بسم الله الرحمن الرحیم
(خطبه و صحبت ها در مورد سال جدید و… تایپ نشد)
در محضر دسته ی آیات 130 تا 148 اولین آیه بودیم که جلسه ی گذشته مطرح شد که:
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»،[1] این آیه ی شریف که یک تابلویی است، یک شعاری است، یک قاعده و سنتی است که به تعبیری می توانیم بگوییم که: یک ام السنة است، چون سنن گاهی با اینکه کلی است و سنت است امام تحت مجموعه ی یک سنت مادر قرار می گیرد که آن مادر است برای این [و] اُم است، مثل اینکه در اسماء الهی بعضی از اسماء امهات اسماء هستند؛ یعنی آنها مادری هستند که اسماء دیگر از آنها نشأت می گیرند، مثلا اسم جلال و جمال دو عنوان مادر پیدا می کنند که اسماء جلالیة اسماء جمالیة [هستند]، همه ی اسماء جمالیه زیر مجموعه و اجزاء اسم جمال هستند و هم چنین [اسماء] جلال [این چنین هستند]، که با این نگاه می توانیم بگوییم: در معارف بعضی امهات هستند بعضی اجزاء هستند، در اینجا هم در سنت های فردی و اجتماعی – چه فردی چه اجتماعی – این آیه ی شریفه ی «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» این ناظر به یک سنت عظیمی است که بسیاری از سنن دیگر تحت این مجموعه قرار می گیرد، چنانچه خودِ این آیات بعدی بسیاری از سنن را ذکر می کند در آیات بعد که تحت مجموعه ی این تابلوی بحث و این سنت مادر از این زاده می شوند و تحت این مجموعه قرار می گیرند، خب این نگاه کلی به آیه و آیات.
در نگاه دقیقی که – جلسه ی گذشته من دوباره گوش کردم بحث را ببینم چه چیزهایی گفته شده است – بحث بحث بسیار مهمی بود [در] جلسه ی گذشته چه در سنت فردی چه در سنت اجتماعی – معمولا دوستان دیگر حالا یک روز فاصله می شود یادشان نیست چه برسد به اینکه الان نزدیک یک ماه و تقریبا نیم فاصله شده است، ظاهراً شاید بیست و دوم اسفند بوده است اگر اشتباه نکنم تاریخش را و الان ششم اردیبهشت است و تقریبا یک ماه و نیم فاصله شده است لذا – یک اشاراتی به بحث سابق می کنم – اما سعی می کنم تکرار نباشد که اگر کسی نوار ها را هم گوش می کند یک موقعی احساس نکند خیلی تکرار شده است – : «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» مؤمن نه سستی برایش روا است نه حزن، روا نیست [و] حق ندارد سست بشود [و] حق ندارد حزن داشته باشد، این «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» نهی است، حق ندارد مؤمن که اینگونه باشد، اینجوری نیست که بگوید: من حالا سست شدم [چون] اینجوری شد سستی بر من عارض، می گوید: حق ندارید، اگر بخواهید حیث ایمان داشته باشید حیث ایمان با وهن و حزن سازگار نیست، بله می توانید حیث ایمان را بگذارید کنار از وجودتان [آن وقت] سستی بکنید و یا حزن داشته باشید.
حزن آن غصه ی بر مافات است، آنچه که از دست داده، مال او بوده، مالکیت داشته، [آنچه که] برای خودش این را خوب می دیده و مسلط بر او می دیده و از دست داده است، این می شود حزن، خوف نسبت به آینده است که از ترس آن چیزی که پیش نیامده – ولی ترس دارد – آن را می گویند خوف، آنی که نسبت به گذشته است و دارایی بوده است و داشته است و مالکیت داشته است و از دست داده است می شود حزن، لذا مؤمن یا اولیاء الهی نه خوب دارند و نه حزن دارند، نه نسبت به گذشته تأسفی دارند – چون تکلیفشان را انجام داده اند – نه نسبت به آینده خوفی دارند چون به خدا متوکل هستند و توکل بر خدا دارند و خدا مؤید آنها است، اینجا می فرماید: شما حق ندارید [محزون و سست باشید] اگر دیدید سستی در وجودتان هست و حزنی در وجودتان نسبت به گذشته ی فردی یا اجتماعی تان شکل گرفته است به همان نسبت از حیث ایمان دور شده اید و ندارید؛ یعنی مثل یک – حالا این آمپر را نمی دانم فارسی چه می گویند [که] جلوی راننده قرار دارد – [آمپر] نشان می دهد حرارت چقدر است، بنزین چقدر است، دور موتور چقدر است، کیلومتر چقدر است – حالا نمی دانیم فارسی چه می گویند اینها را – دستگاه سنجش، این دستگاه سنجش برای ما بین دو کفه ی «ایمان» و «حزن و وهم» [است]، می گوید: اگر هر چقدر وزنه ی ایمان قوی تر بشود، حزن و وهن حتما کمتر می شود، هر چقدر وزنه ی ایمان کمتر بشود [و] سبک تر بشود، حزن و وهن بیشتر می شود، یک تعادل بین این دوتا است از جهت نسبت – در ریاضی می گویند تناسب، تناسبِ معکوس است – ؛ یعنی بین این دوتا تناسب معکوس است [و] اگر ایمان سنگین بشود [و] بچربد اینها سبک می شود [و] اگر اینها سنگین شد معلوم است ایمان سبک شده است، خیلی سنجش خوبی است، نگاه کنیم در زندگی فردی و اجتماعی مان، اگر دیدیم یک اجتماعی سستی، بی انگیزه گی، رخوت، نا امیدی، یأس در جامعه ای دارد حاکم می شود به همین نسبت دارد ریشه های ایمان ضعیف می شود، اگر ریشه های ایمان قوی بشود، یأس [و] حزن [و] وهم [و] سستی [و] نا امیدی به همین نسبت کم می شود، خب این خیلی وسیله ی خوبی برای سنجش و ارزیابی است که آدم بداند الان خودش [در حالت] فردی اش یا اجتماعش در چه وضعی است، به شرطی که تحلیلش صحیح باشد، آخر گاهی یک کسی مثل مورچه که اگر اطرافش [را] آب بگیرد می گوید: عالم را آب برد، یک موقع آدم چهارتا نا امید دور و برش قرار می گیرند یکدفعه احساس می کند که همه ی مردم نا امید هستند، این غلط است این سنجشش هم غلط است؛ یعنی آن اطلاعات و داده هایی که به او رسیده است هم غلط است، اگر اطلاعات و داده ها صحیح برسد به انسان و او از آسیب تحریف [دور باشد، می تواند دقیق بسنجد]، چون یکی از کارهای دشمن این است که انسان را با داده های غلط مورد تصمیم گیری غلط قرار بدهد [و] تحلیل غلط برایش ایجاد بکند، لذا اینجور نیست که بگوییم: همیشه تحلیل ها غلط و صحیح دارد نه، تحلیل غلط و صحیح داریم اما یکی از علت های تحلیل غلط داده های غلط است که برای انسان پیش می آید، اما این بیان در اینجا که [می گوید]: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» به خصوص بعد از جریان جنگ احد که جریان جنگ احد زمینه ی یأس و وهم را برای جامعه ی مسلمین فراهم کرده بود و مردم از جهاتی [محزون و نا امید بودند] یکی این بود که: جنگ بدر به سادگی مسلمان ها پیروز شدند با نصرت ملائکه ی مسوّمین و ملائکه ی مردفین و ملائکه ی منزلین – که این سه دسته ملائکه که مشخصاتشان را قبلا بیان شد در آیات – مردم در وجودشان چیزی شکل گرفته بود [با این عنوان] که: مسلمان ها باید همیشه پیروز باشند هر طوری که باشند، اینجا بیان تحلیل مسأله است که این نگاه غلط تصحیح بشود [فلذا اینگونه بیان می کند که:] «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» علو شما قطعی است اما در جایی که این علوّ به ایمان گره خورده باشد، ایمان است که علو را به دنبال می آورد، نه أنتم الأعلون حتی اگر تبعیت نکردید از ایمانتان [و فقط] ادعای ایمان داشتید نه، به صرف ادعای ایمان [شما اعلون نمی شود]، چون در جنگ اُحد [آن افراد] تنگه ی احد را خالی کردند و تخطی از حکم پیغمبر کردند این تخطی باعث شد «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» [بر آنها] صدق نکند، «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ادعای ایمان نیست [بلکه] اطاعت است [و] تحقق ایمان است نه ادعای ایمان، لذا اگر تحقق ایمان در کار باشد حتما علوّ هست، اعلون هست که در حقیقت آن علوّ و برتری قطعی است، منتهی تحلیل بر اینکه علو چیست؟ – که قطعی است به حیث ایمان – چون خدای سبحان علیّ بالذات است – از اسماء خدای سبحان یکی اش اسم «العلی» است – علوّ بالذات مربوط به خداست و علوّ هر چقدر کسی کاری، فعلی، حادثه ای به خدا منتسب باشد به همین نسبت از اسماء الهی بهره مند است [و] به همین نسبت از حیث اسم «علی» بهره مند است و لذا هر کاری [که] مرتبط با خداست لذا حتما علو در آن هست، لذا [می فرماید:] «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» مؤمن؛ یعنی تابع خدا بودن، وقتی تابع خدا بودند حتما علوّ که مظهر آن «علی بالذات» است محقق می شود دیگر، ببینید اینها مثل برهان است که: چون خدا «علی بالذات» است هر موجودی، فعلی، حادثه ای، استناد به خدا پیدا بکند استناد به «علی بالذات» پیدا کرده است [و] به همین نسبت از علوّ بهره دارد، پس اینجور نیست که صفر و یک باشد که: یا «علی» باشد در اوج [و] یا نباشد صفر [باشد]، نه [اینطور نیست، بلکه] مراتب علوّ است [و] به لحاظ مراتب ایمان است، پس اصل علوّ بالذات مربوط به خداست [و] بقیه ی علوّ ها تبعی است [به این صورت که:] به مقدار تبعیت این علو محقق می شود، حالا این هم در نظام فرد است که ایمان فردی است هم در نظام جمع است و اجتماع است به لحاظ ایمان اجتماعی است که دائم باید این را تذکر بدهیم که ذهن ما از یک نظام فردی خارج بشود، شکل گیری یک ذهن اجتماعی خیلی مهم است و تحلیل وقایع و دیدن آیات که دارد صحنه ی اجتماع را ترسیم می کند و بیان می کند خیلی مهم است که باید دائما در ذهن ما کشیده بشود، چون اذهان ما در نظام فردی انس گرفته است و عادت کرده است.
خب، این «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» با این یک نگاه یک امر است [و دارد می گوید:] حق ندارید شما سستی به خرج بدهید، حالا سستی خودش یک باب است: از اینکه انسان در افکارش یک سستی ایجاد بشود، در اخلاقش یک سستی ایجاد بشود [یا] در اعمالش یک سستی ایجاد بشود – همه ی این مراتب را شکل می گیرد – ، سستی در افکار به معنای این است که: آن یقینی که انسان داشت تبدیل بشود به شک، سستی شده است، لذا آن عملی که نشأت می گیرد از یک تفکر یقینی غیر از آن عملی است که از یک تفکری نشأت می گیرد که ظنی و گمانی و شکی باشد، پس اگر این سستی در مرتبه ی افکار انسان راه پیدا کرد این بالتبع اخلاق و افعال انسان هم سست می شود، اما می شود که انسان از جهت فکری یقین داشته باشد اما یقین فکری اش حتما به یقین در عمل کشیده نشود، [بله] این میشود؛ یعنی انسان از جهت تفکری سست نشده باشد [و] اعتقاداتش صحیح باشد اما به لحاظ آن گرایشات بدنی اش و تمایلات طبعی اش یک گرایش هایی برایش ایجاد بشود که آن گرایش ها معارضه بکند با گرایشی که از آن اعتقاد می خواهد نشأت بگیرد، لذا می بیند که می شود در مرتبه ی عمل سستی ایجاد بشود در حالی که هنوز در مرتبه ی اعتقاد سستی محقق نشده است هر چند خفاءً – اینی که دارم می گویم بحث دقیقی است اینها – وقتی تعارض در مرتبه ی عمل دارد محقق می شود از یک تعارض در مرتبه ی تفکر نشأت گرفته است، اما آن مبدأ نظری و فکری این پنهان است، مثلا دکتری که می داند سیگار ضرر دارد یقین هم دارد از علمش هم چیزی کاسته نشده است [و] تحقیق دیگری نیامده بگوید: [سیگار] ضرر ندارد، یقین دارد که ضرر دارد اما مبتلای به کشیدن سیگار باشد، چون یک تصدیق دیگری در وجودش است که لذتی که از آن می برد آن لذت آن را می خواند به اینکه این کار را بکند هر چند می داند که ضرر دارد، انسان مؤمن گاهی می داند که: گناه مضر است اما در عین اینکه می داند مضر است مبتلای به گناه هم می شود چون لذت گناه می کشاند او را به این مرتبه و به این کاری که گناه را مرتکب بشود، با اینکه یقین دارد این گناه برایش ضرر دارد و نظام جزای الهی را هم باور دارد که این دنبالش آتش است، اما یک تصدیق دیگری در کار است که…
این «وَلَا تَهِنُوا…» تمام مراتب را دارد می گوید [؛ یعنی] نه شما حق دارید در عمل سست بشوید، نه شما حق دارید در مرتبه ی خُلق سست بشوید – که ملکات اخلاقی باشد – نه شما حق دارید در مرتبه ی فکر سست بشوید، هر کدام از اینها آن وقت یک راه حل می طلبد؛ یعنی اگر بخواهیم در مرتبه ی فکر سست نشویم آن شبهه هایی را که پیش آمد و شیطان ایجاد کرد [تحت این عنوان] که: اگر شما مسلمان بودید و مؤمن بودید و بر حق خدای سبحان باید [و] وظیفه اش این بود که مؤمن [و] مسلمان را در هر صورتی نصرت بکند پس چرا نصرت نشدید؟ به خصوص با آن سابقه ی جنگ بدر – که نصرت الهی را دیده بودند – شیطان یک همچنین مسأله ای را ایجاد کرد [و] شک در مؤمنین ایجاد شد [به این صورت] که: نکند ما بر حق نیستیم؟ در مرتبه ی پایین تر چون جنگ احد قرار بود که نظر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم (از دقیقه 23:47 تا 25:20 تایپ نشد) خب، عرض ما این بود که: اگر که تشکیک ایجاد کردند بعد از این شکستی که در جنگ احد ایجاد شد، شیطان آمد وسوسه کرد که: شما بر حق نیستید و این بر حق نبودن را آمدند در اذهان ساده ی مؤمنان به عنوان یک رخنه، یک وهن، یک سستی [ایجاد کردند و] باعث شد یک عده ای بگویند: چرا [اینطور شد و ما شکست خوردیم؟] به خصوص با اینکه پیغمبر اکرم نظرش این بود که: در مدینه – در ابتدا – در خودش شهر بمانند و آنجا بشکنند ولی مشورت که کرد عده ای گفتند که: برویم خارج از شهر و نظر پیغمبر هم بر این قرار گرفت [که به خارج از شهر بروند] و بعد قبول کرد و لباس رزم پوشید، بعدا هم یک عده پشیمان شدند گفتند: ما چرا نظرمان را تحمیل کردیم بر پیغمبر و نظر پیغمبر را [گوش ندادیم؟] آمدند گفتند: آقا ما در همان شهر بجنگیم که شما اول گفتید، پیغمبر فرمودند: دیگر من لباس رزم پوشیدم دیگر سست نشوید – یعنی حتی ببینید تا اینقدر – که حتی وقتی آماده شدیم دیگر دوباره دو قول نشود، هر چند در نگاه پیغمبر در ابتدا [این بود که داخل شهر بجنگند] اما وقتی عزم کرد و قصد شد میگوید: دوباره سست نشویم [که] یک عده بگویند این، یک عده بگویند آن [و] همین لشکر را دوباره به سستی بکشاند – چقدر جالب است که باید [در] جامعه ی ایمانی [آن] حاکم و آن کسی که در رأس است متوجه باشد که چه عواملی وهن را به دنبال می آورد، حتی ممکن است یک امری که صحیح هم باشد اما در عین اینکه آن صحیح بودن اگر الان با توجه به روندی که پیدا کرد اگر الان بخواهد به آن اعتناء بشود سبب سستی می شود و این سستی ضررش بیش از آن است که به آن مرتبه ی ضعیف تر عمل بشود اما سبب سستی نشود، اینها خیلی زیباست – لذا اینجا پیغمبر حرکت کردند [و] آمدند، همین باعث شد که یک عده ای بگویند که: چون پیغمبر فرموده بود در مدینه [بجنگیم] و ما گفتیم: برویم بیرون و بعد آمدیم بیرون سبب شکست نماندن در مدینه بود، شروع کردند ولوله در این، اینجا را هم تخطئه می کند پیغمبر – ببینید اینها را می خواهیم با روز تطبیق بکنیم؛ یعنی الان من ترسیم صحنه را به گونه ای دارم می کنم که کاملا به آنچه که امروز ما می بینیم تطبیق داشته باشد و الان را تحلیل بکند کأنه آیه در تحلیل الان ما نازل شده است و ما خودمان را از مصادیق [آیه ببینیم که] آیه یجری مجری الشمس است [و] طلوعی دارد هر روز این آیه، طلوع این آیه در رابطه با خودمان را داریم نگاه می کنیم نه تحلیل تاریخ بیرونی فقط، بلکه آن تاریخ ما را دارد سوق می دهد به اینکه مرتبط با خودمان چجوری ببینیم [این ماجرا را]، – خب با این نگاه سستی در مرتبه ی وسط هم که آن مرتبه این بود که: آیا بیرون می آمدیم یا نمی آمدیم که شیطان این وسوسه را شدید بین مؤمنین ایجاد کرد که دو دستگی و دو قطبی سازی بین جامعه که آمدنِ بیرون از مدینه [و] نیامدن بیرون از مدینه دو دسته بشود که این دو دستگی به دنبالش سستی و بی انگیزگی و به عنوان آسیبی تخطئه ی عده ای عده ای را بیاورد، چون معلوم بود چه کسانی می گفتند که بیرون برویم [و] چه کسانی می گفتند بیرون نرویم، این دو دستگی و دو قطبی سازی باعث می شد کاملاً علت شکست برگردد به تصمیم یک عده ای که آن عده تخطئه بشوند که چرا گفتید [بیرون برویم]؟ و باعث بشود آنها بروند در محاق – در جامعه ی اسلامی – [و] یک عده ی دیگری که اینها حتی – منافقینی [بودند] که 300 نفر [بودند و – از لشکر] جدا شدند: عبدالله بن اُبیّ و یارانش از لشکر مسلمان ها که جمعا هزار نفرِ بودند [جدا شدند]، آن 300 نفر [وقتی که] لشکر از مدینه حرکت کرد [و] آمد بیرون بلا فاصله – این 300 نفر – با تصمیمی که عبدالله بن اُبیّ گرفت که: چرا از مدینه داریم خارج می شویم؟ [از لشکر جدا شدند]، چون عبدالله اُبیّ جزء کسانی بود که – از رأس منافقین [بود] – می گفت: در مدینه بمانیم، آن هم جزء اینها بود؛ یعنی فقط نظر پیغمبر اکرم نبود که [در مدینه بمانند] عده ی دیگری هم از انصار و اینها بودند [که این نظر را داشتند]، اما عبدالله بن اُبیّ هم به عنوان سر دسته ی منافقین آن هم نظرش این بود که در مدینه بمانیم حالا او به جهت خودش می گفت، پیغمبر به جهت دیگری [و] علت ها معلوم بود: او سستی خودش را می خواست بهانه قرار بدهد، به پیغمبر اکرم به لحاظ نگاه دقیق تری داشت مسأله را داشت بیان می کرد، اینها برگشتند (عبدالله بن اُبیّ و 300 نفر) اعتراضشان این بود که: از مدینه چرا داریم خارج می شویم؟ به این بهانه نرفتند، در حالی که وقتی پیش پیغمبر آمدند گفتند: ما نظرمان شد همانی که شما می گویید [و] بمانیم، پیغمبر فرمود: نه دیگر، [حالا که] تصمیم گرفتیم برویم باید هم برویم، دیگر الان امر پیغمبر بود که باید حرکت بکنیم، دیگر بحث این نبود که مشورت باشد « فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه»،[2] توکل بر خدا باید کرد و حرکت کرد.
پس در مرتبه ی فعل هم وهن راه دارد، در مرتبه ی فعل، در مرتبه ی وسطی که شاید مرتبه ی خُلق باشد، در مرتبه ی فکر و آن تفکر و عقیده [هم راه دارد] که «وَلَا تَهِنُوا…» همین است که در هر سه مرتبه [نباید وهن و حزن داشت]، منتهی اینجا به خصوص نتیجه ی عملی اش بود که مردم به یک وادادگی و یک سستی و نا امیدی رسیده بودند، اولین شکست مسلمان ها بود، الان برای ما شاید ساده تر باشد تحلیلش، ولی شما در یک جوی که یک شکست عظیمی ایجاد شده است – بعد از پیروزی بدر، سال بعدش است دیگر – تازه مسلمان قوی تر شدند، تجهیزشان بیشتر شده بوده ولی شکست بالاتری را تحمل کردند، آن هم شکستی که ابتدایش پیروزی بود و اینکه آدم ابتدا پیروزی را ببیند [و] بعد یک هو این پیروزی تبدیل به شکست بشود ناگوار تر است؛ یعنی این سخت تر می شود تحملش [و] تحلیلش که: چطور شد که ما که غلبه کردیم و دشمن داشت فرار می کرد یکدفعه به خاطر تخطی چند نفر باعث بشود اینها دور بزنند و بیایند از پشت خالد بن ولید با لشکرش حمله بکنند – با 200 سواره – و هفتاد نفر از مسلمان ها شهید بشوند؟ که در بین اینها یکی اش حمزه ی سیدالشهداء است که همیشه یادش برای پیغمبر بود و همیشه برای اهل بیت به عنوان اینکه: حمزه و جعفر از ماست [نام می بردند] آن شخصی را که ذکر می کردند غیر از خودِ اهل بیت حمزه و جعفر را از خودشان می دانستند در این رابطه ها و این خودش یک نمادی شده بود که: حمزه و جعفر از ماست که جعفر بن ابی طالب و حمزه ی سید الشهداء [بودند]، این دو نفر را نماد… حمزه سید الشهداء لقب گرفت و جعفر هم جعفر طیار [لقب گرفت] خب، با این نگاه تحمل و تحلیل مسأله خیلی سخت بود [که] هفتاد نفر از مسلمان ها شهید بشوند.
خب حالا این – البته – تحلیل را قرآن دارد در اینجا بیان می کند – که چون این بحث را قبلا هم داشتیم همین مقدمه را [اکتفا می کنیم] که البته متفاوت با قبل بود و کاملا از جنبه ی دیگری وارد شدیم – : «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» این «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» یک قاعده است که تناسبش با ایمان است این یک قاعده ی کلی است، آن وقت تمام اخلاقیات، تمام اعتقادیات [و] تمام اعمال در این گنجانده می شود، هر جا می خواهید ببینید شوق به عمل چقدر است – در نظام فردی و اجتماعی – نشان داده می شود که شوق به ایمان چقدر است، شوق به ایمان شوق به عمل را به دنبال می آورد، اگر دیدید شوق به عمل است معلوم است شوق ایمان هست، ایمان بالاتر هست، اگر دیدید این نیست معلوم است آن نیست – به مرتبه ای که این نیست آن [هم] نیست – یک قاعده است که شامل تک تک اعمال ما، تک تک اخلاق ما، تک تک اعتقادات ما می شود، این فراگیری اش خیلی عظیم است.
بعد دنبال این [آیه] تحلیل واقعه را می کند قرآن کریم، «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ»[3] اگر به شما صدمه و آسیبی رسید این قَرح – که قَرح را می گویند: آسیب از بیرون، قُرح را می گویند: آسیب از درون، مثلا اگر یک دملی بزند دست انسان این قُرح است، اما اگر مثلا یک چیزی بخورد به دست انسان [و] زخم بشود: قَرح است، پس قَرح: آسیب از بیرون است، قُرح: آسیب از درون است – …
إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ، اگر به شما قَرحی و آسیبی از بیرون رسید – که آن شهدا و مجروحانی بود که شما دادید در اثر آن کوتاهی که پیش آمد – فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، مَس با لمس یک تفاوتی دارد؛ مس اعم از لمس است، لمس حتما قوه ی ادراکی ظاهری باید در کار باشد – لامسه – که انسان دست بزند به چیزی، اما مس اعم است که می تواند لامسه در کار باشد [و] می تواند ادراک این آسیب شده باشد بدون اینکه لمسی صورت گرفته باشد، این هم پس یک نکته که لمس اخص است و مس اعم است، ادراک فقط می شود مس، اما ادراک با آلت می شود لمس، پس با آلت را می خواهد [بیان کند و آلت] حتما باید در کار باشد، این یک نکته. یک نکته ی دیگر این است که: در رابطه با مؤمنان می گوید: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ» مضارع آورده است، چون مضارع دلالت بر حال و استمرار می کند اما ماضی دلالت بر گذشته می کند، می گوید: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ» اگر به شما قرحی رسیده الان و بعد از این ادامه دارد؛ یعنی می خواهد جریان جنگ احد را نشان بدهد هنوز ادامه دارد آثارش «فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» به کفار هم قرح رسید، اما ماضی به کار برد که در جنگ بدر [بود] که گذشته و تمام شده «فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ» به اینها هم رسید«قَرْحٌ مِثْلُهُ» همینجور که 70 نفر از شما در این جنگ کشته شدند 70 نفر از کفار هم در جنگ بدر کشته شدند، غیر از اینکه در جنگ بدر هفتاد نفر مسلمان ها اسیر گرفتند از کفار که آنجا آیاتی که در مسأله هست – حالا ان شاء الله بعد هم خواهد آمد – آنجا مسلمان ها گفتند که: این هفتاد نفر را در قبالشان «فداء» بگیریم؛ یعنی یک پولی بگیریم آزادشان بکنیم، خب آدم های متشخصی هم بودند در بین اینها، از یک طرف نگاه الهی بر این بود که جای مسامحه نسبت به اینها نیست که فداء الان گرفته بشود، اما چون تقاضای جامعه ی مسلمان ها به لحاظ شدت فقر و مشکلاتی که بود این تقاضا مطرح کردند در روایت دارد – که از آیات هم تضمین می شود؛ یعنی به دلالت التزامی نه دلالت مطابقی – استفاده می شود که: اگر اینها را آزاد کردیم امروز با فداء اثرش این است که در آینده ی نزدیک 70 نفر از شما در قبال این آزاد شدن به شهادت می رسند – روایت دارد این را – پیغمبر هم فرمود به اینها، اینها هم پذیرفتند که بعد از این… خب الان به ما بگویند که: مثلا در یک جا شما مسامحه بکنید اما این مسامحه تان ممکن است یک سودی الان به شما برساند یک مشکلی را الان برایتان بر طرف بکند اما هفتاد نفر کافر را در قبال یک پول آزاد کردن و یک گشایش ایجاد شدن در قبالش هفتاد تا از مؤمنین در یک مدتی آینده به شهادت می رسند، نه اینکه بدون اختیار دیگر، آن هم با سلسله ی اسبابش، ولی یک سنتی است این، اینها پذیرفتند و قبول کردند و همین مسأله هم محقق شد در جنگ احد منتهی با همان سیری که پیدا کردند [خودشان] دیگر.
که این پیدا کردنِ «دو چیز»هایی که مقابل هم قرار می گیرند اینها در قرآن کریم و روایات جزء سننی است که اگر دقت بشود سنت هاست که امروز هم سرایت دارد [و] قابل تسری است ولی پیدا کردنش یک نوع اجتهاد می خواهد که معیارها را به دست بیاورند بعد قدرت تطبیق پیدا بشود، مثلا وقتی که ابراهیم خلیل سلام الله علیه ملائکه عذاب قوم لوط را داشتند بر آن نازل شدند ابتدا بشارت به اسحاق دادند او را و بعد از اینکه بشارت به اسحاق دادند آن موقع عذاب قوم لوط را گفتند، کأنه دو چیز در مقابل هم قرار می گیرد و ابراهیم در اینجا نگفت: عیب ندارد [تا] بشارت اسحاق را با آن [عذاب] قبول بکند، لذا دارد که آنجا ابراهیم در مقام چانه زنی بر آمد که آن عذاب قوم لوط هم برداشته بشود، گفتند: نه دیگر این قطعی شده است و جای برگشت ندارد [و] قضاء حتمی الهی است، [این بیانی است برای این] که دو چیز در مقابل هم گاهی قرار می گیرند که در سنت ها گاهی…
شاگرد: …
« فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ»،[4] این «یجادلنا» این همان چانه زدنش بود که: حالا مثلا می شود تأخیر بیافتد؟ یعنی اینجور نشد که با این بشارت ابراهیم سرش گرم بشود – که اینقدر بچه دوست داشت و اسماعیل به دنیا آمده بود و آن هم حالا یا قبل از این یا بعد از این که حالا دوتا قول هست، او به حجاز برده شده بود و دوباره آن حالِ تنهایی اش و این بشارت که خیلی بشارت عظیمی است در دورانِ مثلا حدود 90 تا 100 سالگی ابراهیم – یادش برود یکدفعه، نه اینجوری نیست، لذا [می فرماید:] «يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ» دنبالش آیه دارد که « إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ»[5] که خیلی حلیم بوده [ابراهیم] – چقدر اینها زیباست؟ – ، این سنت ها که دو چیز در مقابل هم قرار می گیرد در زندگی فردی ما هم هست، یک چیز را گاهی از دست می دهیم [اما] در قبالش یک چیزی پیش می آید.
یک بنده خدایی بود نقل می کنند که: خیلی آدمِ صالحی بود یک مریضی گرفته بود، خیلی هم مریضی برایش سخت بود [به این صورت] که عطش نمی افتاد، بعد از مدت ها و سالیانی که صبر کرده بود عرض کرد: خدایا اگر می شود مثلا این مریضی برداشته بشود، به او فرموده بودند: می شود مریضی برداشته باشد اما در قبال این همسرت از دنیا می رود، گفته بود: نه نمی خواهم [مریضی] باشد؛ یعنی اینکه چه تناسبی و چه رابطی ای است و چه نوع علیتی است بین اینها ما نمی دانیم – دقت می کنید؟ – اینکه چه ارتباطاتی است از سنخ اینها – که خیلی هم هست، در قرآن هم، در روایات هم هست – ما نمی دانیم؟ آیا دعا بکنیم؟ دعا بکنیم، بخواهیم؟ [بله] بخواهیم، اما راضی هستیم به رضای الهی و خدای سبحان برای اینکه مؤمنانش را آن بندگانی که راضی است از آنها را به آنها گاهی نشان بدهد که یک همچنین مسأله ای در کار است به آنها گاهی بیان می کند تا یک الگویی بشود برای بقیه که بقیه هم بفهمند یک [سیره ای وجود دارد و ما خبر نداریم]، اگر یکجا اجابت نمی شود از باب عجز خدا نیست، از باب بی اعتنایی خدا نیست، از باب فراموش کردن این بنده نیست بلکه از باب یک لطف بالاتر است که حتما یک علت و حکمت بالاتری در کار است که آن باعث می شود اینجا استجابت به این شکل صورت نگیرد، بلکه به نحو دیگری اجابت صورت بگیرد.
شاگرد: …
سنت خدا نباشد را نمی شود از خدا خواست؛ یعنی بگوییم خدایا سنت تو نباشد؛ یعنی خدایا تو خدا نباش! چون سنت خدا از کیست؟ یعنی خدایا تو خدا نباش آنجوری که من می گویم باش! سنت خدا یعنی چه؟ یعنی قواعد الهی، سنن الهی؛ یعنی آنهایی که [خدا می خواهد محقق بشود]، مؤمن آن کسی است که راضی به فعل خداست، به سنت های خداست، اگر هم می خواهد می گوید: خدایا تو اجازه دادی بخواهم [فلذا من] می خواهم، حتی در خواستنش می گوید: [چون] تو اجازه دادی بخواهم [من] می خواهم، خدا را حد وسط برای رسیدن به حاجاتش قرار نمی دهد که خدا بشود کارگر او برای رسیدنِ این به حاجاتش، بلکه خدا مطلوبش است ولذا آنچه که مطلوب خداست مطلوب این است، ولی اگر کسی اصرار و سماجت بیش از حدی کرد و راضی نشد گاهی خدای سبحان اجابت می کند برای این [فرد] – با این اصرار و سماجت [بدین صورت] که در ذهنش [اینطور] باشد: خدایا ولو بلغ ما بلغ من این را می خواهم – می گوید: خب عیب ندارد آن محقق می شود این [بلا] هم محقق می شود، قاعده است دیگر این می شود آن هم می شود، پس حواسمان باشد که: اصرار در دعا خوب است الحاح در خدا خوب است اما با رضایت، با اینکه راضی هستیم از اجابت هر چه که باشد…
خب دور شدیم [از بحث]، «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ» خیلی بیان زیبایی دارد که دیگر چون وقت گذشت [بیان نمی کنیم، ولی اجمالا توضیح می دهد] که: این دولت ها می چرخد و این چرخش دولت ها آثار و نتایجی دارد که خیلی زیباست که اینها هم جزء سنت های خداست این «تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ» جزء سنت های خداست، اینکه «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» یک سنت الهی است و اینکه اگر می فرمایند: «ما من بلیةٍ إلاّ ولله فیها نعمةٌ تحیط بها»[6] این هم خیلی زیباست که اینجا جایش است که اگر یک بلیه و ابتلایی پیش می آید – چه فردی چه اجتماعی – ما من بلیةٍ، ابتلاء و سختی و آن مشکلی که پیش می آید الا ولله فیها، در همین بلیه نه در بعد از این بلیه نه این محقق بشود تحمل کنید بعد یک چیز دیگر نه الا ولله فیها نعمةٌ تحیط بها، یک طرفش بلیة است ولی احاطه ی نعمت شده است به این، همانجایی که ابتلاء هست و بلیه است احاطه ی نعمت است؛ یعنی شما از این زاویه نگاه می کنی ابتلاء است، اگر یک خورده بیایی عقب تر [و] از زوایای دیگر و [با] یک نگاه کلان نگاه بکنی می بینی این ابتلاء نعمت محیط بود، نعمت محیط؛ یعنی ابتلاء یک گوشه اش است [و] این محیط بر آن است و همه جایش را پوشانده است، که این بحث را ان شاء الله جلسه ی آینده راجع به آن یک بیان دقیق تری – راجع به همین جنگ احد – داریم که خدای سبحان از این استفاده ی اینجوری می کند، بعد شروع می کند آن احاطه ی نعمت ها را شمرد که: اگر یک ابتلاء بود و عده ای اینجوری شدند – آن هم با سهل انگاری خودتان و با کوتاهی از امر پیغمبر – اما در عین حال همین هم «نعمةٌ تحیط بها» است که بیانش ان شاء الله [برای] جلسه ی آینده [باشد].
(از دقیقه 46:50 تا 48:00 تایپ نشد)
شاگرد: …
این قاعده آنجایی که نظام اجتماعی است نظام فردی قطعی است، آنجایی که نظام فردی باشد باید ملاک گیری کنیم در نظام اجتماعی سرایت بدهیم، چون جایی که خطاب عمومی است افراد را شامل می شود به نحو تک تک – کلٌ واحدٍ کلٌ واحدٍ – را هم شامل می شود؛ یعنی این مستغرق افراد هست، آنجایی که خطاب فردی است دلیل می خواهد برای اینکه بتوانیم به نظام اجتماعی اش سرایت بدهیم.
شاگرد: …
نگفتیم هر نعمتی بیاید حتما بلا می آید، گفتیم: یک سنتی است که این هم جزء آن قواعد است.
شاگرد: …
خیر را با عافیت بخواهیم، اگر یک موقعی اجابت نشد به ظاهر چکار کنیم؟ راضی باشیم.
شاگرد: …
مثل این می ماند که انسان درخواست می کند [از خدا] صدقه هم می دهد که رفع بلا بشود، اگر این می خواهد اجابت بشود [و] مانعی دارد آن مانع هم بر طرف بشود، منتهی آن قاعده ی سنت سر جایش است؛ یعنی می گوید که: اگر در نظام واقع این دوتا به هم قضاء حتمیه ی حق هست که گره خورده اند – [که] ما نمی دانیم چرا – ، یک موقع در قدرِ الهی است گره خورده اند [که] قدر جای جدا شدن است، اما در قضای الهی به هم گره خورده باشند آنجا جدا شدن نیست، حتی من اگر بگویم: با عافیت، خدا برایم اجابتش نمی کند – اینجایی که در قضاء است – چرا؟ چون این دوتا قطعی به هم گره خورده اند – دقت می کنید؟ – اما در قدر باشد وقتی می گویم: با عافیت، این گره باز می شود و امکان پذیر می شود.
شاگرد: …
موضوعیت دارد.
شاگرد: …
یعنی ایمانِ بدون عمل آن ایمانی که:«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» است، نیست…
شاگرد: آن ایمانی که نتایجی که در قرآن ذکر شده است داشته باشد نیست؟
نیست، اما بگوییم: ایمان نیست؟ نه، آن را هم نمی توانیم بگوییم، اما می توانیم بگوییم: آن ایمانی که کمال ایمان است و نتایج و آثار دارد نیست؛ یعنی آن نتایج نیست؛ یعنی به این عنوان که: موضوعیت دارد در مرحله؛ یعنی آن نتایجی را که می خواهیم… نمی شود بگوییم ایمان هست «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» [هم هست] اما ایمان مفهومی [است]، می گوید: نه، ایمان مفهومی «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» ندارد؛ یعنی اینها ایمان داشتند اما «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا» را هم پیدا کرده بودند، چرا؟ چون ایمان را به مرحله ی در تبعیت نکشانده بودند و تخطی کرده بودند…
[1] . آل عمران: 139.
[2] . آل عمران: 159.
[3] . آل عمران: 140.
[4] . هود: 74.
[5] . هود: 75.
[6] . میزان الحکمة: ج 1، ص 304.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 852” دیدگاه میگذارید;