بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
بحث تطبیقی در ظن جاهلیت و شروط امداد الهی
در محضر قرآن کریم و آیات ۱۵۴ به بعد سوره آل عمران هستیم. تتمه ای برای آیه ۱۵۴ در تطبیق در تفسیر المیزان است. تقاضا میکنم دوستان، حتماً آنرا ببینند که ما بصورت مفصل بحث کردیم، دیگر گاهی آنطور نرسیم که تطبیق را انجام بدهیم. ولی اینجا، نکته مهمی که علامه(ره)، در رابطه با ظن جاهلیت در همان فراز {یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ}[1] که مربوط به طائفه {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}[2] که خودخواهی و نگاه به خودشان، منشأ فرارشان شد، میباشد، میفرمایند اینها از جهت تفکری هم نگاه شان، اینگونه بوده است. این هم به یک نحو خودخواهی در نگاه اعتقادی برمیگردد که نگاه شان، اینگونه بود که همانطوری که در جاهلیت، خدا، خالقیتی دارد و خالقی و ربی است و هر کدام از ارباب دیگر، کاری به عهده شان است و ربی برای کاری هستند، لذا اینها با همان نگاهی که به ارباب متفرق برای کارهایشان متوسل میشدند، همان نگاه جاهلیت در وجودشان باقی مانده بود بطوری که پیغمبر اکرم(ص) را بجای آن ربها بعنوان کسی که کار در دست او است، اینطور میدیدند. لذا هم قبلاً قرآن نقل خطاب به پیغمبر(ص) کرد که هیچ کاری دست تو نیست {لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ}[3] تا دفع توهم اینها صورت بگیرد که هیچ کسی حتی پیغمبر(ص) هم در مقابل {إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلهِ}[4] که کار در دست خدا است، کاری در دستش در مقابل کار الهی نیست. در عین اینکه خدا، با وسائل و اسباب، کارهایش را انجام میدهد، اما اینها در عرض خدا نیستند بلکه در طول کار الهی است و کار، فقط بدست خدا است. با همین نگاه، اینها وقتی دیدند که پیغمبر(ص) هم شکست خورد یا حتی شایعه کشته شدن پیغمبر(ص) به گوش شان رسید، احساس کردند برایشان، آن اعتقاد در رابطه با اینکه کار بدست پیغمبر(ص) است، فروپاشیده شد و چون این اعتقاد غلط فروپاشیده شد، صحنه را رها کردند و فرار نمودند و این، ظن جاهلیت بود. علامه(ره)، این بحث را مفصل بیان میکنند و بحث خوبی است که ممکن است ما هم امروز، مبتلا به بعضی از این مسائل با ظن جاهلیت بشویم که احساس بکنیم اگر متدین به دین شدیم و ولایت را قبول کردیم، پس باید همیشه حتی اگر وظیفه مان را درست انجام ندهیم، باید امداد صریح بشویم و امداد آنها باید دائم باشد؛ در حالیکه خدا میفرماید سنت الهی، این است که در جاییکه شما وظیفه تان را انجام بدهید و به شرط انجام وظیفه، امداد میشوید. اما اگر وظیفه تان را درست انجام ندادید و دیگرانی که در مقابل شما هستند، در کارشان کوشیدند و تجمع کردند، سنت الهی این است که اینها را هم در کارشان، به ثمر و نتیجه، برساند. این، عطاء رب میباشد که ممکن است عطاء رب، شامل حال کافرین به لحاظ سنت اسباب بشود که اگر کسی، توسل به آن اسباب کرد، به نتیجه برسد و اگر کسی نکوشید، ثمره ای برایش، محقق نمیشود. اما در جایی که کوشیدند، در آنجا اراده انسان به تنهایی، مثمر نیست؛ لذا خدای سبحان، مؤمنان را در جایی که کوشیده باشند، امداد و نتیجه را محقق میکند. ممکن است که حتی جمعیت اینها، اقلی باشد اما کوشیدند {کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللهِ}[5]؛ به اذن و امداد الهی، اگر اینها، وظیفه شان را درست انجام بدهند، آنوقت خدا، وعده نصرت و امداد و پیروزی برای اینها هرچند که بظاهر با محاسبات عادی، امکان پذیر نباشد، داده است. اگر بیشتر هم باشند ولی در عین حال، وظیفه شان را درست انجام ندهند، خدا نه تنها وعده نصرت که نداده است حتی برای توبیخ و ابتلاء تا {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ}[6] محقق گردد، ممکن است شکست هم عارض بشود. یک مسئله دیگر هم این است که در جاییکه مؤمنان، وظیفه خود را درست انجام ندادند اما دین حق، موکول به امداد اعجازی الهی باشد تا اصل آن بماند و از بین نرود و نه اینکه مؤمنان علیرغم عدم انجام وظیفه، پیروز بشوند، البته خدا در آنجا، امداد ویژه دارد حتی اگر مؤمنان هم کوتاهی بکنند و این، امداد مؤمنان نیست بلکه امداد دین الهی است. در اینجا خدای سبحان، عهدی و وعده ای بر مؤمنان نکرده اما برای دین خود و نصرت دین خود، البته امداد دارد. تعبیر علامه(ره)، این است که [نعم إذا توقف ظهور الحق بحقانيته على انتقاض نظام العادة دون السنة الواقعية و بعبارة أخرى دار أمر الحق بين الحياة والموت كان على الله سبحانه أن يقيم صلب الدين ولا يدعه تدحض حجته][7]؛ اگر لازم باشد که نظام عادت بخاطر اینکه اصل دین حق بماند، شکسته بشود، آنجا نقض عادت میشود تا اساس دین حق بماند و اگر امر حق، بین حیات و موت دوران پیدا کند، چنین نیست که خدا، صبر میکند تا ببیند مؤمنان، امداد میکنند که اگر کردند، حیات و اگر نکردند، موت حاصل شود؛ آنجا رها نمیکند تا حجتش، باطل شود. بعد هم میفرمایند که البته این مسئله را قبلاً در بحث اعجاز کردیم که اعجاز، گاهی از این باب است. این بحث، با آن نگاه توحیدی، نکات بسیاری در {یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ} دارد که روح توحید باید در نگاه ایمانی، حاکم باشد و خود حاکمیت این روح توحیدی، هم تصحیح عمل را بدنبال دارد و غیر از تصحیح عمل، اگر تصحیح اعتقاد محقق شد، امداد الهی هم صورت میگیرد. وقتی اعتقاد درست باشد، از یک سو، عمل درست شکل میگیرد و فرار از جنگ صورت نمیپذیرد و آن شبهه ها و وسوسه های شیاطین، مؤثر واقع نمیشود و یک بازدارندگی و حفظ را بدنبال دارد و از طرف دیگر، خود آن نگاه صحیح، باعث میشود که افق گسترده ای، جلوی روی انسان قرار بگیرد و کمال بالاتری برایش شکل میگیرد و لذا رحمت بالاتری از جانب خدا هم برای او نازل میشود. پس تصحیح اعتقاد در جامعه نه بصورت مفهومی بلکه به معنای توحید افعالی در ضمن این این اعتقاد و نه اعتقاد مفهومی که مردم بگویند که کار در دست خدا است اما در عمل، به همه متوسل بشوند. فراریان جنگ اُحُد هم در صحنه جنگ و در مرتبه عمل و آن هم در وانفسای عمل بودند که شکست ایجاد شده است و آن کسانی که توحید عبادی شان، محفوظ بود، تکلیف شان را داشتند انجام میدادند و میگفتند این میزان وظیفه داریم و بقیه اش بر عهده خدا است و ما چه میدانیم و باید تکلیف مان انجام بدهیم. خدای سبحان هم با همین صبری که اینها کردند، دوباره غلبه را با آن جنگ حمراء الاسد که بدنبال این واقعه بود، ایجاد کرد. باز هم خود دوستان به این تطبیق مفصل علامه(ره) رجوع کنند.
نظام علّی و معلولی حاکم بر افعال انسان
در محضر آیه بعد هستیم {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}[8]. آیه، بسیار آیه مهمی است. اگر دوستان یادشان باشد، در اویل حدود سال سوم یا چهارم، وقتی به آیات طلاق رسیدیم، به نظر بعضی دوستان و خود من هم آمد که از این آیات عبور کنیم و گفتیم بجای اینکه عبور کنیم، نظری اجمالی داشته باشیم و رد شویم؛ ولی وقتی وارد آیات طلاق شدیم، واقعاً دیدیم آن اعتقادات و رحمت و اخلاق، آنچنان در آنجا از جهت توحیدی، حاکم است که بی نظیر بود. واقعاً نسبت به برخی آیات که انسان فکر میکرد، این آیه، گویاتر بود و در ضمن یک جریان بغض آلودی که میخواهد محقق بشود، چقدر باید آن اعتقاد و اخلاق صالح، شکل بگیرد تا مؤمن در عین اینکه به کار ناپسندی که دوست ندارد ولی مجبور است وارد شود، چگونه سالم در بیاید. دیدیم که چه میزان عظمت داشت. اینجا هم آیات مربوط شکست است و مزاج انسان را تلخ میکند اما در عین اینکه این آیات، مربوط به شکست است، چه میزان معارف و توحید و اخلاق، از اینها بدست میآید که انسان میبیند سرشار از قواعد و اصولی میباشد که در اینجا، بیان شده است. از جمله در این آیه شریفه، یک نگاه اولی میفرماید و دوباره معطوف به جنگ اُحُد است. تا به حال، تحلیل میشد که فراریان، چند دسته بودند و علت هر کدام، چگونه بود و چه کار باید میکردند و چرا این کار را کردند و آن کار را نکردند؛ انواع تحلیلها را در آیات گذشته داشتیم. این آیه از منظر دیگری تحلیل میکند. میفرماید آن کسانی که فرار نمودند و به صحنه جنگ، پشت کردند وقتی دو لشکر مقابل هم قرار گرفتند به این دلیل بود {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}. تمام علت اینکه در آن صحنه، کارشان به فرار کشیده شد و بعضی، فرار غیر قابل بازگشت و بعضی، فرار با بازگشت انجام دادند و بعضی، باقی ماندند و بعضی، به شهادت رسیدند که آیه نسبت به آن باقی ماندگان و شهدا، تذکری نمیدهد و معطوف به دسته فراریان است، این بود که {إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}. بدلیل بعضی از رفتارهای سابق شان، این اتفاق افتاد و مربوط به همون لحظه نبود که یکدفعه به فکر فرار بیافتند. این بحث، یکی از بحثهای عالی است! عالم وجود، یک عالم علت و معلولی است که چنانچه دست به هر چیزی بزنید، یا علت برای موارد بعدی و معلول موارد سابق خودش است یا وقتی در کنار چیز دیگری سنجیده میشود، هر دو مورد، معلول مورد دیگری هستند. پس هر دو چیزی را که در عالم با همدیگر نگاه بکنید، یا علت یا معلول یا هر دو معلول علت دیگری هستند. وقتی اینطور شد، هیچ امکان ندارد که شما دو چیز را نسبت به هم بسنجید و بیگانه باشند. وقتی اینطور باشد، اثرش این است که اگر علت باشد و آنرا برداری، آن یکی هم برداشته شده است چون معلول میباشد؛ اگر هم که معلول است و بخواهی آنرا برداری، علتش را هم باید برداشت زیرا نمیشود که علت باشد و معلول نباشد. اگر معلولیَن علت ثالثه ای باشند، اگر یکی را برداری، هم علت برداشته میشود و وقتی هم که علت، برداشته شد، معلول دیگر هم برداشته میشود. پس در عالم، دست به هر چیزی که در قیاس با چیز دیگر بزنید، نسبت شان، ضرورت است زیرا آنچه تحقق دارد، یا علت یا معلول یا معلولیَن علت ثالثه هستند. در ادامه آن بحثی که عرض کردیم هر چیزی که در عالم محقق میشود، نشانگر و کاشف از قضاء حتمی الهی است، اینجا هم با نگاه دیگر، هر چیزی که در عالم تحقق دارد، وقتی نسبت به چیز دیگری سنجیده میشود، نسبت شان، حتمیت و قطعیت است زیرا یا علت یا معلول یا معلولیَن علت ثالثه هستند. منتهی این بحث که آیا اگر در عالم، انسان، ظلم را دید، باید بگوید قطعیت است و نباید تغییرش داد، پاسخش اینگونه است که در همانجا هم یک نظام حاکم قرار داده شده است که اگر نظام و علت حاکم بیاید، ظلم هم برداشته میشود و امر به ایجاد نظام حاکم است که سلسله عللش باید محقق بشود. آن هم بدون سلسله علت نیست و در همین راستای سلسله علل، اینطور نیست که بدون سلسله علل، محقق بشود. با این نگاه، اینجا میفرماید این موضوع، در کل نظام عالم است که هر چیزی که در عالم محقق و موجود است، نسبتش با موجودات دیگر، نسبت ضرورت است. آن شعر معروف هم میگوید [اگر یک ذره را برگیری از جای/ خلل یابد همه عالم سراپای][9]. بگونه ای هر چیزی بجای خویش نیکو و در جای خودش قرار گرفته است که اگر ذره ای در این نظام، دچار اختلال ایجاد شود، اختلال در همه عالم ایجاد میشود و فقط اختلال در یک مورد نیست. این بحث، در بسیاری موارد، مصداق جهت استفاده پیدا میکند؛ مثلاً اگر بحث صدق و کذب را بخاطر داشته باشید که بحث بسیار عظیمی است، میگویند وقتی عالم، بر اساس صدق است و همه روابط، واقع و صدق میباشد، اگر کسی در عالم میخواهد دروغ بگوید، یعنی میخواهد چیزی را که نیست، موجود نشان بدهد، چون روابط همه عالم، سلسله و زنجیره به هم مرتبط است، ممکن است که شما یک مورد از اینها را بتوانی در چشم دیگران، بودش را نبود نبود یا نبودش را بود نشان بدهی اما نمیتوانی این زنجیره را بگونه ای به هم متصل کنی که همه به هم ارتباط پیدا کنند. حداکثر ممکن است با ساختن وهمی، بتوان دو یا سه تا از حلقه ها را حول محور کذب، بصورت صدق نشان داد که شخصی با چینش ایجاد شده، گمان کند این مورد، وجود دارد و هست؛ اما نمیتوان بقیه هستی را به این مرتبط کرد زیرا آنها با این، مرتبط نیست. این مورد، نیست و واقعیت ندارد و دروغ است و آن موقع، خود به خود کذب، رسوا میشود. همه عالم بر اساس یک زنجیره ارتباطی با هم، صدق را دارند آشکار میکنند و اگر کسی در مقابل این صدق خواست در جایی دروغ بگوید، این دروغ، بواقع ایجاد توهم واقعیت در چشم دیگران است و در واقع هستی، نمیتواند تأثیر ایجاد کند بلکه فقط در چشم دیگران چنین میکند. مانند همان سحری است که سحره ایجاد کردند و کاری که موسی(ع) انجام داد {تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ}[10]، این بود که افک و دروغ آنها را بلعید و وقتی دروغ، بلعیده و روابط، آشکار شد، صنع آنان بلعیده شد و ریسمان، صنع آنها نبود بلکه حرکت ریسمان که آنرا زنده ببینند، صنع ایشان بود و الا ریسمان که صنع آنها نبود. افک آنها، این حی و وحشتناک دیده شدن ریسمان بود و الا مردم که از ریسمان نمیترسند؛ مردم اگر ریسمان را مار و اژدها ببینند، میترسند و حضرت(ع) آنرا بلعید. لذا در عالم هم بدنبال این است که افک و آن دروغ، بلعیده شود. همه هستی در همین راستا است؛ لذا اگر کسی با همه هستی که زنجیره سلسله ارتباطی است، مقابله کرده است. وقتی اینها، در یک رابطه با هم دیده میشوند، چه میزان زیبا است! در این آیه میفرماید اگر کسی گناهی در عالم انجام بدهد، این گناه در عالم، آیا یک واقعه و وجودی ایجاد کرده یا نکرده است؟ آیا این، یک زنجیره ایجاد میکند یا نمیکند؟ سلسله وقایع مرتبط با او ایجاد میشود یا نمیشود؟ قطعاً میشود. اگر اینطور است، وقتی که نعوذ بالله من، ۲۰ سال پیش گناهی کردم ولی در ظاهر و نتایج عمل خودم، اثری از او ندیدم، آیا این ندیدن اثر دلیل بر این میشود که آن گناه، اثر ندارد یا دلیل بر این میشود که من اثر را ندیدم؟ من اثر را ندیدم. عالم وجود، یک زنجیره استو نمیشود وقتی انسان، چیزی را ایجاد کرد، بدنبال او، سلسله معالیل، ایجاد نگردد. چنانچه انسان در نظام طاعت، عمل صالحی را انجام میدهد، اینگونه نیست که این عمل صالح، عمل فرد تنها باشد؛ بلکه وجودی، ایجاد کرد که اگر این وجود ایجاد شد، آثار و معالیل و ارتباطات دارد و در هر رابطه ای، تضاعف ایجاد میشود. اگر سیئه است، آنجا ضَعف ایجاد میشود و اگر حسنه است، آنجا ضِعف و زیادی ایجاد میشود. اگر این نگاه را کردیم، بدنبال هر عملی که از ما صادر میشود، دائماً بدنبال این هستیم که این عمل و این وجود، چه آثاری در بقیه وجود من ایجاد میکند.
تأثیرات زنجیره وار حسنات و سیئات
لذا به ما فرمودند اگر کسی که عملی حسنه انجام میدهد، همین عمل حسنه، با تمام اعمال حسنه گذشته اش، مرتبط میشود و همه آنها را یک مرتبه بالاتر میبرد و نه فقط با اعمال حسنه خودش مرتبط میشود، بلکه با اعمال سیئه اش هم مرتبط میشود و آنها را یک مرتبه، پایین تر میبرد. تأثیر است دیگر؛ در تأثير مثبت، اینگونه است. مثل اینکه وقتی شما درختی داشته باشید، این درخت، اکسیژن تولید میکند و حین همان تولید اکسیژن، دی اکسید کربن را میگیرد؛ در عین اینکه تولید اکسیژن میکند، دی اکسید کربن را دارد میگیرد و هم هوای ناسالم را تصفیه و هم هوای سالم را تولید میکند. حسنه هم چنین است {وَ یَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ}[11]؛ نقش حسنه این نیست که صرفاً یک حسنه باشد؛ علاوه بر اینکه این حسنه، ارتباط با تمام حسنات پیدا میکند، یکی از تأثیراتش هم این است که با سیئات، ارتباط پیدا میکند و آنها را هم پایین میبرد و ضعیف مینماید و حسنات را متقابلاً بالا میآورد. لذا ما در سیئات، نام این حالت را خذلان و در حسنات، توفیق میگذاریم؛ یعنی اگر من کاری میکنم، غیر از اینکه با همه اعمال حسنه گذشته من، مرتبط میشود، باعث اعمال حسنه آینده برای من هم میشود و برای آینده، سببیت، پیدا میکند و توفیق انجام اعمال دیگر میگردد. با اینکه تنها یک کار میخواستم بکنم، اما ده ها و صدها کار ایجاد شد. در نظام روایات ما، همانطور که در آیات هم مطرح است، وقتی میفرمایید {مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ}[12]، عمل حسنه مانند دانه کاشته شده ای است که این دانه، هفت خوشه بدهد و هر خوشه، صد دانه بدهد؛ یعنی بدنبال این عمل حسنه، هفتصد عمل دیگر میآید. فقط نظام جزاء، در این نیست که انسان، عملی انجام میدهد و هفتصد جزاء برای او قرار بدهند؛ این هفتصد جزاء، از مظاهر این است که این عمل، توفیق اعمال دیگر را هم در اینجا، ایجاد میکند که این، دائماً بابی میشود و فقط یک عمل نیست. یک موقع، ما عملی را فقط یک عمل میبینیم اما اگر شما عمل را بعنوان حقیقتی زنده و مولد و نمو کننده دیدید که اینطور است و اعمال، نمو دارند چنانکه در روایت هم این مسئله را ملاحظه میکنیم و در ادعیه هم میخوانیم «صَلَاةً نَامِيَةً»[13] که صلاة ما، نمو داشته و زاکیه و دائماً دارای آثار بشود، یک دانه عمل باعث میشود که هفت خوشه و هفت راه باز شود و از هر راهی هم صد راه باز گردد آنوقت اگر انسان، عملی صالح را از دست میدهد، فقط یک عمل را از دست داده یا یک بابی از اعمال و نتايج و تاثیرات را از دست داده است؟ در سیئات هم به همین منوال است منتهی سنتی برای سیئات حاکم است که عرض خواهم کرد. درحسنات، این تضاعف، دائمی است لذا دوباره در این هفتصد دانه، شما هر دانه ای را که محقق میکنید، همین طور بصورت {کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ} ادامه پیدا میکند و تمامی ندارد. انسان، فقط یک عمل انجام داد اما این توفیقات مضاعف برای او، مدام پیش میآید و تازه گاهی ممکن است که انسان، فرصت و زمان تحقق همه اینها را نداشته باشد اما وقتی برایش پیش میآید، آثار آن برایش نوشته میشود چون آنرا میخواست. وقتی ده راه جلوی من قرار میگیرد و میخواهم همه آنها را محقق بکنم اما از جهت زمانی، فقط تحقق یکی از اینها امکان پذیر است، آن نُه مورد دیگر بعنوان عمل برای من نوشته میشود زیرا «النِّيَّةُ أفضَلُ مِن العَمَلِ ألا و إنّ النِّيَّةَ هِيَ العَمَلُ»[14]. اینجا نظام نیت، بصورت قطعی محقق میشود. این ترسیم اصل صحنه است که در اینجا داریم که آنچه در این آیه شریفه داریم باز میکنیم، این بحث است که همه اعمال، چه حسنات و چه سیئات، با هم مرتبط هستند و یک زنجیره میباشند. لذا اینها هم در وجود خودشان، حی هستند و هم در وجود یک حی، مرتبط میشوند و اینطور نیست که گسسته باشند و اینطور نیست که هر کدام، یکی باشند؛ بلکه هر کدام، پیوسته به یکدیگر هستند و یکی، مؤثر در همه است. وقتی یکی مؤثر در همه شد، آنوقت نگاه کاملاً تغییر میکند و اینگونه میشود که اگر من در جایی، عمل حسنه ای را از دست بدهم، چه میزان عمل حسنه را از دست دادم و بابی از اعمال حسنه از دست رفت که یکی از اینها، همین هفتصد برابر است که تازه خدا میفرماید {وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ}[15] و محدود به هفتصد تا هم نیست. {وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ}[16]؛ تازه خداوند، واسع تر از این است و تا جاییکه باور میکنیم را بیان میفرماید و آنچه برای ما، باور ناپذیر است، همین وسعت نامتناهی الهی میباشد. یعنی یک عمل، به نامتناهی منجر میشود. اگر این مسئله را با این نگاه ببینیم، آنوقت چنانچه عمل ناصالحی جلوی روی انسان قرار بگیرد و انسان از آن، پرهیز کند، آیا فقط عمل ناصالحی را انجام نداده است یا بابی از اعمال ناصالح را به روی خود بسته است؟ فقط مانع یک عمل نشده است بلکه جلوی خذلانی که از اثر یک عمل بوده را گرفته است. اگر اینگونه به صحنه نگاه کنیم، اینجا یک تطبیقی ميخواهد میکند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: نقش استغفار و توبه در این مسئله را عرض میکنیم. وقتی که میفرماید {مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا}[17] یا {مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا}،[18] به این علت است که آنچه فاعل حسنه از آن بهره مند میشود، باب خیری است که برای او ایجاد میگردد که حسنه نسبت به او، قابل قیاس نیست. آورنده حسنه، باب خیرش به این سبب اولی و بیشتر است که حسنه، ظرف یک عمل میباشد اما محسنی که این حسنه را انجام میدهد، ظرف آن نیت است و همانطور که میگوییم «النِّيَّةُ أفضَلُ مِن العَمَلِ ألا و إنّ النِّيَّةَ هِيَ العَمَلُ»، اینجا هم میگوییم {فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا}. یک ملکه و باب و ارتباط با تمام، در وجودش دارد ایجاد شده است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: آنجایی که در روایات ما، یک روایت را بعنوان روایتی ویژه از حیث ارتباطش ذکر میکنند که مثلاً میگویند کذب، قفل همه درهای سیئات است[19] یا اگر شراب، چنان است، کذب، شر تر و بدتر از آن است، از حیث شدت این رابطه میباشد و الا اینطور نیست که انحصار در آن رابطه باشد. همه اینها، به هم مرتبط هستند اما بعضی، کلید هستند و اگر این را باز کنی، یکدفعه همه باز شده است. این، ممکن است در سلسله زنجیره و ارتباطات ایجاد بشود و با واسطه برسد؛ اما این، بی واسطه به آن کار میرسد و لذا هر حسنه ای و هر سیئه ای، نظام زنجیره وار دارد. اینطور نیست که اینها را بعنوان تک و گسسته ببینیم و انسان احساس بکند که کار خیری را انجام داد و تمام شد و رفت و آثاری هم نداشت و حالا اگر هم سالم بماند، در روز قیامت، ثمره ای برای او دارد. نه! این عمل، حقیقت زنده ای است و دائماً در حال ریشه و ثمر دادن میباشد و هم ریشه میدواند و هم ثمر میدهد. لذا اگر انسان بتواند عمل صالح خود را حفظ کند و باقی بماند و آنرا ضایع نکند، دائماً ریشه دار تر میشود و مثل درختی که تنومند بشود، ثمراتش دائماً بیشتر میشود. حتی اگر یک عمل ظاهری ساده ابتدایی هم بود، باقی ماندن و ضایع نکردن آن، تنومند شدن را بدنبال دارد و لذا گاهی ممکن است عملی ساده با محفوظ ماندن، انسان را نجات بدهد اما عمل صالح بزرگی که بسیار عظیم بود اما انسان، قدرت پیدا نکرد که او را حفظ کند، ثمری نداشته باشد. حتی اینطور بگوییم که اثر یک عمل صالح کوچکی که باقی ماند، از عمل صالحی که تازه ایجاد شده و بسیار هم عظیم است، الان برای فرد، بیشتر میتواند باشد. اینها، همگی قواعد الهی است. اگر با این نگاه دیدیم که اعمال، موجودات زنده هستند و این زنده بودن، ریشه دار شدن و ارتباطات را بدنبال میآورد، آن موقع مسئله برای انسان، بسیار عظیم و مهم میشود. لذا نقش الحاق توبه در ابتدای عمل، این است که آنجا، چون بخصوص با توجه به روایت که میگویند تا هفت ساعت، عمل نوشته نمیشود، همین است که گناه، هنوز ریشه ای ندارد و هنوز مثل یک نهال ساده ای است که به راحتی میشود با دست از زمین بیرون کشید و قلع کرد. نهالی را که تازه کاشتند و ریشه ای هم ندارد و خاک دور آن هم نرم است، به سادگی تا این را میگیرد، از زمین بیرون میآید. چیزی را که قلمه زدن و گذاشتند، تا این را بکنید، بیرون میآید و ریشه ای ندارد. اما درخت کهنسال صد ساله را نمیشود به این راحتی، قلع و قمع کرد؛ حتی اگر تنه اش را هم قطع بکنید، میبینید که از آن ریشه ها، دوباره سر میزند و دوباره تنه میروید.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله! اینها دیگر همه ملحق به همین میشوند که «قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ»[20]. “مَدُوم”، به معنبی ریشه دار شدن و باقی ماندن و استمرار است. بحث تکفیر سیئات به حسنات به سیئات را حسنات و تبدیل یاد و حسنات را هم ان شاء الله در جای خود باید بحث کنیم. الان ما، بدنبال این هستیم که نظام زنجیره وار و سلسله ای بودن مسئله را بیان بکنیم.
هوای نفس؛ سر منشأ بنیادین معاصی
در بحثی که میفرماید {إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}، {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} به معنای اعمال سیئه ای است که در گذشته انجام دادند و شیطان را تبعیت کردند. اما این تبعیت، بگونه ای در وجود اینها نشد که آنها را از مسیر ایمان، خارج کند و آشکار بسازد که اینها از ربقه اسلام، خارج میشوند، پیغمبر اسلام(ص) را در صحنه تنها میگذارند و مسلمانان را رها میکنند و باکی ندارند که دین اسلام، ضربه بخورد و در آنجا محو و دشمن غالب بشود. آن عمل، عمل کوچکی بوده و گذشته و در خفا هم انجام شده اما باقی مانده است بطوری که آن تبعیت، زنجیره در وجود این فرد بوده و بدون اینکه متوجه بشود، رشد کرده و بدون اینکه ملحق به توبه گردد، ریشه دوانده و باقی مانده است. این باقی ماندن از تبعیت شیطان، مطابق همان تعبیری که علامه(ره) دارند و تعبیر بسیار زیبایی است [فإن السيئات يهدي بعضها إلى بعض فإنها مبنية على متابعة هوى النفس و هوى النفس للشيء هوى لما يشاكله][21]. سیئات یکی به دیگری، میکشاند و میرساند؛ یعنی ولو من اصلاً قصدم اینگونه نبود که به بعدی برسد، میفرماید که به قصد تو ربطی ندارد و اینطور نیست که تابع قصد باشد که تو بگویی من نمیخواهم و فقط همین گناه را میخواستم انجام بدهم و غیر از این نمیخواستم. میگويد که این، در دست تو نیست! گناه کردن در اختیار تو بود اما اینکه این سیئه به چه ملحق و با چه مرتبط میشود، جزء این وجود و آثار آن است که به مراتب دیگری میرساند بطوری که آن سیئه قبلی، به این فرار از جنگ میرسد که جزء گناهان کبیره میشود که این گناه کبیره، رها کردن پیغمبر(ص) و کشته شدن مسلمانان در جنگ و تضعیف اسلام بود و همه اینها جزء همان گناه کبیره است. در حالیکه انسان، اصلاً فکر نمیکرد این گناهی که اینجا دارد انجام میدهد، او را به مقابله با دین و به فرار از جلوی پیغمبر(ص) با اینکه میبیند ایشان، تنها است، بکشاند. این گناهان، مبتنی بر یک هوای نفس و تبعیت از آن هوای نفس بود. این تبعیت، شباهت با بقیه هواهای نفسانی ایجاد میکند و وقتی این این شباهت ایجاد شد، این شباهتها، به هم مرتبط شدند و این ریشه ها است که به هم متصل میشوند. هر سیئه ای، هوای نفس است و هواهای نفسانی با هم، شباهت دارند؛ چنانکه اطاعت اوامر خدا به همدیگر، شباهت دارند و با اینکه اطاعت از یک امر خدا است، اما به اطاعت های دیگر، شباهت دارد. تحلیل بسیار زیبایی است! مبدأ این سیئه، هوای نفس بود و آن هوای نفس از این عمل، کثرت کمتری دارد و شباهت هایشان با بقیه، بیشتر است. لذا میبینید که در آنجا، شباهت به هم و ریشه پیدا میکنند و مبنای این عمل، آن میشود و چون اون مبنا، قوی شد و هوای نفس با این تبعیت قوی شد، باعث میشود که حالا آن هوای نفس، مشابهاتی هم دارد و در آنجا هم به راحتی، از انسان، این بار را میکشد و فرد را مبتلا به آنها میکند که خذلان رخ میدهد. انسان نمیخواست به اینجا کشیده بشود و فکر نمیکرد روزی تا این مرحله بیاید. انسان میبیند که در جایی به گناهی مبتلا میشود و بعد یکدفعه از جمهوری اسلامی، روی برمیگرداند؛ هیچ موقع فکر نمیکرد در مقابل یک انسان با تقوا و ولی الهی مثل مقام معظم رهبری، قد علم کند و بایستد و فحاشی کند. بنده خدایی میگفت اگر انسان، پرت است، پرت باشد اما چرا فحاشی به یک ولی الهی بکند؛ همان گناه خودش را بکند! آن گناه کردن، فرد را به آنجایی میکشاند که اگر آنجا، فرار از جلوی پیغمبر(ص) بود، اینجا به نماد نازل ترش که مقابله با نظام ولایی و ولی الهی است، میکشاند. لذا میبینید الان این فرد، نام امام زمان(عج) را هم بر زبان جاری میکند اما اگر امام زمان(عج) هم بیاید، همین گناهان و همان تشابه را ایجاد میکند و به همان مرتبه هم نعوذ بالله کشیده میشود.
رحمت و لطف سرشار حضرت حق
منتهی تعبیر این آیه، {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} است و خدای سبحان، نمیگذارد که همه اعمال ناصالح در وجود انسان، ریشه دار بشوند و بمانند تا حتی بدون توبه، {وَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}[22] محقق میشود. نظام عالم و هستی، بر اساس فطرت و رحمت و سبقت رحمت بر غضب است و اینطور نیست که رها بکند. اگر قرار بود خدای سبحان، انسان را رها بکند، در آیه میفرماید هیچ کسی در آن سیئه ای که انجام میداد، باقی نمیماند {وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ}[23]. اگر قرار بود که خدا، مردم را به هر چه انجام میدهند، مؤاخذه کند (در این آیه شریفه از تعبیر {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} ولی در آن آیه از تعبیر {بِمَا کَسَبُوا} و جمع همه اعمال استفاده شده است)، هیچ کسی بر ظهر و روی زمین، باقی نمیماند. غیر از معصومین، بقیه خطا داشتند و این خطا، منجر به سلسله خطاها میشد و چون زنجیره است، در این زنجیره، به سلسله خطاها منجر میرسید. {مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی}[24]؛ خدا، مهلت میدهد و چون مهلت میدهد، ایجاد توبه ممکن میشود و توبه، باعث قطع آن زنجیره میشود. گاهی توبه، به این نحو است که مرتبه توبه، به حدی است که تکفیر ایجاد میکند و جلوی آن سیئه را میگیرد و میپوشاند اما معلق میماند و ذات سیئه، از بین نمیرود بلکه پوشیده میشود. اگر دوباره سیئه ای به او ملحق شد، او را زنده میکند و حیات میدمد و آن سیئه بعدی، به سیئه قبلی ضمیمه میشود و اثر میگذارد. اما گاهی هم {إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ}[25] رخ میدهد که سیئه در این صورت، تبدیل به حسنه میگردد چون مبدأ آن، از بین رفت و نه اینکه فقط جلوی خودش گرفته شد. آنجایی که جلوی خودش گرفته میشود، مربوط به {وَ مَن تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحًا}[26] است که جلوی تأثیر این ذات عمل ناصالح را میگیرد؛ اما آنجایی که تبدیل به حسنه میشود، مربوط به آنجا است که علاوه بر اینکه جلوی ذات را میگیرد، ذات را هم تبدیل مینماید. از تعبیر {آمَنَ} استفاده شده است و یعنی مبدأ ایمان، تغییر کرد. وقتی مبدأ ایمان تغییر میکند، آن ذاتی که این عمل ناصالح از آن سر زده بود، دیگر باقی نیست و تغییر ذات ایجاد میشود که ان شاء الله در جلسه آینده بصورت مفصل تر، در خدمت دوستان پیرامون این مسئله هستیم. فقط یک آیه است اما چه میزان قواعد و نظام سبک زندگی و ارتباط انسان با هستی را میتواند تغییر بدهد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله! اصلاً روایات دارد. در همان بحث حضرت یوسف(ع) و آیه {بِدَمٍ کَذِبٍ}[27] این بحثها را مفصلاً آوردیم و روایاتش را هم مطرح کردیم. پیراهن را {بِدَمٍ کَذِبٍ} خدمت حضرت یعقوب(ع) آوردند و ایشان چون آن سلسله هستی را میدیدید، باور نکردند. آنجا برایش روشن بود که کذب در هستی است و دروغ آنان میباشد و در هستی راه ندارد {بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا}[28].
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: معصیت به لحاظ تکوین، وجود است و به لحاظ تشریع، نسبت است. به لحاظ خارجی اینکه من، کسی را میکشم، یک وجود است؛ به لحاظ تشریع، نسبت است که میگوید من، ظالمانه کشتم. معصیت، مثل شنا کردن در جهت خلاف آب و طاعت، حرکت در جهت آب است و مفصل، این را مطرح کردیم. لذا یک دست که انسان میزند، خود آب هم او را میبرد. ده برابر جزاء دادن هم همین است. خود آب در جهت شنا، دارد میبرد چون سبقت رحمت محقق میشود. اما در مقابل اگر انسان در خلاف جریان آب حرکت کند، هر میزان هم زور بزند، حداکثر به اندازه یک دست و حتی کمتر از آن، میتوانی پیش بروی. {بِبَعضِ بِمَا کَسَبُوا} هم همین گونه میباشد و تازه تمامش هم محقق نگشته و برخی محقق شده است.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: برخی روایات و نقلها، امیرالمؤمنین(ع) را میگوید و بعضی، سه نفر یا یازده نفر را ذکر کردند و حداکثر، سی نفر مذکور است. امیرالمومنین(ع)، قدر مشترک متیقن است.[29] اما ابودجانه و ام ایمن هست و بعضی تا یازده نفر را نقل میکنند[30] و بعضی میگویند چهار نفر از انصار و هفت نفر از مهاجرین بودند و دوباره تا سی نفر هم در نقلهای تاریخی ذکر میشود. بعضی از این سی نفر در کنار پیغمبر(ص)، به شهادت رسیدند و همه شان هم باقی نماندند. بعضی ها در آنجا، به شهادت رسیدند و در همین جا و در دفاع از پیغمبر(ص) و نه در آنجا که جنگ، مغلوبه شد، به شهادت رسیدند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله! این مربوط به مراتب توبه است. عرض کردم که گاهی توبه، جلوی تأثیر را میگیرد که نگذارد مسری بشود و سرایت بکند؛ گاهی هم توبه، مبدأ را عوض میکند و رابطه را تغییر میدهد {یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ}.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] آل عمران/154
[2] همان
[3] آل عمران/128
[4] آل عمران/154
[5] بفره/249
[6] آل عمران/154
[7] المیزان؛ ج 4؛ ص 39
[8] آل عمران/155
[9] گلشن راز شیخ محمود شبستری
[10] طه/69
[11] رعد/22
[12] بقره/261
[13] کامل الزیارات؛ ص 517
[14] وسائل الشیعه؛ ج 1؛ ص 36
[15] بقره/261
[16] همان
[17] انعام/160
[18] نمل/89
[19] بحارالأنوار؛ ج 78؛ ص 377
[20] حکمت 444 نهج البلاغه
[21] المیزان؛ ج 4؛ ص 50
[22] شوری/30
[23] فاطر/45
[24] همان
[25] فرقان/70
[26] فرقان/71
[27] یوسف/18
[28] همان
[29] تاریخ طبری؛ ج 3؛ ص 1027
[30] تاریخ پیامبر اسلام(ص)؛ ص 256
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 886” دیدگاه میگذارید;