سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
مرور بحث مراتب عفو الهی به تناسب مشمولان
در محضر آیه شریفه ۱۵۵ سوره آل عمران بودیم {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}[1]. دو جلسه راجع به این آیه، گفتگو شد و لذا نکات دیگری در اینجا، نمیخواهیم غیر از تتمه ای که علامه(ره) در بحث عفو و مغفرت بیان فرمودند که بحث بسیار مهم و مفیدی است، اضافه بکنیم. فقط یادآور شدیم که این آیه شریفه میفرماید {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} و در قبل داشتیم وقتی که مطابق آیه شریفه، آن افراد مورد بخشش قرار گرفتند، تعبیر {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}[2] بیان شد. آنجایی که میفرماید {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}، مربوط به کسانی بود که در جنگ اُحُد، پس از اینکه فرار کردند، به سرعت برگشتند و لذا خدا هم با عفو و فضلش برخورد کرد. اما بعد از اینکه پیغمبر(ص)، به مدینه آمد، آنهایی هم که به نقطه دور رفته بودند و برنگشتند و در مدینه و پس از پایان جنگ، ملحق شدند، در رابطه با این دسته میفرماید {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} که خدا، اینها را هم مورد عفو قرار داد. البته این، دلیل نمیشود که با فضل، آنها مورد رحمت و عفو قرار گرفته باشند بلکه خداوند {غَفُورٌ حَلِیمٌ} است؛ یعنی آنها را آمرزیدیم و بخشیدیم اما چون خدا، حلیم است و عجله در عقاب ندارد، اینها را بخشیدیم. وضع این دو دسته با همدیگر، بسیار متفاوت است. لذا ببینیم در آنجایی که خدای سبحان، بیانش با {غَفُورٌ حَلِیمٌ} یا آنجایی که {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} است، چه میزان بیانش، متفاوت میباشد. انسان، چه میزان باید نسبت به خدای سبحان، رعایت ادب و مراقبه را نکرده باشد تا حتی اگر عفو الهی هم شامل حالش میگردد، از باب {غَفُورٌ حَلِیمٌ}، شامل حالش بشود. مراقب باشیم که خدای ناکرده، اینطور نشویم بلکه بگونه ای باشیم که {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} حتی اگر خطا کردیم، شامل حال مان باشد. این هم بستگی به درجه خطا دارد؛ هر میزان درجه خطا، کمتر باشد، آنجا {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} است و هرچند این هم عفو بوده، اما در آنجایی که درجه خطا، شدید بوده است، خدای سبحان نمیفرماید که هیچ اثری از گناه اینها، باقی نمانده است کأنه {غَفُورٌ حَلِیمٌ} از باب حلم و صبر و شکیبایی الهی و اینکه خدا، عجله ندارد، اینها فعلاً مورد عفو قرار گرفتند. شاید اِشعاری هم باشد به اینکه اینها، دوباره دچار خطا خواهند شد. لذا در مرتبه ذو فضل، فضل الهی که شامل شد، این وجود، کشش را دارد و میپذیرد و این فرد، نجات پیدا میکند اما در مرتبه غفور حلیم، اِشعار به این است که گناه اینها، گناه بزرگی بوده و لذا جبرانش هم با غفور حلیم است و امکان بازگشت اش هم زیاد است. خدا میفرماید عجله در عقاب ندارد و فعلاً مهلت داده است و عفو و غفرانش همین میباشد که الان، اینها را نگرفته است و هیچ تضمین نکرده که بعد از این، بخاطر همین گناه شان، دوباره مبتلا نشوند. این هم یک نکته است که قابل دقت میباشد.
وجه تمایز عفو و مغفرت
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: الان عرض میکنیم. تعبیر در انتهای کلام علامه(ره)، این است که عفو در این دو جا، متفاوت با همدیگر است [و العفو الذي مع الحلم إغماض مع استبطان سخط][3]؛ عفوی که توأم با حلم باشد، چشم پوشی است و با اینکه باطن اش، سخط بود، سخط را پنهان کرده است. یعنی جلوی سخط اش را گرفته است تا این سخط، شامل حال فرد، نشود اما این، قابل سخط بوده و قابل این بوده است که تحت اسم انتقام الهی قرار بگیرد؛ اما با این حال، خدا عفو کرده است. [استبطان سخط]، به این معنا است که امکان بازگشت، برای این فرد، وجود دارد و الان عذاب الهی، شامل حالش نشد. نمیخواهد بگوید که خدا، بعداً پشیمان میشود و این هم مد نظر نیست اما این فرد، زمینه برگشتن را بصورت زیادی دارد. این هم نکته دقیقی است که اگر خدا در جایی، ما را مورد عفو و مغفرت اش قرار داد، حواس مان باید باشد که فکر نکنیم این امر، دائمی است. بعضی از باب غفور حلیم است که الان، ما را نگرفته است و اگر نگرفت، فکر نکنیم که پس قسر در رفتیم. اگر از باب غفور حلیم باشد، یعنی هر لحظه ممکن است که دوباره زمینه بازگشت آن عذاب و سخط را برای خودم، فراهم بکنم. این مرتبه، غیر مرتبه ذو فضل است که کأنه آرامشی، ایجاد میکند که خدای سبحان، همان مرتبه گناه را با ریشه اش خشکاند و برای این فرد، ریشه در وجودش، خشکانده نشده است. اینگونه نیست که خدا، نکشاند؛ بلکه این ریشه در درون فرد، چنان قوی بوده است که خشکیده، نشده است.
علامه(ره)، بعد در اینجا، فصلی را به نام “معنى العفو و المغفرة في القرآن” قرار میدهند که بحثی مختصر ولی بسیار مفید و کاربردی است. ایشان، عفو را از ابتدا از حیث لغت، معنا میکند که [عفاه و اعتفاه أي قصده متناولا ما عنده][4] یا [هو القصد لتناول الشيء][5] است. معنای لغوی این است که آنچه را که در آنجا هست را قصد میکند تا شامل بشود. قصد کردن برای شمول، معنا میدهد. بعد در جایی که اینگونه بکار برده میشود [و عفت الريح الدار قصدتها متناولة آثارها][6] که باد، خانه را قصد کرد، یعنی کأنه قصد کرده بود که این خانه را خراب کند و آثارش را شامل بشود که آثارش، از بین بردن سکونت این خانه است. در آنجا هم که بیان میشود [عفت الدار إذ بلت مبني على عناية لطيفة و هي أن الدار كأنها][7] وقتی خانه، پوسیده میشود، کأنه خودش، آثار نقص اش را قصد کرده است. پوسیدگی خانه، یعنی کأنه خودش، قصد از بین بردن خودش را کرده است تا از چشم بینندگان، بیافتد. پس عفو، به معنای قصد با شمول است که این، اصل است [قصدت آثار نفسها و ظواهر زينتها فأخذته فغابت عن أعين الناظرين][8]. عمداً تفصیل لغت را عرض کردم چون بین ما، مبتلا به آن در مسئله، زیاد است و باید با دقتی به آن نگاه کرد. [و بهذه العناية ينسب العفو إليه تعالى كأنه تعالى يعني بالعبد فيأخذ ما عنده من الذنب و یتركه بلا ذنب][9]؛ اگر عفو را به خدا نسبت میدهیم، به این معنا است که آن ذنب و گناه بنده را با عفو، قصد میکند و وقتی عفو آمد و عفو الهی، شامل حال نسبت به بنده شد، یعنی خدا، آن گناه را قصد کرد و عفو اش، شمول پیدا کرد کأنه آن ذنب، از بین رفت. آنوقت مغفرت به چه معنا است که در اینجا عفو و مغفرت بدنبال همدیگر میآیند که در اینجا در همین آیه هم فرمود {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}؟ علامه(ره) میفرمایند [و من هنا يظهر أن المغفرة و هو الستر متفرع عليه بحسب الاعتبار][10]؛ مغفرت به معنی ستر و متفرع بر عفو، به حسب اعتبار و تحلیل است و الا وجوداً عفو و مغفرت، یک حقیقت هستند. اول خداوند، گناه را قصد میکند و شامل میشود و وقتی که آن گناه، پوشیده شد، مغفرت میشود. پس قصد و شمول، عفو میشود که از بین بردن است و ستر، مغفرت میشود [فإن الشيء كالذنب مثلا يؤخذ و يتناول أولا ثم يسترعليه][11]. آن وقت اگر این دو نگاه را داشتیم، مغفرت و عفو به تنهایی و با همدیگر، معنا پیدا میکنند؟ بله! هر کدام از اینها، معنا پیدا میکند و با هم که میآیند نیز هر کدام معنای جدایی دارند. اگر یکی از این دو آمد، میتواند شامل هر دو باشد چون مصداقاً یکی هستند اما تحلیلاً دو تا هستند. [فلا يظهر ذنب المذنب لا عند نفسه و لا عند غيره][12]؛ پس یک شمول و از بین بردن، در درون این فرد است و یک شمول و از بین بردن نسبت به بیرون است زیرا ممکن است این گناه، اثر بیرونی هم ایجاد کرده باشد هم چنانکه اثر درونی، ایجاد کرده است. خدا با عفو و مغفرت، هم اثر درونی و هم اثر بیرونی را از بین میبرد؛ البته اگر اثر بیرونی، ایجاد حق الناس کرده باشد، مغفرت و عفو آن، روش خاص خود را میطلبد. لذا اینکه امیر مؤمنان(ع) فرمود «وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَان»[13] که بر سه معنا دلالت میکند و شش مرحله را ذکر میکند، یکی اش این است که آن حق الناسی که بر گردن بوده، حتماً باید ادا بشود تا استغفار، صدق بکند و الا اثر بیرونی نسبت به حق الناس، با “استغفر الله”، برداشته نمیشود.
اگر فرد میخواهد که خدا، اثر را محو کند و آثار سوء بیرونی اش را بردارد، حتماً باید غیر از استغفار الهی، جبران آن نقص هم بشود. [قال تعالى {وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا}[14]][15]؛ عفو و مغفرت، پشت سر همدیگر و هر دو دلالت بر آن معنا میکند که هم آن رحمت تو، شامل بشود و این گناه را بردارد و هم پوشش و ستر ایجاد کند که آثاری از این، نه در درون من و نه در بیرون از من، باقی نماند.
مراتب طلب غفران الهی
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نه! عفو، مقدم بر مغفرت است لذا عفو، مانع را بر میدارد و مغفرت، ایجاد درجه میکند. البته اینکه گاهی عفو و مغفرت، هر دو مانع را بر میدارند هم درست است اما اگر از تعبیر {وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا} استفاده کردیم و این دو را پشت سر همدیگر آوردیم، یعنی گذشته را از من محو بکن و برای آینده هم موانع را بردار تا ایجاد مقتضی بشود. پس عفو، برداشتن مانع و مغفرت، ایجاد مقتضی برای آینده است و این دو در کنار هم، گذشته و آینده را در بر میگیرد. [و قال {وَ كانَ اللهُ عَفُوًّا غَفُوراً}[16]][17]؛ خدا، هم عَفُوّ و هم غفور است و این دیگر در اوج مسئله میباشد که عَفُوّ و غفور، هر دو با این شدت بیان شده اند. حتی درباره انسانهایی که عمل ناصالح ندارند اما عمل صالح شان با نقص ایجاد شده است و نتوانستند با کمالش ایجاد بکنند، آیا عفو و مغفرت در اینجا هم معنا دارد؟ بله! معنای اش این است که عفو خدا، نقص این فرد را بردارد و مغفرت خدا، کمالش را پر رنگ تر بکند. لذا همه انسانها حتی انبیاء گرامی تا آخرین مرتبه کمال، به عَفُوّ غفور نیاز دارند چون {فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ}[18] و مراتب و امکان بالاتر، در کار است. بالاخره «ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[19]؛ آنچه ما شناختیم، حق معرفت تو نیست و حق عبادت تو را بجای نیاوردیم چون آن، مراقبه ای میخواهد که فقط به قدمی که خودت ما را ببری، محقق میشود و با قدم ما، هر چه که برداشته شود، محدودیت و نقص دارد و لذا جای گذشت و جبران برای آن هست که خدای سبحان، عَفُوّ غفور است. پس عَفُوّ غفور، همه را شامل میشود و انحصاری به گناهکاران ندارد بلکه از اینجا آغاز میشود اما انتهای آن شامل حال همه اولیاء الهی هم خواهد شد. این {کانَ اللهُ عَفُوًّا غَفُوراً}، بشارت برای همه و نه فقط عده ای خاص است و همه از این، خوشحال خواهند شد یا {وَ اعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا}، زبان حال همه است و تنها از زبان گناهکاران نیست و انبیاء هم به این ندا، مترنم هستند که ما را بیامرز و مورد رحمتت قرار بده.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض کردیم که انبیاء و اولیاء، مانعی در گذشته برایشان ایجاد نشده است اما مراتب معرفت شان، تفاوت دارد و هر عملی، ناشی از مرتبه معرفت است و نشأت گرفته از آن مرتبه معرفت میباشد. معرفت بالاتر و در نتیجه عمل بالاتر از این، امکان پذیر است. همین امر، باعث میشود که انبیاء، با اینکه تمام جهاد و تلاش شان را برای معرفت و عمل کردند اما میدانند که عمل و معرفت، بالاتر از این حد، امکان پذیر است و همین باعث میشود که به زبان {وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا} که عمل خودشان را مربوط به مرتبه خودشان میدانند و میدانند این، لایق به حضرت حق در قیاس به حضرت حق نیست و کوتاه و قاصر است، از عمل شان، استغفار کنند. بلکه استغفار انبیاء، از ما بالاتر است زیرا شناخت و معرفت شان به حضرت حق، بالاتر است. هر کسی، هر میزان معرفت اش به خدا، اعظم باشد، به همان مرتبه، تخطئه فعل و کار خودش و دیدن نقص خودش، بیشتر محقق میشود. لذا میبینید که آنها، بیشتر از ما اهل استغفار و تقاضای عفو هستند.
رحمت به بندگان؛ زمینه ساز رحمت پروردگار
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عملاً اینطور است که هر کجا عفو هست، پوشش هم هست و لذا گفتیم این دو در وجود خارجی، از هم تفکیک نمیشوند اما در تحلیل، دو مرتبه هستند.
علامه(ره) در ادامه میفرمایند [و قد تبين بذلك أن العفو والمغفرة و إن كانا مختلفين متفرعا أحدهما على الآخر بحسب العناية الذهنية لكنهما بحسب المصداق واحد و أن معناهما ليس من المعاني المختصة به تعالى بل يصح إطلاقهما على غيره تعالى بما لهما من المعنى كما قال تعالى][20]؛ یک حقیقت از یک نظر، عفو و از یک نظر، مغفرت است. عفو و مغفرت فقط بین بنده و خدا نیست که از جانب خدا شامل بشود. بلکه بین بندگان هم عفو و مغفرت راه دارد که مردم نسبت به هم، اهل عفو و مغفرت باشند چنانکه در آیه میخوانیم {إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ}[21]. اگر خانم در آنجایی که میخواهند طلاق بگیرند، اگر مهریه را بر مرد بخشید، این مهریه بخشیده شده است و مرد میتواند بدون مهریه، طلاق را جاری بکند. {قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللهِ}[22]؛ آیه خطاب به پیامبر(ص) میفرماید به کسانی که ایمان آوردند بگو که شما هم مغفرت نسبت به همدیگر داشته باشید. {فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ}[23]؛ این آیه، خطاب به پیغمبر(ص) است که تو هم از آنها، عفو کن و برای ایشان، استغفار کن و عفو، نسبت به گذشته آنها و استغفار، نسبت به آینده ایشان است. [فأمر نبيه(ص) أن يعفوا عنهم فلا يرتب الأثرعلى معصيتهم من المؤاخذة و العتاب و الإعراض][24]؛ امر به پیامبر(ص) شد که نسبت به آن سخنان سابق شان و معصیتی که داشتند، مؤاخذه نکن. پس عفو و مغفرت هم در رابطه با خدای سبحان نسبت به بندگان و هم نسبت به بندگان با همدیگر است که انسان، هر میزان دنبال عفو و مغفرت الهی بخواهد باشد، باید جانش، قابلیت عفو و مغفرت را داشته باشد تا بهره مند بشود. اینگونه جان انسان، قابل عفو و مغفرت میشود تا بهره مند از عَفُوّ غفور بشود که انسان، نسبت به دیگران، این صفت الهی را جاری و نسبت به دیگران، عفو و مغفرت خودش را شامل کرده باشد. هر میزان فرد، بهتر و راحت تر بگذرد، خدای سبحان به همین نسبت چون قابلیت در وجودش و تقاضای عفو و مغفرت در وجودش نسبت به خدا ایجاد شده است، سرعت و شدت در عفو و مغفرت را ایجاد میکند. امکان پذیر نیست که انسان، نسبت به دیگران، سخت باشد و مو را از ماست بکند و بعد شب، ناله بزند که خداوند، او را بیامرزد و عفو و مغفرت شامل حالش بشود. خدا میفرماید اگر تو رحم کردی، من هم رحم میکنم و اگر تو عفو کردی، من هم عفو میکنم «إرحَمْ تُرحَمْ»[25]. عفو الهی موکول به این نیست اما قابلیت در وجود نیست؛ فرد است که رد میکند چون خودش نگذاشت این عفو و مغفرت جاری بشود و خودش قابل نیست. اینگونه نیست که خدا، منفعل باشد از اینکه شخص بکند تا او هم بدهد بلکه بنده با شدتی که با دیگران پیدا میکند و سخت گیری که به دیگران دارد، خودش تقاضای وجودی میکند که خداوند با او، اینگونه برخورد کند و در فعلیت وجودش، این را ایجاد میکند که اگر خدا با عفو، با او برخورد کند، این وجود نمیپذیرد و قابلیت ندارد. پس چه میزان مهم است که نظام اجتماعی بین مؤمنان بر اساس نظام رحمت و عفو و مغفرت شکل بگیرد تا عفو و مغفرت فردی و اجتماعی در سطح جامعه محقق بشود. پس اگر طلب عفو و مغفرت اجتماعی را بر جامعه داریم، باید صفت عفو و مغفرت نسبت به همدیگر را شایع و جاری بنمائیم. هر میزان در جامعه ای، این صفت، جریان پیدا بکند، هم افراد، بیشتر مورد عفو و مغفرت الهی قرار میگیرند و هم در جامعه و اجتماع افراد، گشایشهای اجتماعی صورت میگیرد. هرگاه افراد و اجتماع به سمت سخت گیری، بی اعتمادی و عدم گذشت نسبت به همدیگر جلو بروند، آنجا هم خدای سبحان، عفو و مغفرت اجتماعی را شامل حال آنان، نخواهد کرد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: این، یک بحث مفصلی دارد که امیر مؤمنان میفرمایند «اِحمِل نَفسَكَ مِن أخيكَ عِندَ صَرمِهِ عَلَى الصِّلَةِ…وَ عِندَ جُمودِهِ عَلَى البَذلِ»[26]؛ با آنکه از تو بریده است، مواصله کن و با آنکه به تو بخل میوزرد، بذل کن و جود و بخشش داشته باش. همین طور در ادامه نیز مدام میفرمایند عفو کن تا به اینجا میرسند که «حَتّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبدٌ»[27]. حتی مثل این باشد که تو، عبد او باشی؛ وقتی انسان، عبد باشد، همانطور که برایش، «لا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرّاً»[28]، محقق میشود، اگر میبخشد و میآمرزد و میگذرد و جود میکند، اینگونه نیست که طلبکاری برای خود ببیند. آنجا میفرماید که یک استثنائی وجود دارد (البته ما، این استثناء را اصل میگیریم و اصولی که بیان شد را استثناء لحاظ میکنیم!) که اگر در جایی کسی، کشش این کار را نداشت و بخشش تو، باعث شدت یافتن در مریضی و آن صفت زشت فرد میشود و اینطور نیست که همه، اینگونه باشند بلکه در موارد نادری ممکن است چنین باشد که اگر اینگونه کردیم، مریضی طرف مقابل، بدتر و شدیدتر بشود، مطابق وضعیت خودش رفتار کن. اما ما، همه موارد را اینگونه لحاظ میکنيم مگر احساس بکنیم که خلاف این است. در روایت میفرماید همه موارد اینگونه است که باید عفو باشد مگر جایی که با دلایل احساس بشود که غیر از این است؛ اما ما، اصل را معمولاً در جامعه بر این میگذاریم که باید روی طرف مقابل را کم کنیم تا دیگر از این کارها نکند.
دامنه تأثیرات مغفرت الهی
[و قد تبين أيضا أن معنى العفو و المغفرة يمكن أن يتعلق بالآثار التكوينية و التشريعية و الدنيوية و الأخروية جميعا][29]؛ عفو و مغفرت، در آثار تکوین، تشریع و هم در دنیا و هم در آخرت، امکان پذیر است منتهی هر کدام از اینها، مقدمات متناسب با خود دارد. علامه(ره)، برای هر کدام با یک آیه بدون توضیح، فقط مثال میزند که از مصادیق تفسیر آیه به آیه است {وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ}[30]. هر بلاء و حادثه ای که سر انسان میآید و جلوی روی او قرار میگیرد و حتی حوادث خوب برای کارهای خوب (منتهی این غالب و نظامش برای حوادث سخت است)، مربوط به حاصل کار خود انسان است و مقدمات و علت قبلی اش را خود انسان ایجاد میکند که این، معلول آن علت است. مثل اینکه چنانچه من، قیچی یا خودکاری را بردارم و در چشم خود بزنم، چشم من، کور میشود. بین این دو امر، ارتباط چه میزان قطعی است که اگر من، این کار را بکنم، غالب این است که چشم، کور بشود. کسی توقع ندارد که من، این کار را بکنم و بعد بگویم که چرا چشم من کور شد. اگر از این مورد سؤال بکنم که قیچی را در یک لحظه در چشم زدم و چرا باید یک عمر محروم از داشتن چشم باشم، فرد میگوید که این عمل با این نتیجه، تناسب دارد و زدن در چشم با محرومیت از دیدن در یک عمر، متناسب هستند. همه حوادثی که برای انسان پیش میآید، مربوط به کسب خود انسان است و حتی خدا نمیگذارد بسیاری از آثار سوء اینها به شما برسد. یعنی خدا در آن نظام حوادث بیرونی که در تکوین هست، دخالت میکند و نمیگذارد علت و معلول بسیاری از اینها ایجاد بشود و گرنه فساد و بیچارگی، بیش از این بود و از بس که فساد باشد، چیزی بر ظهر ارض، باقی نمیماند {مَا تَرَکَ عَلَىٰ ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ}[31]. [و الآية شاملة للآثار و العواقب الدنيوية قطعا و مثله قوله تعالى {وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ}[32] على ظاهر معناه][33]؛ استغفار ملائکه برای اهل ارض، در نظام تکوین و نه نظام تشریع است و این استغفار، تکوینی میباشد و برای انسان، راهگشایی و توافق اسباب ایجاد مینماید و شرایط کار، مهیا میشود. [و کذا قول آدم و زوجته فيما حكاه الله عنهما {رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ}[34] بناء على أن ظلمهما كان معصية لنهي إرشادي لا مولوي][35]؛ گناه آدم(ع)، خطیئه تشریعی و دنیایی نبود و هنوز به دنیا نیامده بودند و این خطا، در بهشت برزخی محقق شده بود که امر مولوی دین نبوده که حرمت دینی و تکلیفی داشته باشد بلکه امر ارشادی بود که اثر امر ارشادی، در تحقق است که اگر این کار را انجام بدهی، به سختی زندگی دنیا مبتلا میشوی و آدم(ع)، آن کار را انجام داد و به سختی زندگی دنیا، مبتلا شد. [و الآيات الكثيرة القرآنية دالة على أن القرب و الزلفى من الله و التنعم بنعم الجنة يتوقف على سبق المغفرة الإلهية و إزالة رين الشرک و الذنوب بتوبة و نحوها][36]؛ این هم باب دیگری است که ورود به بهشت و تنعم از نعمتهای بهشتی، متفرع بر این است که موانع وجودی انسان، از آن گناهان، برداشته شده باشد و انسان باید طیّب بشود تا امکان ورود در بهشت پیدا بکند {طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ}[37]. این مورد، با رحمت و مغفرت محقق میشود. از تعبیر [و نحوها] استفاده میشود زیرا مشمول شفاعت و اعمال صالح دیگری که این گناه را بپوشانند، میشود. [كما قال تعالى {كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ}[38]][39]. کسب و عمل ناصالح اینها بر قلب شان، رین و زنگار ایجاد کرده بود و این زنگار، همان موانع وجودی است که نمیگذارد انسان، وارد بهشت شود. پس اگر اینطور است، مراتب طهارت، مراتب ورود به بهشت را دارد. کفی از طهارت را میخواهد که آن کف طهارت این است که باید از آنچه معصیت است، پاک شده باشد اما مراتب طهارت، مراتب از نقص به کمال است و امکان دارد که انسان، وارد به بهشت شود و گناه نباشد اما نقص در کار و بهره مند از مرتبه پائینی از بهشت باشد. هر میزان، مراتب نقص، کمتر بشود، همانطور که در نظام بیرونی عرض کردیم انبیاء هم احتیاج به عفو و مغفرت دارند، همه افراد هم محتاج به عفو و مغفرت برای ورود به بهشت هستند. برای بعضی، کف کار ایجاد میشود که آن، پاکی از گناه و معصیت است و برای بعضی، عفو و مغفرت، ایجاد درجه در درجات بهشت میکند.
بهشت و جهنم؛ محل تجلی تام نور و ظلمت
[و بالجملة العفو و المغفرة من قبيل إزالة المانع و رفع المنافي المضاد][40]؛ عفو و مغفرت، رفع مانع و زوال آن منافی مضاد میباشد که منافی مضاد، ضد ورود به بهشت و بهره مندی از آنجا است زیرا بهشت، محل حیات و نور و ایمان است و گناه و نقص، ظلمت و موت است.[41] اگر انسان، کافر و مشرک باشد و ایمان میآورد، {أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ} محقق میشود و حیات پیدا میکند. مراتب ظلمت، مراتب کفر و مراتب کفر، مراتب موت و مراتب استغفار، مراتب نور و حیات است[42]؛ لذا هر میزان استغفار و طلب عفو و مغفرت اش به درگاه الهی، بیشتر باشد، از نور و حیات بیشتری، بهره مند میشود و ورودش به بهشت، به درجات نور و حیات بالاتری است زیرا اساس بهشت، بر اساس حیات و نور است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: حیات، هم مظهر اسم علیم و هم اسم قدیر است. علیم قادر، حیّ است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: ترکیب است دیگر! خود اینها دائماً با هم ترکیب میشوند. لذا عفو و مغفرت در نظام بیرونی، با هم هر دو از دو جهت وارد میشوند و یک کار را انجام میدهند و کاری که تعارض در آن باشد، نیست. قسمتی را این و قسمت دیگری را آن انجام میدهد ولی یک حقیقت در خارج است. قسمت ستر آن به غفران باز میگردد و قسمت حمله و از بین بردن، به عفو بر میگردد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: آن دفعه هم این را گفتیم {إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا}[43]. تبدل، در جایی است که منشأ آن، ایمان است، تغییر کند. فقط عمل صالح و توبه از عمل ناصالح، {وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ}[44] است اما در آنجایی که غیر از این، آن میزان از گناه بیزار میشود که یک حالت اعتقادی تنفر شدید نسبت به گناه و اعتقاد به طرف مقابلش ایجاد میشود، تبدل محقق میگردد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض کردیم که تحلیل عقلی است و در تحلیل عقل، دو تا هستند. مثلاً وقتی شما میگویید “انسان، حیوان ناطق است”، در خارج، دو تا نیست که یک بخش آن، حیوان و یک بخش آن، ناطق باشد؛ بلکه یک مصداق دارد که اولی، جنس و دومی، فصل میباشد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: غیر مشهور این است که ترتیب سوره های قرآن به امر پیامبر(ص) نبوده است[45] منتهی این ترتیب را کأنه مثل اینکه یک مشورت و تفکری شده بود، شاید دخالت به سوق دادن به طرف این، بدون اینکه در نظام ظاهری منتسب به پیغمبر(ص) یا حضرات معصومین باشد، کأنه اینها، سوقی دادند و لذا یک ترتیب، غیر مطلوبی نیست و حضرات، این را پذیرفتند و آن را نفی نکردند. حالا بیان این است که مصحف امیرالمؤمنین(ع) بر اساس نزول بوده و تفسیر به همراه اش بوده است -چون بعضی، این را بیان میکنند-[46] اما اینکه معنای ترتیب نزول را به همراه دارد، نیست زیرا خود پیامبر اکرم(ص)، بعضی اوقات آیات یک سوره ای بعداً نازل میشد و میفرمود آنرا در این سوره و در بین این دو آیه قرار بدهید. آنوقت اگر به ترتیب نزول باشد، چطور باید قرار بدهیم؟ باید آن آیه را از آنجا در بیاوریم. آنجایی که سوره ها، یک جا نازل شده باشد، امکان پذیر است اما در آنجایی که آیاتش، پس و پیش نازل شده باشد و بعضی آیات هم بعداً در مدینه نازل شد، باید این آیه را نیاوریم. با این روش، فقط به هم ریختن نظم سوروی مطرح نیست بلکه باید حتی باید بین آیات هم این نظم، مختل بشود. قطعاً اینجا، این نگاه نبوده است چون سوره ها را خود پیغمبر(ص) تدوین نموده است. تدوین سوره ها به نظر پیامبر(ص)، قطعی و مشهور است ولی ترتیب بین سوره ها، مشهور نیست اما میشود از سکوت حضرات معصومین و عدم نفی بلکه تأیید و ترویج همین قرآن استفاده کرد که یک مشاوره ای شده بود و در این مشاوره، رأی بگونه ای شکل گرفته که هرچند نمیشود تصریح کرد مورد تأیید بوده، ولی بی تأیید حضرات هم نبوده است.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] آل عمران/155
[2] آل عمران/152
[3] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 51
[4] همان
[5] همان
[6] همان
[7] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[8] همان
[9] همان
[10] همان
[11] همان
[12] همان
[13] حکمت 417 نهج البلاغه
[14] بقره/286
[15] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[16] نساء/99
[17] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[18] بقره/253
[19] بحارالأنوار؛ ج 68؛ ص 23
[20] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[21] بقره/237
[22] جاثیه/14
[23] آل عمران/159
[24] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[25] میزان الحکمة؛ ج 4؛ ص 382
[26] نامه 31 نهج البلاغه
[27] همان
[28] فلاح السائل؛ ج 2؛ ص 201
[29] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[30] شوری/30
[31] فاطر/45
[32] شوری/5
[33] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[34] اعراف/23
[35] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[36] همان
[37] زمر/73
[38] مطففین/14
[39] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 52
[40] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 53
[41] همان
[42] همان
[43] فرقان/70
[44] فتح/5
[45] قرآن در اسلام؛ ص 138
[46] بصائر الدرجات؛ ص 193
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 888” دیدگاه میگذارید;