بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُمْ مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ، هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در بحثی که آیه قبل بودیم که آیه 231 بود اگر اشتباه نکنم، در آیه 231 فرمودند که «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لَا تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» که احکام را با اخلاق و معارف کاملاً با هم عجین کرده بود و در این فراز المیزان هم به این خیلی خوب پرداخت که احکامِ به تنهایی آن حالت تاثیرگذاری را ندارد، لذا باید این را با همدیگر بیان کرد.
بعد این است که اینجا بحثِ «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» را ذکر کرد که این نعمتی که در اینجا ذکر شده چه نعمتی است، آیا نعمت تکوینی است یا نعمت تشریعی است؟ اینجا میفرماید که میتواند مراد از نعمت اعم باشد، هم نعمت تکوینی را شامل بشود و هم نعمت تشریعی را شامل بشود؛ چون در بیانی هم که در اینجا آمده، حالا چه نعمت دین باشد چه نعمت خلاصه آن حقیقت الفتی که باشد بین دیگران آمده، تمام اینها که میتواند تشریع و تکوین باشد را در اینجا ایشان میفرماید امکان دارد که عام باشد و هر دو را شامل بشود.
«يمكن أن يكون المراد بالنعمة مطلق النعم الالهية» وقتی اینجوری شد، دیگر این عام هم تشریع را شامل میشود هم تکوین را. «التكوينية و غيرها فيكون المعنى: اذكروا حقيقة معنى حياتكم» که این حقیقت حیات در نعمت تکوینی است. «اذكروا حقيقة معنى حياتكم و خاصة المزايا و محاسن التألف و السكونة» محبت بینتان و سکونت بین شما که «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» است که بین زوجین قرار دادیم، این نعمت تکوینی است که ما قرار دادیم. به دین هم کار ندارد، بین همه افراد قرار دادیم این را؛ حتی بین حیوانات این را قرار دادیم، حق حیات داشتند و نسبت به همدیگر زوجیتشان سکونتآور بود. این هم حالت تکوین است که اعم حتی از حالت وجودی انسان است. بلکه در نظام همه عالم خلق کردیم همه چیز را زوج، که آن هم خلاصه یک نحوه زوجیتی و آرامشی و سکونی در آنجا است، منتها سکون مناسب خودش. همچنان که در حیوان سکونش مناسب خودشان است، در موجودات دیگر نبات هم زوجیتش سکونش مناسب خودش است و اگر جماد هم گفتیم که همینجور است، مثلاً در خود جماد هم شما ببینید منفی و مثبت داریم در خود جماد، هسته و پوسته داریم، الکترون و پروتون داریم که آن هم یک نحوه زوجیتی است در عالم، آن هم یک نحوه از زوجیت است. زوجیت فراگیر است و همه اقسام را شامل میشود که این جای باز شدن دارد. چرا باید همه اجسام و همه اشیا در عالم زوج خلق شود؟ چه آثاری میتواند داشته باشد این زوجیت؟ چه نظام ارتباطی و توحیدی را میتواند این کثرت ایجاد کند؟ در عین این که کثرت است واحد است و یک حقیقت ازشان به دست میآید در نظام اجتماعی و انسانی یک آثاری دارد، در نظام حیوانی آثاری دارد، در نظام نباتی آثاری دارد، در نظام معدنی آثاری.
در نظام انسانی همان انسان قبل را دارد به اضافه، همینجور در مرتبههای قبلی؛ یعنی قبلیها را حتماً دارند. و این قابل پیگیری است که زوجیتِ در عالم چه آثاری میتواند داشته باشد، چرا فردیت در عالم فقط مخصوص خدا است و در بقیه عالم زوجیت حاکم است. چرا؟ که آنجا دیگر زوجیت در رابطه با خدای تبارک و تعالی راه ندارد که این جای دقت و تأمل دارد، از آن مباحثی است که میشود رد آن را در نظام تکوین و نظام تشریع، هر دو، یعنی هم در نظام تکوین رد زوجیت را گرفت، هم تشریع رد زوجیت را گرفت، که زوجیت و فردیت به چه معنا میشود.
شاگرد: در نظام تجردی هم ممکن است بگویند …
استاد: بله در نظام تجردی هم ما خلاصه آنجا هم همین مسئله را میشود ردیابی کرد. حالا زوجیت منتها مطابق خودش است دیگر آنجا هم. آنجا هم مطابق خودش است که اگر قابل و فاعل حتی اگر که وحدت دارند در آنجا، مبدأ و غایت نسبت به آنها…؛ حالا آنجا جای خودش را دارد ولی جا دارد که در نظامِ.. یعنی «… سوا الله» [7:52] زوجیت چی باشد؟ هر جا که نظام خلق صدق میکند زوجیت سرایت داشته باشد. «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» این «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» هرجا که اطلاق شی و عالم بشود بر آن «خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ» اثنین، که این خودش از آن بحثهای جالب قرآنی و نگاه الهی است که با نگاه الهی نظام تشریع و تکوین، یعنی احکام نظام تشریع در نظام انسانی، تکوین در همه عالم وجودی به لحاظ وجودشان.
اینجا میفرماید که هم حقیقت معنا حیات را و خاص مزایا و محاسن تألف و سکونت را که همان «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» است که آن به لحاظ این هم تکوین است، «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» تشریع است یا تکوین است؟ تکوین است، «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» دائر مدار دین نیست، یعنی در حیوان هم همینجوری است «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» است. در انسان هم این خصوصیت متفرع بر دین نیست. یعنی اگر کسی دین هم نداشته باشد زوجیت «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» صدق میکند. اما اگر تشریع شد احکام تشریع سکونت بالاتر را ایجاد میکند، اما این مرتبه سکونت تکوینی محقق میشود.
شاگرد: این سکونت نتیجه چیست؟
استاد: سکونت نتیجه این است که نیازهایش به اجابت میرسد در نظام تکوین.
شاگرد: پس اگر نیازهایش جور دیگری بدون زوجیت هم به اجابت برسد …
استاد: نه آن نیاز، آن مطابق خلقت نیست. یعنی آن که میفرماید «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی» یعنی نظام خلقت بدون این که تشریع را کار داشته باشیم، برای در حقیقت آن رسیدن به سکونت راهی را قرار داده، بدون در نظر گرفتن تشریع، «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی» «هدی» یعنی کمالات ثانویه راه خاص دارد در نظام وجود. کمالات ثانویه راه خاص دارد. (10:00) لذا در همه موجودات هم این راه خاص تبیین شده. در انسان این راه خاص قسمتیاش به نظام تشریع برمی گردد. قسمتیاش به نظام تکوین است مثل خوردن، رشد کردن، بزرگ شدن، اینها نظام تکوین است که قطعاً محقق میشود. اما نظام تشریعش این است که چی بخورد، چی حلال است، چی حرام است، این نظام تشریعش است، کِی نخورد کِی بخورد، اینها در حقیقت نظام تشریعش است. تعبیری در اینجا میفرماید که پس هم از حیات تکوین را شامل میشود هم تشریع را، میفرماید «محاسن التألف و السكونة بين الزوجين و ما بينه الله تعالى لكم بلسان الوعظ من المعارف المتعلقة بها في ظاهر الاحكام و حكمها» اینها دیگر میشود نظام تشریعش، «فإنكم إن تأملتم ذلك أوشك أن تلزموا صراط السعادة» اگر این را رعایت بکنید که ممکن است به صراط سعادت چه بشوید؟ صراط سعادت یعنی همان نظام تشریع برسید. «أوشك أن تلزموا صراط السعادة، و لا تفسدوا كمال حياتكم و نعمة وجودكم» پس اگر هر موجودی در صراط، این هم نکته دقیقی است، هر موجودی در صراطِ هدایتش نیفتد به فساد می افتد؛ یعنی اگر گندم در صراط کمالش نیفتد در نظام تشریع، …
این تعبیری که میفرماید که اگر در صراط آن هدایت خودش نیفتد، دانه گندم اگر در صراط رشدش نیفتد به فساد کشیده میشود، یعنی جای نامطلوبی بیفتد، این دانه فاسد میشود. انسان هم اگر در صراط کامل هدایتش نیفتد به فساد کشیده میشود. صراط موجودات تکوینی است غیر از انسان، صراط انسان تشریعی است، این صراطش، یعنی تکوین دارد و تشریع.
میفرماید که «فإنكم إن تأملتم ذلك أوشك أن تلزموا صراط السعادة» اگر رعایت بکنند به سراغ سعادت، «و لا تفسدوا كمال حياتكم و نعمة وجودكم، و اتقوا الله و لتتوجه نفوسكم إلى أن الله بكل شيء عليم، حتى لا يخالف ظاهركم باطنكم» که ظاهر شما با باطنتان تخالف پیدا نکند که این نسبت به نظام تشریع است که احتمال تخالف است. در نظام تکوین احتمال تخلف ظاهر و باطن است؟ در نظام تکوین احتمال تخلف ظاهر و باطن نیست. در نظام تکوین احتمال تخلف ظاهر و باطن در کار اصلاً نیست. این هم نکته مهمی است ها! پس هرجا تخالف ظاهر و باطن است حتماً نظام نظام تشریع است.
«و لتتوجه نفوسكم إلى أن الله بكل شيء عليم، حتى لا يخالف ظاهركم باطنكم، و لاتجترؤوا على الله بهدم باطن الدين في صورة تعمير ظاهره.» این هم حواستان باشد که تجری پیدا نکنید جرئت پیدا نکنید «على الله بهدم باطن الدين في صورة تعمير ظاهره» ظاهر را حفظ کنید، مسجد بسازد انسان ریائاً، نماز بخواند ریائاً، این میشود ظاهر را حفظ کرده تعمیر کرده، اما باطن را خراب کرده.
شاگرد: تشریع منحصر در انسان است؟
استاد: تشریع منحصر در انسان است و جن.
شاگرد: در نظام تکوین مگر ظاهر و باطن هستند که تخالف ظاهر و باطن …
استاد: عرض کردم دیگر. گفتیم جایی که تخالف ظاهر و باطن است دو سه بار هم مختص به نظام تشریع است؛ در نظام تکوین امکان تخالف نیست اصلاً.
شاگرد: نه این که اصلاً ظاهر و باطنی اصلاً است یک چیز دیگر در نظام تکوین که بخواهد تخالف بشود
استاد: در نظام تکوین ظاهر و باطن است، مثلاً الان «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» یعنی ظاهر و باطن، یعنی موجودات همه ظاهر و باطن دارند. لذا «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» یا در حقیقت تمام هستی ظاهر و باطن دارد چون مراتب ظهور دارند. اما انسان ظاهر و باطنش سازندهاش خودش است، یعنی میسازد ظاهر و باطن را. بقیه موجودات حتی اگر فعل اختیاری از آنها سر می زند به لحاظ طبیعت و غرائض و آنهایشان است، اما انسان ظاهر و باطنش را دارد خودش میسازد لذا میتواند تخالف ایجاد کند بین اینها.
شاگرد: در نظام تشریع ظاهر و باطنش را میسازد
استاد: عرض کردم که در نظام فعل اختیاری است این. فعل اختیاری منتها در انسان فعل اختیاریاش در نظام تشریع حکم پیدا میکند و الا همین که اختیار دارد این نظام ظاهر و باطن ایجاد میشود، در نظام اختیار، سازنده میشود، منتها حکم پیدا میکند. اما موجودات دیگر ظاهر و باطن دارند اما سازندهاش خودشان نیستند. سازنده نظام باطن و ظاهرشان خودشان نیستند. دارند، اما سازندهشان خودشان نیستند. انسان سازنده چیست؟ تخالف بین این ظاهر و باطن انسان خودش است، خودش میتواند این را ایجاد کند.
شاگرد: فرمودید سازنده خودش است، مربوط به قوای نفسش یعنی انسان غیر ممیز مثلاً دو سه ساله را میسازد یا قدرت عقل میدهد؛ یعنی بچه دو سه ساله ظاهر و باطن ندارد هر چی باطنش است ظاهرش هم همان است؟
استاد: خب بله دیگر، تا وقتی که در مرتبه فعل اختیاری است که مطابق طبیعتش دارد انجام میشود، از آنجایی که تمایز ایجاد میشود تَمَیُز دارد، یعنی از آنجایی که دروغ را میفهمد دروغ است و میگوید، از آنجایی که میفهمد این بد است و میکند، تمیز است.
شاگرد: …
استاد: بله دیگر، قبل در حقیقت دو تا نبوده در آن سازندگی.
این بحث در اینجا تمام میشود. بحث مهمی است جابجایی. بسط هم دارد، منتها دیگر به همین مقدارش.
«قوله تعالی و اذا» از اینجا یک خرده گازش را بگیریم انشاءالله تندتر برویم، آیه نکات زیادی دارد، اما در عین حال بسیاری از نکاتش در مباحث فقهی مطرح میشود و ما اینجا آنقدرش را که فقط اشاره است با اشاره انشاءالله میرویم، بلکه به آیه بعد هم بلکه برسیم. «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» میگوید اگر که چون آیه قبل داشتیم «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» آنجا آیه قبل که داشتیم آنجا فرمود که یا در حقیقت امساک بکنید، خطاب به کیها بود آن آیه قبل؟ خطاب به «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ»، أَمْسِكُوهُنَّ خطاب به زوج بود، ازواج بود. یا نگهشان دارید بِمَعْرُوفٍ در عده، یا سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ، رها کنید که عده تمام شود و این در حقیقت بتواند ازدواج دیگری بکند «وَ لَا تُمْسِكُوهُنَّ» این خطاب به چی بود؟ اما در این آیه شریفه که «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» بعضی به لحاظ تشابه خطاب بیان کردند که باز هم خطاب به ازواج است. اگر بخواهد خطاب «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» خطاب به ازواج باشد، معنا یک جوری میشود، اگر «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» خطاب به عرف انسانها و جامعه انسانی باشد، طور دیگری میشود، دو مبنا است در اینجا.
مرحوم علامه مبنای اول را اتخاذ کردند ولی بعضی مبنای دوم را اتخاذ کردند. حالا ببینید با هر دو مبنا معنا میکنیم، خیلی هم طول نمیدهیم. «وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» خطاب به ازواج: اگر شما زنها را طلاق دادید و أجل یعنی عده آنها به سر آمد «فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ»، «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ» پس در حقیقت چیست؟ مرحوم علامه گفتم اول را انتخاب کرده؟ مرحوم علامه دوم را انتخاب کرده. دوم به معنای اولیا، حالا به معنای معنای سوم است که عرف این معنای دوم.. .
اینجا میفرماید که اگر اینها را طلاق دادند و اجلشان به سر آمد «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ» اگر خطاب به ازواج باشد میگوید «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ» شما جلو نگیرید که اینها ازدواجِ، بعضیها غیرتی میشوند می گویند حالا که این زن من طلاق گرفته با این که عدهاش هم سر آمده، حق ندارد با کس دیگری ازدواج بکند، این زن من بوده، این دیگر..، فشار میآورند تا ازدواج دیگری صورت نگیرد. اگر کسی برود خواستگاری، میروند تهدیدش میکنند. بعضی می گویند این است که ازواج حق ندارند آنها را تحت فشار قرار بدهند به لحاظ این که حالا یا می گویند مثلاً این قبلاً زن من بوده یا هر چه که دیگری که بوده در عرف جاهلیت هم بعضی از اینها بوده، میگوید «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» اگر میبینند آنها خودشان دارند در حقیقت تراضی کردند در یک امر معروفی که بخواهند ازدواج بکنند، اینها حق ندارند جلویشان را بگیرند. این یک نگاه است.
نگاه دوم این است که مرحوم علامه میفرماید به قرینه این «أَزْوَاجَهُنَّ» که دنبالش آمده، خطاب به پدرش و مادر است که پدر و مادر «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» وقتی که زن طلاق گرفت از شوهرش و طلاق دادید، یعنی «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» این زنها را طلاقشان را گرفتید و «بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» اجل و عده اینها هم سر آمد، حق ندارید پدر و مادر و اولیای این خانم که اگر دوباره خواستند با آن مرد سابق ازدواج بکنند همسر سابقشان ازدواج بکنند، حق ندارید تحت فشار بگذارید اینها را.
شاگرد: …
استاد: چرا دیگر، طَلَّقْتُم را کی دارد میگوید؟ دارم عرض میکنم طَلَّقْتُمُ را در نگاه اول گفت ببینید قبلی ازواج بودند، بعدی هم ازواج است. در اینجا میگوید «إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» والدین هستند و در حقیقت چیها هستند؟ یعنی توانستید طلاق اینها را بگیرید، «طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ» طلاق گرفتن اینها یعنی طلاق اینها را بگیرید به اصطلاح همسران را، این دختران را. و بعد عده هم سر آمد «بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ». «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ» اینها را تحت فشار، عضل یعنی منع، منع با فشار. میگوید «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ» اگر دوباره خواستند برگردند با ازواج سابقشان ازدواج بکنند «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» یک قراردادی بستند با هم دیگر، بالاخره شرط و شروطی گذاشتند، شرط و شروط معروفی بود درست بود، اگر ازواج سابقشان، ازواج به لحاظ این است که این قبلاً زوجش بوده، صدق میکند. نسبت به آن که بعداً میآید زوجیت اطلاقش سختتر است که هنوز نیامده بگویی أَزْوَاجَهُنَّ. اما به لحاظ آنی که قبلاً بوده، أَزْوَاجَهُنَّ صادقتر است. لذا اگر خواستند برگردند با آنها ازدواج بکنند، شما حق ندارید آنها را تحت منع قرار بدهید.
بعضیها خواستند بگویند که اگر خطاب به والدین باشد، این «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ» دوباره نشان میدهد دختر غیرباکره هم اذن میخواهد. در حالی که حتی اگر خطاب در اینجا این باشد، «لَا تَعْضُلُوهُنَّ» دارد میگوید که حق ندارید، این دلالت بر عدم اذن میکند، اذن را از شما نمیخواهد، حق ندارید این کار را بکنید. یعنی اگر شما فکر میکنید که اذن هم دارید اذن هم ندارید، «لَا تَعْضُلُوهُنَّ» نهی شده از آنها. تحت فشار قرار ندهید اینها را برای این که اگر خواستند برگردند، چه برسد به اینکه این در حقیقت اذن را دلالت نمیکند بلکه گفتند به عدم اذن تازه دلالت به عدم اذن هم دارد که اذنی هم اگر سابق از این بوده نسبت به دوران باکره بودن، الان ساقط شده و الان اذنی ندارد.
این نکات را مفصل بحث کردهاند اما همین مقداری که ما آیه در ذهنمان باشد که نکاتی که از آن در میآید را همین بیشتر ما الان نمیخواهیم. میفرماید که «فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ» که «أَنْ يَنْكِحْنَ» اینها بخواهند ازدواج دوباره بکنند، يَنْكِحْنَ یعنی نکاح دوباره عقد دوباره است با ازواجشان، «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ»، «إِذَا تَرَاضَوْا» دلالت بر چی دارد این شرط؟ «إِذَا تَرَاضَوْا» اگر اینها تراضی کردند آیا اگر به معروف تراضی نکردند عقد باطل است؟ نه، ارشادی است. «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» یعنی ارشادی است، حکم ارشادی است که اگر تراضی به معروف نبود، پدر و مادر فهمیدند که این تراضی به معروف نیست دارد این کار را انجام میدهد، اما اگر دختر غیرباکره بود و حق ازدواج دیگر، اذن دیگر برای پدر و مادر نبود عقد باطل نیست. پس این «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» یک حکم الهی است که دارد بیان میکند برای اینها که عقد جدید را بر این اساس قرار بدهید، اما قرار دادن بر این به عنوان یک حکم عرفی و معقول و ارشادی است که این را دارد به این سمت ارشاد میکند، نه به این سمتی که مولوی باشد که اگر معروف نبود و نوع تشخیص دادن معروف نیست، چی باشد؟ لذا «تَرَاضَوْا» این دو تا خودشان در حقیقت اگر تراضی کردند «بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» کفایت میکند، «تَرَاضَوْا» به لحاظ ازواج است و در حقیقت زوجهایشان است، نه به لحاظ پدر و مادر و اینها «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» این هم یک نکته.
بعد میفرماید که دنباله آیه دوباره میفرماید، ببینید بحث را دوباره چه کار میکند؟ «ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» ببینید این را چه کسی پند میگیرد؟ که به یوم آخر اعتقاد دارد. تعبیر اینکه «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» این است که چون تفرقه میخواهد به وحدت تبدیل شود، جدایی و طلاق میخواهد دوباره به زوجیت تبدیل بشود این تبدیل کثرت به وحدت و تفرقه به اتصال، این در حقیقت حکم تعبیر است. «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» یعنی این در راستای ایمان بالله است که این خودش یک بحث زیبایی را میطلبد که برگرداندن تفرقه به وحدت در راستای ایمان است. هر تفرقهای که به سمت وحدت برمیگردد در نظام وجود، مرتبهای از ظهور ایمان است. دقت میکنید که «ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ» این برای شما ازکی است. ازکی در حقیقت نمو و رشد و پاکی و طهارت را دارد «وَ أَطْهَرُ» ، گاهی ازکی جدا میآید، گاهی اطهر جدا میآید، گاهی با همدیگر آمدند. بعضی فرمودند که اطهر ذکر خاص بعد العام است. ازکی تمام مراتب طهارت را شامل میشود، اطهر طهارت نفس است، ازکی طهارت کامل روح و نفس و همه را شامل میشود، لذا زکات هم طهارت است. اما اطهر طهارت نفس است که خاص باشد که حالا اینها دیگر.. . «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»
و شما را در نظام کمالی خودتان که رشدتان است که نظام دین است، شما نمیدانید و خدا آنچه را که دانستید خدا به شما. این که «أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» یعنی نمیدانید مگر به تعلیم الهی، در نظام تشریع. نظام تشریع را شما خودتان راه به آن ندارید «عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» است. اگر چیزی در آنجا دانستید به تعلیم الهی. لذا میتواند بگوید «وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ». نه «أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» هیچ گاه، «أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» بدون تعلیم الهی. بدون تعلیم الهی شما هیچ چیزی نخواهید دانست. این بیان کلی مسئله بود.
حالا تطبیق آن را ببینید که «فلا تعضلوهن أن ينكحن أزواجهن إذا تراضوا بينهم بالمعروف، العضل المنع، و الظاهر» حالا گفتند «العضل المنع» منع و فشاری که ایجاد میشود در التحقیق در حقیقت آمده. «الظاهر أن الخطاب في قوله: فلا تعضلوهن، لاوليائهن» مرحوم علامه میفرماید به کی میخورد این؟ به اولیا میخورد. «و من يجري مجراهم» برادر و خواهر و نمیدانم نزدیکانی که تأثیر دارند روی دختر، اینهایی که تأثیر دارند. فقط اولیا در اینجا مصداق نیست، همه کسانی که میتوانند تأثیرگذار باشند. حتی در شأن نزول دارد عموی یک کسی، دختری. جابربن عبدالله انصاری عموی دختری بود وقتی که طلاق گرفته بود مانع میشد از اینکه دوباره این چی بشود؟ فشار آورده بود؛ آیه نازل شد که نه این کار را نکنید. لذا عمو را هم حتی در این نگاه «لَا تَعْضُلُوهُنَّ» همه کسانی که تاثیرگذار هستند در نقش خانوادگی برای دختر را منع میکند از اینکه بخواهند این کار را بکنند.
لذا مرحوم علامه فرمود «و من يجري مجراهم» هر کسی که نظیر اولیا باشد «ممن لايسعهن» دخترها نتوانند مخالفت کنند در خانواده نسبت به آنها «ممن لايسعهن مخالفته، و المراد بأزواجهن» که اینجا ایشان فرمود. دیگران گفتند أَزْوَاجَهُنَّ مراد چیست؟ هر کسی که لیاقت زوجیت و شأنیت زوجیت..، این میگوید نه أَزْوَاجَهُنَّ یعنی زوج سابق. «و المراد بأزواجهن، الازواج قبل الطلاق، فالآية تدل على نهي الاولياء و من يجري مجراهم عن منع المرأة ان تنكح زوجها ثانیاً بعد انقضاء العدة سخطا و لجاجا» یعنی اینها در حقیقت چیست؟ «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» نشان میدهد که اینها قصد برگشتن دارند، بین خودشان هم نشستند حرفهایشان را وا کردند و حل کردند؛ اما اینها نمیگذارند. پس اگر اینها نمیگذارند، چی است در این صورت؟ لجاجاً است و سخطاً است. چون «تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» آن قرینه میشود بر اینکه حل کردن مشکلشان را. اگر اینها نمیگذارند لجاجاً است.
«كما يتفق كثيرا» در بین یک چنین مسائلی که پیش میآید که طلاق صورت میگیرد، معمولاً بغض و کینه و دشمنی و لجاجت و اینها دنبال آن حتماً پیش میآید، عادی است، این جور نیست که…، بالاخره یک نقاری است، این نقار مشکلاتی را ایجاد میکند، معمولاً اینها دنبالش میآید. «و لا دلالة في ذلك على أن العقد لا يصح إلا بولي» اما این دلالت ندارد که «لَا تَعْضُلُوهُنَّ» حتماً اذن ولی را دوباره میخواهد. میگوید این دلالت ندارد که بعضیها خواستند استفاده بکنند.
«اما اولاً» چرا دلالت ندارد؟ «فلان قوله: فلا تعضلوهن، لو لم يدل على عدم تأثير الولاية في ذلك» اگر بر عدم در حقیقت ولایت دلالت نداشته باشد، قطعاً «لم يدل على عدم تأثير» [28:36] در حقیقت این ولایت، این را قطعاً تأثیر ندارد، اذن نمیخواهد، عدم تأثیر، تأثیر «لم يدل على عدم تأثير الولاية». «و اما ثانیاً: فلان اختصاص الخطاب بالاولياء فقط لادليل عليه بل الظاهر أنه أعم منهم» اینجا فقط بر اولیا دلالت ندارد. شأن نزول نشان میدهد که این عام بوده. جابر عمو بوده و عمو هم در آیه شامل شده، لذا نشان میدهد که این عام است و اگر ولایت بخواهد باشد ولایت فقط برای ولی است و پدر و جد است، دیگر برای بقیه که شامل نمیشده که. پس اگر اینجا دارد نهیای را انجام میدهد معلوم میشود که بحث اذن و ولایت نیست.
شاگرد: استاد اگر ما دلیل خارجه نداشتیم، فقط همین آیه را داشتیم واقعاً این دلالت نمیکند بر عدم.. بر صحت … میگوید تحت فشار قرار ندهید، باید شأنیتِ تحت فشار قرار دادن را داشته باشد/
استاد: این شأنیت قبلاً بوده، یعنی این دختر قبل از اینکه مدخوله باشد، باکره بوده و این شأنیت بوده، لذا دارد الان میگوید آن شأنیت سابق دیگر الان نیست. به لحاظ آن که قبلاً بوده و این شأنیت را داشته که حق این را داشتند که اذن بدهند یا ندهند، آن موقع بوده. میگوید فکر نکنید آن اذن الان برایتان «لَا تَعْضُلُوهُنَّ» الان دیگر حق ندارید. یعنی این شأنیت را هم اینجوری درست میشود کرد که مشکلی ایجاد نکند اگر که قرائن خارجی هم در کار نباشد. می گویم مرحوم علامه میفرماید تازه شاید دلالت دارد بر اصلاً (30:00) عدم اذن در اینجا، یعنی صریح است که دارد میگوید که نه اصلاً اذن ندارید شما.
شاگرد: استاد وقتی میگوید فشار نیاورید و اینها، دلالت بر شأنیت نمیکند؟ وقتی آنجا میآورد یکجا میگوید دروغ نگویید یعنی این که میتوانستند بگویند و دارد نهی میکند
استاد: بله دیگر
شاگرد: یعنی شما اصلاً شأنش را ندارید
استاد: خب چرا، اگر میگوید دروغ نگویید، میشود به دیوار بگوییم دروغ نگو؟! نه؛ بالاخره..
شاگرد: تواناییاش را دارد، ولی اینکه اجازهاش را دارد که از این ..
استاد: خب دیگر این شأنیت میگوید باز
شاگرد: توانایی منع را دارد، به لحاظ تکوینی میتواند اجازه ندهد
استاد: بله، دارم عرض میکنم که این توانایی فشار را دارد. این فشار هم زمینه شرعی هم میتوانیم بگوییم داشته، چون اذن سابق بوده. اما الان نه آن اذن شرعی ملاک است در اینجا، نه عرفی آن. میگوید اصلاً چون عرفاً توانایی داشتند که فشار بیاورند، الان هم است، یعنی بعد از باکره هم در حقیقت اینها توانایی فشارشان..
شاگرد: ارثشان هم قرینه است دیگر؟
استاد: جان؟
شاگرد: ارث بردن از مثلاً اصطلاحی داشت مردهای مثلاً
استاد: خب ارث بردن چی؟
ضاگرد: قرینه است برای این که شأن عرفیشان آن موقع بود برای این که بتوانند فشار بیاورند. جایگاه اجتماعی مردم آن موقع ایجاب میکرد که یک شأن عرفی برای فشار آوردن بود …
استاد: حالا حتی این الان ببینید در نگاه آنجا فقط نیست، یعنی الان دارد جامعه مسلمین را هم چه کار میکند؟ همین الان جامعه متدینین مورد خطاب است، فقط جامعه عرب جاهلی نیست، دارد در جامعه متدینین هم این حکم را جاری میداند. لذا آن را اگر بخواهیم بگوییم آن وقت مخاطب میشود فقط آن موقع. داریم می گوییم همین الان هم دارد خطاب عام است، جاری است.
بعد میفرماید که «فلان اختصاص الخطاب بالاولياء فقط لادليل عليه بل الظاهر أنه أعم منهم، و أن النهى نهي إرشادي إلى ما يترتب على هذا الرجوع من المصالح» میگوید خدا این رجوع را دوست دارد «من المصالح و المنافع» چون است، اصل رجوع را دوست دارد. لذا این موانعش را دارد کم میکند که «كما قال تعالى: ذلكم ازكى لكم و أطهر» اگر اینگونه برخورد نکردید، تحت فشار قرار ندادید و گذاشتید اگر اینها تراضی بالمعروف کردند برگردند، این «ازكى لكم و أطهر» برای همه شما، یعنی برای جامعه این چیست؟ برای خانواده برای جامعه برای همه کسانی که اطراف هستند «ازكى لكم و أطهر» فقط برای آن دو تا نیست، برای بقیه هم این بهتر است. این طهارت جامعه را بیشتر ایجاد میکند که برگردند آن نقار برداشته بشود. این نگاه خیلی زیبا است. البته وقایع را باید خوب تحلیل هم کرد، به حقایق بیرونی هم باید توجه داشت، اما روح مسئله را باید نگاه کرد، بعد ببینیم که در وقایع چه جوری ما عمل میکنیم.
شاگرد: …
استاد: این ذلکم، برای شما، که خطابش هم به شما است از کَ نیست که پیغمبر باشد، این در حقیقت رجوع «ما يترتب على هذا الرجوع» یعنی آنچه که بر این رجوع مترتب میشود، این چیست؟ میفرماید که این در حقیقت «ازكى لكم و أطهر» است. یعنی آنچه که مترتب بر رجوع است، یعنی این که در حقیقت میگوید که «إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» خواستند برگردند بعد از چیز ازدواج بکنند، این اگر شما فشار نیاوردید این «ازكى لكم و أطهر» است، این «ما يترتب على..»
شاگرد: …
استاد: بله یعنی مجموع مسئله..، این اگر رجوع با تراضی به معروف برگشت، این «ازكى لكم و أطهر». «و ربما قيل: إن الخطاب» بعضیها خواستند بگویند خطاب به ازواج است. که حضرت آیت الله جوادی این را پسندیده. یک اختلاف بزرگی است بین طبری و فخر رازی، و این اختلاف همینجور در بین مفسرین بوده که مرجع ضمیر [33:49] اینجا به کی برمی گردد؟ اینجا هم ادامه داشته. حضرت آیت الله جوادی این قول را پسندیدند که «إن الخطاب للازواج جريا على ما جرى به قوله: و إذا طلقتم النساء» مثل همان آیه سابق.
«و المعنى: و إذا طلقتم النساء يا أيها الازواج فانقضت عدتهن فلا تمنعوهن أن ينكحن أزواجا يكونون أزواجهن» یعنی خلاصه مانع نشوید از که ازدواج مجدد میخواهند بکنند. شما آن کینههایتان و آن در حقیقت غیرتهای حمیتهای جاهلیتان سبب نشود که بگویید که مانع از ازدواج مجدد این بشویم که نگذاریم. این خلاف معروف میشود. «فلا تمنعوهن أن ينكحن أزواجا يكونون أزواجهن، و ذلك بأن يخفي عنهن الطلاق» یک جوری نکنید که فکر کنند که این هنوز شوهر دارد، هنوز طلاق را به تأخیر انداخته. «لتضار بطول العدة و نحو ذلك.» تا ضرر بزند با این طول عده تا کسی نتواند.. .
«و هذا الوجه لا يلائم» مرحوم علامه «لا يلائم قوله تعالى: أزواجهن، فإن التعبير المناسب لهذا المعنى أن يقال: ان ينكحن» اگر نسبت به خواستگارهای بعدی باشد، ازواجهن صدقش سخت بود، که بگوییم آنهایی که جدید میخواهند بگیرند ازواجهن به آنها صدق نمیکرد؛ چون در حقیقت اینها دیگر زوجیتی هم هنوز اطلاق نمیشود. باید میگفت أن ینکحن، دیگر أن ینکحن ازواجهن، وقتی که میآورد أن ینکحن ازواجهن نشان میدهد زوجیت..، این ایشان میفرماید «ان ينكحن أزواجا» زوج، هر زوجی که بشود «و هو ظاهر.» .
«و المراد بقوله تعالى: فبلغن أجلهن: انقضاء العدة» است، «قوله تعالى: ذلك يوعظ به من كان منكم يؤمن بالله و اليوم الآخر، هذا كقوله فيما مر: و لا يحل لهن ان يكتمن» میگوید این عین همان چیزی است که برای زنها گفت که وقتی که در رحمتان دارید چیزی را که فرزند است حمل است یا نسبت به طهارت و حیضی که در درون شما بود، اخبار زن را حجت قرار داد، بعد آنجا خطاب کرد که این در حقیقت چیست؟ «ذلك يوعظ به من كان منكم» آنجا در خطاب آنها و «يؤمن بالله» اینجا نسبت به مرد است، که اینجا فعل مرد است، همان جمله را آورده، منتها با خطاب به مرد که «لا يحل لهن ان يكتمن» در آنجا «ما خلق الله في أرحامهن إن كن يؤمن بالله و اليوم الآخر» اینجا هم در حقیقت خطاب است و این است «إنما خص الموردان من بين الموارد» در همه این موارد این دو تا مورد را؛ یکی در مورد زن، یکی در مورد آنجا که طلاق میخواهد صورت بگیرد، یکی در مورد مرد اینجایی که میخواهد برگردد «من بين الموارد بالتقييد بالايمان بالله و اليوم الآخر، و هو التوحيد» که خود ایمان بالله توحید است، «لان دين التوحيد يدعو إلى الاتحاد دون الافتراق» ، میگوید این چون دین به توحید و اتحاد میخواهد سوق بدهد تعلیل کرد به این عنوان که اگر این است، این سوق دادن به توحید، برگشتن و به دین توحید سوق دادن را میپسندد. «و يقضي بالوصل دون الفصل» در هر دو مورد این دارد نگه داشتن را اُولی میداند. میگوید اگر حمل داری خبر بده تا فسخ صورت نگیرد تا وصل باقی بماند. در اینجا هم میگوید که اگر در حقیقت میخواهد برگردد، این برگردد تا این وصل چی بشود؟ بنا بر آن است که خطاب به ازواج سابق باشد. یا اگر ازواج سابق هم نیست، صورت گرفتن ازدواج را در حقیقت تاکید میکند.
«و في قوله تعالى: ذلك يوعظ به من كان منكم» ، میگوید چند تا التفات صورت گرفته. التفات هم در بیان مهم است، «التفات إلى خطاب المفرد» ذلک «عن خطاب الجمع» طلقتم «ثم التفات عن خطاب المفرد» ذلک «إلى خطاب الجمع» ذلکم، ببینید اینها التفاتها است، هی تفاوت کرده. «و الاصل في هذا الكلام خطاب المجموع» میگوید اصل در این کلام این است که مجموع که خطاب پیغمبر و امت باشد مخاطباً «لكن ربما التفت إلى خطاب الرسول صلىاللهعليهوآلهوسلم وحده في غير جهات الاحكام» وقتی احکام را نمیخواهد بگوید، میخواهد در حقیقت اخلاقیات «ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ» ذلک، چون ذلک گفتیم خطاب به کیست؟ هرجا «ک» میآید در اینجاها مخاطب پیغمبر بوده دیگر، ذلکم یعنی همه آن وقت. این به لحاظ ذلک است. میفرماید که «في غير جهات الاحكام» «كقوله: تلك حدود» یعنی تو این را بدان، بشناس، حدود الله است، تلک فقط آن نیست، آنی که تو میبینی، تو خطاب در آن است، «تلک حدود الله فلا تعتدوها، و قوله فاولئك» این کاف آن یعنی در حقیقت آن گروهی که تو میبینی تو می دانی تو میشناسی، این چیست؟ «اولئک هم الظالمون» یعنی در آن خطاب است.
«و قوله: و بعولتهن احق بردهن في ذلك» باز، «و قوله: ذلك يوعظ به من كان منكم يؤمن» همه این کها و کُمها التفات است در آن. «من کان منکم [38:48] یؤمن بالله، حفظا لقوام الخطاب، و رعاية لحال من هو ركن في هذه المخاطبة» که پیغمبر است «و هو رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم» که مخاطب به تشریع …؛ «فإنه هو المخاطب بالكلام» وحی «من غير واسطة، و غيره فخاطب بوساطته، و اما الخطابات المشتملة على الاحكام» همه در آنها مشترک هستند «فجميعها موجهة نحو المجموع، و يرجع حقيقة هذا النوع من الالتفات الكلامي إلى توسعة الخطاب بعد تضييقه و تضييقه بعد توسعته» که اینها دیگر بارها تا به حال گذشته.
«قوله تعالى: ذلكم ازكى لكم و اطهر» ، اینجا میفرماید که «الزكاة هو النمو الصالح الطيب، و قد مر الكلام في معنى الطهارة» که طهارت را هم قبلاً ما داشتیم، «و المشار» که عرض کردم ذکر خاص است بعد از عام در اینجا. ذلکم چون همینجور که تنهایی گاهی آمده..، آیاتی که تنهایی آمده این است که «وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ» آنجا ازکی تنها آمده «وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ» . یک جای دیگری اطهر تنها آمده «ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ» این برای قلوب شما و قلوب زنان بهتر است. (40:00) اطهر و ازکی تنها آمدند، اما اینجا هر دو با تاکید آمده که «أَزْكَى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ» .
«و المشار إليه بقوله: ذلكم عدم المنع عن رجوعهن إلى ازواجهن» ، «ذلکم» خطابکم «عدم المنع عن رجوعهن إلى ازواجهن، أو نفس رجوعهن إلى ازواجهن» یا عدم المنع است یا نفس رجوع است. اینها خیلی دیگر نکته الان برای کار ما نکته دیگر زیادی نیست، خودتان میتوانید بخوانید متوجه بشوید. «و المال واحد، و ذلك ان فيه رجوعا من الانثلام و الانفصال» از آن کینه و دشمنی و جدایی «إلى الالتيام و الاتصال، و تقوية لغريزة التوحيد في النفوس فينمو على ذلك جميع..» میگوید وقتی که این توحید محقق بشود، جمیع فضایل دینیه دنبالش میآید. «و فيه تربية لملكة العفة و الحياء فيهن» میگوید اگر این محقق شد، در نظام تعبیر این است که اگر ازدواج صورت بگیرد، ازدواج «أَزْكَى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ» است در نظام اجتماعی. یعنی اگر زکی و تزکیه اجتماعی را میخواهند، طهارت اجتماعی را میخواهند، باید ازدواج را تسهیل کنند ترویج کنند، این آن عصمت اجتماعی و طهارت اجتماعی را به دنبال خودش میآورد، رشد اجتماعی را به دنبال خودش میآورد، پاکی اجتماعی را.. این. لذا قرآن دارد «ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ» خطاب هم به همه است که نظام ازدواج باید تسهیل بشود. این «تقوية لغريزة التوحيد» یعنی غریزه توحید. ببینید چقدر زیبا میگوید غریزه توحید! غریزه توحید یعنی چی؟ یعنی ازدواج یک امر غریزی است در وجود انسان، حیوانات هم دارند، این غریزه توحیدی میشود. چقدر بیان زیبا است «تقوية لغريزة التوحيد»!
و همچنین «في النفوس فينمو على ذلك» دنبال این، یعنی این اقتضای جمیع فضائل را ایجاد میکند، اگر این نباشد اقتضای فضائل دیگر هم نیست. اگر در نظامی در اجتماعی این در حقیقت تأخیر بیفتد، بقیه فضائل در آن محقق نمیشوند. اما اگر این محقق شد بقیه فضائل اقتضایش تویش ایجاد شده، نمیگوید فعلیتش، میگوید اقتضایش. خیلی بیان قشنگی است. یعنی اگر میخواهند برنامهریزی بکنند در اجتماعی، برای این که فضائل دیگر ایجاد بشود، قطعاً موکول به این است که این فضیلت به عنوان پایه و اساس و فونداسیون محقق شده تا آمادگی برای بقیه بشود. تا این نباشد بقیه.. چون این غریزه است، این برمی گردد به غریزه توحید، تا غریزه محقق نشود، فطرت خودش را شکوفا نمیکند، امکان فضائل دیگر نیست.
خیلی بیان زیبایی است ها در برنامهریزی، یعنی در نگاه برای پدر و مادرها، برای اجتماع، برای برنامهریزان اجتماع به عنوان یک مبنا دارد مطرح میکند. این جوری نیست که یک فضیلت باشد، بلکه یک ضرورت است، یک فضیلت نیست در اجتماع بلکه چون بقیه فضائل لازم است این متفرع و مبتنی بر این است، پس یک ضرورت است. اگر این را خوب نکاتش را کسی استفاده بکند، میتواند به عنوان یک مبنا به این نگاه بکند. «تقوية لغريزة التوحيد في النفوس» یعنی هر کثرتی خودش در حقیقت دارد به وحدت تبدیل میشود. این کثرت غریزی که تبدیل به وحدت میشود در نظام خانوادگی، آن وقت آمادگی پیدا میکند که مسائل توحیدی دیگر بر این متفرع بشود.
«فينمو على ذلك جميع الفضائل الدينية، و فيه تربية لملكة العفة و الحياء فيهن و هو استر لهن و اطهر لنفوسهن» که این باعث میشود اجتماع محفوظ باشد و طاهر بماند، «و من جهة أخرى فيه حفظ قلوبهن عن الوقوع على الاجانب إذا منعن عن نكاح ازواجهن» اگر این منع ایجاد بشود جامعه چی میشود؟ الان ما داریم آثارش را میبینیم، هر چی از همه اطراف زحمت بکشند، او دارد کار خودش را میکند که طلاقهای زیادی که دارد محقق میشود و عدم ازدواجهایی که محقق شده، به طوری شده که دختر و پسر آماده ازدواج زیاد هستند و ازدواج صورت نمیگیرد، هیچ کار دیگری نتیجه نمیدهد. تمام آنها چی میشود؟ تمام آنها نسبت به اینها، نسبت به اینها و اینها مخل هستند نسبت به بقیه هم. یعنی این عدم در حقیقت توحید غریزی در اینجا مخل برای بقیه هم است. بقیه اجتماع هم مورد ضرر قرار میگیرند. خانوادههای دیگر هم به ارتباط با اینها مورد آسیب قرار میگیرند. همه اینها در حقیقت چه بشود؟ این بیان اینجا را خودش را.. . «و الاسلام دين الزكاة و الطهارة و العلم، قال تعالى: (و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة) ، و قال تعالى: (و لكن يريد ليطهركم) .» «و الله يعلم و انتم لا تعلمون، اي إلا ما» «و الله يعلم و انتم لا تعلمون، ای انتم لا تعلمون إلا ما يعلمكم الله» این أی، عطف به انتم لا تعلمون است «لا تعلمون الا ما یعلمکم الله»، در مسئله چی؟ در مسئله تشریع «إلا ما یعلمکم الله» در مسئله تشریع.
شاگرد: …
استاد: در آنجا که ملائکه بودند «لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» صدق میکند؛ حالا جایش را آنجا است. اما در اینجا «عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» است، چون «عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» نشان میدهد که بعضی از چیزها چیست؟ همین که بشر خلاصه..، بله اگر معنا را تکوین گرفتید، می گوییم هر نظم علمی که ایجاد می شودخدا قوت را داده، توانش را داده؛ اما در اینجا دارد بیان تشریع را میکند که در این احکامی که برای شما می گویم این احکامی که در اینجا برای شما.. قدرش را بدانید، اینها را شما امکان نداشت بفهمید، مگر این که من به شما گفته باشم. و الا در نظام اینجا باید قرینه با اینجا باشد که «وَ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» این نظام دین، نظامی است که فقط و فقط از جانب خدا است. قوانین اجتماعی بشری نمیتواند حافظ این باشد، مگر این که آن هم اخذ شده باشد از دین سابقی که انبیا گفتهاند.
شاگرد: اگر گسترده باشد خللی وارد میشود؟
استاد: بله، این که در حقیقت گسترده باشد در اینجا که «وَ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» نظری به اینجا پیدا نمیکند. یعنی به عنوان تعلیلِ اینجا ذکر نمیشود، که دارد به خصوص حکم را بیان میکند. یک حکم عام عامی است که همه جا میتواند این را بگیرد.
«و بين قوله تعالى: و تلك حدود الله» تعبیر میگوید ببینید شاهد دیگرش چیست؟ «تلک حدود الله يبينها لقوم يعلمون» به آن قومی که میدانند، این هم قرینه دیگری. «اي يعلمون بتعليم الله» یعنی اینها میدانند به تعلیم الهی. نفی آن حکم را نمیکند که هیچ کسی، هر کسی هر چه بداند به علم الهی است، نفی او را نمیخواهد. اما اثبات این را میکند که دین فقط به تعلیم الهی امکانپذیر است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 419” دیدگاه میگذارید;