سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
اجابت و نصرت الهی در گرو اطاعت مؤمنین
در محضر قرآن کریم و آیه ۱۵۲ سوره مبارکه آل عمران هستیم. این آیه، میفرماید {وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}[1]. آیه شریفه، بدنبال آیاتی که در رابطه با جنگ اُحُد بود، آیه دیگری میباشد که در تحلیل جنگ اُحُد، بیان شده است. بعد از اینکه مسلمانها در جنگ احد شکست خوردند، یکی از مسائلی که مطرح شد، این بود که خدای سبحان وعده نصر به ما داده بود و این وعده نصر و پیروزی، چطور شد و با این شکست چگونه سازگار است. این آیه، در جواب این شبهه است که اگر خدا، وعده نصر به شما داد، محقق کرد و لذا پیروزی اولیه شما بر کفار، همان وعده نصر الهی بود که با اطاعتی که شما داشتید، محقق شد. بدنبال این اطاعت و پیروزی، شما تعصی و عصیان کردید و بعد از اینکه عصیان شما محقق شد، این دوباره، بحث جدیدی بود و شکست شما به دنبال این عصیان شما بود. پس پیروزی که وعده نصر خدا که فرع بر اطاعت شما او بود، محقق شد و لشکر دشمن، شکست خورد؛ اما شما، عصیان کردید و عصیان شما، پیروزی را تبدیل کرد و این شکست، بدنبال آن بود. لذا هم وعده نصر محقق شده است و هم شما با عصیان تان، جزاء عمل تان را دیدید. اساس این آیه، بر این مسئله، شکل گرفته است اما حالا در محضر فرازهای آیه هستیم تا بصورت جزئی تر ببینیم که چه میفرماید. {وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللهُ وَعْدَهُ}؛ خدا به وعده خودش که برای نصرت شما داده بود، وفا کرد و در وعده اش، صادق بود. {إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ}؛ واژه “تَحُسُّ”، از همان حس میآید که ما میگوییم حاسه داریم، حاسه یک موقعی است که به ادراک میگویند و یک موقع است که از بین بردن حس را میگویند. اینجا هم میگوید شما، حس آتها را از بین بردید و از بین بردن حس، همان قتل و کشته شدن است که حواس شان را از دست میدهند. پس یک موقع حاسه، برای احساس کردن و یک موقع برای از بین بردن حس بکار میرود که اینجا {تَحُسُّونَهُم} به این معنا است که حواس آنها را از بین بردید که کنایه از قتل است و با زدن و کشتن و از بین بردن آنها، قوای ادراکی آنها هم را کشتید. این هم به اذن خدا بود {بِإِذْنِهِ} که نشان میدهد همین کشته شدن ظاهری هم بوده است و نه اینکه فقط نظام قتل در نظام فکری باشد؛ حس را از بین بردن یعنی با همین شمشیرها، حواس و اعضاء و جوارح آنها را از بین بردید تا کشته شدند. منتهی این {بِإِذْنِهِ}، یعنی فعل شما بر اساس اطاعت امر خدا بود و چون بر اساس اطاعت امر خدا بود، اذن خدا بود و چون به اذن خدا بود، وعدهی الهی هم بدنبال این اطاعت امر شما که کشتن آنها و پیروزی شما بود، محقق شد. این {بِإِذْنِهِ}، تطابق عمل اینها با اطاعت حق است که یک اذن تکوینی و یک اذن تشریعی داریم. آنجایی که اذن تکوینی است، یعنی خدای سبحان به انسان، توانایی و قدرت را میدهد که با این توانایی اش، اطاعت یا عصیان امر خدا را بکند. اما گاهی اذن، معنای تشریعی را دارد که یعنی آنجایی که امر خدا میآید و انسان، توانایی دارد و به او امر شده است که این توانایی را اینگونه مصرف کن. اینهم به اذن است که تصرف در ملک حق به اذن حق است که اطاعت امر خدا میشود. لذا شما به اطاعت امر خدا این جنگ را انجام دادید و چون به {بِإِذْنِهِ} بود، {لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللهُ وَعْدَهُ} که بیان این است که به این علت، وعده خدا اجابت شد چون کار شما به اذن رب و به اطاعت از خدا بود. تا کجا این وعده، معلوم میشود؟ ممکن است که وعده الهی در وجود انسان، اجابت بشود اما انسان در ادامه آن کاری که دارد انجام میدهد، تخلف کند و وعده برگردد. این، امکانپذیر است. اگر جایی اجابت خدا محقق شد، دیگر اینطور نیست که اگر اجابت خدا محقق شد، برگشت ناپذیر باشد؛ چون اجابت، دائر مدار فعل انسان بود و هرگاه این اطاعت برداشته شود، آن وعده هم برداشته میشود. این هم مهم است که انسان اگر جایی، دعایی کرد و اجابتی برایش صورت گرفت، فکر نکند حالا دیگر به تعبیر ما، خر او از پل گذشته و کار تمام شده است و خدا چون اجابت کرد، نمیتواند دیگر کاری بکند. آیه میفرماید اینطور نیست. هر جایی که انسان برگردد، خدا نیز برمیگردد و جای برگشت، همیشه باقی است. آیت الله بهاء الدینی(ره) میفرمود یک سالی در قم، برفی آمده بود و این پله ها و سکویی که در فیضیه و رو به حرم و تقریباً دو متر است، این سکو که این میزان بلند بود، از برفی که در کف فیضیه آمده، پوشیده و این سکو با برف، تراز شده بود. بعد میگفتند همه، بسیار خوشحال شدند که چه برفی آمده است و این برف، دیگر امسال چه خواهد کرد. اما فردا، یک بادی آمد و آن میزان شدید که همه این برفها را برد و هیچ چیزی از آن نماند و برفها، هیچ نفعی در آن سال برای مردم، ایجاد نکرد. یعنی آدم میگوید دیگر برف آمده و کار، تمام است اما جای برگشت کار باقی است. اگر ما تخلف کردیم، برگشت برای خدا هم امکان پذیر است و البته چنانکه در ادامه این آیه هم میآید، عقاب خدا، همیشگی نیست و رأفت و رحمت و عفو هم دارد اما جای بازگشت همیشه باقی است. اگر تو برگشتی، خدا هم میتواند برگردد و راه برای خدا، راه بسته نمیشود و دستش بسته نیست که چون پیروزی محقق شد، حالا از این به بعد هم پیروزی است. این تعبیر در کارهای فردی و اجتماعی همه ما دخیل است؛ یعنی فقط یک بحث در رابطه با جنگ اُحُد بعنوان یک واقعه نیست، بلکه بعنوان یک قاعده است که اگر ما آن روحیه اطاعت را حفظ کردیم، پیروزی، عمیق تر هم میشود و پیروزی همیشه، معلق به این اطاعت است و حداقل بابش باز است که اگر هم بگوییم اجابت، معلق نیست، ولی بابش باز است که اگر خدای سبحان ببیند صلاح بنده در این است که این بنده عصیانگر را با این کار مبتلا کند تا برگردد، جای اش باز است و میتواند مبتلا کند تا برگردد.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: {وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا}[2] که متعدد در قرآن و چند جا شبیه به این الفاظ داریم که اگر شما برگردید، ما هم برمیگردیم. این یک سنت، چه نسبت به مؤمنین و چه نسبت به مشترکین است. به مشرکینی هم خطاب میشود که اگر کسی از ایمان، رو برگرداند و شرک یا کفر یا فسق و فجور را پیشه کرد، ما هم برمیگردیم و البته باب توبه، همیشه باز است و هر چند باب توبه، باز است، منافاتی با این که احکام محدودی هم در دنیا اجرا بشود. ممکن است یک گناهی، حدی هم داشته باشد و حدش هم اجرا میشود اما توبه هم امکان پذیر است و حتی ممکن است حد گناه، رجم و از دنیا رفتن باشد، اما توبه اش هم مقبول باشد. پس {وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا} چه نسبت به مؤمنین که با عصیان شما، ما هم به عدم پیروزی برمیگردیم و نسبت به مشرکین و فاسقین و فاجرین که اگر برگردید و توبه کنید، ما هم برمیگردیم؛ مگر آنکه کسی باشد که دیگر امکان توبه از وجود او سلب شده باشد؛ آن را هم این آیه نفی نمیکند بلکه خودش قابلیت را از دست داده است و {عُدْتُم} برای او، صدق نمیکند تا {عُدْنَا} صدق کند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: بله؛ آن هم بیان دیگری از همین آیه {وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا} است.
سستی درونی به مثابه علت سستی بیرونی در جنگ اُحُد
پس اینجا، اساس آیه بر این بود که شما، آنها را به قتل رساندید و کشتید و به اذن الهی غلبه کردید. تا آنجا این پیروزی این ادامه داشت که تعبیر {حَتَّی} همین را میگوید اما جایی رسید که شما تخطی کردید. تخطی شما نه فقط از این به بعد مانع پیروزی بیشتر است، بلکه پیروزی قبلی هم را برداشت چون گاهی تا جایی انسان رفته و نتیجه تا آنجا رفتن را میبیند اما از اینجا به بعد، عاصی است و نتیجه بعدی نمیبیند. اما گاهی آن اختلاف با آن اشکالی که پیش میآید، نتیجه قبل را هم برمیدارد. پس دو طریق است؛ یک موقع از این به بعد، نتیجه حاصل نمیشود ولی پیروزی قبل، تثبیت شده و معلوم و ماندگار است و از این به بعد پیروزی نمیشود. این، یک بحثی است که تا اینجا که پیروز شدند، دیگر پیروز شدند اما از اینجا به بعد، پیروزی برای اینها نیست. اما یک موقع میفرماید حتی آن پیروزی گذشته، برمیگردد و به شکست تبدیل میشود. {حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ}؛ این پیروزی ادامه داشت اما شما، فشل و سست شدید. قبلاً در آیات سوره آل عمران {وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ}[3] یا در بحث ربیّون داشتیم {فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا}[4] که این واژه “وَهن” در این دو آیه به این معنا است که هر ضعف بیرونی، از یک ضعف و سستی درونی نشأت میگیرد که هر اشکالی که در بیرون برای انسان پیش میآید و در نظام فعل بیرونی اش چه نظام فردی و چه نظام جمعی، محقق میشود، از یک سستی و وهن درونی نشأت گرفته است. لذا ممکن نیست که در ابتدا، در رتبه درون، ضعفی در وجود انسان ایجاد نشده باشد ولی در بیرون، دچار ضعف بشود؛ چنین چیزی، امکان پذیر نیست. این تعبیر {ما ضَعُفُوا} را درباره ضعف بیرونی میگویند که مبتنی بر ضعف درونی است که ربیّون، از درون سست نمیشوند. پس در جامعه، اگر میخواهد به ضعف بیرونی مبتلا بشود، باید قبل از آن در رتبه قبلی، زمینه های درونی باشد تا آن زمینههای درونی و گسلهای درونی، فعال بشود تا گسست بیرونی امکان پذیر باشد. پس اینجا که میفرماید {حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ}، یعنی شما به سستی بیرونی مبتلا شدید که بدنبال این سستی، {تَنَازَعْتُمْ} محقق شد و بدنبالش، نزاع با هم ایجاد شد که قبل از آن، یک سستی درونی وجود داشت. این مطلب مربوط به دو دسته است مطابق آنچه در اینجا ذکر میشود؛ دسته اول که شأن نزول آیه هم شاید باشد، همان گروه عبدالله بن جبیر است که پیغمبر اکرم(ص) آنها را بر تنگه اُحُد با پنجاه یا شصت نفر کماندار و تیرانداز قرار داد که آنجا بمانند و به آنها حتی بطوری امر کرد که فرمودند اگر هر چیزی بر سر ما آمد و اگر تا مکه جلو رفتیم یا عقب نشینی تا مدینه کردیم و دو طرف مسئله را بیان کردند که تعبیر حضرت(ع) چنین بود «فإن رأيتمونا قد غنمنا فلا تشركونا»[5] اگر دیدید ما آنها را شکست دادیم یا اتفاق دیگری افتاد، «لا تَبْرَحُوا هَذَا اَلْمَكَانَ فَإِنَّا لاَ نَزَالُ غَالِبِينَ مَا ثَبَتُّمْ فِي مَكَانِكُمْ»[6]، تا وقتی که شما سر جای خودتان در این تنگه، ایستاده باشید، پیروزی برای ما حتمی است و پیروزی که بدست آوردیم، باقی میماند اما اگر شما، رها کردید، پیروزی ما هم تبدیل میشود. با اینکه همه اینها را پیغمبر(ص) تصریح کرده بود و فرمود «اِنضِح الخَیلَ عَنّا بِالنَّبل»[7]، شما از اینجا نیزه ها و تیرهای دشمنان را با تیرهای تان دفع کنید و جلوی شان را بگیرید و از ما دورشان کنید. سواره نظام که همان “خِیل” است را با تیرهای تان از ما دور کنید تا «لا يَأتونا مِن خَلفِنا»[8] از پشت به ما حمله نکنند. همه این خطابها، قبل از واقعه است و کأنه پیغمبر اکرم(ص)، همه را میدیده و همه برایش آشکار بوده است و برای اینها، گفته است منتهی اینها بعنوان عنوان یک خبر عادی و پیش بینی عادی یک فرماندهی نظامی کرده است، میدیدند. ولی پیغمبر(ص) با کمال وضوح هم برایشان گفته است «اِن كانِت لَنا اَو عَلَینا»[9] که جنگ، چه به نفع یا علیه ما بود، نگذارید از پشت به ما حمله کنند و شما سر اینجا باقی بمانید و نگذارید از جانب شما به ما حمله شود «فَاَثَبِت مَكانَكَ لا نُؤتيَّنَ مِن قَبلِك»[10]. مأموریت آنها، این بود که این، یک بحثی در تقسیم کار است که وقتی برای ما فرمانده میگذارند، ما گاهی تشخیص خودمان را بجای فرمانده، حاکم میکنیم. آن فرمانده، از یک منظر کل نگاه میکند و ما از منظر جزء، نگاه میکنیم و در هر جایی، همین طور است. بعد این گروه عبدالله بن جبیر دیدند که وقتی لشکر کفر، شکست خورد و مسلمانان دارند دنبال اینها میروند و از این تنگه اُحُد گذشتند و دیگر اینجا حضور ندارند، با خود گفتند پس مأموریت ما هم تمام شده است. اینها هم راه افتادند و از این تعداد، فقط ده یا دوازده نفر شاید باقی ماندند و بقیه بدنبال جمع کردن غنائم رفتند. تعبیر قرآن این چنین است که میفرماید {حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ} که سستی در ایمان تان بود، به {تَنَازَعْتُمْ} منجر شد و با فرمانده تان و آنهایی که ثبات قدم داشتند، نزاع پیش آمد که عده ای میگفتند برویم و عده ای میگفتند بایستیم. این تنازع، در ایستادن و ماندن و انجام وظیفه یا غنیمت جمع کردن بود و دنبالش میفرماید {وَ عَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ}. بعد از آن چیزی که دوست داشتید و دیدید، عصیان محقق شد. گاهی انسان به آنچه میخواهد، میرسد و خدا هم او را میرساند اما تا رسید، از همانجا نافرمانی اش شروع میشود. بجای اینکه شاکر تر در اطاعت باشد، رسیدن نعمت، انسان را عاصی میکند. این هم تعبیر سختی است! لذا خدا، خیلی از اوقات، دعای مؤمن را دیر اجابت میکند و میگوید اگر زود اجابت کنم، میرود و دیگر نمیآید در حالیکه حقیقتش، در این ماندن و ارتباط او است ولی وقتی که اجابت میکنم و {مَّا تُحِبُّونَ} را میبیند، دیگر میرود و {وَعَصَیْتُم مِّن بَعْدِ مَا أَرَاکُم} را پیش میگیرد. این، یک قاعده است که فقط مختص به آن واقعه نیست؛ آنجا در دیدن پیروزی بود و در ما، دیدن اجابت دعای مان است یا وقتی گشایشی ایجاد میشود، دیگر در آن مرتبه، یاد خدا نیستیم. پیروزی که محقق میشود، آنجا مطابق {لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ}[11] که مقصود از فرح، فرح غافلانه است، ایجاد میشود. اینجا غیر از اینکه در محضر فرازهای بعدی اش خواهیم بود، نکته دیگری را هم میفرماید و این است که خدای سبحان، خود این تنازع و فشل را در جای دیگری هم آورده است که آن تعبیر در آنجا با این تعبیر، متفاوت است.
توأمان بودن تنازع و فشل شدن
{وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا}[12]؛ تعبیر “فاء تفریع” بدنبال {فَتَفْشَلُوا} آمده است که یعنی اولاً تنازع، مقدم و {فَتَفْشَلُوا} متأخر شده است. اما در آیه ۱۵۲ سوره آل عمران، فشل شدن، مقدم و تنازع، متأخر است. اما در اینجا، {فَتَفْشَلُوا} آورده که “فاء تفریع” است و نزاع، سبب سستی میشود. محور وحدت و سست نشدن، اطاعت خدا و رسول است و باید معیار داشته باشیم که اگر اینطور شد، ایجاد نزاع نمیشود. هر جایی نزاع بود و محور معلوم باشد، رجوع به محور میشود و اختلاف، برطرف میگردد. کسانی که معیار ندارند، دچار اختلاف میشوند یا اختلاف شان، قابل حل نمیشود. اما کسی که معیار دارد، مطابق آنچه در اینجا در ادامه میآید {وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ} که دال بر معیار داشتن است، میفرماید {وَ لَا تَنَازَعُوا}؛ یعنی ایجاد تنازع بین خودتان و گفتگوهای بیجا در جایی که معیاری در کار است و روشن میباشد، نکنید که اگر این تنازع ایجاد شد که این تنازع، در گفتگو و در آنجایی است که رأی همدیگر را نمیپسندند و این، به نزاع و مخالفت و دشمنی کشیده میشود. بدنبال نزاع هم {فَتَفْشَلُوا} پیش میآید که این فشل و سستی، دنباله نزاع و نتیجه آن است و قدرت شما هم از دست خواهد رفت. تعبیر خوبی را بعضی بزرگان دارند که چه در اینجا {حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ} و چه آنجا که میفرماید {وَ لَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا}، کأنه دو دسته از مؤمنین اتحاد نزاع و دشمنی با همدیگر و مخالفت پیدا کردند؛ اتحاد هم به این شکل است که هرکسی بصورت طرفینی، کس دیگری را دشمن خودش ببیند و در مقابل هم قرار بگیرند. وقتی اینطور در مقابل هم قرار گرفتند، اثرش این است که در آن موضع نزاعی که اینها در نزاع با همدیگر اتحاد کردند، تمام قدرتشان از بین برود و دشمن در اینجا، قدرتمند تر میماند. قدرت اینها میریزد چون صرف در دشمنی با همدیگر میشود و با اینکه دشمن هم نیستند، اما به دشمنی با همدیگر روی آوردند. دو طرف، مؤمن و کافر نیستند و مؤمن و مؤمن با هم طرف هستند اما به دشمنی و کینه با همدیگر برخاسته اند که با این دشمنی و کینه نسبت به همدیگر، هرچند بظاهر با هم جنگ نکردند اما جنگ شان، جنگ کینه و دشمنی با همدیگر بوده است که این دشمنی، مثل خود دشمن مقابل، تمام توان اینها را میریزد. اتحاد در دشمنی تعبیر خیلی جالبی است که در اینباره شده است. این آیه شریفه میفرماید اول شما به سستی گراییدید {حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ}؛ یک موقع، در ابتدا نزاع پیش میآید و بعد، سستی ایجاد میشود ولی در اینجا، ابتدا فشل شدن بود که قلبهای اینها در مقابل هم قرار نگرفت و کینه اینها نسبت به همدیگر نبوده است.
حب دنیا؛ منشأ لغزش و رها کردن تنگه اُحُد
دنبالش بعنوان علت میفرماید {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا} که این سستی، از آنجا ایجاد شد که دل عده ای به دنیا، وابستگی زیاد داشت و چون وابستگی دلشان به دنیا، زیاد بود، خصلت فشل بودن را داشتند و درون شان، سست بود و در درون شان، ترس ایجاد نشد و بعلت ترس نبود که فرار کردند. در جنگ اُحُد، یک دسته بعد از اینکه کار جنگ، سخت شد، ترسیدند و فرار کردند اما اینها که تنگه اُحُد را رها کردند، نترسیدند که تنگه را رها کنند و معرکه جنگ از جلوی اینها، رد شده بود و اینها در خطری نبودند بلکه فقط باید تنگه را حفظ میکردند و حتی احساس نمیکردند در اینجا، خطری در کار باشد. لذا رفتن اینها از روی ترس نبود. این دو مورد، دو انگیزه برای فرار است؛ گاهی ترسی ایجاد میشود و انسان، صحنه را مثل فراریان ترک میکند ولی گاهی انسان، در اثر حب دنیا، فشل میگردد که این، باعث رها کردن تنگه میشود و به این افراد، نمیتوان ترسو گفت. اینها نترسیدند و اصلاً ترسی برایشان ایجاد نشد و جای ترسی نبود؛ بلکه طمع اینها نسبت به دنیا بود که مکان و سنگرشان را رها کردند و از آن، عبور کردند و به طمع دنیا آمدند. {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}؛ نزاع بر سر انتخاب دنیا و آخرت بود، فشل بر سر اعتقاد و باور به خدا یا غیر خدا و دنیا و آخرت بود. لذا این فرار و رفتن، گاهی ناشی از ترس و گاهی ناشی از حب دنیا است که اینجا حب دنیا باعث شد تا تنگه را رها کنند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: ترس به حب دنیا برمیگردد. منتهی حب دنیا گاهی به نحوی است که واقعاً و اصلاً به این حالت عنوان ترسو را اطلاق کرد. اگر بخواهیم اینها را ارزیابی بکنیم، اینا در جرگه ترسوها گنجانده نمیشوند چون اصلاً ترس باعث حرکت و جدا شدن شان از تنگه نشد. اما آنهایی که در حین جنگ اُحُد فرار کردند، در آن موقع از جان شان ترسیدند و آن ترس باعث شد که فرار کردند. پس دو صحنه را دارد تقسیم میکند که {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}. این دو صحنه هر دو برای انسان، خطر ایجاد میکند. همین افرادی که تنگه را بخاطر حب دنیا رها کردند، ممکن بود اگر در تنگه هم میایستادند و دشمن حمله میکرد و به خطر میافتادند، در آنجا هم فرار میکردند. چون یک سستی درونی داشتند که سستی درونی شان، همان میل شان به دنیا بود که اینها در آنجا، ممکن بود فرار کنند اما چنین صحنه امتحانی در آنجا، برایشان پیش نیامد ولی اگر کسی رگه اینها را پی بگیرد و ببیند در بین فرارکنندگان از اُحُد، آیا همین افرادی که در تنگه بودند، میگنجند یا نه، بعد معلوم میشود که آن سستی به این سستی، اینها را رسانده است. دو خلاف مرتکب شدند؛ یک خلاف آنکه تنگه را رها کردند و خلاف دوم این بود که از جنگ فرار کردند که احتمال زیاد هم هست که به اینجا کشیده میشد ولی ممکن است بعضی از اینها هم مورد قتل قرار گرفته و کشته شده باشند؛ یعنی چون اینها پشت سر مؤمنان حرکت کردند بعد از اینکه مومنان به اصطلاح حرکت کردند و بعد از اینکه مؤمنان، حرکت کردند، اینها راه افتادند، حتماً در عقب و پشت سر لشکر پشت سر بودند و وقتی که لشکر خالد بن ولید با ۲۰۰ نفره سوار از پشت حمله کردند، اول آنهایی که در ابتدای کار کار بودند را کشتند. اگر اینطور باشد، درست است که اینها شهید شدند اما در عین حال شهادت شان، در اثر یک خطا هم بوده است و نقصان شهادت برای اینها با کسی که مقابله کرده و شهید شده است، بسیار متفاوت است. باید همه اینها را در نگاه قرآنی و روایی با هم دید. این {مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ}، بیان یک قاعده است که هر میزان در وجود انسان، اراده دنیا و امیال حب دنیا، قوی تر باشد، «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»[13] محقق میشود. لذا میل انسان و سستی انسان در تصمیمها، بیشتر است و وقتی سستی بیشتر شد، در بزنگاهها، بیشتر تصمیم غلط میگیرند. اینطور نیست که انسان از ابتدا احساس بکند که من حتماً به فلان جا برسم؛ بلکه این حب دنیا است که در آنجا خودش را نشان میدهد که حب به دنیا گاهی به حب مال است و پیدا کردن رأس المالی از آن جنگ و غنایم است و حب دنیا گاهی به حفظ جان میباشد که هر دوی اینها، در کار است. گاهی میبینید که کسی با اختیارش به جبهه هم رفته است اما در جبهه که میرود، ترسی از کشته شدن در وجودش هست و البته تا حدی از ترس، برای همه عادی و طبیعی است (چنانکه یکدفعه بنده خدایی در سنگر در آنجایی که ما بودیم، حضور داشت و پشت سر ما هم کاتیوشا بود و کاتیوشا، صدای بسیار زیادی دارد و چندتا پشت سر هم، شلیک میکند و تا شروع به شلیک میشد، این بنده خدا آن میزان میترسید که در سنگر، میخوابید و از شدت صدا بلند نمیشد. از آن طرف هم که داشتند میزدند، ایشان دوباره میخوابید و میگفت هم باید برای شلیکهای خودمان بخوابیم و هم برای شلیکهایی که آنها میزدند، بخوابیم. وقتی هم این کامیونهایی که داشتند پل خیبر به طرف جزیره مجنون را میزدند، کامیونها سه شیفت کار میکردند که این پل بین هور و آن جزیره، زده بشود، این هواپیمای عراقی آمده بود و از منورهای بسیار بزرگی که میاندازند و یک منطقه را یکدفعه روشن میکرد و غیر از منورهایی بود که از پائین شلیک میشد و مانند لوستر بود، استفاده کرد. یک بنده خدایی هم از کامیونش پائین پرید و در میرفت. این منور، از آسمان گاهی مثلاً بین دو تا سه دقیقه طول میکشید تا پائین بیافتد ولی این بنده خدا تا همین صحنه را نگاه میکرد، فکر میکرد آتش از آسمان که مانند بمب است، دارد پائین میافتد و چنان میدوید که کسی به گرد پایش نمیرسید و هرچه به او میگفتند که این، خطرناک نیست، اثر نداشت) اما حب دنیا باعث میشود که این، تشدید بشود. مرحوم آیت الله روح الله شاه آبادی(ره) میگفت با امام(ره) در نجف که حرکت میکردیم، وقتی از کنار یکی از این ترانسهای فشار قوی که فشار قوی را تبدیل به فشار ضعیف میکند و اتاقکهایی هم وجود دارند که برای اداره برق میگذارند، عبور میکردیم، این ترانسها یکدفعه منفجر شد و امام(ره) هم با چندین نفر داشتند از همین نزدیک عبور میکردند و تا شعاع ۵۰۰ متر، شیشه خانه ها شکست ولی عجیب بود که امام(ره) نه تکانی خورد و نه برگشت که بینید چه شده است و نه توقفی کرد و نه پایش سست شد با اینکه همه ما، ناخودآگاه بسمت صدا برگشتیم و طبیعی است که دنبال علت میگشتیم اما یک ذره در امام(ره)، تغییری ایجاد نشد. این دیگر، عبور از همه آن سلطه تن و زیرپا گذاشتن و باقی نماندن چیزی از سلطه تن است که سلطه کامل نظام روحی است. اما خب مقداری از ترس، اوحدی است و همه به این موطن نمیرسند و حدی از ترس، طبیعی است اما هر چه به دنیا، بیشتر باشد، این ترس هم شدت پیدا میکند. همه ممکن است تا آن صحنه را ببینند، ترس پیدا بکنند اما یکی آنچنان فرار میکند که هیچ کسی به گرد او نمیرسد و نمیایستد. لذا در جنگ اُحُد، بعضی فراریان به تعبیر آیت الله احمدی میانجی(ره)، آنچنان فرار کردند که سه روز بعد، به مدینه رسیدند و با اینکه تا مدینه، فاصله زیادی نبود و به سمت مدینه هم نرفته بودند. به جایی رفتند که بعداً پیغمبر(ص) فرموده بود لزومی نداشت که این میزان فرار کنید! در جایی که اصلاً دشمن، احتمال ندهد که آنجا میروند، رفتند و فکر میکردند دشمن، مدینه را هم میگیرد. خدا به انسان رحم کند که حب دنیا، منشأ چه میشود!
تنازع مؤمنین؛ عامل هدر رفتن نیروی اجتماع
{مِنکُم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَ مِنکُم مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ} قبل از اینکه تفسیر این عبارت {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ} را بگوییم، این عبارت {فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ} در بین مؤمنین، از آن دسته مسائل مهمی است که اکثر توان مؤمنین را میگیرد. لذا بجای آنکه توان مومنین صرف مقابله با دشمن و اطاعت امر خدا بشود، اغلب توان آنها مثل یک خانه که میبینید که اختلاف بین زن و شوهر، باعث میشود که بسیاری از توان هر دو طرف در فامیل و در جبهه و تشکیلاتی که با هم کار میکنند و میخواهند با هم کار کنند، صرف اختلافات میشود. البته اختلاف از حیث هم افزایی، خوب است و اصل اختلاف، مذموم نیست اما اختلافی که از آن، دشمنی و کینه و اصطکاکی که توان تشکیلات را به خودش درگیر میکند، مذموم است. ما هم متأسفانه بسیار به این، مبتلا هستیم که مصداق تام اش، دو خط و دو حزبی است که از ابتدای انقلاب بودند که اغلب توان کشور، صرف همین اختلاف میشود که گاهی آنقدر این کینه، شدید میشود که اگر دشمن، ضربه ای بخورد، این میزان، خوشحال نمیشویم که گاهی طرف رقیب مان، یک ضربه ای بخورد. یعنی آن رقیب اگر ضربه ای بخورد، دل انسان، خنک تر میشود تا آنجایی که دشمن، ضربه ای بخورد. اگر اینطور شد، معلوم است که معیار ما، خراب شده است. پس تعبیر قرآن در {فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ} برای ما هم صدق کرده است. آن وقت اگر خدا بخواهد پیروزی بدهد، متفرع بر این نمیشود و اگر پیروزی بدست آمده باشد، از دست میرود. مانند اینکه در جریان سال ۸۸، پیروزی بزرگی بود که مردم این همه در انتخابات شرکت کردند و برای نظام، بسیار میتونست استحکام بیاورد. اما وقتی به نزاع کشیده شد، اصلاً باد، آن شرکت مردم و استحکامی که از آن بدست آمده بود را برد و مثل همان بادی که آمد و همه برفها را برد و چیزی باقی نماند بلکه باعث شد دشمن زیر همه آنجاهایی را که قبول و امضاء کرده بود، بزند و گفت باید صبر کنیم تا ببینیم چه میشود و در حوادث پارسال هم همین طور بود. لذا تدبیر اینکه ولی امر چگونه در این حوادث، قدم بردارد تا این فشل و نزاع به کمترین مرتبه تبدیل بشود و البته مؤمنان هم نمیگذارند که این، از بین برود و هر دو طرف درگیر مسئله هستند اما باید ولی الهی کاری کند که این نزاع، به کمترین آسیب منجر بشود. بعد میفرماید {ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ} که این پیروزی را از شما برداشت. حالا ان شاء الله ادامه این آیه را که مبحث مهمی است، در جلسه آینده مورد بحث قرار میدهیم.
اختلاف بر مدار مطرح کردن معیارها
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: تنازع، مورد ذم است اما اصل اختلاف، چنین نیست. لذا آن طرفی که {یُرِیدُ الْآخِرَةَ} است، اگر بر همین مبنا، پایداری بر اطاعت امر کند و ملاک و میزان را مطرح نماید که باید مطیع باشیم {أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ} و این معیار را طرح کند، او، بر حق است و لذا به ما میگویند دو نفری که با هم اختلاف دارند و قهر کردند، عمل هر دوی آنها، مقبول نمیشود؛ سؤال پیش میآید که یکی قهر کرده و دیگری مورد قهر واقع شده و این طرف مورد قهر، چه کار کند و جواب داده میشود که این فرد هم برای آشتی اقدام نکرد. پس چیزی هم که در آنجا وجود دارد این است که معیار را باید مطرح کند که معیار، این میباشد که اگر اختلافی هم وجود دارد، با این معیار و ملاک است. اگر این را مطرح کرد و دوباره نزاع از طرف مقابل ادامه پیدا کرد، آنجا مقصر، کسی است که تنازع به او برمیگردد که ادامه داده است. این آیه هم نگفت که اشتباه است و با اینکه {مَّن یُرِیدُ الْآخِرَةَ} را هم میگوید اما از {تَنَازَعتُم} بحث میکند که اینجا در صحنه، نزاع رخ داد و اثر نزاع هم رها کردن تنگه شد و نمیخواهد خطاب منفی به کسانی بگوید که آنجا تا آخر ایستادند و شهید هم شدند. تنازع، طرفینی است و تا اینجا، مسکوت است و چیزی بیشتر ذکر نکرده است؛ لذا عبدالله بن جبیر اصرار بر این داشت که امر پیغمبر(ص) بر این بوده است که اینجا بمانیم و معیار را بیان میکرد و گفت حتی اگر پیروز شدیم، بمانیم با این حال، آن دسته، تخلف شان را صورت دادند. معمولاً اینطور نیست و تا وقتی که دلها به سمت دنیا میل پیدا میکند، نسبت به مبانی هم که مطرح میشود، تمکین نمیکند و تنازع دو طرفی است و دو طرف با هم گفتگو کردند. در آنجا هم که اشاره میکنید حضرت هارون(ع) سکوت کرد ولی آنان هم گوساله پرستی کردند و آنجا گفته بود که اختلافی پیش نیاید چون موسی(ع) هم فرموده بود که اختلاف پیش نیاید. ولی اگر هارون(ع) میگوید که اگر من، این کار را میکردم، خلاف امر تو و سبب اختلاف میشد[14]. اینجا اما بودن در صحنه و حفظ سنگر است که حفظ سنگر، متفاوت است و اگر میگفتند که ما هیچی نگوییم و اینها هم بروند و ما اینجا را رها کنیم و با هم بریم، سنگر را کامل رها کرده بودند و دشمن هم به اهدافش بیش از این میرسد.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] آل عمران/152
[2] إسراء/8
[3] آل عمران/139
[4] آل عمران/146
[5] المغازی؛ ج 1؛ ص 229
[6] بحارالأنوار؛ ج 20؛ ص 30
[7] سیره ابن هشام؛ ج 3؛ صفحه 70
[8] همان
[9] همان
[10] همان
[11] حدید/23
[12] انفال/46
[13] خصال صدوق؛ ص 20
[14] طه/94