بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
یک تتمه بحثی که دیروز عرض شد یک نکته مهمی از بحث را که حیفم میآید برای دوستان عرض نکنم این است که در انتهای بحثی که ما دیروز داشتیم این بود که مرحوم علامه به یک فرقی بین نظام خانواده و اجتماع پرداختند که خانواده را به عنوان یک نظام طبیعی مطرح کردند و یک حقیقت طبیعی مطرح کردند که به عنوان هسته طبیعی که احکامش هم متفرع بر همان میشود، اما اجتماع را به عنوان یک تشریک مساعی. که تشریک مساعی بیشتر بر اساس نظام اعتباریات است.
عرض کردیم که این با مبنای دقیق مرحوم علامه که میفرمایند که اجتماع یک حقیقت زنده است و این حقیقت زنده خودش یک وحدتی دارد، یک حیاتی دارد، چگونه سازگار است. یک توضیح اجمالی گذرا دادیم ولی حقیقتش از همان بعد از توضیح دلم آرام نگرفت که این نکته را یک قدری دقیقتر عرض نکنم. چون این مسئله شاید یکی از معضلات است. چون خودم مدتی به آن مبتلا بودم، دلم نیامد که در دل دوستان هم این به عنوان معضل گاهی بماند تا بعد حل شود.
ببینید ما اجتماع را گاهی به عنوان مرتبه تنها و افراد و بشر میبینیم. تنها یعنی تن، بدن، بدنها می بینیم. قطعاً بدنها هیچ وحدتی با همدیگر در نظام اجتماعی پیدا نمیکنند. اگر در نظام ابدان با هم تشارکی در سعی پیدا میکنند برای بهرهمندی بیشتر است که هر کدام زحمت خودشان را عرضه می کنند تا از زحمتهای دیگران هم بهرهمند باشند. پس این یک نکته که آن اجتماعی که به عنوان یک حیات، یک حقیقت واحد، یک حقیقت زنده که آثار زیادی برایش بار است مثل فردی که خودش آثار زیادی دارد، مقصود از اجتماع تنها و ابدان نیست، بلکه غیر از این است که میتوانند ابدانی کنار هم باشند اما ربطی هم همدیگر نداشته باشند. لذا هیچ گاه این اجتماع را، آن وحدت را این نمیگویند.
اینها تشریک مساعی را مرتبهای بالاتر از بحث اینکه فقط ابدان در کنار هم قرار بگیرند مطرح میکنند، به این صورت که هر کدام آوردهای دارند و آوردههای افراد در کنار همدیگر تبدیل میشود به یک آورده در حقیقت جامعی که همه بهرهمند می شوند. این بقال است، او نجار است، او آهنگر است، او مثلاً قاضی است، این هر کدام از اینها با همدیگر یک آورده جامعی را در بهره مندی استفاده میکنند. اما ارتباط اینها با همدیگر در حد همین بهره مند شدن بیشتر است. آن نگاهی که اجتماع را یک حیات واحدی میکند فوق این نگاه هم است، لذا در اینجا هم بحث اجتماعی که حیات داشته باشد و یک حقیقت واحده باشد مطرح نیست. آنجا جایی است که یک حقیقت واحد زندهای در وجود همه اینها است که نظام ارواح و ارواح اینها را به هم مرتبط میکند. لذا اتحاد در دایره ابدان محقق نمیشود، وحدت در دایره ابدان محقق نمیشود، ابدان تنها. اما این وحدت دایره ارواح و نفوس محقق میشود که نفوس و ارواح به یک حقیقتی مرتبط میشوند، به یک حقیقتی قائل میشوند که اینها را به هم گره می زند و یکی میکند. لذا میبینید که حاضر است برای او همچنان که برای خانوادهاش فداکاری میکند فداکاری کند. گاهی این فداکاری وهمی و خیالی است گاهی مثلاً به اسمش باقی بماند، به نام او، در حقیقت نام او باقی بماند. گاهی نه این به اصطلاح حقیقت عقلی و عقلایی است؛ به این معنا که این افراد نگاه میکنند حقیقت وجودی خودشان را همان حقیقت اجتماع میبینند، آن فرهنگ حاکم بر اجتماع. دفاع از توحید را حقیقت خودش میبیند. وقتی دفاع از توحید را حقیقت خودش میبیند، در راه اقامه توحید و برقراری توحید و فرهنگ توحید شهید میشود و این را شهادت در راه چه میبیند؟ یک حقیقت واحدی که متعالی خودش است، آن مرتبه ارسال و اطلاق خودش است. لذا این وحدت در آن ایجاد میکند، آن حقیقت توحیدی در بین همه اینها یک وحدت است.
البته در باطل هم امکان وحدت است، این جوری نیست که همیشه فرهنگی که حاکم میشود و اجتماع را واحد میکند حتماً فرهنگ حق باشد. اگر فرهنگ باطلی هم در جایی قرار گرفت این فرهنگ باطل هم میتواند مصحح وحدت باشد؛ اما این وحدت وحدتِ پوچ است، وحدت وهمی است. آثار وحدت را دارد لذا میبینید به هم ملحق میشوند، از همدیگر در حقیقت بهره مند میشوند، خطای او برای این هم نوشته میشود، خطای این برای او هم نوشته میشود در یک وحدتی که در اجتماع با هم ترکیب میشوند و یک اثر واحد ایجاد میکند. آثار این بار میشود اما در عین حال وقتی که آشکار میشود «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا»[1] آنجا وقتی که آشکار میشود تبری محقق میشود، یعنی میبینید که اینها هیچ کدام در حقیقت حاضر نیستند تبعیت از همدیگر داشته باشند.
این یک نگاه که پس اگر وحدت در نظام اجتماعی است، اگر این است این برمیگردد به نظام آن وحدتی که بر ارواح و نفوس حاکم است که آن نظام فرهنگی است. پس وحدت در نظام اجتماع که مرحوم علامه میفرماید که امتها اجل دارند، امتها خودشان حیات دارند، به کدام امت و کدام وجه افراد برمیگردد؟ به وجه نظام روحی و نفسی افراد بر میگردد. آنجایی که ایشان میفرماید یک تشریک مساعی است که این یک اعتبار است به کجا بر میگردد؟ به کنار هم بودن افراد در کنار هم و منتفع شدن فقط. اما نظام روحی در اینجا حاکم بر اینها نیست، نظام فرهنگی زندهای بر اینها حاکم نیست. این آنجا مثل مثلاً بعضی از کشورها که مهاجرپذیرند، این در حقیقت مهاجرت کنار هم قرار گرفتنها فرهنگ واحدی را حاکم نکرده، هر چند بهره مندی را ایجاد کرده، هر چند همه دارند منتفع میشوند. ولی هیچ کدام در حقیقت با همدیگر در یک حقیقت واحدهای با هم وحدت پیدا نکردند مثل یک مشت آرد هستند که کنار همدیگر هر چند قوانین حاکم بر آنها هم قوانین واحدی باشد اما این قوانین فرهنگ ایجاد نکرده، این قوانین یکوحدت روحیه ایجاد نکرده. این بحث بسیار دقیقی است مرزبندیاش و دقت در آن و شبهاتش که مرحوم علامه چرا در بسیاری از جاها میگوید تشریک مساعی است و اعتباری است اجتماع. چرا در بعضی از جاها میفرماید که نه حیات اجتماعی، روح جمعی یک روح واقعی است یک حیات واقعی است و آثاری دارد «لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»[2] هر امتی مثل فرد اجل دارد، حیات دارد، اگر اجل دارد حیات دارد و آثار حیات و آن حقیقت واحده.
شاگرد: اگر ما حقیقت را همین روح حاکم بگیریم دیگر اصلاً کنار هم بودن معنی ندارد؛ ممکن است یک تیکه اروپا با یک ایران و مثلاً یک تیکه شرق آسیا اینها یک فرهنگ و یک حاکم دارند پس اینها میشوند یک اجتماع
استاد: بله، آن در نهایت مسئله است که اگر توانستند..؛ چون روح وحدت جمعیه معمولاً آغازش از کنار هم بودن آغاز میشود
شاگرد: مثلاً حزب اللهی
استاد: آغازش از کنار هم بودن آغاز میشود، اما در پایان به آن جایی میرسد که هر کسی در هر کجا هم است حتی اگر تنها است ولی آن روح وحدت در او حاکم است، آن نگاه جمعی در آن حاکم است. منتها روح جمعی ببینید تجلیاش در کجا است؟ وقتی که من دارم ارتباط با شما می گیرم، با فرهنگی که بر من حاکم است یک وقتی رابطه برقرار میکنم، این وحدت جمعیه ایجاد شده. اما آن جایی که یک کسی تنها است و به دور از همه است، ظهور این وحدت جمعی و روح جمعی محقق نمیشود، دیده نمیشود، محسوس نمیشود. لذا خود این روح جمعی، اعمال من ناشی از آن نظام نگاه فرهنگی من است. آن جایی که در حقیقت ترابط ایجاد میشود، رابطهها برقرار میشود، ترابط طرفینی آن با این و این. آنجا روح جمعی خودش را دارد نشان میدهد، دارد محسوس میشود، دارد رشد میکند. لذا روح جمعی در نظام ارتباطی خودش آشکار میکند که…؛ اما این منافی با این نیست که اگر یک کسی در یک جایی تنهایی قرار گرفت امکان آن حیات جمعی از جهت فرهنگی برایش نباشد. اما ظهورش ممکن است ظهور پیدا نکند، ممکن است آن رشدی که در این ناحیه ظهور برای او ایجاد میشده محقق نشود. در یک کوهی دارد تنهایی زندگی میکند، اما باور دارد به این نگاه، اعمالش هم سعی می کند از این باشد، هر چند ظهور این مسئله برایش امکان پذیر گاهی نیست؛ چون نیستند دیگرانی که این رابطه را اظهار بکنند. پس باید اعمال و رفتار ما، سبک زندگی ما مبتنی بر آن چه باشد؟ آن نگاه و آن فرهنگ. اگر آن فرهنگ یک فرهنگ زنده و حیات داری بود، نه یک فرهنگ تاریخی کهنه مرده التقاتی، یک فرهنگ زنده جوشانی بود، هر چند باطل! هر چند باطل، چون گاهی مثلاً میبینید که کمونیست در یک دورهای یک فرهنگ زندهای بوده تأثیرگذار برای خودش در یک دورهای، باطل هم بوده. فرهنگی که زنده است و تأثیرگذار، او میتواند روح جمعی ایجاد بکند، البته وهمی! که حقیقتش اگر آشکار شود معلوم میشود اینها به این پابند نیستند در آنجا، «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ»[3] «اتُّبِعُوا» یعنی تبعیت شده و تبعیت اینجا همان روح جمعی است دیگر. تبعیت شده و تبعیت کننده اصلاً در همین رابطه محقق میشود که تبعیت محقق شده که روح جمعی را ایجاد کردند؛ اما آن جایی که باطل باشد آنجا ظهورش وقتی که با آن آشکار میشود نفرت است، اما در نظام الهی به اصطلاح «الْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ»[4] که در متقین نه هیچ گاه در حقیقت عداوت که نیست، بلکه در حقیقت «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»[5] یعنی کسی که در این طریق حرکت میکند در نظام روحی، خدا هم این را مضاعف میکند «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» که ود تفاوتش با حب در این است که حب در دل است اما ود علاوه بر آنکه در دل است آشکار هم در عمل میشود، لذا کلمه ود به کارگیری اش خیلی دقیق است که به کار برده «سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» یعنی این را به ظهور هم میرساند این محبت را، این محبت در نظام رفتاری چه میشود؟ لذا کلمه ود در نظام حاکمیتی تا دفاع از حاکمیت هم کشیده میشود؛ اما کلمه حب فقط در درون و قلب است.
درست است که اگر چیزی در درون و قلب بود باید به عمل هم کشیده بشود تا حقیقی باشد، اما وقتی به عمل کشیده میشود همان حب تلقی از آن به ود میشود. لذا اگر نسبت به حضرات معصومین ود وارد شده در بعضی از کلمات و آیات و روایاتی که آمده، دقت در این مسئله است که ود تا آن جایی است که، آن مرتبهای است که در نظام رفتاری هم کشیده شده و نظام دفاع دارد در آن، در نظام ارتباطی که آشکار میشود در آن دارد.
بحث دقیقی است. در نظامهای استفاده حالا باید خلاصه آیاتش را آدم نگاه بکند و روایات مسئله را خوب میتواند این تفاوت بین حب را و ود را در حقیقت ببیند که حب مثل یک مسئله عام میماند که ود خاص آن است، نسبتشان عموم و خصوص مطلق است. در حب ممکن است به ظهور هم برسد ولی ممکن هم است نرسد، اما در ود آن جایی است که حتماً در نظام رفتاری و ظهور هم محقق شده. حالا این را در همان نظام سوالی که شما کردید کشاندیم به این مسئله، که اگر یک کسی تنها باشد این نظام روح جمعی به مرتبه ظهور نرسیده و امکانش..؛ اما کسی که در مرتبه ارتباطی است این به نظام ظهور هم رسیده.
لذا این بحث بسیار دقیقی است چون برای خود من تفاوت مرزهای اینها مدتی طول کشید تا حل بشود گفتم حالا برای دوستان هم انشاالله بعدها اگر مطالعه میکنند این تفاوتها یک موقعی برایشان رهزن نشود. این بحث دیروز تمام شد این دیگر.
ما در بحثی که از مرحوم علامه داریم، در جلد چهارم المیزان هم که دوستان حالا ندارند، حالا بالاخره ولی خب توجه داشته باشند در بحثی که ایشان دارد در جلد چهارم. یادم هم رفت علامت بگذارم که صفحه چند است، ولی الان حالا با همین. در جلد چهارم ایشان یک بحثی را دارند که نگاه به زن را مطرح میکنند، یعنی چند تا بحث را کنار هم میآورد، بحث رحم را میآورد که از بحثهای مهم مربوط به به اصطلاح مرتبه زنان است، بحث ارث را مطرح میکند. حالا بقیهاش را بعداً انشاالله میخوانیم. بحث آن رحم یکی از بحثهای مهم در این مسئله زنان است که اول بحثمان این را در حقیقت اشاره کردیم، حتماً دوستان جلد چهار از صفحه 207 را انشاالله ببینند که بحث ارث را مطرح میکند. ما آخرش را الان عرض میکنیم انشاالله نکات قبلیاش را بعداً خدمت دوستان عرض میکنیم.
اواخر بحث را که صفحه 238 است. ایشان در اینجا میفرماید که «عَلامَ استقرّ حال النساء و اليتامى في الإسلام؟»[6] بحث نظام زن و همچنین نظام ایتام در اسلام بر چی مستقر شده؟ این در مسئله ارث! ایشان میفرماید که یتیم که وضعش معلوم است، یتیم «أمّا اليتامى فهم يرثون كالرجال الأقوياء»[7] فرقی نمیکند مرد بزرگ با یک بچه کوچک در نظام ارث هر دو یک جور ارث میبرند، … [19:58] با همین مسئله … هر نگاهی که نسبت به رجل اقویا داشتیم. منتها تفاوتش در این است که یک کسی اشکال نکند چطور زن که دخیل در نظام اقتصادی از جهت اسلامی نباید باشد به عنوان وجوبی، به عنوان وجوبی نیست، چطور ارثش نصف است، ولی یتیم که کوچک است و بچه است ارثش مطابق با..؟ میگوید ارثی هم که به دست این است در تحت نظارت آن ولیاش به کار گرفته میشود برای آینده این؛ که این اگر مرد است برای آینده این مردی که وجود نفقه بر گردنش است و نظام اداره خانواده بر گردنش است و اگر دختر است به عنوان یک سرمایهای برای او پرورده بشود و بایگانی نشود، در دست ولیاش است.
اما در نظام زن «و أمّا النساء فإنّهنّ ـ بحسب النظر العامّ» همان بحثی که ثلث را میبرند، ملکشان در ثلث است اما تصرفشان و نفعشان در دو ثلث است که قبلاً این گذشت. «فالمرأة في الإسلام ذات شخصية تساوي شخصية الرجل في حرية الإرادة والعمل من جميع الجهات»[8] از جهت اراده و عمل حریتی که زن دارد در تمام جهاتی که مرد هم دارد برای آن هم هست «ولا تفارق حالها حال الرجل إلا في ما تقتضيه صفتها الروحية» که همین بحثی است که این جا داشتیم ها! ببینید اینها تاکید است منتها از منظر دیگری «إلا في ما تقتضيه صفتها الروحية الخاصة المخالفة لصفة الرجل الروحية وهي أن لها حياة إحساسية وحياة الرجل تعقلية» دو تا حیات است: حیات احساسی، حیات تعقلی.
«فاعتبر للرجل زيادة في الملك العام ليفوق تدبير التعقل في الدنيا»[9] ملک را، اساسش را، مالکیتش را در دست مرد قرار دادند، تا در نظام حاکمیتی تعقل حاکمیت داشته باشد که یعنی همان جوری که حاکم زن نمیتواند باشد، در نظام خانواده هم نظام حاکمیت را بر چی قرار دادهاند؟ برای مرد با همین ملکیت در دو ثلث در حقیقت از اموال به طور مطلق «للرجل زيادة في الملك العام» لملک العام یعنی این شخص این خانواده نیست، به صورت کلی دارد مطرح میشود که این هم از مصادیقش میشود. «ليفوق تدبير التعقل في الدنيا على تدبير الإحساس والعاطفة»[10] که باید اگر حاکمیت و حکم بخواهد صورت بگیرد باید آنجا نظام تعقل باشد. هر چند قوام این حکم و اجرای این حکم و تحقق این حکم به احساس و عاطفه برمی گردد. یعنی اگر این میخواهد این حکم تحقق پیدا بکند..، حکم به واسطه تعقل است اما اگر این تعقل میخواهد تحقق پیدا بکند، میخواهد سرایت پیدا بکند، میخواهد در حقیقت اتیان بشود، باید حتماً نظام احساس چه بشود به آن؟ ضمیمه بشود و الا بدون نظام احساس حکم خشک قدرت جریان پیدا نمیکند.
لذا در اسلام اصل مسئله بر اساسی است درست است تهدید [23:07] و تشویق است، اما همه را در حقیقت آنجایی کمال نهایی است که با در حقیقت آن پذیرش خودِ کامل از درون محقق بشود. یعنی دارند واجب و محرم را قرار دادهاند، اما واجب و محرم را اساس قرار دادهاند تا در روحیه این در وجود این چی ایجاد بشود؟ امرپذیری، نهی پذیری. پس امر و نهی یک بحث است، امرپذیری و نهیپذیری مبتنی بر چیست؟ نظام احساس. که اگر مبتنی بر نظام احساس است، کودک از آن نظام کودکی هم که دارد در حقیقت رشد میکند، مرد و زن، دختر و پسر در نظام در حقیقت دارند در دامن زن پرورش پیدا میکنند. لذا امر پذیری و نهی پذیری را از کجا آغاز میشود؟ در عین اینکه قدرت تعقل باید باشد، حاکمیت امر و نهی باید باشد، آن قدرت باید باشد، این امرپذیری و نهی پذیری است که از درون احساس. لذا این دو تا با هم مکمل هستند. اگر فقط عقل میخواست باشد و قدرت تعقل و قدرت احساس نباشد و این در درون رشد نکرده باشد، امرو نهیها و حکومت نتیجهای نمیداد غیر از در حقیقت چی؟ یک مسئله مفهومی. این احساس است که …؛ یعنی از آن طرف وجوب است از این طرف پذیرش. پذیرش را چی ایجاد میکند؟ پذیرش را قدرت احساس ایجاد میکند.
خوب است هیچ کسی هم اعتراض نمیکند مسئله خیلی معلوم است که..؛ نه دیگر معلوم است خیلی ساده است.
«على تدبير الإحساس، وتدورك ما ورد عليها من النقص» تدارک شده است «ما ورد عليها من النقص»[11] آنی که به عنوانِ در نظام تعقلی می گوییم این برای زن نقص حساب میشود؛ نقص به عنوان قیاس با مرد، نه به عنوان فی نفسه زن، اگر به عنوان فی نفسه دیده بشود این در موطن خودش کامل است. اما با قیاس با مرد که نگاه میکنیم می گوییم برای زن نقص است، همچنان که وقتی که مرد را قیاس میکنیم با زن در نظام احساسی مرد ناقص و ضعیف حساب میشود. پس این دو تا قیاس را وقتی با همدیگر میکنیم، هر کدام نسبت به دیگری یک نقصی دارند، هر چند در موطن خودشان که فی نفسه باشد و اینجا جای قیاس نیست، آنجا کامل هستند، آنجا در حقیقت هر کدام خودشان کامل هستند «وتدورك ما ورد عليها من النقص باعتبار غلبتها في التصرف»[12] لذا جبران شده. میگوید اگر اینجا مالکیت را برای زن نصف قرار داد در ارث نسبت به مرد، ولی در تصرف جبران کرده، زن را دو برابر مرد قدرت تصرف داده. چرا دو برابر؟ چون یک سوم مربوط به خودش بود، دو سوم مرد هم وجوب نفقه بر مرد بود، یک سومش مربوط به این بود. پس غلبه در تصرف را به دو سوم قرار داده، هر چند ملکیت را در یک سوم قرار داده. ببین این دو تا با هم جبران شده.
یعنی مرد قدرت تصرف در یک سوم دارد، از جهت واقعیاش ها! بله اسمش این است که دو سوم به نام این خورده، اما وجوب نفقه آمده گفته واجب است بدهی، ضروری است. نمیتواند ندهد، برایش امکان پذیر نیست. پس تصرفش مرد در یک سوم است، اما مالکیتش در دو سوم است. این حرف خیلی به نظر ساده و تکراری میآید ها! اما اگر درست تبیین بشود که این چقدر قانون اسلام، اصلاً آدم مکیف میشود وقتی که این قدر زیبا اینها با همدیگر چه شده؟ مثل این لولاها چفت و بست است با هم که با هم کاملاً سازگار است، کاملاً با هم همپوشانی دارد، این یک نکته. پس این جبران شده
«وشرعت عليها وجوب إطاعة الزوج» برای زن تشریع شده است «وجوب إطاعة الزوج في أمر المباشرة» گفتند واجب است «وتدورك ذلك بالصداق»[13] در قبال این برای او تدارک شده که اگر اینجا مثل مثلاً داریم مثال میزنیم ها! هر چند این مسئله مثال خیلی نازل است؛ به کسی می گویند آقا بیا هشت ساعت کار کن تا این در قبالش این اجرت را به تو بدهیم. این وجوب در حقیقت تبعیت از مرد در مسئله نکاح را در قبالش وجوب نفقه را برای مرد گذاشتهاند برای زن. ببین چقدر این! مثل در حقیقت یک کسی، منتها این مثال است ها! نمیخواهیم بگوییم این را دارند به در قبال آن پرداخت میکنند به او، که بگویی پس کارگر است در این مسئله. نه این محبت است، لذت مطابق فطرت و خلقت زن هم است. یعنی کاملاً تطابق دارد با نظام طبیعت زن که این را در خانواده باعث تحکیم بشود. اما جبران شده است، یعنی این جوری نیست که هیچ کاری در این نظام با قوانین و آن چیزهایی که جعل شده اگر به مرتبه دعوا میرسد جبران شده نباشد. اینها نشان میدهد که در مرتبه دعوا اینها حد و مرز دارد؛ هر حقی، هر تکلیفی حقی در قبالش قرار داده شده است که این تکلیف در قبالش این حق است که اینها با هم همپوشانی. لذا کسی نمیتواند بیاید بگوید که وجوب نفقه باشد اما من هم تمرد داشته باشم. نشوز با وجوب نفقه سازگار نیست، میگوید این در حقیقت اطاعت با وجوب نفقه همراه است.
شاگرد: استاد برعکسش ولی نیست دیگر، وجوب نفقه به شرط تمکین است، ولی تمکین به شرط نفقه نیست. یعنی باید حتی اگر نفقه هم ندهد، یعنی آن اجرت را ندهد باید تمکین را انجام بدهد
استاد: نه، این جوری نیست
شاگرد:
استاد: نه دیگر مثلاً در دوران عقد الان فتوایی را بزرگان هم است که نفقه وجوبش نیست. آیا وجوب دارد بر دختر که تمکین داشته باشد؟ میگوید نه وجوب ندارد، چون نفقه نیست، خیلیهایشان این چیز را دادهاند که وجوب چیز نیست، وجوب تمکین نیست
شاگرد: تمکین هم به شرط نفقه است؟
استاد: به شرطِ به این معنا که در قبال همدیگر هستند، پس اگر یک موقعی جایی تمکین نیست، نفقه نیست و اگر جایی نفقه کسی نتواند بدهد، خب این حرام اصلاً مرتکب شده. یعنی وجوب نفقه از ابتدا جعل شده، بعد تمکین به دنبالش می آید. نه اینکه تمکین اول بشود بعد وجوب نفقه بیاید. وجوب نفقه از اول میآید، بعد تمکین هم جزو لوازم این بحث میشود، در مقابلش برای طرف مقابل.
شاگرد: مهریه هم برای تمکین میشود؟
استاد: حالا در مهریه چون عرضش عریض است و اختیاری است. نفقه وجوبش اختیاری نیست، مقدارش هم اختیاری نیست، لذا اقلش در حقیقت به عنوان آن حق به اصطاح متعارفش … [29:29] است که دیده میشود. این اقلش است. اما مهریه بر توافق است از اول؛ لذا میتوانند مهریه را یک امر ساده و سهلی قرار بدهند، میتوانند مهریه را حتی مثلاً یک چیزی که قیمت آن چنانی پیدا نمیکند که سخت باشد قرار بدهند. اما وجوب نفقه این جوری نیست، اولاً دوام دارد، ثانیاً به عنوان مثل این باشد که باید عرف تشخیص بدهد که نفقه این این قدر است، نمیتواند کمتر از این بدهد.
شاگرد: …
استاد: در بعضی از جریانها مثل همین جا که فرموده «وتدورك ذلك بالصداق» صداق مهر است دیگر، در حقیقت صداق وجوب نفقه نیست، مهر است؛ که در حقیقت این را قرار داده برایش، مهریه را. لذا زن میتواند مهریه را کم یا زیاد قرار بدهد به لحاظ محبتش یا بغضش، به نسبت به شخص یا به لحاظ دیگری، به لحاظهای دیگری
شاگرد: از نظر روشی تقابل به این قوانین باهم چطوری به دست میآید؟
استاد: یعنی چی؟ تقابلشان یا هم پوشانیشان؟
شاگرد: همپوشانیشان
استاد: در روایات ذکر شده، در روایات ما خیلی ذکر شده، بعضیهایش خلاصه معلوم است بعضیهایش در روایات ذکر شده.
شاگرد: این قدر در این گریزوارد نشدند
استاد: در روایات! چرا. چرا در روایات. لذا میبینید که احکامشان مرتبط به هم میشود، احکامشان مرتبط به هم میشود؛ رفع این با رفع آن همراه است. لذا میتواند اگر کسی مثلاً الان در دادگاهها اگر کسی نشوز دارد شکایت کند از وجوب نفقه زنی که نشوز دارد، شکایت کند از وجوب نفقه، دادگاه میگوید نشوز تو وجوب نفقه را برداشته، لذا وجوب نفقه که تو تقاضا داری که مثلاً دو سال است به من نفقه نداده این، میگوید اگر نشوز تو اول بوده و تو ناشزه بودی و در خانه نبودی، وجوب نفقه هم به گردن تو نیست، برای تو واجب نیست. پس با هم مرتبط هستند. وجوب نفقه در قبال تمکین است، اگر در حقیقت تمکین نداشت، وجوب نفقه هم بر گردن شوهر نمیآید، شکایتش هم در دادگاه شنیدنی نیست و رد میشود. اما اگر وجوب نفقه بود و این تمکین نکرده بود محکوم میشود. معلوم است با هم نسبت دارند. اینها در احکام آمده، در روایات آمده.
و همچنین «وحرمت القضاء والحكومة والمباشرة للقتال» از طرف دیگری ببینید برای زن حاکم شدن، یعنی آن حاکم شدن به معنای..، قبلاً مفصل هم گفتیم که این حاکم شدن مسئولیتِ، در حقیقت آن مسئولیت نهایی است نه حالا مسئولیتهای جزئی «وحرمت القضاء» همچنین قاضی شدن، حاکم شدن «والمباشرة للقتال» که دفاع باشد ابتدائاً از زن برداشته شده «لكونها أمورا يجب بناؤها على التعقل» در این سه تا آن جاهایی است که مبتنی بر امر تعقل است «دون الإحساس، وتدورك ذلك بوجوب حفظ حماهن والدفاع عن حريمهن على الرجال»[14] در این جاها در تمام این موارد یک حریم دفاعی در قبال اینها برای زن کشیده شده است که باید مرد مدافع حریم زن باشد.
شاگرد: چه ربطی دارد به حرمت القضاء؟
استاد: خب در هر کدام از اینها
شاگرد: …
استاد: در هر کدام از اینها. ببینید در هر کدام از اینها این برایش یک نفعی ایجاد میشده، این جبرانش را به نحوی در قبال…؛ منتها بیشترینش این بیانی که ایشان کرده مرتبط با همان دفاع است و جنگ. که جنگ از او برداشته شده، در قبالش دفاع از زن در کنار چی قرار گرفته؟ وجوبش بر مرد قرار گرفته. با این تناسب دارد.
شاگرد: جنگ از او برداشته شده، دفاع که از او برداشته نشده.
استاد: نه، اگر یک موقعی امر دائر مدار باشد که مرد باشد، بعد نوبت به زن نمیرسد،
شاگرد: …
استاد: نه در همان جا هم که دفاع باشد تا وقتی مرد منبع الکفایه [33:12] باشد نوبت به زن نمیرسد، مگر مرد کفایت نکند. یعنی وقتی که مرد کفایت نکند، البته نوبت به زن میرسد و الا در همان جا هم اولاً باید چه کسانی مدافع باشند؟ مرد باید مدافع باشد. مگر اینکه مردان کفایت نکند البته آنجا بعد وجوب این بر زن هم میآید آن وقت، به عنوان وجوبی که بعد از اینکه مردها کفایت نمیکنند.
این هم خلاصه حالا دارد ایشان به اصطلاح بین اینها یکی یکی همپوشانی ایجاد میکند. حالا خب اینها آغاز بحث است. یعنی اگر که این بحث را با این نگاه وارد بشوند جای بحث بیشتر البته در کار است، یعنی ممکن است بعضی جاهایش جایی ان قلت و قلت برای تکمیل بماند. حالا شما همینها را در نهایت نبینید، ولی مقدمه و آغاز خوبی است برای حرکت.
همچنین «ووضع على عاتقهم أثقال طلب الرزق والإنفاق عليها» از دوش اینها برداشته شده که به دنبال روزی بخواهند اختیاراً بروند به عنوان اینکه برایشان روزی لازمشان را برداشته شده، هم طلب رزق هم انفاق در «عليها وعلى الأولاد وعلى الوالدين» در قبالش «لها حق حضانة الأولاد من غير إيجاب»[15] برای او حق حضانت اولاد را قرار دادهاند، منتها وجوبی هم نیست تازه باز هم؛ میتواند در. حق حضانت با نظام احساسی سازگار است دیگر. آنی که با نظام احساسی سازگار است را برای او به عنوان یک حق قرار دادهاند که اگر زن میخواهد در دختر و پسر مثلاً در سن هفت تا دو سال در نظام، اختیاراً زن میتواند زن خلاصه چی باشد؟ حضانت را در آن دوران بسیار تأثیرگذار زن قبول بکند، در قبال اینکه اثقال [34:58] طلب رزق را و انفاق را بر او برداشته «وعلى الأولاد وعلى الوالدين و لها»[16] دیگر اولادش هم، یعنی اگر فرزند را هم حضانتش را به عهده بگیرد آن نفقهاش برعهده مرد است؛ با اینکه بچه در پیش مادر دارد بزرگ میشود، اما نفقهاش به عهده کیست؟ دادگاه ملزمش میکند طبق حکم اسلام، بچه پیش زن است اما نفقهاش به عهده مرد است، حضانتش به عهده زن است، همان در آن دوران هم؛ که این حضانت بر میگردد به همان نظام تربیتپذیری که از احساس نشات میگیرد.
لذا امام رحمة الله علیه میفرماید همه مردها در دامن زن پرورش پیدا کردند. امام جملهای دارد که خدمتی که اسلام به زن کرده به مرد نکرده، چون زن را از یک به اصطلاح مهجوریت شدید و یک محکومیت شدید نجات داد، اما مردها که یک سری در حقیقت کارها را داشتند که. لذا اسلام خدمتی که به زن کرده، تعبیر خوبی است خدمتی که اسلام به زن کرده به مرد این خدمت را نکرده، نه اینکه اسلام به مرد خدمت نکرده ها! میگوید خدمت اسلام به زن در حقیقت شدیدتر بوده، چون از یک چاه ویلی [36:07] او را نجات داد که قدرت اراده او را به او اراده داد، قبول کرد، مالکیتش را قبول کرد. همه اینها را از آن در آورد تا به این مرتبه. یعنی اگر همان نقاطی را که ایشان بر صدر اسلام و قبل از اسلام … [36:21] یاد بیاورد، آن وقت میفهمد که اسلام چقدر به زن خدمت کرده. در حالی که مرد را مهار کرده، یعنی مرد را مهار کرده. به او اطلاق داده، اما مرد را محدود کرده. چون هرچقدر این میخواست به اصطلاح اطلاق پیدا بکند، به همان نسبت مرد مهار شده تا این اطلاق پیدا کرده.
شاگرد: بیشتر از چهار تا نمیتوانی بگیری
استاد: بله؟
شاگرد: تعدد زوجات هم گفته بیشتر از چهار تا نمیتوانی بگیری.
استاد: بله دیگر، حالا بالاخره شما هم این یکیاش را بالاخره. دیگر با همین خلاصه خوش باش. «وقد عدل جميع هذه الأحكام» همه اینها با هم اگر نگاه بکنیم «عدل جميع هذه الأحكام بأمور أخرى» که «دعين إليها» که هر کدام از اینها در مقابلش یک حکم دیگری است که با هم همپوشانی پیدا میکنند که دعین به آن خوانده شده و دعوت شده به آن «كالتحجب وقلة مخالطة الرجال» در قبالش «تدبير المنزل وتربية الأولاد.»[17] که در حقیقت این دوتا دو تا حق است که از آن طرف گفته که نه، از این طرف گفته اینجا دست تو باز است. اینها را در قبال هم قرار داده.
شاگرد:
استاد: دعوت شده به آن، زن را دعوت کرده دیگر، زنها را دعوت کرده «دعين إليها» که آنها را دعوت کرده به آن «كالتحجب وقلة مخالطة الرجال تدبير المنزل وتربية الأولاد. وقد أوضح معنى امتناع الإسلام عن إعطاء التدابير العامة الاجتماعية كتدبير الدفاع والقضاء والحكومة»[18] میگوید اسلام این را که با احساس و عاطفه سازگار نبوده، این را در حقیقت به زن واگذار نکرده. و الا اگر قرار بود..؛ببینید در نگاه عرفی زنها در عین اینکه احساس را اگر درست به کار بگیرند سبب استحکام خانواده میشود، اگر غلط به کار بگیرند بسیاری از تفرقهها، بسیاری از جداییها، بسیاری از بدگوییهای پشت سر هم از چی نشات میگیرد؟ از همین احساسی بودن. یعنی یک رفتار در ذهنش خیلی میماند، راحت نیست برایش. جزئیاتی که ممکن است گاهی مردها، البته بعضی مردان هم همین خصوصیات را دارند و همه زنان هم این گونه به اصطلاح نگاه غلط ندارند.
اما میخواهیم بگوییم که اگر قرار بود که قدرت احساس در مسند حاکمیت قرار بگیرد، با یک امر جزئی در مقابل یک کشوری در مقابل یک کشور دیگر جنگ صورت میگرفت، در خیلی از این جاها هم گاهی یک دستمال قیصریه را به آتش کشیده. گاهی همان جا هم چی نقش داشته؟ همان جاها هم نقش در اینجا..؛ یعنی تحریکاتی که از اینجا..؛ نمیخواهیم بگوییم مردها این جوری نیستند و مردها به جنگ کشیده نمیکشانند ها! اما میخواهیم بگوییم که این مسئله اگر در زنها بود شدت بیشتری پیدا میکرد، تا این جوری که الان در نظام است که این برداشته شده است، این در
شاگرد: در آن کشورها که رئیس جمهورشان زن است
استاد: الان اینها می گویند بانوی جنگ بانوی جنگ، اینها دیگر معلوم است دیگر، هم به این نمیدانم چیز قبلی نخست وزیر انگلستان بود اسبقش، سابق نه، اسبق، آن چه بود اسمش؟ تاچر. میگفتند چی اسمش را؟ به او میگفتند بانوی جنگ. این در حقیقت زن که وزیر خارجه به قول چیز …آقا فرمودند چی؟
شاگرد:
استاد: آقا فرمودند یک اسمی گذاشتند دخترک چی؟
شاگرد:
استاد: آن دخترکِ بانوی جنگ بود، یعنی بر طبل جنگ دائم می کوبید. یعنی اصلاً این دیگر باز. اگر یک مرد این جور بگوید خیلی تعجب آور نیست، اما این زن که میگوید نشان میدهد در نظام بین المللی هم با نظام روحی این ساز…، اگر این داری می گویی خلاف طبیعتش است که این جور دارد به شدت در حقیقت در این مسئله میدمد.
شاگرد: در عمل واقعاً آنجاهایی که زنان آمدند سر کار، باعث شدند سردعوای خاله زنکی جنگ راه بیفتد؟
استاد: فقط جنگ نیست، در نظام تصمیم اولاً، ثانیاً غالب را دارند می گویند. یعنی اگر در یک نظامی گاهی در حقیقت یک اقلیتی آمده آن هم با از فیلترهای خیلی…؛ اما در اینجا بابش میگوید اگر باز بشود این مسئله این جور محقق میشود. لذا این جور نیست که استثناء پذیر نباشد. ممکن است یک بانویی هم آمده باشد خیلی هم در حقیقت چه کار کرده باشد؟ مثلاً همان ملکه سبا خب آنجا خیلی عاقل بود. آنجا چی گفتند؟ آنجا مردها گفتند که ما خودمان لشکرمان عظیم است، میتوانیم مقابله بکنیم، ولی آنجا گفت که نه «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا»[19] گاهی هم این جور نیست که دعوت به جنگ بکنند، گاهی هم حتی قدرت مقابله را ندیدن خلاصه احساسی نگاه کردن است. یعنی دفاع را برای خودشان مقدور نمیبیند. یعنی در دو طرف افراط و تفریطش گرفتار میشود در حاکمیت؛ که قدرت مقابله نمیبیند، یعنی زود تسلیم میشوند. این زود تسلیم شدن هم خودش از همان نظام احساسی است، نظام احساسی که همیشه به جنگ نمیکشاند که! نظام احساسی گاهی به صلح زودتر از موعد و غیر در حقیقت وقت میکشاند.
«وقد أوضح معنى امتناع الإسلام»[20] می گوییم پس معنای امتناع اسلام از اینکه تدابیر عامه اجتماعی را، مثل دفاع و قضا و حکومت را بر عاطفه و احساس بنا نکرده و زمامش را در دست احساس قرار نداده، این در حقیقت «النتائج المرة التی يذوقها المجتمع البشري إثر غلبة الإحساس على التعقل في عصرنا الحاضر»[21] میگوید این احساسات که غلبه بکند، امروز بعضی از نتایج آن در امروز عصر ما که نتایج جنگ جهانی است که احساسات به این شدت جنگهایی را ایجاد کرد که این جنگها در حقیقت متفرع بر تأمل نبود، بر تعقل نبود، هر چند مبدأ آن ممکن است مرد باشد اما از جهت احساسش این کار را کرده، این جنگهایی که بر اساس احساس انجام میشود، خب اگر در حقیقت این احساس غلبه بکند در اجتماعی، تعقل به کار برود، مردان هم همان تصمیمی را میگیرند که زنهای احساسی میگرفتند.
«وأنت بالتأمل في الحروب العالمية الكبرى التی هي من هدايا المدنية الحاضرة، وفي الأوضاع العامة الحاكمة على الدنيا، وعرض هذه الحوادث على العقل والإحساس العاطفي تقف على تشخيص ما منه الإغراء وما إليه النصح»[22] معلوم میشود که کجایش غلط بوده با نظام عقلی با نظام عاطفی.
بعد ایشان میفرماید که دو قرن است تمام در حقیقت ملل متمدنه غربی کوششان را به کار گرفتند که زنها را به حاکمیت برسانند و حقوق متساوی در تحصیل و در خلاصه تقسیم مناصب انجام دادند؛ اما با اینکه این کار را کردند زنهای زیادی مثل مردان به حاکمیت و در رأس قرار نگرفتند خود به خود دیگر در اینجا. این دیگر خود به خود بود، اینجا دیگر محرومیتی ایجاد نشده بوده، اینجا دیگر مانعیتی از بیرون ایجاد نشده بوده، اما خود به خود هم همین مسئله گل نکرد. لذا اگر قرار بود میگفت یک نسل، دو نسل، سه نسل بگذرد یواش یواش عادی بشود، میگوید الان حدود دویست سال است اقلش صد سال است که به شدت این مسئله دارد ترویج میشود و دامن زده میشود، اما میبینید درصد زنانی که به حاکمیت رسیدهاند با درصد مردانی که حاکم هستند خیلی متفاوت است. این دیگر در همان جاهایی که همه این چیزها بوده هم میبینید که این به اصطلاح تساوی ایجاد نشده. این هم ایشان میفرماید که بله. یک اثری در این است که این طبیعی فطری زن هم است که در اینجا خودش را جلو نمیاندازد خیلی.
شاگرد: ممکن است توجیه بکند دو سه هزار سال آن طرفی بوده تا بیاید برگردد … [43:46] بشود طول میکشد
استاد: دیگر این نسلی که آمده، تربیتش از ابتدا در این فرهنگ بوده که این فرهنگ کشش این را داشته. یک موقع می گویید این موجود دو سه هزار سالش است، دو سه هزار سال آن طرفی این رشد کرده، حالا دو سه هزار سال هم باید این طرفی رشد کند. بله خب حرف صحیحی بود. اما این فرهنگی که ایجاد شده الان، که تمامش بر اساس تساوی حقوق زن و مرد است، و این هم از لحظه تولدش دیگر با این رشد کرده، و تازه داعیه هم داشته به خاطر آن عقبه قبل نشان بدهند این را که ممکن است و محقق شده است و درست هم است، داعیه هم داشتند. با همه اینها این محقق نشده و نسبتشان نسبت گاهی یک درصد، دو درصد بیشتر حساب نمیشود به نسبت در حقیقت کل، نسبت آنچه که در همان ممالک ایجاد شده. پس در حقیقت این بعضیها خواستند بگویند که اگر این مسئله این جوری است، همین سوالی که شما کردید در اثر ضعف تربیت است! میگوید نه، اگر بگویید در اثر ضعف تربیت است میگوید اینکه الان در این دوره ضعف تربیت نبوده که! ضعف تربیت بلکه انگیزه بر این بوده که غیر از این هم باشد، اما با این حال نتیجهای که ایجاد شده با همه اینها نتایج مطلوب آنها نبوده.
شاگرد: استاد ببخشید، اسلام پیشبینی کرده است که اگر مرد کار نکند و زن برود بیرون کار بکند، به اصطلاح … [45:10] داشته باشد …
استاد: نه، زن اگر رفت بیرون کار کرد، لزومی ندارد خرج خودش را و خرج بچههایش را لزومی ندارد بدهد.
شاگرد: نه تمکین مرد از زن چی؟ پیش بینی شده؟
استاد: عرض کردم دیگر، یعنی اسلام اصلاً این را نمیپسندد، اسلام این را نمیپسندد.
شاگرد: … [45:27] یعنی مخارج را نمیدهد، اینجا چه میشود؟
استاد: متوجه نشدم
شاگرد: زن اگر کار بکند، مرد کار نکند در منزل و حق حاکمیت هم نداشته باشد، یعنی تمکین نکند مرد از زن، خب زن خرج میکند دیگر آن مخارج را.
استاد: نه اصلاً بر زن لازم نیست بدهد در نظر اسلام،
شاگرد: خب حالا رفت.
استاد: اگر داده اختیاراً داده. یعنی به اختیار خودش داده، از باب که مخترا است؛ اما بر مرد واجب است که این کار را بکند، لذا تمکین زن از مرد به لحاظ این وجوب است. اما اگر زن اختیاراً در خانه خرجی را کرد در قبالش تمکین نمیآید چون وجوبی نیست. چون وجوبی نیست، اختیاراً داده، دلش نخواهد نمیدهد، بر گردنش چیزی نبوده، گناهی نکرده. بلکه اگر داده ثوابی را محقق کرده.
شاگرد: اگر باز تمکین کند در مرد. تمکین هم باید بکند.
استاد: نه، اگر مرد نفقه نمیدهد تمکین برای زن نیست. اگر مرد نفقه نمیدهد تمکین برای زن نیست. مگر اینکه حالا مرد از کار افتاده باشد، طوری باشد که امکان…، مثلاً مریض شده افتاده. این دیگر در حقیقت بر حاکمیت است که از قِبَل مرد نفقه در حقیقت آن خانواده را بدهد، از جانب حاکمیت این باید داده بشود. اما اگر از جانب حاکمیت حالا اجرا نمیشود مثلاً به هر صورتی، مثلاً الان سازمانهای بهزیستی همین کار را میخواهند بکنند دیگر. از کارافتادهها را در حقیقت جبران بکنند که نفقه خانواده را بدهند که این تمکین به لحاظ حاکمیت محقق بشود، نسبت زن به مرد محقق بشود با جبرانی که حاکمیت میکند. این نظامش است. اما این نظام در حقیقت حالا گاهی استثناء پیدا میکند، دیگر استثناء در قانون دیده نمیشود، در قانون مطرح نمیشود.
بعد میفرماید که بله، قدرت زنان در … [47:21] عاطفی در مقابل این رشتههای چیز کامل بارز است. یعنی همان جوری که قدرت مرد در نظام آنجاهایی که تعقلی بود، شدیدتر بود قدرت زنان به صورت غالب هم، در رشتههای عاطفی، در رشتههای تربیتی، در رشتههای آن مسائلی که بر میگردد به آنجا که عواطف مثلاً پرستاری. واقعاً یک پرستار زن با یک پرستار مرد در نظام غالب ها! خیلی متفاوت است که این اثرگذاری در آن که مریض بهبود پیدا بکند خیلی تأثیرگذار است؛ چون همان روحیه احساسی و عاطفی. به خصوص در رشتههای مثلاً پزشکی که مربوط به خانمها است این مسئله خودش را نشان میدهد، در مسئله مثلاً بحث حالا اینجا صنعت طب، تصویر. یعنی تصویر یعنی مسائل همان هنری، مسائل موسیقی، نسج، طبخ. نسج یعنی همان پارچه بافی و پارچه دوزی و کارهای این جوری که در آن ذوق و احساس خیلی دخیل است، زنها به طور غالب قویتر از مردها هستند. اما یک موقع ممکن است مردی هم باشد که…؛ این به طور غالب را دارد میگوید. همچنین طبخ، غذا پختن که خودش یک هنر است. ما الان غذا پختن را به عنوان یک وظیفه میبینیم؛ لذا گاهی نگاهمان درست نیست و الا خود غذا پختن به عنوان یک خَلق، به عنوان یک مخلوق، به عنوان یک هنر یک کار عظیمی است که زنها در این مسئله چی هستند؟ بله اگر کار کلان میشود، مثلاً غذا پختنهای بزرگ، اینها را معمولاً مردها در آن چی هستند؟ چون سختیهای بیشتری
شاگرد: بهترین آشپزها الان مرد هستند
استاد: خب دیگر می گویم آشپزیهای کلان، چیزهای بزرگ دیگر
شاگرد: کلان هم نیست، کوچک است …
استاد: یعنی در خانهها می گویید؟
شاگرد: مثلاً آشپزی ببینید
استاد: خب اینها آشپز ..می گویم اینها چیزهایش هستند دیگر. اینها در نظام در حقیقت چیست؟ یعنی از تجربه زنها استفاده کردند آنها دارند سوء استفادهاش را میکنند، دارند پولش را میگیرند. یعنی آن زنها بنده خداها، چون آنجا پول میدهند به آنها. آنجایی که در آن پول نیست خلاصه میبینید زنها غالبتر هستند.
شاگرد: در خط، شما این کارهای هنری را نگاه کنید، اکثراً مردها جلو هستند، در خط
استاد: در خط آره، اما در نقاشی این جوری نیست. بله، ببینید تبرز در مردها بیشتر است، خود این هم وقتی که میخواهند حالا گالری بزنند، میخواهند در حقیقت عرضه بکنند، میخواهند در تلویزیون بیایند بیان بکنند این تبرز است؛ لذا زنها کمتر..؛ در اسلام هم توصیه به تبرز نشده که بیایند آشپز در تلویزیون بشوند.
شاگرد: قهرمانهای نقاشی مرد هستند یا زن هستند بیشتر؟
استاد: عرض کردم که آن تبرزش است دیگر. یعنی زنها خودشان را در نقاشی در این کارها در همان مرتبه درونِ به اصطلاح چیز کشیده نمیشود. تبرز در آن میآید، یعنی مردها نگاهشان به نقاشی هم با تبرز است، نگاهشان به خطاطی هم باز با تبرز است، نگاهشان به آشپزی هم با تبرز است.
شاگرد: غرب که دیگر مردی نیست بر زن که تبرز باشد [50:02]
استاد: خب چرا، این خصوصیت زن است، یعنی خصوصیت
شاگرد: تبرز میلش بیشتر است
استاد: نه، تبرز در زن از آن انحراف از چیزش است، یعنی آن حیا در کنار این تبرز را چکار میکند؟ حیا. مگر حیا ریخته بشود و الا آنجا هم عمومی نیست. حالا این اصل مسئله و «تمريض المرضى»[23] همچنین پرستاری «وتربية الأطفال» «أبواب الزينة» یعنی در حقیقت در ابواب زینت اینها چیست؟ اینها همه «ونحو ذلك، ويتساوى القبيلان فيما سوى ذلك.»[24] در خیلی از جاها هم با هم مساوی هستند. خودتان دوستان این را بخوانید نکاتش را دیگر بگوییم، در جلد چهارم این بحث را ببینید نکاتش را فقط انشاالله خدمتتان …
شاگرد: …
استاد: نه، آیه جدید این بحث زن را چند تا نکته مانده انشاالله عرض بکنیم حتماً دوستان این کتاب آقای جوادی را هم ببینید، زن در عرفان، زن در برهان، زن در قرآن و آن به خصوص قسمت آخرش حل شبهات مربوط به خانمها، که روایاتی که وارد شده گاهی مسائلی که مطرح شده که شبههناک بوده را ایشان مطرح کرده در آن قسمت آخر. حل شبهات و روایات معارض را آن را هم ببینید انشاالله این نکات را هم اختصاراً زن در آینه جلال و جمال
تا دقیقه 51:10
[1] بقره، آیه 166.
[2] اعراف، آیه 34.
[3] بقره، آیه 166.
[4] زخرف، آیه 67.
[5] مریم، آیه 96.
[6] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 228.
[7] همان.
[8] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 229.
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] نمل، آیه 34.
[20] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 229.
[21] همان.
[22] همان.
[23] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 230.
[24] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 44۱” دیدگاه میگذارید;