بسم الله الرحمن الرحیم
الم، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ، هُدًى وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ، الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ، أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ، وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ، خَالِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ، هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ، وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ، وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ، وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ. صدق الله العلی العظیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر آیات ۲۲۸ تا 242 هستیم. اولین آیهای که از این مجموعه آیات در رابطه با طلاق زن است و مباحث مرتبط با طلاق است که یک بحث مفصل تربیتی هم انشاالله بعد از این در ذیل همین بحث خواهد آمد، انشاالله این بحث را بتوانیم تا امسال به سرانجام برسانیم. لذا مباحث احکامش را که دوستان قطعاً در مباحث فقه مفصل میخوانند، اینجا فقط اشارهای میکنیم و دیگر دقتهایش را و دقایقش را واگذار انشاالله به دوستان در مباحث فقه است.
مرحوم علامه هم از ابتدا شرط کردند که ما مباحث فقهی را به مفصلات ارجاع میدهیم که همانجا بحث دیده بشود و در مباحث دیگر بیشتر ورود پیدا کردند و مباحث فقهی را بیشتر با اشاره گذراندند. از جمله در اینجا هم همینجور است، انشاالله ما هم به همین وزان سعی میکنیم که رعایت بکنیم تا بتوانیم انشاالله این چندین آیه را در جلساتی که در پیش داریم بتوانیم به یک سرانجامی برسانیم.
آیه اولی که در محضرش هستیم آیه ۲۲۸، میفرماید که «وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ»[2] اینجا ۶ تا حکم را در این آیه شریفه بیان میکنند. اولیاش همان بود که «وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ » دومین حکم این است که « وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ» سومین حکم این است که « وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا»[3] چهارمی این است « وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[4] و پنجمی این است که «وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ»[5] و ششمین حکمی که حاکم بر همه اینها است « وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[6] این شش تا موضوعی که در این آیه شریفه به صورت شش جمله در یک آیه شریفه به کار رفته که شش نتیجه و شش خبر است در این جا که پنج تایش حکم است و یکیاش هم یک علت است برای آنها و نگاه علی به این مسئله است. انشاالله در این آیه شریفه در محضر این شش بیان هستیم تا آنجایی که فرصت باشد.
مرحوم علامه شروع میکند از اول معنای طلاق را بیان میکند که طلاق بالاخره از جهت لغوی معلوم میشود که آن همان تخلیه عنوثاق [7:47] است یعنی بند را که آزاد بکنند، باز بکنند این اسمش طلاق است. طلاق آزاد شدن از بند است؛ منتها این در اثر اینکه کسی از عقدی هم زن راحت میشود عنوان طلاق پیدا کرده. لذا اینقدر در این استفاده شد به طوری که الان تا میگویند طلاق، دیگر این شدت استعمال منصرف میکند امر را به همین طلاق. دیگر آن بحث آزاد شدن از بندی که معنای لغوی بود، دیگر در مرحله اول دیده نمیشود؛ بلکه در همین کثرت استعمال، در همین این را ارتکاز در همین صورت میگیرد. لذا اصل طلاق، لغوی به معنای آزاد شدن از بند است. آزاد شدن از بند ازدواجی که یک عقدی است این هم مصداقی بود از او. و بعد کثرت استعمال در این، طلاق را یک حقیقت شرعیهای کرده در همین اصطلاح خاص که ایجاد شده. حالا این طلاق هم البته مختص فقط به اسلام نیست، ادیان دیگری هم به نحو دیگر دارند. حالا این را بعدها بعد بحثهایش میآید.
پس اولین حکم این است که «وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ» این حکم اول. حکم اول لغتهایش این است که طلاق اینجور بود و بعد هم بحث تربص است که يتربصن. يتربصن همان انتظار و حبس، دو معنا شده «هو الانتظار و الحبس». يتربصن، این در حقیقت خودشان را حبس میکنند یا منتظر میمانند «بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ» سه ماه منتظر میمانند، ۳ماه یعنی سه طهر، این سه قروء یعنی سه طهر. این هم پس معنای تربص است.
بعد «بانفسهن» آمده، تعبیر بانفسهن نشان میدهد که کار سخت است؛ یعنی زن وقتی طلاق میگیرد میل زن، از یک طرف ببینید مرد وقتی که در حالت طلاق از زن است امکان رجوع و امکان هم رجوع به این زن، (10:00) هم امکان ارتباط با عقد با زنان دیگر را دارد؛ لذا برای او اینقدر سخت نیست. اما خانمی که در دوران طلاق به سر میبرد و عده است، این عده دورانی است که مرد اگر رجوع کرد به او، این برایش منعی نیست عقد جدیدی هم نمیخواهد. اما اگر مرد رجوع نکرد در این دوره، این حق ندارد که به کس دیگری رجوع بکند، این طلاقی که طلاق رجعی است. لذا میبینید که برای این سختتر است با اینکه این شوهر هم داشته، تقاضای شوهر داشتن برایش بیشتر است از آن طرف، لذا در ایلا که آنجا «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ»[7] آنجا نگفت بانفسهن! تربص، انتظار، چهار ماه را منعی نداشت، وجوبی برایش نبود که در ۴ماه رجوع..؛ لذا میتوانست چهار ماه صبر کند. بعد از چهار ماه حق نداشت. اما آنجا چون خود مرد کنار کشیده بود «يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ» و خودش مباشرت را نمیخواست، برای او بانفسهن نیامده.
اما در اینجا يتربصن، چون طلاق از طرف مرد محقق میشود و از این طرف زن در دوران عده هم حق ندارد به دیگری رجوع بکند در دوران عده، این مرد میتواند رجوع بکند به او، اما زن نمیتواند به کس دیگری رجوع بکند؛ پس اینجا بانفسهن تاکید شدت مسئله است که برای زن سخت هم است؛ به طور غالب البته! یک موقع میبینید یک زنی اینقدر از این مرد بیزار شده که در این دوران که نه به این مرد هوس میکند نه به مردان دیگری اصلاً، اصلاً بیزار شده از مرد. غالب را دارد بیان میکند حکم غالبی است که این زن بدون شوهر بودن برایش سخت است؛ و لذا بانفسهن در اینجا دلالت بر همین مسئله دارد.
شاگرد: چرا دلالت بر سخت بودن برای زن میگیریم؟ دلالت را بر این بگیریم که این حکم اینقدر مهم است که این پس به هیچ وجه نباید این عده را رها کند.
استاد: ،نه ببینید کفایت میکرد در این که حکم را بیاورد مثل همان جاهای دیگری که حکم میآورد. اما وقتی بانفسهن میآید، تاکید باید علتی داشته باشد، علتش چیست؟ علتش این است که برای زن، برای خانمها سخت است این. لذا میبینید در آن جایی که مربوط به مرد بود این را نیاورده، قسم خورده بوده در آنجا هم که ترک بکند و ترک میکند تا ۴ ماه. اما بعد از ۴ ماه حق ندارد.
شاگرد: حکم ترک قسم و شکاندن قسم اینقدر زیاد سخت نیست؛ ولی عده اینقدر مثلاً …
استاد: داریم همین را عرض میکنیم که این عده حق ندارد به دیگری رجوع کند. اما بانفسهن با توجه به سیاستی که در نگاه احکام دین است، این حق ندارد دیگری را به خودش راه بدهد. یک نکته دقیقی را هم بعضیها استفاده کردند این است که نشان میدهد طبع اولیه زن، گرایش به مرد است. لذا اگر منع میشود، طبع اولی غالبی ها! گرایش به مرد است و اگر منع میشود در این دوران، سخت است برایش، این هم به صورت طبع اولی است که اگر منع میشود سخت است. لذا بانفسهن شدت حکم را دارد میرساند تا اینها خود نگهداریِ قویتری به خرج بدهند.
در هر صورت این حکم البته به مقداری که حکم سخت است جزا هم مطابق آن خدای تبارک و تعالی قرار میدهد. اینجا عقاب نیست برای این. این یک حکم شرعی دارد بیان میشود. اگر بیان شد که انجام این عمل برای زن سخت است، نشان میدهد که جزایی هم که بر او مترتب میشود در خود نگه داری جزای بالاتری است نسبت به مرد که این مقدار شدت را ندارد. این بانفسهن هم پس لغتش به این معنا میشود در اینجا. بعد بعد از آن میشود معنای قروء که حالا قروء را هم معنا میکند. «والتربص هو الانتظار والحبس ، وقد قيد بقوله تعالى : بأنفسهن»[8] که این بیان را عرض کردیم بأنفسهن «ليدل على معنى التمكين من الرجال فيفيد معنى العدة اعني عدة الطلاق»[9] که تربص بأنفسهن یعنی تمکین از رجال نباید داشته باشد «وهو حبس المرئة نفسها عن الازدواج تحذرا»[10] این تحذرا حکمت است، علت نیست «تحذرا عن اختلاط المياه»[11] یعنی حکم شرعی چرا این حکم آمده؟ برای مرد این حکم نیست، ولی برای زن است. چون محل آن منی، رحم زن است و چون محل است اگر این قروء و طهارت صورت نگیرد سه قروء، ممکن است اختلاط میاه صورت بگیرد و نسلها به هم مخلوط بشود و الحاق خدشه دار بشود. اما در مرد این نیست. در مرد پس از انزال، مرد میتواند با زن دیگری رابطه داشته باشد و ازدواج بکند یا اگر ازدواج کرده ارتباط داشته باشد؛ چون حکمت اختلاط میاه در مردها ایجاد نمیشود. این یک طرف که محل است اگر که آن محلی که در او میماند، آن انزال از مرد صورت میگیرد و تمام میشود. اما در زن این میماند و تا طهارت ایجاد بشود و این تخلیه صورت بگیرد و معلوم بشود که این دیگر از این مرد نیست، این حکم شرعی و بیان شرعی به این است که سه طهر لازم دارد.
شاگرد: الان که دیگر این حکمت هیچ جایی ندارد چون که دیگر با ژنتیک و اینها قشنگ معلوم میشود
استاد: عرض کردم دیگر این حکمت است دیگر. نگفتند که اگر حکمت شد علت نیست که دائر مدار باشد. اگر حکمت شد، یعنی اگر معلوم هم شد که آزمایش کردند دیدند نه این نیست، چون حکمت است حکم برداشته نمیشود. اگر علت بود دایر مدار است، اما اگر حکمت است حکمت اشکالی ندارد. ممکن است بگویی حالا اختلاط میاه راه برایش پیدا کردند. بله اگر خدا میفرمود اختلاط میاه راه دیگری ندارد، فقط همین سه طهارت است و علت هم همین اختلاط میاه است. شما میفرمودید خب حالا الان معلوم شده پس باید برداشته بشود. اما از اول با حفظ این که گفتیم این حکمت است نه علت، با معلوم شدن این مسئله هم حکم برداشته نمیشود چون حکم دایر مدار حکمت نیست، دایر مدار علت است. حکمت یعنی خواص، آثار، حالا ممکن است این اثر الان به نحو دیگری معین باشد. اگر اثر نبود دلیل نیست که حکم نباشد. این هم یکی از آثار این حکم بود که اگر حفظ میشد اختلاط میاه صورت نمیگیرد، اما این نیست که علت حکم باشد.
شاگرد: با توجه به این مباحثی که در بحث قلب داشتیم، اینها نازله میشدند همین میشود گفت انتهای کار مثلاً نازله اش باز هم از نظر روحی و اینها این فرصت باید باشد مثلاً سه ماه و
استاد: عرض کردم که تحلیلهای زیادی کردند، شاید ده پانزده خاصیت شمردند برای این. منتها در عین حال همه این خاصیتها حکمت است. اگر بر فرض تحقق در روایات هم ذکر شده باشد اصلاً اختلاط میاه را در روایات ذکر کردند حکمت را، اما بعضی دیگرش را هم ذکر کردند بعضی دیگرش هم ذکر نشده ولی استفاده میشود. وقتی آدم تحلیل میکند میبیند اینها به عنوان یکی از خواص قابل این است که این خاصیت را ما ببینیم. اشکالی ندارد خاصیت، دهها خاصیت ممکن است بر یک مسئلهای باشد، اینجور نیست که یک خاصیت باشد؛ اما همه آنها در اینکه با رفعشان حکم مرتفع بشود نه. اینگونه نیست، حکمت اینگونه نیست. لذا شبهاتی که امروزه مطرح میکنند که اگر جلوگیری صورت بگیرد یا اگر امکان اصلاً خلط میاه نباشد یا ژنتیک بعد از اگر الحاق امکان پذیر باشد، هیچکدام از اینها حکم را بر نمیدارد، حکم سرجایش است چون این حکمت بوده.
«ليدل على معنى التمكين من الرجال فيفيد معنى العدة اعني عدة الطلاق ، وهو حبس المرئة نفسها عن الازدواج تحذرا عن اختلاط المياه ، ويزيد على معنى العدة الاشارة إلى حكمة التشريع ، وهو التحفظ»[12] یعنی علاوه بر اینکه معنای عده در اینجا بیان شده، اشاره به حکمت تشریع هم دارد که حکمت تشریع، دقت میکنید علت تشریع نه، حکمت تشریع «حكمة التشريع، وهو التحفظ عن اختلاط المياه وفساد الانساب»[13] که اگر نسبها به هم ریخت، ارث و قواعد دیگر و تمام اینها به دنباله این اختلاط میاه به هم ریخته میشود.
همین که سه تا چیز را گذاشتند چرا گذاشتند؟ برای اینکه طهارت از این میاه گاهی ممکن است بعد از طهارت اول هنوز امکان اینکه، چون بعضی از خانمها بعد از اینکه حامله میشوند، باز خلاصه عادت ماهیانه برایشان تا مدتی دیده میشود، در ابتدای کار قطع نمیشود. لذا ممکن است که این میاه در او هنوز وجود دارد و این مطلع نبوده. لذا سه طهر که میشود این رحم کاملاً طهارت پیدا کرده و دیگر از او اثری باقی نمیماند. لذا همین اشاره به اختلاط میاه است که قبل از او اگر ارتباط دیگری صورت بگیرد معلوم نمیشود از این بوده یا از دیگری بوده.
شاگرد:استاد در مرحله سابع باید اثبات بشود که حکمت است، بعد بیایند. ما چون میبینیم نقض پذیر میشود سریع می گوییم حکمت است. به چه دلیل حکمت بوده؟
استاد: علت بودن دلیل میخواهد؛ یعنی اگر میخواهد چیزی علت باشد باید ثابت شود که علت است. تا چیزی ثابت نشود که علت است حکمت است. یعنی هر جایی که ما خواستیم چیزی را علت ببینیم، علت بودن دلیل میخواهد.
شاگرد: ظاهر تعلیل این است که علت باشد
استاد: عرض کردم ببینید اگر، ظاهر تعلیل شما میگویید، ظاهر تعلیل یعنی علت را قبول کردید. ظاهر بیان بگویید، ظاهر بیان این است که شما بگویید که ظاهر بیان..؛ حکمتها همیشه به صورت لام میآیند؛ یعنی این جور نیست، (20:00) اگر در لسان شریعت فقط علت به صورت … [20:03] میآمد میگفتیم … غایت است … عمدتاً به صورت غایت است. به لحاظ غایت. غایت میشود همان حکمت، میشود همان خاصیت که این را. لذا اگر جایی بخواهد علت باشد، تشخیص علت در احکام سخت است و لذا گفتهاند حتماً باید منصوص العله هم باشد تا بشود حکم را «تعم و تخصص» [20:26] لذا اگر جایی منصوص العله نبود، احتمال علت دادیم، امکان اینکه به علت عمل بکنیم و حکم را دایر مدار او بکنیم نیست. او میشود آن وقت استحسان.
لذا حتماً باید چی بشود؟ علت بودن به صورت منصوص العله بودن احراز بشود و تا احراز نشده ملحق به حکمت است. هر چه که باشد تا این، اگر توانستید شما از استظهار این به عنوان علیت استفاده کردید، البته مطابق آن میتوانید حکم بدهید با شرایط علیت. اما فقها استفاده علیت نکردند و همه اینها موکول به الان هم نبوده که بگویید حالا شاید شرایط امروز این است که بعضی از کارها میشود، مثلاً اینها به خاطر این میگویند. نه، از ابتدا که این مسئله بوده که اختلاط میاه که در روایات اشاره شده همه به صورت حکمت گرفتند؛ هیچ کدام به صورت علت نبوده. البته فتوای شاذ هم ممکن است در اینجا در کار باشد که کسی به صورت علت گرفته باشد. چنانچه بعضاً بعضی از معاصرین را نقل کردند که یک چنین حرفی را زدند اما به شدت مورد تهاجم دیگران هم قرار گرفتند که چون دیدند که مسئله با آن اتفاق سابق و جریانات پس از این یک خرده از حالت اعتدال در اجتهاد، از آن نگاه اجتهادی خارج است و استنباطی که شده استنباط صحیحی نیست. حالا اگر جرات دارید خلاصه بروید فتوا آن جوری بدهید و من هم این را هم گفتم که بالاخره.
شاگرد: یک خبری هم در سال ۹۱ آمده بود که دانشمندی به نام رابرت … [21:59] یک دانشمند یهودی آمریکایی که تحقیق کرده بود، بر اثر این تحقیقش هم گفته بود که پاکترین زنان عالم زنان مسلمان هستند و شیعه شده بود. حالا شیعهشده بود نه، مسلمان شده بود. گفته بود که در هر دورهای از طهر تقریباً یک سوم، تقریباً دوره اول ۳۵ درصد، دوره دوم شاید تقریباً ۷۲ درصد، ۷۵ درصد، دوره سوم ۹9 درصد اطلاعات تراشهای که آن اطلاعات ژنتیکی که دائرمدار است تخلیه میشود. اگر در این دوره قبل از سه ماه ازدواج بکند اختلالات هورمونی و روانی پیدا میکند.
استاد: بله، اینها همه ممکن است. یعنی قطعاً اگر کسی به حکم دین باور بکند، بعضی این تحقیقات هم ضمیمه بشود میبیند که میتواند منشاء صدق داشته باشد. حتماً حکم دین در اینکه اختلاط میاه را هم گفته، اختلاط میاه یکی از آثارش همین اختلاف خصوصیات ژنتیکی ممکن است باشد طبق این بیان،
شاگرد: تراشهها در زن یائسه دیگر نیست.
استاد: نه تراشهها که میگوید است حالا، شما دیگر خودتان الحمدلله … [23:05]، برای بالاخره حکم حمل بعد از این است که میخواهد صورت بگیرد. اما در زن یائسه دیگر احتمال حمل چی شده؟ خود شما هم میگویید یائسه است، دیگر احتمال حمل نیست. لذا چون احتمال حمل نیست، احتمال اینکه نسبی محقق بشود از این اختلاط امکان پذیر نیست. لذا در زن یائسه، این عده لحاظ نیست. یعنی زن یائسه عده ندارد.
شاگرد: تراشههایی که اینها می گویند اگر کسی با حفاظ نزدیکی کند، آن تراشه باز هم منتقل میشود
استاد: عرض کردیم که در هر صورت حکمت است، حالا شما خیلی غصه نخور، حکمت است.
شاگرد: همان آخوندی خودمان را بکنیم بهتر از نقل غربیها است.
استاد: نه عیبی ندارد، ببینید حرفهای غربیها را ما نمیخواهیم بگوییم داریم علت قرار میدهیم. می گوییم آن هم اگر به بیانی رسیدند از نظام علمی، آن هم حکمتی باشد. آن هم عیبی ندارد و الا ما دهانمان باز نمانده اینکه بگویم که ببینیم او چه میگوید، اما اگر حرف متینی زدند ما اینجور نیست که حرف متین را بگوییم چون غربی است به هیچ وجه نمیپذیریم. عناد که نداریم که با علم. اگر علمی بود، اگر علمی بود
شاگرد: نمیگویم رد کنیم ولی نقل کردن اینها در محافل علمی، مسیر علمی ما را به یک سمتی میبرد که دیگر غرب زدگیمان بیشتر از قبل میشود.
استاد: نه، اینقدر هم دیگر در یک محفل علمی مثل اینجا، در عوام بگوییم یک موقع، بله اگر ما خودمان را عوام میدانستیم میگفتیم حرف علمی دیگران هم نقل..، ما میگوییم در محفلهای علمیِ ما بالاترین مدارج و مسائل و شبهات و مباحث مطرح میشود، اسلام یک حقیقت زندهای است که قدرت دارد تمام مسائل علم را ببیند و آن را در حقیقت چه کار بکند؟ آنچه را مناسب حقیقت اسلام است هضم میکند و از آن چیزهای خودش جدا کند، هضمش کند و آن هضم شده را بپذیرد، نه آن هم به نحو ضمیمه که ضمیمه کند به نحو هضم. آن غذای هضم شده، فرهنگ هضم شده، نه فرهنگی که جزئی از این و جزئی از آن، تا التقاط بشود. اگر ما گفتیم نه اصلاً حرف آنها را نزنید، این یک نوع جمودی، یک نوع حالت
شاگرد: اخباری گری
استاد: حالا اخباری گری نمیگوییم که توهین بخواهیم بکنیم اما در عین حال یک نوع..، ما اینجوری نیستیم از، اسلام یک چنین باز بودن و فراخ بودن را دارد در عین حال آن دقتها و در عین حال آن هاضمه قوی. اگر موجودی هاضمهاش قوی نیست مثل عوام مردم، البته گفتهاند که باید پیشگیری کرد حرفی را که او نمیتواند تحمیل کند هضم کند، نمیشود یک حرف علمی را روزنامهایاش کرد. اما در یک مجمع علمی مثل حضرتعالی و دوستان، اگر این حرفها اینجا زده نشود، کجا زده بشود؟ بعد ببینند صحت دارد یا سوق دارد! بله اگر اینقدر بی دلیل بودیم که تا گفتند پذیرفتیم، آن موقع دیگر هیچ، مرعوب هم بودیم، خب آن خوب نیست بله ما میشویم عوام، یعنی حالت ما میشود حالت عوام زدگی.
بر فرض اینکه این حرف صحیح باشد، ما گفتیم بر فرض صحت دیگر، میتواند این هم حکمتی و مویدی باشد. بر فرض دیگر، این علی فرض دیگر شما در فقه و اصول و فلسفه و کلام و علی فرض که دیگر بنا بر این است که ثابت باشد. اگر ثابت شد این حرف صحیح است. این حرف میتوانیم به عنوان حکمت بپذیریم.
بعد ادامه بحث میفرماید که «وهو التحفظ عن اختلاط المياه وفساد الانساب ، ولا يلزم اطراد الحكمة»[14] این هم خود ایشان بلافاصله میگوید لزومی ندارد که حکمت در همه جا شایع باشد «في جميع الموارد فإن القوانين والاحكام إنما تدور مدار المصالح والحكم الغالبة [26:48] دون العامة»[15] لزوم ندارد که همه جا این سرایت داشته باشد حکمت، تا اگر بعضیها نداشت بگوییم حکم نیست. نه، در اغلب افراد که باشد کفایت میکند که این حکم با وجود این حکمت که در غالب است صحیح باشد، هیچ اشکالی هم ندارد. غیر از آن که اینها اصلاً علت نیستند.
«فقوله تعالى يتربصن بأنفسهن»[16] اینجا که وارد شده «يتربصن بأنفسهن بمنزلة»[17] عرض کردیم بأنفسهن یکی است، یکی هم یتربصن، به صورت چی آمده؟ به صورت اخباری آمده و جمله خبریه است. «یتربصن بأنفسهن» صبر میکنند، در حالی که امر امر است در اینجا، انشا حکم است. یعنی اینها باید صبر کنند، انشا است. اما از باب تاکید و شدت مبالغه در قبول، بیان میکنند «يتربصن بأنفسهن بمنزلة قولنا : يعتددن احترازا من اختلاط المياه وفساد النسل بتمكين الرجال من أنفسهن ، والجملة خبر أريد به الانشاء تأكيدا»[18] این هم که معلوم است « والقروء»[19] قروء که خلاصه این را دیگر در فقه مفصل دوستان خواندهاند که جمع قرء است و از آن الفاظی است که در دو ضد اطلاق شده؛ هم در طهارت، هم بر آن دورانی که پس از طهارت است. بر هر دو اطلاق شده، چون بینِ، یعنی طهارت پس از آن ناپاکی است، به دو جهت مرتبط است، این مرتبط بودن به دو جهت باعث میشود که این ارتباط، هر لفظی که به دو جهت مرتبط است امکان این است که گاهی در این گاهی در آن دوتا مرتبط الیهاش به کار رفته باشد. امکان این است. از جمله این الفاظ خود قروء است، ثلاثة قروء که هم در حیض به کار رفته هم در طهارت. منتها آنی که غالب است در کدام است در اینجا از جهت فتوای فقهی؟ در طهارت است که ثلاثة..، هرچند حکم به طرف مقابلش هم حکم فقهی داریم که بعضی به آن قائل شدهاند.
میفرماید که « فهو على ما قيل من الاضداد ، غیران الاصل في مادة قرء »[20] اصل ماده قرء به معنای جمع « لكن لا كل جمع بل الجمع الذي يتلوه الصرف والتحويل»[21] آن که پس از اینکه جمع میشود این «الصرف والتحويل ونحوه وعلى هذا فالاظهر ان يكون معناه الطهر لكونه حاله جمع الدم»[22] که در دوران طهارت این جمع، این دم جمع میشود و در دوران حیض این دم خارج میشود. لذا در دوران طهارت، انسان از این قرء، از این خونی که جمع شده بود تخلیه شده این خون، دوباره شروع میشود در این دوران به جمع شدن تا بعد در دوران حیض این تخلیه میشود، تخلیه این خون است. که این خود رحم را شستشو میدهد، این خونی که اینجور خارج میشود شستشوی رحم است و این سنت الهی که رحم را اینجور طهارت ایجاد میکند در آن، تا اگر در اصل این ارتباط بین زن و مرد برای نسل است دیگر، بقیهاش چی است؟ بقیهاش از باب منفعتی است که او این منفعت را تضمین بکند. (30:00) به خاطر این است که آن تنظیم بشود. لذا این دائماً انجام میشود تا به موقع چی بشود؟ لذا اوایل طهارت امکان بسته شدن نطفه شدیدتر از اواسط و اواخر است؛ چون در اینجا آن آمادگی بیشتر است از جهت طبی و اینها، دوستان خودشان میتوانند مطالعات دیگری داشته باشند.
«ثم استعمل في الحيض لكونه حالة قذفه بعد الجمع»[23] حالة قذفه بعد الجمع یعنی آن بیرون ریختن بعد از اینکه جمع شد و این اجتماع پیدا کرد. قرء همان جمع شدن است و این بعدش بیرون ریختن «حالة قذفه بعد الجمع ، وبهذه العناية اطلق على الجمع»[24] حتی همین قرء به چی اطلاق شده؟ بین حروفی که جمع میشود تا کلمات و جملات ساخته میشوند، این را هم چی معنا کردند؟ قرء معنا کردند و قرآن هم از همین جمع است «ان علینا جمعه و قرآنه» که قرآن هم از همین ماده است که قرا و قرائت و از همین است.
«وبهذه العناية اطلق على الجمع بين الحروف للدلالة على معنى القرائه ، وقد صرح أهل اللغة بكون معناه هو الجمع»[25] معنای قرء به معنای جمع است و همچنین این اشعار دارد به اینکه ماده « يشعر بأن الاصل في مادة قرء الجمع» دلالت دارد « قوله تعالى» که «( لا تحرك به لسانك لتعجل به إن علينا جمعه وقرآنه فإذا قرأناه فاتبع قرآن)[26]»[27] که همین معنا را در این آیه شریفه از آن استفاده کرده «وقوله تعالى : وقرآنا فرقناه» قرآنا یعنی آن جمع، فرقناه تفصیل، که جمع و تفصیل است « قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مكث)[28] حيث عبر تعالى في الآيتين بالقرآن ، ولم يعبر بالكتاب أو الفرقان أو مايشبههما ، وبه سمي القرآن قرآنا »[29] به همین وجه جمع که در اینجا همه چی جمع است. « قال الراغب في مفرداته : والقرء في الحقيقة اسم للدخول في الحيض عن طهر »[30] دخول في الحيض عن طهر، دو طرف دارد، دخول في الحيض عن طهر.
میگوید چون اینجوری است « ولما كان اسما جامع للامرين : الطهر والحيض المتعقب له»[31] حیضی که متعقب بر طهر است «اطلق على كل واحد»[32] بر هم طهر، هم بر حیض هم قرء اطلاق شده است؛ چون دو طرف داشت به خود طرفینش هم اطلاق شده « لان كل اسم موضوع لمعنيين معا يطلق » اگر اسم موضوع برای دو معنیین با هم باشد «يطلق على كل واحد منهما إذا انفرد»[33] مثل مائده که برای سفره، همچنین برای طعام هر دو استفاده میشود. هم به سفره می گویند، هم به خود طعامی که در سفره قرار میگیرد مائده می گویند.
«ثم قد يسمى كل واحد منهما بانفراده به ، وليس القرء اسما للطهر مجردا ولا للحيض مجردا، بدليل ان الطاهر التی لم تر أثر»[34] چرا به تنهایی اینها اطلاق نمیشود، حتماً باید طهر بعد الحیض باشد یا حیض بعد الطهر باشد؟ چرا؟ میگوید به دلیل اینکه اگر جایی طهارت باشد و حیض امکان پذیر نباشد آن جا قرء نمیگویند. اگر حیض تنها باشد مثل … [33:18] که در حقیقت دیگر آنجا … که نمیتواند، خون دائماً جاری است و ادامه دارد، آنجا هم اطلاق قرء نمیشود. نه در طرف طهارت به تنهایی و نه در طرف ریزش خون به تنهایی که پاکی نداشته باشد اطلاق قرء نمیشود. پس معلوم میشود آن جایی است که یکی پس از دیگری مرتبط با هر دو باشد. «وكذا الحائض التی استمر بها الدم لا يقال لها : ذلك»[35] این کلام مفردات بود.
« ولا يحل لهن ان يكتمن ما خلق الله في أرحامهن إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر[36]»[37] این هم حکم دوم است. نمیتوانند کتمان کنند، جایز نیست کتمان کنند. ببینید این یکی از نکات جالبی است که قاعده است، اگر جایی بیان میشود که جایز نیست کتمان کنند، طرف مقابلش هم لازم است قبول شود اظهارش. دقت بکنید دو طرف دارد. اگر بر او جایز نیست کتمان، بر طرف مقابل قبول لازم میشود؛ امر به این میشود که جایز نیست تو کتمان کنی. اگر این جایز نباشد که کتمان کند و طرف مقابلش هم لازم نباشد قبول بکند، این عبس میشود. این یک حکمی است نه فقط منحصر به این جا است، اگر در طرفی حکم به اخبار میشود در طرف دیگر حکم به قبول است که این دو تا با همدیگر..، بله مگر قرینهای در کار بیاید که او را تخصیص بزند یا لغو بکند؛ اما اصل بر این است که اگر جایی وجوب اظهار آمد، طرف مقابلش که وجوب قبول است هم به دنبال این آمده است. این متعدد در احکام مختلف و در مسائل مختلف از مسائل چه اخلاقی، چه مسائل فقهی به کار رفته است. حالا دوستان میتوانند شواهد دیگرش را هم به کار..
«لا يحل لهن ان يكتمن ما خلق الله في أرحامهن إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر» اینکه «إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر» آمده، مسائل به اصطلاح فقهی و علمی را با نظام در حقیقت روحی و الهی مخلوط میکند که با هم جواب میدهد. لذا بیان احکام حتماً با این نگاه تأثیرگذارتر است تا اینکه صرف احکام بیان بشود. لذا بیان احکام با آداب یا با این در حقیقت نتایجی که دارد همیشه در بین مردم اثرگذارتر است از آن جاهایی که فقط صرف بیان احکام باشد.
خدای تبارک و تعالی سنتش در بیان همین گونه است «المراد به تحريم كتمان المطلقة الدم أو الولد استعجالا في خروج»[38] چند تا چیز است که اینجا کتمانش نسبت به زن حرام شده. روایت امام صادق علیه السلام که خدا سه امر را به زنان واگذارده، هم حیض است و هم طهر است و هم حمل. که اینها درست است که ممکن است که کاوش و تجسس برای در حقیقت کسی که متخصص است امکان یا آزمایش امروز امکان اینها را فراهم کرده باشد، اما این امور به زن واگذار شده. وقتی به زن واگذار شده، اگر شهادت داد از طرف او بر اینها، طرف مقابل بر او لازم است. مگر قرینه مثلاً قطعیهای بر کذب باشد، آن دیگر بحث دیگری است، ولی اگر قرینه قطع بر کذب نباشد صرف شهادت او قبول طرف مقابل را به دنبال باید داشته باشد. لزومی ندارد تفحص دیگری. لزومی ندارد تفحص دیگری. صرف این بیان کفایت میکند. اگر خلافی هم محقق بشود بر عهده خود آن زن است که این شهادت را داده و این را این جور ابراز کرده
شاگرد: این در صورتی است که اثر دیگری بر این اظهار مترتب نداشته باشد دیگر، که لغویت پیش میآید ..
استاد: عرض کردم که اگر قرینه قطعی دیگری در کار باشد
شاگرد: اصلاً قرینه نداریم، ولی اثر دیگری بر انسان مترتب ..
استاد: مثلاً شما بگویید که بگوید من حمل دارم تا ارث ببرد، مثلاً اگر بگوید من حمل دارم، خب حملش بالاخره باید به سرانجام برسد یا نه؟ تا قبل از اینکه حمل
شاگرد: از باب اینکه این اظهار او یک جزء العلهای میشود در کنار جزء العله های دیگر
استاد: عرض میکنم مثلاً بگوید من حمل دارم تا مثلاً اول ماه حملم هم است، تا خلاصه چی؟ نه ماه تأخیر بشود عدهاش، چون عده تا چه میشود؟ وضع حمل میشود. این هم ممکن است بگوید من میخواهم این کار را بکنم تا این مرد بلکه برگردد. این اشکالی ندارد که ابراز کرده، مرد هم لزومی ندارد تفحص بیشتری کند. طبق حکم همین کفایت میکند. عرض کردم مگر قرینه قطعی دیگری باشد، به دیگران گفته باشد من دروغ گفتم، میخواستم این را این جوری بکنم. اگر اظهار دیگری قرینه قطعی بر خلاف باشد..؛ اما لزومی ندارد بگوییم پس این جوری است باید حتماً بروی چه کار بکنی؟ حتماً باید برویم آزمایش بدهیم، تا معلوم بشود اصلاً تو صادق هستی یا کاذب هستی؟ طبق آن چیزی که میگوید نمیتوانند کتمان بکنند، کفایت میکند بر اینکه قبول بشود
شاگرد: شما میفرمایید اگر قبول نکند، لغو میشود، درست است؟
استاد: یعنی اظهار اینکه این باید بگوید و اینکه او قبول نکند این را متلازم نباشند با همدیگر لغو میشود، اظهار
شاگرد: لغو نشود، ثمرات دیگری بر آنها مترتب باشد، نمیتواند استفاده بکند
استاد: ثمرات دیگرش هم … [38:26] قبول است؛ چون اگر اعتنا نکنید ثمره ندارد،
شاگرد: اگر ثمرات دیگر
استاد: خب ندارد ثمره مال اعتنای به حرف است، یعنی اگر او بگوید هیچ کس هم اعتنا نکند، خب این چه حرفی میشود؟!
شاگرد: تنها ثمرهای نیست که بدون هیچ مویدی حرفش را قبول کنیم؛ ولو اینکه به عنوان یک جزء العله باشد در کنارِ
استاد: نه شما بفرمایید که بگویید که ثمرهاش چیست؟ یعنی اگر یک کسی حرفی بزند، به این بگوید تو باید بگویی، هیچ کسی هم لزوم نداشته باشد قبول کند. این چه حرفی است؟ و این چه اثری دارد؟ چه ثمرهای بر آن میتوانیم تصور بکنیم؟ حتماً در این است که اگر میگوید باید بگویی، حتماً این است که یک قبولی در آن است که ثمره داشته باشد؛ وگرنه این گفتن مثل این میماند که بگویی طرف اصلاً ربطی به … [39:05] آواز بخواند. نه، آواز خواندن نیست، اقراری است، شهادتی است، حکمی را دارد بیان میکند نسبت به خودش. یعنی موضوعی را دارد نسبت به خودش بیان میکند، آن هم واجب شده که این موضوع را بیان کند. حتماً باید اثری بر این موضوع مترتب باشد تا این بیان موضوع لازم باشد و الا احوال دیگرش را لزوم ندارد بگوید. این سه حکم را برای ما گفتند اختبار از خود زن کفایت میکند. بله اگر کتمان کرد، حاضر نشد نه بگوید حمل دارم یا طهارت دارم یا آنجا ممکن است که بگویید که اگر حاضر نشد به اظهار، لازم است اختبار به صورت دیگری، تا ببینند امکان طلاق کی فراهم میشود؟
شاگرد: استاد ممکن است بگوییم که این زن واجب است که در واقع کتمان نکند که مرد مثلاً برانگیخته شود که در این زمینه تحقیق بکند، یعنی
استاد: متوجه نشدم … ثمرهاش چه میشود یعنی؟
شاگرد: ثمرهاش این باشد که این مرد مطلع (40:00) بشود که لازم است حالا تحقیق بکند در زمینه این که این حمل دارد یا ندارد.
استاد: یعنی طهر هم همین جوری است، حیض هم همین جوری است، یعنی دیگر این چه ثمرهای میشود، بالاخره یعنی این فقط گفته تو برو تحقیق کن! خب از اول میرفت تحقیق میکرد.
شاگرد: بی اعتنا نباشد به این مسئله
شاگرد2: اگر اعلام نکند اصلاً زمینهای برای او پیش نمیآید که برود تحقیق کند، ولی وقتی که او ادعا میکند که من حمل دارم
استاد: عرض کردم که اگر ادعا کرد مشکلی و حرجی را برای طرف مقابل ایجاد میشد که به اخبار این ممکن بود حرج در کار باشد، یا او قرینه قطعیه داشت بر کذب. آن جای تحقیق باز میماند. دعوا اگر شد، دعوا جایش باز است که تحقیق بکنند، اما اینجا که میفرماید اظهار لازم است، قبول هم به تبع این لازم میشود. بله اگر نزاع شد، آن موقع در نزاع اختبار ممکن است چه بشود؟ لازم باشد اختبار و وسایل دیگر، بگویید آزمایش بدهد.
شاگرد: …
استاد: در بعضی از احکام فقهی همین را بیان کردند که اگر زن بگوید من مخلی هستم و در حقیقت کسی را ندارم و این کفایت میکند. و اگر بعداً روشن بشود درست است حکم بر او مترتب است، اما مرد گناهی مرتکب نشده و گناه مربوط به زن است. از جهت حکم فقهی این جوری بیان شده. لذا کفایت میکند ممکن است زن شوهر هم داشته باشد ولی اظهار کرده باشد که من شوهر ندارم و مرد در حقیقت. اما هر چند که حکم حرمت ابدی محقق میشود به خاطر این که در … [41:35] دیگری بوده و این ازدواج صورت گرفته، اما در عین حال گناهی برای مرد نیست در اینجا چون به اخبار زن کفایت میکرده در این.
شاگرد: …
استاد: عرض کردم که متعدد موارد دیگر هم است این سه تا را امام صادق علیه السلام است مشهور هم است که از مورد بحث ما هم همین اینجا است که الان حمل را به اصطلاح ما شاهدمان را به خاطر همین طهارت و حیض آوردیم. اگر اجازه بدهید بحث را به یک جایی برسانیم
«المراد به تحريم كتمان المطلقة الدم أو الولد استعجالا في خروج العدة أو إضرارا بالزوج في رجوعه ونحو ذلك»[39] میگوید این ممکن است از این باب باشد که «تحريم كتمان المطلقة» حرام است که کتمان کند، به خاطر اینکه میخواهد ضرری بزند اگر کتمان کرد .کتمان کرده تا ضرری بزند تا تأخیر بیفتد در چی؟ در حقیقت میگوید من ولد دارم تا 9 ماه مرد مجبور باشد صبر بکند و نفقه او را بدهد، با اینکه در حقیقت نمیخواهد ارتباط..، ولی باید صبر کند تا این حملش چی بشود، تا طلاق صورت بگیرد، عده با چی صورت میگیرد؟ عده با وضع حمل صورت میگیرد و همچنین یا بگوید من در حقیقت عادتم، ایام عادتم است در حالی که در طهارت است که باز ضرر بزند. میگوید اگر این باشد این حرام است بر زن این کار را بکند، «تحريم كتمان» این کتمان حرام است که این کار را بکند تا ضرر بزند.
«وفي تقييده بقوله: إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر مع عدم اشتراط اصل الحكم بالايمان»[40] خود حکم به ایمان مشترط نیست، یعنی این جور نیست که کسی که اهل ایمان است این را بگوید..، کسی که اهل ایمان نباشد اگر بگوید مقبول نباشد. میگوید نه این جوری نیست کسی هم که اهل ایمان نیست اگر بگوید حرفش مقبول است آن هم. یعنی آنی هم..؛ نگفته هر کسی ایمان دارد. میگوید این دارد تاکیدش میکند که این اگر کسی ایمان دارد حرام میشود بر او گفتن، بر بقیه هم لازم است گفتن، اگر دروغ بگویند آن ها هم زیان کردهاند. حالا حرام شرعی مرتکب نشدند، چون قائل به این … . [43:28] اما این حکم مترتب بر ایمان نیست، بلکه بر اگر کسی فرضاً غیر مؤمنی را هم امکان ازدواج با او باشد اخبار او کفایت میکند بر این موارد، کفایت میکند. حتماً مربوط به مؤمنات نیست. لذا میفرماید که
شاگرد: …
استاد: برای مرد شرط است،
شاگرد: خب آن خانمی که مثلاً
استاد: عیبی ندارد، همان قدر که گفت میگوید اخبارش بر شما کفایت میکند، یعنی اگر گفت من شوهر ندارم یا در حقیقت چی هستم؟ سه طهر از شوهر قبلیام گذشته. کفایت میکند که دیگری برایش چی باشد؟ امکان ازدواج با او فراهم باشد. حالا هر چی که باشد. یعنی این اخبار از طرف چی است؟ همین که بگوید من همسری ندارم یا در حقیقت سه طهر برایم گذشته، کفایت میکند، لزوماً این جور نیست که شرطش ایمان باشد
شاگرد: اینکه شما گفتید که ثمرهاش این است که قبول کنیم ما در هر صورتی که بپذیریم، آن وقت تحریمی است که تحریم است
استاد: بله
شاگرد: حالا اگر غیر مسلمان بود تحریم بر آن صدق نکرد، به طرف
استاد: دروغ که است، یعنی همین که دروغ. اصل بر این است که راست میگوید. اصل بر این است که اگر دارد اظهار میکند، آنجا واجب بوده اظهار هم بکند، اینجا برایش واجب نیست اظهار بکند، اما اگر اظهار کرد اصل بر این است که دروغ نمیگوید؛ لذا اصل بر. بله اگر شاهد دیگری شما پیدا کردید که دروغ میگوید بحث دوم است، اما لذا الان هم ایشان این را دارد بیان میکند. «مع عدم اشتراط اصل الحكم بالايمان نوع ترغيب وحث لمطاوعة الحكم والتثبت عليه لما في هذا التقييد من الاشارة إلى ان هذا الحكم من لوازم الايمان بالله واليوم الآخر الذي عليه بناء الشريعة الاسلامية فلا استغناء في الاسلام عن هذا الحكم، وهذا نظير قولنا: أحسن معاشرة الناس ان أردت خيرا»[41] معاشرت با مردم را در حقیقت حَسَن داشته باش تا «ان أردت خيرا» اگر که اراده «وقولنا للمريض: عليك بالحمية إن أردت الشفاء والبرء»[42] که در حقیقت پرهیز لازم است برای تو اگر میخواهی شفا پیدا بکنی. پس حکم متفرع بر چیست؟ بر، لذا میفرماید که نصف همانها است که متفرع بر ایمان نیست، این هم متفرع بر ایمان نیست منتها این کتمان نکردن در اینجا علاوه بر این حکم ایمانی هم شده، در کنار همان حکم عقلی و عرفی که در کار است که زن از همه خودش عالمتر است به اینکه حال و وضعش چگونه است و اصل هم این است که صدق دارد. بعد در دنباله بحث که …
حالا بحث «وبعولتهن أحق بردهن في ذلك ان ارادوا اصلاحا» که حکم در حقیقت دوم این مسئله، سوم است، بعوله را بیان کردند که حکم چهارم است؟
بعوله جمع بعل است. بعل ببینید تعبیر شده که ذکر از زوجین است «ماداما زوجين» یعنی باید..؛ بعضیها گفتند نه، بعل اصلاً به سکی اطلاق میشود که حتماً بعد از مباشرت باشد. یعنی اگر قبل از مباشرت باشد با اینکه زوجین هستند اما به آنجا زوج می گویند بعل نمیگویند، بعل حتماً چیست؟ بعد از مباشرت زوجین اطلاق بعل میشود و خود مرحوم علامه اینجا فرموده که «وقد استشعر منه» از بعل «معنى الاستعلاء والقوة والثبات في الشدائد» یعنی از بعل یک چنین استفادهای هم میشود که «الاستعلاء والقوة والثبات في الشدائد لما ان الرجل كذلك بالنسبة إلى المرأة ثم جعل اصلاً يشتق منه الالفاظ» که از آن اشتقاق الفاظ پیدا میکند «بهذا المعنى فقيل لراكب الدابة بعل»[43] آنی که سوار در حقیقت بر دابه است را می گویند بعل ، «وللارض المستعلية بعل»[44] ببینید اشتقاق …دیگر الفاظ است که آدم اگر بشناسد وجه را؛ لذا استعمالات اثر میگذارد یعنی اگر در روایات یا آیات بعل به کار رفته باشد، آنجا معلوم میشود که این معنای استعلاء در آن چیست؟ یک تضمینی پیدا کرده ودر آن اشباع شده، این اثر میگذارد. چنانچه در مورد رجال هم همین جوری است رجال هم در حقیقت حالا بیان میکند بعداً خودش «ثم جعل اصلاً، وللارض المستعلية بعل، وللصنم بعل»[45] که این در به اصطاح بعل که به کار رفته در آنجا میگوید«للصنم بعل» که یک استعلائی دارد نسبت به بقیه «وللنخل إذا عظم» نخلی که بزرگ شده خیلی رشد کرده آن هم می گویند بعل «ونحو ذلك.» این از این باب است بعد میفرماید که حالا دیگر اینجا وقت
شاگرد: بعد از مباشرت بعل میشود؟
استاد: بله دیگر یعنی اینجا دیگر مرحوم علامه نفرموده؛ اما بعضی از مفسرین دیگر فرمودهاند که با این نگاه جاهایی که استعمال شده بعل بعد از مباشرت است. یعنی لذا اگر حکمی آمده نسبت به بعل، بعد از مباشرت است، این خودش استفاده حکم فقهی هم میشود از آن. بعداً اگر استعمال یقینی بشود، آن وقت حکم هم از آن استفاده خواهد شد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
تا دقیقه 48:30
[1] لقمان، آیه 1-14.
[2] بقره، آیه 228.
[3] همان.
[4] همان.
[5] همان.
[6] همان.
[7] بقره، آیه 226.
[8] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 230.
[9] همان.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان.
[23] همان.
[24] همان.
[25] همان.
[26] قیامه، آیه 18.
[27] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 230.
[28] اعراف، آیه 106.
[29] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 230.
[30] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 231.
[31] همان.
[32] همان.
[33] همان.
[34] همان.
[35] همان.
[36] بقره، آیه 228.
[37] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 231.
[38] همان.
[39] همان.
[40] همان.
[41] همان.
[42] همان.
[43] همان.
[44] همان.
[45] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 414” دیدگاه میگذارید;