بسم الله الرحمن الرحیم
لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(225)
لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(226)
وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(227)
وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(228)
الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ(229)
فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(230)
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ(231)
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ(232)
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(233)[1]
صدق الله العلی العظیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در خدمت دوستان هستیم در محضر آیه 228 سوره بقره که دیروز هم در محضرش بودیم این آیه شریفه این 3 دسته آیاتی که در محضرشان هستیم آیاتی است که مربوط به زندگی خانوادگی و بخصوص بحث طلاق است و لذا این بحث از آن مباحثی است که اگر خوب روی آن کار بشود و دقت بشود شبهات زیادی را پاسخگو است تبیین در رابطه با مسئله زن در این مباحث خیلی قوی صورت می گیرد چون اینجا حقوقی دارد برای زن دارد ترسیم می شود و حقوقی علیه زن دارد ترسیم می شود در یک مسئله دعوا دارد این بحث شکل می گیرد که در وقت دعوا چگونه باشد چون بالاخره طلاق یک دعوا است که دارند با نزاع از هم جدا می شوند و این معلوم می شود عدم سازگاری است در وقت نزاع اقلّ حقوق و کف حق باید معلوم باشد چون دعوا بر سر آن کف حق است که باید روشن باشد در وقت ازدواج ممکن است آن تعالی حقوق دیده بشود که وقت سازگاری و همراهی است لذا در بحث طلاق آن کف های کار و آن جایی که دیگر کمتر از آن خطوط قرمز است و نمی شود از آن کمتر اینها در اینجا شناخته می شود در عین اینکه بحث یک بحث اجتماعی و خانوادگی است یک بحث کاملاً انسان شناسی در آن مطرح می شود یک بحث کاملاً الهی از اینها نشأت گرفته می شود یعنی این بحث را فقط به عنوان یک بحث احکام ساده فقهی نبینیم بلکه در ذیل این احکام فقهی بسیاری از مبانی انسان شناسی و حتی بحث های بین زن و مرد که صنفاً چه تفاوتی با همدیگر می کنند حقیقتاً چه اشتراکاتی با همدیگر دارند و بسیاری از این مسائل در ضمن این بحث ها دارد روشن می شود لذا من در نگاه اول که دوستان به این آیات نگاه می کنند آیات را خیلی( از دقیقه 1 تا دقیقه 10 ) غیر مربوط به خودشان نبینند و خیلی مثلاً عادی نگاه نکنند این آیات الهی مثل آیات دیگر قابل این است که اگر به مبانیش متصل بشود و مبانی که در آن اشباع شده تحلیل بشود خیلی از مباحث جدی را در زندگی اجتماعی امروز ما مشکلات را برطرف کند یا پیشنهادهایی در نظام تربیتی در این ها دیده شده باشد و معلوم بشود و از آن استفاده بشود و امثال اینها لذا بحثمان این است که در نگاه اول آیات طلاق هست و آیات طلاق خیلی بحثی شاید مبتلی به ما نباشد حالا ممکن است یک کسی الان …. اما خب حکمش را می دانیم آنجا می گوییم حکمش را می فهمیم دیگر اینقدر لزوم ندارد نه اینها در جایی است که در وقت نزاع یا در تبیین مسائل بسیاری از مبانی در همین فروع ساده دارد آشکار می شود و حل می شود.
دیروز قسمتی از بحث را در خدمت دوستان بودیم که آیه شریفه این است که بسم الله الرحمن الرحیم وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ[2] بعضی از بحث که گذشت یک نکته ای که در جلسه دیروز گفته شد و بعضی دوستان اعتراض کردند که وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ[3] که خود این یک اصل کلی است که هرجایی که خدا وجوب اظهار را قرار داده در مقابلش قبول را لزوم قبول را در کنارش قرار داده است بله اگر این لزوم قبول منجر به ضرری به غیر بشود که جای دعوا باشد جای نزاع باشد آن جا فرمودند که آنجا لزوماً قبول برای آن کسی که متضرر می شود لزوم ندارد بلکه می توانند ادعا داشته باشند و جای محاکمه و جای تحاکم و جای نزاع هست این یک نکته.
نکته تکمیلی دیگر این است که در بعضی دوستان نشانم دادند که آوردند بحثی که مثلاً بعضی بزرگان کرده بودند این بود که قطعاً در جایی که علیه خودش است مقبول است یعنی اگر جایی به زن وجوب اظهار را مطرح کردند آنجایی که علیه خودش است این وجوب اظهار قطعاً مقبول است یعنی آنجا شکی نیست که مثل اقراری می ماند که اگر برای خودش این چند چیز را که گفته اند حتماً باید کتمان نکند نه هر جایی آنجایی که مربوط به او است و از اخبار به واسطه ی خود او فقط امکان پذیر است اگر اخبار کرد آنچکه علیه خود او است قطعاً پذیرفتنی است آنچکه علیه او نیست ولیکن علیه دیگری است اگر که آن شخص اعتراضی نداشته باشد آن هم قطعاً مقبول است و همین شهادت کفایت می کند که قبول برایش متحقق بشود اما اگر برای دیگری اضراری به دنبال داشت آن موقع قابل نزاع است که دیروز هم این بحث را اشاره کردیم که اگر اضرار به غیر باشد و این اضرار به غیر طوری باشد که حقّی ضایع بشود مثلاً بگوید من ولد دارم در رحمم تا این مرد نفقه بر گردنش بیاید تا مدتی که مثلاً 9 ماه{بشود} این نص موافقت بلکه تا 9 ماه خب این جا دارد که اگر مرد احساس می کند این اضراری است شکایت کند و اختبار بکنند که آیا ولد دارد یا ندارد اما اگر گفت ولد دارد و مرد هم نزاعی نداشت اگر دروغ هم گفته باشد اگر دورغ گفته باشد اینجا آن حرام را مرتکب شده در دروغ گفتن و بر مرد اگر قبول کرد وجوب نفقه هست که انجام بدهد و اگر زن گرفت و معلوم شد بعد از آن دوران عده این حمل نداشته پیش خودش و این حقّی که گرفته و ان پولی که گرفته آن باطل است حرام است مثل بقیه حقوق باطلی که کسی بدون اینکه طرف متلع باشد از او بگیرد خب این هم باطل است لذا حرام مرتکب شدن جواز اینجا ایجاد نمی کند در تصرف این، چون مرد قبول کرد حرفش را و حقوق او را به عنوان نفقه پرداخت کرد برای او جایز نمی شود تصرفش چون دروغ گفته پس اصل مسئله روشن است اگر در جایی به عنوان یک قاعده کلی وجوب ابراز را خدای تبارک و تعالی به عهده کسی گذاشت در مقابلش لزوم قبول هست فی الجمله حالا این فی الجمله ممکن است که قیودی داشته باشد بالجمله نیست فی الجمله حتماً باید لزوم قبول هم در کنار این باشد و إلا اگر نباشد لغو می شود حالا این فی الجمله سعهاش تا کجا است بحثی است که در دایره ی فقه تعیین می شود اگر مبحث فقهی است که تا کجا و چه حدودی می تواند این تخصیص بزند که ما مِن عامٍّ إلا و قد خُصّ که اختصاصاتش البته با دلایل متصله یا منفصله محقق می شود این یک نکته ای که لایحِلُّ خودش یک قاعده مهمی است وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ[4] که زیرمجموعه ی یک قاعده ی کلان تر است این در اینجا یک مصداقی از آن است مصداق اینجا در مورد اخبار آن چیزی است که فقط زن مطلع بر آن است که می داند عادتش کِی آغاز می شود عادتش کِی پایان یافته آیا در عادت به سر می برد یا در عادت به سر نمی برد اینگونه نیست که در دوران عادت همیشه برای دیگران هم مکشوف باشد که این عادت است ممکن است اختبارش سخت باشد البته با وسایل و تجهیزات یا عمل حرامی که لازم باشد که رؤیتی که تا آن حرام، خب این ها لزوم ندارد تا آنجایی که اختبار کفایت می کند به همین مقدار که اخبار خودش باشد کفایت می کند منتهی لزوم قبول هم در طرف مقابل{….}لذا مثلاً در زندگی زناشویی اگر زن اضهار می کند که عادت است مرد حق ندارد ارتباط را حق ندارد به همین صِرف این مقدار اگر زن دروغ گفت حرام مرتکب شده آن سر جایش است که حرام مرتکب شده حقّی را ضایع کرده اما در عین حال اختبار او همین مقدار که لزوم دارد اخبار قبول او هم نسبت به طرف مقابل الزامی است که نمی تواند تعدی کند بگوید نه تو نیستی و هرکاری او از دستش بر بیاید انجام دهد نه این نمی شود این امکان پذیر نیست اخبار او با قبول طرف مقابل این تلازم دارد خب این هم یک نکته که از بحث دیروز باقیمانده بود.
بحث به اینجا رسید که وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا[5] عرض کردیم در این جا 6 حکم آمده 5تا حکم فقهی است 1 حکم معرفتی است که در انتهایش آمده که همان از سنخ بحث هایی است که تعلیل در انتهای آیه کل آیه را پوشش می دهد که اگر در انتهای آیه آمده وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[6]که این دو اسم آمده سرتاسر این آیه با اسم عزیز حکیم تجلی و ظهور پیدا کرده حالا تطبیقش می کنیم ببینیم به عنوان نمونه إن شاءالله در انتهای بحث اگر فرصت شد که ببینیم این آیه اسمائی که در انتها می آید چگونه با آیه نسبت پیدا می کند که اگر چند موردش را آدم این کار را بکند بعد کم کم می بینید که این قدرت و ملکه ایجاد می شود که در آیات دیگر هم تا آنجایی که نزدیک بتواند آدم استظهار کند این تطبیق کند.
خب می فرمود که در اینجا 5 حکم داشتیم اولین حکمش که وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ[7] بود دومین حکم وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ[8] که گذشت سومین حکم این بود وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا[9] این در تربّص بعولتهنّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فی ذلک یعنی در آن تربّص إن أرادوا اصلاحاً دیروز عرض کردیم که بعل به حقیقت اطلاقش مال همانطور که مرحوم علامه فرمودند این است که استعلاء و قوت و ثبات و شدت در آن خوابیده در بعل لذا به سرزمین بلند و مکان بلند می گویند بعل به تعبیراتی که شده مثلاً به صنم و مالک کسی که مالک چیزی باشد بعل اطلاق می شود به صنم و بتی که نسبت به او خضوع صورت می گیرد اطلاق بعل شده است و نظایر این ها به زوج هم اطلاق بعل شده است که عرض کردیم منتهی بعضی اختصاص دادند به آن جایی که بعد از ارتباط و مباشرت باشد حتی به نخل بلندی که بی نیاز از آب است آب دادن نمی خواهد ببینید نخلی که بی نیاز از آب است آب دادن نمی خواهد اطلاق بعل شده همه ی این اطلاقات یک منشأ دارد که همان قوت استقلال شدت است لذا در تعبیراتی که در قرآن آمده گاهی به عنوان زوج آمده گاهی به عنوان بعل آمده گاهی به عنوان رجال آمده مثلاً اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ[10] که حالا در رجال هم عرض خواهیم کرد اگر لغت و استضهار لغتی اینها خوب دقت بشود هرکدام از اینها دلیل خاصی دارد که این آمده چرا گاهی به لحاظ سیاق تغییر ایجاد می شود( از دقیقه 10 تا دقیقه 20 ) از مثلاً زوج به بعل و از بعل به رجال که در این جا یک همچین مسئله ای صورت گرفته که به صورت بعل آمده و بعد تغییر سیاق داده شده به رجال در ادامه آیه همین اینها هر کدام مفهومی را دارد بیان می کند از باب این نیست که خواستند تکرار و فقط این باشد که تکرار صورت نگیرد بله تکرار صورت نگرفتن هم خودش حکمت است خودش یک دلیل بر بلاغت و فصاحت است اما اینجا علاوه بر این جهات دیگر مسئله هم که خود رجل با بعل با زوج تفاوت دارند در اطلاق و بکار گیری آنها رعایت شده لذا اگر رگه ی این در قرآن و روایات پیگیری بشود می تواند خودش یک موضوع جالبی باشد که رجال به چه حیثیتی در لغت به کار رفته و قرآن رجال را به این حیثیتی که در لغت به کار رفته چگونه بکار گرفته و از آن چه مفاهیمی استفاده می شود که الان مثلاً در اینجا می توانیم حالا تطبیقش را در ادامه بحث ببینیم.
خب بحثی که ایشان داشت ….
یکی از حضار: استاد ریشه اصلی معنا شد استعلاء و بلندی ؟
استاد: معنا را اینطور کردند که به چیزی اطلاق می شود که قائم به نفس خود است و استعلاء و استغناء و بلندمرتبگی دارد یعنی استغناء و استعلاء و قیام به نفس دارد احتیاجش کمتر است به غیر آن کسی …. مثل نخلی که بی نیاز از آبیاری است می گویند بعل صنم که بت است که او را ثابت می بینند و مستعلی و خودشان را خاضع در مقابل او و امثال این مثالهایی که زدند مرد را هم در مقابل زن اطلاق بعل که شده یک حالت استغنایی و استعلایی نسبت به مرد در رابطه با زن دارد منتهی این استغناء و استعلاء نه در رابطه با شخصیت معنوی است بلکه در رابطه با حالا بحثش را بیان می کنیم در رابطه با یک نوع مدیریت زندگی است که این مدیریت اجتماعی زندگی این رعایت باشد بشود قرآن به این اعتنا دارد روایات ما به این اعتنا دارند که این مدیریت و استعلاء در خانواده ها باید هم در طبیعت مرد قرار داده شده نسبت به زن هم در نظام تشریع این تأیید این نسخ نشده و این رد نشده. لذا ضعف مرد در خانه ممدوح نیست نه ضعف مرد یعنی ملایم بودن نه ملایم بودن که این همه در روایات تأکید شده که بهترین خُلق حسَن داشتن در خانه رحیم بودن منتهی ضعف مرد که تصمیم گیری در خانواده و مدیریت در خانواده از مرد سلب شده باشد این ممدوح نیست اما اینکه مرد تصمیم گیری هایش را با کمال رأفت و رحمت و با کمال ملاطفت در خانواده انجام بدهد خب این ممدوح است ولی تصمیم گیر باشد که خانواده بدون تصمیم گیر نماند این غالبی در مردها قوی تر از زن است غالباً اما در جایی ممکن است البته مردی ضعیف النفس باشد نسبت به این خصوصیت وجودی اش و زنی قوتش بر مرد غلبه کند به لحاظ این خصوصیت حالا در آنجا آیا ممدوح است که این مسئله از طریق زن انجام بشود یا در ادامه ممکن است به مشکلاتی بر بخورد در ادامه بحث ممکن است بعضی از نکاتش إن شاءالله بیاید.
می فرماید که و الضمير في بعولتهن للمطلقات[11] ضمیری که در اینجا آمده که بعولتهنّ أحق بردّهِنَّ می گوید ضمیر بعولتهنَّ بر می گردد به مطلقات اگر ضمیر بعولتهنّ بر نگردد به مطلقات یعنی مطلقات از اول اگر ما دو 2 جور می توانیم در نظر بگیریم بگوییم مطلقات از اول خاص آمده مربوط به رجعی است طلاق رجعی است که این بعولتهنَّ أحق بردّهِنَّ مربوط به طلاق رجعی است در طلاق بائن که بعولتهنَّ أحق بردّهِنَّ نیستند در طلاق رجعی است که این مسئله هست اگر بگوییم که این ضمایر تطابق دارد بعولتهنَّ به مطلقات به این عنوان که عین او است و به عنوان اطلاق مطلقات را طلاق رجعی بگیریم حکم طلاق بائن در این آیه روشن نشده آن موقع اما مسئله روی این است که در این آیه مطلقات را مطلق گرفتند همه ی مطلقات را شامل می شود بائن و رجعی ولی حکمی بعدی که بعولتهنَّ أحق بردّهِنَّ با این که ضمیر بعولتهنَّ بر می گردد به مطلقات منتهی به نحو این با قرینه ی أحق بردّهِنَّ نشان می دهد که این طلاق طلاق رجعی است در بعولتهنَّ أحق بردّهِنَّ یعنی پس این حکم اختصاص دارد به رجعی اما اینگونه نیست که وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ هم مربوط به طلاق رجعی باشد او مطلق است ولی این حکم اختصاص دارد به طلاق رجعی
للمطلقات إلا أن الحكم خاص بالرجعيات دون مطلق المطلقات الأعم منها و من البائنات[12] که مطلقات هم رجعی را شامل می شود هم بائن و المشار إليه بذلك التربص الذي هو بمعنى العدة، و التقييد بقوله آن چیزی که اشاره شده با ذلک گفتیم که أحقّ بردهنّ فی ذلک می گوید این ذلک به تربّص برمی گردد إن أرادوا إصلاحا، للدلالة على وجوب أن يكون الرجوع لغرض الإصلاح باید باشد منتهی یک تعبیر دیگری که استفاده کردند این است که این بعولتهنّ أحق بردّهنّ فی ذلک إن أرادوا إصلاحاً این بعولت چرا بعل در اینجا آمد بعل که در این جا آمد با قرینه إن أرادوا إصلاحاً که آمده و زوج نیامد یعنی اینکه آن مردی که این استغناء و حالت را دارد این عزت را دارد که می خواهد برگردد و قصد اصلاح دارد یعنی توان اصلاح را دارد و إلا زوجی که ضعیف بوده و همسر او به هر دلیلی با همدیگر متارکه کردند اگر این قدرت ندارد بعل نیست حالت عزت و استغناء و اراده ندارد صاحب عزم نیست این أرادوا إصلاحاً اشاره دارد به اینکه چرا بعل آمده از باب اینکه این توانمند است در اصلاح این خانواده اگر بعل نبود در مدیریت این خانواده قوی نبود این أرادوا اصلاحاً برای او مقدور نیست پس باید إن أرادوا اصلاحاً موضوعش توانایی در آن باشد اشباع این توانایی در موضوع به صورت بعل بودن لفظ بعل آمده نه زوج که زوج اعم است ممکن است آن زوجی که این توانایی ندارد …. لذا این بعل آمدن در اینجا خودش یک وجهی از وجوهش این است که چرا سیاق تغییر پیدا کرده و عنوان بعل آمده با إن أرادوا اصلاحاً می تواند این مؤیدی باشد که این توانایی اصلاح دارد قدرت اصلاح و مدیریت دارد و إلا اگر این مدیریت را …. نه اینکه اگر کسی نداشت حرام برگشتن و نمی تواند برگردد نه دارد وجه ترجیح را بیان می کند که إن أرادوا اصلاحاً با این توانایی اگر باشد ممدوح است و خدای تبارک و تعالی او را تأیید می کند.
یکی از حضار: خود رجعی بودن را هم می توانیم از همین لفظ بعل استفاده کنیم از جهتی که در رجعی است که همچنان به نوعی استعلاء را این زوج دارد
استاد: حالا زوج مثلاً در طلاق بائن هم زوج اطلاق می شود در دوران هم در رجعی هم در بائن در روایات متعدد یا آیات اطلاق زوج شده یعنی زوج به اینها صدق می کند به لحاظ تلبس سابق صدق می کند اشکالی هم از جهت اطلاقی ما نداریم که صدق کند زوجیت به لحاظ همان تلبس …
یکی از حضار: کلمه بعل صدق نمی کند دیگر
استاد: حالا آن بحث است در رجعی حالا این را داریم از 2 نکته بعدی این است که در بحث رجعی اگر می گوید أحقُّ بردّهِنَّ این أحقُّ بردّهِنَّ اصلاً خودش در آن احقیت نه به معنای افعل تفضیل است اگر به معنا افعل تفضیل باشد یعنی افراد دیگر حق دارند در حالی که حرام است در دوران عده فرد دیگری حتی خواستگاری این خانم که در عده دیگری است بیاید چه برسد که بخواهند حقی برای او باشد برای این آمدن پس این احق بودن در اینجا أحقُّ بردّهِنَّ به معنای حقیقٌ است نه به معنای احقیت افعل تفضیلی که دیگران هم حق دارند این هم حق دارد منتهی این احق است نه اینطوری نیست بلکه به معنای حقیقٌ است و در قرآن به کار رفته است افعل تفضیل به معنای همان حقیقت آن شئ نه به معنای افعل تفضیلی که از دیگران برتر باشد این احقیت شاید خلاصه به نحو احقیت که به کار رفته شدت تأکید در امکان رجوع است که این برگردد و إلا به معنای افعل تفضیلی نیست یک نکته این است
یکی از حضار: بعد از عده را بگیریم آن وقت احقیت حرام می شود
استاد: نه دیگر بعد از عده نه دیگر بعد از عده احقیت هم در کار نیست همه مساوی هستند بعد از عده دیگر بعولتُهُنّ أحقُّ بردّهِنَّ ردّ که آمده رد یعنی برگشت به آن چیزی که قبلاً بوده به عقب( از دقیقه 20 تا دقیقه 30 ) این فقط در عده امکان پذیر است یعنی بعد از عده دیگر رد اطلاق نمی شود و رجوع هم اطلاق نمی شود بلکه ازدواج است لذا صیغه هم می خواهد و عقد هم می خواهد ولی در اینجا صِرف رجوع کفایت می کند.
یکی از حضار: اگر عقد بخواهد دیگر رجوع معنا ندارد
استاد: نه دیگر رجوع معنا ندارد استینافی است این استیناف جدید است وقتی عقد می آید یعنی یک عقد جدیدی است می توانند شرایط جدیدی بگذارند مِهر جدیدی بگذراند شرایط جدیدی ولی در رجوع شرایط جدید ندارد حتی اگر مِهرش را پرداخت کرده بود وقتی رجوع می کند دیگر مِهر جدیدی ایجاد نمی شود همان بقای عقد سابق لذا بردّهِنَّ دلالت بر همین مسئله دارد که این همان ادامه است.
نکته دیگری که در اینجا باز حالا یک مقداری بخوانیم که می ترسم که جلو نرویم چون اینها نکات زیادی در اینجا هست آنقدری که می رسیم
لغرض الإصلاح لا لغرض الإضرار[13] که در آیات دیگر نهی شده بود که اگر مرد بخواهد برگردد تا زن را آزار بدهد چون زن وقتی که مرد برگردد امکان ازدواج دیگر هم برایش سلب می شود بیاید پا در هوا این را نگه دارد رجوع کند و نه طلاقش بدهد و نه رهایش کند و نه زوجیت باشد خب این آزار دیگران است آزار آن زن است لذا می گوید إن أرادوا اصلاحاً در آیه دیگر آمده است المنهي عنه بعد بقوله: وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا، الآية. نگه ندارید همسرانتان را با اینکه ضرر بخواهید به آنها بزنید لج کرده باشید تا آنها را {آزار دهید} بگویید طلاقت هم نمی دهم هرکاری دلت می خواهد بکن خب اینطور هم نبوده که امکان ازدواج نباشد برای مرد هست ازدواجش می کند کارهای خودش را راحت خودش را دارد اما این را هم پا در هوا{ نگه می دارد} می گوید این در منظر این حرام است که حرام است به معنای حرام اخلاقی. وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا، اگر کسی اینطور انجام داد این در منظر الهی مبغوض است.
خب و لفظ أحق اسم تفضيل حقه أن يتحقق[14] این حقّه یعنی نه حقه یعنی از احق آمده باشد حق این اسم احق حقه یعنی أن يتحقق معناه دائما مع مفضل عليه این دائماً باید معنایش مفضلٌ علیه آن که مفضول است باید حتماً همراهش باشد افعل تفضیل است دیگر كأن يكون للزوج الأول حق في المطلقة و لسائر الخُطّاب حق، و الزوج الأول در این حالت أحق بها لسبقالزوجية منتهی می گوید غير أن الرد المذكور لا يتحقق معناه إلا مع الزوج الأول. پس به نحو أحقیت به معنای افعل تفضیلی نیست در اینجا قرینه در کار است که معلوم می شود فقط زوج اول است لذا اصلاً چیزش هم همینطوری است یعنی بر مرد هم حتی در آن حالت حرام است که خواهر این زن را بگیرد یعنی احکام زوجیت باقی است احکام زوجیت در این حالت باقی است نفقه بر مرد لازم است هم خواهر این خانمی که طلاق در عده رجعی است نمی تواند بگیرد حرام است برای مرد در همین چون حکم زوجیت به نحو ضعیف ادامه پیدا می کند و اکثر احکامش باقی است.
یکی از حضار: اجازه گرفتن از مرد برای بیرون رفتن و اینها هست دیگر در زمان عده …
استاد: الان نمی دانم این را این را نمی دانم آیا در دوران عده چون اکثر احکام نمی گوییم همه احکام اکثر احکام در دوران چیز هست لذا حکم به زوجیت می شود اما به زوجیت ضعیفه است اما اینکه حالا اجازه بیرون رفتنش هم اجازه ی این هست با اینکه اینجا در دوران طلاق است یا نه الان حضور ذهن ندارم کسی حضور ذهن دارد؟
یکی از حضار: آیه می گوید لَا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِن[15] یعنی می گوید
استاد: نه آن اخراج از مکان است یعنی نمی توانید مکان بیرونش کنید
یکی از حضار: ولایخرجنَ هم دارد نمی تواند برود بیرون مگر اینکه اجازه بدهد او هم باید اجازه بگیرد
استاد: حالا باید ببینیم الان من شاید الان من حضور ذهن ندارم لابد حکم معلوم است ولی من حضور ذهن ندارم.
و من هنا يظهر: أن في الآية[16] در آیه چی هست؟تقديرا لطيفا بحسب المعنى، و المعنى و بعولتهن أحق بهن من غيرهم، و يحصل ذلك بالرد و الرجوع في أيام العدة، و هذه الأحقية إنما تتحقق فقط في الرجعيات اما اگر عقد بائن بود چی؟ اگر طلاق بائن بود چی؟ احقیتی در کار نیست همه مساوی هستند در بائن همه مساوی هستند و فرقی نمی کنند هیچ حقی برای کسی در دوران عده نیست و بعد از عده است.
یکی از حضار: آیت الله سیستانی می گویند حرام است بدون اذن شوهر بیاید بیرون
استاد: در ذهنم هست اما دقیقش را چون یقین نداشتم حکم شرعی است آدم می خواهد بگوید بقیه مراجع نگفتند یعنی؟
یکی از حضار: این رساله آقای سیستانی است
استاد: یعنی اکثر احکام زوجیت در دوران طلاق عده رجعیه باقی است اکثر احکام در عده رجعیه باقی است لذا چون باقی است از جمله اش ممکن است همین باشد ولی در بائن اینگونه نیست در بائن ممکن است بسیاری از احکام زوجیت آنجا ادامه ندارد بعضی اش ممکن است که دیگر چون ضعیف تر از قبل هم می شود.
یکی از حضار: آیت الله مکارم هم می گویند حرام است
استاد: پس معلوم می شود که یعنی این را هم جزء آن احکام ….
یکی از حضار: (نامفهوم 35:13)
استاد: حالا آن خیلی راحت می شود ما حکم شرعی مان را باید بدانیم در عین حال رعایت کردن مردم متشرعه گاهی حکم دیگری است یعنی خودشان را خلاص شده می بینند آن از قبل از طلاق است یعنی از وقتی که قهر کردند از وقتی قهر کردند دیگر هر کسی کار خودش را می کند کاری ندارد آن دیگر از دوران قهر آغاز می شود یک موقعی می بینیم یکسال است که قهر هستند بعد طلاق می گیرند ولی در آن یکسال هم دیگر اصلاً اگر به او بگویند چرا رفتی آن موقع همان جا هم خلاصه طلبکار می شود که به من توهین کردی … قول آقا در خانه هم هست قهر هم نکرده گوش نمی کنند دیگر( خنده ) اصلاً گاهی عمداً خلاصه چون قهر است می خواسته بگوید …. بعضی مردها وسواس دارند من مشاوره متأسفانه دیدم بعضی مردها وسواس شدید دارند همسرش با پوشیه همراهش دارد می رود وقتی می آید خانه 10بار با او دعوا می کند که تو با پوشیه راه رفتی هم پیش من هم بودی من هم کنارت بودم یکی نگاهت کرد خب این می گفت بنده خدا آمده بود گفته بود من چه کار کنم یکی نگاهم نکند می گفت در خیابان داریم راه می رویم یکی نگاه کند دعوا راه می اندازد گفت اصلاً ما جرئت نمی کنیم از خانه بیرون برویم می گفت اگر بیرون برویم یک کسی نگاه کند به این حالا پوشیه دارد اصلاً این کاملاً محصور است می گوید من چه کار کنم که دیگر کسی نگاهم نکند جلوی خود شوهرش می گفت بنده خدا می گفت من چه کار کنم می گفت که من که دیگر مقصر نیستم حالا اگر یک موقعی آدم کاری دارد بیرون لازم است برود با خودش هم می رود با اینطور می رود دیگر گاهی وسواس می شود این دیگر به حدی می رسد که عاجز می کند طرف مقابل را که خودش هم می گفت حاج آقا دست خودم هم نیست همین که تا یکی را ببینم دعوا راه می اندازم می گفت در اتوبوس در خیابان در هرجا می گفت اگر یک موقع بیرون برویم برگردیم داخل خانه چندبار دعوا کردیم تا برگشتیم تا خانه یعنی تا چندبار نه با من دعوا کند با دیگران هم دعوا می کند بعد هم می آید در خانه من را دعوا می کند یعنی آنجا آن ها را دعوا می کند بعد می آید داخل خانه من را هم دعوا می کند این دیگر اصلاً گاهی کسی هم توجهی به این نداشته اصلاً این احساس می کند که او دارد نگاه می کند خب این هم هست بیچاره می کند زن را بعد زنی که اینطوری طلاق بگیرد چی می شود؟ از همان روز اول می زند بیرون می رود بیرون و دغّ و دلی های این چندین سال را که برایش عقده شده را خالی بکند. خب دور نشویم از اینجا
و هذه الأحقية إنما تتحقق في الرجعيات دون البائنات التي لا رجوع فيها، و هذه هي القرينة على أن الحكم مخصوص بالرجعيات، لا أن ضمير بعولتهن راجع إلى بعض المطلقات بنحو الاستخدام[17] اگر اینطوری بگوییم أو ما أشبه ذلك که بعضی ها خواسته اند بگویند که به نحو استخدام است ایشان می فرماید نه می گوید قرینه در کار است که این جا بعولتهِنَّ ضمیر برمی گردد به مطلقات اما قرینه در کار است که مخصوص رجعیات است نه برگردد به نحو استخدام اگر برگردد به نحو استخدام آن وقت گاهی می گویند آن خود از اول تخصیص گاهی می خورد به آن مطلقات یا باید از اول تخصیص بزنیم بگوییم که عده در بقیه معلوم نیست فقط در رجعیات است یا به نحو…. که احکام متفاوت می شود آن وقت اگر به نحو استخدام گرفتیم و الآية البته آیه خاصة بحكم المدخول بهن چرا؟ چون اگر مدخول بهنَّ نباشد طلاق بائن می شود و عده رجعیه نیست عده بائن است درست است طلاق بائن است چند قید دارد من ذوات الحيض چون اگر حیض نبیند باعث می شود باز می شود چی ؟ کسی که قبل از بلوغ است قبل از بلوغ هم اگر طلاقی صورت بگیرد حتی اگر مدخولٌ بهنَّ باشد بائن است چون هنوز حیض نمی بینید همچنین غير الحوامل آن جایی که حامله هم نباشد پس این سه قید در این جا شرط است که اگر این سه قید هرکدامش نباشد ( غیر الحوامل هم یعنی اگر طلاقی نسبت به آن ها صورت بگیرد این هم) و أما غير المدخول بها و الصغيرة و اليائسة و الحامل فلحكمها آيات أخر. آن ها را جای دیگری روشن می کند که احکام آنها چگونه است که در جای دیگر بیان می شود.
اگر آیه را خاص گرفتیم اینطوری است اما اگر کسی گفت نه آیه مطلق است و همه ی اینها را شامل می شود چه رجعی را چه بائن را منتهی بعولتهنَّ أحقُّ بردّهِنَّ مختص به رجعی است ولی آیه وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ[18] این مربوط به همه ی مطلقات است و همه ی اینها را شامل می شود ولی اگر گفتیم این اختصاص دارد آن موقع اینها خارج می شوند حکمشان باید جای دیگری روشن بشود.
یکی از حضار: استاد غیر ذوات الحیض را شما صغیره فرمودید؟
استاد: از جمله مصادیقش این است( از دقیقه 30 تا دقیقه 40) منتهی بعضی یائسه را هم به این ملحق کردند گفتند همین گونه است بعضی کسانی را که یائسه هم نیستند اما حیض نمی بینند البته آن اختلافی است یعنی آن جایی که یائسه به سن یائسگی نرسیده اما به دلایلی الان حیض نمی بیند لذا آن را گفتند نه اختلافی بعضی این را ملحق کردند اکثراً گفتند نه آن کسی که نیست و سنش به سن یائسگی نرسیده ولی حیض نمی بیند عادت نمی بیند البته او حکمش تقدیری است یعنی به اندازه 3 قرء باید عادت نگه دارد و ملحق به همین هست این کلی حکمی است که در اینجا آمده.
یکی از حضار: این فرمایشی که گفتید بعضی از خانم ها حیض نمی شوند چطور است؟
استاد: آن ها اگر عادت معینه دارند مطابق آن حکم دارد عادت معینه باشد غیر معینه باشد حداکثر متناسب با اینها چطور بوده حداکثر و حداقلش اینها را همه طبق او حکمش بیان می شود یعنی ملحق به همین ها است
قوله تعالى: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ،[19] ببینید در اینجا 2 حکم را آورد مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ این لَهُنَّ مثل الذی علیهنَّ این هم باز یک قاعده کلی است ببینید هرجا که حقی قرار داده می شود تکلیفی هم در کار است اگر بین دو نفر رابطه ای برقرار می شود برای یکی حقی قرار داده می شود برای طرف مقابل هم حقوقی در کار است یعنی لَهُنَّ و علیهِنَّ است یعنی در مقابل هر تکلیفی حکمی داریم یعنی اگر حکمی تکلیفی برای کسی قرار می دهیم برای او حکمی هم قرار داده شده اگر انسان برایش اعمالی به عنوان تکلیف آمده جزایی هم خدای تبارک و تعالی قرار داده است که لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت[20] که آن کسب برای او باقی می ماند در اینجا هم همچنان که برای آقایان و خانم ها دارد بیان می کند می فرماید لَهُنَّ برای خانم ها احکامی است به نفعشان لهنَّ مثل الذی علَیهِنَّ همچنان که تکالیفی بر دوششان است پس تکالیف و احکامی برای آن ها است به نفع آن ها است و تکالیفی علیه آن ها است علیه آن ها یعنی برگردن آن ها است بر عهده شان است که باید انجام بدهند منتهی می گوید هر کدام از این تکالیفی که برای آن ها است و علیه آن ها است که در نزاع این حدود باید خوب رعایت شود می گویدبالمعروف است یعنی ملاک این است که این تکالیفی که قرار داده شده عرفاً شرعاً و عقلاً شناخته شده باشد لذا در این چند آیه ای که در همینجا آمده شاید در همین مقدار آیه ای که در اینجا آمده در همین آیه 228 تا 243 چون بحث نزاع و دعوا بوده 12 بار بحث معروف قید آمده در این آیات 12 بار که بی نظیر است که این همه تعداد بحث معروف. چون جای نزاع و پایمال کردن حقوق و زیر پا گذاشتن نظام اخلاقی است لذا تأکید در اینکه اینجا باید آن نگاه حقیقی انسان و نگاه تعالی انسان پیاده بشود با اینکه جای دعوا است لذا بحث مقید شده دائماً به معروف و لَهُنَّ مثل الذی علیهُنَّ بالمعروف یعنی این را بدانید که آنچکه در هر کدام از این دو طرف آمده چه احکامی که به نفعشان است چه احکامی که به عهده شان است اینها همه بالمعروف ملاک دارد میزان دارد ملاک تشخیص عُرف است یعنی آن آداب و سنن عقلی و عرفی و شرعی که مطابق این ها جعل شده لذا حقّ پایمال کردن و ضرر رساندن هر کدام به دیگری را در اینجایی که معمولاً حالت شکست های روحی ایجاد شده حق ندارند از این شکست استفاده کنند فشار بیشتری کسی به دیگری بیاورد در طرف مقابلش بلکه باید رعایت موازین اخلاقی در نظام تکالیف قطعی و لازم است که این نظام را چه کسی می شناسد چه کسی می گوید؟ می گوید عُرفی است در عرف هرجایی این عرفی است که شرع همان عرف را تأیید می کند که عرفی معروف در این جا شرعی عقلی و عرفی است که لحاظ شده.
یکی از حضار: قوانینی که وضع می کنند که مثلاً مرد نصف دارایی اش را بدهد چه کند و چه کند این ها را می شود با بالمعروف تأیید کرد؟
استاد: قوانین شرط است یعنی این شرط را شرط ضمن عقد است اگر شرط ضمن عقد نباشد التزام به آن به حکم حاکم امکان پذیر می شود ولی شرط ضمن عقد است الان شما اول که می روید ازدواج می کنی منتها آنجا مست و داغ هستی و نمی فهمی ولی می گویند این همه شروط است می گوید همه ی اینها هست همه ی اینها را امضا می کنید یعنی شرط ضمن عقد شما قبول کردید دیگر و إلا اگر شرط ضمن عقد نباشد فقط به حکم حاکم امکان پذیر می شود عرفی اصلاً اینجا نمی خواهد اینجا شرط ضمن عقد است.
چندتا امضا می کنند الآن؟ 14 تا مثل اینکه امضا می کنند این تند و تند امضا می کند تمام شود می گوید این تمام شود به بقیه اش برسم کاری به اینجا ندارد این ها را همگی بهانه می بیند اما نمی داند هر کدام از اینها بعداً هر کدام که امضا کرد آنجا داغ بود ….. خلاصه اینطوری است.
یکی از حضار: (نامفهوم 45:34 ) عقل از آن خاصیت می افتد ….
استاد: حالا آن یک بحث دیگری است حالا آنجا شرط ضمن عقد است می تواند شرط ضمن عقد کند که اصلاً ارتباطی هم در کار نباشد تا اینجا هم …. بترسید تا اینجا هم بکشد قانع باشید شاکر باشید به اینجا که همین مقدار را بگویید خوب است تا به بیشتر از این نکشد
یکی از حضار: استاد در بحث شرعی از خود واژه معروف می شود فهمید یا با قرینه می فهمد؟
استاد: نه در جایی که آمده چون تکلیف است لَهُنَّ مثل الذی علیهِنَّ بالمعروف یعنی اصل احکام شرعیه است اما حدود احکام و شناخت موضوعات و نحوه پیاده کردن اینها به معروف عرفی است یعنی شرع دارد تأیید می کند معروف وقتی که می آید یعنی شناخته شده است یعنی مردم می دانند معروف است یعنی شناخته شده است.
یکی از حضار: شرع ما به قرینه ی بحث اعتقادی می گوییم دیگر وگرنه خود آیه دارد می گوید چون بحث ما اجتماعی است عرف عقلا می شناسند منتهی ما به قرینه اعتقادی می گوییم که
استاد: این حکم شرعی مان مطابق با آن است می گوییم حکم شرعی مطابق با آن است این به معروف همان مصداق اجتماعی است یعنی همان عرف اجتماعی است همان است.
خودشان هم الان اینجا آورده است: المعروف هو الذي يعرفه الناس بالذوق المكتسب من نوع الحياة الاجتماعية المتداولة بينهم، و قد كرر سبحانه المعروف في هذه الآيات فذكره في اثني عشر موضعا اهتماما بأن يجري هذا العمل [21]چرا اینقدر تأکید کرده چون از مواقع تعدّی به حقوق همدیگر است این هم مهم است مثل قتال اگر یادتان باشد تا شروع کرد آیات قتال را بلافاصله فإن اعتدوا را دنبالش آورد که چون آیات قتال جای تعدّی است از اولین قبل از اینکه بگوید با چه کسی قتال کنید قبل از اینکه بگوید چطوری قتال کنید شرایطش چیست؟ اولین چیزی که آورد بلافاصله بعد اذن قتال عدم اعتدا بود که نباید اعتدی بشود که إن الله لایحبّ المعتدین آنجا بلافاصله این را ذکر کرد چون جای نزاع است لذا این تابلو می شود که تمام این مراحل کار باید بالمعروف باشد باید با یک عُرف ارتباطی اجتماعی که اجتماع هر کسی که عرف نگاه می کند تخطئه اش نکنند که نگویند این ظلم کرد نگویند این بدی کرد این هم خیلی سخت است البته ولی خب این حکم دینی است اگر کسی متدین است می گوید باید بالمعروف باشد خب اهتماما بأن يجري هذا العمل أعني الطلاق و ما يلحق به على سنن الفطرة و السلامة، فالمعروف تتضمن هداية العقل، و حكم الشرع، و فضيلة الخلق الحسن و سنن الأدب.[22] یعنی هر سه تا را هدایت عقل ، حکم شرع ، فضیلت خُلق حسن که آداب اجتماعی و معروف اجتماعی می شود
و حيث بنى الإسلام شريعته على أساس الفطرة و الخلقة كان المعروف عنده هو الذي يعرفه الناس إذا سلكوا مسلك الفترة این فطره با طاء است دیگر اینجا با ت( دو نقطه ) نوشته غلط است و لم يتعدوا طور الخلقة، و من أحكام الاجتماع المبني على أساس الفطرة أن يتساوى في الحكم أفراده و أجزاؤه[23] همه باید تساوی داشته باشند در اصل حکم لَه و علَیه در اصل حکم که یک چیزهایی به نفعشان است یک چیزهایی به ضررشان. اما در نوع حکم و شخص حکم البته اختلاف است یک چیزهایی به عهده مرد است یک چیزهایی به عهده زن است اما در اصل حکم که مرد هم یک چیزهایی علیهاش است یک چیزهایی له او است زن هم یک چیزهایی علیهاش است یک چیزهایی له او است در این مساوی هستند فيكون ما عليهم مثل ما لهم إلا أن ذلك التساوي إنما هو مع حفظ ما لكل من الأفراد من الوزن في الاجتماع و التأثير و الكمال في شئون الحياة فيحفظ للحاكم حكومته،یعنی برای مرد در اینجا و للمحكوم محكوميته، و للعالم علمه، و للجاهل حاله، و للقوي من حيث العمل قوته، و للضعيف ضعفه همه ی اینها باید، اگر یک موقعی کودک است باید در کودک هم ضعف کودک حکمش رعایت بشود همین ضعف است که احکامی را ایجاد می کند همچنان که قوت یک احکامی را ایجاد می کند ثم يبسط التساوي بينها بإعطاء كل ذي حق حقه، پس تساوی در اعطاء ذی حق است هر حقی به صاحب حق و على هذا جرى الإسلام في الأحكام المجعولة للمرأة و على المرأة فجعل لها مثل ما جعل عليها مع حفظ ما لها من الوزن في الحياة الاجتماعية في اجتماعها(دقیقه 40تا دقیقه 50 )مع الرجل للتناكح و التناسل. و الإسلام يرى في ذلك می گوید این تساوی که گفتیم منافات با أن للرجال علیهنّ درجة که دنبالش آمده أن للرجال عليهن درجة، و الدرجة المنزلة[24]. این درجه مربوط به چیست؟ یعنی احکام بیشتری دارد یا نه درجه یعنی همان للرجال را هم آورد ببینید بلافاصله از بحث بعل و از بحث زوج برگشت به للرجال.
حالا دیگر وقت می گذرد اینجا رجال به چه معنا است از آن مباحث جالب است که و للرجال علیهِنَّ درجة که بر اینها درجه است که إن شاء الله جلسه بعد اگر عمری بود در خدمتتان هستیم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
یکی از حضار: 2 تا سؤال بعضی از این کلمه مثل استفاده کردند اصل بر مساوات است مثلاً ما دیدیم که فتوا داده بودند که مثلاً زمین زن ارث می برد به خاطر این آیه که چون گفتند مثل پس چه حرفی است که مثلاً در واقع زن …..
استاد: این در استنباط است که بلافاصله لهُنَّ مثل الذی علیهنَّ آیات خود قرآن مبیّنش است که این مثل به چه معنا است مثل در اصل حکم است که لهُنَّ هم برای مرد و هم برای زن لَهُنَّ علیهنَّ هر دو دارد این اصل مثلیت تساوی در این است اما تساوی در نوع حکم نیست و إلا باید بگوید که پس مرد نفقه لزوم ندارد بدهد لهنَّ مثل الذی علیهِنَّ زن درآمد خودش را پیدا کند مرد هم در آمد خودش را تمام احکام باید تساوی بشود دیگر اگر تساوی بشود یعنی این پس تساوی یعنی هر کدام حکم خودشان را
اصل بر تساوی چیست؟
یکی از حضار: تساوی مثلاً در ….
استاد: اگر تساوی در احکام شخصیه است پس باید همه در همه احکام مساوی باشند اما اگر نه در نوع حکم است که می گوییم یعنی یک جیزهایی به نفعش است یک چیزهایی علیه او است یعنی بر ذمهاش است در این مساوی هستند البته هم مرد تکالیفی به عهده اش است و تکالیفی علیه اش است و برایش است زن هم همینطور.
یکی از حضار: ایشان می گویند چون محل شک بود اصل بر تساوی است پس لزوم می شود که زن هم باید از زمین ارث مساوی ببرد چون محل شک است
استاد: عرض کردم که محل شک نیست اگر از اول معلوم شد که این دارد بیان می کند این لهنّ مثل الذی علیهِنَّ از اول بحث هرکدام از اینها جدا جدا معلوم می شود …. هر کدام جای خودش معلوم می کند حکم چیست اما اینکه اصل حکم را دارد بیان می کند که حواستان باشد که یک چیزهایی گردنتان است یک چیزهایی به نفعتان است خودش یک تابلوی بزرگی است که یک طرفه نکنند که بگویند زن محکوم است و مرد حاکم نه اینطوری نیست
یکی از حضار: بعضی از فمنیستی از آیه برداشت می کنند که این آیه زمان معروف فرموده عرف مثلاً عرب مردسالاری بوده و اینها زن یک حقوقی داشته اسلام در یک شیبی به سمت تساوی برده الان که مثلاً نسبت زن و مرد عوض شده حقوق اجتماعی شده
استاد: به خاطر همین بود که از اول بالمعروف را یک عُرفی که همراه با عقل و شرع است نه عرفی که …. وگرنه خود مرحوم علامه با این نگاه است عرفی که همراه عقل و شرع وگرنه در یک روستایی شما بروید مثلاً مردسالاری شایع باشد عرفش می شود آن باید پدر زن را بیرون بیاورند و هر بلایی خواستند سر او بیاورند نه با آن نگاهی که قرآن دارد قرآن مطلق عرف را حداقل تثبیت نمی کند بلکه آن عرفی را تثبیت می کند که با حکم شرع تنافی نداشته باشد و إلا خیلی از احکام عرف…. بچه را دفن می کردند این عرف بوده ولی تخطئه شده یا نشده؟ یا مسائل دیگری که بوده حقی برای زن در ارث قائل نبودند ولی قرآن آورده اینها عرف است این عرفی که در نظام متشرعه ایجاد می شود نه در نظام باطل یعنی عرفی که در نظام متشرعه نه هر عرفی و إلا این نیست که خدا بگوید هر عرفی هر جا هست می گوید عرفی که از متشرعه ایجاد می شود یعنی در جایی که احکام دین دارد پیاده می شود این شکل گرفته این رابطه رحمتی این رابطه رحمتی معلوم است که چیست.
یکی از حضار: استاد این بحث ارباب معنا در اینطور آیات کاربرد دارد؟
استاد: در بعضی از بحث ها یکی دو تا بحث بعداً داریم در آن می آید وضع الفاظ برای ارباب معانی چطور می شود حالا اینجا منظورتان کدام آیه بوده؟
یکی از حضار: آیاتی که احکام اجتماعی را دارد می گوید.
استاد: مثلاً مثل خود بعل مثلاً حالا که بکار بردیم وضع لفظ برای روح معنا است لذا می گوید درست هم هست بعل که در مسائل مختلف به کار می رود می شود از این استفاده احکام یا اخلاق کرد از این از همین که این لفظ وضع شده بوده برای …. مجاز هم نیست توانستم عرض را برسانم برای روح معنا
(50 ثانیه آخر به خاطر صحبت کردن چندین نفر نامفهوم بود)
[1] بقره/225-233
[2] بقره/228
[3] همان
[4] بقره/228
[5] بقره/228
[6] همان
[7] همان
[8] همان
[9] همان
[10] نساء/34
[11] المیزان/ج2/ص242
[12] المیزان/ج2/ص231
[13] المیزان/ج2/ص231
[14] همان
[15] طلاق/1
[16] المیزان/ج2/ص232
[17] المیزان/ج2/ص232
[18] بقره/228
[19] المیزان/ج2/ص232
[20] بقره/286
[21] المیزان/ج2/ص232
[22] همان
[23] همان
[24] المیزان/ج2/ص232
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 415” دیدگاه میگذارید;