بسم الله الرحمن الرحیم
دروس استاد عابدینی، شرح تفسیر المیزان، جلسه 403، سوره بقره آیات 219 تا 232، دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ، فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِـحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ، لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ، فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.[1]
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام علیکم،
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در خدمت آیه شریفه دویست و بیست و دوم سوره بقره بودیم که آیه شریفه در مورد آن دورانی است که برای خانمها پیش میآید و از بعضی از عبادات معاف هستند و حالت خاصی دارند که دوران حیض است. در این دوره دستوراتی در نگاه الهی وارد شده و مرحوم علامه این بحث را گره زدند به (10:00) طهارت کبری که توحید اعظم باشد و از این مسئله به عنوان یکی از فروعات آن توحید کبرا نام برده بود، آن طهارت کبرا نام بردند. لذا بحث را در جای خودش قرار دادند از مسئله ساده حکمی به مسئله عظیم اعتقادی و معرفتی کشاندند. این بحثی بود که تا دیروز در خدمتش در این مسئله بودیم. بعد از اینکه ایشان این مسئله را مطرح کردند، احکامی هم که در ذیل آیه بود بعضیاش را بیان کردند تا رسیدیم به اینکه «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ»[2] در ذیل این آیه شریفه که بحث محبوبیت اهل توبه، آن هم توابین و محبوبیت متطهرین است، باز ایشان نکات زیبایی را بیان فرمودند.
بعضی از مفسرین ایشان نقل میکند که خواستهاند که استفاده بکنند از این آیهای که فرموده که «فَأتُوهُنَّ» آیه شریفه این است که میفرماید «فَأتُوهُنَّ مِن حَيثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ»[3] که « مِن حَيثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ » وارد بشوید بعد از آن منعی که قبلاً بود، چون منع نسبت به آن ارتباط ویژه و خاص بود، لذا میفرمایند «فَأتُوهُنَّ مِن حَيثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ» هم، « أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ» آن نسل است و چون نسل خلاصه فقط جهت خاصی از ارتباط را شامل میشود، بقیه جهات را شامل نمیشود آن « أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ» در آن نسل است و لذا «فَأتُوهُنَّ مِن حَيثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ» لذا فقط در حقیقت از همان حیث امکان دارد، بقیه این جمله دلالت دارد بر اینکه بقیه منعی باشند. ایشان میفرماید نه این نهی فقط در اینجا نهیای است که آن حض را برمیدارد و ربطی به حلیت یا حرمت بقیه مسائل ندارد. «وقد استدل بعض المفسرين بهذه الآية على حرمة إتيان النساء من أدبارهن ، وهو»[4] اگر کسی بخواهد با این آیه این استدلال را بکند که از حیث ادوار حرمت است «من أوهن الاستدلال وأرداه»[5] این استدلالِ صحیحی نیست و ضعیف است و رد است.
«فإنه مبني» اگر کسی بخواهد این استدلال را بکند دو دلیل دارد: یا از باب این است که به مفهوم لقب باید قائل باشد، یا اینکه باید نهی امر به شی را نهی از ضد خاص بگیرد؛ که هیچ کدام از این دو تا قائل صحیحی ندارد لذا به هیچ وجه امکان پذیر نیست. بعد میفرماید تازه اگر امر به شی نهی از ضد خاص را بکند، اینجا ضد خاص نیست که حالا بیان میکند. «فإنه مبني إما على الاستدلال بمفهوم قوله تعالى : فأتوهن وهو من مفهوم اللقب» که اگر بخواهد با مفهوم لقب اینجا «المقطوع» عدم حجیت است «وإما على الاستدلال بدلالة الامر على النهي عن الضد الخاص» بدلالة الامر على النهي عن الضد الخاص باشد «وهو مقطوع الضعف» که آن هم، اما «علی ان الاستدلال لو كان بالامر»[6] ببینید قبلاً هم عرض کردم که اینجا دوتا استدلال امری است یکی استدلال به امر «فأتوهن» است، یکی استدلال به امر « امركم الله» است که بعضی از دوستان دیروز سؤال کردند که عرض کردیم دوتا امر است «لو كان بالامر في قوله تعالى : فأتوهن» اگر امر در «فأتوهن» باشد «فهو واقع عقيب الحظر» آن امر بعد از حظر است «لا يدل على الوجوب» فقط جواز را میرساند. «ولو كان بالامر» که میخواهند استشهاد بکنند «من حيث امركم الله» باشد، این مقصود باشد که ظاهراً مقصود آنها هم این است آنهایی این که استدلال کردند «لو كان بالامر في قوله تعالى : من حيث امركم الله» باشد، «فهو إن كان امرا تكوينيا» گفتیم دو شکل دارند: یا امر تکوینی است که اگر امر تکوینی باشد یعنی از همان حیث جهازی که خدای تبارک و تعالی در زن و مرد قرار داده از همان حیث ارتباط برقرار میشود، این حیث جهاز تکوینی و وجودی باشد که تکوین است، اینکه «كان خارجا عن الدلالة اللفظية» در این صورت، دلالت لفظیه در این دارد بیان در ابزار و آلات و نظام ارتباطی بین انسان و آدمها را بیان میکند که تکوینا خدا قرار داده، او خارج از دلالت لفظیه است.
اما اگر «إن كان امرا تشريعيا»[7] باشد بیان شد که اگر امر تشریعی باشد، یعنی برای حفظ نسل که باید محقق بشود «من حيث امركم الله»[8] که حفظ نسل است، این برای حفظ نسل واجب کفایی است که عدهای باید این نسل را کفایت بکنند و این در این حد واجب است. اگر این جور شد که واجب کفایی شد، واجب کفایی حتی اگر امر به شی نهی از ضد خاص بکند، در واجب کفایی نیست در واجب تعیینی است «وإن كان امرا تشريعيا كان للايجاب الكفائي، والدلالة على النهي عن الضد على تقدير التسليم» «كان للايجاب الكفائي، والدلالة على النهي عن الضد على تقدير التسليم إنما هي للامر الايجابي العيني المولوي.»[9] نه کفایی و ارشادی. در کفایی و ارشادی امر به شیء نهی از ضد نمیکند؛ بلکه در واجب تعیینی است که در آنجا مولوی تعیینی است که در حقیقت میتواند عینی مولوی است که میتواند نهی از ضد داشته باشد. پس اگر کسی فرض امر به شی نهی از ضد خاص را هم قبول بکند باز اینجا جای استدلال نیست، چه امر کوینی بگیریم چه امر تشریعی بگیریم، این بیانی بود که ایشان داشت دیگر تقریباً نتیجهای برای آن بحث بود.
از اینجا ایشان وارد میشود به بحث «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»[10] این هم یک بحث در حقیقت مفید اخلاقی، اعتقادی و احکامی است که میفرماید که چون اولاً بحث به اصطلاح شهوت در انسان ممکن است قوی شود و در این دوره تحمل نتواند بکند و صبر نتواند بکند، به خصوص که این دوره در بعضی از خانمها ممکن است طول بکشد و ممکن است مثلاً شخص هم قبلش هم نبوده و امکانش نبوده یا جوری بوده که مثلا امکان پذیر نبوده این دوره تحمل ده روز برای بعضیها سخت میشود و امکانش..، لذا ممکن است تعدی بکنند، ممکن است از امر الهی چه کار بکنند؟ لذا بلافاصله خدای تبارک و تعالی راه توبه را بیان کرد در اینجا، تعلیل کرد به توبه که «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» که اگر هم مبتلا شدید، راه توبه باز است، درست است که آن گناه است درست است که آن نهیاش خیلی شدید است، هم از جهت نظام تکوینی نهی داشت که سیستم در حقیقت آن خانم را به هم میریخت و هم از جهت در حقیقت مریضیها برای مرد و زن هر دو مضر بود و هر دو در حقیقت آلودگی پیدا میکردند، چون برای مرد هم ضررش کمتر از زن نیست، برای مرد هم در حقیقت در این حالت از جهت پزشکی می گویند برای مرد هم امکان بعضی از مریضی ها در این دوره فراهم میشود اگر بخواهند این کار را بکنند، علاوه بر اینها راه توبه را خدای تبارک و تعالی باز گذاشته که اگر از دست رفت آن صبرشان و کفشان و مبتلا شدند، راه توبه باز است. منتها «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» که کسی که اگر مبتلا شد برگرد،د «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» خدا محب باشد، آن توبه کار میشود محبوب الهی، این هم توجه داشته باشید. چیزی را که خدا دوست داشته باشد آن میشود محبوب خدا. مقام محبوبیت غیر از در حقیقت غیر از محبیت است، یعنی یک شی ای میشود در حقیقت محب خدا، یعنی یک موقع است ما محب خدا هستیم، یک موقع است محبوب خدا هستیم. اگر کسی توبه بکند نه اینکه تائب محب خدا میشود بلکه تائب محبوب خدا میشود؛ این هم یک مقامی است که به خصوص با توابین که این. البته بحث توابین و توبه در اینجا منحصر به کسی نیست که مبتلا شده و بعد توبه کرده. بلکه این اطلاق دارد؛ یعنی این ذیل آیه خود به خود مطلق است ولی به منزله علت هم است برای اینجا. یعنی خودش مطلق است، منحصر به اینجا نیست، لذا «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» اگر «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» شد، تواب مراتبی دارد انبیا عظام هم جزو توابین هستند، تمام در حقیقت اولیای کرامه هم جزو توابین هستند. لذا توبه مراتبی دارد یکی از مراتب توبه این است که معصیتی محقق شده باشد و بعد از آن پشیمانی و در حقیقت جبران و برگشت به سوی خدا باشد و الا بسیاری از مراتب توبه مربوط به آن در حقیقت حالتی است که رجوع است. حالا تعبیر ایشان را ببینید خیلی تعبیر زیبایی است
شاگرد: مقام محبوبیت هم بالاتر از محب بودن است.
استاد: مقام محبوبیت بالاتر است عرض میکنم دیگر، لذا اینجا «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» که هم در رابطه با توابین آمده، هم در رابطه با متطهرین آمده، این دوتا نسبت دارند اولاً تواب ها با متطهر؛ یعنی هر مرتبهای از توبه رجوعی است که با طهارت همراه میشود، چه رجوع از گناه باشد طهارت میشود، لذا «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» مرتبط با همدیگر هم هستند. علاوه بر اینکه هر دو محبوبیت عند الله را دارند، بلکه بین توبه و طهارت یک تلازم است که هر مرتبهای از طهارت یک مرتبهای از رجوع است که توبه است و هر مرتبه از رجوع یک مرتبه از طهارت است که این دو تا با همدیگر گره خوردند. کفایت میکرد خدا بفرماید در اینجا «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» یا «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» هر کدام به تنهایی (20:00) کفایت..، اما گره خوردن این دو تا با همدیگر هم خودش بیان دارد که اینجا میفرماید که «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» لذا با یک بیان زیبایی ایشان این بحث را یک بحث معرفتی دقیقی میکند در اینجا.
شاگرد: فرمودید رجوع از گناه است یا رجوع از چیست؟
استاد: حالا عرض میکنیم همین را عرض میکنیم که «التوبة هي الرجوع الى اللّه سبحانه»[11] ببینید تعبیر ایشان را «التوبة هي الرجوع الى اللّه سبحانه» رجوع به خدا است. حالا رجوع به خدا گاهی کسی پشت کرده و ادبار کرده، بعد رجوع میکند، یعنی معصیت. اما کسی پشت نکرده، اما رجوع بعد از رجوع به سوی خدا امکان پذیر است یا نیست؟ کسانی که دارند به سمت خدای تبارک و تعالی حرکت میکنند، هر حرکتی به سوی خدا رجوع است؛ چرا؟ چون در قوس نزول این آمده، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»[12] ما او را در اسفل سافلین قرار دادیم، یعنی این دور شدن. این دور شدن هر حرکتی به سوی خدا و هر اطاعت امری و هر انتهایی نسبت به نهی و ایتمار نسبت به امر، هر کدام از اینها را انجام دادن یک رجوع است، داریم برمی گردیم. راه رجوع راه ایتمار به اوامر و انتهای نسبت به نواهی الهی است. پس هر امری را اطاعت کردن، حتی اگر کسی صدها و هزارها امر را در روز اطاعت میکند و صدها و هزارها نهی را در روز انتها و نهی پذیری دارد، هر کدام از اینها رجوع الی الله و توبه است.
پس تعبیر را ببینید. تعبیر را خیلیها به این نگاه ترجمه نکردند یا تفسیر نکردند «هي الرجوع إلى الله سبحانه» که رجوع به سوی خدا است. بعضیها گفتند رجوع از گناه است، رجوع از گناه یک شقی از رجوع الی الله است، کسی که از گناه رجوع میکند توبه میکند، یک شقی از توبه است، یک نوعی از توبه است. همه توبه رجوع از گناه نیست. لذا اطلاق توبه بر انبیا هم شده، اطلاق توبه بر اولیا هم شده و هیچ در حقیقت مجاز هم نیست بلکه توبه رجوع به خدا است، رجوع به خدا برای همه لازم است «الرجوع إلى الله سبحانه» این در معنای توبه.
در معنای تطهر «هو الاخذ بالطهارة»[13] و قبول طهارت «فهو انقلاع عن القذارة ورجوع إلى الاصل الذي هو الطهارة»[14] بیان کردیم که توحید می شود طهارت کبری؛ اگر یادتان باشد جلسه گذشته. توحید طهارت کبری است. اگر میگوید طهارت در اینجا تطهر میگوید، میگوید تطهر همان جوری که در دو صفحه قبل هم بیان شد نجاست آن تغییر از اصل است. آن چیزی که در نظام اصلش طهارت داشت یک خصوصیات و خواصی داشت که وقتی از آن حالت اصلش تغییر پیدا کرد، رنگش، بویش یا طعمش اگر آنجا که قبلاً گفت؛ این تغییر باعث میشود حالت قذارت پیدا بکند برای انسان. از آن نگاه اصل؛ چون انسان ملائمش آن چیزی است که دوست دارد او را، آنی است که با طبعش مطابقت دارد، اگر این از آن حالت جدا شد میشود نجاست پیدا کرده و این از آن حالت طبیعت خارج شده از ملائم بودن. لذا برگشت به اصل، حالا این در نظام آنچه که در بیرون است در نظام خود شخص هم در معصیت همین میشود، معصیت یا در حقیقت هر چیزی که عنوان نجاست پیدا میکند خروج از آن حالت طبیعی اولیاش است. پس در حقیقت رجوع از این رجوع از چیست؟ طهارت رجوع از آن قذارت است. پس توبه با طهارت، دو در حقیقت مفهومی شدند که بر یک حقیقت دلالت میکنند، هر کدام راهی دارند، اما رجوعشان به یک حقیقت است که همان چیست؟ به همان توحید کبری است، به همان توحید اعظم است، به همان طهارت کبری است. لذا میفرماید که تطهر هم «هو الاخذ بالطهارة» شروع به طهارت است و قبول طهارت است «فهو انقلاع» کنده شدن از قذارت است. اگر کسی میخواهد شروع به طهارت و اخذ به طهارت بکند و قبول طهارت بکند پس باید انقلاع از چه داشته باشد؟ کندن از نجاست و قذارت.
«ورجوع إلى الاصل» این «رجوع إلى الاصل» خیلی معنای دقیقی است «الذي هو الطهارة» که رجوع اصل آن اصل میشود طهارت «فالمعنيان» چه طهارت چه توبه «يتصادقان في مورد» هر دو در یک جا با هم مشترک هستند هر چند هر کدامشان هم موارد جدایی هم از مصداق دارند، «يتصادقان» یعنی در یک مصداق هر دو مشترک هستند، کدام مصداق است؟ مصداقش این است «في مورد أوامر الله سبحانه ونواهيه»[15] توبه در آنجایی که امر پذیری و نهی پذیری محقق میشود توبه محقق است، رجوع به خدا محقق است، طهارت هم محقق است. یعنی این وجودی که در حال اطاعت امر است و در حال انتهای نسبت به نواهی الهی است این طهارت پیدا کرده به همین نسبت.
شاگرد: آیا استغفار مقدمه این توبه است؟ یا ملازم توبه است؟
استاد: ببینید استغفار، معنای استغفار، طلب مغفرت کردن، که لفظ نیست فقط. لفظ هم یکی از معدات برای آن است و الا استغفار که لفظ نیست که! در حقیقت اینکه از خدای تبارک و تعالی انسان طلب مغفرت میکند، گاهی طلب وجودی است، گاهی حالش است، اما گاهی هم به لفظ است؛ لذا استغفار هم که فقط به لفظ نیست لذا با جان انسان است. این استغفار هم جزو خودش یک نوع از خود همین حقیقت توبه است. منتها استغفار با توبه، عفو، اینها تفاوتهایی هم دارند، هر کدام در عین اینکه به جای هم هم به کار برده میشوند در مواردی که کنار همدیگر میآیند، مثل استغفار و عفو، یعنی مغفرت و عفو با همدیگر تفاوت هم دارند. عفو فقط بخشش است، اما که از خدا هم میخواهیم نسبت به انسان هم راه دارد، اما استغفار علاوه بر بخشش، مقام هم خواستن است، بالاتر هم رفتن است. لذا مغفرت اعظم از عفو است. لذا اگر انسان از خدا میخواهد یک موقع عفو را میخواهد، یعنی آن گناهان را ببخشد و بیامرزد. اما یک موقع است استغفار دارد، یعنی این علاوه بر بخشیدن چی باشد؟ بالاترش هم به اصطلاح محقق بشود، اقتضای بالاتر هم پیش بیاید، این میشود مغفرت الهی، علاوه بر عفو است.
شاگرد: به این معنی با توبه یکسان نمیشود؟
استاد: عرض کردم که با توبه مورد مشترک دارند علاوه بر این چی هستند؟ چون توبه رجوع الی الله است اگر توبه را به معنای عام رجوع الی الله گرفتیم با مغفرت میتواند در حقیقت هم خوانی داشته باشد. اما اگر توبه را فقط رجوع از گناه گرفتیم مغفرت اعظم از توبه میشود، مغفرت اعظم میشود.
«فالمعنيان» توبه و طهارت «يتصادقان في مورد أوامر الله سبحانه ونواهيه» در این مورد تصادق دارند، هر چند هر کدام خودشان مصداق خاص هم دارند، اما این عموم خصوص مِن وجه هستند. این آن مشترکشان است که مِن وجه است «وخاصة في مورد الطهارة والنجاسة»[16] در آنجایی که طهارت و نجاستی است که در به خصوص همین مورد اینجا است این دیگر چیست؟ میگوید ما گفتیم طهارت چیست و نجاست چیست در اینجا. اگر کسی رعایت طهارت و نجاست را کرد، در آن ایام حیض ارتباطی برقرار نکرد، این در حقیقت چیست؟ این امر پذیری خودش توبه است، رجوع الی الله است، همین امرپذیری خودش توبه است، همین امرپذیری، نه خطا بکند و بعد تقاضای مغفرت بکند، خود این امرپذیری توبه است، خود این تطهر هم است. یعنی این وقتی که دران موقع سراغ در حقیقت آن امر نهی الهی کرده بود آن نهی را مرتکب نشد، علاوه بر اینکه طهارت است چون آن نجس است در آن حالت و برای این هم نجاست است در آن حالت، علاوه بر این توبه رجوع الی الله هم است.
شاگرد: یعنی چی رجوع است؟
استاد: رجوع الی الله، توبه را می گویید؟
شاگرد: الان شما میفرمایید که یعنی روایت میفرماید که در این حالت هم به اصطلاح از قذارت دوری کرده، هم رجوع الی الله کرده، از چی؟
استاد: رجوع الی الله در امرپذیری اش و نهی پذیریاش.
شاگرد: رجوع باید یک رفتنی داشته باشد، یک بازگشتی داشته باشد.
استاد: بله دیگر، رفتن و برگشتن با امرپذیری رفت و برگشت است یا نیست؟ یعنی انسان اگر در قبل..، عرض کردم که بیان را در این نگاه کنید «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ، ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» این «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا»[17] یعنی نجات بعد از این است دیگر؛ که بعد از این است، این در حقیقت میفرماید که این خلق انسان که در بهترین بنیه بود اما آمده در نظام صفر عالم وجود، برگشتش به چیست به سوی خدا؟ «كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ»[18] به سوی خدا، این عود به سوی خدا است همهاش یا نیست؟ انسان در زندگی عود به سوی خدا دارد میکند. این عود با اطاعت و اطاعت پذیری و نهی پذیری است. پس اگر اینجا امر الهی را اطاعت کرد، دارد برمی گردد به سوی خدا، این رجوع الی الله است.
شاگرد: ………
استاد: نخیر، آن قول مسیحیت است که غسل تعمید میخواهد، قول مسیحیت است. نه میفرماید که اسفل السافلین یعنی نقطه صفر وجود، نه نقطه خباثت وجود. نقطه صفر وجود؛ که انسان در اینجا هیچ چیزی بالفعل ندارد اما نهایت استعداد را دارد. لذا رجوع الی الله یعنی به فعلیت رسیدن، از استعداد به فعلیت رسیدن این رجوع است. خدای تبارک و تعالی انسان را میخواهد از استعداد به چه برساند؟ فعلیت. چون خدا خودش فعلیت محضه است، انسانها با به فعلیت رسیدن به سوی خدا دارند چه کار میکنند؟ «الی الله الرجعا» [29:50] دارند «الی ربک رجعا» دارند به سوی خدا چی کار میکنند؟ یا «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[19] (30:00) این رجوع است دیگر، رجوع الی الله است دیگر. لذا به این نوان هر اطاعت امری رجوع الی الله است، توبه هم، در خود «تابَ» رجوع خوابدیه، رجوع خوابیده، منتها اصطلاح شده برای کثرت اینکه ما معمولاً مبتلای به گناه هستیم رجوع از گناه را. منتها رجوع از گناه یک مصداق از مصادیق توبه است و الا انبیا هم که گناه ندارند، به اصطلاح رجوع برای آنها و توبه مطرح است.
لذا این «يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» همه مراتب را شامل میشود؛ از رجوع از گناه گرفته که آن هم رجوع به سوی خدا است، تا در حقیقت رجوع از اشتغالات غیب را گرفته تا رجوع از رجوع گرفته که دیگر در نهایتش میشود که رجوع از رجوع که آنجا دیگر محو است که از خود رجوعش هم چه کار میکند؟ رجوع میکند، که توجه به این هم داشته باشد خود توجه به این هم یک انانیتی میبیند که من راجع هستم، لذا میگوید «سُبْحانَ الَّذي أَسْري»[20] خدا سیر میدهد؛ دیگر این ذاهب نیست، این مهاجر الی ربی نیست، ذاهب الی ربی دیگر این هم نیست که خودش را ببیند دارد حرکت میکند. این رجوع از رجوع یعنی دیگر خودش را هم تائب نمیبیند؛ حتی همین مقدار را هم در حقیقت انانیت در آن میبیند. نه توبه نمیکند ها! اما توبه میکند، اشد توبه را هم دارد اما خودش را تائب نمیبیند.
شاگرد: همان بیانی که حضرت فرمودند 70 بار استغفار میکردند و هم آنکه مثلاً در دعاها حضرات …
استاد: بله دیگر رجوع الی الله است. همه اینها صدق دارد رجوع، توبه، ما برایمان توبه از گناه برگشتن است، منتها مثل همان مورچهای میمانیم که میگوید خدا دو شاخک دارد، می گوییم هر توبهای پس رجوع از گناه است. اگر هم گفتیم توبه رجوع از گناه است منتها گناه هر موطنی به حسب خودش است. منتها چرا خب این را بگوییم که گناه هر موطنی به حسب خودش است؟ اصلاً اصل توبه را چی معنا میکنیم مثل ایشان؟ «الرجوع إلى الله سبحانه»[21] امرپذیری. این در حقیقت هرکمالی که دارد محقق میشود دارد به سمت خدا رجوع محقق میشود، چون انسانها «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ»[22] این «نُنَزِّلُهُ» یعنی چه؟ نازل شدیم از آنجا، از اسماء الهی نازل شدند، همه عالم؛ پس رجوع پیدا میکنند در برگشت و فعلیت.
شاگرد: یک سری تاییداتی داریم برای آن چیزی که ایشان میفرمایند که مثلاً در مورد انبیا دارد استغفار میکنند از ظلمشان «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»[23]
استاد: از کدام ظلم است آنجا؟ از کدام ظلم است که به دیگران کردهاند یا با خودشان کردهاند؟ یا ظلمی است که در حقیقت در حق خدا کردند؟ کدامش را میتوانیم بگوییم در حق خدا ظلم کردند؟
منتها بعضیها می گویند «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» حالا بیانتان به جای خودش باید بیاید دیگر، «ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» یعنی آن چیزی که متوقع است از وجود ما محقق نشده یا ظلمت نفس است که «ظَلَمْنا» در آنجا منظور ظلمت نفس است که از تاریکیها که این در حقیقت مربوط به ما است. حالا بیان آنجا انشاالله سر جای خودش خواهد آمد.
شاگرد: آنچه که سه شنبه چهارشنبهها برای ما ساختید این امام حضار علم که هستند
استاد: خب بله، یعنی نگویید شما ساختید، بگویید که امام ساخته برایمان، بگویید آن امامان ساختهاند برای ما این جوری است، نگویید شما ساختید، ما که روایت داریم میخوانیم، متن روایت است. خُزان علم کجا آمده؟ من گفتم یا در روایت است؟ بگویید همان روایت. ما لسان هم نیستیم، ما خلاصه هیچی نیستیم، خود متن بگویید در اصول کافی گفته، بله عیب ندارد.
شاگرد: هیچ جایی؛ یعنی آنها علمش را که دارند، علم محض هستند، قدرتش هم که دارند، همان حرفهایی که نسبت به خدا می گوییم که کمال مطلق است
استاد: اینکه دعوای اوس و خزرج را دوباره دارد خلاصه ..؛ آقای دهقانی دوباره رفت سر دعوای اوس و خزرج، میگوید کماکان ایشان در همان است که اینها خدا هستند، هر چی ما می گوییم اینها خدا نیستند، ایشان میگوید نه خدا هستند، بابا نیستند. میخواهید به این کلام الله اینجا قسم بخوریم که اینها خدا نیستند.
شاگرد: اینها از خدا دور نمیشوند به هیچ وجه که رجوع معنا پیدا کند
استاد: من بارها و بارها این کلام را ذکر کردم، باز هم الان به عنوان یک تأیید ذکر میکنم، خدایا تو شاهد باش، آی مردم شما هم شاهد باشید ای خدا ای پیغمبر ای مردم، ای ائمه! همهتان شاهد باشید می گویم تفاوت امام معصوم با خدای تبارک و تعالی فوق مالایتناهی بمالایتناهی است، اگر بین این از این بالاتر میتوانستید تفاوت پیدا بکنید که خدای تبارک و تعالی نسبت به امام معصوم فوق مالایتناهی بمالایتناهی است. اگر از این بالاتر شما توانستید چیزی تفاوت بگویید، من خلاصه قبول میکنم از شما آن را. ما باورمان این است که خدای تبارک و تعالی با تمام هستی و صادر اول و تمام امامانی که ما میشناسیم با همه صفات کمالی که میشناسیم که خزائن علم الهی هستند، نمیدانم تمام در حقیقت مشیت حضرت حق هستند، ولی با همه این احوال تفاوت خدا با این حضرات معصومینی که این صفات را دارند فوق مالایتناهی بمالایتناهی است.
شاگرد: این را قبول داریم
استاد: پس اگر این را قبول دارید جای چونه کجا میماند عزیزم؟!
شاگرد: با اوصافی که درست میکنیم، یعنی علم مطلق هستند، نه «اذا شاؤوا علموا»[24] علم مطلق هستند و امثال اینها، خُزان علم بودن با «اذا شاؤوا علموا» فرق میکند
استاد: همان که فرموده ما خزائن علم الهی هستیم چه در زیارت جامعه چه در روایات همان هم فرموده «اذا شاء أن علموا علموا» اینها را با هم هم خودش جمع کرده.
شاگرد: این معنا ندارد، کسی که ظرف علم است «اذا شاؤوا علموا» یعنی از یک جای دیگری میگیرد هر وقت خواست. ولی کسی که ظرف علم است، علم است خودش. بعد آن موقع کسی که علم محض است غفلت معنا ندارد، از خدا دور شدن معنا ندارد تا رجوع به خدا معنا پیدا کند. آن موقع مجبوریم همه این توبه و استغفارها…
استاد: می گوییم خلق هستند یا نیستند اینها؟ شما خلق بودنشان را قبول دارید؟
شاگرد: بله.
استاد: اگر خلق را قبول دارید، خلق به سوی خالقش بر میگردد.
شاگرد: به شرطی که دور شده باشد
استاد: اصلاً دور شدن نمیخواهد، خلق به سوی خالقش بر میگردد، خلق حتما دور است از خالق، نه دور شدن است، خلق حتماً از خالق دور است. چون این خلق است، معلول است، او خالق است علت است، خلق با خالق اصلاً خودش در آن خوابیده این خلق است. میگوید این خلق است، خلق یعنی دور است، «ايْنَ التُّراب وَ رَبُّ الارْباب»[25] یعنی در حقیقت با همه کمالاتی که برای حضرات میشماریم، اینها مخلوقون هستند «عبادٌ مخلوقون» هستند اینها عبد هستند اینها مخلوق هستند. با رب خالق تفاوت بما لایتناهی فوق بمالایتناهی است. حالا دیگر این باشد چون بحث اصول کافی هم است، اینجا الان بحث اینجا نیست اصلاً نمیدانم به کجای …! با مبنای ما همه اینها سازگار است.
شاگرد2: رددنا را اگر گفتند یعنی چه، رجوع هم معنا میشود.
استاد: ما عرض کردیم که اینها خلق هستند، «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ» هم عرض کردیم در حقیقت «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» هم نسبت به همه همین محقق است.
شاگرد: به معصومین هم هست؟
استاد: بله همه هستند، این «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ» در قرآن مگر نمیگویید الانسان؟
شاگرد: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» «إِلَّا الَّذِينَ» هم دارد[26]
استاد: باشد، آن هم همین جوری است، یعنی در هر مرحلهای لحظه به لحظه «إِنَّ الْإِنْسَانَ» در لحظه به لحظه عمرش «لَفِي خُسْرٍ» است «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا» یعنی در این رجوع انسانی که در رجوع است هر لحظه غفلتش خسران است؛ چون یک ابدیتی در پیش است و یک کمال نامتناهی که همان رجوع به خدا است در پیش است، هر لحظه غفلت خسران است کسی را «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» یعنی در لحظه به لحظهاش باید عمل داشته باشد. لذا پیغمبر اکرم عابدترین بود یا نبود؟ امیرمومنان عابدترین بود یا نبود؟ معلوم است چون عبد بود. ما که خلاصه حرفمان با هم تهافتی ندارد که!
شاگرد: غفلت از یاد خدا نداشتند اصلاً؟
استاد: غفلت از یاد خدا نداشتند، نه؛ اما اما در حقیقت ذکر بالاتر امکان پذیر است. ببینید در یک جایی در حقیقت نقصی مطرح میشود که می گوییم این ضد را دارند کمال بالاتر را ندارند، یک موقع است می گوییم هر کمالی را که دارند کمال بالاتر امکان پذیر است برایشان. ما این را داریم می گوییم که هر کمالی که دارند کمال بالاتر امکان پذیر است.
شاگرد: اینها ترک اولی می کردند یعنی آن موقع؟
استاد: باز شما حرف خودت را میزنی، ترک اولی یعنی یک نقصی را مرتکب بشوند، اما ما داریم در کمال اولی یعنی هر کمالی که پیدا میکنند ظرف اینها را آماده میکنند برای کمال بالاتر. لذا اینها دائماً در حال حرکت به سوی خدا هستند، رجوع الی الله هستند.
بعد میفرماید که «فالايتمار بأمر من أوامره تعالى والانتهاء»[27] لذا پیغمبر اکرم و حضرات معصومین هم هر ایتماری و هر انتهایی که داشتند رجوع به خدا بود برای اینها؛ یعنی این جوری نبود که رجوع به خدا برای اینها تمام شده باشد فقط برای دیگران باشد، هر کسی در این عالم هستی امر الهی را اطاعت میکند و نهی الهی را میپذیرد، این دارد به سوی خدا حرکت میکند؛ چون فاصله نه مکانی فاصله وجودی فوق ما لایتناهی بما لایتناهی است «فالايتمار بأمر من أوامره تعالى والانتهاء عن كل ما نهى عنه»[28] می گویم آقای دهقانی میخواهد از ما آخرش یک اقراری بگیرد هر چی میآید میبیند ما دورتر میشویم. والا بلا خلاصه ما آن اقرار را اگر به زبانمان هم آورده باشد از آن توبه نکردیم، ولی اگر آورده باشد ما توبه میکنیم. یعنی ما باور نداریم، اگر هم ناخودآگاهی شما از بیان ما این جور فهمیده باشید، من این را نگفتم قصدم هم نبوده، مقصودم هم از جمله این نبوده. این جوری نیست، یعنی واقعاً ما آنها را عبد می دانیم، این خودش یک توبه است از ما که بپذیرید که تائب الی الله که ما اینها را عبد می دانیم. (40:00) «و الانتهاء» منتها چه کنیم که این در حقیقت عبید حق هستند واقعاً. ما عبیدیم که انانیت داریم لذا خیلی برای خودمان چیز قائلیم، آنها عبیدی هستند که عبد هستند. واقعاً چه کنیم که آنها عبد واقعی هستند چه کنیم؟ فقط مشکل ما این است که آنها عبد واقعی هستند، ما عبد حرفی هستیم.
بعد میفرماید که «و الانتهاء عن كل ما نهى عنه»[29] این در حقیقت «الايتمار بأمر من أوامره تعالى و الانتهاء عن كل ما نهى عنه تطهر عن قذارة المخالفة و المفسدة»[30] این هر امرپذیری..، ببینید اگر ما این را ببینیم هر امری که جلوی راهمان قرار میگیرد و هر نهیای که جلوی راهمان قرار میگیرد، امرپذیری و نهی پذیری باعث میشود رجوع به خدا است، حرکت به سوی خدا دارد میشود؛ از قذارت وجودیمان دارد کاسته میشود.
قذارت وجودی یعنی چه؟ یعنی ما آیا نجس هستیم به قول آقا؟ میگوید نه، قذارت وجودی داریم می گوییم، قذارت وجودی یعنی حدود، کاستیها، نقصها، در آن نگاه در حقیقت هر کاستی برای شی ای که در حقیقت دارد رجوع میکند این قذارت است یعنی این حد است این نقص است در رجوع به سوی خدا. لذا از این حدود داریم کاسته میشویم. قذارت در هر جایی معنای خودش را دارد ایشان دو صفحه قبل این را بیان کرد، قذارت ها گاهی معنوی است، قذارت ها گاهی ظاهری است. پس اگر از حدمان داریم جدا میشویم، بله ما حدود داریم، هر حدی برای انسان یک قذارتی است، برای انسان یک نقضی است این حد. اینکه خدا میفرماید ما او را در بهترین بنیه خلق کردیم، آوردیم در اسفل سافلین، یعنی چه؟ یعنی آوردیم در عالمی که حد محض است؛ اما به او امکان دادیم که حرکت بکند بیاید همه این حدود را بگذارد کنار. اما این حد یعنی نجس است یعنی باید غسل تعمیدش بدهیم؟ نه این را ما قائل نیستیم، می گوییم این انسان در حقیقت این خلق الهی است و این کمالی است که برایش خدا قرار داده که این همه استعداد قرار داده، ولی استعداد است، استعداد است. استعداد فی نفسه مطلوبیت دارد البته! اما اگر خرج نشود و هدر برود این در حقیقت ضرر کرده و خسران کرده.
«عن كل ما نهى عنه تطهر عن قذارة المخالفة»[31] اما اگر مخالفت کرد، این قطعاً نجاست پیدا کرده، آن هم در مراتب نجاست؛ مراتب نجاست میشود چی؟ همان در حقیقت حد. این حد را برای خودش تثبیت کرد، اگر تا حالا استعداد بود، الان این حد میشود برایش دیگر، از استعداد تبدیل..، این مخالفت میشود چی؟ میشود در حقیقت حد، این یک مرتبه از نجاست از چیست؟ از آن طهارت کبری است، که «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[32] هر مخالفتی یک مرتبه از نجاست است؛ البته. منتها از آن طهارت کبری، نه نجاست یعنی عینیه که دیگر باید از آن، بله به یک جایی میرسد که مشرک میشود نجس، که ظاهرش هم میشود چی؟ مشرک ظاهرش هم میشود نجس، البته این دیگر نسبت به طهارت کبری در کمال مقابله قرار گرفته؛ لذا ظاهرش هم میشود نجس. این البته سر جایش محفوظ است، «عن قذارة المخالفة و المفسدة، و توبة و رجوع إليه عز شأنه»[33] ایتمار و انتها، این چیست؟ این تطهر از قذارت است و توبه و رجوع به سوی او است، «و لمكان هذه المناسبة علل تعالى»[34] این را علت قرار داد، تناسب بین علت و معلول در اینجا است. اگر میگوید امرپذیری داشته باشید، بلافاصله میگوید علتش این است که تطهر ایجاد میشود، منتها علت به معنای علت غایی است، علت غایی است که تطهر ایجاد میشود و توبه و رجوع محقق میشود، این علیت غائیه است «علل تعالى ما ذكره من الحكم بقوله: إن الله يحب التوابين»[35] محبت خدا هم یعنی چی، محبوبیت خدا نسبت به بنده؟ یعنی قرب، یعنی قرب بنده به او. محبوبیت بنده نسبت به خدا، یعنی در مسیر طبیعی وجودش قرار گرفته که آن رجوع الی الله است، آن رسیدن به آن «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»[36] است، آن «عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»[37] است، برگشت مطابق در حقیقت عود، مطابق با بعد شده، لذا در مسیر طبیعی خودش قرار داده مسیر فطرت است. لذا این به عنوان یک کمال است که «يحب التوابين» نه محبت یعنی خدا تائبین [44:22] را دوست نداشت، از حالا دیگر این کار را میکند این را دوست پیدا.. به حساب علاقه.. آنجا که انفعال راه ندارد که! یعنی این در رتبهای قرار گرفت که محبت الهی به آن نظام وجودی که مطابق طبیعت است، این خودش را در آن مسیر قرار داد که وقتی در آن مسیر قرار داد محبت الهی شامل حالش میشود. پس انفعال و تغییر نسبت به بنده است، نه نسبت به خدا که در آنجا راه ندارد.
شاگرد: اگر اینجا توبه به معنای همین ایتمار باشد..
استاد: رجوع، توبه به معنای رجوع الی الله.
شاگرد: رجوع باشد و این ایتمار…
استاد: ایتمار مصداقش است
شاگرد: ما انتهای هر آیهای که مثلاً حکمی از احکام الهی باشد میتوانیم در واقع همین تعبیر را داشته باشیم.
استاد: بله عیب ندارد.
شاگرد: این که اینجا چه خصوصیتی دارد که..
استاد: عرض کردم چون بحث طهارتاً بود، عرض کردم چون اینجا بحث طهارتاً بود، دارد اینجا به خصوص به لحاظ بحث طهارت، خصوصیتش این است که این حکم کلی را به مناسبت حکم موضوعی که در اینجا است، اینجا واضحتر و بارزتر است. نسبت به این مرتبه طهارت، این «يحب المتطهرين» است خدا در اینجا. اما «يحب المتطهرين» منحصر نیست به اینجا. داریم همین را عرض کردیم که اختصاصش هم به اینجا چیست؟ اختصاصش به اینجا به لحاظ حکم خاص اینجا است. اما این حکم و این علت عام است، منحصر به اینجا هم نیست، اما تناسبش در اینجا که یکی از افراد شاخص و واضح و مرتبط با او اینجا آشکار بوده، خدا این را اینجا ذکر کرد، در جاهای دیگر هم آوردنش غلط نیست صحیح است، اما این حکم کلی است همه آنجا سرای.. میتوانید شما در همه آنجا هم سرایت بدهید. اما اینجا واضحتر است برای ما که رتبه اول طهارت را میشناسیم؛ لذا اینجا ذکر کردند.
شاگرد: ببخشید حاج آقا، رجوع برای مجردات هم محقق است؟
استاد: بله رجوع برای آنها هم است؛ چون آنها هم علت غائی و علت فاعلی دارند؛ منتها علت غائیشان عین علت فاعلیشان است نه به معنای استعداد قوه.
شاگرد: درست، آن وقت آنها چطور فقط تسبیح و تقدیس دارند؟
استاد: تسبیح و تقدیس دارند امر هم دارند اطاعتپذیری هم دارند که، «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»[38]، مگر ندارند؟! یعنی آنها هم «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ». در حقیقت در نظام وجودیشان هر چه را که امر میشود در وجودشان محقق است. لذا تعبیر زیبایی که بعضی از علمای بزرگوار کردند می گویند انبیا در قوس صعود مطابق ملائکه هستند در قوس نزول، یعنی وجود امر و نهی در وجودشان اینقدر تا من محقق میشود چنانچه در ملائکه تخطی از امر و نهی نیست در قوس نزول و هیچ تخطی در آنها راه ندارد، «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»، در نظام قوس صعود انبیا به همین مقام میرسند که «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»، لذا «فالتبع هداهم اقتد» [46:59] یعنی اینقدر وجود اینها همهاش امر و نهی است، وجودشان، همه امر و نهی الهی است، تحقق اراده الهی است در وجود اینها است.
شاگرد: چرا مقامات ملائک با هم فرق دارد؟
استاد: مثل انبیا اینجوری هستند دیگر، انبیا مقاماتشان با هم فرق دارد یا ندارد؟
شاگرد: دقیقاً این سؤال همین جا هم است.
استاد: انشاءالله این را خلاصه.. چون یک بحث مقدمهای دارد که ملائکه تفاوتشان به چیست، کثرتشان به چیست که مقاماتشان آن وقت به چی میشود؛ آن وقت با همین نسبت در بحث انبیا میشود، انبیا مراتب یک حقیقت واحده میشوند آن وقت، بعد این بحثش بماند چون خودش مقدماتی را میخواهد.
شاگرد: به لحاظ تعلقشان به انسان است دیگر رجوعشان؟
استاد: بله. رجوعشان در حقیقت «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» تمام عالم را شامل میشود، اما کمالشان در تعلق به انسان است. یعنی به لحاظ تدبیرشانبه عالم که انسانی هم نبوده، «يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» هستند به لحاظ مدبریتشان؛ اما به لحاظ کمالشان به لحاظ تعلق به انسان است.
شاگرد: رجوعشان به حیث خلق بودنشان است، نه به حیث تعلقشان به انسان.
استاد: خلق بودنشان وقتی که میخواهد رجوع محقق بشود چون اینها موطن ثابت دارند اگر بخواهند کمالی پیدا کنند، بارها این را عرض کردیم ارتباط با انسان سجده به انسان یعنی اینها تعلق گرفتند به انسان، از نظام وجودی انسان کامل اینها به کمال میرسند.
شاگرد: ..
استاد: بله، یعنی اینها وجود ربطی پیدا میکنند به انسان و در همچنان که گیاه و حیوان و تمام اشیا عالم وقتی که در وجود انسان هضم میشوند و جذب میشوند از طریق انسان به آن کمال نهایی میرسند، ملائکة الله هم از طریق انسان به آن کمال نهایی بالاتر از خودشان میرسند، به آن کمالی که الان دارند که کمال ثابتشان است. چون همه موجودات یک کمال ثابت دارند؛ حیوان گیاه خلاصه جماد همه یک کمال ثابتی دارند که «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[39] این هدایت برایشان محقق شده. اما یک کمال دیگری دارند که اگر مرتبط شدند با انسان، مرتبط هم نه فقط غذا باشد ممکن است یک در حقیقت گیاهی به انسان با نگاه در حقیقت انتقال صورت بگیرد، آن زیبایی او انسان را به کمالی برساند، این از طریق این انسان به کمال.. فقط خوردن نیست ما چون می گوییم بخورید تا به کمال برسانید، این دیدن هم است بوییدن هم است در مسیر قرار گرفتن.. همه اینها را شامل میشود دیگر.. به هر طریقی بحث دامنهدار میشود.
«و لمكان هذه المناسبة علل تعالى ما ذكره من الحكم بقوله: إن الله يحب التوابين و يحب المتطهرين»[40] که متطهر را هم خدای تبارک تعالی به همین نسبت دوست دارد که حالا بعد مثلاً بحث طهارت یک بحث ریشهداری است، مثلاً در همین آیه «فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا» «فِيهِ رِجَالٌ» در مساجد حالا یا در مسجد «رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ»[41] که در حقیقت خدای تبارک و تعالی (50:00) این کسانی.. لذا در مسجد کسی که میرود دنبال اطاعت امر است، رجوع به این مساجد که بیوت الله هستند چیست؟ دنبال اطاعت امر است. همین باعث میشود که «فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا» یعنی مکانی است که انسان را به طهارت میرساند. یعنی مکان توحید، یعنی انسان در مسجد یک تقوای خاصی پیدا میکند، همین که در آنجا قرار میگیرد به یک افعالی وادار میشود باید رعایت بکند، همین او را به سمت طهارت دارد سوق میدهد.
اگر اینها خوب تحلیل بشود، آن موقع تحلیل کاربردی بشود که از آن استفاده بشود چه جوری انسان سیر و سلوکش را باید انجام بدهد خیلی.. «فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» که اینها آنجا محل ظهور احکام است، محل ورود احکام است، محل اجرای احکام است مساجد؛ لذا هرچه انسان..، مسجدمحوری آن وقت بر این اساس معنا پیدا میکند که «فإن من اللازم أن ينطبق ما ذكره من العلة على كل ما ذكره من الحكم»[42] پس در حقیقت «ما ذكره من العلة ينطبق على ما ذكره من الحكم» حکم را ذکر کرده در قبلش، این علت هم بر آن حکم صدق میکند. «أعني»[43] آن حکم چیست؟ «قوله تعالى: فاعتزلوا النساء في الميحض» و همچنین «فأتوهن من حيث أمركم الله» و همچنین «و الآية أعني قوله: إن الله يحب التوابين و يحب المتطهرين، مطلقة غير مقيدة» اینها مطلق هستند، همه این مراتب را شامل میشوند اما «فتشمل جميع مراتب التوبة و الطهارة كما مر بيانه» از جمله یکی از مراتبش همین جا است که اینجا را شامل میشود. «و لا يبعد استفادة المبالغة من قوله تعالى: المتطهرين» میگوید دور نیست که متطهرین را بگوییم مبالغه در آن است به لحاظ توابین، که توابین چون صیغه مبالغه است، این کنار آن آمده، این هم مبالغه در آن باشد. «كما جئ بصيغة المبالغة في قوله: التوابين، فينتج استفادة الكثرة في التوبة و الطهارة»[44] کثرت در توبه و طهارت، تواب را..، منتها این کثرت کثرت فقط تعداد یک توبه نیست، انواع توبه را شامل میشود، کثرت در انواع است «من حيث النوع و من حيث العدد جمیعاً، أعني: إن الله يحب جميع أنواع التوبة سواء كانت بالاستغفار أو بامتثال كل أمر و نهي من تكاليفه»[45] این را دقت کردید؟ گاهی استغفار است که همین توبهای است که ما میشناسیم گاهی امتثال «کل امرٍ و نهیٍ» است، عن من تکالیف [52:30] این..؛ یا «باتخاذ كل اعتقاد من..»[46] هر رشد اعتقادی خودش نحوهای از رجوع است، چون دارد به کمال بالاتر میرسد و رجوع الی الله است. پس ببینید مراتب توبه را چه قدر دقیق بیان کرد. برای همه باقی میماند. لذا برای انبیا هم باقی میماند در مراتب اعتقادی و کمالاتی که نسبت به مسائل اعتقادی برایشان پیش میآید «أو باتخاذ كل اعتقاد من الاعتقادات الحقة، و يحب جميع أنواع التطهر»[47] همه انواع تطهر را خدا دوست میدارد «سواء كان بالاغتسال و الوضوء و الغسل» به شستن باشد یا به وضو و غسل باشد «أو التطهر بالاعمال الصالحة» باشد «أو العلوم الحقه» باشد «و يحب تكرار التوبة و تكرار التطهر» [48] و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
خیلی مباحث توحیدی و دقیق است ها! آن نگاه کلانی را که در همه دارد ایجاد میکند مرتبط میکند. همین بحث توبه از مباحثی است که خیلی در حقیقت جدا جدا دیده میشود. با این نگاه ایشان این بحث را یک بحث کلانی کرد، همه فروعات را همه آن جریاناتی که نسبت به انبیا است نسبت به اولیا است نسبت به حضرات معصومین، همه اینها را دارد در این بیان حل میکند با این نگاه، یعنی شبهات دیگر همه حل میشود. آموزشی نیست فقط بگویند حضرات ادای دعا در میآورند نعوذ بالله. نه واقعاً این حالت را دارند؛ منتها مراتب اینقدر بالا است که میتوانند در حقیقت..، توبه رجوع از گناه فقط نیست. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تا دقیقه 54 تایپ شده
[1] بقره، آیه 219-232.
[2] بقره، آیه 222.
[3] همان.
[4] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد : 2 صفحه : 211.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان.
[8] بقره، آیه 222.
[9] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد : 2 صفحه : 211.
[10] همان.
[11] همان.
[12] تین، آیه 4 و 5.
[13] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد : 2 صفحه : 211.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] مریم، آیه 72.
[18] اعراف، آیه 29.
[19] بفره، آیه 156.
[20] اسراء، آیه 1.
[21] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد : 2 صفحه : 211.
[22] حجر، آیه 21.
[23] اعراف، آیه 23.
[24] « اذا شاؤوا ان یعلموا علموا » (الكليني والكافي، الغفاري، الشيخ عبد الرسول، جلد : 1 صفحه : 365).
[25] مصباح الهداية إلى الخلافة والولاية، الخميني، السيد روح الله، جلد : 1 صفحه : 48.
[26] عصر، آیه 2 و 3.
[27] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد : 2 صفحه : 212.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان
[31] همان
[32] یوسف، آیه 106.
[33] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه212.
[34] همان
[35] همان
[36] تین، آیه 4.
[37] حجر، آیه 21.
[38] تحریم، آیه 6.
[39] طه، آیه 50.
[40] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه212.
[41] توبه، آیه 108.
[42] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه212.
[43] همان
[44] همان.
[45] همان.
[46] همان.
[47] همان.
[48] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 403” دیدگاه میگذارید;