بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آل الطاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن و دائم الا اداهم اجمعین الی یوم الدین

بحثی که در محضر دوستان هستیم آیه‌ی ۱۴۴ سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران است که دو سه جلسه راجع‌به آن تا به حال بحث داشته ایم جلسه بعدی که در محضرش هستیم آیه‌ی شریفه این بود بسم الله الرحمن الرحیم و ما محمد الا رسول اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم قد خلت من قبله الرسل افا اما تعا قوتلو و انقلبتم علی اعقابکم و من انقلب الی عقبیه فه من یذره شیئا و سیجزالله الشاکرین آیه چندین نکته مهم دارد که بعضی از آن گذشت نکته‌ای که الان دوستان هم متذکر بودند این بود که این آیه را مرحوم علامه نمی‌خواهد حد وسطش را فرار از جنگ قرار بدهد که بگوید فرار از جنگ دو جور است گاهی فرار از جنگ کفری است گاهی فرار از جنگ بعض ایمان است نه بیان این است که این‌ها چون در نظام ایمانی در فکرشان ضعیف الایمان هم بودند یا اهل نفاق بودند و دنبال بهانه بودند یک چیزی شکل گرفته بود که این دین قائم به پیغمبر اکرم است و وقتی او از دنیا برود یا به اصطلاح به شهادت برسد تمام شده است دین لذا این‌ها با این نگاه غلط وقتی که شایعه‌ی قتل پیغمبر شد دست از جنگ کشیدند با فرار از جنگ هم ملازم شد اما اساس این فرار و اساس این دست از جنگ کشیدن‌شان که تعبیر بعضی از روایت‌ها هم این است که القو به ایدیهم  دیگر دست از جنگ کشیدند و گذاشتند کنار جنگ را این القو به ایدیهم بعضی وقتی رسیدند به این پرسیدند ما یحبسوکم چه باعث شده است که دیگر نمی‌جنگید و دست از جنگ کشیده‌اید قالو قتل رسول الله  پیغمبر کشته شد و تمام شد مسئله تمام شده گرفتند مسئله را یعنی نگاه‌شان دنبال بهانه بودند یا ضعیف الایمان بودند یک گره و رابطه‌ای می‌دیدند بین بودن اسلام و مسلمان بودن که اگر نبود تمام شده یک دوره‌ای است مثل یک پادشاهی که می‌آید تا این هست آن دولتش است آن که رفت دیگر دولتش تمام شده مثل یک حکومت می‌گرفتند که این تا خودش هست حکومتش هم هست وقتی که نیست حکومت این هم تمام شد دیگر هر حاکم دیگری آمد حکومت دیگری است این را به عنوان اقامه دین نمی‌گرفتند این را به عنوان رسولی که سابق از این امر رسولان بودند دین‌شان باقی بوده و رفتن رسولان نمی‌گرفتند لذا برگشتند از اصل دین این‌ها حالا یا به جهت ساده‌لوحی یا به جهت ضعف ایمان یا به جهت نفاق به دنبال بهانه بودند این کار را کردند لذا مرحوم علامه این آیه‌ را می‌گوید تعبیر نکنید به فرار از جنگ که بخواهید بعد به محضور اینکه فرار از جنگ با ینقلب علی عقبیه چطور جور می‌شود چون در جنگ حنین هم فرار از جنگ بود اما آنجا ینقلب الی عقبیه نبود بلکه آنجا چه بود تعدی و تخدی از حکم بود و مسلمان‌ بودنشان باقی ماند هرچند یک کبیره‌ی به اصطلاح مبتلا شدند اما در این‌جا به کبیره مبتلا نشدند به خروج از دین مبتلا شدند این یک تفاوتی است که این‌جا بیان کرده‌اند عرض کردم که سه دسته بیان می‌کند آیات در اینجا سه دسته شدند یک عده‌ای منافقینی که دنبال فرصت بودند که ینقلب علی عقبیه یک عده ضعیف الایمان‌هایی که بودند اما این‌ها خلاصه انقدر قوی نبودند که بایستند لذا جریان شهادت پیغمبر را شایعه کردند این‌ها باعث شد این‌ها هم دست بکشند از جنگ و گفتمان آن‌ها بر این‌ها حاکم بشود یک دسته هم اهل ایمان و شاکرین بودند که تا پایان ایستادند آن دسته‌ی اول است که منافقینی که ینقلب علی عقبیه این آیه بر آن‌ها صدق می‌کند بر آن ضعیف الایمان‌هایی که ماندند فرار هم کردند اما از دین خارج نشدند و بعد هم برگشتند آن‌ها ضعف ایمان‌شان بود دسته‌ی سوم هم که ایستادند تا نهایت پس اینجا دارد بیان آن دسته‌ی اول را می‌کند که فرار این‌ها ملازم با خروج از دین بود در جنگ حنین اینجور نداشتیم این دسته‌ای که خروج از جنگ باشد را در جنگ حنین نداشته‌ایم فقط ضعیف الایمان‌ها بودند که از جنگ فرار کردند و کسانی که باقی ماندند این دو دسته را فقط داشتیم خوب این بحث را برای اینکه زودتر سر و سامان بگیرد و بحث بعدی‌اش که بحث خوبی هم هست در محضرش باشیم یک تطبیق اجمالی می‌کنیم که می‌فرماید که یدالله الا ان المراد بهی وجوه ان الدین ما ذکره تعالی فی قوله و طالبته قد اهمته که صدر این آیه این است که آیه‌ی ۱۵۴ است که در چند آیه دیگر در خدمتش هستیم که ثم انزل علیکم من بعد غمه بعد این غم و فشار شد امنته نوآسا یک چرتی بر شما در آن حالت ایجاد شد که یخشا طائفه منکم که برخی از طایفه‌ی شما را فرا گرفت عده‌ای از شما را نه همه‌ی کسانی که فرار کردند نه عده‌ای از آن‌ها را فرا گرفت و طائفه قد اهمتهم انفسهم یک عده‌ای در حقیقت فقط خودشان مطرح بودند یظنون باالله غیر الحق ظن الجاهلیه  همان ظن جاهلیت را داشتند لذا این‌ها خروج از دین برای‌شان محقق شد که بعد حالا آیه هم می‌فرماید یقولون حلنا من الامر من شیئ که این را امروز هم آدم کاملا می‌بیند این‌ها حالشان اینطوری است در این منافقینی که دنبال بهانه هستند که می‌گویند اگر کار دست ما بود کار دست ما بود یعنی چه همان شبهه‌ای که در خروج از مدینه داشتند که گفتند خارج نشویم عده‌ای گفتند خارج بشویم بعد پیغمبر وقتی در شور به این نتیجه رسید عده‌ای می‌گویند خارج بشویم و جوان‌ها تصمیم گرفتند حالا این را بهانه کردند عبدالله بن ابی اول بهانه کرد گفت حالا که حرف ما را گوش نکرده‌اید ما برمی‌گردیم سیصد نفر را برگرداند با همین شبهه این‌ها هم می‌گویند حالا که این شکست ایجاد شد معلوم شد شما حرف ما را گوش نکرده‌اید حلنا من الامر شیئ لو کان لنا من الامر اگر در دست ما بود مدیریت و در دست ما بود ما انجام می‌دادیم این شکست‌ها ایجاد نمی‌شد این جریان پیش نمی‌آمد عین این جریانی که منافقین در آنجایی که بحث جنگ و جدال و بحث‌های سخت است قبل از واقعه یک جور رجز می‌خوانند که اصلاً جنگ چرا بعد از واقعه بالاخره جنگ خسارت دارد همیشه هیچ موقع نمی‌شود که جنگ خسارتی نداشته باشد و بدون تلفات باشد هر دو طرف بالاخره خسارتی می‌بینند بعد از جنگ تحلیل‌شان این است اگر به ما می‌سپردید ما بلد بودیم راه‌های مذاکره را ما بلد بودیم راه‌هایی که جنگ نشود را ما می‌دانستیم این عین کلام آنها است یقولون حلنا من الامر من شی قل آیا به دست ما بوده است چیزی قل ان الامر کلهو لله و یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون این‌جا لو کان لنا من الامر شیئ ما قتلنا هاهونا اگر کار در دست ما بود اینطور کشته نمی‌دادید قبل از جنگ می‌گفتند که ما بلدیم و می‌توانیم ارتباط بگیریم تا جنگ نشود بعد از جنگ در تحلیل‌شان کوبیدن جنگ است دوباره ببینید قبل از جنگ توطئه که جنگ نشود به هوای اینکه ضعف ایمان دارند و اهلش نیستند بعد از جنگ همین شایعه را می‌کنند که اگر دست ما بود نمی‌گذاشتیم خسارت بخورید ما با مذاکره حل می‌کردیم لو کان لنا من الامر شی ما قتلنا هاهونا بعد آنجا دارد قل لو کنتم فی بیوتکم اگر شما جنگ هم نمی‌شد و در خانه‌هایتان بودید له برز الذین کتب علیهم القتل اذا مزاجعهم این حکم قضای الهی برای این‌ها بود جور دیگری از دنیا می‌رفتند الان می‌گویند سالی چندین هزار نفر نمی‌دانم با چه از دنیا می‌روند همین ابتلاعات اعتیاد و این‌ها درست است سالی چند هزار نفر اینطور از دنیا می‌روند اگر بخواهند این را حساب بکنند تعداد کشته‌هایی که از این راه پیش می‌آید از جنگ بیشتر است منتهی ما آنجا که یک ارزشی هم می‌شود جامعه هم رشد می‌کند آن را درست نمی‌بینند تحلیل نمی‌کنند از دست دادن می‌بینند شهادت را از دست دادن می‌بینند شهادت و یک جامعه را به سمت کمال بردن شهامت و جرات و اعتماد به نفس به جامعه دادن از ذلت درآوردن این‌ها را نمی‌بینند مثل تحلیل می‌کنند به اعتیادی که از دست می‌رود که هیچ چیزی هم ایجاد نمی‌شود در قبالش فقط عمر و جوانی از دست رفته است را می‌بینند و می‌گویند این در از دست دادن خلاصه چه بوده است اگر در دست ما بود نمی‌گذاشتیم به اینجا کشیده شود این‌ها در حقیقت چه بشوند کشته بشوند چطوری با ذلت با تن دادن که الان هم بعضی‌ها می‌گویند که این شاخ دارد در حقیقت غول است نباید در مقابل غول ایستاد باید بگذاریم غول غولی‌اش را بکند این ابرقدرت ابرقدرتی‌اش را بکند خوش باشد با این ما هم تن بدهیم ما هم ذلت را بپذیریم این حرف صریح بعضی از انقلابیون سابق ما است که این حرف‌ها را می‌زنند این‌ها حرفشان همین بوده است این‌ها برگشت‌شان علی عقبیه جاهلیت است یعنی این‌ها به همان جاهلیت اولی برگشتند بیان‌شان در جاهلیت اولی همین بوده است لذا ایمان با وجود این‌ها هیچ کاری نکرده است برای این‌ها که این آخرتی در کار است امری در کار است عدم در حقیقت تن دادن به ظلم این‌ها را اصلا باور ندارند دیگر باورشان این است که یک نظام دو دو تا چهار تا است او زورش بیشتر است من زورم‌ کمتر است تازه همین زور را هم از همین نظام تانک و هواپیما می‌گیرد دیگر ایمان به زور با این لوازم ترکیب نمی‌شود اینکه داریم می‌گوییم مشکل ذهنی خیلی از ماها هم ممکن است باشد در محاسبات‌مان بعد خدایی نکرده یک موقع چه می‌شود در یک فشاری در یک شوکی بارز می‌شود این‌ها هم قبل از جنگ احد اینطور نبودند که بگویند ما اینطور هستیم در جنگ بارز شد این مسئله آنجا که وقتی معلوم شد باید به جلو رفت آدم می‌بیند جراتش را ندارد آن وقت یک موقع می‌خواهد بگوید من جرأتش را ندارم بروم به جلو یک موقع می‌خواهد من جرات ندارم را چه کار بکند این جرات ندارم فلسفه دارد رفتن به جلو غلط است یک موقع آدم می‌گوید من ترسو بودم به جلو نرفتم من ترسیدم من کم آوردم نمی‌توانم دیگر اما یک موقع باز این را هم آدم نمی‌گوید این هم یک مرتبه ایمان است که آدم بگوید من ترسیدم و نمی‌روم آدم توجیه کند که بگوید نه آن‌هایی که رفته‌اند کار غلطی کرده‌اند آن‌هایی که می‌روند کارشان غلط است تحلیل نباید رفت این خیلی بد است این به اصطلاح ینقلب علی عقبیه است این ارتداد است نه اینکه آن که آدم بگوید من ضعیف هستم ترسیدم نمی‌روم جرات ندارم در مقابل این نمی‌ایستم من از این نظر خلاصه نمی‌توانم بگویم این ضرر برایم قابل تحمل نیست خوب این ضعف ایمان است این مرزها خیلی به هم نزدیک است آنجایی که آدم اهل علم باشد درست است آن موقعی که یک کار غلطی انجام می‌دهد کار غلطش را چه کار می‌کند فلسفه برایش درست می‌کند برایش یک پشتوانه فکری می‌تراشد آن وقت آن ینقلب علی عقبیه است فلسفه از چه نشات گرفته است از آن فکر غلط فقط یک لغزش عملی نیست بلکه یک لغزش فکری و عقب‌گرد فکری است ینقلب علی عقبیه یعنی عقب‌گرد فکری این همیشه امکان‌پذیر است آنجایی که در حال انقلاب هستند یک جوری آنجایی که انقلاب کردند دنباله انقلاب یک مشکلاتی را پیش می‌آورد طور دیگری که لذا مرحوم علامه اینجا اینطور می‌فرمایند که این‌ها رجوع از دین کردند که الا ان النظیر ماوقع فی احد من فرار من الضعفه آنجا هم فرار بود و تولیهم عن القتال تحقق فی غیر غضوته حنین و خیبر اما و لم یخاتبدون الله هذه الخطاب نگفت به آن‌ها ینقلب علی عقبیه به ارتداد مبتلا شدند نه ولا ابر انت تولیهم عن القتال به مثله هذه الکلمه ببینید و لا ابر انت تولیهم عن القتال تولیهم عن القتال شده است این‌جا هم آنجا هم تولی عن القتال است اما این‌جا تولی عن القتال‌شان ینقلب علی عقبیه است آنجا تولی عن القتال فرار از جنگ است پس فرار از جنگ تولی عن القتال دو فرد دارد یک فرار از جنگ به خاطر سختی‌اش یکی برگشتن از ایمان اینجا تولی از جنگ برگشتن از اعتقاد بود بله بمثله هذه الکلمه قالو تعالی و یوم حنین اذ عجبتم کثرتهم فلن تقنه ان الله شیئ و ذاقت علیکم الارض به ما عبد زمین با تمام گستردگی‌اش برای شما تنگ شد ثم وللیتم مدبرین پشت کردید به جنگ و فرار کردید اما این‌جا وللیتم مدبرین فقط ینقلب علی عقبیه و آن تغییراتی که در این‌جا آمده که این را موکول بکند به قتل یا وفات پیغمبر این‌ها نبود ینقلب علی عقبیه این‌طور نبود خیلی کلام ایشان کلام دقیقی است و تحلیل خیلی ظریفی است در مسئله که تفاوت بین جنگ احد با جنگ حنین و خیبر و این‌ها این‌جا آشکار می‌کند و محصلو و الحق ان المراد انقلاب الی العقاب الرجوع الی الکفر سابق نه ینقلب علی عقبیه یعنی تولیتم مدبرین پشت کردند فرار کردند نه ینقلب علی عقبیه یعنی عقبه‌ی فکری یعنی آن کفر سابق برگشت به او نه برگشت یعنی از جنگ چون تعبیر ینقلب علی عقبیه در جنگ هم بوده است انسان در حقیقت احساس چه می‌کند گاهی احساس ینقلب علی عقبیه می‌کند که برگشت از جنگ می‌گوید نه آن تولیتم مدبرین است این علتش چه هست چون می‌گوید موکول کرد به قد خلت من قبله الرسل افان ماتو قتله انقلبتم علی اعقابکم بعد از جریان جنگ انقلاب پیدا کرد همان جاهلیت قبل است فه محصلو معنا الایه  … (۱۶:۴) ایمان شما به بودن پیغمبر نیست مثل مالک پادشاهی که هست تا وقتی که هست فکر او هم ساری وقتی که رفت یک پادشاه جدیدی و پادشاه جدید یک دین جدید و دین جدید یک فکر جدید و جریان جدیدی می‌گوید این‌طور نیست فما معنا اتکا و ایمانکم الی حیاتهی حیث ان یظهر منکم … (۱۶:۴۳) یعنی این‌ها مجوز می‌دیدند برای خودشان تا می‌دیدند پیغمبر هست فکر پیغمبر ماه هم می‌گوییم پشتش بوده‌ایم پیغمبر که رفت فکر پیغمبر هم با او تمام شد ما برمی‌گردیم حالا چه کار بکنیم یک فکر جدیدی بیاوریم که نداریم برمی‌گردیم به فکر سابق‌مان کاملا روی اصول است اینکه رفت برگشت می‌کنیم به همان فکر سابق فکر سابق که فکر سابق استضحاب می‌شود دیگر وقتی که این از دست رفت آن فکر سابق حالا افکار استضحاب در آن جاری می‌شود یا نه آن جای خودش را دارد که این آیا انقطاع پیدا کرده است یا نه و رجعت الی العقابهم القهر قهرا و تخد الی موالی بعد الهدایه و هذه السیاق تشاهدون الا انهم ظنو یوم احد بعد هومیل وتیس هومیل الوتیس یعنی داغ شدن تنور جنگ داغ شدن تنور جنگ یعنی اوج جنگ آن شدت نهایی جنگ به اصطلاح شدیدترین وقت جنگ هومیل الوتیس وقت شدت است  این کلمه کلمه‌ی خود پیغمبر اکرم صلوات الله علیه بوده است که جریان هومیل وتیس هم کلمه‌ای است که ایشان جعل کرده است در اوج جنگ می‌گفته است هومیل وتیس وقت هومیل الوتیس می‌گویند از مجعولات خود پیغمبر است کلمه قبل از آن سابقه نداشته است بله  بعد هومیل وتیس ان النبی صلوات الله علیه و سلم قد قتله فنسلوا عند ذلک وقتی که به قتل رسید فنسلو این فنسلو را تعبیری که می‌کنند یعنی آهسته آهسته دوباره برگشتن یعنی این‌ها دیدند پیغمبر را یک ذره یک ذره برگشتن از جنگ عقب‌نشینی و بعد نه فقط عقب نشینی از جنگ آهسته آهسته برگشتن از فکر نه فقط از جنگ که این‌ها انسلو این انسلو این را بیان می‌کند که این‌ها متفرق شدند فنسلو عند ذلک و تولی عن القتال پشت کردند و فه یتعیدو بذلک ما ورد به روایه والتاریخ هم روایات هم تاریخ شهادت بر این دارد که ابن هشام نقل می‌کند که انس بن نضر عموی انس بن مالک انتها الی عمر بن خطا و  … (۱۹:۲) که این در سیره‌ی ابن هشام آمده قد القوا به ایدیهم این‌ها دست از جنگ کشیدند و قال ما یحسبکم انس بن نضر می‌گوید به آن‌ها که چه باعث شده که این کار را بکنید قتله رسول الله پیغمبر کشته شد و ماذا تسدعون الحیات بعدا سوال می‌کند بعد از شهادت پیغمبر شما میخواهید چه کار بکنید فموتو علی مات علیهم رسول الله اگر پیرو رسول خدا باشید اگر می‌بینید پیغمبر هم کشته شده است پس بر همان عقیده‌ای که پیغمبر در راهش شهید شد شما هم در راه همان عقیده بروید تا شهید بشوید بجنگید تا به شهادت برسید ثم الستقبل قومه فه قاتله حتی قتل  خودش این کار را کرد رفت جنگید تا کشته شد این فهم صحیح است آن هم فهم غلط است آن فهم قهرقهرایی است که ینقلب علی عقبیه بود که مثل یک پادشاه می‌دید پیغمبر را که به قدرت رسید تبعیت از آن شهید شد یا از دنیا رفت تمام شد مسئله تمام از حالا فکر نو حالا فکر نو در کار نیست چه کار بکنیم فکر سابق برگشت به عقبیه افا هذه المعنا انسلال و القا به الایدی ان ایمانهم عند ما کان به النبی یبقی به بقائهم و یزول به معته و هو اراده الثواب الدنیا باالایمان اگر ایمان هم مطرح بوده ثواب دنیا را می‌خواستند مثل یک پادشاه که تا وقتی که این اگر تشبیه پادشاه می‌کرد خیلی واضح بود که یک شاهی تا هست انسان تقرب به او پیدا می‌کند به اطاعتش وقتی هم که از دنیا رفت دیگر کسی به اطاعت او مبالات قرار نمی‌کند تمام شده است الان اگر می‌خواهی الان دیگر وقتش نیست دیگری که آمد قبول او را ندارد بله و یعیدوا هذه المعنا و سیجزالله الشاکرین در مقابل این‌ها این‌ها در اوج مسئله ببینید سه طرف شد یک طرف خروج از ایمان یک طرف شاکرین هستند بین این دو هم یک دسته‌ای هستند که این‌ها قابل ذکر نبودند ضعیف الایمان‌ها هستند سیجزالله الشاکرین فه ان الله سبحانه کر فی الهذه الجمله فی الایه و در آیه‌ی بعد هم می‌گوید سنجزالله الشاکرین و من یرد ثواب الدنیا نعتهی منها و من یرد ثواب الاخره نعتهی منها و سنجزالله الشاکرین که در این آیه سوره آل عمران فبهم ذلک بعد این‌ بحث شاکرین را مطرح می‌کند یک بحث خوبی است و کاربردی است برای امروز ما می‌گوید شاکرین چه کسانی هستند می‌گوید … (۲۱:۴۵) آن‌هایی که ینقلب علی عقبیه در مقابل آن‌ها چه کسانی هستند ببینید مقابل یک مقابل عام داریم یک مقابل خاص مقابل عام یعنی کسانی که ینقلب علی عقبیه نشدند آن ضعیف الایمان‌ها را هم شامل می‌شود قوی الایمان‌ها را هم شامل می‌شود این مقابل عام است اما این‌جا می‌گوید مقابل چه هستند خاص هستند یعنی آن‌ها در مرتبه‌ی خروج از دین بودند این‌ها در مرتبه‌ی تثبیت کامل دین بودند یک عده‌ای هم وسط ضعیف الایمان هستند آن‌ها هم جدا این‌ها مقابل خاص هستند دارد حالا این بیان را می‌کند که به منزلت الاستثنا به ما قبلهم علی ما یعتیه سیاق و هو الدریغ علی ان القوم کان فیهم من لم یظهر هذه الانقلاب یا یشعرو به که یا انقلاب یا یشعرو به انقلاب یعنی ضعیف‌تر از انقلاب آن‌ها برگشتند کامل یک عده هم برنگشتند انسلال پیدا کردند انسلالی‌ها مرتبه‌ی ضعیف‌تر هستند ام ما یشعرو بک الانسلال و التولی که این‌ها پشت کردند فرار کردند فقط آن عده‌ای که در مقابل هستند هم الشاکرون این‌ها شاکرون هستند و حقیقته الشکر حالا حقیقت شکر را خیلی زیبا مطرح می‌کند یک امر تشکیکی است اما یک اوجی دارد یک دامنه دارد امر تشکیکی را ما به عنوان تشکیک ببینیم می‌تواند برای ما راهگشا باشد که شاکرین چه کسانی هستند ما هم بتوانیم در زمره‌ی آن‌ها قرار بگیریم ایشان می‌فرمایند شکر دو به اصطلاح چه دارد دو مسئله و عامل شکر را می‌سازد یکی اینکه انسان آن نعمت را درست به کار بگیرد دوم این است که وقت نعمت ذاکر باشد به نعمت به آن صاحب نعمت به آن کسی که نعمت را داده است یک موقع است درست به کار گرفتن نعمت است یک موقع است ذاکر بودن عند النعمت است می‌گوید این دو با هم می‌شود شکر یکی از این دو باشد درست به کار گرفتن باشد شکر نیست این عمل است دو جهت دارد یک جهت نظری دارد یک جهت عملی دارد جهت عملی که حکمت عملی‌‌اش باشد آن جهت عملی‌اش باشد درست به کار گرفتن نعمت است چون گاهی نعمت را انسان ضایع می‌کند مثلا انسان در زندگی گاهی لوازم زندگی را اسراف می‌کند اسراف کردن هم فقط دور ریختن نیست بد به کار گرفتن هم اسراف است آدم یک چیز مثلا ارزشمند است را برای یک کار ساده به کار بگیرد در حالی که می‌شد با یک چیز ساده‌تر همان کار را انجام داد حرومش کرده‌ای شما در جای خودش به کار نرفته است این یعنی مقام شاکریت شامل حال این فرد نمی‌شود حالا این در نظام علمی هم همین‌طور است اگر شما در نظام علمی یک جایی لازم است موعظه‌ی حسنه داشته باشید کسی آنجا برهان اقامه کند آن طرف مقابل برهان کشش ندارد برهان اقامه کنی حتی ممکن است زده بشود چون کشش را ندارد ضایع کرده‌ای برهان را این فقط در مسائل دنیایی نیست در نظام آخرتی هم همین است انسان در یک جایی باید یک کاری را انجام بدهد که آنجا این کار لازم است اگر شما مثلا جایی که انسان خودش کشش ندارد عبادت زیاد را برای خودش قرار داد روزه را در جایی که برایش امکان‌پذیر نیست قرار داد ضایع کرده است هم روزه را ضایع کرده است هم خودش را ضایع کرده است عبادت را ضایع کرده است این‌ها مقابله دارد ببینید ما باید مسئله را توسعه بدهیم یعنی این مقام شکر را سرایت دارد به همه‌مان این‌طور نیست که فقط یک کسی که اهل اسراف است ظاهری باشد اسراف مراتب دارد خوب حالا می‌فرماید که حقیقت الشکر اظهار النعمه است کما ان الکفر الذی یقابله هو اخفائون نعمه حالا اظهار نعمت دو جهت پیدا می‌کند چطور می‌شود نعمت را اظهار کرد می‌فرماید و اظهار النعمه چه هست هو این خیلی بحث دقیقی است ایشان می‌فرماید مقام شاکرین می‌رسد به مقام مخلصین تناظر با مقام مخلصین دارد یعنی کسی که این دو جهت را در نعمت درست به کار بگیرد به کارگیری صحیح و ذاکر بودن عند النعمه که این می‌شود اظهار نعمت کسی اینطور باشد از رصد شیطان خارج می‌شود شیطان با اختلال در یکی از این دو قدرت تسلط بر انسان پیدا می‌کند خیلی بحث دقیقی است یک کالبد شکافی دقیقی دارد اینجا می‌کند که تا کجا کشیده می‌شود این تا فرار از جنگ و ینقلب الی عقبیه تا اینجا هم کشیده می‌شود حالا ببینید تحلیل را حقیقته الشکر اظهار النعمه هو استعمال نعمت است فی محله هل الذی ارادهو منهموها نه در هر جهتی که من تشخیص می‌دهم بلکه در آن چیزی که منعم‌اش قرار داده است من به نظرم می‌رسد این برای این کار خوب است اما خدا گفته است برای آن کار خوب است می‌گوید آن چیزی که خدا قرار داده است در آن‌جا این می‌شود در حقیقت اظهار نعمت نه در آن چیزی که من بله اگر تشخیص من با آن چیزی که امر الهی بود یکی بود اشکالی ندارد اما ملاک امر الهی بودن است در به کارگیری نعمت است نه آن چیزی که من دوست دارم من تشخیص می‌دهم استعمالها فی محله هل الذی ارادهو منعمها و ذکر المنعم بها لسانا این اظهار نعمت است یعنی عند النعمه انسان ذاکر باشد لسانا نه فقط قلبا چون اظهار نعمت است شاکریت اظهار است یعنی باید در آن چه باشد یک عملا اظهار باشد به کارگیری مطابق امر یک زبانا اظهار باشد ذاکر بودن است پس کار زبان ذاکر بودن است منتهی این با تصنع شروع می‌شود می‌شود ابتدا تصنعی باشد و انسان بدون اینکه قلبش ذاکر باشد شروع می‌کند به زبان بله عیبی دارد نه اما اگر فقط در حد ذکر زبانی بعدا باقی ماند یا ذکر زبانی برای تظاهر به دیگران فقط بود این وبال می‌شود برای خودش اما برای اینکه یاد بگیرد که ذاکر باشد چه طور شروع کند می‌گوید با ذکر زبانی عیب ندارد یعنی آدم بسم الله می‌گوید وقت نعمت حمد می‌گوید بعد از در حقیقت تمام نعمت حواسش هست به منعم شکر خدا می‌کند که به من این نعمت را داد خدایا شکرت که ما را امروز سیر کردی ذاکر بودن عند النعمه این همه نعمت به ما داده‌ای حتی ممکن است قلبش آنجا غافل باشد می‌گوید عیب ندارد به شرطی که این را طریق قرار بدهد برای اینکه قلبش هم کم کم ذاکر بشود یعنی این مسیر کسانی است که می‌خواهند در طریق شکر قرار بگیرند بعد می‌فرماید و الذکر المنعم بها لسانا و هو الثنا و القلبا غیر نسیانه قلبش نسیان نداشت اگر به جایی رسید که ذکر زبانی داشت قلبش هم غیر ناسی بود این به مقام شاکریت رسیده است چون شاکر صفت مشبهه است این جا اسم است نه فعل حالا این را بیان می‌کنیم فشکرهو تعالی علی نعمته من النعمه ان یذکر عند الاستعمالها و یوزعون النعمه فی الموضع الذی اراده منها هم ذکر بکند عند استعمالش ذاکر باشد هم به کارگیری‌اش مطابق اراده باشد و از آن تعدی نکند و ان من شیی الا و هو و چیزی نیست جز نعمت‌های خدا است یعنی انسان یک نفس می‌کشد هوا در حقیقت در ریه‌ی او قرار می‌گیرد راحت یک نعمت است یا نیست اگر هوا تنگ بشود یا ریه کشش نداشته باشد برای تنفس مثل دوران کرونا که همه بالاخره یک ذره‌اش را هر کسی کشیده که قدرت تنفس برای انسان از دست می‌رفت سخت می‌شد چقدر این نعمت بودنش آنجا آشکار می‌شد چقدر حسرت داشتند بتوانند یک نفس راحت بکشند درست است از این ساده بگیریم تا خوردن آب است غذا است تا در حقیقت فکر است فهم است تا شعور است تا فهمیدن است همه‌ی این‌ها می‌شود چه هیچی نیست مگر اینکه نعمتی از نعمت‌های خدای بزرگ است ولایرید به النعمت و النعم الا ان تستعمل فی السبیل عبادته همه آن‌ها را در طریق شکر خدا و نعمت امرالهی به کار ببریم قال تعالی و اتاکم کلما سالتومهم و ان تعدوا نعمت الله لا تخصوها ان الانسان لظلوا من کفار این همه نعمت در مقابل شاکریت ظلوم کفار است ظلوم کفار ببینید ظلوم کفار صفت مشبهه است یا نیست ظلوم کفار است دیگر درست است شاکر هم می‌شود چه آنوقت صفت مشبهه که این شاکریت دارد خوب یعنی می‌رساند صیغه مبالغه که در حقیقت انقدر شدید است که شاکریت هم مثل اسم فاعل است شاکریت اما اسم فاعلی است که از آن مراد می‌شود که چی صفت مشبهه که این نگاه ظلوم کفار اگر انسان بین ظلوم کفار تا شاکریت الا ماشاالله مراتب مخلوط شدن شکر و ظلم است الا ماشاالله که ظلوم کفار پایین‌ترین رتبه شاکریت بالاترین رتبه  بین ظلوم کفار تا شاکریت الا ماشاالله مراتب است که انسان باید دائما در سیر باشد از ظلوم کفار به سمت شاکریت که در هر چیزی در فهم‌اش است در شعورش است مراقبه را بر این قرار بدهد که خدایا مسیر ظلوم کفار تا شاکریت را من دارم طی می‌کنم می‌خواهم دائما ظلم و کفرم کم بشود و شکرم بیشتر بشود اگر انسان در مسیر بود و طلب شاکریت مطلق را داشت این طلب برایش جدیت قرار داده می‌شود حتی  اگر در دنیا به آن نرسید بله بعد می‌فرماید که فشکروهو علی نعمته ان یطابه فیها و ان یذکر مقامه ربوبیتهی عندها حواسش به ربوبیت ذکر مقام ربوبیت و به کارگیری مطابق و الا هذا و شکرهومطابق من غیر التغییر شکر مطلق تغییر ندارد هیچ جایی ذکره تعالی من غیر نسیان طاعت او من غیر معصیه هیچ معصیت صادر نشود از انسان هیچ در حقیقت غفلت صورت نگیرد این می‌شود شاکر مطلق شیطان از این در حقیقت شخص امکان تصرف ندارد این می‌شود همان مخلصین لذا مرحوم علامه می‌فرماید بین آن که شیطان قسم خورد فه به عزتک لاقوینهم اجمعین الا عبادک من هم المخلصین که می‌گوید از رصد من خارج هستند با این‌جا که سیجزالله الشاکرین یا سنجز الشاکرین می‌گوید این دو تنها تطابق است بعد می‌فرماید فه معنا قول هی وشکرولی و لا تکفرون که در سوره بقره بوده یا اذکرونی ذکرالله یخالتون نسیان یکی هستند این اذکرونی ذکرا لا یخالتون نسیان همان وشکرولی ولا تکفرون است بله و اطیعو امری اطاعته لا یشیبها عصیان این‌ها بحث مفاهیم نیست مسیر حرکت است این مسیر را دارد تعیین می‌کند می‌گوید مسیر باید کجا باشد مسیر باید یشکرولی ولا تکفرون وشکرولی چه هست می‌گوید وشکرولی اینکه انسان ذاکر عند النعمه باشد و نعمت را در جای خودش به کار بگیرد اگر من نفس کشیدم به غفلت چه شده است حواسم به کسی که این نفس را به من داده است این هوا را داده است ریه را داده است نباشد چه می‌شود می‌شود غفلت بله و علی هذا المطلق من غیر تغییر این است و لا یوصقا الی قول که انهو امرون به ما لایطاق این امر به ما لا یطاق نیست چون هر کسی شکر مطلقش به اندازه‌ی خودش است یعنی پیغمبر اکرم شکر مطلقش یک مرتبه است شکر مطلقش در این رتبه است که آن چیزی که می‌داند علمی که دارد قدرتی که دارد را درست به کار بگیرد بعد بالاتر برایش ایجاد می‌شود پس امر به ما لا یطاق نیست که بگوییم ما به آن امری که به پیغمبر شده است به شکر پیغمبر ما موظف هستیم می‌گوید اما شکر مطلق برای هر کسی چه هست در حد طاقت هر فرد است بله … (۳۴:۵۶) تفاوت بین اینکه چرا اینجا شاکریت را به معنای اسم آورد نه به صورت فعلی می‌گوید معلوم است که در وقتی که وصل باشد یدلله علی استقرار تلبث و سیرورته المعنویه الوصفی ملکه که دیگر این‌جا ملکه شده است لا تفارخ الانسان این‌جا در صورتی که اسمی و وصفی باشد اینطور است اما در جایی که فعلی باشد که فه فرق بین قولنا الذین اشرکو این یک قاعده قرآنی است این یک قاعده و اصل قرآنی است در قرآن هم خیلی به کار رفته است اگر می‌فرماید الذین اشرکوا الذین صبروا الذین سلموا الذین یعتدون یعنی این‌ها هنوز ملکه در وجودشان نه کفر شده نه در حقیقت آن شرک شده نه صبر شده هیچ کدام از این‌ها چه ملکات کمالیه چه درجات در حقیقت رذیله هیچ کدام به صورت ملکه نشده است برای‌شان به مقداری که می‌داند و نعمت به او می‌رسد مطیع باشد و ذاکر این شاکر است می‌گوید بله پس می‌تواند در حقیقت شاکریت در مسیر مخلصین بودن انسان را قرار بدهد در حالی که مخلصین بودن می‌رسد کسانی که اهل فنا هستند مخلص یعنی خدا این‌ها را انتخاب کرد می‌گوید شاکر بودن در مسیر مخلص بودن است لذا می‌گوید این توفیق از جانب خدای سبحان است که انسان قدرت پیدا کند برای اینکه نعمت را درست به کار بگیرد و ذاکر باشد این هم از همان مقام مخلصین است که اگر مخلصین بخواهد تنزل پیدا بکند در وجود ما می‌شود اینکه نزد هر نعمتی که مطیع بوده‌ایم و ذاکر بوده‌ایم به همین نسبت چه هستیم مخلص هستیم به همین نسبت شاکر هستیم و مخلصیم پس از جهت مخلص بودن شیطان قدرت تصرف بر انسان‌ها ندارد ممکن است کسی از جهتی به مرتبه شکر رسیده باشد در جهت دیگری هنوز نرسیده باشد در مسیر باشد یا غفلت در آن جهت اهل عبادت باشد ذاکر باشد اما در معاملاتش نباشد این معلوم می‌شود که این در مسیر است هنوز اینجا لذا شاکر مطلق نیست در موطن خودش اما به مرتبه‌ای از شکر رسیده است پس مراتب دارد و مما یعیدو ذلک من هذه الایات نازلته فی غضوته احد قولو تعالی فی ما سیعطی ایات که ان الذین تولی منکم و یوم التقم جمعا ان من الشیطان که بعض ما کسبوا که این آیات بعد می‌آید لقد افاالله عنهم و الله غفور حلیم مع قوله فی هذه الایاته التی نحن فیها و سیجزالله الشاکرین که آنجا لقد افاالله عنهم والله غفور حلیم که از این فرارشان آن‌ها که ضعیف‌ الایمان بودند گذشت والله غفور حلیم این‌جا می‌فرماید و سنجز الشاکرین آن‌هایی که باقی ماندند که این دو دسته را خدا می‌پذیرد منتهی در دو رتبه و قد عرفته این شاکرین فی معا الاستثنا که همان الا عبادک من هم المخلصین الا در مرتبه استثنا اصلا این‌ها جزو آن من ینقلب علی عقبیه نبودند می‌گوید تعجب از کسانی است که خواستند این آیه را فقط تفسیر کنند برای فرار از جنگ می‌گوید نه این آیه برای فرار از جنگ فقط دلالت نمی‌کند می‌گوید ببین معارف الهی را این‌طور که ما بیان کردیم با اینکه این می‌خواهد این را به فرار از جنگ بگیرد متفاوت می‌شود فه الایه تدو العلی وجود عدته منهم که انشاالله جلسه بعد فرمایش مرحوم علامه در این جلسه تقریبا به نتیجه رسید انشاالله در جلسه‌ی آینده در محضر آیه‌ی بعد خواهیم بود وسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 868” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید