بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
بحثی که داشتیم در رابطه با شخصیت زن در اسلام، مرحوم علامه به این بحث رساندند که این آیه شریفهای که «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[2] این آیه شریفه بیان یک حق طبیعی و فطری برای خانمها است که خلقت اینها اقتضایی را دارد که این خلقت در راستای همان در حقیقت اهداف خود خانمها حرکت دارد و آن را تعریف کرده. لذا رجوع در مسائل خانمها باید در شخصیت زن و اهدافی که عرض کردیم این اهداف اهدافِ متوسط است. یک هدفهایی مربوط به انسان بماهو انسان است، که مشترک است بین زن و مرد. یک اهداف وسطی است که بین خانمها و آقایان متفاوت است راه را و مسیر را متفاوت میکند، هرچند هدف نهایی مشترک است، این «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» دلالتی هم بر او دارد. لذا هر موجودی مطابق خلقتش آن راه هدایتش ترسیم میشود. ممکن است گاهی در نهایت راه هدایت دو موجود به یک حقیقت برسند مثل مثلاً زن و مرد، دو موجودی که از یک نوع هستند به یک حقیقت برسند؛ اما ممکن است در مسیر با همدیگر در بعضی از اهداف متوسطِ مسیر متفاوت باشند. این مطابقت با همان خلقت است «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» این هَدَى از اولین کمال ثانی را شروع میشود با آن، کمال ثانوی، تا آخرین مراحل کمال ثانوی. ممکن است در نهایتِ کمال ثانوی با هم مشترک باشند، اما در وسطهایش و ابتدایش درکمال ثانوی با هم متفاوت باشند، این هیچ اختلالی در مسئله ایجاد نمیکند که دو نوع بشوند. نوع واحد هستند اما در عین حال دو صنف هستند و دو مسیر دارند.
این بحثی که ایشان در ابتدای بحث فرمودند که حتماً، تعبیر را دقت بکنید تعبیر خیلی دقیقی است «لا ينبغي أن يرتاب» این را خواندیم ولی حالا برگردیم « لا ينبغي أن يرتاب الباحث عن أحكام الاجتماع وما يتصل بها من المباحث العلمية أن الوظائف الاجتماعية والتكاليف الاعتبارية المتفرعة عليها يجب انتهائها بالاخرة إلى الطبيعة»[3] حتماً باید مبتنی باشد تمام احکامی که برای او در نظر گرفته شده. این جزو کلیدیترین مباحث آن رابطه بین تشریع و تکوین است. رابطه بین تشریع و تکوین جزو کلیدیترین مباحثش همین بحث اینجا است که الان اینجا دارد ذکر می شود که حتماً باید تمام وظایف اجتماعی و تکالیف اعتباری که متفرع بر تکالیف اجتماعی است، حتماً باید برگردد به طبیعت، باید منشاء در طبیعت داشته باشد. «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» یعنی خلقت اولیه و کمال اولی منشأ برای هدایت و کمال ثانویه است. پس کمال ثانویه حتماً باید مبتنی باشد بر خلقت اولیه و کمال اولیه. اگر این را ما به عنوان یک بحث دقیق نگاه بکنیم، امروز در حقوق یکی از مباحثی که خیلی رویش دارند مانور میدهند که حقوق طبیعی است حالا با برداشتی که آنها میکنند، اینجا ما به نحو دقیقش که تطابق تشریع با تکوین است و تکوین نشان میدهد چه حقوقی برای این طبیعت است و او خط و سیر حقوق را تعیین میکند. لذا تعبیری که مرحوم شهید مطهری هم کردند تعبیر بسیار دقیقی است که نقل میکند از بعضی از این روانشناسهای خارجی، میگوید این جور نیست که یک تفاوت اعتباری یا یک تفاوت ظاهری بین مرد و زن باشد، تکتک سلولهای زن و مرد را که بررسی بکنند با هم متفاوت است؛ یعنی در تمام سلولهای زن علامت زن بودن محرز است، در تمام سلولهای مرد هم علامت مرد بودن محرز است. اینگونه نیست که تفاوت یک عرضی باشد در یک گوشهای، در یک کناری فقط تفاوت در این مسئله باشد؛ بلکه
شاگرد: قابل تبدیل به هم هستند دو جنس
استاد: قابل تبدیل هستند؛ اما در عین حال در یک چیز، موجودی که زن است تمام هر سلولی. الان ببینید یک DNA یک شخص را میگیرند که سالیانی پیش از دنیا رفته، میفهمند که این زن است یا مرد است، چرا؟ تمییز دارد که این سلولی که الان است نشان میدهد این زن است، یعنی علامت زن بودن در این محرز است، همراهش است، تشخصش با آن است. این تشخص طبیعی را دارند، نمیشود انکار کرد، نمیشود این را بگوییم نیست. این که موجود است نمیشود بگوییم نیست. این جزو تشخصات طبیعی است. اگر این تشخص طبیعی، تفاوت بین مرد و زن را ایجاد میکند این تفاوت را، حتماً احکام متفرع بر اینها هم، آنی که در دایر مدار این حق طبیعی باشد متفاوت است، هرچند آن که در دایر مدار حق مشترک طبیعی است مشترک است. پس یک حق طبیعی مشترک دارند که در آن مشترک هستند هر دو، احکامش هم مشترک است اهدافش هم مشترک است. یک حق طبیعی خاص دارند. اینها تمییزش مهم است. اگر توانستیم این نگاه را نسبت به حقایق عالم پیدا بکنیم، آن وقت رسیدن به ملاک احکام و مناط احکام خیلی سادهتر میشود.
شاگرد: … [9:58] (10:00) تشخص احکام هم متفاوت میشود، همین که در بیان خودتان میفرمایید هر انسانی DNAاش متفاوت است، هر کسی تشخصی دارد.
استاد: درست است، ببینید یک تشخصاتی فردیه است که باعث میشود در احکام فردیه در نحوه عمل به یک حکم تفاوت ایجاد بشود. یک حکمی که میخواهد انجام بشود، نماز میخواهد اقامه بشود، نماز میخواهد بخواند، صد نفر هم در این نماز جماعت دارند نماز میخوانند؛ خب بله نماز هر کدام اختصاص به خودش دارد اما حکم تغییر نکرده، چون مبنای مشترک دارد. همین را الان اتفاقاً دفع دخل کردم گفتم ببینید یک حق است، یک طبیعت مشترک داریم که آن احکام مشترک را به بار میآورد و یک حق مختص صنفی داریم که آن احکام خاص صنف را به کار میآورد، اما در نظام فرد و تشخصات فردیه دیگر احکام جدایی ابلاغ نمیشود چون دیگر آنجا قانون نیست، آنجا دیگر حکم نیست؛ آنجا فقط به فعلیت رساندن و تحقق است، مصداق است. پس تا آنجایی راه دارد که حکم هنوز کلی باشد. حکم کلی نسبت به چی راه دارد؟ دیگر حداقل تا صنف میتواند بیاید. پایینتر از صنف که بشود فرد، آنجا دیگر حکم کلی راه ندارد. دیگر آنجا احکام برای..، . بله اگر فردی به مرتبهای از کمال رسید که اختصاصاً برای او بود، برای آن هم حکم خاص جعل میشود. مثلاً چنانچه نماز شب برای پیغمبر واجب بود ولی برای بقیه مردم واجب نبود. بعضی از احکام برای پیغمبران، برای انبیا و اولیا «حسنات الابرار سیئات المقربین»[4] است، یک لغزش کوچک از مثلاً اولیا ساقط شدن بسیار زیاد است، همان لغزش از یک گاهی آدم ساده اصلاً چیزی حساب برای او نمیشود و بلکه سیئه هم برای او حساب نمیشود؛ چون این ترک اولایی است که این حرام را مرتکب نشود کفایت میکند. ترک اولی را برای او چه کار کردند؟ برای او مختفر [12:00] است. پس اینها گاهی ممکن است نسبت به بعضی از جاهایی که.، با توجه به خصوص به آن که مرحوم آخوند میفرماید که انسان نوع تحتش جنس تحتش انواع هستند، او در آن مسئله ممکن است باز چی بشود؟ مسئله یک خرده کرده دقت پیدا کند؛ ولی الان نمیخواهیم در آن مسئله وارد بشویم در همین حد مشترکی که همه قبول دارند. تفاوت صنفی بین زن و مرد را قبول دارند، تفاوت جسمی بین زن و مرد را قبول دارند. اگر این تفاوت طبیعی مقبول است، پس احکام مطابق این مرتبه تفاوت هم باید پس مقبول باشد. این جوری نیست که بگوییم تساوی مطلق! تساوی در حقوق نسبت به هدف مشترک درست است، نسبت به مسیر مشترک درست است. چون مشترک دارند، نوع هستند، هر دو یک نوع واحد هستند. نسبت به مسیر خاص، نسبت به آن طبیعت خاص، اینها چی میشود؟ البته آنجا متفاوت میشوند.
پس با این نگاه الان به عنوان حق طبیعی و فطری که گاهی میشمارند، ما این را نفی نمیکنیم؛ منتها در معنایمان از حق طبیعی و طبیعت و فطرت، آن وقت ممکن است متفاوت باشیم. ولی اصل مسئله، یک مسئله حقی است که مرحوم علامه با این صراحت اینجا اعلام میکند که تعبیر را دقت بکنید این جمله کلیدی است که «الوظائف الاجتماعية والتكاليف الاعتبارية المتفرعة عليها يجب انتهائها بالاخرة إلى الطبيعة»[5] حتماً باید به طبیعت منجر بشود. با اینکه یک جمله است، اما این به عنوان یک مبدأ کلیدی برای نظام احکام است، نه فقط همین جا که اختصاصی بین زن و مرد است. این یک جمله کلیدی است، قابل این است که بیاییم مصادیقش را که خود ایشان هم بعضیها را شمرده کنارش قرار بدهیم و یک بحث دقیقی، معرفت شناختی نسبت به نحوه رجوع احکام به طبیعت، طبایع! و نحوه انتشای احکام از طبایع و دو طرف، چجوری احکام را به طبیعتها برگردانیم که بگوییم «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» که این ثم هدى متفرع بر این طبیعت است! که این ثُمَّ هَدَى متفرع بر این طبیعت است. «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ» خلق یعنی کمال اول، یعنی خلقت، ثُمَّ هَدَى یعنی کمال ثانوی که در حقیقت متفرع بر این است. حالا در عالم وجود، موجودات دیگر این ثُمَّ هَدَى هم تکوینی است کمالات ثانویشان، یک دانه را که میکارند این در شرایط مساعد آب و هوایی چه کار میکند و زمینی؟ رشد میکند و تبدیل میشود به مثلاً بوتهای که ۷۰۰ دانه هم بدهد و نظیر این، یا درختی میشود که بار میدهد و صدها سال در حقیقت. یک درختی نشان میداد چند روز پیش، میگفت که این کهنسال ترین درخت است، چند هزار سال میگفت عمرش است. چهار هزار سال، نمیدانم پنج هزار سال میگفت عمرش است. یک سروی بود حالا من درست، کسی یادش است چقدر گفت؟ چهار هزار سال، ابرکوه! آره، گفت چهار هزار سال این عمرش است. چهار هزار سال این در طبیعت این دانه و این گیاهی که رشد کرده این مقدار بوده، بقیه آفت خوردند. این مقاومت کرده، این مقدار تحمل؛ این در بقیه هم بوده ولی این در ثُمَّ هَدَى آن به ثمر نشسته. این در نظام تکوین است و در نظام تشریع هم مطابق به این است.
پس اگر احکامی در نظام تفاوت بین زن و مرد قائل شدند، این تفاوتها حتماً برگشت میکند به یک نظام طبیعی وجود، برمیگردد به این. اگر کسی بخواهد این را انکار بکند، انکار رابطه واقعی را کرده است. اگر در نظام احکام، امام معصوم علیه السلام، رسول گرامی اسلام، قرآن کریم بیان احکام میکنند، چون این رابطه را به خوبی میشناسند، خالق این رابطه خدای سبحان است و حضرات معصومین رؤیتشان و مشاهدهشان نسبت به این واقعیت تام است، او میتواند نسبت بین این خلقت و مسیرش را تعیین بکند. میتواند احکام مناسب این مرتبه را بارز و آشکار بکند. آنی که است را آشکار میکند، آنی که موجود است جعل نیست در اینجا که جعل برگردد به اینکه نبوده ایجاد شده، این رابطه بوده اما رابطه کی میشناخته این را؟ خدا میشناسد، لذا خدا ابراز میکند. معصوم میشناسد معصوم ابراز میکند. چقدر این تعبیر با این دقت نگاه عمیق میشود که نظام تشریع کاملاً مطابق است با تکوین و برخاسته است از تکوین، و همچنان که نظام تکوین منشاء تشریع است، تشریع هم به تکوین برمیگردد از دو طرف. پس اگر این رابطه رفت و برگشت را ما دائماً بتوانیم تا آنجایی که روایات برای ما بیان کرده یا آشکارتر است را اینها را مبنا قرار بدهیم، اینها میشود کشف رمز برای بقیه که پنهانتر است. لذا برای معصوم، حالا دیگر این را بگویم یا نگویم؟ به عنوان حالا یک قول بگویم به عنوان یک قول، شما به عنوان اعتقاد تلقی نکنید که بعداً. برای معصوم تعبد معنا ندارد، او مشاهده میکند که بعد از قیام رکوع است و بعد از رکوع سجده است. این حکم را مییابد، مییابد شهوداً که باید بعد از رکوع سجده باشد، باید ذکر رکوع و ذکر سجده این تفاوت را داشته باشند. برای ما تعبدی است، چون ما این را مشاهده نمیکنیم. لذا مراتب نظام تعهدی با مراتب کشف و شهود تناسب دارند. آنی که کشف تام دارد، برایش نظام عالم همهاش چی میشود آن نظام احکام؟ همهاش بر اساس شهودش است و واقعیت است و میبیند و یقین دارد که غیر از این هم نیست. اما آنی که مثل ما است چشمش، مثل بنده است چشمش، کور است و هیچ رابطهای ندارد، البته برای او آنچه که غیر آشکار باشد در همین نظام محسوس، بقیهاش تعبدی است برای او بیانش. حالا این را به عنوان یک قول داشته باشید که بعد قابل بحث باشد. به عنوان یک مسئله تمام شده در نظر نگیرید که بعد بخواهید بگویید پس معصوم تعبد ندارد. آن معصوم با کمال رسید به آنجا، رسید به آنجا، انسان هم در آن مسیر مراتبی از آن امکانپذیر است برایش.
این بحث را من خیلی رویش تکیه دارم. اگر کسی خواست بیشتر روی این مسئله دقت بکند و کار بکند البته رجوع بکند به مجموعه آثار شهید مطهری، این بحث را ایشان هم تا حدی در آن مجموعه آثار نظام حقوق زن در اسلام جلد ۱۹، ایشان در جلد ۱۹ این بحث را تا حدی دارد. خیلی هم خوب بحث کرده که به اصطلاح در بحث منابع حقوق طبیعی، حقوق فطری، بعد اینکه تفاوتها چه جوری برگشت میکند به حقوق طبیعی. تعبیر را ببینید ایشان تعبیرات دقیقی دارد. حالا خیلی نکاتش همهاش جالب است، دوستان همه را بخوانند اما ببینید میفرماید که، از اولش که شروع میکند این است که «آیا حقوق طبیعی و انسانی زن و مرد همانند و متشابه است یا ناهمانند و نامتشابه؟ آیا خلقت و طبیعت که یک سلسله حقوق به انسانها ارزانی داشته است، آن حقوق را دوجنسی آفریده است یا یک جنسی؟ آیا ذکوریت و انوثیت در حقوق و تکالیف اجتماعی راه یافته است یا از نظر طبیعت و در منطق تکوین و آفرینش، حقوق یک جنسی است؟» بعد این جا دارد که حقوق بشر که بعد آمدند عدهای در رابطه با این کار کردهاند و خواستند بر اساس حقوق طبیعی و فطری هم حقوق بشر را تدوین بکنند که در بعضی از مراحلش هم موفق بودند، ایشان میگوید در بعضی از مراحلش هم موفق بودهاند، میگوید شاید این «بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعه بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست.» (20:00) ببینید دقت بکنید. چون این اکتشاف از چیست؟ حالا صحت و سقمش سرجایش است، دقت میکنید مثل یک اکتشافی که ممکن است غلط هم شد، اما این یافت این حقیقت که باید از نظام خلقت خودش حقوق را انتزاع کرد. اما وقتی که میرسیم میبینیم که ما اشراف به نظام طبیعت کامل پیدا نمیتوانیم بکنیم، نمیتوانیم طبیعت را بماهی طبیعت خوب بشناسیم، پس محتاج میشویم به کسی که خوب این را میشناسد، تمام لایههای او را میشناسد نه فقط لایه ظاهریاش، آن وقت او میشود معصوم. یعنی منافات با رجوع به نظام وحی ندارد. این میخواهد بگوید که اینها فهمیدند، اینها فهمیدند که باید از نظام طبیعت، حقوق را متناسب با او جعل بکنند تا پایدار باشد، تا تناسب داشته باشد. اصل این مسئله درست است. اما اینکه حقوقی را که کشف کردند و مرتبط دیدند، آیا درست است یا نه! این مبتنی بر این است که اولاً طبیعت را درست شناختند یا نه؟ آیا طبیعت را توانستند به آن سلطه پیدا کنند یا نه؟ که این محال است که اینها بر طبیعت، چون بر لایه اولی طبیعت فقط اینها میتواند با علم حصولی و با این علومی که الان است به طبیعت، به لایههای اولیاش دسترسی میشود پیدا کرد نه به عمق طبیعت. لذا قانونگذاری کار بشر نیست اما کشف رابطه بین این قانون و آن طبیعت امکان پذیر است به خصوص با ارشاد معصوم. این منافاتی با جریان وحی و تشریع ندارد. فقط اصل مسئله را. بعد تکفیر نکنند شهید مطهری را بگویند که شهید مطهری میگوید پس دیگر اینها..؛
اما خود این مسئله کمتر از اختراعات و اکتشافات نیست، که اکتشافات و اختراعات هم همان نظام قانونمندی الهی است که در عالم خدا قرار داده، اینها میتوانند با سلطه بر او بتوانند نتایج را، تکنولوژی را، فناوری را از آن اصطیاد بکنند، از آن نظام علمی که در خارج موجود است. اینها آمدند این را فهمیدند. خود این فهمیدن مسئله بزرگی است که نظام قوانین و حقوق اعتبار محض نیست، اعتباری است که مبتنی بر یک نظام واقعی باید باشد. که آن نظام واقعی همان نظام خلقت است که این را قرآن به این صراحت فریاد زده که «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[6] چقدر این عالی میشود آن وقت این بیان «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ»، آن وقت فقط هم منحصر به انسان نیست. این در طبیعت حیوانی، در طبیعت نباتی، در طبیعت جمادی، همه آنها سرایت دارد؛ بلکه در طبیعت نظام تجردی، در نظام ملائکة الله «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» درست است ببینید تفاوتها این است گاهی در نظام جمادی و نباتی، این ثُمَّ هَدَى کمال ثانوی هم تکوینی است، اما تدریجی است. در نظام انسانی، این ثُمَّ هَدَى تدریجی و تشریعی است؛ علاوه بر تکوینی که در بعضی از مراحلش است، در نظام تجردی، کمال ثانوی دفعی است، یعنی «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» این بین خلق و هدایت بین فاعل و غایت فاصلهای نیست؛ لذا علت غاییاش و علت فاعلیاش یک جا است. آن هم داخل در همین «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» هرجا که عنوان خلق بر او صدق بکند «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» هم بر او صدق میکند؛ منتها هدایتِ او تکوینی غیر تدریجی است در مجردات، در انسان…؛ علاوه بر تکوینی! چون ببینید خود این رشد نطفه به جنین و انسان اینها تکوینی است، اینها تشریعی نیست اینها تکوینی است. خوردنها و خوابیدنها اینها تکوینی است که اینها همه کمال ثانوی است برای انسان. اما در نظام تشریعی هم انسان علاوه بر تکوین دارد. موجودات دیگر هدایتشان فقط در نظام تشریع است، این علاوه بر نظام تکوین انسان نظام تشریع هم دارد. البته بعضی از حیوانات که مرتبهای از شعور را دارند مرتبهای از نظام تشریع است؛ حالا آن چیست آن بماند. یا مثل جن که از جهت مؤونۀ عقلیه خفیف است و ضعیف است، آن هم البته به همین نسبت مرتبهای از نظام تشریع را دارد که آن هم جزو مکلفین است. اما اینکه در بعضی از روایات وارد شده اگر تعدی در نظام حیوانات صورت بگیرد معاقباً، اینها بیانش را باید بعداً در یک نظام دقیقتری با مبانی کاملتری آن بحث را هم مطرح کرد.
ایشان بعد میفرماید که البته این در نظام غرب آمدند این را فهمیدند اما دوباره بر اساس همین این نظامی را پایه ریزی کردند و کاری را کردند که دوباره مطابق طبیعت نبود، تساوی حقوق زن و مرد را آمدند مطرح کردند که این تساوی از آن مرتبه نوع نشأت میگرفت ولی تفاوتهای صنفیه دیده نشده بود، لذا زن دوباره اسیر شد. زن دوباره درگیر همان چیزهایی بود که قبل به شدت بیشتری حتی، که حالا مثالهایش را هم میزند ایشان. بعد ایشان فرمودند که «در برخی از فصول این کتاب درباره منابع حقوق طبیعی بحث نسبتاً کافی شده است. در آنجا ثابت کردهایم که اساس و مبنای حقوق طبیعی و فطری، خود طبیعت است.» مبنای حقوق طبیعی و فطری، خود طبیعت است؛ پس باید از خودش اصطیاد بشود. منتها چه کسی میتواند خود طبیعت را بشناسد تا این را اصطیاد کند؟ این بحث دومش است. این کبرای کلی صحیح است که کبرای کلی که اساس حقوق و احکامی که میخواهیم جعل بکنیم حتماً مبتنی باید باشد بر خود طبیعت. اما چه کسی میتواند این را جعل بکند؟ کسی که طبیعت را بشناسد. چه کسی میتواند طبیعت را بشناسد؟ طبیعت که این لایه ظاهری فقط نیست، اینها همه اعراض این طبیعت هستند نه جواهر این طبیعت، تازه جوهر هم تازه غیر از وجود است که وجودشناس کیست که بتواند وجود اینها را بشناسد تا این مطابق این مرتبه وجودی، احکام مطابق او را و هدایت مطابق او را برای او جعل کند. لذا تصرف در طبیعت هم با این نگاه اگر مطابق خود طبیعت شد سازنده میشود؛ اما اگر مطابق خود طبیعت نشد بحران زا میشود. یعنی اگر این تصرف مبتنی بر احکام طبیعت شد، مثل محیط زیستی که الان این همه…، این بحث کاملاً در بحث محیط زیست و بحرانهای محیط زیست آثار خودش را دارد که اگر تصرف در محیط زیست مطابق طبیعت خود محیط زیست شد، انسان این تصرف را کرد، این محیط زیست هم واکنشش واکنش منفی نیست. لذا واکنش او واکنش هم افزا است با انسان در این رابطه. اما اگر این تصرف تصرفِ غیر مبتنی بر آن نظام طبیعی طبیعت شد، قطعاً واکنشش متقابل است، واکنش عکس العمل منفی است و عکس العملش باعث میشود که انسان دوباره خودش هم متضرر بشود علاوه بر این که پاسخگوی آن نظام ایجاد ضرری هم که کرده باید باشد.
لذا ایشان میفرماید که اساس و مبنای حقوق طبیعی، «یعنی اگر انسان از حقوق خاصی برخوردار است اسب و گوسفند و مرغ و ماهی از آنها بی بهرهاند، ریشهاش طبیعت و خلقت و آفرینش است.» یعنی این طبیعتش این را، نیایید بگویید که به اصطلاح این بعد از اینکه زن و مرد را مساوی کردند بعد بگویند انسان و حیوان هم باید تساوی حقوق انسان و حیوان داشته باشد. میگوید اصلاً این خودش دارد «ینادی و علی صوت» [27:37] که باید احکام من و آن مسائل متفاوت باشد با دیگری، این طبیعت دارد..، و اگر انسانها همه در حقوق مساوی هستند و همه باید آزاد زیست کنند، فرمانی است که در متن خلقت صادر شده است. فرمانی است که در متن خلقت صادر شده است، دلیلی غیر از آن ندارد. دانشمندان طرفدار تساوی و آزادی به عنوان حقوق فطری انسانها نیز دلیلی جز این نداشتهاند. طبعاً در مسأله اساسی نظام خانوادگی نیز که رابطه بین زن و مرد و نظام خانواده است، نیز مرجع و مأخذی جز طبیعت نیست. ببینید چقدر جالب است این نگاه!
منتها این اگر یک کسی نشناسد فکر میکند که شهید مطهری دارد حرف حقوق بشریهای امروز را دارد می زند، اما این کبرای کلی که درست هم است، دقیق هم است، متین هم است، باید تثبیت بشود بعد بحث صغروی میشود، کی طبیعت را میشناسد؟ چه کسی طبیعت را میشناسد تا بتواند این رابطه را برقرار کند؟ کی باید قانون گذار باشد و حق تشریع دارد؟ کسی که این طبیعت را بشناسد تا بتوانند حقوقش را مبتنی بر طبیعت قرار بدهد، حقوق را کشف بکند. خب کی میتواند؟ او به غیر از کسی که سلطه بر اینها دارد، امکان پذیر نیست. در اینجا مشکل در این بحث نیست، این بحث، بحثِ در حقیقت کبروی است. صدق محض است اما درست هم است.
شاگرد: … [29:05] قوانین کلی مثل قوانین الهی هم نمیتوانید شما ثابت کنید برای همه افراد یک صنف. یعنی شما دوباره باید بیایید فرد فرد را
استاد: خب مثال را ایشان زد دیگر، گفتیم که در آنجا که قوانین است قانون حتماً باید کلی باشد. اگر قانون از نظام کلی خارج شد دیگر قانون نیست اولاً، ثانیاً عرض کردیم بعضی از مسائل تا فرد هم کشیده میشود، ابایی نداریم از این که بعضی از مسائل به فرد هم کشیده میشود.
شاگرد: حاج آقا آن طرفش دلیل میخواهد که چرا قانون باید کلی باشد برای…؟ یعنی باید کلی باشد برای صنف، کلی باشد برای …
استاد: نه قانون باید ببینید وقتی که میخواهد قانون..؛ یک موقع است احکام و مسائل است فقط، احکام و مسائل! ببینید ما یک نوع داریم، یک نظام کل داریم کل عالم ماده. این نظام کل عالم ماده یا کل عالم وجود، یک قوانین مرتبط با کل عالم هستی دارد. این خودش در حقیقت یک قوانینی است. (30:00) میآید پایینتر میشود عالم نظام طبیعت، عالم مثال و عالم عقل. هر کدام از اینها قوانین خاص خودشان را علاوه بر آن قانون مشترک دارند. پس یک قانون نظام خلقت دارد که خلق هستند، خالق دارند، اینها مخلوق هستند حد دارند «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا»[7] اینها قانونهایی هستند نسبت به همه عالم خلقت، استثنابردار نیست. میآییم پایینتر عالم عقل، عالم مثال، عالم ماده، برای خودش قوانین مختصه مربوط به [30:24] خودش را دارد، البته این هم منافات ندارد. میآییم در نظام عالم مادی، باز میبینیم که موجوداتی که در اینجا هستند مراتبی از آن، علاوه بر آن مشترکات دوباره مختصاتی دارند. میرسد تا آنجایی که به صنف میرسد، اگر صنف تفاوتش تفاوت اثرگذار در احکام باشد، مثل اینکه این تفاوت وقتی که بیان میشود تفاوتی است که کاملاً عقل او را میپذیرد برای تفاوت، برای اینکه منشاء احکام..، خب اینجا هم احکام مختلفی پیدا میکند. اما حالا بگو این قدش یک خرده کوتاه است، این یک خرده قدش بلندتر است. این یک خرده چاق است این یک خرده لاغرتر است. درست است که اینها هم در نظام طبیعت اثر طبیعت دارد، در هر سلول از او دست بزنید باز هم این قابل مشاهده است؛ اما اعتنای به قانون گذاری در نظام قانونگذاران برای این قائل نیستند، به این طوری که اگر آدم چاق باشد مثلاً اگر از چراغ قرمز عبور کند بگویند جریمهاش بیشتر از کسی است که لاغر است. بله کسی که بالغ نیست با کسی که بالغ است متفاوت است، این را هم قانون قبول کرده هم شرع هم مطابق این قرار داده؛ چون این هم در نظام طبیعت دیده شده است. اگر خانمی برای کار استخدام میشود با آقایی استخدام میشود، با توجه به نظام طبیعت زن که چند روز این نظام بدنش مرخصی میطلبد، حتماً این قانون کار باید مختلف باشد. نمیشود بگویی که نظام قانون کار برای زن و مرد باید یکسان باشد، با وجود اینکه این نظام طبیعی وجود زن این اقتضا را دارد و اعلام میکند و هر کسی هم که میبیند تصدیق میکند که این حتماً در این دوره این خانم نمیتواند مثل دورهای که این دوره برایش نیست کار داشته باشد، این فطوری در نظام بدنیاش است. این طبیعت است دارد اعلام میکند، پس این تفاوت است. اگر دوران حمل است، اگر ظرافتها و احساسی بودن زن است، همان بحثهایی که قبلاً داشتیم. اگر نظام احساس در زن غالب است، اگر نظام قوت در مرد غالب است، نظام رقت شعور و ادراک عاطفی در زن قوی است، این طبیعت است که دارد اعلام میکند که من احکام مناسب خودم را میخواهم. نمیشود به زن بگویی وایستا کنار حرارت مثلاً صد درجه این یا چند صد درجه این کوره، تو هم مثل مرد دستت را بکن در کوره با یک مثلاً گیره، این در این حرارت این را بگیر بیاور اینجا، با این وزن این را بردار بگذار اینجا. خب این وزنه را برداشتن برای مرد طبیعتش اقتضایش را دارد، اما برای زن غالباً این اقتضا نیست. اینها را طبیعت دارد اعلام میکند. پس باید حتماً در نظام احکامی که بر او متفرع میشود این تفاوت دیده بشود، اینها دیگر نمیشود از آن گذشت. در نظام تربیت فرزند که آن نظام معقول را محسوس کردن، عرض کردیم که زن قدرت ویژه دارد. درست است که گاهی مردی هم امکانپذیر است این کار برایش، که نمیگوییم دیگر امکان ندارد اما غالباً در این مسئله زنها موفقتر از مردان هستند. خب قطعاً این نظام طبیعی دارد ینادی که این کار را در حقیقت. پس اگر اینجوری است در نظام خانوادگی نشان میدهد یک زن، یک مرد، یک کودک، وقتی که در یک نظام خانواده قرار میگیرند، هر کدام حقوق مختص خودشان را دارند. نمیشود گفت که با اینکه این کودک است و آن بزرگ است، با اینکه این زن است و آن مرد است، و این طبیعت دارد این را اعلام میکند حتماً باید تساوی حقوق در همین نظام تفاوت خلقت، نه در آن نظام اشتراک خلقت..، این دیگر قطعاً پذیرفتنی نیست. این قشنگ نمیدانم توانستم بحث را؟ حالا رجوع بکنید.
این در مقدمه است نظام حقوق زن در اسلام، مقدمه همان اوایلش است دو سه چهار صفحه اولش، ادامه دارد بحث دیگر البته من حالا بقیهاش را به عهده خود دوستان میگذارم. اگر یک موقع شد باز هم بعداً اگر شد..
حالا از خود این، تطبیق را ببینید از خود المیزان ببینید. این بحث یک بحث بسیار کاربردی و کلیدی است که برگشت احکام و قوانین و قواعد به نظام طبیعت. این را دین پذیرفته، با این آیه شریفه این را اصلاً از آن ترس نداشته باشید. کبرای کلی پذیرفته شده است. این پذیرفتن این کبرای کلی یک قاعدهای است که پس از دهها قرن این پذیرفته شده. اینجوری نیست که فکر کنید ساده است، ولی در نظام دینی ۱۴۰۰ سال پیش قرآن «ینادی و علی صوت» [34:53] که چی؟ «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» که هدایت متفرع بر خلقت است. این از آن بحثهایی است که هرچه روی آن دقت بشود زمینه کار و کاوش دارد. بعد ایشان میفرماید که
شاگرد: …
استاد: نه، این یک آیهاش است. حالا چند تا دیگرش را هم علامه میآورد، اما این شاید آن تابلوی بحث است، این تابلوی بحث است. «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[8] این هم یکی از تابلوهای دیگر است که این هم خودش حالا اگر باز بشود درخشندگی این در کنار او خودش را بهتر نشان میدهد که حالا ایشان، یا مثلاً نسبت به، صفحه چند بودیم؟ بله همین صفحه ۲۷۳؛ بعد ایشان میفرماید که «فهذه حقيقة، وقد أشار إليها تصریحاً أو تلویحاً الباحثون عن هذه المباحث وقد سبقهم»[9] درست است که عدهای این را گفتند، اما «سبقهم إلى بيانه الكتاب الالهي»[10] از همه زودتر کتاب الهی این را «فبينه بأبدع البيان ، قال تعالى : ( الذي أعطى كل شيء خلقه ثم هدى)»[11] که اولش هم است «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» «وقال تعالى» که این تازه «الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» را قرآن دارد از زبان کی نقل میکند؟ از زبان حضرت موسی علیه السلام. یعنی منحصر به قرآن نیست. کتاب خدا دارد این را نقل میکند از زبان حضرت موسی کلیم سلام الله علیه، که موسی احتجاج کرد با فرعون که «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» که ربوبیت تو، اگر میخواهد ربوبیت داشته باشی، اگر تو میگویی «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی»[12] اگر می گویی، ربوبیت متفرع بر خلقت است. اگر تو میخواهی دیگران را به کمال برسانی و در مسیر ربوبیت آنها را به عهده داشته باشی، این ربوبیت متفرع بر این است که خالق باشی. چون خالق نیستی، آن کسی که خلق کرده قانونگذار است، پس تو باید تابع باشی. ببینید استشهاد به تمام آن، به اصطلاح زیر سؤال بردن تمام وجود فرعون است که تو اینجا خودت را «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی» میدانی در حالی که خالقیتی نداری. همان جوری که حضرت ابراهیم سلام الله علیه هم «فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»[13] که در حقیقت او از مشرق، اگر تو میتوانی می گویی من پروردگار هستم تو از مغرب بیاور «فَبُهِتَ الَّذِي» او دیگر نمیتوانست. او دیگر امکان پذیر نبود برایش، اگر گفت که «ربی الذی یحیی و یمیت قال انا احی و امیت»[14] با آن مغالطه. ولی در اینجا دیگر نمیتوانست مغالطه بکند. وقتی که دید اینجا است، دیگر حالا میدانست که اگر بگوید رب تو از مغرب این را دربیاورد در میآورد، میدانست و این به ضررش میشد لذا نخواست این را؛ چون اگر این کار را میکرد دیگر این سختتر میشد؛ ولی این قدرت نداشت که از مغرب دربیاورد.
«فهذه حقيقة ، وقد أشار إليها تصریحاً أو تلویحاً الباحثون»[15] بله «فبينه بأبدع البيان ، قال تعالى : ( الذي أعطى كل شيء خلقه ثم هدى )»[16] این خیلی جای بحث دارد ها، هر چی بگوییم جای بحث دارد. «وقال تعالى : ( الذي خلق فسوى والذي قدر فهدى)»[17] ببین چقدر زیبا است این بیان «خلق فسوى» این خلقت وقتی که دارد محقق میشود، سوی! این سوی یعنی باید به یک اعتدالی برسد که پس از ابتدای خلقت به آن اعتدال برسد. اگر به آن تسویه و اعتدال رسید «والذي قدر» که حدود او وقتی که تعیین شد « فهدى » تازه بعد از آن نظام هدایت متفرع بر این خلق تصفیه شدۀ مقدر شده، تقدیر پیدا کرده، آن وقت میشود «فهدی». پس آنها مقدمه است برای این فهدی که فهدی محقق بشود.
«قال تعالى ونفس وما سواها»[18] وقتی که این نفس خلقت پیدا کرد و تسویه شد و آماده شد « فألهمها فجورها وتقواها»[19] احکام و فهم و شعور و ادراکات متفرع بر همان طبیعتی است که خلقت پیدا کرده. پس مطابق این فهم و شعور هم مواخذه است. مطابق این فهم و شعور هم چی میشود؟ « فألهمها فجورها وتقواها » مواخذه هم مطابق این است. «إلى غير ذلك من آيات القدر»[20]
خیلی بحث را رویش دقت بکنید، آنها دارند رویش مانور میدهند، ما عظیمترش را، دقیقترش را، بالاترش را دستمان است اما کمتر استفاده میکنیم و از آن در این به اصطلاح قدرت بیانمان استفاده نمیکنیم که این بحث احکام ریشهاش از کجا است، بحث قوانین ریشهاش کجا است، اینها خیلی بحث جالبی است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تا دقیقه 39:50
[1] اسراء، آیات 13 تا 22.
[2] طه، آیه 50.
[3] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 273.
[4] كشف الغمة ج2 ص254.
[5] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 273.
[6] طه، آیه 50.
[7] حجر، آیه 21.
[8] همان.
[9] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 273.
[10] همان.
[11] همان.
[12] نازعات، آیه 24.
[13] بقره، آیه 258.
[14] همان.
[15] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 273.
[16] همان.
[17] اعلی، آیه 2 و 3.
[18] شمس، آیه 7.
[19] شمس، آیه 8.
[20] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 274.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 434” دیدگاه میگذارید;