بسم الله الرحمن الرحیم

استاد عابدینی /  شرح تفسیر المیزان / جلسه 850

سوره آل عمران: آیات ۱٣٠ تا ۱٣٨

                                             تاریخ: شنبه 20 اسفند ۱۴۰۱

در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران بودیم و آیات 137 و 138:

بسم الله الرحمن الرحیم

«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ  * هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»

بحثی که در جلسه ی گذشته راجع به آیه ی 137 گذشت نکات اصلی اش این بود که حقیقت عالم وجود یک حقیقت پیوسته ای است که از جمله ی عالم وجود عالم انسانی است و عالم انسانی هم به هم پیوسته است و تشابه در آن حاکم است همانگونه که در نظام علمی از ابتدا نقاط علمی محقق بود [و] ما با مرور به آنها رسیدیم و کشف کردیم و هر پدیده ای بسیاری از قواعد علم در آن حاکم است که تک تک آنها کشف می شود و برای ما به عنوان یک قاعده آشکار می شود، نظام اجتماعی و روابط وجودی و همچنین قواعد حاکم بر نظام فردی و اجتماعی انسان ها هم که از جانب خدای سبحان به عنوان یک حقیقت قرار داده شده است که نه فقط انسان خلق شده است بلکه قواعد حاکم بر حرکت انسان و اعمال انسان هم مخلوق الهی است و لذا هر عملی که از انسان سر می زند – چه در نظام فردی و نظام اجتماعی اش – تحت این قواعدی که خدای سبحان حاکم کرده است بر نظام عالم انسانی معنایی پیدا می کند، جزایی پیدا می کند، آثاری پیدا می کند که این آثار بعضی اش در دنیا محقق می شود [و از] قواعد حاکم در دنیا است، بعضی اش قواعد حاکم در دنیا و آخرت است، بعضی اش قواعد حاکم در آخرت است، اما آن قواعد حاکم در دنیا به تنهایی بی ربط با نظام آخرت نیست و قواعد حاکم بر آخرت هم بی ربط به عالم دنیا نیست، همه ی اینها هم به هم مرتبط است، خب با این نگاه هر پدیده ای که ایجاد می شود نه فقط خودش مخلوط است بلکه قواعد حاکم و مرتبط به آن هم مخلوق هستند؛ از جمله انسان، آن وقت این نگاه که: تشابه هم هست؛ یعنی هر گاه واقعه ای تکرار بشود که تحت قاعده ای است، آن واقعه تحت این قاعده نتایج متشابه دارد، مثل نظام معلولی که باشد علتش قطعا هست یا اگر علتی باشد معلولش قطعا هست، در نظام عالم وجود چطور است که اگر علت باشد معلول حتما محقق است؟ در نظام عالم اعمال انسان و روابط انسان ها هم [همینطور است و] اگر عملی در نظام تاریخی مشابه محقق بشود حتما قواعد حاکم بر آن هم تکرار می شود و همان حاکم است و همان ها دوباره بر می گردد، لذا مثلا در روایات ما به این مسأله خیلی پرداخته شده است، مثلا یک نمونه اش این است که: [1]«والذي نفسي بيده لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة طابق النعل بالنعل تمامش تکرار خواهد شد، نمی شود سنتی از سنن در بنی اسرائیل بوده باشد [اما] در امت ختمی تکرار نشود، تعبیر این است – قسم خورده است – والذي نفسي بيده حتما تکرار خواهد شد سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل مثل یک جای پا چجور تکرار پذیر است؟ والقذة بالقذة آن تیری که تراشیده شده است – یا معانی دیگری که کرده اند – حتى لا تخطئون طريقهم ولا تخطئكم سنة بني إسرائيل همه ی آنها برای شما[ست] تا شما با یک تجربه [و] با توجه به آنها قدم بردارید، یا آنجایی که امیرالمؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسن می فرماید: من تاریخ را برای تو جوری گفتم که انگار زندگی کردی در آنجا و عمرت به این درازا بوده است [و] تجربه ی وجودی ات این مقدار زیاد است؛ چون تاریخ مشابه است، مرحوم علامه ی طباطبایی در جایی می فرماید: اگر به من بگویند از ابتدا تا امروز چطور بوده است می توانم بگویم از حالا به بعدشان چگونه خواهد بود؛ یعنی از حالا به بعد مطابق از قبل تا امروز است؛ یعنی این قدر تطابق در آن است و این قدر تشابه در قاعده است، مثل کسی که بگوید: اگر یکبار من ببینیم این قاعده ی علمی را – که به عنوان علم باشد – که اکسیژن با هیدروژن اگر ترکیب بشوند آب تولید می شود در شرایط خاص و ویژه، هر گاه این شرایط تکرار بشود چه می شود؟ آب تولید می شود؛ یعنی این قطعی است و این سنت است و علم است فقط برای یکبار این نیامده بوده [بلکه] یک سنت و قاعده است [و] فقط یک واقعه نیست، یک واقعه ای است که از یک قاعده حکایت می کند، همچنان که هر پدیده ای ده ها و صدها و هزارها اصل علمی بر آن حاکم است، خب اگر با این نگاه انسان به تاریخ نگاه بکند این یک تاریخ دیگری می شود، به خصوص با این نگاه که خط هدایت پیوسته است: «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَى»؛[2] اینها پیوسته اند، بی واسطه اند، بدون توقف هستند، هیچ فتوری در آنجا نیست، تتری است اینها پیوسته است، نشان می دهد این پیوستگی ارتباط باهمدیگر دارند نه فقط مثل پدر و پسر به دنیا آمده باشند که نیست، یک تشابه است همچنان که پسر تشابه دارد با پدر از جهت ژنتیکی، جریانات تاریخی تشابه دارند از جهت پیوستگی با یکدیگر، این مربوط به این است که از یک خدا تنزل پیدا کرده است و صادر شده است و خلق شده است، یک خدای واحد بر همه ی اینها حاکم است، لذا این تشابه در تمام اینها دیده شدنی است، این نگاه… اگر انسان فقط بدن بود تشابه در نظام بدنی امکان پذیر بود چه برسد به اینکه انسان علاوه بر بدن نظام نفسی و روحی دارد که آن وقت آن روایات شریفی که می فرماید که: [3]«إن الأرواح جنود مجندة فما تعارف منها في الميثاق ائتلف ههنا ، وما تناكر منها في الميثاق اختلف باهم لشکر لشکر هستند این ارواح، من تعارف منها ائتلف، این شناختن یعنی یک سنخیت یک وحدت، باهم الفت پیدا می کنند وما تناكر منها في الميثاق اختلف هر کدام هم که همدیگر را نمی شناسند باهم جدا می شوند بینونت است؛ که این نگاهی که تاریخ را می خواهیم برگردیم با این نگاه، این نگاه قرآن است، به تاریخ قبل از قرآن این نگاه نشده بوده است لذا مرحوم علامه در چندجا – و دیگران – که تحقیق کردند می فرمایند: نگاه قرآنی به تاریخ یک نگاه سنت ها و قواعد و قوانین جاری الان است، نه فقط یک چیز گذشته؛ یعنی قرآن تاریخ را به عنوان حقیقت حی که امروز تأثیر گذار است و امروز مؤثر است و امروز جریان دارد و قواعدش امروز مؤثر است نگاه می کند نه به عنوان نقل یک چیزی که در گذشته بوده است و تمام شده است، نه، می فرماید: تشابه بین اجزائش است [و] چون تشابه دارد در آینده همان چیزی محقق می شود که در گذشته بوده است، لذا انسانی که با این نگاه به تاریخ نگاه بکند عمرش به درازای تاریخ می شود؛ چون تمام آنها می شود جزء [تجربه ی او] مثل کسی که – همانجوری که امیرالمؤمنین فرمودند – با آنها زندگی کرده است، این تجربه ها را پیدا کرده است، این علم را یافته است و حالا از حالا به بعد می خواهد ادامه ی آن را ایجاد بکند، این ادامه ی آن را ایجاد کردن با این عمر طولانی سازگار می شود در حالی که ما نگاهمان این است که همه می خواهیم از صفر شروع بکنیم، خب این یک بیانی بود که جلسه ی گذشته هم گذشت.

دنباله ی این بحث نکات مختلفی را بیان کردند، با این نگاه قرآن کریم سوق می دهد به نگاه به تاریخ: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ» [با عبارت] فسیروا في الارض درست است که سیر در زمین را بیان کردند اما سیر در زمین که مکان است برای یافتن زمان که در تاریخ بوده است، سیر در زمین برای یافتن زمان، سیر در زمین – که مکان است – برای یافتن زمان – که تاریخ است – که آثاری که از آنها باقی مانده است تا برای شما یاد بیاورد کارهایی که آنها کرده اند، ستون های برافراشته ای که نتوانست اینها را نگهدارد، آثار باقی ای که از انبیاء باقی مانده است، آثار هلاکتی که از اقوامی باقی مانده است که سیر در زمین برای به دست آوردن زمان [است]، لذا این [عبارت]: فسیروا في الارض، سیر فقط مکانی نیست [بلکه] سیر مکانی ای است که سبب تسلط بر زمان می شود.

خب، می فرماید که پس: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ» عرض کردم «سنن» قواعد حاکمی است که آشکار است، «فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ» پس من قبل بوده است اینها، تاریخ بوده است، «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ» برای به دست آوردن این چکار بکنید؟ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ چقدر زیبا است، سیروا در ارض تا چکار بکنید؟ زمان را به دست بیاورید، سیر در زمین برای به دست آوردن زمان، این نگاه خیلی زیباست نشان می دهد بین این آثار باقی که از آنها مانده است به قدری هست که بشود از او سیر در زمان محقق بشود؛ یعنی این سیر در زمین سیر در زمان را محقق می کند، خب بعد می فرماید که: حالا اگر کسی هم گفت: سیروا في الارض، این ارض ارضِ انفسی باشد، آن هم راه دارد که سیر در ارض فقط بحث آفاقی نباشد که [4]«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ» هر چیزی که در نظام آفاقی محقق می شود حتما نظیرش در نظام انفسی هم مطابقش هست، لذا سیروا في الارض می تواند نظام انفسی را هم شامل بشود؛ یعنی سیر در ارض نفسی امکان پذیر است این هم می تواند معنا پیدا بکند که انسان با این نگاه سیر آفاقی اش تبدیل به سیر انفسی می شود، فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ، اینکه می فرماید: فانظروا، نظر [داشتن] اعم از بصر است نظر عمیق است، با توجه به نتیجه که [می فرماید:] فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ، نتیجه ی فعل مکذبین را پیدا کردن، عاقبت مکذبین را با نگاه عادی نمی شود فهمید، بلکه با آن نظر بصیرتی می شود فهمید.

اینکه فرمود: عاقبة المکذبین، آیا مقصود این است که فقط عاقبت مکذبین را باید انسان در سیر بفهمد؟ می فرمایند: نه، این سیر که آمده است در آیات مختلف مختلف آمده است، اینجا با توجه به آن بحث قبلی که استغفار بود و [بحث قبلی] می خواست سیر در عاقبت مکذبین را با توجه به تشویق به استغفار محقق بکند، اما سیر در آن «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ » سنن انبیاء هم هست، سنن آن رشد یافتگان و متقین هم هست، چنانچه آیه در همین مورد می فرماید: [5] سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا، این هم در حقیقت سنت است، سننی که انبیاء آورده اند، سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا، که معلوم می شود که سنن فقط عاقبت مکذبین نیست، آنجا فرمود «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ» عام [است] « فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ » عام [است] « فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ » خاص [است] تا این جریان استغفار درست بشود، اما عاقبت متقین هم همینجوری است، آن هم در حقیقت فانظروا و سنن شامل حالش می شود سیروا هم شامل حالش می شود، این هم یک نکته که فقط به دست آوردن منفی ها نیست منفی دیدن نیست، بلکه انسان باید هم منفی ها را ببیند هم مثبت ها را ببیند، منتهی منفی ها ابتدائاً برای کندن از بدی برای انسان تأثیر گذار تر است كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ.

تا اینجا این بحثی که داشتند ایشان خیلی بحث های دقیقی ذیلش هست ما سعی می کنیم حالا از آن عبور بکنیم، خیلی اش را خلاصه [بیان نمی کنیم]، یک نکته ی مهم هم این است که هر سنت و سیره ای که بعدا اضافه می شود مثل قاعده ی علمی ای که می خواهد جدید ایجاد بشود سخت تر است یا راحت تر است؟ از یک جهت سخت تر است، ببینید اگر می خواهد یک علم جدیدی [یا] حرف جدیدی یک عالم بزند باید با تمام قواعد علمی سابق سازگار باشد یا نه؟ خیلی سخت تر است [چون] باید با تمام آنها سازگار باشد، اگر سازگار نیست باید اثبات کند که آن قبلی ها غلط بوده است؛ یعنی اگر می خواهد این ثابت بشود باید اثبات کند [که] اگر این با چیزی سازگار نیست آن [چیز] غلط بوده است، در حالی که حرف های علمی اولی این مقدار سخت نبوده است چون اولین اصولی که ایجاد شده است هر چه جلو تر می آید و قاعده ها بشوند 100 تا 200 تا 500 تا 1000 تا، هزار و یکمی باید با هزارتا سازگار باشد، باید ارتباطش با آنها معلوم باشد، سازگاری اش با آنها روشن باشد، اینجور نیست که این یک قاعده ای باشد آنها هم یک قواعدی [دیگر]، قواعد علم مرتبط با همدیگر هستند و باید باهم سازگار باشند، این از جهت سختی اش است. اما از یک جهت راحت تر است، آن جهتی که قبلا مبادی و مقدماتی نبود، اصول محکمی نبود، الان اصول محکمی شکل گرفته است در علم که سوق می دهد انسان را به مراتب بعدی [و] آماده می کند [او را] که خیلی از اصول و مقدمات شکل گرفته است که ترکیب اینها نتیجه ی جدید ایجاد می کند که قبلا اینها نبود و سخت تر بود علم پس از این جهت راحت تر می شود، پس از جهات مختلف نظر به این باعث می شود گاهی نگاه مربوط به این باشد که مقدمات زیادی هست پس امکان نتایج بیشتری فراهم شده است، اصول و کلیات بیشتری هست [فلذا] امکان فروع بیشتری امکان پذیر است، ولی از یک جهت دیگری هر حرفی باید با همه ی اینها سازگار باشد، انبیاء هم که آمدند از همین سنخ است؛ یعنی سننی که در نظام روابط اجتماعی حاکم می شود چون بر اساس فطرت بوده است اصل این سنن و بر اساس نشأت گرفتن از خدای واحد بوده است حتما انبیاء بعدی [6]«مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ… وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ» هستند؛ یعنی نشان میدهند که ما هر چه آورده ایم سازگار با قبلی هاست و مبشر به بعدی هاست، ارتباط را حفظ کردند که این باید سازگار باشد، همچنان که علوم باید مصدقا لما بین یدی و مبشرا برسول یأتی من بعد اسمه باشد؛ یعنی علم باید هم قبلی هما مؤیدش بشوند [و] با آنها ارتباط داشته باشد و تأیید بکند، هم آماده باشد برای بعدی ها [و] بسته هم نشود؛ چون باب علم تمام شدنی نیست، در نظام روابط هم از همین سنخ است سنن و روابط، هم باید با قبلی ها سازگار باشد [کما اینـ]که تعبیر الهی است که: مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ، این مصدقا فقط مربوط به حضرت عیسی علیه السلام نیست، بلکه این مصدقا سیر تمام انبیاء است که مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ هستند و مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي است؛ یعنی دائما این ارتباط را همه شان ایجاد می کردند، از باب این بود که این ارتباط موجود بود [و] اینها [فقط آن ارتباط را] آشکار و واضح می کردند، مثل علمی که هست ولی عالم این را اکتشاف می کند، کشفش می کند و آشکارش می کند.

ببینید من عمدا مثال را میزنم [چون] در مثال تأنیس ایجاد می شود، دل راحت تر می پذیرد؛ یعنی احساس می کند قواعد حاکم بر نظام تکوین و تشریع هم تناسب دارد با همدیگر؛ یعنی خیلی آن حال وحدت در این رابطه ها قوی تر می شود، خب این هم یک نکته که در رابطه با سنن باید حتما این را در نظر داشته باشیم.

شاگرد: …

بله می تواند، سیروا في الارض می تواند مطالعه را هم شامل بشود، اما مطالعه ای که همراه با حرکت است تأثیر گذار تر است لذا مطالعات ذهنی به تنهایی کم اثر تر است؛ یعنی انسان می تواند در مطالعه مثل اینکه خود خدای سبحان هم دارد تاریخ انبیاء را می گوید این هم از مصادیق سیروا في الارض است، وقتی دارد بهار و تابستان و زمستان [را بیان می کند] این هم از مصادیق سیروا في الارض است؛ یعنی چه نظام تکوین چه نظام تشریع بیانش یکی از مصادیق سیروا في الارض است اما خودِ این رفتن و رسیدن حتما بالاتر اثر می گذارد؛ یعنی حسی برای انسان [قابل درک است]، لذا به ما می گویند می توانید شما از اینجا زیارت امام را داشته باشید؟ می شود، اما رفتن و در محضر [امام] واقع شدن تأثیر بالاتری ایجاد می کند برای انسان، تمام مراتبش وجودش در این سیر قرار می گیرد، یک موقع فقط ذهن در مسیر این سیر قرار می گیرد، یک موقع بدن و نظام نفسی و نظام روحی همه در این سیر قرار می گیرند، قطعا گذاری در مقام جامعیت بالاتر است.

خب، بعدی می فرمایند – [در] آیه ی بعدی – ، آیه ی بعدی آیه ی زیبایی است که [می فرماید]: «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»، هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ این هذا به چه چیزی بر می گردد؟ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ این سیری که در ارض محقق شد این سیر که باید محقق بشود [و] دیگران محقق بکنند و این سننی که حاکم بوده است در عالم: هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ این بیان و تبیین است برای مردم، اینکه جهاد تبیین باید باشد و ضروری است در این آیه ی شریف بحث جهاد تبیین را آن هم با مراتبش دارد بیان می کند – خیلی بحث دقیقی است – اینکه [به] انسان [دستور میدهد که:] سیروا [برای این است که] تا بفهمد: كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ سیر؛ یعنی از درونش چه چیزی در می آید که آدم عاقبت مکذبین را می فهمد؟ بیان [و] تببین [در می آید]؛ یعنی وقتی انسان این سیر را انجام می دهد مرز انسان در رابطه با بدی و بدها آشکارتر می شود؛ یعنی مکذبین را که دید وقتی مکذبین را دید این کذبین کسانی بودند که با نظام وجود تطابق نداشتند، مکذب کسی است که رفتارش با نظام وجود تطابق ندارد، صدق نیست، صادق کسی است که رفتارش با نظام وجود تطابق دارد، ظاهرش و باطنش و خودِ وجودش با نظام عالم وجود [تطابق دارد]، خب وقتی انسان این سیر را انجام می دهد نتیجه ی سیر [را] عرض کردیم هم عاقبت مکذبین را یافتن است هم عاقبت متقین را یافتن است – دو طرف داشت دیگر – ، وقتی دو طرف را دارد نتیجه ی سیر می شود تبیین، تبیین چه؟ تبیین یافت مذکب و یافت متقی، شناخت این دوتا است، حقیقت تبیین شناخت خوبی ها و بدی هاست و خوب ها و بد هاست، هَذَا بَيَانٌ این رفتن و رسیدن و شناختن بیان است، بیان کارش چیست؟ بیان کارش این است که یک امر را از تشابه خارج می کند، اگر سایه روشن بوده است متشابه بوده است از متشابه بودن خارج می شود [و] معین می شود [و] روشن می شود، لذا بینونت هم از بیان گرفته شده است، تعیین مرزها و تمایزها، تمایزها نه به معنای کثرت، تمایز به معنای مرزهای واقعی که بین خوب و بد و بین خوب ها و بد ها [وجود دارد]، آن وقت اینجا می شود که انسان در سیر فطرت شوق به کمالش و فطرت فرار از نقصش قوی می شود؛ یعنی در حقیقت دارد در مراتب فطرت سیر می کند، تا فطرت فرار از نقصش که مرز گرفتن با بدی ها و بد ها است و مراتب فطرت شوق به کمالش که با خوب ها و خوبی ها است، پس در سیر دارد چکار می کند؟ جلو می رود به این، حقیقت جهاد تبیین به چه چیزی بر می گردد؟ صف بندی حق و باطل، شناخت حق و باطل، شناخت خوب و بد، شناخت خوبی و بدی؛ این حقیقت جهاد تبیین است، حقیقت جهاد تبیین بیان است شناخت است مرز بین حق و باطل [را معین کردن] است، بین خوب و بد است بین خوبی و بدی است، اگر انسان این را دید – آن وقت ببینید خیلی زیباست – هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ مردم در حرکتشان احتیاج به تبیین دارند، احتیاج به بیان دارند و راه بیان هم اینجور است که بیان کرده است که: سیروا في الارض و آن بیاناتی که قبل داشته است، می فرماید: اگر بیان صورت گرفت اثر بیان چه می شود؟ وَهُدًى – مرتبه ی بعد – ؛ یعنی اگر بیان محقق شد مثل یک نور افکنی که در یک جای تاریکی روشن بشود، وقتی یک جای تاریک انسان می خواهد قدم بر دارد نمی داند جاده کجاست چاه کجاست دره کجاست [چون] نمی بیند [و] تاریکی مطلق است، اما وقتی نورافکن روشن شد: بیان، تبیین، مرز بین حق و باطل، مرز بین خوب و بد، مرز بین خوبی و بدی وقتی روشن شد چه می شود؟ اینجا جاده از غیر جاده آشکار می شود، پس در رتبه ی اولی بیان و تبیین است، بیان و تبیین سبب پیدا کردن راه [می شود] وَهُدًى راه پیدا می شود، آن مرزها دیده می شود، خروج از جاده آشکار می شود، کار شیطان این است – در روایت هم این است – که حافة الصراط کمین کرده است در دو طرف صراط [کمین کرده است]، علی الصراط قعید است، نشسته است تا صراط را از دو طرفش متشابه بکند، مردم را از مسیر مستقیم به دور این و کنار این [صراط بکشاند]، به افراط و تفریط [مبتلی کند] دو طرف صراط افراط و تفریط است، راه جدایی ندارد [تا] شیطان بخواهد یک راه جدا بیاورد، بلکه همین راه حق را می خواهد به افراط و تفریط بکشاند، مرزهای حق را با افراط و تفریط به باطل بکشاند، این خط ها را دیده اید وسط جاده سفید می گذارند که نور که می خورد آدم خط را ببیند جاده را پیدا بکند یا خط های کناری یا حتی این چیزهایی که الان اضافه می کنند که میلرزد ماشین که اگر طرف حواسش هم نیست شب رنگ ها و لرزش ها ایجاد [بشود]، این واقعا در نظام هدایتگری همینجوری است، «بیان» هم آن خطا را ایجاد می کند هم علائم را آشکار می کند چون نورافکن افتاده است [اما] تا نوری به آنها نتابد انعکاسی ندارند حداقل باید یک نور مهتاب باشد به آنها بتابد تا انعکاس داشته باشد، بیان آن نوری است که می تابد، آن تبیین آن نوری است که می تابد، – دقت بکنیم اینها در آن بیانی که آقا دارند خیلی کار را زیبا می کند – کار جهاد تبیین چیست؟ تاباندن آن نور است، وقتی آن نور تابیده می شود آن وقت آن علائم حق و باطل خودشان را آشکار می کنند، وقتی آشکار شد آن وقت هدی محقق می شود، وقتی جاده روشن شد و راه معلوم شد و آن حدود راه روشن شد به دنبالش چه می شود؟ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ، جان های آماده، جان هایی که قابلیت دارند این موعظه در دلشان می نشیند؛ یعنی در این راه حرکت می کنند و به نتیجه می رسند.

ببینید چقدر زیبا مسیر را تعیین کرد و بیان آورد مسأله را که کار جهاد تبیین را روشن کرد، بعد به دنبال جهاد تبیین باید چکار کرد؟ جهاد تبیین فقط مقصود نهایی نیست بلکه جهاد تبیین هدف اولی است که بعد می شود مسیر، که مسیر دوباره می شود حرکت در جاده [و حرکت در جاده] باز به یک نحوی مقصد می شود [و] به نحوی می شود هدف وسطی که هدف نهایی مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ است: تا این جان به رشد برسد.

ببینید این نگاه را اگر ما پیدا بکنیم آن وقت می فهمیم الان جهاد تبیین چقدر ضرورت دارد، کار جهاد تبیین این است که خلط ها را جدا بکند، اختلاط های بین حق و باطل را [روشن بکند] و کار دشمن این است که در مقابل تبیین خلط ایجاد بکند، پس اگر ما در مقابل این نگاه تبیینی به عنوان دفاع از تبیین خواستیم بایستیم کار تبیین این است که باید احساس بکنیم که هر گاه کار ما، بیان ما، تبیین ما، مرز حق و باطل را آشکار تر کرد به طوری که اگر کسی قصد حرکت داشت هدی و جاده در آن دیده بشود [به این صورت که] بداند و متحیر نباشد و از تحیر خارج بشود و بعد اگر کسی اهل حرکت بود مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ برایش چه بشود؟ رشد محقق بشود، پس جهاد تبیین مقدمه ی پیدا کردن راه است و پیدا کردن راه مقدمه ی تحقق آن موعظه و رسیدن به کمال است. به نظرم خیلی زیبا [و] عالی آیه در چند کلمه مراتب بحث را هم روشن کرده است و تطبیق بر این مسأله که حدود جهاد تبیین [کدام است؟ مهم است] وقتی ما جهاد تبیین می گوییم مبهم نیست دیگر الان برایمان، مقصود روشن است که باید جهاد تبیین بینونت ایجاد بکند بین حق و باطل تا نتیجه اش پیدا کردن راه باشد، کار این [جهاد تبیین] نور افکن است تاباندن در آنجایی است که ظلمت است و به خصوص جاهایی که دشمن ایجاد ظلمت کرده است و کدورت کرده است، تا بیاید این خلط ها[ی ایجاد شده توسط دشمن را با جهاد تبیین] آشکار بکند، گاهی اینجوری نیست که جاده از غیر جاده کاملاً ممتاز باشد، عرض کردیم: کار شیطان همین است که همان راه حق را به افراط و تفریط بکشاند، اگر کار شیطان این است که همان راه حق را به افراط و تفریط بکشاند [پس] لحظه به لحظه قدم به قدم نفس به نفس انسان احتیاج به این تبیین دارد تا حق و باطل را بشناسد، اینجور نیست که باطل به کناری باشد حق این طرف باشد [و] انسان وقتی رفت این طرف خیالش راحت باشد، راه حق و باطل دائماً در هم تنیده است، لحظه به لحظه انسان باید از باطل خودش را جدا بکند [و] در حق خودش را قرار بدهد. اگر اینجوری باشد جهاد تبیین دائماً ضروری می شود که لحظه به لحظه جهاد تبیین سنگین تر می شود، این نور باید قوی تر باشد تا بصیرتی بیشتری ایجاد بکند که بصیرت پیدا کردن هدایت و راه است، نتیجه ی جهاد تبیین می شود بصیرت، بصیرت می شود راه را پیدا کردن، راه را پیدا کردن می شود مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. یک آیه است با چهار پنج کلمه ببینید چقدر بیان در آن آمده است: هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ که این تبیین است وَهُدًى دنباله ی تبیین پیدا کردن راه است و دنباله ی پیدا کردن راه مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ که خدای سبحان برای متقین این را راه رسیدن به کمالشان قرار داد.

آن وقت متقین چه کسانی هستند؟ متقین آیا یعنی کسی که خودش راه را رفته است؟ می گوید: نه، کسی که راه را رفته است که دیگر احتیاج به راه ندارد، متقین کسی است که فطرت تقوا را دارد، یعنی چه فطرت تقوا را دارد؟ همانجوری که کتاب خدا [7] ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ، لاریب فیه با این نگاهی که الان شد یعنی چه؟ [یعنی] آشکار است حق بودن [این کتاب]، هیچ شکی در آن نیست چون حق محض است، تبیین دارد، خودش تبیین است خودش بیان است خودش نور افکن است خودش هدایت است، دنبالش این است که هدایت هم جزء اسماء قرآن است، هم تبیین است بیان است، آشکار است، و همچنین هدایت است، بعد می گوید: هُدًى لِلْمُتَّقِينَ اگر متقین رسیدند به تقوا بدون این تقوا رسیدند؟ نه، این تقوای فطری است؛ یعنی کسی که رعایت حریم خوب و بد را در نظام فطری اش « فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»[8] اگر محقق کرد این هدایت برای کسی است که فطرتش اعوجاج پیدا نکرده است، اگر فطرتی اعوجاج پیدا کرد قرآن برای او هدایت نیست بلکه « وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا»،[9] در وجود او که معده اش آسیب دیده است هر غذایی نافعی در معده ی مسموم تبدیل به سم می شود، توانستم عرض را برسانم؟ آن وقت با این مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ معلوم می شود، مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ همان هُدًى لِلْمُتَّقِينَ است، کدام متقی؟ متقی فطری، مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ؛ یعنی وقتی جهاد تبیین محقق شد وقتی راه دیده شد کسی که تقوای فطری دارد و حال فطرتش این است که اعوجاج ایجاد نکرده است به آن چیزهای فطری که می دانسته آن ها را رعایت کرده است، این راه برای او موعظة للمتقین [است و به] جان او می نشیند کاملا و او را به رشد می رساند، موعظه؛ یعنی درون این [فرد] می پذیرد این را، وعظ؛ یعنی آنجایی که اثر گذاشته می شود و آن متعظ می پذیرد و لذا این هدایت در وجود این می نشیند [و] این راه را می رود، چقدر زیباست، ببینید آیه چقدر بیان [کاملی دارد]، اگر این هر چقدر پرداخته بشود که حالا من بحث بیانش را خیلی داشتم ولی دلم می خواهد که یک قدری اش را خود دوستان بروند؛ یعنی روی این نکته هایی که می شود از این آیه پیدا کرد نکات زیبایی است که حالا ان شاء الله خود دوستان بیشتر روی آن فکر می کنند [و] نکات بیشتری را هم به دست میاورند، بعضی قصه ها هم هست که بر همین مسأله دلالت دارد، ولی باشد که خود دوستان ان شاء الله مسیرش را طی کنند.

شاگرد: …

هدایت پیدا کردن راه است، موعظه رفتن به راه است، هذا بیان، این بیان است، وهدی، هدی؛ یعنی دیدن راه و پیدا کردن هدایت، موعظه رفتن راه است، رسیدن به کمال است، پس این سه مرتبه است، بیان شناخت و نور افکنی است که حق را از باطل جدا می کند، نتیجه اش می شود هدی، که هدی می شود پیدا کردن راه [و] دیدن راه، و بعد پیدا کردن راه نتیجه اش می شود طی کردن راه برای متقی ای که انحراف و اعوجاج فطری ندارد، پس ما وظیفه مان این است چکار بکنیم؟ یک وظیفه ی اولی مان این است که نظام وجودمان را از هر اعوجاجی که در نظام فطری می شناسیم – بدی که می شناسیم بد است – محفوظ بداریم تا وقتی بیان محقق می شود [و] حق از باطل آشکار می شود و راه دیده می شود، مسیر رفتن به راه امکان پذیر باشد، پس آنی که در انتها آمده است با اینکه در انتها تحققش است، اما در ابتدا لزومش است که تقوای فطری است [و] باید باشد تا تبیین و پیدا کردن راه برای او نتیجه ایجاد بکند.

شاگرد: …

هدایت است دیگر، آن وقت هدایت همان صفاتی که برای قرآن آمده برای امام هم هست که امام، امامِ مبین است «أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»،[10] که خود امام بیان و تبیین است نه فقط هدایت است، خود امام امامِ مبین است، لذا تمام آن خصوصیاتی که برای قرآن آمده است به عنوان بیان برای امام هم آمده است به عنوان بیان و امام مبین، لذا هم امام تبیین است هم هدی است هم موعظة للمتقین است، همچنانکه قرآن هم تبیین است هم هدی است هم موعظة للمتقین است؛ چون قرآن و امام هم باهم اتحاد دارند، هر اثری مربوط به این است به این هم [مربوط] است، چنانچه جدا جدا همین آثار ذکر هم شده است ولی در عین حال آن کلیتی هم که ذکر شده است که اینها یک حقیقت واحده هستند، هر خصوصیتی برای هر کدام باشد برای دیگری حتما هست.

شاگرد: …

بله.

شاگرد: …

عرض کردیم در بحث دقیقِ جهاد تبیین [که]: حقیقت [و] اصل جهاد تبیین بر می گردد بر اینکه معیاری که حق و باطل باشد و غیر دیدن خیر و شر دیدن خیّر و شرور باشد [این] میزان است، که آنجا می فرماید: «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر»،[11] یا می فرماید: در قرآن هر آیه ای آمده است در مورد ما یا دشمنان ماست؛ یعنی اینکه در مورد ما و یا دشمنان ماست همین میزان است که… با این نگاه نمی شود کسی بگوید که من کاری به میزان ندارم ولی می خواهم مسیر را طی بکنم، [این] راه ندارد [و] حتما باید مرتبط باشد، یا محب است یا مبغض است، حالا محب مراتب دارد: یک محب با معرفت است یک محب بدون معرفت است [این] عیب ندارد، مراتب دارد، [مهم این است که] مبغض نیست، دقت کردید؟ پس انسان در این مسیر یا محب است یا مبغض است، پس همراه با امام بودن و دیدن امام آن خیر و شرّ را پیدا کردن [است] تبیین می شود، لذا با مردم عمومی یک موقع برون دینی صحبت می کنیم، برون دینی [را] از خوبی و بدی آغاز می کنیم، درست است؟ اما یک موقع درون دینی صحبت می کنیم از خوب و بدن صحبت می کنیم [در اینجا] از خوب و بد صحبت می کنیم، آن [برون دینی] خوبی و بدی بود، این [درون دینی] از خوب و بد، خوبی و بدی؛ یعنی آن حقیقت عمل، اما خوب و بد؛ یعنی میزان و امام، پس یک موقع ما برون دینی هستیم [و] در مقام جذب هستیم [در اینجا] از خوبی و بدی صحبت می کنیم و آغاز می کنیم، اما یک موقع درون دینی هستیم از خوب و بد [آغاز می کنیم] که همان :[12]« لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ»، لکن البرة؛ یعنی نیکی آن کسی است که؛ یعنی اینجا بر می گردد به خوب و بد، خوبی و بدی را بر می گرداند به خوب و بد که میزان می شود خوب و بد نه خوبی و بدی، از خوبی و بدی آغاز کرد [و گفت:] لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ، برّ؛ آنجا نیکی است، اما «البرّ» چیست؟ ولکن البرّ من آمن، «خوب» آن کسی است که… ، بر؛ یعنی نیکو، اینجا می شود نیکو، نیکویی [و] نیکو، نیکو؛ یعنی شخص، پس میزان حرکت با…

جهاد تبیین نهایتش پیدا کردن «علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار» است که این نگاه می خواهد ایجاد بشود، منتهی ابتدا از چه شروع می شود؟ از حق و باطل [و] خوب و بد شروع می شود اما [در نهایت] می رسد به آن کسی که اهل حق است و اهل باطل است، ان شاء الله خدای سبحان حقیقت تبیینش را در وجود ما محقق بکند و ما را مظهر بیان و تبیین خودش قرار بدهد، ما این لباس را پوشیده ایم تا مظهر بیان و تبیین باشیم، پوشیدن این لباس مظهر بیان و تبیین شدن است، ان شاء الله ما خودمان مظهر بیان و تبیین باشیم [و] راه را پیدا کرده باشیم [و] از تحیّر نجات پیدا کرده باشیم و راه را طی کرده باشیم [به اینگونه که] مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ شده باشد تا [در نتیجه] وقتی با مردم ارتباط پیدا می کنیم مثل یک علائم راهنمایی نشان بدهیم اماممان را؛ یعنی وجود ما سراپا اشاره به وجود اماممان بشود [و] هر کسی ما را نگاه می کند از ما به اماممان راه پیدا بکند، هیچ کدروتی که ما را به دیگران نسبت بدهد – به شیطان در حقیقت – دلالت بکند دیگران را از طریق ما ان شاء الله در وجودمان نباشد، چنانچه انبیاء و اولیائش همه ی وجودشان شده بود اشاره به خدای سبحان، «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ»،[13]تمام وجودشان اشاره به خدا بود، ان شاء الله خدای سبحان از شر شیطان همه مان را حفظ بفرماید.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

شاگرد: …

دقیق می شود، همان هست ولی دقیق می شود…

شاگرد: …

برای خاطر اینکه هر چیزی که بعدی که کمال هست قبلی باید در آن باشد یا نباشد؟

شاگرد: …

همین شمول این است که همان توسعه پیدا می کند؛ یعنی همان توسعه پیدا می کند، چنانچه در شر هم همینجوری است در خیر هم همانجوری است؛ یعنی زمینه های کمال در آن حقیقت های قبلی هم بوده است اما در یک مرتبه ی بسیط تر، همان مرتبه ی بسیط تر عظیم تر می شود، بالخصوص با این نگاه که همه ی انبیاء و اوصیاء قبلی ظهورات پیغمبر اکرم و اوصیاء بودند، (کلمات نامفهوم از دقیقه 42:20 – 42: 30) یک کمالی را میخواست ایجاد بکند، آن کمال اینجا هست به اضافه، پس آنها هست، نگفتیم فقط آنها هست، اگر می گفتیم: فقط آنها هست، می گفتیم: خب [اگر] فقط آنها باشد که کمال نیست که، می گوییم: همه ی آنها هست چون آنها نحوه ی کمال بوده است یا نبوده است؟ چون اینجا کمال جامعه است باید همه ی آنها باشد به اضافه…

شاگرد: …

عرض کردم دیگر، آن بقیه اضافه اش است؛ کسی که آن قبلی ها را داشته باشد می تواند روابط بین آنها را که پیدا بکند بفهمد آن مزیدش بر چه اسلوبی است و چه سیری دارد، سیر آشکار می شود؛ چون آنها هم سیر دارد و اینطور نیست که متوقف باشند؛ یعنی آنها هم از بسیط شروع شده است هی آمده است جلوتر، این سیر که آشکار بشود معلوم می شود که آینده اش چگونه ممکن است باشد؛ چون سیر دارد و مرتبط با همدیگر است، بله سوالات خوبی بود احسنتم…

شاگرد: …

بله این کاملا با جبر تاریخی مخالف است دیگر، همینجوری که [الان بیان کردیم] که جبر تاریخی این است که: همه ی آنها با آن سیری که آنها می گویند باید طی بشود، تکرار از کمون اولیه تا برسد به کجا و بعد از آنجا دوباره به کمون اولیه – برگشت به اول – [اتفاق بیافتد]، ما می گوییم: برگشت به اول هست، اما برگشت به اول چیست؟ «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ»،[14] را ما قبول داریم، اما [این] كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ با چیست؟ با تفاصیلی که اینجا پیدا می شود با نقطه ی اختیار، ولیکن این بعدی قبلی را دارد [و] آن قبلی مثل یک اقتضاء بود برای این، این [بعدی] کاملِ اوست نه اینکه عین او باشد و به همان مرتبه باشد، لذا انسان در قوس صعود مسیرش مطابق قوس نزول هست اما مسیرش مانند قوس نزول است ولی کمالاتش با تمام کثراتی است که از قوس نزول همراه خودش برده است که این کثرات را با چشم وحدت حالا نگاه می کند که تفاصیل است، هیچ جبر تاریخی ای در کار نیست، لذا جبر تاریخ این بود که: همانها [عینا] باید تکرار بشود، اما ما میگوییم: آنها را بگیرید نگاه بکنید كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ تا شما جزء مکذبین نباشید، درست است؟ ببینید چجوری بود عاقبت متیقن تا مثل متقین باشید؛ یعنی این بحث اختیار است دیگری، ولی آن می گوید: نه، ببینید شما آخر شما هم همینجوری است شما هم هر کاری بکنید نکنید اینجوری است، این نگاه علاوه بر نگاه فردی نگاه اجتماعی هم هست، حواسمان باشد که این فقط در نظام فردی نیست، سیروا سیر اجتماعی هم هست، نه فقط تک تک افراد مورد خطاب «سیروا» باشند بلکه انسان وظیفه دارد اجتماع را هم در این سیر سیر بدهد؛ یعنی هم خودت سیر کن هم سیر بده دیگران را که این سیر دادنِ دیگران همراه بردن هم مهم است تا یک حرکت اجتماعی صورت بگیرد، «سیروا في الارض» [و] «فانظروا» تمامش جمع است، فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ که قبلی ها هم جمع نگاه می شود، که آنها یک اجتماع مکذبی بودند، شما هم به عنوان یک حرکت اجتماعی نگاه بکنید به آنها [تا] مبتلی به آن حرکت نشوید، لذا حرکت جمعی ایجاد کردن جزء لوازم ضروری این حرکت است.

شاگرد: …

سوال خوبی است، آن « مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ»[15] آن حقیقت نهایی معرفتش است اما مراتب معرفت دارد یا ندارد؟ تنزّلاتش مگر نمی گوید که: « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؟[16] انسانی که این را هم می بینید «مسخرات بامر» را هم می بیند می فهمد این تنزّل مراتب هم دارد، در هر مرتبه یک مرتبه از ادراک محقق می شود، پس انسان با چشمش هم می تواند آیا بعضی چیزها را بیابد؟ می گوید: می شود، با نظام نفسی اش هم می تواند بعضی چیزها را بیابد؟ می گوید: این هم امکان پذیر است، اما آن حقیقت نهایی کمال آن یافتِ از حیث امر است، در نظام سنن هم از همین سنخ است؛ یعنی ابتدائاً گاهی با مرتبه ی نازله است [و] عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ دیدن خانه های خالی و ویران و عذاب دیگران است [و] از اینجا شروع می شود تا علت آن را – که از نظام امری الهی است – که این عمل غضب الهی را به فوران آورد و آن غضب این را به دنبال آورد و عکس العمل ها [بوجود آمد]، اینها همه امکان پذیر است، این «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» فقط در رابطه با پدیده ها نیست – پدیده های ذاتی که ذواتی که ما میشناسیم – [بلکه] روابط هم « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا…» که روابط هم نازله هست، سنن هم نازله است، هم آن خزائن دارد هم نازله دارد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . بحار الأنوار: ج 29، ص 451، ح 39.

[2] . مؤمنون: 44.

[3] . بحار الأنوار: ج 58، ص 139، ح 17.

[4] . فصلت: 53.

[5] . اسراء: 77.

[6] . صف: 6.

[7] . بقره: 2.

[8] . شمس: 8.

[9] . اسراء: 82.

[10] . یس: 12.

[11] . وسائل الشیعة (الاسلامیة): ج 18، ص 47، ح 24.

[12] . بقره: 177.

[13] . تکویر: 29.

[14] . اعراف: 29.

[15] . نحل: 12.

[16] . حجر: 21.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 850” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید