سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
شدت ترس در قلوب فراریان جنگ اُحُد
در محضر آیات نورانی قرآن کریم سوره آل عمران و آیات ۱۵۲ به بعد بودیم. تقریباً نکات آیه ۱۵۲ نکات بیان شد و در محضر آیه ۱۵۳ هستیم {إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا مَا أَصَابَکُمْ وَ اللهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ}[1]. این آیه شریفه که در محضرش هستیم، در ادامه تحلیل جنگ اُحُد است، دوباره از زاویه دیگری دارد این بحث را مطرح میکند. هر کدام آیات، پنجره و گشایشی برای تحلیل جنگ اُحُد و مرتبط با همدیگر هستند اما هر کدام در عین حال، مستقلاً هم یک طریق تحلیل است. در این آیه شریفه اشاره به آنجایی میشود که اینها فرار کردند و فرارشان در حالی بود که پیغمبر اکرم(ص) ایستاده بود و آنها را بسوی خودش دعوت میکرد، ولی بدون توجه رفتند. البته درباره بدون توجه بودن و فرار کردن، این مطلب را مد نظر بگیرید تا انسان در صحنه واقعه قرار نگیرد، تحلیل و شناخت آن مسئله، بسیار سخت است. وقتی لشکر در جنگ، مغلوب میشود و حالتی پیش میآید که هر کسی احساس میکند باید جان خودش را در کف دستش بگیرد تا خود را نجات بدهد، آن نظام سازماندهی و تشکیلات به هم میریزد. گاهی فرد، این صحنه که شهدا افتاده اند و ناله مجروحین، بلند شوه و دشمن در حال حمله است را میبیند، چنان وضعی پیدا میکند کأنه چشم و گوش انسان، کر و کور شده است و فقط یک سمت را میبیند و آن هم، سمتی است که میخواهد خودش را نجات بدهد؛ لذا وقتی میبیند که در اطرافش، وقایعی دارد اتفاق میافتد، دیگر برای او، قابل شنیدن و دیدن نیست. به همین جهت است که وقتی بعداً اینها برگشتند، توبه شان به سادگی هم مقبول شد چون همه اینطور نبودند که دعوت پیغمبر(ص) را بشنوند ولی فرار بکنند و مانند آنانی نبودند کأنه این صدا، به گوش شان میخورد اما آنرا نمیشنیدند. انسان باید هر واقعه ای را در صحنه و جایگاه خودش، ببیند و اینکه زیر کولر و روی صندلی نشسته و در سلامت و امنیت باشیم و بعد بگوییم که اینها چرا فرار کردند و اگر فرار کردند، چرا صدای پیغمبر(ص) را نشنیدند و اگر که ما بودیم، حتماً میشنیدیم و حتماً فرار نمیکردیم، اینطور نیست. تعبیری که اینجا آمده، این است {إِذْ تُصْعِدُونَ} است؛ کلمه “تُصعِدونَ”، غیر از واژه “صَعَدَ” که ثلاثی مجرد و به معنای بالا رفتن است، میباشد. “تُصعِدونَ” از ریشه “اِصعاد” مطابق آنچه ترجمه کرده اند، به معنای دور شدن و فرار کردن به سمت دور است. ممکن است که این دور شدن و فرار کردن، همراه با بالا رفتن از جایی باشد و ممکن است همراه نباشد؛ اصل معنای واژه “اِصعاد”، به معنای دور شدن است منتهی این دور شدن، ممکن است با بالا رفتن همراه باشد. پس کلمه “اِصعاد”، غیر از “صَعد” است که معنای بالا رفتن میدهد؛ “اِصعاد”، به معنی بالا رفتن نیست بلکه به معنی دور شدن است که البته ممکن است این دور شدن، همراه با بالا رفتن باشد چنانچه بعضی از مسلمانان، از تپه ای و کوهی و صخره ای برای فرار، بالا رفته بودند اما همه از آن صخره، بالا نرفتند و عده ای هم در همان بیابانی و صحرایی که بود، به سمت دورتر از مدینه، اِصعاد کرده و دور شده بودند. استفاده از واژه “اِصعاد” و تعبیر {إِذْ تُصْعِدُونَ} در این آیه، نشان میدهد که فرار اینها، آن میزان، جدی بود که صحنه را رها کردند و حتی به نحوی فرار نکردند که کمی عقب تر بروند تا ببینند چه خبری شده است؛ بلکه حالتی دچار شدند که گویا مشرکین، هنوز در تعقیب شان هستند و اینها هم، پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند! بدنبالش میفرماید {وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ}؛ اصلاً هیچ توجه و نظر و اعتنایی به کس دیگری نداشتند که فعل “لا تَلوُون” به معنای بی توجهی و بی اعتنایی است. در حالت عادی، انسان وقتی میخواهد به کسی بیاعتنایی کند تا مثلاً تنوعی برای او باشد یا با او قهر است که بیاعتنایی میکند. اما یک موقع، بی اعتنایی از شدت جذب شدن انسان به مسئله ای است که وقتی دارد کاری را انجام میدهد و توجهش کاملاً به آن منعطف شده است، توجه او از جهات دیگر، سلب شده است و نمیبیند و توجه ندارد و هرچند مشاهده میکند که چیزهای دیگری هم در کنارش اتفاق افتاده است، اما اصلاً آنها را نمیبیند و توجهی به آنها ندارد. این تعبیر {وَ لَا تَلْوُونَ}، به ضمیمه {إِذْ تُصْعِدُونَ} و جریانی که اینجا جنگ و شکست بوده و فرار دارد شکل میگیرد، نشان میدهد که این {وَ لَا تَلْوُونَ} یعنی آن میزان در فرارشان جدی بودند تا جان خود را نجات بدهند، اصلاً به هیچ چیز دیگری توجه نداشتند.
وجوه مختلف تبدیل شدن غم فراریان
این {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، یکی از قسمتهای آیه است که بسیار در تفسیر، مورد اقوال مختلف قرار گرفته است و چند تحلیل درباره آن واقع میشود. یک تحلیل این است که اینها کار بدی کردند که فرار کردند و این فرارشان و شکستی که میدیدند، غم و حزنی برایشان بود که شکست خوردند و غم دیگری را هم بر این غم افزود. اما با تحلیلی که در ادامه آیه میآید {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا مَا أَصَابَکُمْ}، این تحلیل، سازگار نیست. شرایط بگونه ای است که در این موقعیت، از سویی {وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ} رخ میدهد و از سویی اینها هم در حال فرار هستند و فرارشان، یک شکل و در یک مرحله نبوده است و دفعتاً همه با هم فرار نکردند و کأنه مرتبه به مرتبه و دسته به دسته و عده به عده دیدند که عرصه، خطرناک است. اینطور نبود که فرماندهی لشکر دستور عقب نشینی بدهد تا همه با یکدیگر، عقب نشینی کنند بلکه صحنه را خوب ترسیم کنیم تا ببینیم صحنه عقبنشینی و دستور فرماندهی نبوده است؛ بلکه در اثر فشار جنگ و شدت شهدا و مجروحین پیش آمده، دسته به دسته به لحاظ مقدار تعلقی که به خدا و توجهی که به خدا از یک سو و تعلق و توجهی که به دنیا از سوی دیگری داشتند، میبریدند. آنهایی که ایمان شان، کمتر و توجه شان به دنیا، بیشتر بود، زودتر بریدند و زودتر دور شدند. آنهایی که تعلق شان بیشتر بود، دیرتر میبریدند ولی وقتی صحنه، مغلوبه میشود، شما میبینید یکی یکی و دسته به دسته دارند در میروند و فرار میکنند، قطعاً بر روحیه بقیه هم که اهل ایمان باشند، تأثیر دارد و اگر آن فرار نبود، این دسته دیگر هم میماندند و اگر چنین صحنه ای را نمیدیدند، اینها هم در صحنه، پایدار میماندند. اما یکدفه دیدند که همه از پشت دارند صحنه را خالی میکنند و جان خودشان را نجات میدهند. از طرف دیگر، این فرار، در حالی است که از فرماندهی، دستوری برای عقب نشینی نرسیده و حتی شایعه شهادت پیغمبر(ص) پیچیده است. همه اینها را وقتی کنار هم بگذارید، میتوان خود را در آن صحنه تجسم و احساس کرد. وقتی فرماید {وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ}، یعنی پیغمبر(ص) به شما که در حال فرار بودید و داشتید بسوی دوردستها میرفتید و توجهی به این طرف و آن طرف، دیگر نداشتید تا ببینید آیا راه چاره ای وجود دارد و دیگر دنبال راه چاره نبودید و فقط به فکر فرار بودید، خطاب کرد. لذا وقتی اینجا {یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ} محقق شد، دسته فراریان، یک دست دور و درازی شده بود و کأنه دسته دسته و مثل صف طولانی بودند که افراد پیش رو، رفته و افرادی هم که مانده بودند، صدای پیغمبر(ص) به آنها میرسید که {أُخْرَاکُمْ}، آن افراد آخری بودند که عقب فراریان بشمار میرفتند. اینجا در این حالت که پیغمبر(ص)، آنها را خواند، ایشان به {وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ} رسیدند هیچ توجهی به جای دیگری نداشتند و مشغول فرار بودند، یکدفعه {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} محقق شد. اینجا صحنه را از یکجا برش میزند که پیغمبر(ص)، شما را خواند و شما فرار میکردید و توجه نداشتید که بعضی افرادی که توجه نکردند، اصلاً پیغام پیغمبر(ص) را نشنیدند مثل آنهایی که جلوتر بودند؛ بعضی هم میشنیدند و نمیفهمیدند چیست؛ چون که تمام توجه شان به فرار بود. بعضی هم میشنیدند و میفهمیدند اما در عین حال برایشان، جان خود، عزیزتر بود. لذا فراریان در رده های مختلفی هستند و یک شکل نیستند و همه در یک رده نیستند و باید مراتب مؤمنان را محفوظ داشت. همه این نکات و دسته بندی ها را ذکر کرده اند و باید با این نگاه صحنه را ترسیم کنیم تا بتوانیم نسبت به خودمان هم در نظر بگیریم که اگر موقعی، چنین صحنه ای پیش میآید، اینطور نیست که راحت قضاوت بکنیم که اینها چطور افرادی بودند که در جنگ اُحُد، پیغمبر(ص) را تنها گذاشتند و حمزه سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید. نمیخواهیم بگوییم کارشان، درست بوده است و توجیه نمیکنیم. میخواهیم بگوییم صحنه، بسیار سخت میشود. همین الان این جنگ را ببینید! این افرادی که دل را به دریا زنند و در دل دشمن رفتند و حتی چند نفر در شهرک یهودی نشین در حالیکه آنها، غرق سلاح و اینها، تنها چند نفر بودند، وارد شدند، اصلاً چند نفر از اینها و چه میزان، امید بازگشت دارند که به آنجا بروند و بتوانند برگردند؟ مسلمانان در حد پنج یا شش نفر داخل یک شهرک بروند، تمام شهرک بر اثر کار اینها، بر هم میریزد. امید بازگشت اینها چند درصد است؟ چند نفر این آمادگی را دارند که بدانند با اینکه یقیناً برگشتی نیست و باید همسر و فرزندشان را بگذارند، خود تصمیم بگیرند تا این حرکت را انجام بدهند؟ بسیار کار سختی است! از هر کسی بر نمیآید و یک ایمان بسیار قوی و باور شدیدی را میطلبد که انسان، با این باور برود و این کار را انجام بدهد. این نگاهی که در حالت فرار هم در نظر بگیریم که طبعاً همه برای شهادت به صحنه نیامده اند و خیلی از اینها میگفتند جنگ دو لشکر است و ممکن است پیروز بشویم یا ممکن است شکست بخوریم اما همه این فکر را نمیکنند که ما شهید میشويم. تا اینجا که پیغمبر(ص)، این دسته ای را که برای تان ترسیم کردم، صدای حضرت به گوش عده ای از آنها رسید ولی اینها پاسخی ندادند و در حال فرار بودند و با این حال، {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} محقق شد. دوماً سازگار با {أَصَابَکُمْ} نیست چون با اینکه ثواب، عام است و هم در جزاء و پاداش خوب و هم پاداش بد بکار میرود، اما غالباً ثواب در آن جایی است که میخواهد ثواب و پاداش و جزای خیر داده بشود. لذا با این دو قرینه خصوصاً با قرینه اولی که ذکر کردیم، این تحلیل درست نمیباشد.
تبدیل غم مذموم به غم ممدوح در سنت الهی
یک تحلیل دیگر این است که یک غم شکست را داشتید و غنائمی که از دست دادید و علت شکست هم از دست دادن غنائم و غلبه تان در جنگ بود، خدای سبحان، این غم را به یک غم دیگری تبدیل کرد که این، از آن سنتهای عظیم الهی است که گاهی انسان، مبتلا به یک مشکل و مصیبتی میشود اما یک مشکل و مصیبت دیگری میآید که آن، ذهن انسان را منصرف به خودش میکند و از این غم، غافل میشود و باعث تحمل پذیری این فرد میشود اولاً و این فرد، غیر از اینکه تحمل پذیر میشود، آن مشکل دیگر، یک غم ممدوح و جزای خیر و عمل حسنه برای او میتواند باشد. مثلاً این مورد را هرچند از سنخ این تحلیل نیست، ولی برای تقریب به ذهن در نظر بگیرید؛ در جریان کربلا و شهادت شش ماهه امام حسین(ع)، یک مسئله سنگینی برای خانمها بود که یک کودک، تشنه، بی تاب، ناآرام است و همه ذهن اهل حرم مشغول شد که چه بکنند تا او را آرام بکنند و بی تابی اش، کمتر بشود. تمام ذهن خانمها مشغول این بود و بالاخره بچه شش ماهه امام حسین(ع) و با این کمالات که گریه میکند، بسیار دل را منقلب میکند. لذا بعضی ذکر میکنند که خود بودن این شش ماهه تا آخرین لحظه که وقتی امام حسین(ع)، خودش برای شهادت میخواهد به میدان برود و این وداع صورت میگیرد، این جریان به این جهت بود که نسبت به آن فشار شهادت یاران و اهل بیت برای خانمها به لحاظ توجه و مشغولیتی که به این کودک داشتند که برای او چکار باید بکنند، برایشان غفلت ایجاد میکرد. غفلت به همین معنا که برایشان، مسئله را تحمل پذیرتر و سبکتر میکرد و باعث مشغولیت و درگیر شدن ذهن خانمها بود لذا تمام توجه شان متمرکز بر آن شهادتها نمیشد و همین که ذهن به این درگیر میشد، این خودش، یک گشایش بود برای اینکه این مسئله، تدریجاً قابل تحمل و با فرصت و با گذر زمان برای اینها حل بشود. در این آیه میفرماید که غم شکست خوردن و از دست دادن غنائم و فرصتهایی که در ابتدا فکر میکردند برای اینها پیش آمده است را به غم دیگری که غم فرار از جلوی پیغمبر(ص) بود، مبدل کرد و غم اینکه اسلام دارد شکست میخورد را تصور کردند. این غم، غم ممدوح است و آن غم، غم مذموم بود که آن غنائم را از دست دادند و شکست خوردند و شکست خودشان و نه شکست اسلام را میدیدند؛ اما غم دوم، غم ممدوح بود که غم مذموم تبدیل به این غم شد. هر دوی اینها راه دارد که غم اول را غم ممدوح بگیرند و معنا به همین نسبت میتواند باشد که این غم تبدیل شد و این غم اول، غمی است که محزون شده بودید و این غمی که ما آوردیم را غم اول بگیرند که عیب ندارد و با قرائن لغوی و ادبی، هر دو سازگار است که غم اول، غم مذموم و غم دوم، غم ممدوح باشد ولی در کل، معنایش این است که شما در وجودتان، یک غم مذمومی داشتید که این، به یک غم ممدوح تبدیل شد. این اصلاً یک فرصت و یک قاعده و سنتی است که خدای سبحان قرار داده است و ما فقط آگاهی نداریم که گاهی، خوب از آن استفاده بکنیم یا توجه مان را خوب به این جلب بکنیم. آنجایی که برای انسان، مصیبت و مشکلی و حادثه ای که غم مذموم است، پیش میآید که در واقع شکست داخلی و از دست دادن است که آن از دست دادنها و شکستها میتواند همراه با یک غم ممدوح بشود که آن غم ممدوح، این را فرا میگیرد. درعین اینکه در دلش قرار گرفته است، اما نسبت به اساسش، مدح و ثواب و کمال برای او قرار میگیرد. این غم دوم هم غمی است و اصلاً به همین آنرا غم مینامند چنانکه به ابر در عربی، “غَمام” میگویند و علت این نامگذاری، این است که ابر، جلوی خورشید را میگیرد و خورشید، پنهان میشود و سراسر آسمان فرا گرفته میشود و این حالت رخ ميدهد که جلوی خورشید گرفته و پوشانده میشود. غم را که غم میگویند به این جهت است که این غصه و فشار، دل را پر میکند و فرا میگیرد. وقتی دل نسبت به یک چیزی فرا گرفته شد، میگویند غمگین است؛ یعنی غم، وجود او را فرا گرفت و پوشاند و از آن حالت تعادلش، خارج کرده است.[2] اینجا در نگاه الهی میگوید که ما میتوانیم فراگیری را فراگیری مذموم بگیریم که وقتی که این، پوشانده میشود، یک پوشش مذمومی باشد و دل به چیزی جذب و مشغول شده که این، نه تنها کمال نیست بلکه باعث سقوط و ناراحتی هم میباشد. دل میتواند به چیزی هم مشغول بشود که آن فراگیری اش، فراگیری ممدوح هم باشد و حُسن، این است که در آنجایی که انسان گرفتار میشود، بتواند یک تبدیلی ایجاد کند و به اصطلاح فنی بزند که این گرفتاری در عین اینکه گرفتاری است، اما تبدیل به یک گرفتاری ممدوح بشود. از دو زاویه نگاه کردن، این مسئله و تحلیل را امکان پذیر میکند. لذا در روایت از امام حسن عسکری(ع) میخوانیم «ما مِن بَليَّةٍ إلّا وَ للهِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها»[3]؛ هیچ ابتلاء و بلایی نیست مگر اینکه اطراف آنرا نعمتهای الهی پر کرده است. از یک زاویه، این واقعه، بلاء است اما از این زاویه که نگاه میکنیم، این غم مذموم است اما از آن زاویه دیگر که نگاه میکنیم، همین بلاء به یک غم ممدوح تبدیل میشود و آن نعمت، احاطه بر این بلیه دارد. این، نشان میدهد از یک زاویه، بلیه است اما تمام زوایای دیگر این واقعه از چنین منظری، نعمت است. اگر انسان با این نگاه که {وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ}[4] که ظاهر یک امر، کراهت دارد اما اگر انسان، زاویه دیگر آن را نگاه کرد و به عقب تر آمد، همان تبدیل به خیر میشود. لذا اگر انسان یاد بگیرد که هر جایی که غم مذمومی به سراغ او آمد و حادثه، مشکل، فشار و دردسری پیش آمد، زاویه نگاه را تغییر بدهد به نحوی که در عین اینکه این واقعه، غم است اما این غم از زاویه دیگری، میتواند غم ممدوح بشود و ثواب و کمال و نعمت هم بشود. با اینکه این واقعه، غمناک و فراگیر و همراه با حزن است و تبدیل به شادی نمیشود و میفرماید {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} که در غم، شادی نیست و حزن است اما تبدیل به حزن ممدوح میگردد. مثل اینکه وقتی امیر مؤمنان(ع)، حضرت زهرا(س) را از دست داد، فرمودند «أمّا حُزني فَسَرمَدٌ وَ أمّا لَيلي فَمُسَهَّدٌ»[5]؛ این غم، دیگر از دل من، خارج نخواهد شد اما غمی در رابطه با یک ولی الهی و یک یار صمیمی که در راه خدای سبحان از دنیا رفته و تقدیم به پیغمبر اکرم(ص) شده است، میباشد. این نگاه بخصوص با صدری که همین دعا دارد یا در جاهای مختلف دیگری که مثلاً ذکر میکنند وقتی یعقوب(ع)، نسبت به یوسف(ع)، محزون است بطوری که {ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ}[6]، اگر این حزن در قبال فرزند بود، حزن مذموم محسوب میشد اما حزن و غم در رابطه با یک صدیق و ولی الهی، هرچند که این هم حزن است و شاید حزن، شدیدتری هم باشد اما ممدوح است و اجر هم دارد و کمال هم محسوب میشود. لذا آنجایی که به ما میفرمایند «يَا بنَ شَبيبٍ إن كُنتَ باكِيا لِشَيءٍ فَابكِ لِلحُسَينِ(ع)»[7]، یعنی اگر میخواهی در فراغ احبه گریه هم بکنی، عیبی ندارد، اما اگر میخواهید این گریه را عظیم و الهی کنید، این گریه را تبدیل به گریه برای امام خود بکن و وقتی برای امام، گریه کردی، کمال ایجاد میشود. این گریه هم غصه است و تخلیه غم صورت میگیرد اما این تخلیه غم و غصه و این حال، یک حال الهی هم میشود و نورانیت و حرکت هم ایجاد میکند. ببینید اینها، چه میزان زیبا میشود! در این نگاه {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، سنت خدا این است که اگر جایی برای مؤمن ابتلاء ایجاد بشود، حتماً راهکار تبدیل غم به غم الهی و ممدوح، فراهم میشود. منتهی گاهی غم ممدوح را پیش آورده است اما به علت اینکه ما به این غم کراهت بار، بسیار مشغول شدیم و چشم و گوش مان را بستیم و مصداق {وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ} شدیم و توجهی به جای دیگر نداریم، آن غم ممدوح و نعمت را نمیبینیم. آیه میفرماید سعی کنید اگر ابتلائی در جایی برای شما پیش آمد، در این ابتلاء حواس تان باشد که چطور میشود این غم را به یک غم ممدوح گره زد. اگر دنبال چنین غم ممدوحی بودید، حتماً خدای سبحان برای شما، این را محقق کرده است و {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} را میبینید.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: سؤال ایشان این است که چون آیه میفرماید {وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُم}، و فاء هم که در اینجا آمده، فاء تفریع است، آیا به این علت که پیغمبر(ص)، اینها را صدا زد اینها بصورت {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} دیده شدند و برایشان چنین چیزی پیش آمد؟ این، یک وجه مسئله است به این عنوان که این صدا، نسبت به اینها توجه شان را به آن نعمت و به این تبدیل غم، جلب کرد اما علت، تنها این نیست. زمینه قابلی در اینها بود چون ایمان داشتند و خدای سبحان، برایشان با اینکه داشتند فرار میکردند وقتی این صدا را شنیدند، این اصابت را محقق کرد. با اینکه دعوت رسول(ص) را شنیده بودند ولی هنوز مشغول فرار بودند اما اینکه {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} میتواند مُعدّی برای مسئله باشد. همه این خبرهای غزه الحمدلله از همین زاویه {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} خوش است. در عین اینکه آن غم و ناراحتی و غمگینی ما نسبت به مشکلاتی که پیش آمده، در کار است و همسر و فرزندان اینها، زیر بمباران هستند و این تخریبها دارد صورت میگیرد، این غم را با آن غم و حزن فراگیری که میبینیم اینها در دل دشمن رفتند و مظلومیت هفتاد ساله شان شکسته شد، میتواند همان غم و حزن ممدوح باشد.
لطف الهی در ابتلائات و مشکلات خودساخته بشر
[پرسش شاگرد]: مطابق آن روایت امام عسکری(ع)، حتی اگر انسان، خودش در بوجود آمدن بلاء، مقصر باشد، باز هم خیری در آن میتواند باشد و از کجا بداند که این بلاء، نتیجه عمل است؟
[پاسخ استاد]: فراری که اینها کردند، فراری نبود که اینها، مقصر نباشند و فرارشان، فرار مقصرانه بوده است و هیچکدام اینطور نبود که بدون اختیار فرار کرده باشند؛ بلکه با اختیار فرار کردند و در مراتب ایمان بوده و این فرار، قطعاً مذموم بوده است و لذا دنبال آن هم توبه کردند که معلوم میشود مقصر بودند که توبه کردند چون اگر توبه نکرده و مقصر نبودند که نیازی به توبه نبود. در آیات بعدی دارد که اینها وقتی توبه کردند، توبه اینها را خدای سبحان هم پذیرفت. پس معلوم میشود حتی در آنجایی که انسان در کاری مقصر هم هست، باز هم خدای سبحان، لطفش را از انسان برنمیگرداند. اصلاً اساسی که در اینجا دارد بیان میکند، همین است که میگوید با اینکه اینها، اینطور فرار کردند که از جلوی پیغمبر(ص) هم فرار کردند و به دعوت ایشان هم اعتنا نکردند، اما با این حال، خدای سبحان، لطفش را باز هم شامل حال اینها کرده است و این فراریان هم نهایتاً سابقه ایمان داشتند و خداوند هم {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}[8] است. با توجه به اینکه بعضی گناهان از یک منشأ اعتقاد کاملی نشأت میگیرد که او وقتی از منشأ اعتقاد نشأت گرفت، انسان را ساقط میکند و برگشتن ساده نیست و انسان از اینکه مشمول رحمت و فضل بشود، به سادگی خارج میشود. اما بعضی گناهان در حیطه عمل شکل میگیرد و مثلاً وقتی یکدفعه کار در صحنه جنگ سخت شد، عده ای فرار کردند و بقیه هم وقتی دیدند جمعی در حال فرار هستند، فرار کردند؛ اما در نظام اعتقادی دنبال این نبودند که پیغمبر(ص) را رها کنند و دنبال این نبودند که از اسلام، دست بردارند. آنجایی که عملی از انسان سر میزند، اگر یک حیطه عملی داشته باشد و لغزش عملی باشد، خدای سبحان، هنوز در آنجا {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} و این پاداش و دست انداز را ایجاد میکند که در آیات بعدی، این را تبیین میفرماید که دست انداز و سرعت گیر ایجاد میکند تا انسان در فرار و دور شدن از خدا، مجبور باشد تا سرعتش را کم کند تا وقتی سرعت را کم کرد، آن موقع تعادل پیدا میشود و برمیگردد و یکدفعه قدرت فکر پیدا میکند و از غمی که فراگیر بود، خارج میشود و غمها هم دیگر وجود او را فرا نگرفته است و لذا فرصت پیدا میکند.
آیه بعدی هم میفرماید در همین جا بود که ما بعد از اینکه این دو معادله را تغییر دادیم و حالت اینها تغییر کرد، {أَمَنَةً نُّعَاسًا}[9] را بر اینها حاکم کردیم که اول، {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} بود و بعد به {أَمَنَةً نُّعَاسًا} تبدیل شد و نهایتاً به برگشتن سمت پیغمبر(ص) رسید. ببینید چه میزان زیباست! این تحلیل در زندگی ما هم هست و فقط مربوط به جنگ اُحُد نیست. سنت خدای سبحان است که برای اینکه انسان ابتلاء شدید پیدا میکند، برایش دست انداز ایجاد میکند تا او را متوجه به آن «نِعمَةٌ تُحيطُ بِها» بکند تا این نعمت، او را برگرداند و داخل در زمره مؤمنین، نگه دارد و خارج نشود. مثل اینکه انسان به سمت مرز خروج از ایمان دارد میرود و خدا، دست انداز ایجاد میکند و حائل از معاصی میشود چنانکه در روایت داریم «لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ إِلَّا بِعِصْمَتِهِ وَ لا قُوَّةَ عَلَی طَاعَتِهِ إِلَّا بِعَوْنِهِ»[10]. آنجایی که انسان دارد بی محابا میرود هم خدا، دست انداز ایجاد میکند البته اگر این رفتن و ترک کردن، از منشأ اعتقادی نباشد بلکه لغزش عملی باشد. پس جواب این سؤالی هم که مطرح شد، به این صورت است.
تضاعف و ازدیاد غم ممدوح بویژه نسبت به ولی خدا
دو صورت از {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} را بیان کردیم؛ یک صورت اینکه تضاعف در غم مذموم باشد که با ظاهر آیه، سازگار نیست و یک صورت دیگر اینکه تبدل غم مذموم به غم ممدوح باشد که این، حالت دومی بود که بیان کردیم و نوع سومی هم که بیان کرده اند، این است که تضاعف در غم ممدوح باشد که وقتی اینها فرار میکردند، غمی در وجودشان بود که اسلام، شکست خورد و از این شکست، ناراحت بودند و خدا، همین را منشأ قرار داد که در وجود اینها با اینکه در حال فرار بودند اما غصه میخوردند که چرا اسلام شکست خورد و با همین حال شان که این غصه و غم را داشتند، غم دیگری هم اضافه شد که باعث شد ممدوح بالاتری بشود و ثواب بالاتری ببرند و اینها را برگشت پذیر کند، این بود که میگفتند پیغمبر(ص) را بین مشرکین رها کردیم و رفتیم و از جلوی حضرت(ص) فرار کردیم. وقتی این غم در وجودشان آمد و آشوب ایجاد کرد که آن آشوب، باعث برگشتن این افراد شد. پس {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} یعنی غمی را شما داشتید و ممدوح بود که آن غم ممدوح، این بود که از شکست اسلام، تأسف میخورند و نه غصه غنائم بلکه غصه شکست اسلام در این صحنه را میخوردند؛ همین غمی که در دل اینها بود، به آن، غم جدیدی افزوده شد که ثواب و اجرش را قرار دادیم که آن غم جدید این بود که ما، پیغمبر(ص) را رها کردیم و داشتیم فرار میکردیم هرچند چشم مان هم به پیغمبر(ص) خورد و ایشان را مشاهده کردیم که ما را با این بیان دعوت میکرد «إلیّ یا عبادَ الله»[11] و حتی حضرت فرمودند هرکسی بسوی من برگردد، بهشت، روزی است اما گویا گوشها و چشمها با اینکه میدیدند و میشنيدند، قدرت عکسالعمل نداشتند. اما اینجا که {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} محقق شد که کمی دور شده بودند، یکدفعه این حالت، اثر گذار و غم مضاعف شد و تا غم مضاعف شد، اثرگذاری پیدا کرد. غم در یک مرتبه اش که مرتبه تصور شکست مسلمانها بود، هنوز اینها را برای ماندن، حفظ نمیکرد؛ هرچند که این غم را داشتند و با اینکه این غم، ممدوح بود، اما وقتی آن غم رها کردن پیغمبر(ص)، به این غم ضمیمه شد، تبدیل به انگیزه ای شد که کجا برویم و به چه علتی فرار بکنیم. یعنی این غم، یکدفعه تصمیم و اراده اینها را تغییر داد با اینکه این غم دوم، اجر و ثواب غم اول شان بود. آن غم اول که داشتند، ثواب و اجری داشت و دارای پاداشی بود که پاداشش، غم دوم بود و وقتی این پاداش به آن غم، ضمیمه شد، آن وقت قدرت تصمیم اینها هم عوض شد. صورت اول تحلیل که ترسیم آن در اینجا، چندان جایی ندارد اما صورت دوم و سوم، هر دو جزء سنن الهی حاکم بر نظام عالم هست. هم صورت دوم جزء نظامات عالم است که غم مذموم تبدیل به غم ممدوح میشود و هم صورت سوم که غم ممدوح تبدیل به غم ممدوح بالاتری میشود که این، باعث تصمیم جدیدی بشود و اراده ای قوی از این شکل بگیرد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: عرض نکردیم که غم اسلام یا غم پیغمبر(ص)، کدام بالاتر است. سؤال ایشان این است که مگر انبیاء و حضرات معصومین، خودشان را فدای دین نمیکردند؛ پس باید غم نسبت به دین خدا، بالاتر باشد. این چنین مسئله ای برای کیست؟ برای پیغمبر(ص) است دیگر! اما نسبت به مردم، شما یک موقع میبینید که کسی دارد به یک حکم خدا جسارت میکند و یک موقع میبینید کسی به امام حسین(ع) جسارت میکند؛ کجا برانگیخته تر میشوید؟ اگر نسبت به هر دوی اینها برانگیخته میشوید، بسیار خوب است و الحمدلله جزء اولیاء خدا هستید اگر اینطور میباشید؛ اما معمولاً ما مردم عوامی که هستیم، اینطور تحریک میشویم که اگر میبینیم به امام حسین(ع) دارند جسارت میکنند، اینجا زودتر تحریک میشویم. فتنه ۸۸ کی برچیده شد؟ با اینکه قبلاً به همه چیز و به خدا و پیغمبر(ص) هم توهین کرده بودند و حرفهای زیادی هم زدند؛ اما وقتی به جریان عزاداری امام حسین(ع) اهانت کردند که حتی اهانت، نسبت جریان عزاداری و نه خود امام حسین(ع) بود، یکدفعه مردم در آنجایی که احساسی تر است، برانگیختگی شان هم شدیدتر است. باید عموم را در نظر بگیرید و اولیاء که مثل شما هستند را صرفاً در نظر نگیرید. البته برای انبیاء، نسبت به حکم اسلام، چنین برانگیختگی بوده است اما عموم مردم، آنجا برانگیخته تر میشوند که حس، درگیر میشود. لذا وقتی دیدند که پیغمبر(ص) در صحنه جنگ است و دارد فریاد میزند به اینجا بیایید اما رهایش کنند و بعد ببینید دشمنان غدار کینه ورزی هم دارند به سمت حضرت(ص) میروند، قطعاً انگیزه در اینجا، بیشتر تحریک میشود تا برگردند. ان شاء الله در جلسه بعد هم در محضر آیه هستیم.
[پرسش شاگرد]: نه! اولش، همین طور است ولی دنبالش، اینطور نشده است. لذا در ادامه آیه میفرماید {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} که تعبیر {لِکَیْلاٰ}، یک اجر است. حالا با این همه، معنای {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} چه میشود؟ معنایش مطابق با همان دنباله است. یعنی چیزی بر شما حاکم کردیم که ممدوح بود و مشغول به آن شدید که آن، باعث میشود که چیزهای قبلی، آزارتان ندهد و الا اگر آن غم، آزار میداد، به یأس کشیده میشدند. لذا با این تعبیر، معلوم میشود که جنس این غم، یک حُسن و گشایشی است که خدا دارد برای آنها ایجاد میکند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: اینطور تبیین کردیم که غم اول که غم ممدوح بود، در حالی بود که داشتند فرار میکردند اما غصه میخورند که چرا اسلام شکست خورد و آیه میفرماید همین غصه باعث شد، ریشه ای در دلشان باشد که خدا به این، اجر بدهد. با اینکه دارند فرار میکنند اما میگوید اگر دارید فرار میکنید هم حواس تان باشد همه پلها پشت سرتان را خراب نکنید و نگاه تان را از دست ندید. در تاریخ میخوانیم[12] که وقتی طارق با نجاشی فرار کردند و پیش معاویه رفتند بعد از اینکه که نجاشی به علت اینکه روز اول ماه مبارک رمضان، مشروب خورده و مست کرده بود، تازیانه خورد، طارق که هم عشیره ای او بود، نجاشی را نزد معاویه برد. معاویه هم گفت دیدید که علی به کار شما نیامد! طارق، یک دفاعی کرد و به معاویه گفت فکر نکن که اگر ما نزد تو آمدیم، از بدی علی(ع) و خوبی تو بوده است! بلکه از خوبی علی(ع) و بدی ما بود که تحمل خوبی علی(ع) را نداشتیم. معاویه در اینجا، غضبناک شد و میخواست او را بکشد اما عمروعاص گفت که اینها به درد ما میخورند. وقتی خبر به امیرالمؤمنین(ع) رسید، فرمودند اگر طارق در آنجا کشته میشد، شهید بود! از محضر امیرالمؤمنین(ع) فرار کرد و فرارش مصداق فرار در همین آیات مورد بحث است و رفته و نزد معاویه که دشمن امیرالمؤمنین(ع) بود، پناهنده شده و به آنجا هم رسیده است و همه هم او را دیده اند. فردی هم که به همراه او آمده و پناهنده شده، به اصطلاح امروزی، سلبریتی عصر امیرالمؤمنین(ع) و شاعر امیرالمؤمنین(ع)، یعنی نجاشی بوده که فردی مشهور است و کسی بشمار نمیآمد که او را نشناسند. وقتی در دربار معاویه چنین سخنی میگوید، این همان {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} است که خدا، همین را در دلش حفظ کرده بود و امیرالمؤمنین(ع) فرمود اگر آنجا کشته میشد، شهید بود. سخن بسیار زیبایی است! اگر یک موقع فرار میکنید و دور میروید و جدا میشوید، یک غم ممدوح در وجودتان باشد و انصاف داشته باشید که اگر این انصاف باشد، خدا به همین جزاء میدهد و شما را بر میگرداند. لذا در بعضی روایات و نقلها و نه همه نقلها، وارد شده است که بعضیها چند روز بعد از فرارشان، دوباره برگشتند. {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا} هم یعنی اگر این غم، به غم اول اضافه نمیشد، افسردگی و یأس با آن غمی که از شکست داشتید، شما را فرا میگرفت.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: در اینجا، {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ}[13] مذموم است ولی در آنجا در سوره یوسف، مدح است و معنای این عبارت، این است که توجه شما را از دشمن، منصرف کرد و این انصراف توجه، انصراف مذموم است اما آنجایی که میفرماید {لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ}[14]، انصراف ممدوح است. لذا در آنجا دارد مدح و در اینجا دارد ذم میکند که با این کاری که کردید، توجه شما از دشمن منصرف شد و لذا {لِیَبْتَلِیَکُمْ}[15] بکار میرود که شما در اثر این انصراف، مبتلا شدید.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] آل عمران/153
[2] قاموس قران؛ جلد 5؛ صفحه 121
[3] تحف العقول؛ صفحه 364
[4] بقره/216
[5] خطبه 202 نهج البلاغه
[6] یوسف/84
[7] الأمالی شیخ صدوق؛ ص 130
[8] آل عمران/152
[9] آل عمران/154
[10] بحارالأنوار؛ جلد 5؛ صفحه 123
[11] تفسیر نمونه؛ جلد 3؛ ص 172
[12] الغارات؛ صفحات 201 تا 203
[13] آل عمران/152
[14] یوسف/24
[15] آل عمران/152
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 881” دیدگاه میگذارید;