهنگهای دیگر را مثل غذایی که انسان میخورد، هضم و جذب و دفع کند آنچه را مناسب نیست. انسان میتواند با فرهنگ غرب بوسیله فرهنگ زنده اسلام، برخورد مواجهه و گفتمانی داشته باشد و آنرا هضم و جذب و آنچه که مناسب نباشد را هم دفع کند. بصورت مطلق هم اینطور نگاه نمیکنیم که بگوییم مواجهه ما فقط مواجهه قبول است. ممکن است بعضی از اینها به هیچ وجه هم مطلوب نباشد اما میتوانیم تفکیک بکنیم که مراقبت کنیم و یک پیوست فرهنگی کنار آن داشته باشیم و برنامه ریزی نمائیم. مثلاً رادیو و تلویزیون که ابتدا آمد، مسئله شدیدتر از این بود؛ حتی قاشق که آمد، یکسری از مؤمنان از قاشق استفاده نمیکردند و میگفتند حتماً بوسیله دست باید غذا خورد. با دست خوردن هم عیبی ندارد و شاید بهتر هم باشد اما در عین حال قاشق را تحریم کردند. بلندگو که آمده بود، مدتها مقاومت وجود داشت و بسیاری از سخنرانان از بلندگو استفاده نمیکردند. مرتبه به مرتبه که تکنولوژی جلو آمده است و در برق هم همین گونه بود، همه این مراحل و بحثها رخ شده است. منتهی انسان در این مسائل باید بصورت مبنایی حواسش باشد؛ تسلیم مطلق و مقاومت مطلق، صحیح نیست بلکه یک نوع برخوردی لازم است که تا آنجایی که امکان پذیر است، استفاده و در عین حال طرد آن جنبه های نامطلوب صورت بپذیرد. ممکن است بعضی وسائل هم کاملاً غیر قابل استفاده برای مؤمنین باشند که اینگونه تکنولوژی هم وجود دارد که برای مؤمن، هیچ مفید نیست و جامعه ایمانی اصلاً نباید به آن راه بدهند. اما اینطور نیست که تکنولوژی تماماً اینگونه باشد؛ هرچند که فرهنگ غرب همراه با آن است اما باید این فرهنگ را هضم و جذب و دفع کرد و آنچه که قابل هضم است، هضم و آنچه قابل جذب است، جذب و بقیه اش را دفع نمود.
تحمل مصائب و دلداری به مصیبت دیدگان
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: به چنین فرد مصیبت دیده ای نمیشود در مرتبه اول این سخن را گفت. در هر لحظه ای نمیشود هر چیزی را گفت اما این خود انسان است که میخواهد این حرف را بزند اگر برای خودش حل شده باشد. برای این موقعیت میتواند نازله اش را در مرتبه، بیان بکند و الا در آن لحظه بحرانی حتی بسیاری از مؤمنین و مؤمنین ناب هم پذیرش ندارند. کسی که قبلاً دیگران را هم نصیحت میکرد و دلداری میداد، وقتی برای خودش پیش میآید، نمیتواند گاهی تحلیل کند چون حرف زدن، ساده است اما در مرتبه آزمایش قرار گرفتن، بسیار سخت است. لذا انسان، ابتدائاً باید خود را در مرتبه آزمایشی آنها قرار بدهد و احساس و وجدان آن مرتبه را بکند و بعد ببینید چه میزان از این سخن را چنانچه میگفت، میتوانست تسلی برای خودش باشد ولو به همان مقدار ذره چکانی و قطره چکانی هم بگوید و نوع دیگری تسلی و دلداری و قبول کردن سختی را بسنجد. یعنی ابتدائاً باید وضعیت اینها را ببیند که بسیار سخت است و این دیدن وضعیت باعث میشود که آن فرد مصیبت دیده هم احساس بکند که این فرد هم درک میکند. یک بنده خدایی میگفت فرزندم سوخته بود و یک آقایی به من تسلی داد. نوع تسلی که داد، برای من بسیار سخت بود هرچند که درست میگفت. مدتی و شاید یکسال هم نگذشت که برادر این آقا، عیناً به همین اتفاق مبتلا شد و سوخت بطوری که این آقا هم این صحنه را دیده بود. تا پیش این آقا رسیدم، میخواستم عکس العمل او را ببینم؛ دیدم لبخندی زد که یادم هست اینها را به تو گفتم و الان هم صبور هستم. بسیار سخت است. البته معلوم میشود این آقا، با وجدان آن سختی و مصیبت، این دلداری را داده بود که چنانچه خدا برای خودش هم پیش بیاورد، او تحمل داشته باشد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] آل عمران/156
[2] توبه/38
[3] بقره/208
[4] بصائر الدرجات؛ ج 1؛ ص 391
[5] همان
[6] بقره/124
[7] ابراهیم/37
[8] صافات/102
[9] همان
[10] انشقاق/6
[11] کلیات علوم اسلامی؛ ج 1؛ ص 18
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 891” دیدگاه میگذارید;