سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
مرور مراتب عفو و غفران
در محضر نورانی آیه ۱۵۵ سوره آل عمران بودیم. علامه طباطبایی(ره)، در انتهای آیه شریفه، بحثی را تحت عنوان “معنى العفو و المغفرة في القرآن” قرار دادند. بیان شد که عفو و مغفرت، دو مرتبه در طول هم هستند که عفو، مقدم است و مغفرت، پشت سر او قرار میگیرد که عفو، از بین بردن آن مانع و معصیت و مغفرت، از بین بردن آثاری که قبلاً از او بر جای مانده و آن نقائصی که ایجاد کرده و موانعی که برای آینده ممکن است واقع گردد، میباشد. پس عفو، متوجه خود گناه و مغفرت، متوجه توابع و آثار و آن مواردی میشود که حتی پیش از این، ایجاد کرده است. لذا مغفرت، سعه دارد با اینکه عفو، عمومیت دارد. سعه داشتن مغفرت، به این لحاظ است که همه کسانی که توبه میکنند، شامل عفو میشوند اما مغفرت، یک رحمت رحیمیه ویژه است که اگر شامل حال شد، غیر از اینکه آن گناه، از بین میرود، تمام محرومیتهایی که در اثر این گناه، ممکن بود پیش آمده باشد یا حتی مواردی که برای انسان، از دست رفته بود و الان دیگر جای تدارک آن نیست، همه اینها با مغفرت، امکان برگشتن پیدا مینماید. شاید بتوان به زبان دیگری گفت که عفو مثل تکفیر است که سیئه را میپوشاند و مغفرت مثل تبدیل است که آثار سوء را تبدیل به حسن میکند {فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ}[1]. این هم یک نگاه میباشد که ممکن است بگوییم مغفرت، نظام تبدیل و عفو، نظام تکفیر را شامل میشود. همانطور که از لغت هم بیان شده است، در عفو، آن شمول و قصد نسبت به آن حقیقت ایجاد میشود مثل [عفت الدار إذ بلت][2] که خانه، قصد ویرانی خود را کرد. علامه(ره) همین مسئله را بیان کردند که حتی ممکن است عفو و مغفرت، به آثار تکوینی یا آثار تشریعی و مسائل دنیوی یا مسائل اخروی مرتبط شود که مثالهای آن را از آیات، در جلسه گذشته بیان کردیم. عفو و مغفرت، در تمام مراتب وجود انسان راه دارد و اینگونه نیست که مرتبه ای را دون مرتبه ای شامل بشود؛ حتی انبیاء عظام، هم بدنبال “عَفُوّ” و هم بدنبال “غَفور” هستند. گاهی عفو و مغفرت، از گناه و خطیئه و گاهی از غفلت و گاهی از همان اشتغال سرّ به غیر است[3]. حتی درباره اشتغال سرّ به غیر هم در تعبیری که از امام صادق(ع) نقل میشود، آن توبه انبیاء از آن است که تمام مراتب را شامل میشود. لذا هر قدمی که بر میداریم و هر عملی که انجام میدهیم، همان قدم و عمل، هم احتیاج به عفو و هم احتیاج به مغفرت دارد زیرا حتماً در هر عملی که انسان، انجام میدهد، غفلت نسبت به آداب صحیح تر او دارد و هرچند که دقت بکند، همیشه حدی از انسان، مانع میشود که او را در کمالش بخواهد ایجاد بکند. به همین جهت، عفو را نسبت به اینکه اگر حقیقت همین عمل را به درگاه حضرت حق و عظمت الهی ببینیم، میطلبد زیرا ملاحظه میکنیم که این عمل، سیئه است و همان چیزی که ما حسنه میپنداشتیم، وقتی نگاه به عظمت حضرت حق و عملی که انجام دادیم بشود، میبینیم که این، واقعاً سیئه است. اما در عین حال خدای سبحان، اجازه به ما داد که با همین حدود ناقص و حتی کم توجهی ها و قصور و تقصیرات مان، توبه کنیم؛ همانطوری که در کلام آدم(ع) است {فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ}[4] که هم در ابتدا، انسان، توفیق توبه پیدا میکند و هم حال توبه را خدای سبحان هدایت مینماید و هم بعد از توبه، آن را می پذیرد. مبتنی بر {تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا}[5] هم نگاه این است که حتی اگر دیدیم خطور توبه و عفو و استغفار در وجودمان شکل گرفت، همین را هم یک جذبه و توجه و رحمت ویژه از حق ببینیم. گاهی رحمت رحمانیه خدا شامل توبه میشود که رحمت رحمانی ابتدایی و خطور توبه است و مانند وجود انسان که خودش رحمت رحمانی میباشد، توبه را قرار داده است؛ اما یک موقع انسان، موفق به توبه میشود که این، رحمت رحیمی است که شامل حال میگردد.
لزوم سنخیت وجودی انسان با مرتبه و طهارت بهشت
علامه(ره) در ادامه میفرمایند [و الآيات الكثيرة القرآنية دالة على أن القرب و الزلفى من الله و التنعم بنعم الجنة يتوقف على سبق المغفرة الإلهية و إزالة رين الشرك و الذنوب بتوبة و نحوها][6]؛ امکان ندارد کسی وارد بهشت بشود مگر اینکه در رتبه قبل، تناسب با بهشت پیدا کرده باشد. تناسب با بهشت، این است که چون بهشت، مظهر و حقیقت طهارت است، اگر در وجود کسی، رین و غفلت و معصیتی باشد، تناسبی با بهشت، ندارد. باید قبل از ورود به بهشت، اینها ریخته شود و گاهی این ریخته شدن، با توبه در دنیا و عفو و مغفرت الهی، گاهی با شفاعت، گاهی با تبدیل، گاهی با دَرء حسنه نسبت به سیئه، گاهی با ریخته شدن گناهان در برزخ یا در دنیا با مشکلاتی که پیش میآید و عذابهای موقتی که ایجاد میشود، شکل بگیرد و انسان، تطهیر بشود. پس باید تطهیر صورت بگیرد تا دخول در بهشت، امکان پذیر باشد. هر میزان بار معاصی بیشتر باشد، این تطهیر، باید شدیدتر صورت بپذیرد و بدون ایجاد این سخنیت انسان با طهارت، امکان ورود نیست. اینطور نیست که چنانچه مرتبه ای از طهارت در وجود انسان باشد، کفایت بکند؛ بلکه هیچ مرتبه ای از رین و غفلت و معصیت نباشد. ممکن است یک انسان در جهتی، طهارتی داشته باشد اما تا وقتی جهت دیگری، آن غفلت و رین و معصیت در کار است، امکان ورود به بهشت وجود ندارد زیرا بهشت، فقط با طهارت سازگار است و باید تمام جهات، طاهر باشد تا امکان ورود باشد {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ}[7]. آن {سَلَامٌ عَلَیْکُمْ}[8]، یعنی آن سلام بودن، امکان دخول و ورود را فراهم میسازد. به همین جهت است که اگر انسان، اختیاراً این توبه را شکل داد و غفلت و رین را برداشت، این توبه میتواند در مراتب طهارتی که برای ورود به بهشت لازم است، آن مقدمه را ایجاد بکند تا ایجاد طهارت بشود و اگر نشد، در برزخ، مبتلا به عقابی میشود تا این معاصی، ریخته و تطهیر شوند و الا همین طور باقی میماند و ممکن است همین سیر تا مواقف قیامت نیز برای نظام تطهیری، ادامه پیدا کند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: یک گونه غفلت است که غفلت مؤمنان میباشد که آن هوشیاری را در مراتب توجهات خاص ندارند و این، منظور نیست و البته بستگی به مرتبه دارد و کسی که لازم وجودی اش، توجه بود اما نکرد، غیر از یک مؤمن ساده ای است که آن توجه را نکرد؛ لذا اگر انبیاء، در یک لحظه، قلب شان مشغول به غیر شود، از آن مرتبه عظمت الهی، اخراج میشوند. آن غفلت، برای خواص مؤمنان هم ممکن است همین طور ساقط کننده باشد و گناه محسوب گردد «حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِينَ»[9] و لذا میگویند یک گناه از عالم بخشیده نمیشود که هفتاد گناه از غیر عالم، بخشیده میگردد. این، نشان میدهد که گناه و آن سیئه و سیاهی ای هم که ایجاد میکند، در هر کسی، مناسب همان شخص میباشد؛ گاهی یک گناه مثل شیطان که از وی سر زد، او را به ارض سابع ساقط کرد و امکان برگشت را هم سلب نمود اما چنانچه فرد دیگری، همین گناه را انجام میداد و در آن مرتبه قرب و معرفت نبود، ممکن بود چند پله به پایین تر ساقط بشود و راه بازگشت اش هم باقی باشد. پس غفلت، هر میزان عالمانه تر و معاندانه تر باشد، سقوط بیشتر و بالاتری را بدنبال دارد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: غفلت در مراتب بالاتر، لزومی ندارد که ظهور عملی داشته باشد تا مورد مؤاخذه قرار بگیرد و در ابتدا، اینگونه است که اگر نیت، به عمل کشیده نشود، آن نیت سیئه، سیئه محسوب نمیشود و این در مراتب عمومی است. در مراتب بالاتر وقتی که درجات ایمان، بالاتر میرود، حتی نسبت به خطور قلبی، اخذ صورت میگیرد چنانکه در آیات و روایات داریم. پس بسته به مراتب ایمان، مراتب معامله حق با آنها در عقاب و عدم عقاب متفاوت است. اگر فرمودند کسی نیت گناه بکند، گناه محسوب نمیشود چنانچه به عمل کشانده نشود، مربوط به طبقات عمومی جامعه است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: یکی اینکه در {وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ}[10]، در همان مراتب نیت اش هم ظهور ایجاد نشده بود و یکی هم اینکه شیطان، در عین حال از مقام و در زمره مقربین نبود و درست است که در آنجا و موطن ملائکه به دلایلی قرار گرفته بود، اما از مقربین، نبود. حتماً باید مغفرت الهی، شامل حال فرد شده باشد. رینِ شرک و آن زنگار شرک و ذنوب، با توبه و عفو برطرف میگردد اما مغفرت و رحمت، با غفور محقق میشود. پس بردارنده مانع، عفو و برطرف کننده آثار برجای مانده این گناه که حتی از آن در وجود فرد، تمکن پیدا شده و پیش آمده بود، غفران است. عفو، از این به بعد، نمیگذارد که این گناه، اثر بکند اما آثار سابقی که در بیرون و نظام تکوین و تشریع ایجاد کرده بود (به غیر از حق الناس که بحث جدا است)، بواسطه مغفرت برداشته میشود.
رحمت رحمانیه و رحیمیه در عفو و مغفرت
پس اصل گناه با عفو، پوشیده میشود اما مغفرت، آثار و ریشه ها و روابطی که ایجاد کرده بود را هم تحت پوشش قرار میدهد و بلکه بالاتر، نه فقط آنها را تحت پوشش قرار میدهد، یکی از مراتب مغفرت این است که تمام آنها را تبدیل به حسنه مینماید و وقتی مغفرت، شامل حال انسان شد، همان روابط سیئه، تبدیل به حسنه میشوند. پس مشخص میشود که آمدن مغفرت، بسیار عظیم است! حتی در روایت دارد که پیغمبر اکرم(ص)، در هر مجلسی که مینشستند و بر میخاستند، ۲۵ بار استغفار میکردند[11]. حالا پیغمبر اکرم(ص) که در مجلسی مینشست، کلام وحی را بیان میکند و گفتار الهی، بیان میشود و دلها بسوی خدا جذب میگردد؛ اما بعد از همین نشست و برخاست، ۲۵ بار (حتی اگر یک لحظه نیز مینشست و نه اینکه طولانی بنشیند) استغفار مینمود. این استغفار، دیگر غیر از «اِنّهُ لَيُغانُ عَلى قَلبِي وَ إنّي لَأستَغفِرُ اللهَ في كُلِّ يَومٍ سَبعينَ مَرّةً»[12] است و آنها، استغفارهای عمومی حضرت(ص) و اینها هم استغفارهای خاص در هر لحظه بوده است و این استغفار، شمول رحمت را بدنبال دارد. ترتیب این مسئله، اینگونه است که عفو، یک رحمت عام، مغفرت و یک رحمت خاص که در آیات نیز آنرا میبینید {وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا}[13]. دوستان، اگر آیات را مرور بکنند، میبینند که این ترتیب، به زیبایی بیان میشود که مغفرت با رحمت ویژه خاص همراه است. علامه(ره)، در ادامه میفرمایند [و قال تعالى {وَ مَن یُؤْمِن بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَهُ}[14]][15]. آیه {کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم ما کَانُوا یَکْسِبُونَ}[16] در مقابل این آیه است زیرا آنجایی که معصیت، ایجاد میشود، مانع هدایت است و ایجاد عایق میکند. این ایمان بالله، هم شامل مرتبه اعتقاد و هم عمل ایمانی میشود که هر عمل من، یک مرتبه از ایمان است و هر اطاعتی که از حکمی میکنم و مثلاً نمازم را در هر پنج وعده میخوانم و در هر لحظه، عدم غیبت و عدم ارتکاب گناه را رعایت میکنم، مصداق {وَ مَن یُؤْمِن بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَهُ}[17] است. همین ایمان که رعایت احکام واجبات و محرمات است، بدنبالش، هدایت بالاتر محقق میشود که خودش، از مصادیق مغفرت است و اگر انسان رعایت نمود، این مغفرت حق که آثار بعدی میباشد را شامل حال میکند. [و بالجملة العفو و المغفرة من قبيل إزالة المانع و رفع المنافي المضاد][18]؛ عفو، ازاله مانع و مغفرت، رفع منافی مضاد است که آن منافی مضاد بعنوان آثار و ریشه ها و روابط گناه و آنچه از گناه پیش آمده بود، با مغفرت رفع میشود. ازاله مانع، برداشتن خود گناه است اما مغفرت، ریشه ها و روابط اش و آثارش را برمیدارد.
نظام نور و حیات در برابر نظام ظلمت و موت
[و قد عد الله سبحانه الإيمان و الدار الآخرة حياة][19]؛ خدا، هم ایمان و هم آخرت را حیات نامیده است {وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ}[20] و از این طرف هم {أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ}[21] که میفرماید مگر ندیده ای فرد مرده را که با ایمان، به او حیات دادیم و منظور، همان کافری میباشد که ایمان پیدا میکند و مؤمن میشود. البته این آیه، نسبت به مراتب ایمان هم صادق است؛ کسی که در این مرتبه از ایمان بود، نسبت به مرتبه دیگر مثل مرده است و آن مرتبه را ندارد و فقدان دارد اما وقتی ایمان و عمل آن مرتبه ملحق میشود، تعبیر آیه نیز صدق میکند. انسان، دائماً با عمل صالح اش، مشغول حیات بعد از حیات است. پس از کفر به ایمان آمدن، یک تبدل موت به حیات است و از ایمان به مرتبه بالاتر ایمان رفتن، درجات ایمان و حیات است. پس حیات، درجات دارد و هر درجه ای نسبت به مرتبه قبل، مُعِدّ است و ایجاد آمادگی مینماید اما خودش، نسبت به آن مرتبه، موت میباشد؛ یعنی اگر کسی، امکان مرتبه بعدی را داشته باشد ولی ایجاد نکند، مانند میت میشود و الان میتی است که در این مرتبه قرار دارد با اینکه امکان بالاتری دارد و هر حرکتی، حیات بعد از حیات است. [و آثار الإيمان و أفعال أهل الآخرة و سيرهم الحيوي نورا][22]؛ حیات هم مساوق با نور است و هر عمل صالحی که در اینجا انجام میدهیم، حیات و نور میباشد لذا در آخرت هم {نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ}[23]. نور در آنجا، قائم به بیرون نیست و حرکت در آنجا، بر اساس نور درونی است و اگر کسی بخواهد قدم از قدمی بردارد، خورشیدی در کار نیست {لَا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَ لَا زَمْهَرِیرًا}[24] و گرما و سرما نیز از بیرون نیست و حرکت هر فرد باید از آنجا باشد که نور درونی او، بتابد و مسیر حرکت کمالی خود و نه مسیر بیرونی را طی کند که قدم در باطنی بعد از باطن است. باید با نور درونی، قدم برداشته شود و اگر این نباشد، فرد نیز متوقف است. لذا منافقین مطابق آیات، {کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُم مَّشَوْا فِیهِ وَ إِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا}[25] بودند که هر کجا نور میتابید، برایشان خاموش میشد یا {أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ}[26] مانند رعد و برق بودند از این جهت که بین مؤمنین، حضور میآمدند و سخنان خوبی را میشنیدند و آن شنیدن باعث میشد که آن رعد، راهی را به ایشان، نشان بدهد اما اینها چون عمل نمیکردند، بلافاصله آن، خاموش میشد. ظلمت ایجاد شده توسط رعد و برق، اشد از وقتی است که آرامش رعد و برق نیست زیرا وقتی نور میتابد، چشم انسان مطلقاً تا لحظاتی، کور است و وقتی رعد و برق میآید، بعداً چشم باز میشود. لذا انسان وقتی در تاریکی است، از جهت علمی میگویند آن تاریکی تدریجاً و چند ثانیه که بگذرد، دید انسان نیز ده برابر میشود و لحظه اول تاریکی که یکدفعه تاریک میشود تا چند ثانیه بعد از آن، دید انسان در همان محیط تاریک و ظلمت و بدون اینکه روز بشود، تا ده برابر وسعت مییابد. اما اگر این رعد و برق، دائم بزند، کوری انسان هم در آن مرتبه کوری شدید، دائمی است و لذا میبینید که منافقان، از هیچ مرتبه ای از حرکت، بهره مند نیستند. {أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها}[27]؛ فرد گمراه و مرده، این نور و عمل صالح را مطابق فراز {كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ} ندارد. باید ببینیم چه میزان نور میخواهیم و چه میزان میخواهیم حرکت کنیم و چه میزان حیات میخواهیم! قلم را به ما دادند و گفتند بنویسید که چه میزان حیات و نور میخواهید؛ اینها، دست خود ما است. صحیفه وجود انسان، دست خود او است که چه میزان بنویسد و بعداً گلایه نکنیم که در جواب میگویند خودتان، این میزان نوشتید و وقتی خودتان این میزان خواستید، برای وجود شما، همین اندازه تثبیت شد. خودمان نوشته ایم که بیش از این میزان، نمیخواهیم و برای ما هم نور و هم حیات آمده است اما نخواستیم و انجام ندادیم. هر کجا انسان، پشت به عمل صالحی یا روی به عمل سیئه ای میکند، پشت کردن به عمل صالح به این معنا است که آن را نمیخواهد و مبادا پیش من بیاید و اگر بعداً بیاید، انکارش میکنم و همانجا هم پشت میکنم. این پشت کردن اختیاری در اینجا، پشت کردن اختیاری آنجا را هم بدنبال دارد. اگر در اینجا نعوذ بالله به عمل ناصالح یا سیئه ای روی میکنم، آنجا روی به ظلمت و موت میکنم و اگر در آنجا میبینم که بسوی موت میروم، نباید شاکی از غیر شوم زیرا خودم، این را نوشتم و قرار دادم. لذا قاضی در آنجا، خود انسان است و کس دیگری نمیخواهد تا قضاوت بکند بلکه خودش میبیند به اینجا آمد و او، پشت کرد و نخواست و در آنجا هم دارد پشت میکند. نور و نعمت و حیات را میبینید اما ملاحظه میکند که دارد به آنها پشت مینماید و بسوی ظلمت و ممات و نقمت دارد میرود. {وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ}[28]؛ انسان در اینجا، با عمل صالح و ایمان، دار آخرت را در همین جا محقق میکند چون حیات دارد پیدا میکند؛ منتهی در اینجا، بذر، کاشته و در آنجا، شکوفا میشود. [فالشرك موت و المعاصي ظلمات][29]؛ تعبیر خوبی است که آنچه در مرتبه اعتقاد میباشد که همان شرک است را موت و معاصی را که مرتبه عمل است، ظلمت لحاظ نموده است که ظلمت، از مصادیق و ظهورات موت محسوب میشود. {أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ}[30]؛ این دیگر، بسیار سخت است که میفرماید چنانچه میخواهید ظلمات شدید را ببینید، این ظلمات شدید در آنجا است که کسی در عمق دریایی عمیق که هیچ نوری به آنجا نمیرسد و از طرفی این دریا، موجی فوق موج دارد و اجازه عبور نور نمیدهد و در شب تاریک که ابر هم باشد، گرفتار شود. اینها، مراتب عمل ما است و عملی که از مرتبه اعتقاد باطل نشأت بگیرد، در عمق این مرتبه ظلمت است و بعضی، در مرتبه کمتری از این هستند. این تعبیر به ظلمت و نور و موت و حیات، تعبیر بسیار لطیف و قابل گسترشی در بحث تربیتی است و در کنار هم قرار گرفتن این دو مَثَل، فطرتها را برانگیخته میکند زیرا همه، طالب نور و حیات هستند و این طلب، فطری و گریز از ظلمت و موت، حتمی است و به همین سبب، از این دو تعبیر، در آیات استفاده شده است. در انتهای آیه هم میفرماید اگر دستش را جلوی چشمش بیاورد، ظلمت به آن اندازه، شدید است که دست را نمیبیند در حالیکه انسان، در ظلمات، تکان دست را ممکن است احساس بکند اما میفرماید در این ظلمت، آن تکان دست هم دیده نمیشود. [فالمغفرة إزالة الموت و الظلمة و إنما تكون بحياة و هو الإيمان و نور و هو الرحمة الإلهية][31]؛ آن مانع که ظلمت است را برمیدارد و وقتی مانع رفت، نور و ایمان و حیات میآیند. پس کار عفو و مغفرت، ازاله مانع است و مانع که برداشته شد، حیات و نور میآیند؛ لذا انسان، بعضی از اوقات، اعمال صالح زیادی هم دارد، اما عمل ناصالحی، راه را برای آنکه آنها به طرف انسان بیایند را بسته است و تا این مانع با عفو و مغفرت برداشته میگردد، یکدفعه میبیند تمام آن اعمال صالح بسوی او میآیند که در روایات هم ذکر شده است و بعضی هم این حقیقت را دیده اند که عفو و مغفرت و گشایشی برای رفع مانع، همه آثار آن اعمال دیگرش که پشت سدی قرار گرفته بودند که ظلمت این مانع، نمیگذاشت آنها بیایند و تا عفو و مغفرت، ایجاد شد، آنها هم میآیند. نور، رحمت الهی و حیات، همان ایمان است. [فالكافر لا حياة له و لا نور و المؤمن المغفور له له حياة و نور][32]؛ مؤمن، هم حیات و هم نور دارد و کافر، نه نور و نه حیات ندارد. [و المؤمن إذا كان معه سيئات حي لم يتم له نوره و إنما يتم بالمغفرة][33]؛ چنانچه مؤمنی، سیئاتی دارد و مصداق {خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا}[34] باشد، حیّ است اما نورش، تام نیست و مانع ندارد. {نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا}[35]، بین {اغْفِرْ لَنا} و {أَتْمِمْ لَنا نُورَنا} تناسب وجود دارد.
توبه نصوح و رحمت گسترده پروردگار
این جریان مغفرت با رحمت، مغفرت با عفو، مغفرت با رحمت رحیمیه و مغفرت با رحمت رحمانیه، یک باب عظیمی است که در قرآن، جای پیگیری دارد. در ادامه میفرمایند [فظهر من جميع ما تقدم أن مصداق العفو و المغفرة إذا نسب إليه تعالى في الأمور التكوينية كان إزالة المانع بإيراد سبب يدفعه و في الأمور التشريعية إزالة السبب المانع عن الإرفاق و نحوه و في مورد السعادة والشقاوة إزالة المانع عن السعادة][36]؛ اگر عفو و مغفرت در آن عالم تکوین که عالم سبب و مسببات است، یک سببی را میآورد که آن مانع را بردارد و مقابله میکند و اگر در امور تشریعی باشد، ایجاد رفق برای انسان مینماید و مانع را برمیدارد، تا توفیق ایجاد بشود. عفو و مغفرت، در هر کدام از اینها، معنای خودش را پیدا میکند. دلمان میخواست کلام امام(ره) در کتاب چهل حدیث را مطرح بکنیم اما فرصت نیست و همچنین آیت الله شجاعی(ره) در کتاب مقالات، بحث مفصلی در توبه و بحث عفو و مغفرت دارند که هم در جلد یک و هم در جلد دو، در دو مرتبه از مراقبه این بحث را بسیار زیبا منقح کردند و ان شاء الله دوستان، خودشان رجوع بکنند. من، یکسری روایات آن بحث را هم نوشته بودم که بعضی از آنها را اقلاً برای شما بخوانم اما این مورد چون مفصل است، باید به خود کتاب رجوع بکنید. امام(ره) هم در حدیث هفدهم کتاب شرح چهل حدیث، بحث توبه را مطرح میکنند و چند نکته مهم را هم در آنجا ذکر کرده بودند و از بحث عفو و مغفرت میشد استفاده کرد که «إِذَا تَابَ اَلْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً فَسَتَرَ عَلَيهِ فِي الدُّنيا وَ الآخِرَةِ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ قَالَ يُنْسِي مَلَكَيْهِ مَا كَانَا يَكْتُبَانِ عَلَيْهِ وَ يُوحِي اَللهُ إِلَى جَوَارِحِهِ وَ إِلَى بِقَاعِ اَلْأَرْضِ أَنِ اُكْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ فَيَلْقَى اللَّهُ تَعَالَى حِينَ يَلْقَاهُ وَ لَيْسَ شَيْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْءٍ مِنَ اَلذُّنُوبِ»[37]. این، مربوط به مغفرت است که ملکی هم که این را نوشته بود، فراموش مینماید و در مرتبه شهادت، همه جوارح هم فراموش میکنند و کاملاً پاک میشود که نه مَلَک نگارنده و نه عضوی که در آن تثبیت شده است و اینها میخواهند در قیامت، نطق داشته باشند و حتی زمینی که روی آن، این گناه انجام شده بود، شهادت علیه این فرد نمیدهند. این امر، نشان میدهد که همه آثار و آنچه در گذشته بوده است، رفع میگردد. ان شاء الله شرح امام(ره) این روایت را در کتاب ببینند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض کردم که از مصادیق تکفیر، عفو و تبدیل، مغفرت میشود. آن هم در اوج مغفرت و نه در هر درجه ای از مغفرت است و درجه اولش، فقط پوشش همان خاصیتهای نامناسب است اما بعداً اگر اوج مغفرت، ایجاد بشود، همان چیزی که سیئه و بدی بود و اثر سوء در وجود این فرد داشت، میتواند به نور تبدیل شود. لذا میبینید گاهی یک نفر که گناهکار و شهره بین آفاق و انفس بوده است، وقتی طهارت پیدا میکند، برای اینکه طی راه ایمان، ممکن و شدنی است، عَلَم میشود. این عَلَم شدن، به آن معنا است که همانطوری که گناه اجتماعی داشت و شهره شده بود و بعضی از مردم با دیدن او، برایشان ارتکاب گناه راحت میشد، اکنون میبینند که توبه کردن و ایمان داشتن، برایشان راحت میشود و این، همان تبدیل سیئه به حسنه است و برای هر کسی هم پیش نمیآید. کسی توبه میکند و از این به بعد، فرد خوبی میشود اما یک کسی، عَلَم میشود و همانطور که عَلَم برای سیئه بود، اکنون عَلَم برای حسنه شد؛ نحوه توبه کردن است که این اثر را میگذارد. یکدفعه میبینید که شهیدی، یک ویژگی و شهرتی پیدا میکند که آن شهرتش، یک آثار ویژه در اینکه عده ای جذب بشوند و در راه شهادت و طهارت بروند، ایجاد مینماید. این، مربوط به عمل ویژه ای است. نمیگوییم مقام این فرد، بالاتر از مقام شهیدی است که مخفیانه و خالصانه به شهادت رسیده است اما میگوییم این عمل، یک عمل ویژه ای بوده که این اثر را داشته است. دیگری ممکن است مقام بالاتری هم داشته باشد اما این عمل و ویژگی را نداشته و این یک عمل ویژه ای است. البته خدای سبحان هم نمو میدهد و گاهی ممکن است یک ذره باشد، اما خداوند، آن را رشد دهد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: “اِلٰهی اَلعَفو” برای اینکه انسان، مقدمتاً مغفرت پیدا بکند، لازم است. اگر تنهایی بکار برده شوند، هر دو را شامل میگردند اما اگر تفطن به اینها داشته باشد، مثل قرآن که با تفطن به کار میبرند، هر کدام شامل موطنی میگردند. اگر تنهایی بکار بروند و به تنهایی “اَستَغفِرُ الله” بگوید، هم عفو را و هم مغفرت را شامل میگردد و اگر “اِلٰهی اَلعَفو” را تنها میگوید، طلب عفو و مغفرت را با هم شامل میشود چون زبان وجود انسان است. اما کسانی که توجه دارند و عفو را در کنار مغفرت بکار میبرند، توجه به آثار هر دو دارند و هر دو را میخواهند و این تفصیل، مطلوب تر است. لذا وقتی امیرالمؤمنین(ع) میفرماید «الاستِغفَارُ دَرَجةُ العِلِّيّينَ و هُو اسمٌ واقعٌ على سِتَّةِ مَعانٍ»[38] یکی از آنها عفو است و آنجا شمول دارد. مثلاً در روایت دارد که پیغمبر ۲۵ بار “اَستَغفِرُ الله” و ۲۵ بار “اَتوبُ اِلیه” میگفتند و این “اَتوبُ اِلیه” هم مثل “اَستَغفِرُ الله”، مراتب دارد. بعضی “اَتوبُ اِلیه” ها، بعد از استغفار و بعضی، قبل از آنها است. این مطلب نشان میدهد توبه بعد از استغفار هم محقق میشود منتهی توبه، چند مرتبه دارد؛ توبه گاهی پیشینی و قبل از استغفار و گاهی پسینی و بعد از استغفار است. اینها هم همین طور در مرتبه ای، در هم تنیده تا مراتب بالاتری که میروند، هستند و هر مرتبه ای، استغفار و توبه مخصوص به خود را دارد. اگر در آیات و روایات این مطلب آمده است، بیانش اینگونه میباشد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] فرقان/70
[2] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 51
[3] مفاتیح الجنان؛ مناجات الذاکرین
[4] بقره/37
[5] توبه/118
[6] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 51
[7] زمر/73
[8] همان
[9] بحارالأنوار؛ ج 25؛ ص 205
[10] بقره/34
[11] الکافی؛ ج 2؛ ص 504
[12] بحارالأنوار؛ ج 60؛ ص 182
[13] بقره/286
[14] تغابن/11
[15] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[16] مطففین/14
[17] تغابن/11
[18] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[19] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[20] عنکبوت/64
[21] انعام/122
[22] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[23] تحریم/8
[24] انسان/13
[25] بقره/17
[26] بقره/19
[27] انعام/122
[28] عنکبوت/64
[29] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[30] نور/40
[31] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[32] همان
[33] همان
[34] توبه/102
[35] تحریم/8
[36] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[37] الکافی؛ ج 2؛ ص 436
[38] حکمت 417 نهج البلاغه
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 889” دیدگاه میگذارید;