سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين
نزول مدام حقایق قرآن بر جان انسان
خب الحمدالله رب العالمین در محضر قرآن کریم هستیم. چطور شاکر باشیم که به ما اجازه دادند در مورد قرآن، بنشینیم و حرف بزنیم و با هم گفتگو کنیم و تفکر کنیم و دنبال آیات قرآن باشیم. نعمتی است که گاهی با یک چشم بر هم زدن از انسان گرفته میشود و نعمتی نیست که همیشه در دسترس باشد. لذا مقام شکری را میطلبد؛ در محضر نورانیترین و عظیمترین کلام خدای سبحان در طول تاریخ بشریت و هم نشین با او هستیم؛ این هم نشینی، اثرش این است که به انسان، رنگ میدهد که همان رنگ خدا است {صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً}[1]. این، مجالست و هم نشینی است؛ یعنی در محضر قرآن نشستیم و هم نشین قرآن شدیم. چقدر ما دوست داریم یک بزرگی که میدانیم و میشناسیم و متخلق و خوب و ربانی است، اجازه بدهد دقایقی در محضرش و هم نشین اش باشیم؟ هم نشینی، همین مقدار افتخار برای ما محسوب میشود که دقایقی در محضر این عالم ربانی بودیم. حالا قرآن کریم که مبدأ ایجاد ربانیت در عالم است و هر عالم ربانی، از اینجا اخذ کرده و به رشد رسیده است، در محضر و مجلس اش نشستیم و دارد برای ما صحبت میکند. به خصوص با این نگاه (چون گاهی عرض کردم اما انسان باید دائماً متذکر به آن باشد) که وحی الهی فقط بر قلب مبارک پیامبر اکرم(ص) نیست بلکه وحی الهی از قلب مبارک پیغمبر(ص) بر زبان و دهان مبارک حضرت و از آنجا تا گوش ما، ادامه دارد. لذا آیات قرآن کریم با این عنوان که وحی هنوز ساری و جاری و ادامه دار است و از مرتبه {وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ}[2] نازل دارد میشود و الان {مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ}[3] است؛ یعنی از مرتبه {عَلِیٌّ حَکِیمٌ}[4] تا مرتبه {عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ}[5] دارد نازل میشود و به گوش ما میرسد. اگر انسان، این اتصال و پیوستگی را ببیند و انفصال و گسستگی نبیند که این، همین الان، ساری و جاری از جانب علیّ حکیم است و از قلب پیغمبر به دهان حضرت و از آنجا «یجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ»[6] که هر روز دارد طلوع میکند و جریان دارد و به گوش ما میرسد، اتصال را ببنیم که همین الان خدا دارد میفرماید، خیلی عظمت برای ما ایجاد میکند که خدا اجازه داده است ما در محضر این کلمات، بنشینیم و بشنویم و برای ما، مجالست باشد و ساعتی را با او بگذرانیم. حتی اگر هیچ هم نفهمیم، فقط اجازه دادند که در این محضر باشیم، صرف این محضریت، برای ما مغتنم است؛ چه برسد به اینکه انسان، غور و تعمق و تفهم در آن میکند و لذت میبرد و میشنود و مراتبی از او را هر قدر که امکان پذیر است، دارد می فهمد. این، دیگر اوج ارتباط با خدای سبحان است و خودش از بالاترین عباداتی است که بنده را به خدا، نزدیک میکند و موجب غور میشود. مجالست، همرنگی میآورد؛ لذا ذغال تیره را کنار ذغال برافروخته میگذارند و این ذغال تیره در اثر مجالست، کم کم برافروخته میشود و از آن، آتش و نور بیرون میآید و حرارت ایجاد میشود. انسان سرد بی روح تاریک، وقتی در کنار آیات قرآنی حیات دار گرم پر روح پر انرژی پر حرارت قرار میگیرد، کم کم این مجالست، ان شاء الله آثار خودش را ایجاد میکند. اینها را باور کنیم! یعنی بعنوان یک ذکر ببینیم. با این نگاه در محضر قرآن کریم هستیم و شاکر هم هستیم؛ آن هم در محضر قرآن کریم از زبان یکی از علمای ربانی که علامه طباطبایی(ره) است و آن هم در منزل علامه طباطبایی(ره) که همه اینها مزید بر علت است که “شرف المكان بالمكين”؛ در اینجا هم علامه(ره) زندگی کردند و نفس کشیدند و در اینجا، آیات قرآن را بیان کرده و گفتگوها و تعمقات و عبادتها و تلاوتهای قرآنی داشته است. حتماً این فضا، معدّ برای این است که رشد بالاتری برای انسان، آن هم از زبان این عالم موحد که حقیقتاً موحد بوده و به تعبیر آیت الله خوشوقت(ره)، وکیل پایه یک خدا در دفاع از توحید است و همه آیات قرآن را به توحید برمیگرداند و این، خودش از توفیقات ایشان بوده که تفسیر قرآنی توحیدی و فطری نوشته است، ایجاد بشود.
مراتب و تمایز ربّانی و ربیّ
خب در محضر آیاتی هستیم که برادر عزیزمان تلاوت کردند که آیات ۱۰۹ به بعد سوره آل عمران است که در محضر این آیات را دو جلسه که یکی در سال گذشته و دیگری، امسال برگزار شد، بودیم و راجع به آن، گفتگو کردیم منتهی برخی نکات، باقی مانده است. یک نکته این است که در آیات قبلی که همین امروز هم تلاوت شد، {وَ کَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ}[7]، وجه اطاعت را بیان میکرد که اینها، مطیعان پیغمبران بودند؛ منتهی همیشه، همه در مقام اطاعت نیستند و افراد، مختلف هستند. آنجا، اوصاف مطیعان را بیان کرد که تا پای جان و نه اینکه حتماً قتالی صورت گرفته باشد بلکه {قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ} یعنی تا پای جان، در اطاعت ایستاده اند. به خصوص با آن معنایی که از ربیّون کردیم که چه تفاوتی با ربانیون دارد. بین این دو مرتبه بالاترین اطاعت و ضعیف ترین جدا شدن، الی ما شاء الله مراتب تشکیکی است که از یک طرف به ربیّون نزدیک میشود و از طرف دیگر به مرتبه {إِن تُطِیعُوا}[8] نزدیک میشود که اینها هم داخل حکم میشوند و حکم پیدا میکنند. هر چقدر به مرتبه اطاعت کامل نزدیک باشند، حکم این مرتبه و هر چقدر به این مرتبه ضعیف جدا شدن نزدیک بشوند هم حکم آن مرتبه، شامل حالشان میشود. میفرماید {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ}[9]؛ اگر شما مُطاع تان برعکس آیات قبلی، انبیاء که در اوج ایمان هستند، نبود و مُطاع تان، {الَّذِینَ کَفَرُوا} شد که کفر در وجوشان، تثبیت شده است، خسران همین جا است. ارتجاع که عرض کردیم محقق میشود و شعارسازی میشود، برای اینجا است که بدانیم چه باید بکنیم. نکته دیگری که در اینجا باید دقت کرد این است که این مسئله مربوط به جنگ اُحُد بود که در آن جنگ، فشار روانی شدید علاوه بر شکست، برای مسلمان ایجاد شده بود و دنبال این مسئله، کفار وقتی دیدند مسلمانان شکست خوردند و به مدینه برگشتند، تشجیع شدند که به مدینه حمله بکنند و ریشه مسلمانان را برکنند. در زیاراتی که انسان، نسبت به شهدای کربلا، در آنجا حاضر میشود، در آنجا دارد که ما وقتی داریم سلام میدهیم، میگوییم ما برای شما، ربیّون هستیم و شما هم برای ما، ربانیون هستید؛ ایضاً شما هم نسبت به امام حسین(ع)، ربیّون هستید. به لحاظ اینکه ما تابع شما هستیم، ربانی هستید و به لحاظ اینکه شما، تابع امام بودید، ربّی هستید. بسیار بیان زیبایی است! تفاوت ربیّون و ربانیون، هر دو، در در یکجا آمده است. بارها عرض کردیم ربانی، یعنی آن کسی که از حیث ارتباط با رب، اطاعت میشود ولی ربّی، کسی است که از حیث ارتباط با رب و آن هم بصورت جمعی، اطاعت میکند و آنجا دارد که «ثُمَّ تَأْتِي قُبُورَ الشُّهَدَاءِ وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ وَ تَقُولُ- السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الرَّبَّانِيُّونَ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ خَلَفٌ وَ أَنْصَارٌ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَنْصَارُ اللهِ وَ سَادَةُ الشُّهَدَاءِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّكُمْ أَنْصَارُ اللهِ كَمَا قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ مَا ضَعُفْتُمْ وَ مَا اسْتَكَنْتُمْ حَتَّى لَقِيتُمُ اللَّهَ عَلَى سَبِيلِ الْحَقِّ»[10]. ما تابع شما هستیم و شما، جلو دار ما هستید و فَرَط، به معنی جلو دار است و پشت سر شما، داریم راه میآییم. چون پشت سر شما داریم میآییم و شما جلو دار هستید، ربانی هستید و ربانی، کسی بود که جلو دار بود و بقیه، دنبال او میرفتند؛ ربیّ هم کسی بود که دنباله رو بود. پس ما نسبت به شما، ربیّ هستیم. شما هم انصار خدا هستید و ربیّ برای او، محسوب میشوید. ضعف و تسلیمی در سخت ترین شرایط نشان ندادید تا خدا را ملاقات کردید. این نگاه از دو حیث است؛ همانطور که کسی ربیّ است، نسبت به افراد بعد از خود هم میتواند ربانی باشد. هر کدام دو وظیفه داریم؛ یک وظیفه در ابتدا، مطیع و ربیّ بودن است منتهی تربیت ربیّ و مطیع بودن، تربیتی است که میخواهد ربیّ را برای دسته های بعد، ربانی کند؛ نه صرفاً اینکه این ربیّ بماند. البته ربیّ تا ابد نسبت به امامش و عالم ربانی جلو دار، میماند ولی همان لحظه که ربیّ است، نسبت به افرادی که در مراتب پائین تر از او هستند، ربانی است و آنها را حرکت میدهد. پس تمام نظام تربیتی بر این نیست که انسان، فقط صالح بشود؛ بلکه باید انسان صالحی باشد که مصلح است و دیگران را خوب و صالح کند. لذا تعبیر امام صادق(ع) در آن روایت زیبا این است که «أَسْمَاؤُكُمْ عِنْدَنَا اَلصَّالِحُونَ اَلْمُصْلِحُونَ»[11]؛ صالح مصلح یعنی چه؟ یعنی فقط خوب بودن ملاک نیست؛ بلکه ما فرد خوبی را میخواهیم که دنبال خوب کردن دیگران و متأدی است. در حقیقت ربیّ بودن، تأدی و از خود عبور کردن، خوابیده است. احساس مسئولیت میکند و غیر از اینکه خودش ادای مسئولیت اش در تبعیت است، بدنبال این است که دیگران را هم به تابعیت بکشاند؛ آنوقت تمام کسانی که تابع او هستند، با همدیگر، ربیّ امام شان هستند و در عین اینکه در این تقسیم، آن فرد، ربیّ امام است و نسبت به آنکه تابع این فرد است، ربانی است. در آن مباحثی که داشتیم، حیث اطاعت مطرح شد که تا مرتبه جان دادن و فدا کردن خود، اطاعت میکنند.
تلازم میان ولایت و تبعیت
از آن طرف، این مطلب را بیان میکند {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا}. اینجا مانند آن آیه، نمیگوید {وَ مَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ}[12] که اگر شما تولی آنها را داشته باشید و آنها را ولی خودتان قرار بدهید، از آنها هستید و تبعیت، فعلیت یافته و تا مرتبه ولایت هم رسیده است. اما در این آیه شریفه، پائین ترین مرتبه را میگوید که اطاعت، فعلیت نیافته و شرطی و تقدیری و فرضی است و میگوید اگر شما شرط محقق بشود، مشروط هم محقق میشود. میگوید {إِن تُطِیعُوا} و لذا مُصدَّر به {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا} شد و الا اگر که {تُطِیعُوا} محقق شده بود، دیگر از {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا} استفاده نمیشد و به {فَإِنَّهُ مِنْهُمْ} تبدیل شده بودند. اما مُصدَّر کرده و بعد هم از شرط و “اگر” ، استفاده نموده است که این “اگر”، کار را بسیار ضعیف میکند و دال بر محقق نشدن است اما نباید در ذهن هم خطور کند و پیش بیاید. لذا آن {كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ}، عالی ترین مرتبه اطاعت نسبت به انبیاء را ذکر کرد که تا جان دادن بود و اینجا هم ضعیف ترین مرتبه جدا شدن را بیان میکند که ضعیف ترین مرتبه جدا شدن {إِن تُطِیعُوا} است که اگر اطاعت آنها را بخواهید بکنید، نتیجه اش چنین میشود. در این مسئله، از منافقین هم کاملاً استفاده کردند تا جوسازی کاملی بکنند که در آیات بعد، باز به این مسئله، اشاره خواهیم کرد. در ادامه میفرماید {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ}[13]؛ این آیه بسیار زیباست! اینجا دارد از چه اضراب میکند؟ بحث با تعبیر {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} و نه {وَ مَن یَتَوَلَّهُم} بود؛ با اینکه {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} است، اما میگوید {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ}. از این چه در میآید؟ از این مطلب، این در میآید که که هر اطاعتی، تولی است و نمیشود انسان بگوید صرفاً در حاکمیت، اطاعت از اینها میکنم اما مؤمن هم میمانم. میفرماید اینطور نمیشود! هرکسی که تو از او اطاعت کردی، مولای تو همان است و آن فرد است که انسان را میکشد و میبَرد و ولایت دارد و رابطه اش نزدیک میشود و حذف همه وسائط با او، رخ میدهد (کلمه “وَل” به معنای نزدیک شدن و چسبیدن به یکدیگر به طوری که هیچ فاصله ای در کار نیست، میباشد). اگر {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} شدید، مولای شما، کفار شده است و چه کسی میخواهد و برایش مطلوب است که مولایش، کفار باشد! هیچ موقع کسی، چنین چیزی را احساس نمیکند و میگوید مگر میشود من با صرف یک تبعیت و اطاعت در حالیکه دین مان را هم حفظ میکنیم و عبادات مان را هم انجام میدهيم و فقط در حکومت و مقاصد حاکمیت، تابع اینها باشیم، ولایت کفار را پذیرفته باشم! میفرماید که تا تابعیت از اینها را قبول کردی، مولویت اینها را قبول کردی. چقدر این اضراب {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ} زیباست! میدانید اینها چقدر در نظام حاکمیتی، زیبا و تأثیر گذار است و حل مسئله میکند؟ فکر نکنید میشود مؤمن بود و تابع کفار هم بود؛ میفرماید چنین راهی وجود ندارد! اگر مؤمنی در جایی هم مجبور شد از کفار در جایی که سلطه دارند، تبعیت کند، رضایت به این تبعیت و اختیار در این زمینه ندارد و اگر نمیتواند هجرت بکند و خود را از آن محیط خلاص بکند یا صلاح نیست که چنین کاری کند و بدنبال توسعه اسلام است، این تعبیر {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} بر او صدق نمیکند. این چنین فردی، دنبال اطاعت نبوده است و از طرفی هم نمیخواهد نظم آنجا را هم بر هم بزند که انگشت نما شود؛ اما واقعاً راضی به اطاعت حتی در این مقداری که مجبور است، نیست و دنبال این است که ولایت آنها را برهم بزند. منتهی بر هم زدن ولایت گاهی با بی نظمی نیست بلکه با استقرار حاکمیت الهی و تحقق اکثریت ایمانی است و ممکن است صد سال و به اندازه دو یا سه نسل هم طول بکشد اما هدف این است که حاکمیت الهی برقرار بشود. حتی اگر فردی مثل عمار(ع) مجبور به اظهار کلمه کفر زیر شکنجه شود، خداوند میفرماید {إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ}[14]؛ قلبش به ایمان، اطمینان داشته اما نسبت به همان مقدار تبعیت در بیان ظاهری، اکراه پیدا شده است و قلبش هیچ رضایتی به این نداشت و ایمانش هم باقی و محفوظ است. این {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا}، یعنی انسان، با تمایل و اختیار بسمت این کار برود که نتیجه اش میشود {یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ}. عرض کردیم “عَلی اَعقاب” یعنی پاشه پا، کاملاً و ۱۸۰ درجه بچرخد و انقلاب و ارتجاع نسبت به وضع فعلی پیش بیاید.
ولایت و تبعیت از اوامر الهی
حیف است که ما در مولا بودن خدا که «الله مولانا وَ لا مَولا لَكُم»[15]، تدبر نکنیم. من این جمله هشام بن حکم را بسیار دوست دارم و زیاد هم عرض میکنم که وقتی میخواست با یکی از زنادقه مناظره کند، زندیق گفت اگر تو پیروز شدی، من به دین تو در میآیم و اگر من پیروز شدم، تو به دین من در میآیی. اما هشام گفت نه! من، یک بزرگتری دارم و اگر تو پیروز شدی، من به دین تو در نمیآیم ولی اگر تو پیروز شدی، باید به دین من، در بیایی! زندیق گفت چرا چنین میکنی؟ گفت چون تو، یک بزرگتری نداری و اگر مغلوب شدی، فرد بزرگتری از تو نیست و تنها، خودت مطرح هستی و باید به دین من در بیایی؛ اما من، بزرگتری دارم که اگر شکست خوردم، خدمت او میرویم تا ایشان جواب تو را بدهند. {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ}؛ ما خدا داریم و مولای ما، اوست ولی کفار، مولا ندارند «الله مولانا وَ لا مَولا لَكُم». وقتی در جنگ اُحُد مدام میگفتند “اعْلُ هُبَل”[16] که یعنی بت هُبَل، برتر است، پیامبر(ص) فرموند در مقابل این شعار، شعار بدهید که «الله مولانا وَ لا مَولا لَكُم»[17] و «اللهُ اَعْلي وَ اَجَلَّ»[18]. اگر انسان، باور بر این پیدا کند که خدا، مولای او است و انسان، تحت سرپرستی او بصورت حمل شایع صناعی میباشد (در علم منطق، حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی داریم که در نوع دوم حمل، درباره وجودش و نه مفهوم و حرفش صحبت میکنیم اما در نوع اول حمل، حرفش را میزنیم که اثری هم ندارد مانند اینکه اگر مدام کلماتی مثل شیرینی و خرما و عسل را بگوییم، دهان که شیرین نمیشود اما اگر عسل را خورد، نوع دوم حمل میشود) خدای سبحان در آن موقع، تولی او را برعهده گرفته است و اینجا {وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ} محقق میشود. اگر مولویت محقق و باور شد، نصرت، قطعی است و تعداد نفرات مطرح نیست و نمیفرماید خدا در صورتی که شما اکثریت بودید، خیر الناصرین است. باور بر مولویت حق، خیر الناصرین بودن را بدنبال دارد. {بَلِ اللهُ} اضراب از قبل است و میگوید اگر {إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا} محقق شد، آنها را مولا قرار داده ای اما {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ} آورده است که این تعبیر، دلالت بر انحصار دارد. خداوند، تنها مولای شما است و حق ندارید در هیچ کوچک و بزرگی، تبعیت از دیگری داشته باشید. اگر ما تبعیت از پیغمبر و انبیاء داریم، تبعیت اِذنی و اَمری است که خدا به این تبعیت، امر کرده است {أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنکُمْ}[19]. این تبعیت، دنبال و در ذیل {اللهُ مَوْلَاکُمْ} و نه در مقابله با آن است. اما هر تصرف دیگری در مِلک خدای سبحان که به اذن خدا نباشد، مولویت برای دیگری قرار دادن است. لذا نسبت به شیطان در آنجایی که بحث تبعیت را مطرح میکند، میفرماید که او را پرستیدند {أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ}[20]؛ کسی البته آنجا شیطان را که به معنای عبادت، نپرستید، اما تبعیت از او کرد. در آیه دیگری میفرماید {أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ}[21]؛ هوای نفس خودش را إله و مولای خودش با تبعیت از آن، قرار داده است.
لوازم و اساس حق ولایت و صدور امر
خیلی زیباست که ابراهیم خلیل(ع)، آنجایی که با نمرود احتجاج میکند، میگوید {رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ}[22] که نمرود در جواب گفت {أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ}[23]. نمرود از کجا فهمید که حضرت، چه میخواهد بگوید؟ ما وقتی این آیات را میخوانیم، نمی فهمیم ابراهیم(ع) چه میخواهد بگوید و چرا در مقام احتجاج با نمرود و اینکه خودش را حاکم قانونگذار سرپرست مردم میدانست، میگوید که {رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ}؟ چون تحلیل، این است هر آنکه أحیاء میکند و حیات میدهد و حیات دست او است، او ولایت و حق امر و نهی دارد و مالک است؛ او ایجاد کرده و حیات داده است و لذا او بعنوان مالک، حاکم و قانونگذار است. این را نمرود به خوبی متوجه شد و تا مشاهده کرد که امکان پذیر نیست اگر بپذیرد خدای ابراهیم(ع)، میمیراند و زنده میکند (زیرا مشرکین قائل به {أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ}[24] بودند) اما من خدایی هستم که امر و نهی میکنم. آنکه اَحیاء و اِماته میکند، حق امر و نهی دارد و لذا گفت من خودم زنده میکنم و میمیرانم تا این مقام را از دستش نگیرد چون مبدأ امر، ایجاد و اِماته است و آنکه ایجاد و اِماته میکند، میتواند امر و نهی کند. اینجا هم در آیه میخوانیم که {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ}؛ هر تصرفی در مِلک خدا باید به اِذن خدا باشد و هر تصرفی در ملک خدا بدون اجازه او، به معنای پرستش آن کسی است که انسان نسبت به او، اطاعت کرده است؛ چون فقط تبعیت نیست بلکه حق مولویت و امر دادن است در حالیکه آن کسی که این حق را دارد که به همین نسبت، در وجود تو دخیل است. اگر کسی، کس یا چیز دیگری را اطاعت کرد، این اطاعت، نسبت مولا بودن به آن کس یا چیز میدهد و بعنوان مولویت، آنرا پذیرفته است. بسیار زیبا و دقیق است! حواس مان باشد که صرف اطاعت نیست؛ بلکه اگر انسان نعوذ بالله معصیتی را با وسوسه شیطان میپذیرد، یعنی شیطان را عبادت کرده است و وقتی میفرماید {أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ}، طرف میگوید که من شیطان را عبادت نکردم بلکه فریب خوردم و تبعیت کردم؛ اما میفرماید تبعیت، عبادت است و عبادت از رتبه عمل به رتبه اعتقاد کشیده است. فقط یک عمل نیست که بگویید فقط تخلف در رتبه عمل بود؛ بلکه این تخلف در رتبه عمل تا رتبه اعتقاد کشیده شده و مبتنی بر {قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ}[25] است. منتهی شاکله، گاهی آشکار و گاهی مخفی است و شاکله مخفی آنجایی است که نعوذ بالله آنجایی که من دارم از شیطان تبعیت میکنم، متوجه نیستم که این تبعیت، به معنی عبادت و پذیرش مولویت او است. این مورد، از سویی، عمل را بسیار خطرناک و از سوی دیگر، بسیار سنگین میکند به نحوی که عمل، روح پیدا کرده است. وقتی عمل، عبادت شیطان و غیر از صرف اطاعت شیطان شد، هیچ کس نمیخواهد معبودش، شیطان باشد ولی در عین حال، به آنجایی رسید که اطاعتش، عبادت شد. البته اگر این عمل، عالمانه صورت بگیرد، یک مرتبه بُعد از خداوند را دارد و اگر جاهلانه صورت بگیرد، جای برگشت دارد و لذا اگر عالمانه باشد، همه عقبه معرفتی او، چالش پیدا کرده و ریخته است که چنین اتفاقی رقم خورد که جریان بلعم باعورا همین گونه است. در جریان بلعم باعورا، عالمانه اطاعت شیطان را کرد و میدانست؛ لذا به آنها گفت شما تمام عقبه وجودی من و کمالاتی که ذخیره کرده بودم را با این کاری که در مقابل موسی(ع) صورت پذیرفت، گرفتید و دیگر چیزی برای من، باقی نمانده است و لذا حالا که اینطور شده است و نفرین من کارگر نیفتاد، این سنت را انجام بدهید که همان سنت تزئین کردن دختران شان برای لشکر موسی(ع) بود که بعنوان خرید و فروش اجناس، داخل لشکر رفتند ولی به آنها گفته شد که خودتان و نه فقط جنس تان را عرضه کنید و آماده باشید که هرکدام میل پیدا کردند، قبول کنید. اگر لشکر موسی(ع) مبتلا به این عمل زشت شدند، شکست شان مطابق سنت خدا، قطعی است و بلعم باعورا؛ سنت خدا را میشناخت و عالمانه در تبعیت شیطان، دخالت کرد به نحوی که سنتهای الهی را برای شکست لشکر حق بکار گرفت.
تمایل و محبت؛ مقدمه تبعیت
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: از همین سنخ است. عرض کردم که گوش دادن فقط نیست بلکه در آن روایت میخوانیم که «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ».[26] در کلمه “إِلی”، تضمّن به میل قرار دارد. مثل همان جریان حضرت ابراهیم(ع) که آنجا وقتی گفت {أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی}[27]، خداوند به او امر کرد که {فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ}[28]؛ در این تعبیر “إِلَیکَ”، تضمین به {فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ} وجود دارد و به این معنا است که در حالیکه به تو میل پیدا کردند و جلب شده و انس پیدا کرده بودند. در این “إِلَى”، میل خوابیده است و لذا در روایت هم میفرماید «مَنْ أَصْغَى إِلَى» که یعنی با میل، گوش میکند و تبعیت، بدنبال گوش کردن با میل است. قاعده این است که با تصور فعل، تصدیق به فائده و شوق ایجاد میکند و این شوق، هنوز در مرتبه شنیدن و تصور است اما شوق پیدا شده است و بدنبال این شوق، شوق مؤکد و اراده میآید. لذا آن تعبیر «مَنْ أَصْغَى إِلَى»، دال بر شوق است. مرتبه شنیدن با میل و نه هر شنیدنی است که مطابق آن روایت، مقدمه برای عمل میشود. باور به اینکه انسان از خدا در اطاعت از هر امری، خدا را تبعیت میکند، مولویت خدا را در وجودش دارد تثبیت میکند و این دو وجه، در این مسئله است. اگر انسان نماز میخواند، حین نماز تا برای نماز ایستاد، احساس بکند خدا در وجودش با همین نماز، حاکم میشود و تمرین تثبیت ولایت حق است. اگر این تمرین تثبیت ولایت حق را کرد، خود به خود، به مرتبه اعتقادی میرسد و این عمل هم فقط در مرتبه عمل نماند با اینکه یک نماز است و بر حسب عادت هم دارد میخواند اما یاد بیاورد که دارد نماز را بعنوان تبعیت از حق میخواند، همین نمازش، اطاعت و پذیرش مولویت حق و حاکم شدن خدا در وجود انسان است. با اینکه نمازم چه بسا دست و پا شکسته هم باشد اما با همین تصور که من به درگاه خدا آمده ام، یعنی خدا را ولی خودم میدانم و به امر اوست که آمده ام و لذا این اطاعت با این نگاه، پذیرش مولویت خدا است. به ما هم میگویند که قصد قربت، شرط است، از همین لحاظ میباشد؛ اینکه انسان در انجام عبادات، قصد قربت داشته باشد، یعنی مولویت حق را در وجودش تثبیت بکند و به عملش، عمق اعتقادی بدهد و عمل، فقط در مرتبه عمل نماند بلکه از یک عمق اعتقادی برخوردار باشد. همین مقدار به ظاهر کلمه و لفظ و «قربة إلی الله» که حالا فقط خود لفظ ملاک نیست و بیان همین تصور و نیت کفایت میکند، مولویت حق را دائماً تثبیت کردن است و در برابرش آنجایی است که انسان از شیطان اطاعت میکند که مولویت شیطان را دارد تثبیت میکند.
[پرسش شاگرد]
[پاسخ استاد]: سؤال خوبی است! سؤال ایشان این است که اگر کسی اطاعت از آنها نمیکند اما حب دارد، چه حکمی برای او است؟ جوابش همان است که خدمت آن برادرمان عرض کردم. «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» به چه معناست؟ اطاعتی هنوز نکرده اما با میل، به آنها توجه کرده است و بدنبال این توجه با میل، اطاعت کردن میآید و وقتی تراکم پیدا میکند، خود به خود به اطاعت منجر میشود هرچند هنوز اطاعتی نکرده است. مقدمه اطاعت، میل است و وقتی میخواهیم عملی را انجام بدهیم، تصور، تصدیق به فائده را بدنبال دارد و مقدماتش اول تصور مسئله است و بعد تصدیق به فائده و شوق و اراده است. اینجا هم تصدیق به فائده و شوق مؤکد دارد و میل پیدا کرده است و اراده بدنبال اینها میآید. درست است که اراده، غیر ارادی نمیشود اما نود و چند درصد کار طی شده و همان شوق و محبت و میل ایجاد گشته است؛ هرچند هنوز فرد میتواند کاری را انجام بدهد یا ندهد و از اختیارش خارج نشده اما در عین حال، نود و چند درصد مسیر را طی کرده است و بخش اندکی، باقی مانده که قصد عمل بکند. لذا آن میل گناه، ممکن است برایش از جهت فقهی، گناه محسوب نشود اما از جهت وجودی، وجودش تصرف شده است و آنها مرتبه علمی وجود این فرد یعنی تصور و تصدیق و شوق او را تصرف کرده اند و کم مانده است و یک تکانی میخواهد تا به اطاعت منجر بشود. حالا گاهی ممکن است انسان اطاعتی بکند که تصور به میل هم نداشته باشد اما اینجا تصدیق به فائده در میل مخفی بوده است که به مرتبه اطاعت کشیده شده است.
شرایط برخورداری از نصرت الهی
در ادامه آیات قبلی میفرماید {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ}[29]؛ اگر انسان با این نگاه ببینید که اگر شما مولویت حق و خیر الناصرین بودن را پذیرفتید که در جلسه قبل، حصر و مراتب حصرش را بیان کردیم که الان دیگر تکرار نکردیم، آنوقت ما میدانیم شما را چطور نصرت بکنیم. حالا نصرت شما چگونه ممکن است؟ پیغمبر(ص) مطابق اقوالی که وجود دارد، پس از جنگ اُحُد فرمودند فقط آنهایی که در جنگ اُحُد شرکت کردند و مجروح شدند یا آنهایی که مجروح شدند و فرار کردند ولیکن برگشتند، برای نبرد با کفار آماده شوند.[30] دو قول در این مسئله است که فقط مجروحان یا مجروحان به ضمیمه آنانی که کمی دور شدند اما زود برگشتند و توبه کردند، مورد خطاب قرار گرفتند تا در مقابل کفاری که میخواستند به مدینه حمله کنند و ریشه اسلام را برکنند، آماده و تجهیز بشوند.[31] آیه میفرماید شما وقتی خدا را مولا دیدید، با این حرکت تان و با اینکه مجروح بودید و صدمات روحی دیده و شکست خورده بودید، اما تا پیغمبر(ص) فرمود تنها کسانی که در جنگ شرکت داشتند و نه فراریان، حق شرکت ندارند، همین فراریان با اینکه در جنگ اُحُد، نفرات لشکر بیشتر از این بود و شکست هم خوردند و الان هم لشکر، پنچر و زخمی شده و هفتاد تن از بزرگانش شهید شدند و امیرالمؤمنین(ع) هم «و هو قرحة واحدة»[32] شده اند و همه بدنش این میزان زخم خورده است، حالا در مقابل لشکر پیروز شده دشمن، راه میافتند و تجهیز میشوند.[33] خداوند هم میفرماید {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ}؛ شما با همه دست و پا شکستگی حرکت بکنید [لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب/ سوی او می غیژ و او را می طلب][34]، چون به اطاعت از امر حرکت کردید، وعده میدهيم که نصرت مان را که گاهی مقام تثبیت مؤمنان و {ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا}[35] است و گاهی در رعب است که بر کفار میاندازدیم و گاهی آسمان و زمین را در مقابل کفار قرار میدهدیم و گاهی ملائکه مختلف از مُسوِّمین و مُنزِلین و مُردِفین را برای امداد میفرستیم و گاهی همه اینها است، شامل حال شما کنیم. ما رعب را در دلهای آنان میاندازیم و لذا کفار، ترسیدند و برگشتند و ابوسفیان تا شنید که لشکر لنگ و لوک و خفته شکل مؤمنان دارد حرکت میکند و دست به عصا و دست و پا شکسته و زخم خوره راه افتادند، گفت برگردیم که جای خطرناکی است و نمیشود با اینها طرف شد و طوری هم به مکه برگشتند که مثل لشکر شکست خورده بودند.[36] لشکر پیروز به نحو عزتمندانه و لشکر شکست خورده مانند فراریان وارد میشود. حالا ان شاء الله بقیه مباحث را در جلسه بعدی بیان خواهیم کرد که اینها، سنت خدا است که {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللهِ} و ادامه آیه هم علت این مسئله را بیان میکند. البته ما همه اش دنبال این هستیم که از قرآن، شوق و نشاط و امید و انگيزه ایجاد بشود اما برادران در انتهای جلسه، سرهای شان افتاده است و گویا پنچر شده اند! اینطور نمیشود! انسان باید طوری بشود که {بَلِ اللهُ مَوْلَاکُمْ} را به همین سفتی احساس بکند و به آن برسد. حالا یک صلواتی برای اینکه نشان بدهیم مولای ما خدا است، بفرستیم.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] بقره/138
[2] حجر/21
[3] همان
[4] شوری/51
[5] شعراء/125
[6] بصائر الدرجات؛ ج 1؛ ص 196
[7] آل عمران/146
[8] آل عمران/149
[9] همان
[10] اصول کافی؛ ج 4؛ ص 574
[11] بحارالأنوار؛ ج 27؛ ص 126
[12] مائده/51
[13] آل عمران/150
[14] نحل/106
[15] بحارالأنوار؛ ج 20؛ ص 23
[16] الکامل ابن اثیر؛ ج 2؛ ص 160
[17] همان
[18] همان
[19] نساء/59
[20] یس/60
[21] فرقان/43
[22]بقره/258
[23] همان
[24] یوسف/39
[25] إسراء/54
[26] تحف العقول؛ ص 479
[27] بقره/260
[28] همان
[29] آل عمران/151
[30] المغازی؛ ج 1؛ ص 300
[31] تفسیر قمی؛ ج 1؛ ص 124
[32] بحارالإنوار؛ ج 41؛ ص 3
[33] البدایة و النهایة؛ ج 2؛ ص 51-52
[34] مثنوی معنوی
[35] آل عمران/147
[36] المغازی؛ ج 1؛ ص 338-339
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 875” دیدگاه میگذارید;