بسم الله الرحمن الرحیم
بحثی که عرض شد این بود که این آیات شریفی که آیه 139، 140 و 141 سوره ی آل عمران [بود] یک تحلیل عمیقی از قواعد و سننی که در جامعه ها حاکم است را بیان می کند و با جریان تحلیل جنگ احد در عمیق ترین لایه ها، این را به عنوان یک سر مشقی برای همه ی اعصار ذکر می کند، اشاره می کند به سنت مداوله ی ایام که دست به دست شدن قدرت ها و شوکت ها و عزت ها [است] که گاهی در دایره ی قدرت سیاسی است [و] گاهی در دایره ی قدرت اخلاقی است و گاهی در دایره ی قدرت اجتماعی است و یا قدرت فکری و تفکری است، همه ی اینها شوکت ایجاد می کند، ممکن است یک تفکری در یک دوره ای حاکمیت سیاسی نداشته باشد اما مرجعیت فکری داشته باشد، این هم یک شوکت است، این هم سنت مداوله ی ایام شامل حالش است که مردم اعتناء به این تفکر دارند هر چند که این تفکر ممکن است در صحنه ی سیاسی یا ادعای حاکمیت نداشته باشد، یا نه [ادعای حاکمیت داشته باشد ولی] قدرت بر حاکمیت پیدا نکرده باشد اما مرجعیت سیاسی برای مردم داشته باشد، این هم از سنت مداوله ی ایام است، ممکن است یک قومی یا یک عده ای مرجعیت اخلاقی پیدا کرده باشند هر چند که از جهت سیاسی آن جامعه تحت قیمومت این مرجع اخلاقی نباشد ولی مردم توجهشان و نگاهشان و حرکاتشان بر اساس نگاه به او و تحسین به او است – حالا فرد یا فکر – که از جهت اخلاقی مرجعیت پیدا می کند، ببینید هر کدام از اینها سنت مداوله ی ایام شامل حالش می شود، [در] سنت مداوله ی ایام [مسأله] «قدرت سیاسی دست به دست شدن» مظهر بارزش است نه [اینکه] تنها مظهرش باشد، [بله] مظهر بارزش این هست اما تنها این نیست، لذا این سنت مداوله ی ایام در همه ی جهات کارایی دارد نه فقط در بحث های سیاسی، البته سیاسی قوی ترین مسأله است.
آن وقت شما حساب کنید که این سنت مداوله ی ایام ممکن است درون یک کشور باشد بین قدرتهای آن کشور، ممکن است برون مرزی باشد؛ یعنی مثل کشورهایی که تحت استعمار بودند [و] از این مستعمره به مستعمره ی دیگری [انتقال پیدا می کردند] این هم سنت مداوله ی ایام است که از این استعمار به [استعمار دیگری منتقل شوند]، ممکن است در سطح جهانی باشد، مثلا امروز بحثی که به عنوان انتقال قدرت از غرب به شرق مطرح است این در عرصه ی جهانی سنت مداوله ی ایام است، هر چند ممکن است در خیلی از کشورها ظهور بارزی پیدا نکند، چون خیلی اهمیتی برای آن چرخش جهانی نسبت به این کشور نیست، اما کشورهایی که در عرصه ی جهانی قدم دارند و اثر دارند این چرخش های جهانی خیلی اهمیت دارد که ابن الوقت باشند یا اب الوقت باشند، خودشان این چرخش را ایجاد کنند یا نه از چرخش ایجاد شده کمال استفاده را بکنند، دارم [این را] عرض می کنم [تا] ببینید: این سنت مداوله ی ایام چقدر مصادیقش زیاد است و با همین تطبیقی که اینجا کرده است و آثاری که ذکر کرده می تواند بگوید که: ما در این سنت مداوله ی ایام چه کنیم سهممان از بهره مندی این سنت در چرخش قدرت می تواند عظیم تر باشد؟ مثلا مقام معظم رهبری فرمودند که: این گردنه ای که الان در چرخش قدرت از غرب عالم به شرق عالم هست نقطه ی بزنگاه و نقطه ی دقیقی است، گردنه ی مهمی است که اگر ما مراقب باشیم می توانیم جزء قدرت هایی که در جهان و گفتگو های جهانی تأثیر داریم سهم بالاتری را برای خودمان چکار بکنیم؟… چون در وقت سنت مداوله ی ایام قواعد سابق تا حدودی به هم می ریزد، در این بَلبَشوی قواعد – تا وقتی قواعد جدیدی شکل نگرفته است – هر قدرتی که ظهور قدرتمندانه ی بهتری و بیشتری آشکار بکند در این عرصه [و] مراقبت بر زمانِ بیشتری داشته باشد، دقت و محاسبه ی بالاتری داشته باشد می تواند از عناصر قدرت خودش در سطح جهانی بیشتر بهره مند باشد، لذا چرخش قدرت خیلی از اوقات برای این است که: یک زیر و رو شدنی محقق بشود، یک بالا و پایین شدن های عمیق ایجاد بشود که خیلی از چیزهای سابق بهم بریزد، مثلا وقتی که فرعون با لشکرش غرق شد یکدفعه در عرصه ی قدرت های جهانی آن دوره چرخش قدرت ایجاد شد، به طوری که این قدرتی که «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»[1] می گفت، وقتی ساقط شد قدرت های محلی خیلی قدرتمندانه تر ظاهر می شوند، چون در قیاس با قدرت بزرگ فرعونی اینها همه حقیر بودند و جایی برای قد علم کردن نداشتند، اما وقتی آن قدرت یک هو می شکند [و] چندجانبه گرایی می شود هر کدام می توانند سهم بیشتری در مراودات جهانی پیدا بکنند.
مثلا باز ببینید – می خواهم بگویم که: ذهن را باید خیلی توسعه داد که وقتی آیات را می خوانیم ببینیم چقدر عمیق مسأله را دارد مطرح می کند – ، وقتی مثلا در قدرت اقتصادی آن نگاه حاکمیت دلار بر کار باشد [و] همه چیز بالقیاسِ او باشد؛ یعنی در حاکمیت اقتصادی دلار می گوید: أنا ربکم الأعلی؛ رب برتر شما من هستم – دلار می گوید این را – ، اما اگر خودِ به کار گیری قدرتمندانه ی آن قدرت اقتصادی باعث به زیر کشیدنش شد، خودِ آن دارد خودش را از بین می برد، همین غرور و تکبر این قدرت است که قدرت را به زیر می کشد، آن وقت هر کشوری احساس می کند منافعش در این است که ارز خودش و آن پول رایج کشور خودش را مطرح بکند، این چندجانبه گرایی در اقتصاد [است]، این هم سنت مداوله ی ایام است در چرخش قدرت اقتصادی.
چرخش قدرت فکری هم همینجور است وقتی که جریان سقوط شوروی قبل از اینکه هنوز مطرح بشود امام مطرح فرمودند، همانجا سنت مداوله ی ایام بود که نه فقط قدرت سیاسی بعدا به زیر کشیده شد بلکه یک قدرت تفکری به چالش کشیده شد؛ یعنی دو قدرت لیبرالیسم و کمونیسم به عنوان دو قدرت قاهر وقتی مقابل هم بودند و همه ی کشورها یا تابع این یا تابع آن محسوب می شدند یکدفعه وقتی که جریان کمونیست به زیر کشیده شد و آن تفکر سوسیالیستی به چالش کشیده شد این خودش از سنت مداوله ی ایام در نظام تفکری بود، همین نسبت در نظام لیبرالیستی به چالش کشیده می شود همانجوری که در نظام اقتصادی [بود]، آن وقت بعد ببینید که این صدری که قبلش ذکر می کند برای اینکه این سنت مداوله ی ایام را بهتر تحلیل بکنیم چقدر زیباست: می فرماید: در این سنت مداوله ی ایام هر کسی بالاخره یک ضررهایی برایش پیش می آید اما نباید فقط ضررها را ببیند بلکه باید علاوه بر ضررها[ی خودش] ضررهای قدرت های دیگر را هم ببیند، منافع خودش را هم ببیند «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ»،[2] مثلا من مثال می زنم برایتان: وقتی دوتا کشتی گیر دارند باهم کشتی می گیرند یا دونده هایی که دارند می دوند – فرقی نمی کند – یک موقع آن دونده ای که در دوی استقامت دارد میدود [در] آخرین لحظات پایانی راه نگاه به توان خودش می کند می بیند دیگر توانی برایش باقی نمانده است آنچنان، این اگر فقط به توان خودش نگاه بکند که توان زیادی باقی نمانده از پا می افتد، اما وقتی نگاه بکند به هم مسابقه ای هایش می بیند آنها هم توانی برایشان باقی نمانده و این مقدار توان ضعیفی که برای این مانده همین را اگر به کار بگیرد غالب می شود و برنده می شود، در حالی که اگر تنهایی نگاه می کرد می دید این توانِ ضعیف حالی و رمقی برای ادامه برای او باقی نمی گذارد، اما وقتی نگاه می کند می بیند [که] آن رقیب هایش نیز به همین مبتلا هستند و بلکه اضعف از این هستند در این از دست دادن توان، آنجا همین توان کم آیا به کار می آید یا نمی آید؟ همین می تواند سبب غلبه بشود یا نه؟ ببینید چقدر زیباست: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» اگر شما آسیب دیدید… خب، یک موقع است آدم به آسیب خودش نگاه می کند می بیند از پا افتادیم، می بیند ضرر خیلی کردیم، صدمه خیلی خوردیم لذا نا امید می شود، اما یک موقع یک نگاه می کند به رغیبش می بیند او هم خیلی ضرر خورده است، بلکه بیشتر از من ضرر خورده و اگر من بتوانم تا یک مرتبه ی دیگری ادامه بدهم [و] ذره ی دیگری مقاومت و استقامت بکنم او این ذره توان استقامت و مقاومت را هم دیگر ندارد لذا من با همین ذره ی مقاومت غلبه می کنم، ببینید این راهبرد چقدر زیباست!
«إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» اگر شما فقط به خودتان نگاه بکنید [و] نسبتی نگاه نکنید [تا] او را هم ببینید [و] خودتان را فقط ببینید این نا امیدی است «تهنوا و تحزنوا» است، اما [خدا می گوید:] «لَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» [3] چرا؟ چون باید علاوه بر نگاه به خودتان نگاه به او هم بکنید بعد می بینید همین توان کم می تواند در این مسابقه [که] آخرین لحظات نفس گیر مسابقه است می تواند سبب غلبه بشود، با این نگاه دارد جنگ احد را پیغمبر تحلیل می کند از جانب خدای سبحان که برای ما یک افق ایجاد کند.
مثلا ما در مقابله ی با همین استکبار خب خیلی صدمه خوردیم، نمی شود کسی بگوید صدمه نخوردیم، خیلی مشکلات ایجاد شده، کسی نمی تواند بگوید: مشکلات ایجاد نشده، نفی نمی کند کسی، اما یک موقع ما نگاه می کنیم فقط به مشکلات خودمان، خب این مشکلاتی ما ایجاد شده برایمان اگر به تنهایی نگاه بشود آدم می گوید: آخر این چه کاری بود که من کردم؟! اما یک موقع نگاه می کند می بیند: آن قدرت استکباری در مقابله ی با من او هم ضرر کرده است [به] او هم فشار آمده است، او هم توانایی اش ضعیف شده است بلکه توانایی ای که او از دست داده در این مقابله ی با ما در عراق، در لبنان، در سوریه، در یمن در [جاهای مختلف] می بینید او عقب نشینی کرده است در خیلی از اینها در مقابله ی با ما، نشان می دهد قدرت او که یک قدرت استکباری است [و به حالت] : «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» بود [و می گفت:] هر که با من هست او هست و هر که نباشد نباید [وجود داشته] باشد، وقتی که یک همچنین ادعایی را داشت بعد می بینید نه اینجوری هم نشد، کسی با او نبود و این هست و او از اینجا دمش را جمع کرده و او از اینجا خودش عقب نشسته و کشورهای دیگر هم تازه دارند نگاه می کنند می بینند می شود پس مقابله کرد!
ببینید این «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» یک جهان بینی است با اینکه از یک واقعه نشأت گرفته است که تحلیل جنگ احد است، ولی دارد یک جهان بینی است با اینکه از یک واقعه نشأت گرفته است فقط که تحلیل جنگ احد است ولی دارد یک جهان بینی را نشان می دهد، یک راهبرد را نشان می دهد، فقط یک روش نیست، یک بیان اهداف است که برای ما دارد نشان می دهد [که]: باید اینگونه تحلیل بکنیم، اگر اینگونه تحلیل کردیم آن موقع کاملاً متفاوت می شود آن توانایی انسان، لذا «لَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» مثل دونده ای می شود که وقتی به توان خودش نگاه می کرد می دید توان زیادی دیگر برایش باقی نمانده [و] بهتر است بنشیند [و] بهتر است از مسابقه کنار بگیرد اما وقتی نگاه می کند «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» [و] به بقیه نگاه می کند می بیند این مقداری توانی که برای این باقی مانده است همین کفایت می کند برای پیروزی، لذا «لَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» مأیوس نشوید، محزون نشوید که تا به حال اینقدر از دست داده اید، بلکه همین [که باقی مانده است] کفایت می کند برای پیروزی – نمی دانم ترسیم صحنه را با مثال محسوس توانستم برایتان بیان بکنم که چقدر زیبا دارد بیان می شود در اینجا؟ – .
خب، این قسمت مسأله که سنت مداوله ی ایام است این مداوله ی ایام هم در نظام فردی راه دارد مثل قبض و بسط، انسان گاهی حالتش حالت بسط است، حالت نشاط است، این حالتِ نشاط خودش برای رشد یک خصوصیاتی دارد، یک حالت حالتِ قبض است، انسان می بیند حالی ندارد، میلی و نشاطی در وجودش نیست، این هم سنت مداوله ی ایام است که به ما فرمودند که: «إنّ للقلوب إقبالاً و إدباراً، فاعطوها من قِبَل اقبالها»،[4] آن وقتی که اقبال دارد آن موقع بار بر این مرکب قرار بدهید و حرکت [کنید]، آن موقع که اقبال ندارد و ادبار دارد کمترین بار را بگذارید، آن موقع بگذارید این [سختی نکشد چون] زنده ماندنش مهم است، باری هم حتی اگر حمل نکرد زنده بماند، این هم در نظام مداوله ی ایام در نظام فردی است، حالا همینجور [است] در نظام اقتصادی فردی؛ یک جایی گشایش است یک جایی سختی اقتصادی است، یک جایی از جهت روحی از جهت زندگی گاهی می بینید مصائب ایجاد می شود، گاهی می بیند نعمت ها رو می آورد، اینها سنت مداوله ی ایام است به نسبت مصائب و ابتلائات و یا گشایش ها که انسان باید صفات صبرش بروز پیدا کند یا صفات شکرش. دارم توسعه ی مطلب را بیان می کنم، ببینید یک کلام اگر دقیق آدم به آن نگاه بکند آن وقت با ذیلی که برای این بیان می کند هر کجا این ذیل مناسب با این سنت معنای خاص پیدا می کند آن وقت، ببینید کلام اگر از یک کسی که مطلق است صادر بشود چقدر ذی وجوه می شود [و] چه وجوهی را شامل می شود و چقدر گسترده و قابل تطبیق بر مصادیق نا متنهای است؟
خب، این سنت مداوله ی ایام خیلی حرف دارد، عرض کردم: از حالات فردی، روحی، مالی، اقتصادی، مصائب همه ی اینها گرفته تا نظامات اجتماعی، سنت مداوله ی ایام فقط این نیست که قدرت سیاسی باشد بلکه یک موقع انسان می بیند که در اجتماع یک گشایشی انجام می شود این هم از سنت مداوله ی ایام است، گاهی یک ابتلاء ایجاد می شود مثل یک زلزله ای که می آید [و] یکدفعه این کشور چه می شود؟ [بهم می ریزد]، مثلا ببینید ترکیه وقتی که این زلزله ی اخیر آمد خب اینها یک قصد جدی در رابطه با جریان شمال ایران داشتند؛ یعنی آذربایجان، این زلزله یکدفعه چکار کرد؟ کل برنامه های اینها را تأخیر انداخت [و] باعث تأخیر شد، خب این هم از سنت مداوله ی ایام است ما هیچ نقشی در آن نداشتیم، اراده ی ما در اینجا نبود اما خدای سبحان برای بهره مندی بیشتر، فرصت بیشتر که به ما بدهد [تا] ما تحلیل بهتری هم بتوانیم پیدا بکنیم این هم پیش آمد، هم آنها ضعیف تر شدند در مسأله [و] باعث شد عقب [رانده بشوند] هم ما [فرصت بیشتری برای تصمیم گیری بهتر پیدا کردیم]، ببینید این نگاه سنت مداوله ی ایام هم جزئی است هم کلی است هم در سطح قدرت های جهانی است، همانجوری که عرض کردم که: یکدفعه قدرت از غرب به شرق منتقل می شود و با این لوازم جدیدی ایجاد می شود و همچنین در یک جزء حالت انسان، از آنجا بگیر تا اینجا این سنت مداوله ی ایام کار دارد.
خب، این قسمت اول بحث که نگاه باید با این ملکه بشود، فقط یک گفتن تنها نیست.
شاگرد: …
خودِ آمدن ادیان مختلف داخل در سنت مداوله می شود، چرا؟ چون ادیان در کنار آن مداوله ی ایامِ تفکری، مداوله ی ایامِ سیاسی هم داشتند لذا مؤمنینِ به آن دین هم [تغییرات در] حاکمیتِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، دینی [داشتند] و جدا شدن از آن [دین] به [دین] دیگری [را باید انجام می دادند]، لذا وقتی که عیسی علیه السلام مبعوث به رسالت شد یهودیان ابتدا نگاهشان این بود که عیسی علیه السلام که می آید همین یهودی ها را به کار می گیرد و اینها قدرتمند تر می شوند، اما وقتی دیدند که احبار و رهبان آنها را به کار نگرفته بلکه آمده با طیف عمومی مردم دارد کار می کند و اینها را دارد رشد می دهد، مقابل عیسی علیه السلام ایستادند اما سنت مداوله ی ایام عیسی علیه السلام را بر یهودیان آن دوره از جهت رجوع و مرجعیت مردم متفاوت کرد و این سنت مداوله محقق شد و لذا یهود به انزوا و اقلیت کشیده شد بعد از آن، خب این هم سنت مداوله ی ایام است که توسط انبیاء محقق شد، حالا بله پیروان انبیاء به انحراف می کشیدند دین انبیاء را بعد از آنها یک سنتی بوده اینها هم که وقتی پای قدرت وسط می آید حتما یکسری منافقین برای این کار قد علم می کنند و آن موضوع را از دست نمی دهند و به کار می گیرند، پس این سنت مداوله ی ایام خوب است یا بد است؟ سنت الهی است معلوم است خوب است، همیشه سنت مداوله ی ایام بر اساس این است که آن نظام حق نا امید نماند که اگر مغلوب است امکان ندارد جلو بیاید، مستضعفین با توجه به اینکه عمدتا مستکبرین غالب می شدند اگر قرار بود سنت مداوله ی ایام نباشد – قدرت غالب از اول هر که بود باقی می ماند دیگر [و] تغییر نمی کرد – پس سنت مداوله ی ایام اساسش یک سنت الهی مطلوب است و این را خدا برای این قرار داده است که عالم دنیا همچنانکه شبش به روز و روزش به شب تبدیل می شود و این هم از مصادیق تکوینی مداولة الأیام است که فصول از مصادیق تکوینی مداولة الایام است که گرما یک جا نمی ماند دائم، سرما باقی نمی ماند یکجا، دقت می کنید؟ این تغییر فصول خودش از مصادیق تکوینی سنت مداولة الأیام است که در نظام اختیاری و تشریعی هم همین سنت مطابق سنت تکوین دائماً چرخش دارد، بلکه اگر کسی توانست از جهت الهی غالب بشود روز دائم روز است، دیگر شب برای او نیست، چنانچه [می فرماید:] «سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ»[5] که اگر طلوع فجر ظهور محقق بشود آن [طلوع] شب ندارد، یوم القیامة شب ندارد، روز قیامت است شب ندارد، [اینـ]ـکه [می فرماید:] «أیّام الله ثلاثة: یوم یقوم القائم و یوم الکرّة و یوم القیامة»[6] اینها شب ندارد، این ایام شب ندارد، یعنی چه؟ یعنی دوام دارد، ادامه دارد، یوم الظهور تا وقتی که دنیا هست ادامه دارد دیگر، دیگر آنجا شب ندارد. خب پس حالا خیلی دور نرویم که بحث…
شاگرد: …
نه، این دوام روزش است، سنت مداوله ی ایام این است که دست به دست شدنِ روزهاست اما اگر یک روز شد دیگر تداول ایام نیست، یک روز است دیگر، اما اگر روزها در کار باشد اینجا تداول ایام هست؛ یعنی چه کسی روز را به شب تبدیل می کند؟ آن کسی که در روز قرار گرفته روز را با استکبارش و ظلمش تبدیل به شب می کند، وقتی به شب [تبدیل] شد مداوله ایام این است که این ساقط می شود، اگر ما هم در حاکمیت الهی مان – که الان هست جمهوری اسلامی – اگر در این سنت ظلم شد، اگر در این یوم که الان قدرت الهیون و ان کسانی است که خدای سبحان [خواسته است]، اگر اینها هم رعایت نکردند روزشان تبدیل به شب می شود و سنت مداوله ی ایام محقق خواهد شد و این قطعی است پیش خدا، اما اگر روز باقی ماند؛ یعنی آن سنت های الهی و دستورات الهی همه محقق شد [و] همه متحد شدند برای بقاء آن روز دیگر شب ندارد، این تخصیص نیست بلکه بقاء آن یومی است که محقق شده.
خب، با این بیان حالا دنبال بقیه ی آیه که برویم این بقیه ی آیه هم آن جلسه ی گذشته هم مقدمه را که شروع کردیم به بقیه رسیدیم وقت گذشت، حالا زودتر شروع کنیم که این وقت نگذرد.
چهار نکته را به دنبال این سنت مداوله ی ایام بیان می کند که [عبارت است از] : «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» یک، «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» دو، «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» جمله ی معترضه بین نتیجه ی این دو [است]، سه چه می شود؟ «وَلِيُمَحِّصَ…»[7] چون جمله ی معترضه ای بین «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» و «يَتَّخِذَ» آمد دوباره لام را تکرار کرد و الا اگر «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» نیامده بود اینجور می شد: و لیعلم الله الذین آمنوا و یتخذ منکم شهداء و یمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین، اما چون یک جمله ی «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» آمد به خاطر اینکه عطف را کامل بکند لام را تکرار کرد، «وَلِيُمَحِّصَ…» بعد «لِيَعْلَمَ» – دقت می کنید؟ – از جهت ادبی نگویید: چرا چهارتا دوتایش لام دارد دوتایش لام ندارد، این لام دومی – در سومی که آمده که لام دوم محسوب می شود ولی در خصوصیت سوم [است] – به خاطر فاصله ای است که افتاده، فاصله باعث شد که این تکرار صورت بگیرد.
خب، بعد می فرماید: سوم «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، چهارم «وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» که چهار چیز را برای اینکه یک جامعه رو به آن نهایتِ کمال خودش برود و به نتیجه برسد را دارد ذکر می کند، اول این است که باید دو صف دو قطبی شکل بگیرد، منتهی نه هر دو قطبی ای [باشد، بلکه] دو قطبی بین ایمان و کفر [باید باشد] دو قطبی بین مؤمنان و کافران [باید باشد]، مؤمنان باید به گونه ای قیام کنند و بایستند که مقابله ی اینها مقابله ی با کفر باشد «وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا… منکم» معلوم بشود در جنگ احد وقتی که این جنگ دارد شکل می گیرد در مقابل کفار اهل ایمان چه کسانی هستند؟ که یک مِیز و جدا شدنِ اهل ایمان از کفار است، یک مِیز دیگری اهل ایمان از منافقینِ آشکار است، لذا در جنگ احد همینها در مقابل کفار وقتی ایستادند یک، منافقین هم که منافقین صریح بودند از اینها جدا شدند؛ عبدالله بن اُبیّ و یارانش که سیصد و اندی بودند جدا شدند، پس میز اول چگونه ایجاد می شود در جامعه برای اینکه سنت مداوله ی ایام که همین به ظاهر یک شکستی که محقق شد؟ دارد تحلیل می کند، می گوید: قیام مؤمنین به طوری که «لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»،[8] خبیث از طیب آشکار بشود و جدا بشود، این بحث اول در روایات ما یا آیات ما عنوان مِیز و تمیز دارد، در زمان ظهور اولین کار می فرماید که: «لیُمیّزنّ»؛[9] که باید تمایز ایجاد بشود بینشان که این تمایز اولیه تمایز بین مؤمنان است با کفار و منافقینِ صریح – منافقین صریح می گویم حالا مقصود دارم [از این بیان] – منافقینی که از اینکه آشکار بکنند در مواضعشان که: ما با شما نیستیم ابا ندارند مثل عبدالله بن ابی که در جنگ احد برگشت و با سیصد و اندی صریحا جدا شد از مؤمنان، پس اول این است که: «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» جدا شدن صف مؤمنان است از کفار که در مقابلشان ایستادند و از منافقین که از آنها جداد شدند، این اولین مِیز است، دوم این می شود: می گوید: اگر این میز محقق شد مرتبه ی دوم این است که بین مؤمنان «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؛ یعنی حالا که مؤمنان جدا شدند این مؤمنان از بینشان [انتخاب می شود]: «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ» نه [گفته است:] یتخذکم شهداء، اگر می خواست بگوید: همه ی مؤمنانی که ایستادند به این رتبه می رسیدند می فرمود: یتخذکم، یا یتخذهم – چون جمله ی قبلش هم غائب بود که [می فرمود:] «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، در حقیقت به صورت الذین آمنوا آمده که این مخاطب نیست، به صورت اسم ظاهر در حکم ضمیر غائب که می آید «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» – خب، اینجا می فرماید: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ…»؛ از بین شما، حالا خطاب را اولا مخاطب کرد؛ یعنی یک لطف ویژه است، «یتخذ» آورد نه مثل «یعلم» که آنجا «لِيَعْلَمَ اللَّهُ» بود که علم را هم توضیح دادیم، اینجا «یتخذ» [است]؛ یعنی این فعل را مستقیم دارد به خدا نسبت می دهد که: خدا این کار را کرد، «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؛ از بین شما عده ای را، بعضی را، کسانی که به تعبیر علامه شهید در قرآن مقصود معیار و میزان و ملاک و شاهد است، بعد اینجا با توجه به جنگ احد که یک جنگی بود که محقق شد این تعبیر به اینکه: «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ»؛ از بین شما شاهدانی… این شاهدان می سازد حالا با این جریان که: شاهدان شهیدان هم باشند منتهی در بین این شهیدان که می فرماید: حالا وقتی که «لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» شد «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» در این جنگ، از شما شهیدانی انتخاب شدند اتخاذ شدند، اگر بخواهیم بین این شهیدی که در معرکه به قتل می رسد با شهیدی که به عنوان شاهد است تلفیق کنیم تا بیان مرحوم علامه و شواهد دیگران قرآن هم سازگارتر باشد این است که: این شهیدان شاهدان هستند، به این معنا که: اینها معیار ایجاد کردند، اینها میزان ایجاد کردند که جلسه ی گذشته عرض کردیم که: گاهی یک شهیدی در یک برهه ای حالا به هر دلیلی [که] ماهم نمی دانیم آیا این قدر و قیمت خودِ شهید بود که این اثر را ایجاد کرد یا نه [بلکه] اتخاذ الهی بود که این قدر و قیمت را به او داد یا نه [بلکه] این عملی از اعمال او بود یا نه [بلکه] نیاز جامعه بود که این ضرورت و نیاز جامعه می کشاند به اینکه خدای سبحان تفضلاً این کار را [بکند]، و یا همه اش باهم بود – منافاتی هم ندارد – یک قیمتی در آن شخص باشد، فعلی در او باشد [حتی اگر] مختفی هم باشد… اگر فضیل بن عیاض مثلا می بینید یا مثلا حر بن یزید ریاحی به عنوان یک شهید شاخص می شود در کربلا به عنوان کسی که با لشکر ظلم بوده [و] مقابل حضرت ایستاده [است] اما به عنوان اولین شهید در معرکه ی با امام حسین علیه السلام خودش یک میزان و معیار می شود.
این را من در پرانتز عرض بکنم: در جریان کربلا بنده این باور را دارم احساس هم می کنم این باور عمومیت هم دارد که هر کسی در کربلا به شهادت رسیده در بین یاران حضرت یک مأموریت ویژه ای برای او بوده، ممکن است ما تا کنون بعضی از این مأموریت ها را شناخته باشیم و بعضی شان را استفاده کرده باشیم، مثلا حر را به عنوان مظهری کسی که از طاغوت رجوع کرد به ایمان و فرماندهی که از آنور به اینور آمد و تائبانه شهید شد لذا یک روضه ی خاصی برای حتی حر در بین متدینین قرار داده می شود [و] معیار می شود برای رجوع، برای کسانی که دلشان می خواهد برگردند، یا مثلا در نظر بگیرد [ماجرای] حضرت علی اصغر سلام الله علیه [را] به عنوان یک بیان زیبای تحریک وجدان ها در طول تاریخ که: کودک کشی با این نگاه هر چه هم جلوتر برود این مسأله عظیم تر خواهد شد، که بعد باید ببینید نهضت کسانی که به عنوان حضرت علی اصغر الان روزی را قرار بدهند [و] مراسمی [به نام شیرخوارگان حسینی برگزار شود] این [ماجرا] کشش دارد برای هدایتگری [یک] کشش ویژه، همین نظام مثلا نسبت به حضرت قاسم سلام الله علیه به عنوان یک نوجوان در کربلا و همین نسبت در شهدای دیگر مثل حضرت عباس، حضرت علی اکبر و بلکه تمام شهدا و یاران [وجود دارد]، مثلا جون غلامِ ابی ذر این خودش به عنوان اینکه یک معیار می شود آن آقای شیخ زکزاکی نقل می کرد که – یا بعضی که مصاحبه کرده بودند – من مصاحبه شان را دیدم: گفتند: آن چیزی که قلب ما را به میل به اسلام و شیعه ایجاد کرد – که نه مسلمان بودیم نه شیعه ولی این [ماجرا] میل ایجاد کرد – بودنِ یک کسی مثل جون در لشکر امام حسین علیه السلام و شهادت او در کنار اینها بود که ما را با نهضت اهل بیت پیوند داد، که این همه شیعیان به دنبال [راه اهل بیت می روند با اینکه ] در طول تاریخ [این ماجرا] گذشته ولی یک برهه ای می شود یک همچنین کسی می بینید یک نقش پیدا می کند [و] می تواند آفریقا را متصل بکند، ببینید اینها نقش های ویژه است، حالا این پرانتز بسته [باشد] که: هر کسی یک نقشی دارد در جریان کربلا به خصوص این تعداد معدود را یکی نبینید، بلکه هر کدام از شهدای کربلا «کان امةً» هر کدام یک امتی بودند، معیار بودند، میزان بودند که با این معیار و میزان بودن یکدفعه می بیند یک کلیدی [و] بابی می شوند نه فقط یک فردی که شهید شده است، بلکه بابی می شوند.
خب، با این نگاه که «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» – حالا همین را می خواستم عرض بکنم – که از جمله ی شهدائی که در آنجا محقق شد، حمزه ی سیدالشهداء است که یک میزان و معیار می شود که حضرات معصومین در طول تاریخ به عنوان اینکه: حمزه از ماست – حمزه ی سیدالشهداء – می بالیدند به این شهادت و افتخار می کردند به این شهادت [و] مطرح می کردند این شهادت را، این را به عنوان یک معیار مطرح می کردند که: حمزه از ماست یا از شماست؟ به عنوان اینکه: سوال نسبت به کسانی که مقابل [و مخالف آنها بودند] این را به عنوان یک شاخصه مطرح می کردند، معلوم می شود همین شهادت در آن دوره حتی به طوری که پیغمبر اکرم در همان دوره این را به عنوان یک شاخصه مطرح کردند که وقتی دیدند هر کسی بر شهیدش گریه می کنند، آنجا همه را سوق دادند با آن کلامشان که [فرمودند]: عموی من حمزه گریه کن ندارد، و سوق دادند به سمت خانه ی حمزه و شاخص کردند [حمزه را]، «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» که این اتخاذ الهی است، آن وقت این به عنوان شاخصه سرایت دارد؛ در هر دوره ای مؤمنان وقتی آن خط مشی شان را در مقابل کفار و منافقین تثبیت کنند [و] واضح کنند یکی از کارهای خدا برای تثبیت مؤمنین [و] امداد مؤمنین این است که: بین اینها – حتی به دست خودِ کفار و منافقین – شاخصه هایی که قدرت مؤمنین را به جوش می آورد [و] در مؤمنین یک تحولی ایجاد می کند که به نقطه ی بالاتری برسند، یکدفعه می بینید در یک برهه شهید حججی مطرح می شود، در یک برهه مثلا می بینید سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی یک تحول عظیم ایجاد می کند، حالا ببینید این تحول تحلیلش در دوره ای که خون دل برای مؤمنان خیلی عظیم بود [و] سختی ها برای مؤمنان خیلی شدید بود اما صبوری کرده بودند یکدفعه می بینید این خون دل با این شهادت در عین اینکه انگیزه سازی برای مقابله را بالاتر می برد نقطه ی ایمان را می برد در یک مرتبه ی بالاتری، همراهی و وحدت را به یک نقطه ی عظیم تری می رساند که اینها خیلی زیباست؛ یعنی ما تحلیل به عنوان قرآنی اینها که در چه نقطه ای این مسأله واقع می شود، خدای سبحان چگونه این مسائل را… درست است آمریکا این کار را کرده است اما او با دست خودش علیه خودش کار می کند که روایت می فرماید که: دشمنان ما احمق قرار داده شدند که با حماقتشان با اینکه به ظاهر یک آسیبی به ما می خورد، امام حسین علیه السلام شهید می شود اما جریان امام حسین علیه السلام [باعث می شود] از همانجا روزِ افول بنی امیه محقق می شود، بنی امیه ای که نسبت به بنی عباس غیر قابل قیاس بود از جهت قدرت و تشکیلات ولی می بینی افولش غیر قابل قیاس است با جریان بنی عباسی که این قدرت و این توان و این نظام و تشکیلات را نداشتند، اینها حزب بودند حزبِ قوی بودند اما دولتشان دولت پاینده ای مثل بنی عباس نشد، خیلی کوتاه تر شد تا زمان امام صادق علیه السلام که کاملاً ساقط شد.
خب، حالا «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» این شاهدان هر کدام معیار و میزان می شوند، حالا ببینید عرض کردیم در همین اخیر می بینید شهدای امنیت یکدفعه بعضی شان آنچنان یکدفعه گل می کنند مثل شهید آرمان علی وردی یا شهید عجمیان یا بعضی از اینها، اینها «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» یک باب می شود، حجت ایجاد می کند، دلهای مؤمنان از یک سو و از آن طرف تزلزلِ دلهای مقابل که وقتی این چیزها پیش می آید تزلزل در لشکر مقابل و جبهه ی مقابل ایجاد می شود، این یک امداد الهی است، امداد الهی همیشه به اینکه صفوف ملائکه آشکارا – مسومین و مردفین و منزلین – باشند همیشه نیست، گاهی به همین است امداد ملائکه که یک شهیدی که به ظاهر ممکن بود با یک تصادف هم این خون ریخته بشود و از بین برود و تمام بشود چنانچه اینها در روز مکرر محقق می شود، گاهی خون میبینی که از جهتِ وجود آن شخص از این [شهید] هم طاهر تر بوده اما در یک گمنامی – [که] حکمتش هم ما نمی دانیم و نمی گوییم این آن بهتر از این است یا این بهتر از [آن است] اینها را هم ما نمی دانیم – اما خدا یک کاری می کند که یکدفعه جمع مؤمنان، جامعه ی مؤمنان از یک شهادت آنچنان نفع می برد و جبهه ی مقابل از یک شهادت آنچنان متضرر می شود [و] یکدفعه از این رو به آن رو می شود، تازه ما بلد نیستیم استفاده بکنیم، خدای سبحان تا به حال هر کاری شده است را با عنایت خودش خودش محقق کرده است اما به ما راه یاد داده است، «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» فقط اخبار نیست بلکه انشاء است که ما تأییدتان را با این محقق می کنیم، لذا به دنبال این باشید [و] آماده باشید [که] وقتی این شرایط پیش می آید بهترین کار [این است که] استفاده باید بشود تا این خون به سر انجام برسد [و] به نتیجه برسد، چنانچه زینب سلام الله علیها با جهاد تبیین خون امام حسین علیه السلام را به سرانجام رساند، و الا اگر این [تبیین] نبود به سر انجامی نمی رسید این مسأله و می توانست توسط کار آنها خدای ناکرده [خون امام حسین علیه السلام] پایمال بشود.
خب، چون وقت دارد می گذرد: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»، این فرازِ «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» فراز زیبایی است الان من می گذارمش تا ان شاء الله آخر بحث بیان بکنیم، هر چند اقتضاء این است که همینجا بشود چون خدا همینجا آورده است [و] ما هم باید همینجا بگوییم، اما چون عجله دارم [که] چهار عنوان را اینجا ذکر بکنم [فعلا بیان نمی کنیم].
«وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، اینکه می فرماید که: دوتایش این بود که اول صفوف مقابل هم قرار بگیرند [و] تمایز ایجاد بشود بین مؤمنان و کفار و منافقان، درست است؟ این انشاء است؛ یعنی این کار را بکنید، دو قطبی بین «مؤمنان» و «کافران و منافقانِ واضح» نه منافقی که نمی خواهد آشکار باشد [بلکه] منافقی که می خواهد آشکار باشد [باید با او] این تمایز را ایجاد کنید [و] این صف بندی را، این صف بندی به دنبالش این است [که]: تقابل شکل می گیرد، در این تقابل «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» محقق می شود و ابوابی از شاخص و میزان برای شما محقق می شود تا آن قدرت و غلبه برای شما ایجاد شود، به دنبال این «يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ» باید چکار کنیم؟ دنبالش این است «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»، این محصویت؛ یعنی اینکه: در نقطه ی اول تمیز بود، جدایی بین مؤمن و کافر بود، در نقطه ی سوم – اینها مثل چهار سفر الی الله که داریم در اسفار اربعه ی سفر ها اینجا هم در نگاه اجتماعی 4 مرتبه ی حرکت است، آن مرتبه ی اول: تمایز بین مؤمنان و کافران [بود]، تمایز نقطه ی دوم: از بین مؤمنان خدا حجتی را پیدا می کند، این حجت شهدائی هستند که شاخص می شوند برای شما تا پرچم بشوند معیار بشوند تا شما با نگاه [به اینها] حرکت ایجاد کنید [در خودتان و] دشمن با نگاه [به اینها] تزلزل در او ایجاد بشود – سوم این است: حالا که به این نقطه رسیدید «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ» حالا وقت این است که مؤمنان از درون تطهیر بشوند، تا قبل از این طهارت بیرونی از کفار و منافقین را می خواست، حالا باید از کفر و نفاق درونی [فاصله گرفت و طهارت ایجاد کرد]، سفر سوم از کفر و نفاق درونی انسان تطهیر بشود، این را می گویند محوصت، پاک شدن نه از اغیارِ بیرونی، بلکه پاک شدن از ناخالصی های درونی، تمحیص؛ یعنی این، تمحیص؛ یعنی پاک شدن از ناخالصی های درونی، بر خلاف تمییز که پاک شدن و جدا شدن از ناخالصی های بیرونی است – خیلی زیباست بحث – ؛ یعنی مؤمنان پس از اینکه خدا شهدا را ایجاد کرد در مسیرشان حالا باید به یک خودسازی وِیژه بپردازند، جهاد اکبر است – جهاد اصغر محقق شده، حالا نوبت جهاد اکبر است – ، اگر جهاد اکبر که تمحیص است در جامعه به عنوان خط الهی که خدا بر این نقطه قرار داده اگر تبعیت بشود این هم به صورت عمومی اش یک معنا است [اما] خواص اهل ایمان باید این کار را بکنند بالخصوص؛ تا این خود به خود در جامعه سرایت بکند؛ یعنی تکلیف خواص است، پس اینجا انشاء و تکلیف چیست؟ «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» که اهل ایمانی که در مقابل کفر ایستادند [و] خدا شاهدانی برایشان قرار داد حالا نوبت تمحیص است که نا خالصی های درونی [از بین برود]، حالا این را ان شاء الله تفصیلش را می گوییم، فقط چهارمی را بگویم:
می گوید: اگر شروع کردند به اینکه این تمحیص درونی را محقق کردند و به این مسیر افتادند به همین نسبت مَحق برای کافرین ایجاد می شود، مَحق کافرین دو معنا دارد، محق کافر یک موقع محق کفر است از درون؛ یعنی من به همین نستبی که مَحص ایجاد می شود هر پله ای از محوصت و تمحیص و پاکی یک پله از جدا شدن از نجاست و از قذارت و از آن عدم طهارت است در وجود، درست است؟ می گوید: این درست است «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»، اما علاوه بر این «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا» هر چه جامعه ی ایمانی به سمت محوصت و تمحیص جلو برود به دنبال آن دو نقطه ی قبلی خدای سبحان وعده داده است [که:] «يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ» کفار رو به محق می روند، محق هم تدریج است؛ یعنی از بین رفتنِ تدریجی، لذا هم کفر در وجود محق می شود، مراتب شرکت «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»،[10] مراتب شرک و مراتب کفر است که [محق می شود]، با مراتب محوصتِ مؤمنان کفر در نظام جهانی رو به افول و محق می رود، [این] وعده ی الهی است، لذا تطبیق این آیه را مرحوم علامه می فرماید: این آیه «یمحق الکافرینـ»ش از جنگ احد آغاز شد اما تا فتح مکه به نتیجه رسید؛ یعنی محق کفار با مراتب محوصت مؤمنین – که اینها هی دارند محوصت پیدا می کنند – این تمحیص [موجب محق کفار شد]، این یک سنت الهی است که: اگر کفار به مرتبه ی محض برسند قطعا هلاکتشان قطعی است، لذا وقتی که عذاب می خواست نازل بشود عالمانِ زمان لوط علیه السلام گفتند: نگذارید لوط از شهر خارج بشود، اگر حضرت لوط از شهر خارج بشود آن محوضت کفار قطعی می شود [و در این صورت] عذاب قطعی است، ولی تا لو در بین قوم شما است عذاب نمی آید «لوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا»؛[11] اگر تزایل و جدا شدنِ مؤمنان از کفار صورت بگیرد اهل کفر قطعا مورد عقاب قرار می گیرند که حالا این بحث دارد اگر ان شاء الله فرصتی بود یک بحث عمیقی است که وظیفه ی ما ایجاب می کند…
لذا آن اولی که گفت: بین مؤمنان و کفار و منافقین باید جدایی جدی باشد چرا [این را گفت]؟ تا هم کفار به محوضت برسند – آنهایی که دیگر اهل هدایت نیستند – ، هم مؤمنان به محوضت برسند، اگر مرز بین کفار و مؤمنین به محوضت برسد کفار عذابشان و محقشان قطعی می شود.
یک خط سیر است، هم قالب است هم محتوا است [که] همه چیز در این خوابیده است، هم در نظام فردی است، هم در نظام اجتماعی است، هم در نظام سیاسی است، هم در نظام اقتصادی است، هم در نظام اجتماعی است، تمام اینها کاربرد دارد.
ان شاء الله خدای سبحان کمک بکند به ما که باور بکنیم خدا دست اندر کارِ هدایت است و راه [را] نشان داده است [و] ما حواسمان پرت است و دقت نمی کنیم که هر چقدر حواسمان جمع بشود می توانیم بیشتر بهره مند باشیم.
شاگرد: …
بله، این هم از جمله ی سنت مداوله است، آقا فرمودند دیگر، آقا خط سیرش را معلوم کردند دیگر گفتند: ما باید باور کنیم که می توانیم جلو بزنیم، العلم سلطانٌ، به طوری که حتی به جایی برسد که چه بشود؟ هر کسی می خواهد زبان علم را بفهمد بیاید فارسی یاد بگیرد، همین کاری که الان داریم می کنیم این سرعت است…
شاگرد: …
بله، ولی همین الان می گویند: سرعت سیر در علم ما [ایران] با سرعت سیر آنها چقدر است تفاوتش؟
شاگرد: …
نه اینجوری نیست دیگر، ببینید آنها از مثلا 200، 300 سال پیش این سرعت را پیدا کردند [و] دارند با یک شیب ملایمی می روند، ولی شیبی که ما داریم حرکت می کنیم الان می گویند: گاهی 15، 16، 17 یا یازده برابر سرعت جهانی است – آمارهای مختلف است – ، منتهی چون نقطه ی شروع ما [نسبت به آنها] خیلی دورتر بوده این شیب طول می کشد تا از آن نقطه ی آنها عبور کند، هنوز به نقطه ی آنها ما نرسیدیم در خیلی از مباحث اما سرعت حرکتمان مثل یک دونده ای می ماند که دیرتر راه افتاده [و] حرکت کرده ولی سرعتش اینقدر زیاد است [که] دارد می آید [تا] خودش را نزدیک بکند و وقتی که عبور کرد آن موقع این انتقال و تداول ایام صورت می گیرد؛ یعنی الان اصل مسأله با همه ی نقص ها و عدم باورهایی که در ما هست به نحوی دارد جلو می رود ولی لازمه اش یک اعتماد و باور بالاتر و ادامه ی این حرکت به نحو قوی تر ان شاء الله هست.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . نازعات: 24.
[2] . آل عمران: 140.
[3] . آل عمران: 139.
[4] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 530، حکمت 312 / بخش قرمز رنگ یافت نشد!
[5] . قدر: 5.
[6] . بحار الأنوار: ج 7، ص 61، ح 13.
[7] . آل عمران: 141.
[8] . انفال: 37.
[9] . این کلمه یافت نشد!
[10] . یوسف: 106.
[11] . فتح: 25.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 856” دیدگاه میگذارید;