سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

حرکت مجدد کفار و جنگ حمراء الاسد

در محضر آیه ۱۵۱ و پیش تر آیات ۱۴۹ و ۱۵۰ سوره آل عمران بودیم و با اینکه بحث در آنجا تمام نشد، اما ناگزیر باید با حسرت از آن دو آیه عبور کنیم و با شور و شوق، وارد آیه بعدی شویم. موضوع، بحث جنگ اُحُد و تحلیل توحیدی آن است. خدای سبحان به همین جهت، مسئله‌ ای را که بظاهر شکستی برای مسلمانان بوده است، با تحلیل توحیدی بالخصوص با این آیه ای که امروز در محضرش هستیم، نشان می‌دهد که این ماجرا، نه تنها شکست نبوده بلکه تجربه بسیار وزینی برای در توحید ایجاد کرده است و چگونه این شکست به پیروزی تبدیل و جنگ اُحُد به جنگ حمراء الاسد منجر شد. بدنبال بحثی که پیرامون جنگ اُحُد در آیات مختلف پیش آمد و از زوایای مختلف وارد می‌شد،  اینجا خدای سبحان می‌فرماید {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ}[1]. بعد از اینکه مسلمانان، شکست را تحمل کردند، کفار و مشرکین پیروزمندانه به سمت مکه حرکت کردند و مسلمانان هم بعنوان لشکر شکست خورده که عده ای فرار کرده و عده ای مجروح شده و شهدایی را هم برجا گذاشته بودند (که ۷۰ شهید بود)، به سمت مدینه حرکت کردند. وقتی به مدینه رسیدند، تمام کوچه های مدینه که شهر کوچکی بود و ۷۰ شهید از آن نیز یکجا و یکدفعه به شهادت رسیده بودند، عزادار و مجروح دار و در حالت حزن و ناامیدی بودند. دشمن، کمی که از منطقه اُحُد دور شد، یکدفعه به فکر افتادند وقتی لشکر مسلمانان را که مردان قوی آنها بودند، شکست دادیم، چرا الان به مکه برگردیم! گفتند به مدینه می‌رویم و بقیه آنان را از بین می‌بریم تا بعد از این هم دیگر این لشکر نمی‌تواند سر بلند کند و شکست، کامل شود؛ به همین جهت، قصد برگشت کردند.[2]

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: به این دلیل بود که آنها وقتی قصد برگشت کردند، خبر به مدینه و پیغمبر(ص) رسید که اینها مشورت کردند و قصد بازگشت و جنگ با بقیه دارند تا کار را تمام کنند. مشرکین هم خودشان را از قبل، برای چنین پیروزی، آماده نکرده بودند. حداکثر چیزی که پیش بینی می‌کردند این بود که جنگ رو در رو می‌شود که اگر بتوانند مسلمانان را شکست بدهند، با توجه به عقبه ای که مسلمانان در مدینه دارند، دیگر به خودشان جسارت نمی‌دادند تا داخل مدینه بیایند؛ اما وقتی جریان منافقین در ابتدای جنگ اُحُد پیش آمد که عبدالله بن اُبَی، یک سوم لشکر را جدا کرد و برگشتند[3]، این جسارت هم پیش آمد. عجیب هم می‌باشد! امروز کاملاً تطبیق با آن روز را دارد. منافقین برگشتند و جنگ نکردند، ولی شعارشان این بود که مسلمانانی که به جنگ رفتند، ترسو هستند. می‌گفتند که ما گفتیم در مدینه بمانیم تا در اینجا، دفاع را انجام دهیم؛ چون دو نظر مطرح بود و نهایتاً نظر بر این قرار گرفت که از مدینه خارج شوند و به اُحُد بروند. این مسئله نماندن در مدینه برای دفاع را بهانه کردند تا بگویند مسلمانان، ترسو بودند و به همین علت، رفتند. این هم تعبیر بسیار عجیبی است! یعنی همین که حضرت آقا می‌فرمایند گاهی بین جریان شهید و جلاد، جای را عوض می‌کنند[4]، در اینجا جای شجاع و ترسو عوض شده است. این منافقین ترسیدند و در نیمه راه، برگشتند اما کاملاً با قدرت و یقین و بصورت رسانه ای اعلام کردند که مسلمانان، ترسو بودند که رفتند! از این مدل، همیشه جنگ رسانه ای بوده است. خودشان را تبرئه کردند که ما شجاع بودیم که نرفتیم و نمی‌گویند ما ترسو بودیم؛ چون اگر نمی‌رفتند و بعد پیروزی یا شکست بدست می‌آمد، اینها مورد اشکال واقع می‌شدند که شما پس کجا بودید و مردانگی تان کجا رفته است. از ابتدا و قبل از اینکه معلوم شود که جریان جنگ، شکست یا پیروزی است، شروع به گفتن این حرف کردند که مسلمانان بعلت ترس شان برای جنگ با مشرکین مکه، از مدینه خارج شدند. وقتی خبر به پیغمبر(ص) رسید، آنجا دارد که پیغمبر اکرم(ص) فرمودند کسانی که در جنگ نبودند، به هیچ وجه حق ندارند دوباره برای لشکر، آماده شوند و کسانی هم که فرار کردند، چنین حقی ندارند.[5]

جذب یا خلوص حداکثری به تناسب موقعیت

یعنی بجای اینکه در این موقعیت و البته در این مرتبه، جذب حداکثری برای لشکر بکند، این مطلب را می‌فرماید. چون مراتب و جای کار، متفاوت است و قبلش که جریان فرار پیش آمد و پیغمبر(ص)، در صحنه و میدان بود، فرمود هر کسی که فرار کرد اما برگشت، مورد عفو قرار می‌گیرد و خدا از شما گذشت {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ}[6]. آنجا عفو و جذب حداکثری انجام شد اما در جریان جنگ حمراء الاسد که بعد از جنگ اُحُد بود و دشمن می‌خواست داخل شهر بیایید تا بقیه لشکر را از بین ببرد، به ظاهر می‌آید که قاعده این است که پیامبر(ص)، منافقین را هم جذب و نرم کند و به فراریان بگوید شما هم باشید و بقیه و حتی هر کس دیگری را که بتوان به نحوی جذب کرد، باشند. اما اینجا، خلوص حداکثری و نه جذب حداکثری، لازم است. جا به جا باید اینها را باید تفکیک کنیم. تحلیل‌ها دقیق است! یک موقع نگوییم با این ماجرا، نگوییم که جذب حداکثری غلط است! جذب حداکثری و خلوص حداکثری، جای مخصوص خود را دارند و هر کدام‌، یک امتحان و ابتلائی است و باید تشخیص داد که کدام شان، الان لازم است. در جریان مباهله هم پیغمبر اکرم(ص)، جلوی مسیحیان، لشکر راه نیانداخت؛ یک خلوص حداکثری را می‌خواست که آن هم در اوج خلوص بود. لذا اینجا پیغمبر(ص) فرمودند که مطابق یک قولی که وجود دارد، فقط کسانی که در جنگ اُحُد، مجروح شدند، حاضر شوند و آن کسانی که ایستادند و مجروح هستند و صدمه دیدند و پایداری و استقامت به خرج دادند، فقط بمانند.[7] در نقل دیگری هست که آن کسانی که ماندند و مجروح شدند و ایضاً آن کسانی که فرار کردند ولی برگشتند و نه آن کسانی که فرار کردند و برنگشتند و به مدینه رسیدند، حاضر شوند.[8] چون فراریان دو دسته شده بودند که قبلاً توضیح دادیم؛ آن کسانی که ابتدا فرار کردند همانطور که در آیات بعدی می‌آید و پیش تر هم عرض کردیم، {أَمَنَةً نُّعَاسًا}[9]، یک خواب و باران و نم باران و شوک بر اینها وارد شد که چکار داریم می‌کنیم! پیغمبر(ص) را تنها گذاشتیم و داریم فرار می‌کنیم؟ اینها برگشتند {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}[10]. در همان آیه و ادامه همین این آیات، این بیان را دارد که {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}[11]. یک عده ای را شامل شد ولی عده دیگری آنقدر به خودشان مشغول بودند که {یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ}[12] و فرار کردند و برنگشتند را شامل نشد. اینجا پیغمبر اکرم(ص) می‌فرماید فقط آنهایی که در جنگ ماندند و استقامت کردند یا آنهایی که فرار کردند ولی زود برگشتند و هنوز از اُحُد دور نشده و در همان حوالی صحنه جنگ بودند، بسیج شوند و بقیه حق ندارند. اثر این حرف، این شد که خدای سبحان، حالا که این جمعیت خالص، در مقابل مشرکان قرار گرفتند، نوع جنگ، متفاوت می‌شود. نوع جنگ در آنجایی که جذب حداکثری باشد، به نحوی است و آنجایی که مرتبه خلوص باشد، به نحوی است. در جنگ بدر، خلوص مسلمانان، در اوجی بود لذا امداد خدای سبحان نسبت به مؤمنان در طوایف مختلف ملائکه که سه دسته مُنزِلین، مُسَوِّمین و مُردِفین بودند که توضیح اش را دادیم، بطوری محقق شد که قبل از جنگ، رعب در قلوب مشرکین افتاد که در نقل تاریخ دارد که بین خود مشرکین، وضعیت قبل از جنگ، به طوری بود که ترس شدیدی ایجاد شده بود که در مقابل اینها، چکار کنیم و حتی وقتی پیغمبر(ص) برای آنها، پیام صلح فرستاد، اکثریت قبول داشتند که صلح شود و برگردند و جنگ نکنند. اما ابوجهل اصرار به جنگ کرد و چون فرمانده و مدیر اصلی جنگ بود، حرف ابوجهل در بین مشرکین، به کرسی نشست و صلحی صورت نگرفت.[13]

نصرت به رعب؛ لطف خفیه الهی

چون اخلاص مؤمنین در مقابل مشرکین شدید بود، خدای سبحان، هم نصر به رعب و هم نصر به تثبیت کرد. نصر به تثبیت، در جبهه مؤمنان و نصر به رعب، در دل کفار بود. قبول کردن و باور به خدا با باور نداشتن خدا، باید متفاوت باشد. وقتی کسی، صحنه را از نگاه ایمانی دارد تحلیل می‌کند، یک طور تحلیل دارد اما اگر از نگاه ایمانی نباشد، صحنه داخلی خود ما را هم کمتر از آن چیزی که هست، می‌بیند و می‌گوید اگر اینها بخواهند ما را بمباران کنند، همه چیز ما براحتی از دست می‌رود و هیچ چیزی باقی نمی‌ماند. از سوی جبهه خودی دیدید که بعضی، این حرف‌ها را می‌زدنند که کافی است دشمنان اراده کنند تا ما را بزنند! حضرت آقا می‌فرمایند که اینها عمری است که می‌خواهند چنین کاری کنند ولی نمی‌توانند و می‌دانند که نمی‌شود و قدرتش را ندارند[14]؛ نصر به رعب، دلشان را خالی کرده است. وقتی هواپیمای شهید سلیمانی(ره) داشت پرواز می‌کرد و به جایی می‌رفت، جت‌های دشمنان کنار این هواپیما می‌آمدند که نشان داده شود که دشمن اطلاع دارد که ایشان داخل اینجا هستند؛ اما با این وجود، دشمن جرئت نمی‌کرد کاری کند. تا زمان آن ترامپ که جهالت، سر تا پایش را فرا گرفته بود، یک چنین مسئله و حمله ای که منجر به شهادت ایشان شد، واقع شد، این اتفاق نیفتاده بود. نصر به رعب همین است که الان چهل و چند سال می‌شود که قصدش را دارند و می‌خواهند اما واقعاً دلشان خالی می‌شود که بعدش چطور می‌شود و چکار می‌توان کرد و تحلیل شان به نتیجه نمی‌رسد. چقدر اینجا جالب است! لشکر مشرکین وقتی حرکت کرد، در برابر لشکر مشرکین، جمع مجروحان حادثه اُحُد حرکت داده شدند که لنگ و لوک و عصا کش و بر دوش دیگری تکیه کرده بودند؛ با اینکه بظاهر و در این وضعیت، نمی‌شود جنگ کرد![15] باید مجروحی که اینطور خودش صدمه دیده است و هر کسی از مجروحین که می‌تواند حرکت کند، راه می‌افتاد و البته اگر کسی نمی‌توانست حرکت کند، عذرش موجه بود اما هر کسی می‌توانست، باید به هر گونه که می‌شد، راه می‌افتاد. شاید در جنگ‌های پیغمبر(ص)، نظیر چنین جنگی نداریم. ما در بین مجاهدین، افرادی را سراغ داشتیم که دست و پا از دست داد اما در عین حال به هر نحوی، خودش را در جنگ حفظ می‌کرد و حاضر می‌شد اما چنین جنگی، نظیر ندارد. اینجا از تعبیر {سَنُلْقِی} که از ناحیه متکلم مع الغیر است، استفاده می‌کند که به معنی القاء کردن است. القاء، انداختن و “قَذَفَ فی القَلب” است؛ گاهی بصورت {أَلْقِ عَصَاکَ}[16] استفاده می‌شود که خطاب به حضرت موسی(ع) برای انداختن روی زمین است و گاهی، القاء در قلب است. وضع الفاظ برای ارواح معانی است که همه اینها، القاء از مجاز هم نیست چنانکه برخی مفسرین طبق آن مبنا که مجاز است، چنین فرمودند اما طبق مبنای وضع الفاظ برای ارواح معانی، {سَنُلْقِی} مجاز هم نیست که در قلب رخ می‌دهد.

نظام داده‌ها و اراده‌ها

دل‌ها هم در جهت ایمان و هم در جهت کفر، دست خداست منتهی‌ اینکه دل دست خداست، آیا انسان را در انجام کارها، به جبر وادار می‌سازد؟ خیر! اما داده هایی که بر انسان وارد می‌شود، در تصمیم گیری اختیاری انسان، اثر مستقیم دارد که قبلاً بحثش را داشتیم درباره داده ها و اراده ها داشتیم که مطابق داده ها، اراده ها شکل می‌گیرد و این نه به جبر بلکه با اختیار است. لذا در آنجایی که اخبار ابتدا از جانب مشرکین به مدینه می‌رسید و منافقین، آب و تابش را زیاد می‌کردند که قوم، با هم اتفاق کردند و بترسید و اینان با یکدیگر در از بین بردن شما اجماع کردند، پیغمبر اکرم(ص) دید اگر در مقابل آنها بخواهد حرکت جذب عمومی انجام دهد، با توجه به آن ‌دل‌هایی که در جنگ اُحُد، خالی و شکستی ایجاد شده بود، اینها فشل هستند و حضورشان در لشکر، اختلال ایجاد می‌کرد. اما فقط کسانی که آماده برای شهادت بودند و اینهایی که می‌گفتند اگر ما مجروح شدیم، چرا شهید نشویم و تا مرحله بعدی هم می‌ایستیم را جمع کردند که اثرش این است که آن آیه شریفه درباره جنگ می‌فرماید {إِن یَکُن مِّنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِن یَکُن مِّنکُم مِّائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُوا}[17] و دنبالش نیز می‌فرماید {الْآنَ خَفَّفَ اللهَ عَنکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا}[18]. شما الان ضعیف تر هستید و آن مرتبه صبر را ندارید و آنجایی که یک به ده و بیست به دویست و صد به هزار بود، تبدیل به یک در برابر دو شد. یعنی وقتی جذب، حداکثری تر و طیف مؤمنان از جهت مراتب ایمان، گسترده تر می‌شود، در این رابطه، نحوه تقابل باید دیده شود. تعبیری ما در فلسفه داریم که می‌گوییم نتیجه، تابع اخس مقدمتین است. اخس، کمترین است و اگر صغری و کبری را چیدیم و دیدیم صغری، ظنی است، نتیجه هم آن وقت، ظنی و نه یقینی خواهد بود و اگر جزئی بود، جزئی و نه کلی می‌شود. با این نگاهی که نتیجه، تابع اخس مقدمتین است، دو لشکر اگر می‌خواستند مقابل هم قرار بگیرند، وضعیت این دو لشکر، وضعیت اخس مقدمتین اگر می‌خواست برای مؤمنان باشد، شکست هم قطعی بود. لذا آنجا، تنها جای اهل اخلاص بود و درست است که تعدادشان کمتر بود اما ضریب شان بیشتر و یک به ده بود. چقدر اینها زیباست! تشخیص اینکه کجا و چگونه، باید همه طوایف مؤمنان و کجا باید مخلصین از مؤمنان بسیج شوند و مراتب بین این دو، بسیار مهم است.

ترس مشرکین از بسیج و خلوص مؤمنین

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: حالا داریم بعنوان یک نکته عرض می‌کنیم که ببینیم جایی، شرایط روانی بگونه ای می‌باشد که این شرایط روانی، جو عمومی سالم برجای نگذاشته است؛ مثل همین شکست پس از جنگ اُحُد بطوری که اذهان عمومی مؤمنان، در یک مرتبه فشل و فتور و سستی کامل هستند. در اینجا چنین نیرویی، مفید نیست و نیرویی می‌خواهد که بداند اگر هم شکست خورده، برای شهادت، آماده است و می‌گوید با وجود این شرایط، عیبی ندارد و اگر پیغمبر(ص) بفرماید، من می‌روم تا شهید شوم. اینجا، کار از چنین نیرویی برمی‌آید. لذا اینها تا بسیج شدند و حرکت اینها نظم دیده شد و لشکر پیغمبر(ص) از اینها شکل گرفت (کلاً ۷۰۰ نفر در جنگ اُحُد بودند و ۷۰ نفر شهید شدند و عده ای مجروح و عده زیادی فرار کردند و کمی هم نزد پیغمبر(ص) باقی مانده اند که مطابق نقل‌ها حدوداً ین ۴ تا ۱۸ نفر می‌شدند)، با احتساب اینکه فراریان را باید حذف کنیم و مجروحان و آنانی که استقامت کردند یا فراریانی که رفتند و بسرعت برگشتند، ماندند، چند نفر می‌توانند باشند؟ بعید است که بیش از ۲۰۰ نفر بشوند؛ آن هم با احتساب جمع مجروحانی که در آن حادثه، مجروح بودند و با عصا و تکیه بر دیگری مطابق آنچه نقل می‌کنند، حرکت می‌کردند![19] اینها کنار جمع شدند تا حرکت بکنند. خبر به ابوسفيان و لشکر مشرکین در اُحُد رسید که مسلمانان بویژه مجروحان، اینطور جمع شدند. در همان جایی که در نگاه اولیه به نظر می‌رسید جمع شدن مجروحان، نشانه ضعف است و طوری به نظر می‌آمد که شکست و نابودی اینها، راحت تر است و این، چه لشکری است که با این وضع می‌خواهند بجنگد و به فوتی بندند و کافی است تا فوت کنیم، مشرکین گفتند اگر مجروحان لشکر مسلمانان راه افتادند، پس چه خبر است و این مسلمانان، چه شجاعتی دارند! گفتند سری را که درد نمی‌کند چرا دستمال ببندیم و ما چرا حالا که پیروز شدیم، دوباره در مخمصه ای بیاییم که نمی‌دانیم نتیجه اش چیست.[20] این، داده هایی است که بر اینها وارد شد که این داده ها را خداوند میفرماید {سَنُلْقِی}؛ ما این داده ها را به آنان دادیم و درست است که ممکن است این اخبار توسط افراد به آنان رسیده باشد، اما {سَنُلْقِی}، نتیجه ای است که بر این داده ها ایجاد می‌شود که گاهی به یک تحلیل شجاعت آور و گاهی یک تحلیل ترس آور منجر می‌شود. آیه می‌فرماید وقتی اینها، این داده ها را دیدند، از نتیجه این داده ها دیدند اگر برگردند، بهتر است. خیلی جالب است بطوری برگشتند و بعد از این ماجرا، وارد مکه شدند که مثل لشکر شکست خورده بودند! یعنی هر کسی توانسته بود خودش را زودتر و هر کسی به تأخیر افتاده بود، بصورت پراکنده خودش را می‌رساند و مانند یک لشکر فاتح که با دف و ساز و دهل خارج شده بودند و حالا هم با همین‌ها وارد شوند و جار بزنند، نبودند. با تیپ یک لشکر شکست خورده برگشتند. لذت از پیرزی شان نبردند و نتوانستند تصمیمی که برای ادامه کار گرفتند را تکمیل کنند. خدا اما می‌فرماید مگر نظام و نگاه ایمانی، تمام شده است که بخواهند کارش را تمام کنند؟ یک آیه است اما چقدر حرف از دل آن بیرون می‌آید!

مراتب القاء در دستگاه ربوبی

از تعبیر {سَنُلْقِی} هم استفاده می‌کند که وقتی ما القاء می‌کنیم، غیر از این است که ملائکه و جنود و لشکریان ما در آسمان و زمین این را القاء می‌کنند. یک وقتی، بارانی می‌بارد و خدا، سبب آن باران شده است و یک موقع، خوابی عارض می‌شود و واسطه ای در کار است. اما نظیر همین آیه که اینجا آمده است و ان شاء الله در محضر بقیه اش هستیم، در سوره انفال هم در رابطه با {سَنُلْقِی} آمده که آنجا، در رابطه با جنگ بدر و به این شکل است {إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلَائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا}[21]. خدا به ملائکه وحی کرد که من با شما هستم پس شما، کسانی را که ایمان آوردند، تثبیت بکنید. این، واسطه است. خدا اینجا به ملائکه با اینکه ملائکه، جنود الهی هستند، می‌فرماید من با شما هستم اما شما کسانی که اهل ایمان هستند را تثبیت بکنید؛ البته نصرت همیشه فقط به تثبیت قلوب مؤمنین نیست. گاهی لازم است یک طرف تثبیت شود و همین مورد در نصرت و غلبه، کفایت می‌کند. گاهی در طرف مقابل، فقط رعب ایجاد می‌شود که در جنگ اُحُد {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا} رخ داد. اما در جنگ بدر نه فقط تثبیت قلوب مؤمنین بواسطه ملائکه شد، بلکه بدنبالش {سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ}[22] محقق شد؛ اینجا بجای {سَنُلْقِی} هم از تعبیر {سَأُلْقِی} استفاده می‌کند. این هم خیلی زیباست! جنگ بدر، یک مرتبه عظیمی در جای خود بود؛ اولین جنگ بوده است و تقریباً مسلمانان یقین داشتند که شکست می‌خورند. چون دنبال کاروان بدریون رفتند که کاروان را به تقاص اموالی که از اینها در مکه مصادره شده بود، مصادره کنند اما به لشکر بدریون رسیدند و یکدفعه و در آخرین لحظات با این مواجه شدند که پیغمبر(ص) گفت چنین شده است و آیا با این وجود حاضر هستید و آنها گفتند آماده هستیم و ادامه می‌دهیم. اینجا خدا می‌فرماید که چون اخلاص اینها شدید بود، ما دو کار کردیم؛ یکی اینکه تثبیت قلوب مؤمنان را بواسطه ملائکه انجام  دادیم که این مورد، یک مرتبه است و اگر مؤمنان در یک مرتبه عظیم تری بودند، آنجا هم تثبیت، بی واسطه محقق می‌شد و این هم یک مرتبه از کمال مؤمنان و نه آخرین مرتبه بوده است و از طرفی چون مشرکان هم در اوج نفرت بودند، خدا {سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ} را محقق کرد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: {سَأُلْقِی}، قوی تر است و دلالت بر این دارد که من، این کار را کردم. وقتی خدا، متکفل امری می‌شود، درست است که در دستگاه الهی، {سَنُلْقِی} هم عظمت دارد و حرف “ن” چنانکه مفسرین هم گفتند، “ن” به نشانه عظمت است و وقتی می‌خواهد عظمت را برساند، {سَنُلْقِی} را می‌آورد و این هم از یک وجه اش و درست هم می‌باشد اما {سَأُلْقِی} که بصورت متکلم وحده است، اینجا عظمت در اوج خودش قرار می‌گیرد. درست است که {سَنُلْقِی}، نشانه عظمت دستگاه الهی است اما {سَأُلْقِی}، عظمت بی واسطه و مستقیم که خود خداوند در میان است، می‌باشد. اگر این نگاه که مراتب نصرت گاهی در قلوب مؤمنین و گاهی در قلوب کفار که در قلوب کفار، بصورت رعب و در قلوب مؤمنین، بصورت تثبیت و گاهی ساز و کار جنگ است که باران به موقع در لشکر دشمن دشمن یا لشکر مؤمنان، جنود الهی می‌شود که همه اینها را در جنگ‌ها داریم که اتفاق افتاده است و گاهی می‌بینید نصرت، به اخباری است که رد و بدل می‌شود این اخبار، یکدفعه تصمیم دیگری ایجاد می‌کند و انحاء مختلف دیگری از نصرها در کار است.

شکست محاسبات دشمن با نصرت به رعب

برای کسانی که در خود این جنگ‌ هشت ساله ما یا در جریان سرگذشت چهل و چند ساله انقلاب بودند، این موارد به وضوح معلوم است. واقعاً انسان می‌بیند وقتی آمریکایی ها به عراق و افغانستان حمله کردند، خودشان اظهار کردند که مقصود ما، ایران بود. اما وقتی به عراق حمله کردند، صدام را از بین بردند و این در نهایتش به نفع ما شد. آن موقع که در افغانستان که آمدند، طالبان و القاعده و… را از بین بردند و اولش به نفع ما شد و فرصتی در آن دورانی هم که دوران دولت اصلاحات بود، پیدا کردیم که اگر آن موقع می‌خواستند این کارها را بکنند، خود دولت تسلیم می‌شد. گذاشتند و گذاشتند و ما مدام قوی تر شدیم و آنها ترسیدند و رو به ضعف رفتند و همان عراقی را که فراهم کردند، خودشان گفتند که ما دو دستی، تقدیم طرفدران ایران کردیم. حضرت آیت الله بهجت(ره) می‌فرمودند آن موقعی که جریان فروپاشی شوروی پیش آمد، هیچ ایمان شما را مضاعف کرد که ابرقدرتی قوی بالای سر ما و این میزان بزرگ و قدرتمند، از هم پاشید و به جمهوری های کوچکی مبدل شد که دیگر خطری برای ما نداشتند و نمی‌توانستند به ما زور بگویند و هر کدام شان در قبال ما، حداکثر مانند ما بودند و دور کشور، قدرتمندی نباشد که حرفش، نفوذ داشته باشد؟ این تحلیل، از یک منظر دیگر است. ایشان می‌فرمودند اگر شاکر باشید، طولی نمی‌کشد که آمریکا هم به همین سرنوشت، مبتلا و پراکنده و تجزیه می‌شود و این امید وجود دارد که ان شاء الله، زمینه های این اتفاق پیش بیاید. حالا این حادثه را هم شما، چندان دور نبینید.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: مراتب ایمان از یک سو و مراتب کفر از سوی دیگر، تأثیر دارد. آن، حیث بقاء ایمان از یک سو و حیث سیطره کفر از سوی دیگر، همه اینها تأثیر دارد. اگر اینجا در جنگ اُحُد، اینها حمله می‌کردند و مسلمانان را در مدینه، قلع و قمع می‌کردند، اساس و بقای اسلام به خطر می‌افتاد و از آن طرف سیطره کفر، کاملاً تثبیت می‌شد. لذا دو طرف نصرت محقق شد و هم مؤمنان صابر را پیغمبر(ص) بعنوان مُخلِصین و مُخلَصین به جنگ دعوت کرد و از طرف دیگری، رعب در دل مشرکین انداخته شد؛ چنانکه هر دوی اینها در جنگ بدر چون اولین جنگ بود و باید یک ضربه شصتی به مشرکین وارد می‌شد تا دیگر کسی چنین جرئتی نکند و بعنوان تابلویی قرار می‌گرفت، بکار افتاد. در جنگ اُحُد هرچند به شکست منجر شد، اما دنبالش با همین نگاه، پیروزی محقق گشت. مسلمانان، پیروزی را به تعبیر قرآن، بدست خودشان در رها کردن تنگه و کوتاهی شان، تبدیل به شکست کردند و آیه بعدی می‌فرماید خودتان این کار را کردید و شما باعث شکست شدید؛ اما دوباره با تصمیم غلط مشرکین و تصمیم صحیح پیغمبر(ص)، شکست تبدیل به پیروزی شد. همین را مردم فهمیدند و وقتی این لشکر، اینطور آماده شد و برای جنگ حمراء الاسد، حرکت کرد و از مدینه هم بیرون آمدند، همین حرکت و بیرون آمدن و رسیدن به حمراء الاسد، فرار مشرکین را بدنبال داشت که معلوم شد این حضور لشکر، باعث فرار شده است. همین طور بصورت عادی، خود مشرکین برنگشتند بلکه وقتی لشکر حرکت کرد، کفار و مشرکین برگشتند. هم برای مردم روشن شد که حرکت این لشکر، باعث بازگشت مشرکین شده است و هم برای مؤمنین روشن شد. این مسئله چه روحیه ای را ایجاد می‌کند؟ این روحیه را که بدانند حضور لشکر باعث شد تا مشرکان فرار کنند و فرار آنها از معرکه و برگشت و تصمیم به رجوع شان، پیروزی را رقم زد و امید را دوباره زنده کرد. این، در حالی بود که منافقین از صحنه گل آلود این جریان، کمال استفاده را در شایعه پراکنی داشتند می‌کردند که روایات مختلفی در این مسئله است که می‌گفتند به دین سابق خودتان برگردید تا زنده بمانید. اما یکدفعه حالی شد که مردم دیدند با ایمان بودن شان، چقدر افتخار دارد! همانطور که در جنگ بدر، این احساس را کردند. نصرتی که خدا در اینجا انجام داد و برای ما بارها و بارها، انجام‌ داده که رعب در قلوب کفار و مشرکین انداخته است، گاهی احساسش را ما نمی‌کنیم با اینکه رعب، ایجاد شده است. یک موقع است که انسان، هر تثبیت قلوبی را که خدا ایجاد می‌کند، احساس نمی‌کند و فکر می‌کنیم خودمان جلو رفتیم و جنگیدیم! نمی‌دانیم که صحنه با تثبیت قلوب بود که شکل گرفت و با رعب بود که زیر پای دشمنان، خالی شد و ترسیدند. این، ندیدن نعمت و عدم تحلیل غیر صحیح است که انسان، تحلیل صحیح از صحنه نکند و همه چیز را از خودش ببیند. اگر امام(ره) می‌فرماید که خرمشهر را خدا آزاد کرد، به همین معنا است که در قلوب کفار، رعب انداخت و در قلوب مؤمنین، تثبیت ایجاد کرد. گاهی و در جایی، ممکن است که ما، به اشتباه مسیری را حرکت کنیم اما آن اشتباه، منجر به قوت شود. نمی‌گوییم هر اشتباهی خوب است و محاسبه نباید باشد. سید حسن نصرالله وقتی در جریان درگیری حزب الله با اسرائیل، داشت سخنرانی می‌کرد، در حین سخنرانی و بصورت زنده گفت به آن ناو نگاه کنید؛ حزب الله موشک زد و این موشک به ناو خورد و ناو، از بین رفت. موشک زدن حزب الله برای اولین بار که چنین موشکی را بزند و این خطور که اصلاً در این صحنه، این کار را بکنند چنانکه سید حسن نصرالله می‌گوید من داشتم سخنرانی می‌کردم و این نامه را به من دادند که ما می‌خواهیم بزنیم و شما اعلام کن و خود این خطوری که در آن لحظه، به ذهن هر کسی ایجاد می‌شود و بعد انتقال دادن و انجام دادن آن، خیلی عجیب است! اینها نصر به رعب است که آن میزان قدرتمندانه است که در صحنه زنده می‌گوید نگاه کنید! اصلاً در جنگ‌ها، اینطور موردی نداریم و آن هم از سوی یک حزب و نه یک حاکمیت بوده است که ارتشی که بعنوان ارتش چهارم جهان از جهت قدرت نظامی مطرح می‌کردند را اینطور تحقیر کند. اینها بسیار مهم است و نمیدانم می‌توانیم این نگاه تحلیل صحیح را از قرآن یاد بگیریم که چطور، صحنه را تحلیل کنیم! اگر می‌بینیم دشمن، ذلیل در مقابل ما است، به خودمان فقط نگیریم و حل مسئله را به نگاه الهی ببینیم در کنار اینکه همه توان مان را داریم بکار می‌گیریم و باید تمام نگاه مان را بکار بیندازیم. این عبارت {سَنُلْقِی} در تعبیراتی که در لغت آمده است و دوستان، لغت را هم نگاه بکنند که هر کدام، چقدر بار دارد! هر لغتی که اینجا بکار رفته است، این {سَنُلْقِی}، {قُلوب}، {اَلرُّعب}، {یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا}، {مَأوا} و {مَثوی}، بسیار بار معنایی در آن است برای بیانی که در اینجا می‌خواهد بکند و اگر که فرصتی بود و تا جلسه آینده زنده بودیم، خدمت دوستان هستیم. در ضمن ما یادمان رفت که “اَسعَدَ الله اَیّامَکُم” بگوییم و [همه آوازها از شه بود][23] و همه اینها الحمدلله از برکت وجود پیغمبر(ص) است که قرآن را آورده اند. غرق در آیات قرآن بودیم و خود صاحب آیات را که پیمغبر(ص) بود، فراموش کردیم. ان شاء الله برای اینکه دل‌های مان، محمدی(ص) باشد و بماند و در دنیا و آخرت، محمدی(ص) باشیم، صلوات محمدی(ص) بفرستید.

تناسب در جزاء حق با اعمال بندگان

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: می‌گفت این، یک کلام است اما همه اینها، می‌خواهد آنرا بگوید و حالا ان شاء الله در دو جلسه آینده، بحث و اشاره خواهیم کرد که این، عمومیت دارد و فقط یک واقعه نیست بلکه یک قاعده است و باید قواعدش معلوم باشد که در کجا، کدام محقق می‌شود تا تحلیل ما هم بر همان اساس، ان شاء الله شکل بگیرد. در باب سؤال دوم هم بخاطر این است که در نظام تشریع، فعل مؤمن، جزاء دارد و جزاء فعل مؤمن به مقداری که توحیدی بشود و ادراک توحید را بکند، دخالت خدای سبحان، واضح تر می‌شود. ما چنین نگاه توحیدی نداریم و خدا، اینطور برای ما واضح می‌کند و می‌گوید من اینطور بصورت ویژه نشان شما خواهم داد. مثل اینکه عصای موسی(ع)، اژدها شد، آیا بقیه عالم هم لحظه به لحظه در اراده حق هست یا نیست؟ پس چرا آنجا چنین کاری می‌کند و آیا لزومی داشت؟ اما آن نظامی که عادت ما بر آن است را به این صورت می‌آورد. همه نظام عالم، توحیدی و تحت اراده حق است اما در یک جا اراده حق، جزاء عمل بنده هم هست.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ


 

[1] آل عمران/151

[2] معالم النتزیل؛ ج 1؛ ص 521

[3] السیرة النبویة ابن هشام؛ ج 1؛ ص 64

[4] بیانات رهبر معظم انقلاب در 14/03/1396

[5] المغازی؛ ج 1؛ ص 300

[6] آل عمران/152

[7] تفسیر قمی؛ ج 1؛ ص 124

[8] المغازی؛ ج 1؛ ص 300

[9] آل عمران/154

[10] همان

[11] همان

[12] همان

[13] المغازی؛ ج 1؛ ص 37

[14] بیانات رهبر معظم انقلاب در 02/06/1384

[15] المغازی؛ ج 1؛ ص 338

[16] اعراف/117

[17] انفال/65

[18] انفال/66

[19] الصحیح من سیرة النبی الاعظم(ص)؛ ج 4؛ ص 335

[20] المغازی؛ ج 1؛ ص 339

[21] انفال/12

[22] همان

[23] مثنوی معنوی

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 877” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید