بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
انشاالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بحث مهمی که ایشان در پایان این بحثشان در این جلد داشتند مطرح میکردند این است که تفاوت اینکه نکاح از نظام اجتماعی طبیعی است، ولی زندگی اجتماعی انسانها بر اساس یک نیاز و مدنیت طبعی بالاخره ثانوی است. یعنی نگاهی که به خانواده است، تجهیزاتی را خدا در وجود انسان در نظام خانوادگی قرار داده که باعث میشود تفاوت بکند حیات خانوادگی با حیات اجتماعی. حیات اجتماعی در اثر یکسری، به تعبیر ایشان یکسری تشریک در حیات است، تشریک در زندگی است، این قراردادهایی است که ایجاد میشود و نیازهایی که انسان را به آن میکشاند. اما زندگی خانوادگی بر اساس قرارداد نیست، اساسش ها! نه اینکه قرارداد در آن نیست. اساس زندگی خانوادگی بر اساس قوایی است که خدا در زن و مرد قرار داده و این قوا به سمت همدیگر اینها را سوق میدهد.
بعد بر اساس این ایشان آمد هدف نظام این تجهیزاتی را که در انسان قرار دارد که در بدن انسان است را چی قرار داد هدف را، غایت را؟ غایت را ابقاء نوع قرار داد، که اینها غایتشان…، غایت ببینید اینجا بحثی که جلسه گذشته شد، دیگر آخرهای جلسه بود، این بحث باید خوب معلوم بشود. ما برای انسان غایتهای مختلفی داریم، گاهی غایت مثلاً فلان وضعیت انسان را در نظر میگیریم، غایت خاصی دارد، غایت بدن انسان غایت خاصی دارد. غایت فلان تجهیز وجودی انسان، قوه باصره انسان غایتش خاص است. قوه سامعه انسان. همان جوری که امام سجاد علیه السلام برای اعضای انسان حقوقی میشمارد که غایتی برای هر کدام از این اعضا است که غایت آن عضو است، اما دلیل بر این نیست (10:00) که اگر غایتی غایتِ عضو بود غایت کل هم فقط همین باشد. این قطعاً است چون این غایت جز است، غایت مراحل وُسطی است، مراحل اُولی است؛ اما در حین اینکه غایات اجزا و مراحل قبل در اخری و نهایی است، اما هیچ کدام از اینها به تنهایی دیگر در آنجا غایت نیست. این نگاه را اگر داشته باشیم آن وقت بیانی که بعضی از دوستان در انتهای جلسه سؤال داشتند سؤال کاملاً مندفع و حل میشود که پس اینجا دارد میفرماید غایت این تجهیزی که در انسان و این ادواتی که در زن و مرد و قرار داده شده، غایت این ادوات ابقاء نوع است.
اگر ما غایت را ابقاء نوع گرفتیم یا غایت را تشریک در زندگی بهرهوری و لذت گرفتیم، خیلی متفاوت میشود. عرض کردیم خانواده با آن نگاه شامل میشود هم تشکیل شده از دو زن را، هم از دو مرد را، هم از زن و مرد را. تازه آنی هم که از زن و مرد است همانجا هم غایتش با اینجا متفاوت است، نه اینکه عام و خاص باشد، اصلاً عام و خاص هم نیست؛ بلکه آنجا اصلاً ابقاء نوع منظور نیست در آنجا. در آنجا اصلاً غایت ابقاء نوع نیست. غایت چی را داریم بیان میکنیم؟ غایت آن تجهیز این اعضا و جوارحی که در زن و مرد به تفاوت در رابطه با همین بحث تناسل قرار داده شده. این غایت این تجهیزات و ادوات ابقاء نوع است. لذا اگر ابقاء نوع غایت گرفته بشود خانواده در نظام طبیعی با توجه به این غایت تعریف پیدا میکند، هر خانوادهای را شامل نمیشود، هر نوع تشریک مساعی در نظام اجتماعی را شامل نمیشود، هر نوع قاعده و قانونی را در بر نمیگیرد. لذا در اینجا چون ابقاء نوع است، آن موقع هر چیزی که به ابقاء نوع ضرر بزند یا او را مورد خدشه قرار بدهد یعنی بدون عقد و ازدواج این صورت بخواهد بگیرد، ابقاء نوع در اینجا که افراد متکثری در کار باشند این بقاء نوع دچار آسیب شده، بقاء نوع با آن نظام هدفمند محقق نشده چون معلوم نمیشود این نسل از کیست، مرتبط با چیست. لذا خدا مطابق با اینکه این تجهیزات را به عنوان ابقاء نوع غایت قرار داده، تمام احکامش را هم مرتبط با این جعل کرده.
لذا ببینید که بحث ارث است، بحث طلاق است و عده است، بحث خود آن خصوصیات نظام ژنتیک است که اینها خودش یک توارثی دارد، انواعِ، بحث عفت است در نظام اخلاقی، بحث محرم و نامحرم است، تمام اینها در این نظام یک معنای دیگری پیدا میکند مطابق با این غایت میشود، تطابق پیدا میکند. اما اگر این غایت را ما در نظر نگرفتیم، حتی آنجایی که زن و مرد کنار هم جمع میشوند نه به لحاظ این غایت، احکامی هم که جعل میشود احکام متفاوت میشود. لذا اگر یک موقع به تبع اینها این احکام را جعل کردند، این احکام با غایت سازگار نیست تهافت دارد؛ چون آن نوع جمع شدن و آن نوع ازدواج و آن نوع رابطه و آن نوع بقای نوعی که اتفاقی محقق شود آنها دیگر این قوانین را نمیطلبد، آنها با این سازگار نیست.
شاگرد: استاد اشکالی که میشود این است که در حیوانات بقاء نوع صورت میگیرد هیچ کدام از این محدودیتها هم نیست
استاد: در حیوان تکویناً این بقاء نوع صورت میگیرد تخلف کمتر دارد. بعد هم بقاء نوع در هر موجودی مطابق غایت نهاییاش شکل گرفته؛ یعنی این غایت در مرتبه تجهیز این ادوات، خودش تحت تابعیت غایت کل است که نظام روح و جسم است، که نظام انسانی است؛ لذا قطعاً باید تمایز داشته باشد. یعنی هیچ گاه غایت مرتبه عالی با مرتبه دانی به این معنا نیست که این به اضافه آن. عرض کردیم ابتدائاً این مرتبه دون با مرتبه اعلی هیچگاه به معنای این به اضافه نیست و الا این میشد ترکیب، این نوع نمیشد، این میشد یک اضافه ترکیبی، ترکیب انضمامی. اما اینجا ترکیب اتحادی است؛ یعنی وقتی که یک غایت کل میشود تمام این غایتهای جزء مرتبط با او معنا میشود. لذا نظام خانواده در عین اینکه تشابه بین تکوین و تشریع است، در عین حال این گونه نیست که تکوین انسان عین تکوین حیوان باشد به اضافه.
شاگرد: پس ما آمدیم اول هدف را و مقصود را نه بقای نوع. بقای نوع در حیوان هم دانستیم
استاد: در نظام اوّلی، ببینید در نگاه اوّلی از همین سیری [15:17] که، بقاء نوعی که ما در نظام حیوانی میبینیم شروع میکنیم، اما بعد از این چه کار میکنیم این را؟ قواعد داریم آن را سرایت میدهیم به آن مرتبه و تجریدش میکنیم از این، آن به اصطلاح مراتبِ..، لذا در نگاه اول ما با اینها با همین مرتبه میآییم. یعنی الان در مقام احتجاج هستیم، با کسی که به دین هم اول قائل نیست داریم این را بحث میکنیم. همین این حرکت با این نگاه میتواند ما را در یک مرز مشترکی با آنها قرار بدهد. اما بعد از اینکه از این مرز مشترک ما تثبیت کردیم مسئله را، آن موقع این را تجریدش میکنیم به مرتبه عالیتر. آنجا دیگر یک بحث دقیقتر و..، اما همین مقدار هم خودش یک بحث دقیقی است که قابل احتجاج میکند مسئله را و میتوانیم به آنها نشان بدهیم بگوییم بابا این مسئله محسوس است مشهود است، قابل رویت است وجدان است. لزومی ندارد حتماً شما اول به دین قائل بشوید بعد بخواهید این را بپذیرید، این بدون دین هم خود نظام طبیعت دارد به همین سمت سوق میدهد. هرچند آن طبیعتی که شما میبینید با طبیعتی که ما میبینیم مراتب طولی است؛ شما به شرط شی میبینید، ما این را لا بشرط میبینیم. که این لا بشرطیت راه را باز میگذارد برای اینکه بعداً بتوانیم چه کار بکنیم؟ لابشرطیت است دیگر، تا به مراتب بالا عروج بدهیم این را و از این مرتبه حد محدود مادی این را فراتر ببریم؛ چون آن ماده در این مرتبه هم لابشرط است در انسان، که این را قبلاً بارها و بارها بحث شده که تمام مراتبی که در وجود انسان است از مراتب عالم جمادی، نباتی و حیوانی در وجود انسان است اما به نحو لا بشرط، نه به نحو بشرط شی که عین او باشد و انسان او را داشته باشد به اضافه یک مرتبه دیگری که ترکیب انضمامی بشود. نه، ترکیب اتحادی است و حقیقتاً روح انسانی که در این موجود حاکم است یک حقیقت واحده است، آنها میشوند شئون این روح. لذا فعل انسان هم، حرکت انسان هم، خواب این انسان هم، خوردن این انسان هم، دیگر «يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ»[1] نیست.
کافر خوردنش هم مثل خوردن چیست؟ «يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ» یعنی خوردنش هم خوردن حیوانی است؛ چون او همین مرتبه. اما انسان در حقیقت «يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ» نیست. انسان خوردنش هم انسانی است، خوابیدنش هم انسانی است، راه رفتنش هم انسانی است. تمام اینها، اینها را چقدر ببینید، یک آیه زیبا میفرماید که اینها در حقیقت چیست؟ کفار «يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ» ولی چه اصل عظیمی است که در اینجا با همین کلمه القا کرده!
لذا آن نظام ابقاء نوع در حینی که در نگاه اول ابقاء نوع مثل نظام حیوانی است و طبیعی و همان مرتبه است، اما در مرتبه عالیتر این ازدواج و این ابقاء نوع هم لا بشرطیت دارد و مطابق با آن غایت نهایی است. این یک بحث بسیار …
شاگرد: میشود این را هم اینطوری بگوییم که اگر ما بحث غایت را غایت طبیعت بگیریم، یعنی بگوییم منتها الیه فعلی که تزویج و اینها است غایت طبیعی است، انسان در مرتبه طبیعت اینکه بقاء نوع، این ناظر به آن جهت نیست که … نه منتها الیه [18:33] یعنی منتها الیه
استاد: ببینید این قدر مسلم مسئله است
شاگرد: انسان در مرتبه انسانیت …
استاد: ببینید این اول مسئله است که ما اول این جوری بیان میکنیم، اولین مرتبه بیان: می گوییم ما بدن یک غایتی دارد. غایت بدن که با شما ما تشارک داریم این است که ابقاء نوع است مثلاً در نظام ابقاء شخص و ابقاء نوع، ابقاء شخص در خوردن و ابقاء نوع در توالد و تناسل است مثلاً. که لذات هم در این تعریف میشود، در این دیده میشود منتها لذت هدف نهایی نیست، آنها هدف نهایی میگیرند بهرهمندی را، این میگوید نه، لذت هم در این مسئله دیده شده حکم دارد. این در نگاه اول است. اما در نگاه ثانی می گوییم که حتی این نگاه طبیعی و غایت طبیعی هم اینگونه نیست که ما با آنها مشترک باشیم و یک چیزی ما اضافه داشته باشیم در مسیر حرکتمان؛ نه، خود این هم ماهیتاً متفاوت است. لذا همین بحث فقط اینجا نیست، یک کلید است. دنیایی که دین معرفی میکند دنیایش هم با دنیای آنچه که غیر متدین مطرح میکند متفاوت است. یعنی اینگونه نیست که ما دنیایمان با آنها مشترک باشد بعد یک آخرتی هم داشته باشیم پس ما اضافه داشته باشیم، نه اینگونه نیست. از ابتدا ماهیت دنیای ما هم با ماهیت دنیای آنها متفاوت است؛ لذا رفاهی هم که ما (20:00) در اسلام داریم با رفاهی که آنها مطرح میکنند کامل..، چون یک هدف واحد است که اینها را میکند لا بشرط. این بحث لا بشرطیت یک بحث بسیار عالی و دقیق است که همه مسائل قبل به لحاظ بعد لا بشرط میشوند. لذا چون لا بشرط میشوند تحت پوشش آن روح نهایی قرار میگیرند.
حتی انسان در مراحل حرکتش به سمت کمال، حرکت هر انسانی به سمت کمال هر چقدر رشد پیدا میکند، هر چقدر این انسان رشد پیدا میکند تمام حرکات سابقش، تمام حرکات دیگری که از مراتب دیگرش نشأت میگیرد از این مرتبه این الان نشأت میگیرد. یعنی همین انسان ۵ سال قبل اگر رتبه وجودیاش 5 بود، همه حرکات بدنیاش، همه حرکات خوابش، خوردنش، نشستنش، برخاستنش، گفتنش، دیدنش، شنیدنش، تمام اینها اگر از رتبه ۵ نشأت میگرفت همه اینها تابع این بود، الان که در رتبه ۱۰ قرار گرفته تمام اینها از رتبه ۱۰ نشأت میگیرد. نه فقط رتبه ۱۰ یک تفکر و یک عقل و یک معنویت ویژه باشد اینها همان مرتبه باشند، اینجوری نیست که انسان..، حیوان اینگونه نیست. حیوان همان مرتبهای را که از ابتدای تولد میبیند، دیدن حیوان از مرتبه تولد با دیدنش در مرتبه نهایی یک مرتبه است. تفاوت هم اگر داشته باشد خیلی کم است. ما نمیگوییم حالا قطعاً؛ چون این اصل مسئله بحث شده، اما تفاوت اینقدر کم است که قابل اینکه اینها را از هم جدا کنیم و گسست..، اما در انسان اینجوری نیست، حرکت حیوان حرکت دوری است، حرکت انسان حرکت طولی است. که این حرکت طولی دائماً دارد این حرکتش باعث میشود تمام نظام بدنیاش و متعلقات نظام بدنیاش که از قوه جسمیه تا نظام نباتیه تا حیوانیه، تمام اینها را در حقیقت شامل میشود تابع آن آخرین مرتبه است. اگر این ساقط شده باشد از نظام روحی، همه اینها هم ساقط شده تر از مرتبه جسمی و حیوانی و نباتی هستند «بل هم اضل» یعنی «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ»[2] اینجوری هستند. اگر هم رشد بکنند همه اینها تابع این مرتبه هستند. این به عنوان یک قاعده است در تمام اصول و معارف ما، در تمام اخلاق و رفتار ما، در تمام نظام..، یک کلید است مختص به اینجا هم نیست.
لذا نظام ازدواج هم از جمله این مسائل است. از جمله این مسائل است که ازدواج هم، رابطهها هم، در حقیقت تمام اینها..، لذا ببینید آنها وقتی که ازدواج را این جوری مطرح میکنند و غایتش را این قرار میدهند تمام نگاهشان و متعلقات نگاهشان، احکامشان، قوانینشان و مسائلی که تعریف میکنند برای آنها کاملاً مختلف میشود در بسیاری از موارد با آنچه که، کسی که این غایت را چیز دیگری قرار میدهد در مرتبه همان وُسطی یا اُولی. میبینید که، آن وقت ما میخواهیم همه آن مسائلی را که آنها با آن غایت تعریف کردند میخواهیم همانجور داشته باشیم دیندار هم باشیم. آن وقتی این میشود دین سکولار، این میشود دین سکولار؛ یعنی ما در زندگی همان اهداف را، همان کار را، همان رفتار را داشته باشیم، در آخرتمان جدا باشیم آخرت هم داشته باشیم. این آخرت دیگر از دنیا شروع نشده، این آخرت دیگر روحش در اینجا حاکم نیست، این آخرت یک امر منفصل است، یک امر جدا است. لذا این انسان انسانِ التقاطی است، یک انسان واحد نیست که حقیقت روح واحدی داشته باشد. دو روح در او است، کانه در این مسئله مادی است در آن مسئله چی است؟ لذا اینها از ابتدا با هم متفاوت میشود. اما اینجور نیست که نتوانیم با آنها محاجه بکنیم چون نظام طبیعی است، چون بر اساس نظام طبیعی قابل این احتجاج میشود که خدای سبحان این اعضا و جوارح را که در این وجود قرار داده برای این غایت خودش را قرار داده؛ لذا غایت این مشهود است، معلوم است.
اگر در جایی خانوادهای تشکیل بشود که به دنبال این مسئله..، حالا یک موقع است خانواده تشکیل میشود بچه به دنیا نمیآید. غایت این بوده، اما فرزنددار نمیشوند به لحاظ موانع. آن بحث دیگری است آن اشکالی ندارد. اما اگر اساس از نگاه اول بر این اساس تشکیل نشود اصلاً، بر این اساس دیده نشود اصلاً و اصلاً این مطلوب نباشد به هیچ وجه، نه مطلوب اُولی نه مطلوب وسطی، نه مطلوب عقبی، هیچ نباشد، اگر نباشد این اساس بر یک نظام غلطی شکل گرفته. آن وقت بحث این است که اگر اینجوری شد لذات به تبع این معنا پیدا میکند. لذاتی که خودش هدف نهایی باشد به گونهای معنا پیدا میکند، لذاتی که هدف مرتبط با این معنا باشد معنای دیگری پیدا میکند. ببینید این چقدر، این نوع نگاه منسجم و منظوم پاسخگو میشود انسان را در مسائل مختلف. اگر انسان اینجوری به مسئله نگاه بکند، بتواند این را در یک تعریف کاملاً منسجمی در بیاورد، آن وقت احکام دین که حالا وارد میشود آدم، میبیند این احکام همه در جایگاه خودشان قرار میگیرند و قابل توجیه، همه این احکام در جایگاه خودشان قرار میگیرند و قابل توجیه. اگر بحث ارث است، اگر بحث عده، طلاق است، اگر بحثهای تعدد زوجات است، اگر بحثهای، همه این بحثها میبینید در چی است؟ این سختگیریهای در بحث نکاح و طلاق و این جدیت در این مسئله که حفظ بشود مسئله، آن وقت اینها در جایگاه خودش با این معنا پیدا میکند، عمق پیدا میکند. فقط یک فرع فقهی تنها نیست بلکه با یک هدفمندی این فروع تشریع شده و از آن باید دفاع بشود. لذا هر جایش اصطکاک ایجاد شود و خدشه ایجاد شود خدشهای به کل دارد وارد میشود، اینقدر سخت و اینقدر باید دفاع شدید باشد. فکر نکنیم حالا این حکم اگر زیر سؤال رفت خب اصل را ما حفظ کنیم به این حکم فعلاً کاری نداشته باشیم؛ نه، این حکم یک منظومه است و یک بحث منسجم با همه است. هر جا این شاخه درخت مورد تهاجم قرار بگیرد تنه را دارند مورد تهاجم، چون مرتبط محض است منفصل نیست. این هم یک نگاه است. ببینید هر جا که ما برویم اگر با این نگاه نگاه بکنیم مسئله را، آن وقت دین چقدر لذت بخش و زیبا و گفتنی است برای دیگران و قابل بیان برای دیگران میشود.
شاگرد: الان مثلاً … [26:14] مثل متعه یا تعدد زوجات که به هوای سکولار داخلی و خارجی هی به آن تعرض میشود، می گوییم چون در تحت آن غایت نمیگنجد در آن غایت لذت. میخواهم بگویم ما الان بخواهیم این را تبیین بکنیم، بخواهیم این را جا بیندازیم باید آن غایت را تبیین کنیم؟
استاد: بله دیگر ببینید اگر آن غایت تبیین شد بعد با ضرورت و نیازهای بشریت هم دیده شد که ضرورتهای بشری هم دیده شده، یعنی آن غایت اینجور نیست که یک غایت منفصل جدایی، بدون دیدن نیازها و ضرورتها باشد. یعنی آمده نیازها و لذتها را هم در این کاملاً دیده، اما در دایره همان آن، در دایره اصل و فرع، در دایره اینکه آن اصل است و این فرع است. بها دادن به هر کدام از اینها مطابق آن است. این را هم طریق برای او قرار داده، این را هم یک سوپاپ اطمینانی برای حفظ او قرار داده. نیامده یک جعل قانونی بکند غیر مطابق با او. آن وقت همین این، بیان این هم مطابق با او معنای دیگری پیدا میکند؛ یعنی اگر کسی متعه را با این نگاه نگاه بکند، با این منظر، مرتبط با این مسئله ببیند، میبیند او هم در جای خودش موید و مؤکد همین است و هیچ تضادی با این ندارد. اما اگر این را جدا ببیند، اگر این را فقط یک تمتع بیارتباط بینند، در این نظام کل نبیند او آن وقت میشود خلاف مقصود این، میبینید این را زیر سؤال برده. اما نه میبیند این یک نظام جامع است انسان را میشناسد، غایت را دیده، در عین اینکه نیازهای متفاوت انسان را در نظام شهوت دیده و همیشه این نظام شهوت در دایره ابقای نوع نیست. تعدیل این را که در دایره ابقاء نوع قرار بگیرد جوری این را قرار داده که متعه هم چی بشود؟ خود این یک قانونی در طریق تاکید او بشود. برای این هم همه قوانینی که جعل شده در نظام مهریهاش، در نظام مدتش، در نظام نوع عدهاش، در نظام ارتباطش، در نظام قوانینش، تمام اینها به طوری قرار داده شده که یک چیز جدای غیر مرتبط نباشد. اگر کسی تحلیل او را هم درست بکند، حالا انشالله اگر فرصت شد آن بحث را هم در بعدها، در جلسات بعدی اگر فرصت شد … ببینید آن هم مؤکد همین میشود، آن هم موید همین است، آن هم یکی از قطعات این پازل است که همین قاعده و همین غایت را دارد تاکید میکند.
شاگرد: این معارض آن لذت ما است شخصیت فمینیستها مثلاً، مثلاً بیاییم بگوییم که آقا این دارد لذت ما را، رقابت ما را مثلاً اینها را محدود میکند. یعنی در تعارض میبینند، در طول نمیبینند؛ بعد این را باید چه جوری حل کنیم؟
استاد: ما حل نمیکنیم ما می گوییم آره میخواهد محدود کند لذت را. ما قبول میکنیم میخواهد لذت را محدود کند، ما این را رد نمیکنیم.
شاگرد: در پازل این قرار میگیرد دیگر، ما میخواهیم این را
استاد: در پازل این قرار میدهیم اما با این نگاه خودمان. ما نمیآییم بگوییم که نه این میخواهد لذت را نامحدود کند. ما درست است که میگوییم در روابط زن و مرد، هیچ حدی در روابط زن و مرد، در جایی که زن و شوهر باشند حدی در کار نیست. این آن حد نظام زن و شوهری در کار نیست. اما نسبت به هر زن و مردی که این لاحدی را قبول نمیکنیم که، محدودیت ایجاد کردیم، قطعاً محدود است. برای بقاء نوع این محدودیتها لازم است. محدودیتهایی که در طریق این. لذا در نظام متعه هم محدودیتهایی قطعاً مقدر شده تا سوق بدهد به همین نظام ابقاء نوع، مکمل همین باشد. یک سوپاپ اطمینانی برای همین باشد، در مقابل این قرار نگیرد. ما از همه آنچه که آنها ما را میترسانند که نمیترسیم که. بگویند محدودیت است، خب بله. اما این محدودیت ما الذ از آن نامحدودیت آنها است. این محدودیتی که ما قرار میدهیم تازه زندگی را و رابطه را هم الذ از آن نامحدودی است که آنها میکنند. یعنی اگر کسی در این درست تحلیل کند و باز بکند میبیند آن چیزی که دین گفته (30:00) لذت زندگی را هم. لذا خود آنها هم میگویند که شرقیها از جهت بهره مندی و لذتها و گرمی زندگی، خود آنها قائل هستند به اینکه این الذ است برایشان.
لذا یکیشان نقل کرده بود خلاصه من، یک جا گفته بود که من یک خانمی را دیدم که این خانم با اینکه تمام بدن پوشیده بود و فقط صورتش بیرون بود، اینقدر این صورت قدرتمند بود به خاطر پوششهایی که در آورده بود، این تمام حرکات چشم و صورت، همین قسمتی که باز است آنچنان من را مبهوت کرد که در هیچ زن غربی نتوانسته بودم این قدرت را در صورت ببینم. یعنی محدودیت در وجود، قدرت را منتقل میکند متمرکز میکند به طوری که آنی که میداند که او با تمام وجودش جذب میکند، این توانسته از یک نقطه وجودیاش که همین صورتش است، همان گرمی را داشته باشد. خب در زندگی، البته حالا این بحث دارد در جای خودش، حالا این را نمیخواهیم بگوییم که این تبرزش هم خوب است، اما میخواهم بگویم او دیده بود بالاخره.
شاگرد: …
استاد: آن هم جزو نظام همین است دیگر، آن هم جزو یعنی اگر تقیه به عنوان یک ثانویه است دیگر، یعنی آن هم جزو دین است که اگر در تقیه است شما لازم بود که این را در حقیقت چه کار بکنید؟ احکام فرعی را کنار بگذارید مثل یک عَرَض میماند، ذاتش را قائل هستی، حقیقتش را قبول داری، ایمان به آن داری، باور به آن داری، در نظام عملی مجبور هستی «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ»[3] یعنی اکراه شده در نظام عملی، اظهار کرده اما قلبهُ چیست؟ «مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» است. قلبش دارد همان نظام را تأیید میکند. اگر یک جایی مجبور است یک شاخه را قطع بکند یا عمل نکند، این با حفظ این است که این جبر بر او حاکم شده برای حفظ کل این کار را دارد میکند اینجوری. اما نه در جایی که انکاری باشد که اختیارا باشد، بی اعتنایی اختیاری باشد، آنجا که این جوری نیست که. آن «أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» نیست. آنجایی که دفاع صورت نگیرد از جایی که خدشه وارد شده، دفاع صورت نگیرد «َقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» نیست؛ چون دفاع نمیکند، قلبهُ مطمئن بالایمان.. . اما اگر یک جایی ناچار است دارد میسوزد اما مجبور است این را تظاهر به دیگری و کار دیگری بکند، او در حقیقت آن سوختن همان دفاع است در این رتبه «وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» صدقش است.
شاگرد: بحث … [32:32] که فرمودید اینجا قاعدهای که فرمودید در مبارزه غایت که گفتید منظور همان ملاکات احکام است دیگر درست است؟
استاد: غایات با ملاکات تفاوتهایی دارد. ملاکات گاهی به مبدائیت برمیگردد گاهی به غایت برمیگردد ملاکات، اما غایت خودش در حقیقت آن نتایج است، آنی که به سمتش حرکت داده میشود، آنی که علت غایی این حرکت قرار داده شده. منتها ملاکات گاهی از غایات نتیجه گرفته میشود گاهی فقط از غایت نیست، گاهی از مبانی نشأت گرفته میشود ملاکات.
شاگرد: نسبتش دقیقاً چجور است؟ ما قائل هستیم که به ملاکات دسترسی نداریم. ما وقتی میخواهیم این مثلاً حکم شرعی را تبیین کنیم ما که به ملاکش دسترسی نداریم، اگر میخواهیم بگوییم این غایتش چنین است و چنان است، اگر غایت را این بگیریم این میشود، غایت را آن بگیریم یک چیز دیگری میشود، باید به این دسترسی داشته باشیم، این نسبتش چیست؟
استاد: عرض کردیم، داریم همین را بیان میکنیم که در اینجا، ملاک در اینجا همان نظام طبیعت است. نظام طبیعی در اینجا، در این مرتبه! داریم از نظام طبیعی استفاده میکنیم دیگر. تجهیزی که خدای سبحان در نظام طبیعت کرده و الا لغو و معطل میشود، والا عبس میشود وجود این عضو. وجود این عضو عبس است، غایت و کارکرد این محقق نشده، مثل یک کسی که چشم را داشته باشد، چشم را به کار نگیرد دائم چشمش بسته باشد. این بودن این عضو لغو و عبس شده، چشم برای دیدن است. درست است که حد گذاشتن برای دیدن این را از کار نمیاندازد، اما اگر گفتی نه کلاً نبین. میگفت اگر چشمت خورد به نامحرم چشمت را کور کن. این نه، این صحیح نیست. این غایت را در حقیقت
شاگرد: دلیل نیست که آنها از این قوا استفاده نمیکنند، اختلاف و دعوا سر این است که
استاد: نه دیگر، آنها میگویند که تفاوت یک خانواده بین دو مرد یا دو زن یا مرد و زن فرقی نمیکند. یک خانواده از هر سه اینها تشکیل بشود یکی است. پس معلوم میشود کارکرد اینها، کارکرد اختلافی و تفاوتی که دارند فرقی نمیکند، همان کارکرد در دو مرد هم میآید، همان کار کرد در دو زن هم میآید همان جایی که مثل مرد و زن است. پس معلوم میشود که اینها این تفاوت را به کار نگرفتند. مثل این میماند که بگویی چشم با گوش دو کارکرد دارد، اگر کسی گفت چشم و گوش یک کارکرد دارند هر دو، همان جوری که چشم میبیند گوش هم میبیند؛ خب این غلط است این دو تا کارکرد دارد، نمیشود اینها را یکی گرفت. در نظام زن و مرد در عین اشتراکاتی که دارند تفاوتهایشان باید به کار بیاید ملموس باشد مشهود باشد. اگر قرار شد این … [34:58] فرقی نکند در نظام خانواده یکی باشد، این معلوم میشود کارکردش درست به کار گرفته نشده.
شاگرد: اینکه باید اعضای بدن به غایت اصلیشان برسند این یک حرف است، این که بیاییم غایت اصلی ازدواج را رسیدن بدن به طبیعت خودش بدانیم این هم یک حرف دیگر است.
استاد: ما این را الان اینجوری نگفتیم، غایت ازدواج غایاتی دارد از جمله
شاگرد: غایت اصلی تناسل است
استاد: نه، غایت ازدواج به لحاظ این قوا، ببینید غایت ازدواج به لحاظ این قوا، به لحاظ …
شاگرد: ….
استاد: بله دیگر، ببینید متن را ببینید ایشان فرمود که «وأن هذا التجهيز لا غاية له إلا توليد المثل وإبقاء النوع»[4] ببینید این تجهیز، این جهاز وجودی غایتش این است. من این را عمداً از اول بحث این را تفکیک کردم که اعضا و جوارح ما هرکدام غایتی دارند در کنار غایت کل بدن، در کنار غایت کل انسان، اینها همه در راستای آن کل هم قرار میگیرند اما هرکدام هم غایت خودشان را باید داشته باشند، تلف نشود این غایت. اینها هم علامه اینجا میفرماید غایت تجهیز. غایت ازدواج به معنای کل ازدواج این نیست، این جزءاش است، این یکی از اجزای او است البته. این غایت است این قوه و این تجهیز و این جهاز وجودی است. ازدواج که فقط به لحاظ این چیز نیست. این معد است برای اینکه ازدواج صورت بگیرد شکل بگیرد، البته کارکردهای زیاد دیگری…، چون دوتا انسان، دو تا روح که در کنار هم قرار میگیرند خیلی کارکردها از کنار این میآید و نتایج در میآید.
شاگرد: در زمان ایشان این حرف صحیح بوده، ولی الان که مثلاً … [36:36] صورت بگیرد، بالاخره در مقام محاجه با آنها من میتوانم …
استاد: اینها همه بحث دارد. در مقام اینکه در خارج از رحم هم میشود این شکل بگیرد؛ این مثل این میماند که انسان بگوید آقا غایت این دستگاه گوارش هضم و جزم غذا است طبیعتاً. حالا اگر توانستند غذای هضم شده به انسان تزریق کنند، مثل آمپول بزنند به رگ یک دفعه، دیگر نخواهد از معده عبور کند.
شاگرد: ولی این فرق میکند
استاد: چه فرقی میکند؟
شاگرد: در اینجا فرض این است که آن خلقت به این هدف تشکیل شده غایت و ادوات بقای نوع است..
استاد: الان همین است، ببینید معده ما قاعدهاش این است که این باید غذا بخورد تا هضم بکند.
شاگرد: در بحث تشکیل خانواده ایشان …
استاد: حالا ببینید داریم مثال میزنیم دیگر، در غایت شخصیه خوردن خوردنِ چیست؟
شاگرد: غایت شخصی
استاد: این نوع، غایت شخصی است در اینجا دیگر در بدن. این باید این اعضا و جوارح به کار گرفته بشوند. اگر شد انسان به جایی رسید که فقط آمپول میزد و زنده میماند، آیا این بگوییم پس دیگر غایت طبیعی را باید..؟ نه اینجا اگر معده از کار بیفتد خود از کار افتادن معده چی میشود در طولانی مدت؟ خود همین این عکس العمل منفی ایجاد میکند. لذا همین که الان می گویند که خارج از نظام بدن، هنوز نتوانستند به لوازمش پایبند باشند که چه مشکلاتی را ممکن است ایجاد کند. سعی کردند بازسازی کنند، نظیرسازی کنند شبیه سازی کنند رحم را در بیرون، سعی کردند نطفه مرد را، انتقالش را از غیر طریق مثلاً معقود انجام بدهند، اما باز هم آنی را که اصل میدانند این است که به رحم منتقل بشود از طریق رحم رشد بکند. چون می گویند اگر در بیرون این انجام بشود قابل پیشبینی نیست که این نتایج بعدی در رابطه با انسان چگونه میشود. پس این غایت طبیعی باز زیر سؤال رفته
شاگرد: فراتر از این مثلاً عرض کنم که ارتباطات نامشروع به لحاظ مثلاً نظر ما، اینها باز هم است این فضا
استاد: ارتباطات نامشروع، ببینید در ارتباطات نامشروع با توجه به قوانین مجهولی که دنبالش است، هیچ تضمینی برای بقای نسل نیست. مردی که بچه را ایجاد میکند رها میکند میرود و منضبط نیست به اینکه این توارثش و نظام محبتش، نظام ..، این بچه نظام طبیعتش که بار میآید این ابقاء نوع نیست، این بلکه افساد نوع است؛ یعنی در طریق اهلاک نوع است حتی. بچه به دنیا آمده، اما این بچهای که آن مسیر وجودیاش از جهت اقتصادی، اجتماعی، از جهت قانونی، محبتی عاطفی محقق نشود، این بچه دارد چه کار میکند؟ در مقام افساد نوع است دیگر «یُهلِکَ الحَرثَ وَ النَّسلَ»[5] این بچه در مقام اهلاک حَرث و نسل است. درست است که در نظام غایت طبیعی هم گاهی اهلاک حَرث و نسل میشود، اما او نادر است. لذا ببینید اگر ولد الزنا میشود، ولد زنا احکام خاص پیدا میکند؛ چون این آمادگی و اقتضای وجودیاش به سمت اهلاک حَرث و نسل بیشتر است لذا باید مراقبت بیشتری نسبت به آن صورت بگیرد. پس معلوم میشود که او اگر نادرا، یک موقع خطائاً گناه معصیت هم اتفاق میافتد با مراقبت ویژه میشود او را در مسیر اصلی با مراقبت ویژه قرار داد؛ ولی مراقبتهای بیشتری میطلبد (40:00) تا این که..، لذا اینها همه را ببینید سرجایش لذا آدم میبیند که چقدر مسائل زیبا و دقیق میشود.
حالا این تتمه بحث را هم ببینید «وأما القوانين الاخر الحاضرة فقد وضعت أساس النكاح»[6] دیگران قوانینی که گذاشتند، آن قوانین ما همه مدافع همان بحث ابقاء نوع است؛ اما دیگران قوانینی که گذاشتند «فقد وضعت أساس النكاح على تشريك الزوجين مساعيهما في الحياة» فقط یک زندگی مشترک است. غایت زندگی مشترک است! ببینید چقدر زیبا اینها را تفکیک کرده! اگر غایت شد «تشريك الزوجين مساعيهما في الحياة» زندگی مشترک، زندگی مشترک میسازد با دو مرد، میسازد با دو زن، میسازد با مرد..، زندگی مشترک است این «مساعيهما في الحياة» میخواهند یک زندگی داشته باشند در کنار هم، دو نفر با هم زندگی بکنند. اگر اینجوری شد «فالنكاح» حالا ایشان ناظر به این مسئله در اینجا نبوده، بیشتر همان زن و مردی را که نوع زندگیشان را بر اساس چی قرار میدهند؟ فقط تشریک مساعی بر این غایت قرار میدهند.
اما اینها همه به خصوص مسائلی که امروز شدیدتر شده و این در این سی چهل سال اخیر شدت بیشتری پیدا کرده، این در این میگنجد در این تعریف ایشان «فالنكاح نوع اشتراك» در نگاه اینها «في العيش هو أضيق دائرة» در این نگاه نوع اشتراکی است در زندگی که «هو أضيق دائرة من الاجتماع البلدي ونحو ذلك»[7] یک اجتماع کوچک است؛ یعنی همان نگاهی که به اجتماع بلدی بود را شما کوچکش بکنید میشود خانواده در نظر اینها. اما در نظر ما اینجوری نیست. ما میگوییم اجتماع بلدی یک غایتی است، یک تشریک مساعی است در آنجا؛ اما اجتماع خانوادگی به عنوان یک قانون طبیعی است که این ابقاء نوع غایتش است. پس غایت اجتماع خانوادگی، ابقاء نوع و تولید نسل است. غایت اجتماع بلدی و هزاری و شهرنشینی و آن اجتماعات مرتبط با هم، آنها غایت تشریک مساعی است. میآیند قوایشان را و تواناییهایشان را به اشتراک میگذارند تا بهرهمند بیشتر از همدیگر بشوند در آنجا، در نظام اجتماع شهرنشینی، آن اجتماعات اینجوری. این اجتماع غایتش تشریک مساعی است. آنها آمدهاند گفتهاند که همین تشریک مساعی که در نظام اجتماعی هزاری [42:23] است را شما بیاور در نظام خانواده، این کوچک آن است، این مینیاتور همان است. میگوید نه ما این حرف را نمیزنیم. ما میگوییم درست است که این مبدأ میشود برای اینکه او چه جور شکل بگیرد، اما اجتماع بلدی تشریک مساعی است در نهایت و لذا مبتنی بر نظام طبیعی هم ممکن است نباشد. اما اجتماع خانوادگی مبتنی بر یک قانون طبیعی و ادوات و ابزاری است که در اینجا چیده شده و غایتش ابقاء نوع است و تولید مثل است. چقدر خلاصه تفاوت زیبا میشود! آن حرف آنها در نگاه اول خیلی هم خریدار دارد که میگوید این یک سلول از آن کل است، عین همان کل است یک سلول است. درست است که خانواده به عنوان یک سلول از کل است، اما این سلول اینجور نیست که در تمام اهدافش با آن کلی که آنها میگویند، چون آن کل کلِّ اعتباری است مشترک باشد. لذا اجتماع بیرونی بنابر این نگاه، در حقیقت با این نگاه که داریم الان اینجا بحث میکنیم یک اجتماع اعتباری است، ولی اجتماع خانوادگی اجتماع اعتباری نیست، یک اجتماع مبتنی بر یک نگاه حق طبیعی و قانون طبیعی است.
شاگرد: خود علامه قبلاً مبنای دیدگاه استخدام که بیان کردند نگاه اعتباری برای اجتماع قائل نبودند
استاد: نیستند، اما ببینید نگاه اعتباری که برای اجتماع قائل نیست، ولی در عین حال بحث استخدام را که مطرح میکند میگوید این قوه استخدام گری قوهای است که دیگران را به کار میگیرد در تشریک مساعی. ابتدائاً هم هر کسی که به عنوان تشریک مساعی داخل میشود و بعد اگر قدرت و غلبه پیدا کرد سلطهاش را ابراز میکند. اما در نظام خانواده اصلاً اینجوری نیست. در نظام خانواده دو تا نیرو هستند که این دو تا انتها کار کردهایشان با هم تعامل دارد، هیچ گاه به سیطره یکی بر دیگری که دیگری فقط مطیع باشد کشیده نمیشود؛ چون او برای خودش فاعلیت دارد آن شخص دیگری، هر کدام از اینها خودشان فاعلیت خاص خودشان را دارند. او بدون این نمیتواند کاری انجام بدهد. قدرت حذف این، اگر بخواهد این را حذف بکند این حذف خانواده را اصلاً پاشانده از همدیگر. ولی در نظام اجتماعی میشود. در نظام اجتماعی حذف دیگران مانعی ندارد و هیچ صدمۀ به پاشیدن اجتماع از ابتدا کشیده نمیشود. حالا این اصل مسئله را ببینید در این زوم بکنید، دقت بشود تا انشاالله جزئیات مسئله. این میخواهیم تطبیقش بکنیم این بحث تمام بشود امروز.
«وأما القوانين الاخر» «فالنكاح نوع اشتراك في العيش هو أضيق دائرة من الاجتماع البلدي ونحو ذلك» اینها این را میگویند که فقط نکاح یک خانواده کوچکی از همان اجتماع بزرگ است، اینها این را میگویند. هر دو هدف مشترک است «ولذلك لا ترى القوانين الحاضرة متعرضة» میگوید چون اینجوری میبینند «لا ترى القوانين» نمیبینی قوانینی که اینها هم وضع کردند «متعرضة لشئ مما تعرض له الاسلام من أحكام العفة ونحو ذلك»[8] اینها چون بر نظام تشریک مساعی، آن نظام عفت در آنجا اصلاً معنا پیدا نمیکند در نظام اجتماعی، آن وقت لذا میبینید در خانواده هم که جزئی از آن میبینند این احکام دیده نمیشود. اگر یک جایی این احکام را ضمیمه میکنند این اخذ از جای دیگر است که آوردند کنار این قرار دادند. با غایتی که قرار دادند سازگار نیست. اما میبینند یک اختلالی است در کار، وقتی اختلال را میبینند با اینکه آن غایتشان این را نمیطلبد، آمدند اینها را ضمیمه کردند که خودشان گاهی اظهار میکنند که ما قائل به آن غایاتی که اخلاق مطرح کرده نیستیم، اما از باب ضرورت که نظام اجتماعیمان، آن نظام اخلاقی لازم دارد و ضروری است، مجبور هستیم با اینکه اینها را یک اعتبار بی اثر چیز میبینیم در نظام آن غایت، ولی مجبوریم اینها را جعل کنیم تا حفظ بکنیم. گاهی اینجوری خودشان ذکر هم کردند.
«وهذا البناء على ما يتفرع عليه من انواع المشكلات والمحاذير الاجتماعية على ما سنبين إنشاء الله العزيز» بعداً اینها را در جای جای بحث انشاالله بیان میکنیم «لا ينطبق» این بنا «على أساس الخلقة والفطرة اصلاً»[9] این با فطرت و خلقت هم سازگار نیست این نگاه «فإن غاية ما نجده في الانسان من الداعي الطبيعي» آنی که از نظام اجتماعی، داعی انسان است به نظام اجتماعی «من الداعي الطبيعي إلى الاجتماع وتشريك المساعي هو أن بنيته في سعادة حياته تحتاج إلى امور كثيرة وأعمال شتى لا يمكنه وحده ان يقوم بها جمیعاً إلا بالاجتماع والتعاون فالجميع يقوم بالجميع»[10] همه باهم قدم برمیدارند تا جمیع محقق بشود. جمیع این اهداف و..، این نگاه اولی مرحوم علامه است درتثبیت این مسئله.
اما بعداً بیان دقیقتری که ایشان از بعضی از کلماتش استفاده میشود این است که ابتدائاً با آنها مسامحه میکند، بحث را به اینجا میکشاند که اجتماع یک بیانی است که آنها دارند بیان میکنند، ما هم میگوییم عیب ندارد تشریک مساعی، خانواده با او متفاوت است. بعداً در نگاه دقیق، اجتماع را از سنخ خانواده قرار میدهیم، نه خانواده را از سنخ اجتماع. ببینید در نگاه اول ما میآییم می گوییم بین اجتماع و خانواده تفاوت است. شما آمدید گفتید خانواده از سنخ اجتماع است و لذا هر حکمی را برای اجتماع میکنید جزءاش را برای خانواده قرار میدهید. ما میآییم میگویم که نه اینجوری نیست. با شما در اجتماع تشریک مساعی داریم می گوییم یکی است عیبی ندارد غایت ما این است؛ اما خانواده را می گوییم غایت متفاوت میشود. وقتی که توانستیم این را تثبیت بکنیم، توانستیم اهداف این را تبیین بکنیم، بعد میآییم می گوییم که اجتماع از سنخ خانواده است. لذا حیات برای اجتماع قائل میشویم، یک قدرت و یک نظام اجتماعی…، منتها در عین اینکه خانواده را منشأ این میبینیم به این عنوان، نه اجتماع را منشأ خانواده! از این طرف بعد حرکت میشود که اجتماع آن وقت میشود یک خانواده بزرگ، نه خانواده بشود یک اجتماع کوچک، دقت کردید چقدر تفاوت است؟! این دوتا نگاه را بعداً میتوانیم در لابلای..،
لذا بعضی این تفاوت را احساس نکردند و علامه بعضی جاها می گویند اجتماع را یک اعتبار محض میداند، بعضی جاها می گویند نه اعتبار را برایش حقیقت قائل است و یا بعضیها میگویند نه ایشان به تهافت مبتلا شده گاهی این حرف را زده گاهی آن حرف را زده و نتوانستند یک وجه جمعی برای مسئله پیدا بکنند.
اینجا ببینید اینجا دارد در مرتبه اول حرف می زند که اول آمد گفت که اجتماع را باشد ما قبول داریم، تشریک مساعی است درست است همه قدم بر میدارند برای این، در مرتبه دوم گفتیم خانواده از سنخ کوچک اجتماع نیست و بعد میآییم آن بحث بعدی را در غیر از اینجا آن وقت بیان میکند.
شاگرد: محققهای غربی الان میگویند یعنی مبنا را خانواده قرار دادند یعنی صلاح، فساد جامعه را
استاد: ببینید اینها بحثهایی است که بعداً ما به آن باید برسیم ،یعنی اینها آن چیزی که در قرآن دارد مطرح میکند، آن که در روایات ما مطرح میکند اما بیاییم این به عنوان یک قاعده، نه فقط در مباحث حالا تحلیل مسائل اجتماعی فقط، بلکه به عنوان یک قاعده در نظام تکوین و در نظام طبیعت اگر دیدیم آن موقع بحث خیلی شکل و شمایلش متفاوت میشود. تا یک جایی مجبور شدیم بگوییم که نه خانواده تأثیر دارد در نظام اجتماع، لذا باید از خانواده شروع کنیم در مرتبه اخلاق. یک موقع اینجوری میبینیم. یک موقع می گوییم نه اصلاً اجتماع بعداً میشود یک خانواده بزرگ، احکام خانواده را که تبیین کردیم، (50:00) او را بعد سرایت میدهیم در نظام اجتماع، این نگاه متفاوت میشود.
«هو أن بنيته في سعادة حياته تحتاج إلى امور كثيرة..، فالجميع يقوم بالجميع ، والاشواق الخاصة المتعلق كل واحد منها بشغل من الاشغال ونحو من انحاء الاعمال»[11] میگوید شوقهایی هم که ایجاد شده، هر شوق خاصی که هر کدام به شغل خاصی، یکی نجاری را دوست دارد یکی آهنگری را دوست دارد یکی پزشکی را، اینها شوقهای مختلف اشباع میشوند، اعمال متفرق در افراد حاصل میشود «يحصل من مجموعها مجموع الاشغال والاعمال» همه شغلها و همه اعمال با همدیگر که نیاز انسانها است محقق میشود. «وهذا الداعي إنما يدعو إلى الاجتماع والتعاون بين الفرد والفرد أيا ما كانا» هر کدام که باشند، هر جوری که باشند این از این اجتماع میرود در یک اجتماع دیگری، از ایران بلند میشود مثلاً میرود ترکیه، میرود یک کشور دیگری، باز در همان جا میبینید که این حاجات و حیاتش به همان صورت در ارتباط محقق میشود حاجات و حیاته.
«بين الفرد والفرد أيا ما كانا وأما الاجتماع الكائن من رجل وامرأة فلا دعوة من هذا الداعي بالنسبة إليه» اینگونه نیست که نوع دعوت همین دعوت تشریک مساعی به اجتماع باشد، اینجوری نیست. «فبناء الازدواج على أساس التعاون الحيوي انحراف» اگر کسی ازدواج را گذاشت اساسش، بر اساس همان که اجتماع است که تعاون حیوی هستند، کمک کردن در زندگی، اگر این بخواهد بگوید کمک کردن در زندگی باشد «انحراف عن صراط الاقتضاء الطبيعي للتناسل والتوالد إلى غيره مما لا دعوة من الطبيعة والفطرة بالنسبة إليه»[12] خانواده اساسش بر تعاون است. تعاون هم در آن است ولی غایت تعاون نیست. تعاون هم در این است؛ چون ببینید خود خانواده هم به نحوی خودش یک اجتماع هم است اما خواصی دارد، اختصاصاتی دارد که او را از یک اجتماع کاملاً ممتاز میکند. غایت نهایی یک خانواده، غایت نهاییاش او نیست، تعاون و تشریک مساعی نیست. اگر کسی گفت غایت نهاییاش آن است این انحراف از مسیر خلقت است.
«ولو كان الامر على هذا ، أعني وضع الازدواج على أساس التعاون والاشتراك في الحياة كان من اللازم أن لا يختص أمر الازدواج من الاحكام الاجتماعية بشيء اصلاً» همه احکامش «إلا الاحكام العامة الموضوعة لمطلق الشركة والتعاون» احکام خانواده تحت احکام شرکت و تعاون قرار میگیرد «وفي ذلك إبطال فضيلة العفة رأساً وإبطال أحكام الانساب والمواريث كما التزمته الشيوعية» اینها را بعضی از مسلکها و مکاتب هم مثل شیوعیه، مثل کمونیستها قبول کردند «وفي ذلك إبطال جميع الغرائز الفطرية التی جهز بها الذكور والاناث من الانسان، وسنزيده إيضاحا» انشاالله در محل خودش «واما الطلاق فهو من مفاخر هذه الشريعة الاسلامية» که خود طلاق هم که در همین راستا تعریف میشود «وقد وضع جوازه على الفطرة إذ لا دليل من الفطرة يدل على المنع عنه، واما خصوصيات القيود»[13] مطرح دیگری در طلاق انشاالله در جایگاه خودش، ایشان احاله داده به سوره طلاق اما آنجا هم این بحث را نکردند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
تا دقیقه 53
[1] محمد، آیه 12.
[2] اعراف، آیه 179.
[3] نحل، آیه 106.
[4] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 277.
[5] بقره، آیه 205.
[6] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 277.
[7] همان.
[8] همان.
[9] همان.
[10] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 278.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 440” دیدگاه میگذارید;