بسم الله الرحمن الرحیم
استاد عابدینی / شرح تفسیر المیزان / جلسه 849
سوره آل عمران: آیات ۱٣٠ تا ۱٣٨
تاریخ: دو شنبه 15 اسفند ۱۴۰۱
(خطبه تایپ نشد)
در محضر آیات 136 به بعد سوره ی آل عمران هستیم، می فرماید: بسم الله الرحمن الرحیم، أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ، این آیه ی شریفه که عرض کردیم به دنبال همان آیات قبل بیانِ آیه ی 133 است که [می فرماید:] وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ، که «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ» و «سَارِعُوا إِلَى جَنَّةٍ» [گفته است]؛ «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ» را با «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» توضیح داد، «سَارِعُوا إِلَى جَنَّةٍ» را با «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» توضیح داد و آیه ی اولئک در اینجا – بعد از دوتا الذین و والذین – این بیان همان آیه ی«وَسَارِعُوا» است و همان را دارد حالا به عنوان جزاء مطرح می کند، آنجا سرعت در رفتن بود، اینجا بیان جزاء آنها است که کسانی که این حرکت را کردند و با «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» و همچنین «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» این حرکت را شکل دادند، حالا [می فرماید:] «أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ» که جزاء اینها مغفرت از ربشان است.
یک نکته ی دقیق این است که جزاء در اینجا آمده است و در انتهای آیه اجر آمده است، در انتها می فرماید: «وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» کسانی که عمل کردند این اجر بالاترین اجر است، حالا اینکه آنجا به صورت اجر آمده است اینجا به صورت جزاء آمده است کدام برتر است؟ آیا اجر بالاتر است یا جزاء بالاتر است؟ شاید از جانب الهی که انسان نگاه بکند که خدا می خواهد اجر بدهد، جزاء متفرع بر عمل است اما اجر به فاعل وابسته است – با اینکه به عمل بستگی دارد اما – از جانب فاعل است و چون فاعل کریم است با تعبیر «وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» [آمده است]، که حالا این «وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» آیا یعنی برترین اجر داده می شود یا این اجر عاملین هست و این بهترین اجر هست از جهت اینکه مغفرت بوده است و جنت بوده است؟ خودش بهترین است یا آنکه می دهد بهترین را می دهد؛ یعنی مطابق نیست بلکه بالاتر است؟ اگر این نگاه دوم باشد که: «نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ»؛ یعنی بهترین را می دهد او [و] این برترین اجر هست خب نشان می دهد که اجر از جزاء بالاتر است؛ چون جزاء تطابق می خواهد اما اجر در اینجا به خصوص با قرینه ی نعم اجر العاملین یک برتری ویژه ای را بیان می کند، یک امید ویژه و یک کرم ویژه و منت ویژه ی الهی است که جزاء عمل نیست بلکه فوق آن [و] به عنوان «نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» است که این امکان پذیر است در اینجا، لذا می فرمایند:«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ» کسانی که «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» پس این «أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ» است و «وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» به عنوان اینکه «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» اینها در حقیقت چه هستند؟ «وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»، که این جناتی که از پایین این و زمین های این انهاری جاری است که حالا آن وقت در بحث های دیگر دارد که این انهار همه اعمال او هستند که مقدار نهر انواع درختان را که جناتٌ تجري هم جنات است هم تجری من تحتها الانهار است، اینکه انهار چگونه باشند؟ جنات چگونه باشند؟ درختان چگونه باشند، سعه و ضیق این نهر ها چقدر باشد؟ و لطافت و آن تأثیر اینها چقدر باشد؟ تمام اینها بر می گردد به وجود آن کسی که در این بهشت می خواهد قرار بگیرد که [می فرماید:] [1]«يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا» این می جوشاند، این جاری می کند، جاری کردن اینها با وجود این است، اما اگر جاری کردن با وجود این شد آیا ملال دارد چون چیز جدیدی نیست؟ نه اینها ظهورات است، اشدّ ابتهاج انسان به جایی است که ظهوراتش آشکار می شود؛ یعنی من اگر یک بیگانه ای را ببینم که اثری دارد یکجوری اگر کاری داشته باشد لذت می برم، اگر کار خودم را ظهورش را و اثرش را ببینم لذت به مراتب بالاتر است، لذا بالاترین لذت… البته تعبیر لذت اینجا ضعیف است [و بهتر است بگوییم:] ابتهاج، بالاترین ابتهاج مربوط به خدای سبحان است که اول مبتهج بالذات خدای سبحان است که فعل خدای سبحان… نه از فعلش به عنوان غیر ابتهاج پیدا می کند بلکه به عنوان ظهورش است به عنوان همان «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت أن أعرف فخلقت خلق لکی اعرف»،[2] که این شناخته شدن [و] ظهور [و] این تجلیات ابتهاج مربوط به حضرت حق است، نه ابتهاج انفعالی – دیگر معلوم است دیگر – ، آن وقت بعد همه ی موجودات به واسطه ی آن سعه ی وجودی شان که اظهار می شود ابتهاجشان و لذتشان به آن است، لذا می بینید یک شیر قلمرو و بیشه ی خودش را معین می کند ابتهاجش به قلمرو اش است و همچنین یک انسان افعالش آن ظهوراتش هستند، فرزندان خودش را ظهور خودش می بیند، اموال خودش را ظهور خودش می بیند، آن آثار و افعال خودش را ظهور خودش می بیند، مبتهج به اینهاست و این مربوط به این است که آنجا بهشت ظهور انسان است منتهی ظهوری که خود انسان در اینجا علم به آن نداشت، عمل را انجام داده بود اما نمی دانست این عمل چه سعه ای در اثر و تأثیر دارد، آنجا اثر و تأثیر آشکار می شود، «سَتُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[3] آنجا شما می فهمید که چه کرده بودید و عمق عمل چقدر سعه داشته و گسترش داشته است، آن وقت این گسترش روز به روز آشکار می شود، اینکه می گوییم هر روزی نه به معنای «روز» همانجوری که نسبت به خدا می گوییم: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»[4] و معلوم است که در آنجا روز قید نیست، در بهشت هم انسان گرفتار زمان نیست، اگر روز و شب بخواهد هست اما انسان اسیر زمان و تدریج نیست، بلکه در آنجا ظهورِ پس از ظهور است که آن ظهورِ پس از ظهور وجودات انسان است.
شاگرد: …
اشکالی ندارد دیگر، حداقلش این است که: «نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» مساوی با «جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ» است، حداقلش این است اما اکثرش این است که فوق این است، این حداقلش است که «نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ» بیان همان «جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي» باشد، که هر دوی اینها چه برای استغفار چه برای «يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» این اجر عاملین را خدای سبحان به بهترین وجه پاداش می دهد یا نه [بلکه] این بهترین وجه است، هر دو امکان پذیر است که بگوییم: مغفرت و جنت بهترین پاداش است[؛ یعنی بگوییم:] نعم اجر العاملین این مغفرت و جنت [است]، یا نه بگوییم: [با] نعم اجر العاملین خدای سبحان دارد فوق آن… مثل اینکه می گوییم: «لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ»[5] خدا مطابق آنچه که اینها می خواهند به اینها می دهد اما لدینا مزید هم در کار هست، اگر اینجور دومی را بیان کردیم مثل این می ماند که «جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» اما در عین حال «ونِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ… وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» ما بالاتر از آن هم عطا می کنیم، عیب ندارد، می تواند حداقلش بیان همان باشد حداکثرش فوق آن باشد، منتهی تا جایی که حداکثر راه دارد – چون دارد در مورد ما می گوید – آدم سعی می کند محدودش نکند به آن حداقل [و] نگوید آن را دارد می گوید [بلکه] بگوید: خب آن هم حداقل است اما حداکثر را دارد می گوید، در معامله ی عبودی با خدا این زیباتر است که نگاه انسان [اینگونه باشد]: «انا عند حسن ظن عبدي بی»[6] اگر دیدی دو احتمال هست آن احتمالی را که… درست است استظهارات باید سر جایش باشد [و] روابط لفظیه باید سر جایش باشد اما حتی اگر به دلالت التزامی به دومی دلالت می کند دلالت التزامی هم جزء دلالت های لفظیه است و می شود به آن استناد کرد و می توانیم بگوییم: مراد خدای سبحان می تواند باشد و با آن «انا عند حسن ظن عبدي بی» این در حقیقت چه بشود؟ آن نگاه بالاتر را عادت کنیم [داشته باشیم]، حسن بین باشیم بلکه احسن بین باشیم و این نگاه را داشته باشیم، از این باب بود که این را بیشتر تقویت کردیم.
خب، این آیه ی شریفه جا دارد راجع به «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» و خلود و اینها گفتگو بشود اما چون قبلا گفتگو شده است بعدها هم ان شاء الله باز بحث هایی داریم که سلطان بحث در آنجا می آید اینجا دیگر از همین مقدار عبور میکنیم [و] وارد آیه ی بعد می شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»،[7] این بحث بسیار دقیق و مهمی است، ببینید یک تاریخ داریم ما که نگاه به گذشته ی انسانها است و به عنوان افرادی که قبل از ما بوده اند یک ثبتی و ضبطی از وقایع و حوادث، حالا این حوادث و وقایع حول پادشاهان بوده، حول حوادث و جنگ ها بوده است، حول روابط کشورها و امت ها و قوم ها و قبیله ها بوده است، هر کدام از اینها که بوده است یک نگاه گذشته به تاریخ انسانی این یک نوع تاریخ است که الان تاریخ مرسومی که نوشته می شود حتی اصرار دارند بر اینکه در این تاریخ هیچ اظهار نظری صورت نگیرد تا لب تاریخ باشد، توصیف محض باشد از گذشته و توصیف از یک اعتقاد نشأت نگیرد، ارزشی به آن نگاه نشود که بگوییم حق است یا باطل است، خوب است یا بد است، خیر است یا شر است، به این نگاه دیده نشود، حتی اگر سلاطین ظالم هم هستند به عنوان اخبار آنها نقل شود، به ظلمشان به عنوان ظالم بودن شما ارزش گذاری نکنید [بلکه فقط] نقل بکنید، حالا اگر هم کشته اند بگویید: کشته اند، می گویید: صدهزار نفر را کشته اند اما حق ندارید محکوم بکنید در اینجا که: چرا کشتند، چرا این کار را کردند، تحلیل نکنید محکوم نکنید ارزش گذاری نکنید، این یک نحو تاریخ توصیفی است که در رشته ی تاریخ خیلی الان به آن سفارش می کنند، اما نگاهی که قرآن به تاریخ دارد از چشم خداست، از چشم خدا به تاریخ نگاه می کند و نه از چشم ما و از چشم توصیف فقط، درست است که وقایعی را که اتفاق افتاده است بیان می کند اما در صدد نیست همه ی وقایع را بیان بکند، چرا؟ چون همه ی وقایع ارزش بیان ندارد، وقایعی را بیان می کند که قواعد است، چرا این کار را می کند؟ چون برای ما به روز باشد [و] اثر گذار باشد تا نشان بدهد همانجوری که خدای سبحان [در] نظام خلقتش هر وجودی سرشار از قواعد علمی است؛ یعنی آنچه که از علم امروز کشف می شود اینجوری نیست که امروز ایجاد شده باشد، تمام اینها از ابتدای خلق با اینها بوده است [و] ما داریم به نقاط علم عبور می کنیم، اینها نقاط علمی ثابت بوده اند از اول خلقت عالم، ما به نقاط علمی عبور می کنیم و می رسیم و می یابیم و می بینیم و هر لحظه که جلو می رویم یک نقطه ی دیگری از علم را کشف می کنیم، نه ایجاد می کنیم، همانجوری که در نظام علمی عالم همینگونه است در نظام سنن و قواعدی که بر عالم حاکم هم هست همینجوری است؛ یعنی از ابتدایی که اولین خلق از انسان ایجاد شد خدای سبحان قواعد و سننی را داشت که این انسان ها با رفتارشان، اعمالشان، روابطشان، کارهایشان، خوابشان، بیداری شان، موتشان، حیاتشان، زندگی شان، تحت تابعیت این قواعد و قوانین الهی زندگی شان را اداره کردند؛ پس این قواعد محفوظ بوده است [و] انسان ها این قواعد را بهش رسیدند و کشف کردند، پس مثل آنچه که در نظام خلقت به عنوان قوانین علمی هست در نظام زندگی انسان ها هم قواعد حااکم و سنن حاکم الهی هست، آن موقع خدای سبحان نگاهش به تاریخ انسانی کشف این قواعد است، آگاه کردن به این قواعد است، آگاه کردن به این قواعد دیگر تاریخ گذشته نیست، بلکه مسلح کردن این انسان امروز است به قدرت استفاده ی از آن قوانین، [به این صورت] که آن قوانین را درست به کار بگیرد تا بهترین نتیجه را بگیرد، لذا هرچه انسان در انتهای تاریخ واقع می شود اثرش این است که با کتابهای آسمانی و وحی الهی و انبیاء و اوصیاء الهی که پیش آمدند قدرت سلطه ی بر قوانین بیشتری و کشف قواعد بیشتری را پیدا می کند تا بهتر بهره مند بشود، لذا زمان ظهور که محقق می شود زمان کشف تمام قواعد حاکم بر عالم انسانی است و چون قواعد تمام حاکم بر عالم انسانی آشکار می شود انسان ها همه ی رفتارشان مطابق با قواعد ایجاد می شود و چون رفتار مطابق با قواعد ایجاد می شود [و] تطبیق پیدا می کند سرعت سیر زیاد می شود، در حالیکه قبل از آن انسان چون قواعد حاکم را درست نمی شناسد باعث می شود تحت قواعد هست اما رفتار این گاهی تحت این قاعده قرار گرفته است چون نمی شناخته و گاهی تحت آن قاعده قرار گرفته است و تعارض بین قواعد سرعت حرکت انسان را کند می کند اصطکاک ایجاد می کند انسان را زمین می زند انسان را ساقط می کند، اما وقتی انسان این قواعد حاکم را می شناسد چنانچه اگر کسی علم را به خوبی بشناسد نه در حد فرضیه و تئوری بلکه در حد آن قاعده ی علمی به عنوان علم نه فرضیه ی علمی و سلطه داشته باشند [و] به دنبال تطبیق خودش بر قواعد علم بر بیاید بهره مندی اش از عالم هم به اوج می رسد، تسخیر عالم با قواعد علمی ای که در عالم هست آن هم باز تحت قوانین حاکم عالم؛ یعنی من یک موقع قدرت پیدا می کنم [اما] بیجا به کار می برم؛ یعنی نمی دانم این را چجور به کار ببرم، آنجایی است که تصرف بیجا می کنم، اگر تصرف بیجا بشود اثرش معکوس میشود؛ یعنی آن هم مقابله با من می کند، من اگر در محیط زیست مثلا مصرفم را بی رویه کردم عکس العمل محیط زیست این است که باران کم می شود، زمین خشکی ایجاد می شود، عکس العمل تصرف بد [من است]، آن هم قاعده مند است که هم بشناسم چگونه تصرف بکنم، هم بشناسم که این تصرفم را در چه حیطه ای انجام بدهم [و] با چه روابطی که آن هم قاعده مند است.
خب، دارم تشبیه می کنم که روابط بین انسان ها در نگاه الهی و از چشم خدا مانند چیست؟ قواعد عالم خلقت است، سنن دارد، قواعد حاکم دارد، همه اش اصول علمی است، اگر کسی با این نگاه به عالم نگاه بکند به روابط انسان ها و دنبال کشف این روابط باشد این خودش یک علم است، این خودش یک نگاه است، لذا اگر در قرآن می بینیم که حدود ثلث قرآن بر بیان تاریخ انبیاء و اقوام گذشته است نه به عنوان اینکه ثلث قرآن تاریخ گویی دارد می کند، ثلث قرآن بیان قواعد است، بیان سنن است، آن وقت اینجا که می فرماید – این آیه ی شریفه را حالا با این نظر [بنگریم] – : قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ گذشت بر آنچه که قبل از شما بود سُنَنٌ، سنت؛ یعنی آن سیره ی واضحه [و] آن قواعد حاکمه، سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ پس سیر بکنید در ارض با این نگاه حالا سیر در ارض به چه معنی می شود؟ پیدا کردن این قواعد و تطبیقش و بهره مندی از آن و نافع بودن [از آن]؛ یعنی انسان برود ببیند عبرت می گیرد که این قاعده و سنت حاکم است تا تو تکرار نکنی! یعنی کسی که امروز قرار گرفته است در اینجای عالم این نمی تواند خودش را از صفر آغاز کند؛ چون تمام تجربه ی تاریخ بشری در پستی ها و بلندی ها، اوج ها و حضیض ها، عقاب ها و ثواب ها، راحت ها و سختی ها، همه تاریخ سنن [و] سرمایه برای این [انسان] است، لذا قرآن کریم وقتی این سرمایه ها را بیان کرده است اگر کسی به این سرمایه ها علم پیدا نکرد [و] به این دست اندازها و چاله ها و چاه ها مبتلی شد و سقوط کرد مقصر غیر از خودش نیست؛ چون بیان شده است، نه فقط بوده است بلکه بیان شده است، غیر از کسی است که در یک دوره ای زندگی می کرد که هنوز این قاعده کشف و بیان نشده بود، درست است؟ الانی که این قواعد در قرآن بیان و کشف شده است سرمایه ی عالَم انسانی است و اگر از این سرمایه بهره نگرفت آن موقع مورد عقاب قرار می گیرد، حالا آیه را با این نگاه ببینید که: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ» مرحوم علامه در اینجا سنن را معنی می کنند و تعبیری که می کنند [این است که] می گویند: السنن جمع سنت [است] و هی الطریقة المسلوکة في المجتمع، طریقی که طی شده است، راه طی شده است، از یک راه طی شده که تو درون این راه قرار بگیری می دانی که این راه انتهایش کجاست، اگر همان مسیر را طی بکنی چون آنها طی کرده بودند اینجور بروی عاقبتش آن است از این راه بروی عاقبتش این است، اگر مسیر اصحاب سبت را طی کردی عاقبتش «کونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»[8] است، اگر مسیر یاران نوح را طی کردی سوار شدن بر کشتی نجات است، اگر مسیر قوم هود و صالح را طی کردی عقاب نهایی در انتظار انسان است و اگر اهل ایمان با لوط بودی نجات لوط با آن اهل ایمان است، ببینید هر کدام از اینها را [بنگریم] مسیر مسلوک است [و] معلوم است که اینها چه مسیری را طی کرده اند و چکار کرده اند، با این نگاه به مسأله نگاه بشود، این می شود سنن، این می شود نگاه سنت، نگاه قاعده که من اگر بخواهم این را طی بکنم حالا چجوری باید مطابق بروم که به نجات منجر بشود نه به هلاکت، بی تجربه نیستم قواعد حاکم است، مثل کسی می ماند که امروز اگر می خواهد مثلا وسیله ای بسازد [تا] از جو خارج بشود بدون اینکه نگاه بکند به سابقه ی کار بخواهد این کار را بکند [و] بدون اینکه به سابقه ی علمی کار که این همه تجربه و آزمون و خطا شده است اگر این کار را بکند به هلاکت میافتد یا نمیافتد؟ اگر نداند که این موشکی که می خواهد از جو عبور بکند باید آن کلاهکش از چه جنسی باشد حالتش باید چجور آیرودینامیک باشد سرعتش باید چقدر باشد آن قدرت مواد آلیاژی اش باید چه باشد که در مقابل آن حرارت ذوب نشود و همه ی اینها اگر اینها را که در تجربه استفاده شده است نداند – در نظام علمی – خب این نمی تواند از صفر شروع کند بگوید: من به آنها کار ندارم خودم می خواهم از صفر شروع بکنم، این تجربه ی انسان کفاف نمی کند برای اینکه به موفقیت برسد، حتما خسران دامن گیرش می شود، در نظام حرکت کمالی هم همینجوری است که سنن سابقین و طی شدن مسیر سابقین مسیر را آماده کرده است ما از انتهای نقطه ی آنها حرکت را به سمت بالا انجام بدهیم، اگر کسی از انتهای سفر آنها [سفرش] آغاز نکرد [و] خواست از آغاز سفر آنها آغاز سفر بکند بدون توجه به علائمی که آنها به دست آورده اند قطعا این ساقط می شود و به نتیجه نمی رسد، عمرش تمام می شود می بینی هنوز اوائل راه است و حرکتی برای او صورت نگرفته است و این می شود خسران و سعیش می شود خیبة و نا امیدی، بله.
دنبالش در این آیه ی شریفه می فرماید که: و الامر بالسیر که در این آیه آمد به دنبال اینکه فرمود: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ»، سیر بکنید در ارض، حالا معلوم می شود که سیر در ارض درست سیر ظاهری است اما این «سیروا» برای به دست آوردن سیره است نه برای به دست آوردن آثار، اگر آثار حفظ می شود از گذشتگان این آیا درست است یا غلط است؟ حفظ آثار گذشتگان – به عنوان بناها، ابنیه [و] کارهای اینها – درست است ولی به چه عنوانی؟ به عنوانی که برای عبرت باشد نه به عنوان تفاخر؛ یعنی اگر ما آن آثار باستانی را حفظ کردیم به عنوان اینکه شاهان ظالم ما هم که بودند ببینید چه ستون هایی داشتند، ستون هایش را بخواهیم به رخ بکشیم فقط – هر چند ظالمانه باشد – ، این مورد نگاه قرآن نیست، این ممدوح نیست، این مذموم هم هست، این مثل همان می ماند که بعضی ها گفتند که: ما آباء خود را بر این [بت پرستی] یافتیم و لذا پیرو آباء خود هستیم، حالا اگر ما پُز بخواهیم بدهیم به اینکه آباء ما ظالمانی بودند ستمگر که ستون های برافراشته اینها برافراشتند، این پُز دادن مذموم است عند الله، همانجوری که اینها میخواستند به آباء خود افتخار کنند و ببالند که آباء ما مشرک و کافر بودند [و] ماهم تابع آباء خود هستیم و به پیغمبر می گفتند: تو چه می گویی [چکار داری؟]! می گوید: اگر آباء شما گمراه بودند شما بازهم تابع آباء خود هستید؟ اگر این سنت هایی که به پا شده است غلط و ظالمانه بوده است شما باز افتخار می کنید به آن سنت آباء خود؟! اما اینکه دلیل می شود پس آنها را ویران کنیم؟ می گوید: نه، چرا ویران بکنید، اینها را حفظ بکنید اما با این نگاه… لذا دارد خدای سبحان که ما بعضی از آثار را حفظ کردیم تا وقتی مردم دارند عبور می کنند ببینند که اینها بودند عقاب شدند و هلاک شدند تا عبرت بگیرند و تکرار کار آنها را نکنند، از این سیر ظاهری به آن سیر باطنی برسند، پس اگر سیر ظاهری گردشگر فقط خواست داشته باشد [به این صورت که] بیایند و کیف کنند ببینند و خوش باشند، این ممدوح نیست در نگاه دینی، نمی گوییم حالا از این راه در آمد کسب نکنند، اما حفظ آثار برای ما اینگونه نیست، اگر می توانیم گردشگر هم بیاید باید آنجوری باشد که درون این یک حالتی خفته باشد [و] پنهان باشد که گردشگری که می آید اگر ظلم ظالمی بوده یا عدالت عادلی بوده است به آن سمت سوق پیدا کند در این دیدن که به آن سیره از این سیر برسد، اما اگر از این سیر به آن سیره نرسد این غیر از افتخار به آبائی که [نتیجه اش] ضال بودن [است] چیزی در پی ندارد.
لذا مرحوم علامه اینجا می فرماید که:[9] والامر بالسير في الأرض لمكان الاعتبار بآثار الماضين من الأمم الغابرة، که اعتبار ایجاد بشود از امم گذشته والملوكِ والفراعنةِ الطاغية، که چه بشود؟ حيث لم ينفعهم ببینند این کاخ های برافراشته شان هم مانع از بین رفتنشان نشده است، هرچه برافراشته تر باشد ما حفظش می کنیم، اما به چه جهتی؟ می گوییم: ببینید کاخ شما از این برافراشته تر و محکم تر نبوده است اما اینها [که] اینها را هم داشتند هلاک شدند و اثری از آنها باقی نمانده است، یا همانجوری که – اسکندر است دیگر – می گوید: وقتی که دارید من را تشییع می کنید دست های من را بیرون بگذارید که ببینند من با آن همه ی ملک و منالی که داشتم الان دست بسته و دست خالی دارم از اینجا خارج می شوم و چیزی برای من نیست تا عبرت گرفته بشود. حالا این هم همینجور است، می فرماید که: لم ینفعهم شواهق قصورهم ولا ذخائر كنوزهم، گنجینه های اینها به دادشان نرسید، ولا عروشهم، این عرش سلطنتی اینها، ولا جموعهم، هرچه که جمع کرده بودند، وقد جعلهم الله أحاديث، اینها داستان شدند فقط الان، چیزی از آنها غیر از داستان باقی نمانده است، يعتبر بها المعتبرون که با این نگاه برای اینها اعتبار ایجاد بشود، پس «سیروا في الارض» اما دنبال «سیروا في الارض» می فرماید: «فانظروا» که نظر به دنبالش بیاید[؛ یعنی] سیری که به دنبالش نظر بیاید [داشته باشید]؛ چون یک موقع نظر نگاه بصر است یک موقع نظر نظرِ سیره و یافت است، این نظر شهودی است بصیرت است، فانظروا؛ یعنی بصیرت پیدا کردن، سیروا تا بصیرت پیدا بکنید که علتش هم چیست؟ «كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» نگاه ارزشی [پیدا کنید] نمی گوید نگاه سلطنتی فقط، عاقبة المکذبین؛ یعنی «کذب» ارزش گذاری است، دروغ بوده است اینها عاقبت مکذبین [و] کسانی که اهل دغل و حیله و دروغ بودند عاقبتشان چگونه می شود؟ این نگاه الهی است، به تاریخ با نگاه ارزشی نگاه می کند.
آن وقت با این نگاه یک چیز دیگری هم ثابت می شود که: اینجور نیستش که همانجوری که ما در رابطه با عالم گفتیم به ظاهر اولی عالم گسسته است [و] هر چیزی دارد کار خودش را می کند و ربطی به همدیگر ندارند، اما به نگاه الهی همه ی عالم بهم پیوسته است و هر تصرفی در هر گوشه ی عالم با این تصرف در گوشه ی دیگر عالم و اثر آن در گوشه ی دیگر مرتبط است، وحدت در نظام عالم و هستی است، می گوید: در نظام عالم انسانی هم – چه زمانی چه مکانی – این وحدت هست، چرا؟ می گوید: تو نگاه کن به آن کسی که در گذشته بوده است عبرت بگیر برای امروزت، معلوم است ارتباط و وحدت است، اثر است؛ یعنی اگر من نگاه کنم به او برای اینکه امروز بدانم چگونه زندگی بکنم معلوم است ارتباط [و] تشابه است، یکی از آثار سنت همین تشابه است، سنن؛ یعنی تشابه، تشابه در سیره؛ یعنی این تشابه در سیره در کار است که اگر او به آن [گرفتاری] مبتلی شد با [انجام] این عمل نگوییم به من چه ربطی دارد من یکی هستم و او یکی دیگر، می گوید: نه، این سنت واحد است [و] همانجوری که بر او حاکم بود بر تو هم حاکم است، همان اثری که بر او می گذارد بر تو هم می گذارد، حتی به طوری که در رابطه با تشابه سنن حاکم و سیره های حاکمه بر انبیاء گذشته مثل بنی اسرائیل با اسلام این اصلا به شدت تأکید شده است که تمام وقایعی که آنجا اتفاق افتاده در دوره ی آخر الزمان تکرار خواهد شد، همه اش تکرار خواهد شد، حتی وقایعش، اینقدر سنت آنجا [در آن زمان] قوی است، غیر از اینکه این نگاه هم که ما در روایاتمان داریم که تمام سنن و مواریث انبیاء که قله های تاریخ هستند… ببینید در نگاه غیر الهی قله های تاریخ پادشاهان هستند، حوادث است، جنگ ها است، روابط خاص است، اما در نگاه الهی قله های حوادث و گلوگاه های تاریخ انبیاء هستند و بین انبیاء رسولان اولی العزم آن گردنه های عظیم و پیچ های مهم تاریخ هستند، لذا خدای سبحان از دریچه ی نگاه به اینها که پیچ های تاریخ را در قرآن تفسیر کرده است بیان کرده است [به این صورت] که هر کدام از انبیاء و رسولانی را که در قرآن مطرح کرده است یک پیچ بزرگ تاریخی بوده است و می بینید بین خود انبیاء و رسولان چند رسول اولی العزم را ویژه نگاه کرده است؛ چون اینها بزرگترین پیچ های تاریخ هستند که ایجاد شده است، از دامنه ی وجود انبیاء که ایمان و کفر به آنها می شود تاریخ را تفسیر کرده است که همه ش ارزش گذاری است همه اش نگاه ارزشی است، ما هنوز از این منظر نتوانستیم تاریخ درست تدوین کنیم، الان می گویند رنسانس مثلا پیچ تاریخ است، الان مثلا دوره ی چاپ را مثلا به عنوان [پیچ تاریخ می دانند]، صنعتی شدن را [یا] دوران هجری و پاره سنگی و دوران اینجوری را به عنوان پیچ های تاریخ می شمارند، اما پیچ های تاریخی بر اساس نگاه الهی انبیاء هستند که نه نظام بدن انسان را اینها تحول درش ایجاد کردند، بلکه نظام کل وجود انسان را که نظام روحی و نفسی و بدنی اش باهم هست را درش تحول ایجاد کردند؛ چون انسان فقط بدن نیست، آن کسی که انسان را فقط بدن می بیند پیچ های تاریخی را در رابطه با نظام بدنی می بیند، اما نگاه الهی از منظر کلّ انسان است و کل انسان نظام روحی و نفسی اش غالب بر نظام بدنی اش است و لذا می بینید که خدا از این منظر به انسان نگاه می کند، نمی دانم توانستم بالاخره این نگاه را [توضیح بدهم؟]، خودش یک نگاه مهمی است که چرا قرآن دارد اینجور… که هر کلمه ای در قرآن می آید باید چقدر حساب و کتاب در آن شده باشد و محاسبه شده باشد که این کلمه آمده است، مهندسی شده است، آن وقت اگر بیش از 2200 آیه در رابطه با انبیاء می آید معلوم می شود یک فرهنگ عظیمی را می خواهد جا بیاندازد که ارزش داشته است، که این می شود بیان دین از منظر تاریخ؛ یعنی همانجوری که آیات قرآن در 23 سال نازل شد اما این 23 سال ناظر به 10 هزار سال تاریخ بشریت است [یا] 7 هزار سال تاریخ بشریت است، دارد دین را و آن حقایق دینی را در یک بازه ی چندین هزار ساله بیان می کند که چجور قواعد دینی [موجود] است [در این دنیا]، لذا تفاصیل دین در حقایق تاریخیه بیان شده است، اینها هر کدام یک بیانی دارد که خودش زیبا است که: اینکه دین در آن تفاصیل تاریخ بیان شده است آن وقت نشان می دهد که تاریخ را باید چجوری دید، تاریخ به گونه ای است که می خواهد دین را نشان بدهد [و] قواعد دین [و] سنن حاکمه ی الهی را نشان بدهد، نگاه به تاریخ از این منظر [باید] باشد، مثل این می ماند که خدای سبحان یک آموزشگاهی را ایجاد کرده است که در این آموزشگاه ما یک قواعدی را به دست بیاوریم که با به دست آوردن این قواعد و تمرین این آن وقت می توانیم به تفصیل وقتی به تاریخ رجوع می کنیم با این نگاه وارد تاریخ بشویم و قواعد دیگری را هم استخراج کنیم، فروع دیگری را بر این اصول متفرع کنیم، این خودش یک کشف است، این خودش یک نگاه است که ما را برده است در صحنه ی عملی – [که] همین بیان تاریخ با این نگاه و بیان و استفاده ها باشد – ، که ما را اینجا ورزیده بکند که به دنبال این ورزیده شدن چه ایجاد بشود؟ حالا قدرت داریم، ما وقتی بر می گردیم به تاریخ زمان خودمان یا تاریخ گذشته نگاه می کنیم آن وقت می توانیم پیش بینی آینده را بکنیم؛ یعنی علم ما یکون متفرع بر علم ما کان است، علم ما کان – که آن گذشته بود – اگر محقق شد علم ما یکون به دنبال این محقق می شود…
این بحث بحث بسیار جدی و الهی [است]، نگاه الهی و آن وحدت بینی؛ یعنی آن وحدت حاکم بر تاریخ و الهیت حاکم بر تاریخ انسان را سلطه می دهد، قدرت می دهد، قوت می دهد [تا] همه ی آن مسائل را مرتبط با خودش ببیند؛ یعنی وقتی دارد تاریخ انبیاء را سیر می کند سیر آفاقی نیست، سیر انفسی است؛ چون مربوط به خودش است، درست است در آفاق دارد سیر می کند اما سیر در آفاق می کند تا به سیر انفس برسد، سیر آفاقش برای این است که بداند راه خودش را چجور پیدا بکند، سیر آفاقی اش تبدیل می شود به سیر انفسی در این نگاه، در هر کدام از اینها می گردد می بیند که این به درد این چجور می خورد [و] به چه کار این می آید و چه اثری در وجود این می گذارد؟ نه اینکه [صرفا] دارد می خواند آن [داستان] ها را، مثل اینکه کوه ها و دشت ها و بیابان ها را می بیند یک نگاه این است که: اینها را می بیند که می بیند خب اینها الحمدالله آیات و خلق الهی هستند، اما یک موقع می بیند تمام اینها با این در گفتگو هستند [و] دارند این را سوق می دهند، آیه هستند؛ یعنی دارند سوق می دهند او را، ارتباطش می دهند او را، متصل می کنند او را، این نگاه به سیر آفاقی تبدیل می شود به سیر انفسی در نظام عالم بیرونی و همچنین در نظام نگاه به تاریخ در رابطه با انسان.
خب، می فرماید که: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» حالا تا همینجا ان شاء الله این بحث یک بحثِ در بسته نشود، ما این را باز می گذاریم که حالا ان شاء الله اگر باز شنبه ذیل این بحث دیگری امکان پذیر بود در خدمت دوستان [باشیم]؛ چون بحث دارد اما حالا می مانیم که آیا ادامه بدهیم بحث را یا همین مقدار کفایت می کند؟ یک افق نگاه است دیگر ببینید اینها دریچه های نگاه است که باید انسان پیدا بکند تا ورزیده بشود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . انسان: 6.
[2] . قوله تعالی / حدیث قدسی.
[3] . توبه: 105.
[4] . الرحمن: 29.
[5] . ق: 35.
[6] . مستدرک الوسائل: ج 11، ص 251.
[7] . آل عمران: 137.
[8] . بقره: 65.
[9] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 21.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 849” دیدگاه میگذارید;