بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ، وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ، وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ، وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ، وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، صدق الله العلی العظیم.[1]
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در بحثی که در آن بحث قرار داشتیم که شخصیت زن در اسلام است، از جمله مباحثی که مرحوم علامه اینجا مطرح کردند که یک بحث کلیدی در بحث قانون گذاری، قانون و قانون گذاری و حقوق و تکالیف است؛ یعنی هم در بحث قانون، هم در بحث حقوق یک بحث مهمی است که اینجا ایشان مطرح میکند. البته این بحث منحصر به ایشان نیست در اینجا، اما نحوه بیانش تقریباً یک نحوه بیان انحصاری است که ایشان بیان میکند مبتنی بر این آیه شریفه که «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[2] و بعد هم آیات دیگری را در جاهای مختلف بر این شاهد میآورد، عرض کردم شهید مطهری هم در کتاب همان جلد نوزدهم مجموعه آثار، در بحث نظام حقوق زن در اسلام، مقالاتی که داشتند این بحث را آنجا هم در مقدمه بحث که بعداً نوشتند، هم در آن متن بحث که بعداً نوشتند به نحوی تفصیل دادند که این دو بیان خیلی کارگشا است. البته استشهادات دیگری است. یک کتابی در این رابطه نوشته شده به عنوان قانون طبیعی که این را پژوهشگاه اندیشه سیاسی اسلام، دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری چاپ کردند از جناب آقای محمد حسین طالبی، قانون طبیعی! این قانون طبیعی تقریباً ناظر به همین بحث است، منتها سیر بحث را در ادوار مختلف: مسیحیت و قانون طبیعی، قانون طبیعی در روم باستان، قانون طبیعی در یونان باستان، کلیات و مفاهیم و در انتها به عنوان قانون طبیعی در دوره جدید و آخرین فصلش قانون طبیعی در اسلام بیان کرده؛ در عینی که خیلی زحمت کشیده انصافاً برای مبانی بحث و فهم بحث میتواند خیلی مفید باشد، من تقریباً سعی کردم یک دور کاملش را، حالا با بعضی جاهایش را یک خرده تندتر و اینها، خواندنم این کتاب را، همین امروز و دیشب خواندم که کتاب بالاخره حالا به این بحث رسیدیم رجوع کرده باشیم به افکار دیگران؛ اما عمقی که در معنایی که مرحوم علامه و شهید مطهری مطرح میکنند غیرقابل توصیف است با آن مؤلف گرامی که خیلی هم زحمت کشیده. این چیزی از قدر کار او کم نمیکند که یک زحمت ابتدایی را که هنوز کاری نشده در این مسئله در بحثهای ما، یک کار خیلی خوبی را، جرقه خوبی را زدند، انشاالله دوستان دیگر تکمیلش میکنند. مثلاً به این آیات و به این دقایق اشارهای نفرمودند در اینجا و تذکری نداشتند، در حالی که عنوان بحث وقتی که میرسد به قانون طبیعت از منظر اسلام، جا داشت که مبانی بحث را و ریشههای بحث را به خصوص با توجه به اینکه از نظر اسلام است، در یک چند صفحه مختصری با اینکه شاید زبدۀ این بحث به اینجا کشیده میشد، (10:00) حیف بود که با حدود سی چهل صفحه مثلاً درشت نویسی که خیلی نمیشود، این سی چهل صفحه مثلاً کل بحث را در اسلام که ایده مهمی است، خودش هم مؤلف محترم هم حدود سی صفحه، خود مؤلف محترم هم به این مسئله معترف است که این یک حرف بسیار عالی است که در اسلام بوده و کمتر به آن توجه شده، حالا انشاالله دوستان سعی بکنند بالاخره با پرداختن به مقالات، با مسائل اینجوری بتوانند انشاالله این تحقیقاتی داشته باشند که این وجه را پررنگتر بکنند. کار شده، اما خب جای کار هم هنوز خیلی زیاد است؛ بخصوص از منظر فلسفه، از منظر متون نقلی ما که اینها جا دارد که کسانی که مسلط به این مباحث هستند این مسئله را پررنگتر کنند.
مرحوم شهید مطهری بحث را خیلی در شاید سه مقالهای که در این کتاب مجموعه آثار دارند، غیر از خود مقدمه که بحث خیلی خوبی را در آنجا بیان کرده بودند، چون ببینید تمام جریان شخصیت زن از منظر اسلام برگشت میکند به شناخت این مسئله و حل بسیاری از شبهات و حل بسیاری از معضلات روایات و مسائلی که مطرح شده، شبهاتی که به اسلام نسبت میدهند، با رجوع به این قاعده و قانون کاملاً حل میشود آن هم نه به صورت فقط جزئی، بلکه یک کلیدی است که در مسائل دیگر هم قابل استفاده است و آنجاها هم میتواند حل کننده مسائل باشد. لذا حتماً این مقدمه شهید مطهری را به اضافه آن سه مقالهای که از صفحه ۱۵۷ شروع میشود در اینجا، که مبانی طبیعی حقوق خانوادگی، مبانی طبیعی حقوق خانوادگی که ایشان آنجا دارند که خیلی بحث جالبی است در سه مقاله: یکی مبانی طبیعی، بعد تفاوتهای مرد و زن، آنجا بیان میکند، دوتا مقاله هم از این دارد که این سه تا مقاله به خصوص ناظر به همین بحثی است که داریم.
در آنجا ایشان در مقدماتی که داشتند قسمتیاش را دیروز به خدمت دوستان عرض کردیم که گذشت، قسمتهای دیگر این است که یک بیانی را که ایشان دارد بیان خوبی است، میگوید تا قبل از قرن نوزدهم حقیقت انسانیِ زن زیر پا گذاشته شده بود و مورد غفلت بود. حقیقت انسانیاش! یعنی آن وجهه انسانیاش! زن را به عنوان انسان نمیشناختند. در قرن نوزدهم زن را به عنوان انسان قبول کردند؛ اما زن بودن زن را مورد غفلت قرار دادند و همین باعث شد که ظلم مضاعفی دوباره به زن صورت بگیرد که زن را به عنوان زن نپذیرفتند، زن را فقط با همان قدر مشترک به عنوان انسان، آن هم با تعریف انسانی که آنها کردند نه تعریف انسانی که حقیقتاً است که عرض کردیم این شناخت باز کاملاً مربوط به این است که ما آن طبیعت را که می گوییم، اصل طبیعت به چه معنا باشد. اینکه می گوییم قانون طبیعی یا حق طبیعی، حالا بنابر اینکه تفاوت بین قانون طبیعی و حق طبیعی در این کتاب بسیار پرداخته چی است و اینها، این بحث قانون طبیعی که مبتنی بر نظام خلقت است، این ابتناء بر نظام خلقتی را که ما در آنجا قائل هستیم این خلقت را چی میبینیم؟ خلقت را یک طبیعت گسسته یا خلقت را یک حقیقت پیوستۀ نازله و متجلی، اگر این دو تا، هر کدام از اینها، اگر انسان را کسی بدن ببیند، حقوقی که برای انسان به عنوان بشر قائل میشوند تا حقوقی که برای انسان بماهو انسان که مراتب بدن دارد، مراتب نفس دارد، مرتبه عقل دارد، کون جامع عالم وجود است، این تعریف انسان با این عنوان و حقوق این انسان در مرتبه بدنش هم، با آن مرتبه کسی که بدن تنها میبیند کاملاً متفاوت است.
لذا تعبیری که مرحوم علامه دارند خیلی تعبیر زیبایی است که دنیایی هم که ما داریم و ادعا داریم که دنیای مطلوب است، غیر از دنیایی است که غربیها می گویند و غیر الاهیون میگویند. این گونه نیست که دنیایی که الاهیون می گویند همان دنیای اهل طبیعت باشد به اضافه اینکه ما روح داریم بگوییم …، نه اینجوری نیست. تعبیری که اگر بخواهیم از جهت فلسفی بیان بکنیم این است که دنیای الاهیون، دنیای لابشرطی است که چنانچه بدن، نظام بدنی، نظام نباتی، نظام حیوانی در درون انسان است اما نه به معنای نبات، نه به معنای فرس و بقر و حیوان، بلکه به صورت لابشرط که اثر کمالی نمو است، نمو است نبات نیست. حساس متحرک بالاراده است اما بقر نیست اما فرس نیست. تفاوت بین این دو تا، حالا این دیگر ارجاع دوستان به فلسفه که ما یک موقع کمال یک مرتبه را داریم اما حدود و نقایص آن را نداریم، این میشود آن کمالی که انسان کون جامعه است، تمام کمالات عالم را دارد، کمالات جمادی را دارد. جمادی بگوییم باز خلاصه جسمی را، کمالات جسمی را دارد، کمالات نامی را دارد، کمالات حساس متحرک بالاراده را دارد، اما جماد نیست نبات نیست حیوان هم نیست، حیوان به این معنایی که حیوان بشرط شی باشد که فرس یا بقر باشد اما همه آن کمالات را دارد. نسبت به دنیای این انسان الهی هم، دنیا یعنی آن حقیقت رفاهیِ عالم را به معنای لابشرطی دارد؛ یعنی دنیا نیست برای او، همین حقیقت هم میشود آخرت. چون آن چیزی که در وجود این سیطره دارد و هیمنه دارد آن حقیقت وجود انسان است و انسان کون جامعه و همه مراتب را دارد، همه این مراتب در وجود انسان است، کمالاتشان است نقایصشان نیست و الا اگر نقایصشان بود دیگر از آن نمیتوانست عبور کند، نمیتوانست از آن به مرتبه دیگری برسد. پس در نظام قانون گذاری و قانون طبیعی وقتی نگاه به انسان میشود انسان با این نگاه دیده بشود که تمام مراتب قبلی را به نحو لابشرطی دارد نه به نحو بشرط شیئی، خب این قانون طبیعی به گونهای برداشت بشود؛ اگر انسان را در مراتب قبلی دیدی و حقیقتش را بشرط شیء دیدی در آن مرتبه، به نحو دیگری میشود. اگر شما انسان را بدن ببینید و قوای بدنیاش، هر چیزی که بخواهد این قوای بدنی را حد بزند حتماً ناپسند است، حتماً مخالف با آزادی او است. شهوت او را بخواهد حدی بزند مگر در حقیقت تعارض با شهوت دیگران پیدا بکند باید یک تعادلی در آن ایجاد کرد، این حد یک انسان مادی است. اما اگر گفت که نه فقط نباید مزاحمت با شهوات دیگران پیدا بکند بلکه این شهوت این نباید با مرتبه نفس و روحش هم منافات پیدا بکند؛ یعنی مرتبه نفس و روح او هم نباید تحت تأثیر نظام بدن مقهور بشود. حقوقی که اینجا تعریف میشود با حقوقی که آنجا تعریف میشود خیلی متفاوت است. خیلی تفاوت دارد که این حدود مختلفهای دارد. گاهی در بعضی از حدود با آنها هم مشترک است، گاهی نه اصلاً حدود آنها را برنمیتابد، از آن سنخ اصلاً ندارد، آن سنخ را ندارد.
این نگاه به طبیعت که ما وقتی می گوییم که تعبیری که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»[3] ببینید این هم یک آیه دیگری است که شهید مطهری به آن استشهاد کرده و مرحوم علامه هم به این «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»[4] دین قیم الهی، آن دین قیمی است که مطابق با خلقت است. دین قیم کدام دین است؟ همان دینی است که مطابق با فطرت الله و خلقت الله است. خلقت چیست؟ منتها خلقت را به فطرت الله، یعنی این خلقتی که اینجوری دیده میشود. خب اگر این خلقت این جوری دیده شد، هرگاه این نظام خلقت نادیده گرفته بشود، قطعاً در حقیقت اینجا اهدافی که برای آن موجود تعیین شده به اهدافش نخواهد رسید. قطعاً به نسبت همان نیاز و چیزی که در خلقت او قرار داده شده محروم خواهد شد و نخواهد .. و اختلال ایجاد میشود. حالا اختلال گاهی نسبت به خود فرد است و آن نوع است، گاهی اختلال در کل ایجاد میشود .. اختلال در این. یعنی اختلال در این منجر میشود به اختلال در کل نظام خلقت، اینها همه در حقیقت…
اگر این نگاه را دقیق بکنیم آن وقت میبینیم که قانون طبیعی بنا بر این است که ما این موجود را یک شیءِ فقط وجود دار میبینیم یا مخلوق میبینیم. مخلوق دیدن یعنی مرتبط دیدن، پیوسته دیدن؛ اما فقط یک شیء موجود دیدن یعنی گسسته دیدن، تنها دیدن، این هم یک شیئی در کنار اشیاء دیگری که هر کدام موجودی هستند اما مخلوق دیدن. پس گاهی انسان شی را میبیند گاهی آفریده را میبیند، یعنی آفریده یعنی با نظام ربطیاش، گاهی در شیِ آفریده آفریدگار را میبیند. او دیگر عبور از کثرت به وحدت است آنجا میشود توحید. یعنی در همین نگاه قانون طبیعی، انسان را در نهایت به کجا میرساند؟ انسان را به کجا میرساند این قانون طبیعی؟ قانون طبیعی انسان را میرساند (20:00) تصرفی در این عالم نمیکند مگر به اذن او، تصرفی در طبیعت نمیکند مگر به اذن او. اگر تصرفی در طبیعت نکرد مگر به اذن او، اذن او را چه جوری مییابد؟ اذن او را به صورت دینی که خدای تبارک و تعالی توسط انبیا آورده که آن حقیقت مبتنی است بر نیاز و خلقتی که در موجودات قرار داده، که آن حقیقت بیان آن چیزی است که در نظام وجود موجودات قرار داده. اگر این شد آن وقت انسان خودش را با همه عالم همراه میبیند به سوی یک حقیقتی که آن میشود توحید.، و آن میشود توحید! به سوی او دارد میبیند.
این نگاه به سمت توحید که از دیدن شی گسسته به سمت آفریده و از آفریده به سمت آفریدگار، این نگاهی است که انسان را از همین جای ساده جسمانیت الحدوث میرساند به روحانیت البقا و توحیدی که باید برسد. همه این تحلیلی که مرحوم علامه دارد دائماً فطری بیان میکند همه مسائل را، و قدرتش این است و این جزو افتخارات مرحوم علامه است، از جمله همین مباحث است که با یک نیش قلم چند خط یک دفعه میبینید یک مبحث عظیمی را توحیدی میکند، فطری میکند، بابش را مفتوح میکند. حالا مثل شهید مطهری هم البته خلاصه این را باز میکنند و توضیحش میدهند.
مثلاً شهید مطهری اینجا را ببینید بیان خوبی دارند، میگوید که، بیانش این است که اجتماع خانوادگی…، چون اجتماع ما یک بحث جمع داریم اجتماع بیرونی داریم، مثل اجتماعی که یک جامعهای تشکیل میشود، یک اجتماع خانوادگی منزلی داریم. منزلی یعنی خانواده. ایشان بحثش بیانش این است که اجتماع منزلی که زن و شوهر هستند و فرزند، یا پدر و مادر و مثلاً برادر و خواهر که اجتماع منزلی محسوب میشود، این اصلاً قهری است هیچ کسی نمیتواند بگوید این قراردادی است. این قطعاً همه قبول میکنند که این انسان از ابتدا بر این چی شده؟ نه فقط انسان، حیوان هم بر این است. اما اینکه آیا اجتماع بیرونی هم که ارتباطات مفصل دیگری است ایجاد میشود، آیا انسان این هم طبیعی است برایش؟ خانواده و منزل طبیعی است، یک قانون طبیعی است در آنجا. اما این اجتماع بیرونی هم آیا طبیعی است؟ نقشها و مسائلی که در نظام بیرونی است آیا طبیعی است یا مبتنی بر طبیعت است، یا نه قراردادی است؟ ایشان قائل است به اینکه این قطعاً مبتنی بر نظام خلقت است این هم، اما در عین حال قراردادها مکملش است. در بعضی از مسائل قراردادها، همانجوری که علامه میفرماید قراردادهایی که آن هم اصطیاد شده از کجا؟ از خود نظام خلقت. یعنی قرار دادهایی که از خود نظام خلقت اصطیاد شده، این قراردادها مکمل آن نظام اعتبارات است. این قراردادها مکمل آن نظام مدنی بالطبع بودن انسان است که مدنی بودنش بالطبع است. بالطبع است یعنی از طبیعت اتخاذ میشود، یعنی یک قانون طبیعی است. اما در عین حال قوانینی را گذاشته که آن قوانین اعتباریه چی هستند؟ آن قوانین اعتباریه متخذ از قانون طبیعت هستند. البته اینجا با این گاهی غلط و درست است، ممکن است این انتزاعش گاهی چی باشد انسان؟ غلط باشد، گاهی ممکن است درست باشد. این است غلط و درست. اما اساسش این است و الا مبنای مشترکی پیدا نمیکرد. هرکسی که میآمد ادعایی میکرد و این ادعا چی بود؟ باید یک چیزی باشد که قابل تفهیم و تفهم باشد، قابل ارائه باشد.
آن چیزی که میتواند نظام مدنیت را برای انسان قابل ارائه بکند و عرضه کند و برایش دلیل بیاورد و بخواهد برای او، او را مبتنی بر..، آن قانون طبیعت است و همان نظام طبیعی وجود است که عنوانش در کمالش خلقت میشود. همان فطرت الله میشود آن چیزی که خدا؛ در اینجا میگوید مثلاً شما ببینید زنبور عسل اجتماع دارد ؛اما اجتماع زنبور عسل و موریانه که رئیس دارند، مرئوس و ملکه دارند، نمیدانم سرباز دارند، انواع طیف و..، اما این اصلاً مخلوق بر همین شکل است، یعنی زنبور عسل ملکه، اینجور نیست که انتخابات بشود این را ملکه قرار بدهند و او بشود سرباز و او بشود کارگر. نه اینجوری نیست. این اصلاً کارگر به دنیا میآید، آن یکی چی به دنیا میآید؟ ملکه به دنیا میآید، آن یکی در حقیقت..، همین چیزی که خواسته بودند گاهی بعضی از روشنفکرهای ما فلسفه بافی بکنند برایش که بگویند نظام شاهنشاهی چی است؟ اصلاً یک چیز خلقتی است، بر اساس نظام خلقت است یک ژن دیگری دارند این کسانی که شاه میشوند یک ژن دیگری. یعنی مثل کاری که در نظام خلقت و زنبور عسل و اینها، میگوید اینها ژنشان متفاوت است این ژن فقط میتواند پادشاه بشود. قدیم هم خب این را خیلی. ما چه کنیم ما را خدا در این خاندان قرار داده که ژنمان ژن پادشاهی باشد و تو هم ژنت ژن این است که مثلاً چی باشد؟ کارگری باشد. دیگر این میرسید به جبر دیگر در نظام چیز که راحت میپذیرفتند که تمام قواعد بعدی مبتنی بر این بود.
اینجا میگوید اجتماع زنبورعسل و موریانه که یک اجتماع غریزی است، همه حدود و حقوق و مقررات از جانب طبیعت معین شده و امکان سرپیچی نیست. تخطی مساوی با نابود شدن در آنجا است. هر کدام از اینها بخواهند غیر از وظیفه خودشان انجام بدهند به کلی طرد میشوند و نابود میشوند و از بین میروند. اما اجتماع انسانها اجتماع اینجوری نیست، یک اجتماع قراردادی است؛ منتها قراردادی که مبتنی بر مباحث حقیقی و طبیعی است، نه قرارداد گزاف که هر کسی هر اعتباری را خواست بکند. اینجوری نیست و یک اجتماع قراردادی مانند اجتماع مدنی انسانها که کمتر جنبه طبیعی و غریزی دارد. لذا هر کسی در این اجتماع میتواند با کوشش به سمتی برود که بتواند بهرهمندی بیشتری پیدا بکند. کسب تأثیر دارد، اینگونه نیست که یک کسی کارگر خلق بشود، یک کسی سرباز خلق شود، یک کسی رئیس جمهور خلق شود. نه، هر کسی میتواند با کسب خودش را به این کمالات برساند.
بعد بیان دارد ایشان و اینها، میگوید این نظام کسبی که قراردادی در اینجا است، غیر از نظام انوثت و ذکورت است. نظام انوثت و ذکورت، این در نظام خلقت قرار داده شده است، قابل تغییر نیست. بله حالا نگویید دوجنسیتیها یا کسانی که نمیدانم چی چی میگویند اسمهای ترانس می گویند مثلاً چی می گویند، از این اسمایی که به کار میبرند که اینها قابل تغییر هستند، این نه، این از ابتدا گاهی در وجودش بوده این شالوده، مخفی بوده، به صورتی که نه مخفی به اصطلاح علل بعیده، یعنی به نحو علل غریبه است منتها یکی غالب بوده اینها تغییرات است. آن تغییرات عارضی هم که آن اصلاً خارج از این مسئله است که آن تغییری که…، اما آن تغییراتی که طبیعیتر است آنهایی که وجودشان کشش این را اصلاً داشته، آمادگیاش را داشته، با یک جزئی تغییرات میبینید که مثلاً روحیات این و اینها با همان مسئله هم سازگار بوده از ابتدا، منتها مثل خنثایی که قبلاً میگفتند یا دو جنسیتیهایی که قبلاً میگفتند، اینها هرکدام چی دارد؟
شاگرد: …
استاد: نه خنثیای مشکل نیستند.
شاگرد: بدنی نیست، یعنی با هورمون درست میشود
استاد: عرض کردم که در حقیقت اینها گاهیاش با تغییر کلی است که اصلاً روحیه عوض میشود، گاهی نه روحیهاش را داشتند اما این را تقویت میکنند. لذا از جهت قانونی الان قانونهایی که است، آن را که پزشکی تأیید میکند که این آمادگیاش را کامل داشته و نه علل غریبه است، این را میپذیرند و از جهت قانونی هم میپذیرند تغییر هم ثبت میکنند همه مسائلش را هم به عهده میگیرند از جهت قانونی، اما آنی که نه خودش میل دارد، آن دیگر یک شاذی است که دارد انجام میشود. دیگر حالا خیلی در این مباحث …
شاگرد: بحث ژن و اینها را که مطرح فرمودید، میشود بحث ولایت اهل بیت و اینکه نسل اهل بیت اصلاً نسل …
استاد: حالا آن بحثی که در حقیقت در آنجا می گوییم، ببینید اگر نسل به معنای آنجا بود که این ژن حاکم در تمام فرزندان اینها بود، اصلاً جریان را حضرت آدم از همان اول خدا دوتا فرزند به دنیا میآیند از یک مادر و پدر، یکی میشود قاتل دیگری و ملعون ازل و ابد، یکی میشود مختار خدای سبحان. میخواهد نشان بدهد که ژن نیست. ژن اثر دارد اما اقتضا است، ژن اثر دارد اما اقتضاء است. منتها در نظام اهل بیت هم همان جایی که این حضرات هستند، در کنارشان افراد نامناسب و نادرست هم مثل پسر نوح، مثل دیگران، مثل دیگران همه هستند. نشان میدهد که این بحثی نیست که قهری باشد که ژن، ژن حاکمیتی باشد اما
شاگرد: بدون آن هم میشود؟ بدون این ژن کسی را به آن مقام برسد؟
استاد: عرض کردم که بدون این ژن که می گوییم یعنی بدون آن کسب تاریخی. اگر ژن را به عنوان قهر طبیعت میگرفتید، البته اینجا اشکال وارد بود. اما کسب تاریخی است. کسب تاریخی یعنی چی؟ یعنی اختیار در طول تاریخ بوده تا رسیده تا اینجا. لذا اینکه می گوییم که «اشهد انک کنت نورا في الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة»[5] یعنی در طول تاریخ تمام آبا و اجداد شما کاملاً مراقبت کردند بر این مسئله. این کسب است. این کسب است، مراقبت کردند در این که این به نحو عالی انتقال پیدا بکند. این کسب است این انتقال ژن جبری نیست. بله برای رسیدن به این موطن و این ولایت تامه، این مراقبت کسبی طول تاریخ لازم است. اما آیا همه فرزندانی که این مراقبت نسبت به آن انتقال (30:00) اصلاب و نطفه در همه اینها و ارحام صورت گرفت، همه به این کمال میرسند؟ نه، همه هم به این کمال نمیرسند. پس معلوم میشود که این هم در عین اعطای الهی قابلیت باید چی باشد؟ قابل هنوز در قابلیتش و در مرتبه حفظ که کسب است در مرتبه حفظ باید محفوظ باشد. و الا میبینید این تضرعات حضرات معصومین اشد از تضرعات دیگران است، که این در حقیقت لذا کار سختتر، هر کی داراتر میشود سختتر میشود. حالا آن بحث اگر ورود پیدا کنیم آن هم خودش یک بابی است ولی فعلاً در همین مسئله که این را برای خودمان حل بکنیم.
حالا داشتم چی را عرض میکردم؟ اجتماع مدنی انسانها متخذ از…، بعد ایشان میخواهد این را جا بیندازد که نظام ذکورت و انوثت از یک نظام طبیعی در میآید، مثل نظام اجتماع نیست که نظام اجتماع در کنار قرارداد از یک نظام طبیعی برخاسته. نه، اصلاً نظام ذکورت و انوثت کلاً خودش نظام طبیعی است. بله قوانین پس از او که بر ذکورت و انوثت محقق میشود همراه با قرارداد است بعضیاش. مثلاً زوجیت همراه با قرارداد است که بین اینها ایجاد میشود. اما در عین حال اصل ذکورت و انوثت قراردادی نیست که به قرارداد انسان، این بشود ذکر و او بشود انثی، نه اینها قراردادی نیست اینها نظام طبیعت است.
گاهی بعضی تغییرات که دوستان هم این را تذکر میدادند ممکن است یک کسی در یک سرزمینی آبا و اجدادش قرار گرفتند که اینها مثلاً آنجا هوا گرم است، خب رنگ پوست و رنگ چهره و گاهی شکل و اندازه و اینها با این طبیعت که درگیر میشود به جهتی تمایز پیدا میکند؛ یکی میشود مثلاً سیاه، یکی میشود در یک جای معتدلتر سفید مثلاً در نظام آبایی و اجدادی. این بحث جغرافیا، تغییر جغرافیایی است. این در نظام اصل طبیعت این از ابتدا نبوده، که این در طول تاریخ در اثر یک چیز جغرافیایی ایجاد شده، یک عارضه است. این در نظام انسانیتی او دخلی ندارد، در نظام صنفی که برای او احکام جدایی بطلبد دخلی ندارد. او مشترک است با بقیه. لذا رنگ سیاه و سفید، قد کوتاه و بلند، یا نمیدانم چاق و لاغر بودن افراد و امثال اینها که نظامهای کسبی منتها در طول تاریخ است، در طول تاریخ..، یک کسب است، نحوهای از کسب است که از یک نسل گاهی فراتر است اثرش
شاگرد: … [32:33] نیاز دارند، در اشتراکاتشان نیاز به قانون جداگانهای ندارند.
استاد: افتراقاتی ندارند. سیاه با سفید در نظام انسانیاش چه تفاوتی میکند این؟ در انسان بودنش اینها مشترک هستند. در خود سیاه و سفید بودن احتیاج به قانون جدایی ندارند.
شاگرد: این هم تقسیم میشود دیگر.
استاد: عرض کردم که صنفی قانونِ جدا میخواهد که منشاء آن خود طبیعت باشد که این قانون جدا میطلبد. لذا میبینید که نظام جزا برای سیاه و سفید یکسان است. یعنی اگر سیاهی مرتکب خطایی بشود با سفید یکسان است. اما نظام جزا برای زن و مرد یکسان نیست در نظام الهی، چرا؟ چون این در طبیعتش اختلاف است، در طبیعتش امتیاز بین این دو تا است. لذا جزایش هم مطابق این چیده میشود. ببینید اینجا خودش یک نکته دقیقی است که حواسمان باشد که تفاوتها، هر تفاوتی که الان ما میبینیم منشأ قانون طبیعی نیست؛ بلکه تفاوتی باید باشد که در طبیعت شی باشد. هرچند الان سیاه بودن در ژن این است، اما این کسب بوده نه خلقت. در خلقت نبوده در کسب است، منتها کسبی که هزار سال طول کشیده، دو هزار سال طول کشیده، تدریجاً محقق شده این
شاگرد: …
استاد: بله در مورد فرزند اینها را که نمیخواهیم نفی بکنیم که
شاگرد:…
استاد: من اینها را نمیفهمم که، آب و هوا تأثیر گذار است؛ حتی بلوغ ممکن است که، آب و هوا در بلوغ افراد چی باشد؟ که بلوغ یک امر طبیعی است که قانون بر آن مترتب میشود.
شاگرد: بعضیها میگویند که میشود پدر و مادر انتخاب کنند فرزندشان الان چه جنسی باشد
استاد: حالا اینکه اشکالی ایجاد نمیکند که، انتخاب کردن این یعنی از قوانین طبیعت پیروی بکند، همان قوانین خلقت را؛ بعد نزدیک کند به آن چیزی که میخواهد. این مشکلی ایجاد نمیکند. اما اینکه مرد را زن کند زن را مرد کند، این در نظام طبیعت این ممکن نیست، مگر دوباره از راه همان نظام هورمونی که باز هم آن هم در نظام تسلیم شدن به نظام طبیعت است که همان خود نظام خلقت است. یعنی اینجور نیست که قرارداد باشد از این به بعد بگویند زنها مرد هستند مردها زن هستند. یا بگویند تا حالا این زن بوده، ما از حالا قرارداد میکنیم که این، اینها امکان پذیر نیست. اشتراک در بین این چیزها از جهت قراردادی نیست.
لذا یک بحث دقیقی است که این هم منشاء حقوق طبیعی کجا را فرا میگیرد؟ آیا هر طبیعتِ حتی عارضی را میتوانیم بگوییم به عنوان منشاء حقوق طبیعی میشود؟ میگوید نه، آنجایی که عوارض طبیعی است(حرف دقیقی است ها!) عوارض طبیعی است مثل سیاه بودن، مثل قد بلند بودن یا کوتاه قد بودن، چاق بودن، اینها عوارض طبیعی است، گاهی در یک نسل اتفاق میافتد گاهی در چند نسل ممکن است طول بکشد، اینها عوارض طبیعی است. بله اگر در جایی لازم شد ابایی از این ندارند که برای اینها هم حکمی اگر لازم شد؛ اما در نگاه اولی، حکم طبیعی اینها با همدیگر متفاوت نیست.
شاگرد: …
استاد: مثال بزنید
شاگرد: مثلاً همین زودتر به بلوغ برسد.
استاد: عرض کردم در مثال زودتر به بلوغ رسیدن، این هم جزو نظام خلقت اینها است که در آب و هوای فلان یا در آب و هوای فلان، یا آن شرایط اینجوری، یا از جهت ژنتیکی زودتر یا دیرتر. یا مثلاً مثال بزنید بگویید که مثلاً در نظام ما فقهیمان داریم که ساداتی که مثلاً با فلان شرایط باشند خانمها مثلاً دیرتر یائسه میشوند. این حکم دارد حکم بر آن متفرع است. یائسه شدن حکم دارد؛ اما حالا چه کسی در این مرتبه به این میرسد؟ حالا به هر مرتبهای رسید حکم بر او محقق میشود، حکم مربوط به او است، حکم مربوط به بلوغ است. حالا اینکه کسی در ۱۲ سالگی، یا ۱۱ سالگی به بلوغ رسید یا غالباً در اینجا به این سن به بلوغ برسند یا غالباً در آنجا در ۱۶ سالگی به بلوغ برسند، این حکم مربوط به اینجا و آنجا نیست مربوط به چیست؟ مربوط به اصل البلوغ است که هرگاه این تغییر در نظام این انسان محقق شد که بلوغ است، حکم در حقیقت بر آن..، این طبیعت است.
شاگرد: …
استاد: نه، من دیروز هم عرض کردم که، گفتم حتی ممکن است افراد حکم داشته باشند، حتی افراد! منتها این دیگر حکم خاص است. مثل اینکه نبی گرامی اسلام آنجا چی است؟ نماز شب برایش لازم است، بعضی از حسنات ما برای آنها سیئات است و اگر از آنها سر بزند اصلاً از مقامشان طرد میشوند. ولی از ما نه، حکم خاص است دیگر اینها نسبت به. اما این حکم خاص هم در جای خودش مربوط به آن موطن عام است. آن حکم خاص هم مربوط به جای خودش عام است؛ یعنی هر کسی به آن موطن رسیده باشد اگر این کار را بکند این اثر را دارد و، این هم طبیعت در آن موطن است؛ منتها طبیعت انسانی که به آن موطن رسیده، طبیعت انسانی که به آن موطن رسیده، هرچند این به موطن رسیدن کسب است. حالا اینها بحثش باشد که یک قدری در همین مقدارش را جلو برویم از اصل موضوع بحث دارد اینها، جا دارد باید باز بشود انصافاً هم بحثهای کم شدهای است و نمیگویم نشده، ولی کم شدهای است.
بعد ایشان میفرماید که بله…، اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که اینها که خواستند به اصطلاح حقوق بشر را آوردند که حقوق بشر بر اساس نظام فطری خواستند بگویند، نظام طبیعی و فطری است، اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت…؛ خلقت و طبیعت را اینها همین خلقت و طبیعت گسسته میدیدند. واجد یک سلسله حقوق و آزادیها است، این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمیتوانند از فرد یا قومی سلب کنند. حتی خود صاحب حق نیز نمیتواند به میل و اراده خود آنها را به غیر منتقل نماید. یک کسی نمیتواند بگوید من میخواهم بنده مثلاً دیگری بشوم، این حق را ندارد خودش را بنده دیگری کند. این حق را ندارد اسلام به او، بگوید من میخواهم خودم را، حیاتم را از بین ببرم. این حق را ندادند به خودش، که اگر حیات مربوط به تو است اراده تو در ادامه حیاتت را داری، بگویی پس اراده در مماتم را هم خودم داشته باشم، میگوید نه این حق را به تو ندادند. «نمیتواند به میل و اراده خود آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد. و همه مردم اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر متساوی و برابرند.» این حقوق انسانی است پس در حقوق انسانیت همه انسانها متساوی هستند.
از جمله حقوق انسانی اسن است که باید ارادهاش آزاد باشد، کسی نباید حد بزند به اراده او. که این اصل اول است. اصل دوم این است که این حق حیات دارد، این مالکیت برای او امکان پذیر است. اینها حقوقی است که مشترک است بین همه انسانها. هیچ انسانی از انسان دیگری ممتاز در این مسئله نیست که حالا اینها خودش جزئیاتی دارد.
بعد یکی از سوالاتی که ایشان میکند این است که «آیا مسئله اساسی در نظام حقوق خانوادگی، آیا این نظام بالطبع نظام مستقلی است (40:00) و منطق و معیاری دارد جدا از منطق و معیار سایر مؤسسات اجتماعی؟» یعنی از اجتماع، منطق خانوادگی؛ یا نه مثل همانها است که قرارداد در آن باشد. «در مورد حقوق زن نیز تنها موضوع بحث حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر بود و بس، همه سخنها در اطراف این یک مطلب دور زد که زن با مرد در انسانیت شریک است و یک انسان تمام عیار است پس باید از حقوق فطری و غیر قابل سلب»؛ میگوید در حقوق بشر این را فقط بحث کردند که زن و مرد انسان هستند از این. اما آیا اینجا بین زن و مرد تفاوتی نیست؟ دیگر این را مسکوت گذاشتند. یعنی این دیگر رویش کار نشد بحث نشد.
هرچند از بعضی از کسانی که مثل مثلاً آقای مطهری نقل میکنند مثل مثلاً در انسان موجود ناشناخته، آلکسی کارل در آنجا دارد که زن کاملاً با مرد متفاوت است حقوقش هم باید متفاوت باشد چون چیزهای نظام طبیعیاش متفاوت است، اما خب دیگر بعدها اینها هنوز کار جدی رویش نشده. میگوید ما ثابت کردیم که اساس و مبنای حقوق طبیعی و فطری خود طبیعت است؛ یعنی اگر انسان از حقوق خاصی برخوردار است که اسب و گوسفند برخوردار نیستند، این طبیعت است که این را به این سوق میدهد و میگوید هر چی هم جلوتر میرویم نظام علمی، این اختلاف را پررنگتر نشان میدهد. این اختلاف ناشی از عوامل جغرافیای و یا تاریخی و یا اجتماعی نیست. اختلاف زن و مرد: ناشی از عوامل جغرافیایی و تاریخی و اینها هم هرکدام مثل، جغرافیایی مثل همین سیاه و سفید شدن، در حقیقت نژادهای مختلف قرار گرفتن، بلکه طرح آن در متن آفرینش ریخته شده است. اولین خلقتی هم که از انسانها میشود همین ذکورت و انوثت هنوز به منطقه جغرافیایی مقید نشده، به تاریخ نرسیده، این هنوز آنجا هم است. حتی در بین حیوانات هم این سرایت دارد فقط منحصر به انسان نیست. طبیعت از این دوگونگیها هدف داشته است و هرگونه عملی بر ضد طبیعت و فطرت عوارض نامطلوبی به بار میآورد. ما همانطور که آزادی و برابری انسانها و از آن جمله زن و مرد را از طبیعت الهام گرفتهایم، درس یکگونگی یا دوگونگی حقوق زن و مرد را هم باید از طبیعت بگیریم که یک گونه هستند یا دو گونه هستند. «همچنین اینکه اجتماع خانوادگی یک اجتماع»، تعبیرات دقیقی ایشان میکند! «یک اجتماع لااقل نیمه طبیعی است.» لااقل؛ یعنی حداقلش این است که نیمه طبیعی است. اگر نگوییم کاملاً مدنی بالطبع است نیمه طبیعی بودنش را همه میپذیرند اجتماع را. «باید از طبیعت الهام بگیریم. این مسأله لااقل قابل طرح هست که آیا دوجنسی شدن حیوانات و از جمله انسان یک امر تصادفی و اتفاقی است یا جزء طرح خلقت است؟» اگر اتفاقی باشد احکام طبیعی ندارد، قانون طبیعی ندارد. اگر جزء اهداف خلقت است و جزء نظام خلقت است این قانون طبیعی پیدا میکند هدف معین پیدا میکند. آیا تفاوت دو جنس صرفاً یک تفاوت سطحی ساده عضوی است و یا به قول آلکسی کارل در هر سلول از سلولهای انسان نشانی از جنسیت او هست؟ آیا در منطق و زبان فطرت، هر یک از زن و مرد رسالتی مخصوص به خود دارند؟ اینها حرفهای مهمی است، ببینید گاهی یک عبارت است. اگر تفاوتی در خلقت باشد نشاندهنده این است که رسالت مخصوص به خود دارد. ببینید اینها کدهای کلی است؛ یعنی اگر اینها را به عنوان اصل بچینید هر تغییری که در نظام خلقت باشد نشاندهنده رسالت خاص این موجود است برای رسیدن به آن. این تفاوت منشأ رسیدن به آن هدف است. هر تغییری در نظام خلقت؛ لذا میگوید آیا در منطق و زبان فطرت، هر یک از زن و مرد رسالتی مخصوص به خود دارند یا نه؟ آیا حقوق یک جنسی است یا دوجنسی؟ اگر اینجوری شد آیا اخلاق و تربیت دوجنسی است یا یک جنسی؟ اخلاق و تربیت متفرع بر این میشود که نوع تربیتی که برای نظام آن ذکورت و انوثت به کار میرود نوع تربیت..، چون اهداف متفاوت میشود، اخلاق متفاوت میشود، مسئولیتها متفاوت میشود. مجازاتها چطور؟ یک جنسیتی است یا دو جنسیتی؟ اگر نظام خلقت کشید به اینجا، مجازاتها بعضیاش در حقیقت چیست؟ مثلاً میگوید آقا اگر این از چراغ قرمز عبور میکند این حق انسانی زیر پا گذاشته شده، مجازاتش یک جنسیتی است فرقی بین زن و مرد نیست. بعضی از مجازاتها به لحاظ جنسِ هر کدام از اینها و آن اهداف و انگیزهها و قوایی که در اینها است دو جنسیتی میکند کار را، لذا برای این جوری است و برای او به گونه دیگری است. همچنین مسؤولیتها و رسالتها.
بعد اینها بحثهای جالبی است، حالا نمیدانم دیگر ادامه داده ایشان، بعد میگوید که در نظام ماشینی است و اینها را آمدند در غرب اینها را یک طوری شد که زن از این آزادی که شد چیزی نصیبش نشد و اینها را از..، تفاوتهای زن و مرد را از بین بردند.
بعد یک بحث دیگری را که مطرح میکنند، اینها که دیگر امروز به المیزان نمیرسیم اقلاً این دو سه تا نکته را تا اذان میشود.. میگوید یکی از، «عجیب این است که هنگامی که از اختلافات فطری و طبیعی زن و مرد سخن میرود، گروهی آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد مطرح میکنند» که مرد را اصل میگیرند زن را قیاس میکنند با او میگویند ناقص است نسبت به او. میگوید این اگر دو مأموریت بر عهدهشان قرار داده شد، دو گونه خلقت شد هرچند اشتراک در نوع دارند، این نباید اینها را با هم قیاس بکند، اینها مکمل هم هستند. مثل اینکه بگوییم دست نسبت به پا شرافت بیشتری دارد، بگوییم آب بهتر از غذا است. خب اینها غلط است دوتا مأموریت نسبت به اینها است. منتها آنها در دو، به اصطلاح آب و غذا در دو نوع هستند این در یک نوع است اما دو صنفی که دو هدف دارند. مثل اینکه اگر بگویید دست و پا نسبت به بدن باز مکمل هم هستند این درست است.
«گروهی آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد و بالأخره چیزی که موجب یک سلسله برخورداریها برای مرد و یک سلسله محرومیتها برای زن است تلقی میکنند، غافل از اینکه نقص و کمال مطرح نیست؛ دستگاه آفرینش نخواسته یکی را کامل و دیگری را ناقص، یکی را برخوردار و دیگری را محروم و مغبون بیافریند؛ بلکه در حقیقت این گونه است که هر کدام از اینها وظیفه»، در جهتی که مربوط به خودش است کمال دارد، در جهت که مربوط به آن است نقص حساب نمیشود چون قیاس نمیشود. در جهت نظام با او اصلاً.، چون آن مأموریت به عهده این نبوده که بگویید این ناقصتر از آن است، این در قیاسات ما است.
بعد ایشان میفرماید، میگوید «وضع طبیعی و فطری زن بیشتر موجب پایمال شدن حقوق او میگردد» میگوید اگر نگاه نشود به وضع و طبیعت زن، حقوق زن بیشتر پایمال میشود. یعنی اگر بخواهیم زن را متساوی با مرد قرار بدهیم آن وقت «بیماریهای ماهانه زن، ناراحتیهای ایام بارداری، سختیهای وضع حمل، حضانت کودک شیرخوار، زن را در وضعی قرار میدهد که به حمایت مرد و تعهداتی کمتر و حقوقی بیشتر نیازمند است.» تعهدات کمتر حقوق بیشتر، زن نیازمند است این را اگر بخواهیم مأموریتش درست انجام بشود. در حالی که اگر مساوی کردیم از حقوقش و به اصطلاح آن حمایتهایش کم کردیم، آن وقت مسئولیتهایش را چکار کردیم؟ تعهداتی که باید انجام بدهد بیشتر کردیم ولی حقوقش را کمتر کردیم. اینها بحثهای زیبایی است، من خلاصه خودم که خواندم اینها را و دقت کردم واقعاً انسان مکیف میشود وقتی هی..؛ دین را اگر این جوری ببینیم آن موقع برای ما هیچ متاع با زرورقی که در جاهای دیگر عرضه میکنند مرغوبمان نمیکند؛ چون پایهاش را مبتنی بر یک اساس محکمی میبینیم که اگر نتوانستیم ما زرورقش را خوب ارائه بدهیم که مطلوب و مرغوب نگاهها واقع بشود، دلیل بر این نیست که این ضعیف است. اگر آنها توانستند خوب ارائه بدهند، دلیل بر این نیست که آن حتماً بهتر از این است. نه، با این نگاه که این عمق معرفتی و عمق ارتباطی را دارد، اگر ما احکام دین را دیدیم، آن وقت از جزء جزء احکام دین آنچنان دفاع میکنیم و آنچنان پایش محکم وامی ایستیم که هیچ چیزی مثل کوه راسخ که هیچ بادی او را تکان نمیدهد این جور انسان از دین خودش پایش میایستد و جزءجزء احکامش را این نگاه را دارد که مبتنی بر نظام خلقت است. یک بحث گزاف نیست که اگر هجمه کردند عقب بنشینیم، اگر هجمه کردند بگوییم خب حالا ولش کن. اگر ولش کردی این را و عقب نشستی، چی شده؟ نظام خلقت را زیر پا گذاشتی. چون این احکام مبتنی بر نظام خلقت است و از او اصطیاد شده و از او نشات گرفته. این نگاه باعث میشود که انسان نه هیچگاه حکم دینی را که فهمید حکم دین است، نسبت به آن کاستی نداشته باشد.
حالا انشاالله دوستان مطالعه اینها را بکنند بعد میبینید که حرفها انشاالله. یک آیهای را اینجا آقای چیز مثال میآورد «لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»[6] میگوید زن و مرد مثل شمس و قمر است که هر کدام مدار خاصی دارند. نه شمس در مدار قمر قرار میگیرد نه قمر. تعبیر خوبی را آورده «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» هر کدام در مدار خودشان دارند شنا میکنند. این را آقای مطهری آورده مثال خوبی است که «كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ». والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تا دقیقه 49 تایپ شده
[1] بقره آیات 243 تا 250.
[2] طه، آیه 50.
[3] روم، آیه 30.
[4] همان.
[5] زیارت وارث.
[6] یس، آیه 40.