بسم الله الرحمن الرحیم
در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران هستیم و در محضر آیه ی مبارکه ی 135 و 136، در آیه ی 135: بسم الله الرحمن الرحیم: وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ،[1] در این ذیل آیه ی شریفه که [می فرماید:] وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ اصرار بر گناه به عنوان یک قطع رابطه ی با خدا تلقی شده است که اگر در مقابل استغفار و مغفرت و ذکر رب بخواهیم چیزی را قرار بدهیم، اصرار بر گناه در مقابل ذکر و استغفار است، آن وقت خود این اصرار مراتبی دارد گاهی اصرار به این است که انسان گناهی را مرتکب شده است اما توبه ای به او ملحق نشده است، همینکه توبه به گناه ملحق نشود این تلقی اصرار نسبت به آن شخص امکان پذیر است و شدنی است، چرا؟ چون نهی از این گناه و بعد امر به توبه دائما برای او هست و این امر به توبه در اثر این گناه اتیان نشده است [و] تحقق پیدا نکرده است و چون تحقق پیدا نکرده است کأنّه دائماً به گناهی بعد از گناهی و به غفلتی بعد از غفلتی مشغول است به همین جهت اصرار مراتبی دارد، گاهی اصرار به معنای ملحق نکردن توبه است گاهی اصرار به معنای این است که انسان گناه صغیره ای را که انجام داد بر تکرار آن پافشاری دارد، تکرار و پافشاری بر گناه صغیره هم خودش در حقیقت اصرار بر گناه است که گناه صغیره را تبدیل به کبیره می کند و این هم از دایره ی توجه رب و مغفرت رب خارج می شود و گاهی گناه کبیره است که اصرار بر او شکل می گیرد، گاهی اصرار اطلاق می شود بر آنکه یک گناه بر آن اصرار بشود و تکرار همان گناه باشد که این می شود اصرار، گاهی اصرار اطلاق می شود بر آنجایی که گناهان مختلفی از انواع مختلفی از انسان سر می زند که اینها پی در پی است هر چند نوع آن مختلف است، بر این هم اصرار بر گناه اطلاق شده است؛ پس با این چند فرضی که عرض شد که مراتب اصرار بر گناه صدق می کند، پس گاهی اصرار بر گناه یک گناه است که توبه به آن ملحق نشده است، گاهی صغیره ای است که تکرار پیدا کرده است، گاهی صغایری که است که انواع صغایر پی در پی آمده است[؛ یعنی] یک نوع نیست اما پی در پی انواع صغایر آمده است، گاهی کبیره ای است که تکرار بر یک گناه اصرار بر او صدق می کند، گاهی کبائری است که انواع آن کبیره ها پی در پی که شد با اینکه انواع است اصرار بر گناه صدق می کند، پس این اقسام اصراری که عرض کردیم مراتبی را هم از آن تأثیر اصرار را در وجود انسان – که غفلت از رب و بریده شدن رابطه ی ربوبیت است – ایجاد می کند، پس هر کدام هم توبه ی خاص خودش را دارد، هر کدام از مراتب اصرار توبه ی خاص خودش را دارد.
جلسه ی گذشته بحث اصرار را از مرحوم علامه بیان کردیم که آنجا فرمودند که اصرار: یورث في النفس هیئةً که لا ینفع معه ذکر مقام الرب و خود این فایده نداشتن ذکر مقام رب و استهانت به امر الهی، خوار کردن امر الهی، خوار شمردن امر الهی و عدم مبالات و هتک حرمات – اینها هر کدام یک مرتبه ای می رود بالاتر – و در نهایت استکبار بر خدا، پس از کجا آغاز می شود؟ از لا ینفع معه ذکر مقام الرب، ذکر اگر در کنار اصرار شکل بگیرد ذکر لفظی است فقط دیگر ذکر قلبی نمی تواند باشد با اصرار، اگر از مرتبه ی این رفت بالاتر [و] شدیدتر شد استهانة بأمر الله است، امر الهی در نظرش کوچک میاید دیگر، حالا دیگر عظیم نمی آید – با اصرار – ، یک مرتبه از این بالاتر این دیگر برایش مهم نیست که – تعبیر علامه این است – هتک حرمات رب بشود، هتک حرمت رب وقتی پیش او شکسته می شود آن حرمت باکی برای او نیست، حالت بر انگیختی در او ایجاد نمی کند، مرتبه ی بالاتر استکبار بر خدا صدق می کند که اینجا دیگر خودش را برتر می بیند حتی بر خدا [به این صورت که می گوید] خدا این را گفته است، من این را می گویم، خدا این را امر کرده است، من این کار را می کنم، یعنی این نتیجه ی عملی اصرار با مراتب از جهت فکری است که عمل او به اینجا می کشاند تا این به مرتبه می رسد که در دیگر در نهایت لا تبقی معه عبودیة، دیگر این عبد صدق نمی کند به هیچ وجه؛ نسبت به کسی که اصرار بر گناه دارد [این اتفاق میافتد].
خب، این بیانی که در اینجا ایشان کردند روایاتی هم ناظر به این بیان هست که بعضی از آنها را مرحوم علامه در همین بخش روایی کتاب المیزان آورده اند، دو سه [روایت هم] از بیرون در محضرش قرار می گیریم، در روایتی که در صفحه ی 24 کتاب ما آمده است، می فرماید که:[2] وفي تفسير العياشي عن الباقر عليه السلام: في قوله تعالى: ولم يصروا على ما فعلوا ذیل آیه قال: الاصرار أن يذنب المذنب فلا يستغفر الله گناه را انجام بدهد اما استغفار به آن ملحق نشود؛ همان قسم اولی که عرض کردیم که: أن یذنب المذنب گناه را مرتکب بشود اما استغفار به او ملحق نشود، ولا يحدث نفسه بتوبةٍ حتی در خطورات ذهنی اش هم دنبال اینکه بالاخره یک وقتی توبه از این بکند هم نباشد، حدیث نفس هم ندارد؛ یعنی درونش هیچ چیزی دیگر در اینجا در کار نیست، گناه را انجام داده است تمام شده است رفته است، هیچ نحوه ای از اینکه من این گناه را انجام داده ام باید یک کاری بکنم [و بالاخره توبه بکنم] حتی در حد حدیث نفس هم درونش نباشد؛ فذلك الاصرار این اطلاق اصرار بر گناه صدق می کند بر آن، این یک نکته.
در روایت بعدی می فرماید که:[3] في الدر المنثور أخرج أحمد عن أبي سعيد الخدري عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم، قال: قال: إبليس يا رب وعزتك لا أزال أغوي بني آدم ما كانت أرواحهم في أجسادهم، من دائما اغوا می کنم بنی آدم را تا وقتی که روح در جسد اینها هست؛ یعنی تا زمانی که زنده هستند من اغوا می کنم، خدای سبحان هم [فرمود:] فقال الله وعزتي لا أزال أغفر لهم ما استغفروني، تا وقتی که اینها هم استغفار بکنند من هم می آمرزم؛ یعنی خط و نشان کشیدن های خط هدایت و خط ضلالت [را دارد بیان می کند]، خط ضلالت خط و نشان می کشد – که این هم ساختار ابلیس است – که آن تا آن لحظه ی آخری که جان در بدن دارد من رهایشم نمی کنم، فکر نکنید اگر در کما هست رهایش می کنم، فکر نکنید اگر حال احتضار دارد رهایش می کنم، که خاطراتی که نقل می شود در رابطه با آن کسانی که آن نحوه ی از آخرین لحظات حیات را داشتند می چشیدند اما گاهی برگشتند در اینکه در آن لحظات آخر شیطان چقدر دور و بر آنها می پلکید و دنبال یک راهی بوده است، حتی یک کسی نقل می کرد که مدتی مثلا برادر من در حالت کما –حالا یا نظیر کما – بود، وقتی که برگشت شاید یک نصف روز مثلا به هوش آمده بود و چند کلمه صحبت کرد آن چند کلمه اش این بود بعد از مدت ها که این ملعون در این مدت – که حالا نمی دانست چقدر هم بوده است او؛ چون متوجه به گذر زمان نبود – من را رها نکرده بود و دائماً به دنبال سقوط من بود، خب این همینجور است[؛ چون] قسم خورده است [شیطان] و اینجا هم بیانش این است که: لا أزال أغوي بني آدم ما كانت أرواحهم في أجسادهم، تا جان دارند من این کار را می کنم، خدای سبحان هم در قبالش [فرمود:] وعزتي لا أزال أغفر لهم ما استغفروني، اینها هر گاه استغفار بکنند من می آمرزمشان، این هم بیان این است که اگر این بارها و بارها اگر مبتلی شد و دوباره استغفار کرد این همان مقابل اصرار است که اگر بارها و بارها مبتلی شد و استغفار کرد من رهایش نمی کنم که روایات این بحث هم خودش خیلی زیبا است، بعد می فرماید که…
شاگرد: …
اینکه بگوییم گناهی در کار باشد که خدا بعد از آن بگوید: من نمی بخشم تو را، یا باید گناهی باشد – مثل ابلیس – که از یک اعتقاد عظیمی نشأت گرفته باشد که آن اعتقاد عظیم سقوطی را در پی ایجاد کند که طبع بر قلب خورده باشد ختم بر قلب خورده باشد، امکان پذیر است که آن گناه از یک عقبه ی فکری عمیقی نشأت بگیرد که این دیگر برای این [انسان] خودش برگشت نا پذیر میکند نه [اینکه] خدا توبه[ی او را] نمی پذیرد، آنجایی که بیان می شود که خدا توبه اش را نمی پذیرد نه اینکه این توبه می کند و خدا نمی پذیرد، منافات با این بیان اینجا ندارد؛ یعنی این دیگر با این عقبه ی عظیمی که برای این گناه است موفق به توبه نمی شود، چنانچه در رابطه با جریان استقرار حاکمیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم همین مسأله وارد شده است که اگر کسی در زمان استقرار حاکمیت حضرت گناهی مرتکب بشود آمرزش ندارد [و] توبه ندارد، چرا توبه ندارد؟ نه اینکه او توبه می کند [و] بخشیده نمی شود [بلکه]؛ یعنی اینکه کسی که در آن دوره به گناهی چنگ می زند و مرتکب می شود این از یک عقبه ی عناد نشأت می گیرد؛ چون گناه عمدتاً از روی جهل است:[4] إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ، چون جهالت منشأ می شود [که] انسان مرتکب گناه بشود و هر گاه بیداری شکل بگیرد امکان توبه فراهم می شود ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ یاد خدا می کنند و دنبالش آن [یاد خدا] باعث استغفار می شود، اما کسی از روی علم و عناد کاری را انجام بدهد دیگر این جهالت نیست، این دیگر خودش مقابل ذکر است، دیگر این ذکر برای این امکان پذیر نیست، لذا این یک گناه است اما شیطان گناهش غیر قابل برگشت شد؛ چون خودش هم بیان می کرد که: من هرگز از ساجدین نخواهم بود، امکان سجده را خودش دارد [نفی می کند]، یک گناه نبود [تا] بگوییم با یک گناه این خلود در آتش و لعن ابدی را برای خودش خرید؟ می گوید: یک گناهی بود که این عقبه ی فکری و عمق وجودی را در پی داشت، پس این مسأله منافات با همدیگر ندارد، این حاکم است؛ اصلی که در اینجا است [حاکم است] که [می گوید:] لا أزال أغفر لهم ما استغفروني، در تعبیر روایت هست که تا جان به حنجره می رسد توبه مقبولیت دارد تا این لحظه که حیات باقی است [توبه پذیرفته می شود] و [این پذیرفته شدن توبه] منافات ندارد اگر می گویند: بعضی ها توبه شان پذیرفته نمی شود، [پذیرفته نشدن در اینجا]؛ یعنی موفق به توبه نمی شوند؛ چون [گناهانشان] از عناد نشأت گرفته است، [نه اینکه توبه می کنند اما توبه شان پذیرفته نمی شود].
در روایت دیگری می فرماید که: [5] في الكافي عن الصادق عليه السلام: لا صغيرة مع الاصرار ولا كبيرة مع الاستغفار، اگر بر صغیره ای اصرار شد این در حقیقت می شود کبیره ی غیر قابل بخشش و اینجا دیگر صغیره نیست، ولا كبيرة مع الاستغفار، حالا اینکه [می فرماید:] لا كبيرة مع الاستغفار، آیا سنخ کبیره بودن از آن زائل می شود که می شود صغیره – مثل اینکه قبلی با اصرار صغیره بودنش شد کبیره – این آیا با استغفار کبیره بودنش تبدیل به صغیره می شود؟ یا نه تبدیل بودنش کلا به عنوان ذنب برداشته می شود؟ هر دو امکان پذیر است با مراتب استغفار؛ یعنی گاهی انسان مرتبه ای از استغفار را دارد که این مرتبه از استغفار این گناه کبیره و مانعیتش را کم می کند، با اینکه ممکن است این عود بکند به این اما همین توبه باعث می شود که از کبیر بودن این خارج بشود و تبدیل به صغیره بشود، اما اگر این شدت استغفار باشد اصل کبیره بودن و صغیره بودن و گناه بودن برای این برداشته می شود؛ پس هر دو معنای می تواند تناسب داشته باشد با این با [تغییر] مراتب استغفار، لذا به جایی می رسد که: يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ،[6] این سیئات همان کبائر هست که حتی تبدیل به حسنه خواهد شد با آن سیستم تغییر هاضمه ی وجودی این و رابطه های وجودی این.
خب، باز در روایت دیگری می فرماید که: في تفسير العياشي عن الصادق عليه السلام في حديث قال این حدیثی که در اینجا آمده است یک صدری دارد، اینجا آن صدرش نیامده است، من صدرش را که یک خط است خدمت دوستان [بیان می کنم تا] در محضرش باشیم: رحم الله عبداً لم یرض – البته این [صدر] هم باز ادامه دارد ولی از اینجایش [بیان می کنیم] که حرف کامل تر باشد – من نفسه أن یکون ابلیسُ نظیراً له في دینه، خدا بیامرزد یا آمرزیده است – هر دو معنا را می دهد: دعایی یا اخباری، انشائی یا اخباری – رحم الله عبدا؛ یعنی خدا آمرزیده است این بنده را؛ یعنی این عمل باعث شده است که رحمت محقق شده است از باب اینکه اینقدر قطعیت دارد، یا: انشاء است [به معنای اینکه]: بیامرزد، رحم الله عبداً لم یرض من نفسه أن یکون ابلیسُ نظیراً له في دینه، خدا رحمت کند بنده ای را که اعمالش شیطان را راضی نمی کند، نظیرا له في دینه؛ یعنی عملی که ابلیس از او می خواهد با آنچه که او انجام می دهد نظیر و شبیه نیست، خدا این بنده را مورد رحمت قرار داده است یا می دهد یا بدهد که چگونه باشد؟ لم یرض من نفسه راضی نیست که از درونش و نفس خودش که ابلیس نظیراً له في دینه، آن عمل او و کار او مشابه با آن چیزی که ابلیس می خواهد باشد – این صدر روایت است – ، بعد دنبالش می فرماید: في كتاب الله نجاة من الردى در کتاب خدا نجات از پستی است و بصيرة من العمى بینایی از کوری وشفاء لما في الصدور فيما أمركم الله به، چه چیزی است آن شفا و بینایی و نجات که اینجا می گوید؟ آنجا می فرماید: فيما أمركم الله به، من الاستغفار مع التوبة – حالا این استغفار و التوبه یا نسخه: استغفار مع التوبه، هر دو وارد شده است مانعی هم ندارد، واو هم می تواند به معنای مع استعمال بشود و حتی اگر جدا هم باشند باز مانعی ندارد – فيما أمركم الله به، من الاستغفار و التوبة، قال الله: والذين إذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب إلا الله ولم يصروا على ما فعلوا وهم يعلمون، قال – حضرت می فرماید: – ومن يعمل سوءاً أو يظلِم نفسه ثم يستغفر الله يجدِ الله غفورا رحيما، که این خدا را غفورِ رحیم می بیند، فهذا ما أمر الله به من الاستغفار پس این – چقدر تعبیر زیباست – چه ایجاد می کند؟ نجاة من الردی و بصیرة من العمی و شفاء لما في الصدور، استغفار این آثار را دارد؛ یعنی اگر انسان جایی احساس می کند قلبش کدر شده است اگر جایی احساس می کند راهش به بن بست رسیده است و راه ها بسته است، اگر جایی احساس می کند قدرت تشخیصش کم شده است و در تحیر است، می گوید چکار بکند؟ استغفار بکنید، خیلی زیباست، کار عملی است[؛ یعنی] یک حواله ی به دور نیست، می گوید: در زندگی گاهی انسان احساس می کند به تحیر مبتلی شده است نمی تواند تشخیص بدهد چکار بکند [اینجا استغفار] بصیرة من العمی است، کوری یعنی همان تحیر، [وقتی] نمی داند از کجا برود اینجا استغفار بصیرت ایجاد می کند راه را به انسان می نمایاند؛ چون آن گناه مانع شده بود، یکی از آثار گناه این است که انسان متحیر در مسیر می شود که کجا برود و چجوری برود، راه را گم می کند آن وقت استغفار باعث می شود آن گناه زائل بشود لذا بصیرت ایجاد بشود یا: نجاة من الردی، انسان از پستی و پست گرایی و نگاه های پست که میلش به یک چیزهای حقیری گاهی شکل می گیرد که نمی داند چرا به اینها محبت پیدا کرده است و از آن چیزهای عالی صرف نظر می کند، می گوید: اینجا هم جای استغفار است نجاة من الردی، به تعبیر حضرت آیت الله بهاء الدینی رحمت الله علیه: این باعث می شود مبدأ میل انسان عوض می شود، گناه مبدأ میل را به سمت پستی ها سوق می دهد و استغفار مبدأ میل را [تغییر می دهد]، مبدأ میل خیلی عظیم است، مبدأ میل؛ یعنی کشش وجودی من؛ یعنی گاهی بعضی گناهان کشش وجودی در من ایجاد می کنند که آن کشش وجودی میل به پست ها و حقیرها می شود، میل به چیزهای ناچیز می شود که ارزش من به آن نیست، من نگاهم نباید به آن میافتد اما تمایلم به آنها است، می گوید: این نجاة من الردی هم با چه چیزی ایجاد می شود؟ با استغفار و توبه ایجاد می شود. اینها راهکار عملی است آدم می بیند در کدام یک از اینها [مشکل دارد و برای حل آن استغفار می کند]. شفاء لما في الصدور، [وقتی در] قلب انسان احساس تیرگی، زنگار، احساس بی هویتی، احساس کسلی، یک حالت بی انگیزگی ایجاد می شود، می گوید شفاءٌ لما في الصدور، و الا قلب باید انگیزه ساز باشد، اشتیاق آور باشد اگر می بیند انسان اشتیاق ندارد حالی ندارد، رخوت و سستی ایجاد شده است می فرماید: باز استغفار [کنید]، منتهی حالا استغفار فقط به این نیست که آدم کلمه ی استغفار را بر زبان میاورد [و] بر میگردد، [بلکه] یک محاسبه ای نسبت به سابقش [انجام می دهد به این نحو] که: نکند کاری از من سر زده است و من جبران آن را محقق نکرده ام، الاستغفارٌ کلمةٌ یطلق علی ثلاثة معان – نظیر این که از امیرمؤمنان علیه السلام است – بر شش رکن استوار است [استغفار] که آنجا دارد ارکاز استغفار را که آنها را بعد محقق می کند که یکی اش ندامت است یکی اش حقوق ناس است یکی اش حقوق الله است یکی اش جبران آن لذت گناه است به عَلَم طاعت و عَلَم عمل صالح که آنجا شش تا را ذکر می کند.
خب، در این روایت ادامه اش می فرماید که: وقال ومن يعمل سوءاً أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما فهذا ما أمر الله به من الاستغفار، و اشترط معه با استغفار اشتراط کرد، این «و اشترط معه» ازن این ذیل به دست می آید که اگر آنجا استغفار مع التوبة باشد معیت بهتر از این است، با این ذیلی که آمده است [اینطور است] هر چند اگر واو هم گرفتید شما آن واو را به معنای مع معنا بکنید با قرینه عیبی ندارد در اینجا، می فرماید که: و اشترط – با این استغفار مع – الاستغفار، التوبة والاقلاع عمّا حرّم الله، کنده شدن؛ ببینید یک موقع می گوید: جدا شدن، یک موقع می گوید: کنده شدن، معلوم می شود خیلی سخت است، یک موقع است مثلا می گویند که: لباس را انسان در میاورد، این لباس در آوردن راحت است با اینکه این پوششی برای انسان بوده است اما در آوردن لباس غیر از این است که انسان پوستش را بکند، پوست با انسان عجین شده است، درست است؟ آن تعبیری که راجع به بلعم باعور آمده است چیست؟ فانسلخ منها، انسلاخ؛ یعنی پوست را از بدن جدا کردن، مثل اینکه گوسفند را وقتی ذبحش کردند می گویند: سلاخی کردن؛ یعنی پوست را از بدن جدا کردن، پس در اینجا هم که بحث جدا شدن است یک موقع است انسان از گناه جدا می شود؛ چون گناه خیلی چسبندگی اش شدید نبوده است، اما گاهی گناه چسبندگی اش قوی می شود با انسان خیلی عجین می شود لذا اقلاع لازم دارد، به طوری که باید با یک کار سخت و شدید [این صورت بپذیرد]، یک موقع هست که می گویی یک ذره یک ذره می کشیم می گوید: نه، اقلاع کندن با شدت و حدت است که این کندن با شدت و حدت را لازم دارد، و الإقلاع عمّا حرّم الله فإنّه يقول: إليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه که کلمه ی طیب به سوی او می رود عمل صالح او را رفعت می دهد که اگر عمل نا صالح باشد چکار می کند او را؟ نگه میدارد، این را مثل ماشینی که موتورش سالم است اما با سیم های قوی آن را به یک جایی بسته اند که این هر چقدر گاز می دهد حرکتی ایجاد نمی شود، باید کنده بشود، آن سیم ها و طنابهایی محکمی که این ماشین را بسته است عمل صالح آن کندن را ایجاد می کند، اقلاع با عمل صالح ایجاد می شود که اگر عمل ناصالح باشد بند ایجاد می شود بستن ایجاد می شود – دقت بکنید چقدر این بیان عظیم است – لذا مرحوم علامه در ذیل همین: إليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه می فرماید که: اعتقاد صالح [و] کلمه ی طیب نگاه به قله است [که] تا چقدر بالا می رود، لذا صعود است و عمل صالح رفع است؛ یعنی نگاه به پایین است که چقدر بالا آمده است، پس یک موقع است به واسطه ی عمل انسان می خواهد بکند از زمین عمل صالح رفع است در مقابل وضع، اما او صعود است، نگاه به قله است که چقدر دارد بالا می رود، اگر نگاه به قله باشد اما کندن از پایین نباشد نگاه به قله اثری ایجاد نمی کند این باید فقط بایستد و نگاه بکند، آنی که باعث می شود نگاه به قله محقق بشود و لازم است همراه نگاه به قله باشد کندنِ از زمین است و این قلع است و لذا عمل صالح سبب انقطاع می شود – تعبیر علامه است در «الولایة» – ، عمل صالح سبب انقطاع می شود؛ یعنی کندن و کلم طیب سبب وصال می شود، آن سبب وصال است این سبب انقطاع است، انسان در هر حرکتی که می خواهد داشته باشد یک کندن می خواهد یک رسیدن، رسیدن بدون ملازمه ی کندن امکان پذیر نیست، وصال با انقطاع امکان پذیر است، پس إليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه، خیلی بیان زیبایی است، قرآن همش راهکار است و دارد درد ها و درمان های ما را بیان می کند اما ما تلاوت می کنیم قرآن را، درسی می خوانیم قرآن را فقط، نمی گویم درس نباشد تلاوت نباشد، ولی [باید] از درس و تلاوت عبور کند به اینکه این [عمل بشود]، تعبیر بعضی این است که: قرآن آمد لیُعمَل به، تا عمل بشود به آن اما فاتخذتم دراسته عملاً، درس خواندنش را عمل خودتا قرار دادید، با اینکه آمده بود تا: لیُعمل به، عمل به آن بشود، اما شما: فاتخذتم دراسته عملاً، خواندنش را عمل خودتان قرار دادید و توقف ایجاد شد.
بعد می فرماید که: وبهذه الآية يستدل استدلال می شود به این آیه: أن الاستغفار لا يرفعه إلى الله إلا العمل الصالح والتوبة، پس استغفار باید همراه بشود با عمل صالح؛ یعنی یکی از چیزهایی که استغفار را محقق می کند عمل صالحی است که به دنبالش شکل می گیرد تا رفع در مقابل آن وزن و افتادن [محقق بشود] و آن رداع و اتخاذ پستی در مقابل او شکل بگیرد، او پایین میاورد این بالا می برد، این هم یک نکته.
در روایات دیگری که در مسأله هست روایات زیبایی است می فرماید که:[7] عن أبي بصير قال : سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول : لا والله، لا يقبل الله شيئا من طاعته على الاصرار على شئ من معاصيه، اگر اصرار بر معصیت – حتی صغیره – باشد، هیچ مقبولیتی برای اعمال دیگر انسان هم محقق نمی شود؛ یعنی انسان این همه اعمال دیگر انجام می دهد اما در یک جایی اصرار بر صغیره دارد، می گوید: همه ی آنها پشت یک دیواری از آتش می مانند، نه عبور می کنند به آنور نه نتیجه ی آنها بر می گردد به ما؛ چون عبور نکرده اند، اینها همینجا می مانند، مثل یک گنبدی است که انسان برای خودش [درست کرده است]، گنبدی که دفاع می کند که اینها بالا نروند به ملکوت نروند، نگه می دارد اینها را، اینها را اینور نگه می دارد، نه عمل بالا می رود نه نتیجه ی عمل که رفت بالا بر می گردد؛ چون ما هر عملی که انجام می دهیم اثرش این است که این بالا می رود، اگر مقبول واقع شد توفیقات و استعدادهای جدید برای انسان ایجاد می شود، این [گنبد باعث می شود] نه عمل بالا می رود نه آن استعدادها و توفیقات به دنبالش پیش می آید، خیلی محرومیت است، آن وقت غیر از این مانع ایجاد می شود؛ یعنی میل به پستی و سقوط هم ایجاد می شود، این هم روایت شریف که می فرماید که – قسم هم خورده است – : عن أبي بصير قال : سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول : لا والله، لا يقبل الله شيئا من طاعته على الاصرار على شئ من معاصيه.
در روایت دیگری می فرماید که…
شاگرد: …
توفیق بر عمل صالح با استغفار محقق می شود؛ یعنی استغفار مقدمه است برای اینکه انسان توفیق بر عمل صالح پیدا بکند، استغفار کندن را ایجاد می کند، عمل صالح این کندن را به بالا می برد، توفیق بالابردن را پیدا می کند.
در روایت بعدی می فرماید که: [8]عن معاوية بن عمار قال : سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: أنّه والله ما خرج عبد من ذنب بإصرار وما خرج عبد من ذنب إلا بإقرار، قسم خورده است که: ما خرج عبد من ذنب بإصرارٍ، اگر اصرار بر گناهی باشد از این گناه به هیچ وجه خارج شدن امکان پذیر نیست، ما خرج خارج نشده است عبد من ذنب بإصرارٍ وما خرج عبد من ذنب إلا بإقرار، این هم یک راه است که همینکه انسان اقرار بر گناه دارد در درگاه الهی که: خدایا من گنه کار هستم، این را در حدیث نفس خودش پیش ربش دارد می گوید: این هم امکان اخراج و خروج از گناه را فراهم می کند، این هم یک مرتبه از استغفار است که گناه اینقدر عادی نشود که انسان از یادش برود، گناه را انجام داده است اما پیش خدا می گوید: خدایا من بد کردم، هنوز هم کاری هم نکرده است استغفار هم نکرده است جبران هم نکرده است، [اما] صرف این اقرار هم خودش یک مرتبه است؛ چون کم کم این هم از بین می رود؛ یعنی این اقرار بر ذنب هم در مرور ایام انسان دیگر می بیند مدتی گذشته است هیچ اقرار بر ذنبی در وجودش شکل نگرفته است، که این هم یک مرتبه از اصرار است، پس اقرار مانع اصرار می شود، انسان سعی بکند پیش خودش با خدا بعد از هر نمازی یاد بیاورد که: خدایا من گناهانی داشته ام یادم نرفته است اینها را، هر چند توفیق توبه هم پیدا نکردم، اقرار بر ذنب مانع اصرار می شود، بلکه مانع گناه می شود، این هم یک نکته.
اینقدر روایات ما زیبا ترسیم و تشریح می کند، همین را چه کسی می تواند بگوید غیر از امام معصوم که: اقرار بر ذنب خودش در درگاه الهی مانع از ذنب است، این خودش یک درمان است، ما رفته ایم پیش متخصص ترینِ کسانی که راه انسان شناسی را برای ما رسیدن به خدا را دارند بیان می کنند و راه های سقوط را دارند نشان می دهند که چه چیزی هست، خب نسخه نوشته اند، اما ما نسخه ها را به جای عمل می خوانیم، بعدش هم اینها را می گوییم برای دیگران[؛ یعنی] نسخه برای خود ما نیست [بلکه] نسخه برای دیگران گفتن در نظرمان می آید، این هم یک روایت شریفی که در اینجا بود.
این روایت هم از امیرمؤمنان در مجمع البیان [آمده است]: [9] أنه قال: إن العبد ليذنب ثم يذكر بعد خمس وعشرين سنة، یک گناهی را مرتکب می شود 25 سال بعد به یادش میاید، فيستغفر الله منه فيغفر له، بعد از 25 سال این ریشه دوانده است مثل این درختی که انسان کاشته است این با کارهای دیگرش هم هی آبیاری شده است این بدون اینکه بداند هی ریشه دوانده است، اما حتی بعد از 25 سال اگر انسان استغفار کرد می فرماید: فيغفر له، به چه چیزی استدلال کرد حضرت؟ به همین آیه: ومن يعمل سوءا! أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما؛ یعنی حتی اگر – این اطلاق دارد – بعد از مدت های طولانی بر این گناه استغفار ملحق بکند [خداوند او را میبخشد]، لذا حتی به ما بعضا نوید دادند که: اگر انسان گناهانش مانع صعود اعمالش شده بود و جزاء اعمال هم برایش نرسیده بود، اگر استغفار را ملحق بکند گاهی به طوری است که این طاعات از بین نرفته است [و] حبس شده اند، لذا با استغفار یکدفعه راه که باز بشود آن سد که شکسته بشود همه ی اینها صعود می کنند و جزاء همه ی اینها برای انسان محقق می شود، یکدفعه می بیند انسان یک تبدل و تحولی در زندگی شان ایجاد می شود، بعضی ها یک هو تحول در زندگی شان ایجاد می شود برای این است که اینها از بین نرفته بود، حبس شده بود اما از بین نرفته بود، اما گاهی این حبس شدن مثل موریانه ای که به جانشان هم بیافتد اعمال صالح گناهان آنها را هم از بین می برد و تمام می شود، فقط صرف حبس نیست، همانجور که: فادرءوا بالحسنة السیئة، با حسنة درء و دور کنید سیئه را، گاهی سیئات هم باعث می شود حسنات از بین بروند، حسنات ضایع بشوند.
در روایت بعد می فرماید که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که: [10] من علامات الشقاء از علامت شقاوت چهار چیز است:جمود العين چشم خشک، قسوة القلب قساوت قلب شدة الحرص في طلب الرزق سیری ندارد دائما فکر و ذکرش و شبانه روزش در طلب رزق باشد والاصرار على الذنب، این چهارتا چهارتا مفسده ای است که شقاوت را به دنبال می آورد، با اینکه چهار عمل است ولی عملی است که شقاوت که در مرتبه ی نظر است در مرتبه ی آن نظام اعتقادی انسان است، به دنبالش از یک شقاوت عملی انسان به شقاوت اعتقادی می رسد.
در روایت دیگری حضرت می فرماید:[11] أربع يمتن القلب چهار چیز است که قلب را می میراند، یکی از آنها: الذنب على الذنب، گناه پشت گناه است؛ یعنی گناهی را کرده است توبه به آن ملحق نشده است قبل از اینکه توبه به آن ملحق بشود گناه دیگری پشت سرش آمده است، الذنب على الذنب، امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: أعظم الذنوب عند الله ذنبٌ أصرّ الیه عامله؛[12]عظیم ترین گناه آن گناهی است که اصرار به دنبالش بیاید؛ یعنی اصرار بر گناه گناه را اعظم می کند؛ یعنی گناه کبیره است اما در بین کبائر اعظم آنی است که گناه پس از گناه به دنبالش بیاید، یا [در روایت دیگری] امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: عجبت لمن علم شدة انتقام الله منه با اینکه می داند خدا شدید الانتقام است، و هو مقیمٌ علی الاصرار!،[13] نشان می دهد که اصرار شدت انتقام را به دنبال خودش میاورد، چجوری جرأت می کند با اینکه میداند خدا شدید الانتقام است اصرار دارد، مقیمٌ علی الاصرار است؛ یعنی در این ملکه شده است برایش اصرار…
شاگرد: …
یعنی اثر این است که خودِ این بیان ایجاد علم است که انتقام الهی را تصور کنید برای اینکه اصرار ایجاد نشود، بیان است، برای اینکه صولت اصرار بر گناه شکسته بشود چکار بکند؟ تصور انتقام الهی و شدت انتقام را در رابطه با اصرار؛ یعنی از اینور شدت اصرار یک شدت است دیگر، از آنور هم شدت انتقام است، خدا منتقم است اما کجا شدید الانتقام است؟ آنجایی که اصرار در کار باشد، لذا خطر شدیدتر می شود.
شاگرد: …
حالا این یک بحثی دارد؛ چون اصرار بر صغیره را در حد یک کبیره می بیند، باید این را بحث کرد که اصرار بر صغیر مثل کبیره می شود، آن وقت منتهی بعضی جاها می فرماید: اصرار بر صغیره مثل اصرار بر کبیره می شود چون یک ملکه ایجاد می کند، آن ملکه ایجاد شدن خطرناکتر است به لحاظ آن ملکه، که اصرار بر صغیره یک ملکه ای را ایجاد می کند لذا دفع آن ملکه باید اهتمام بیشتری به آن بشود هرچند صغیره است.
خب، در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام – ذیل «و لم یصرّوا» – می فرماید:[14] الاصرار أن یذنب العبد و لایستغفر و لا یحدّث نفسه بالتوبة اصرار آن است که گناه بکند [و] استغفار نکند، حتی لا یحدث نفسه بالتوبة فذلک الاصرار.
روایت دیگری می فرماید از امام صادق علیه السلام:[15] الاصرار أمنٌ کسی که اصرار می کند احساس امنیت کرده است، و لا یأمن مکر الله إلّا القوم الخاسرون کسی از مکر خدا احساس امنیت نمی کند مگر قومی که خسران در وجودش نهادینه شده است، پس کسی که اصرار می کند یک احساس امن کرده است که اصرار می کند؛ یعنی ترسش ریخته است [و] ترس ندارد، آدم یک موقع گناه انجام می دهد ترس هم دارد، می گوید اصرار یعنی ترسش ریخته است [و] احساس امن می کند، آن وقت آیه را استشهاد می کند و لا یأمن مکر الله إلّا القوم الخاسرون آن کسی که خاسر است و ملکه ی خسران در وجودش ایجاد شده است احساس امنیت نسبت به خدا به لحاظ گناه برایش ایجاد می شود که دیگر از خدا نمی ترسد، در مقابل این ترس چیست؟ می فرماید که: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ،[16] این خشیة در مقابل آن امن است آن امنی که از خدا ترس ندارد دیگر، آن مال کسی است که مصرّ است اما کسی که عالم است این خشیة دارد از خدای سبحان و لذا این مبتلی نمی شود، پس برای اینکه آن امن شکسته بشود حتما باید انسان از جهت معرفتی و علم ترس از خدا در وجودش شدیدتر بشود تا آن ترس باعث شکسته شدن این امن نسبت به خدا بشود که احساس ترس نداشته باشد؛ الاصرار أمنٌ و لا یأمن مکر الله إلّا القوم الخاسرون.
ان شاء الله خدای سبحان همه مان را اهل خشیة خودش قرار بدهد و توفیق استغفار از همه ی مراتب گناه [به ما بدهد]، اینها تازه گناه هایی بود که زشتی هایی بود که زشت بود و گناه بود در نزد همه اما:
رو مکن زشتی که نیکی های ما
زشت باشد پیش آن زیبای ما
خیلی ها از عباداتشان استغفار می کنند می گویند: خدایا این عبادات و این طاعات ما همه اش شکستن حریم توست ولی چاره چیست که غیر از این بلد نیستیم؟ یعنی اینها همه با آن نگاه به خدای سبحان و عظمت الهی انسان خودش تخطئه می کند اما چون امر دارد و مطیع است و عبد است می گوید: اینقدر از من می آید اما اینها همه شکستن عظمت توست، اینها جسارت است، همانجوری که بعضی حضرات فرمودند که: خدایا اگر تو اذن نداده بودی من هیچگاه به خودم جسارت نمی دادم ذکر تو را بر زبانم جاری بکنم؛ چون این زبان با ذکر تو چه نسبتی دارد؟ با این نگاه ان شاء الله آن زشتی های ما از سنخ عبادات ما باشد نه از سنخ معاصی که زشتی هایی است که همه جا باشد.
ان شاء الله خدای سبحان ما را به عبادات اولیاء خودش موفق بگرداند، و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
شاگرد: …
دیگر تمام شد این آیه، آیه 136 مانده است که در محضرش هستیم…
شاگرد: …
این روایات عمده اش از کافی شریف بود که… کدام هایش را می فرمایید؟
شاگرد: …
نه، از تسنیم همه اش نبود، تسنیم هم بود اما همه از تسنیم نبود و گاهی از جاهای دیگر هم بود…
شاگرد: …
مثلا آن «ثم یذکر بعد خمسٍ و عشرین سنة» از مستدرک الوسائل است جلد 12، ص 129…
شاگرد: …
بله، منتهی یک موقع هست می گوییم: به کبیره بی اعتنا بشوید یا کم اعتنا در قبال این، این را نمی شود استفاده کرد، اما یک موقع می گوییم که: برای اینکه یک چیزی را اصلاح بکنیم از کجا شروع بکنیم [و] نقطه ی شروعمان را کجا قرار بدهیم؟ ببینید لازمه اش این نباشد که بگوییم کبیره را ولش کنیم نه، [بلکه] بگوییم: از کجا شروع کنیم؟ نقطه ی شروع کجا مهمتر است، می گوید: اصرار مهمتر است.
شاگرد: …
عرض می کنم دیگر، منتهی یک موقع این ملازم می شود با اینکه به کبیره بی خیال بشوند این غلط است حتما، ولی بگوییم نقطه ی شروع را کجا قرار بدهیم؛ یعنی همه ی اینها را باید انجام داد اما [مسأله این است که] نقطه ی شروع را کجا قرار بدهیم؟ یعنی همه ی اینها را باید انجام داد اما نقطه ی شروع را کجا قرار بدهیم، اینجوری باید بیان بشود نه اینکه بگوییم که: آنها را فعلا ولش کن، [اگر] اینجوری بگوییم خود به خود آن کم ارزش شدن آنها و نترسیدن از آنها خودش یک بی باکی می آورد و یک اصرار می شود.
شاگرد: …
مختلف است، گاهی فرصت دادن مربوط به [قطع امید خدا از بنده است]، تعبیر قرآن این است: نُمْلِي لَهُمْ ؛[17]یعنی از این [بنده] یک خورده قطع امید کرده است، گاهی از این باب است، گاهی نه [اینگونه نیست، بلکه] چون علمش کم بوده است و مرتبه ی وجودی اش ضعیف است مهلت می دهند، دقت می کنید؟ گاهی مهلت دادن به لحاظ ضعف است گاهی مهلت دادن به لحاظ علم است که این قوی بوده است [و چون] این کار را که کرده است دیگر ولش کنید، دو طرف دارد، گاهی زود عقاب کردن مربوط به این است که می خواهد مانع بیشترش بشود…
شاگرد: …
می شود اما منتهی قسم بخوری که این از این سنخ است نه، چرا؟ چون نمی خواهد این معلوم بشود که از کدام سنخ هم هست، اما انسان وقتی می بیند که بعضی اش را باید به خودش نسبت بدهد، آنجایی که به او فرصت داده شده است [در حالیکه] گناه کرده است نعوذبالله [و] بعد دیده است فرصت دارد بگوید: خدایا معلوم می شود که از من داری قطع امید می کنی، پس باید یک عمل سنگین [انجام بدهد]، اما نسبت به مردم مثلا یک نوجوان است یک کاری را انجام داده است، خب معلوم است که این نوجوان اخذش به سرعت محقق نمی شود، چرا؟ چون هنوز علمش قوی نیست، لذا از یک نوجوان اخذ به گونه ای باید باشد که نسبت به یک کسی که جا افتاده است آن اخذ مرتبه ی دیگری باید باشد معلوم است دیگر… یعنی در جامعه هم همین کار را می کنند دیگر، در نظام عقاب الهی هم مثلا همین است، می گوید: آقا یک کسی که مثلا زن دارد و اگر مبتلی به گناهی می شود این [حکمش] اعدام [و] سنگسار است، اما اگر زن ندارد حد به او زده می شود، تفاوت برای این است که او قوی تر بوده است و امکان مانعیت و جلوگیری بیشتر داشته است، این ملاک است در تربیت؛ یعنی همین اجرای حد سنگسار باشد یا تعزیر یا حد شلاق باشد، این بستگی دارد، ملاک دارد می دهد اینجا؛ چون ملاک دارد می دهد در نظام تربیتی و اخلاقی می شود این را پیاده کرد؟ می گوید: می شود.
شاگرد: پس قاعده ی کلی این است که می شود؟
بله، منتهی ملاک باید استحسان نباشد، به طوری که لوازم کار را در جهات متعدد انسان ببیند…
شاگرد: … در مورد خودش می گوید: شدید العقاب؛ یعنی در عقاب من از همه شدیدتر هستم.
بله، یا [می گوید:] اسرع الحاسبین؛ یعنی به سرعت محاسبه محقق می شود.
شاگرد: آیا والدین باید مثلا در برخوردشان با فرزندشان چنین حسی را ایجاد کنند (صوت نامفهوم)
نه، شدید العقاب جای خاص دارد، اشدّ المعاقبین جای خاص دارد، عقاب جای خاص دارد، پس یکجا خدا معاقب است، یکجا شدید العقاب است، یکجا اشدّ المعاقبین است، هر کدام از اینها جای خودش را دارد، اینجور نیست که بگویی: اگر رسید به عقاب دیگر اشدّ المعاقبین است، اسرع الحاسبین است، سریع الحساب است، خدا محاسب است، همه ی اینها در کار است[؛ یعنی] هم حساب دارد هم سریع الحساب است هم اسرع الحاسبین است…
شاگرد: …
باید ظرف هایش را دید دیگر، پس اینها را با ملاکاتش باید [به دست آورد]، حتما خلاصه اینها باید خوب [شناخته بشود]؛ یعنی جزء یک علمی است که استنباط می خواهد اینها واقعا؛ یعنی همینجور نیست که آدم تا یک روایت را دید زود حکم بکند که اینجوری است، باید کاملاً اینها کنار هم قرار بگیرد استنباط از اینها صورت بگیرد، ولی ملاک دارد همه اش، مراتب با مراتب، هر کدام از اینها قابل و فاعل مراتب [دارد]، به لحاظ فاعل که خدا است به لحاظ قابل که بنده است این دوتا تناسب دارد.
[1] . آل عمران: 135.
[2] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 24.
[3] . همان.
[4] . نساء: 17.
[5] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 25.
[6] . فرقان: 70.
[7] . کافی: ج 2، ص 288، ح 3 / وسائل الشیعة (الاسلامیة) : ج 11، ص 268، ج 1.
[8] . کافی: ج 2، ص 427، ح 4.
[9] . مستدرک الوسائل: ج 12، ص 129.
[10] . کافی: ج 2، ص 290، ح 6.
[11] . «أربع يمتن القلب: الذنب على الذنب وكثرة مناقشة النساء يعني محادثتهن، ومماراة الأحمق يقول وتقول ولا يؤل إلى خير أبدا، ومجالسة الموتى، قيل : وما الموتى؟ قال : كل غني مترف». / وسائل الشیعة (الاسلامیة): ج 14، ص 143، ح 3.
[12] . میزان الحکمة: ج 2، ص 989.
[13] . همان: ص 994.
[14] . همان: ص 993.
[15] . همان.
[16] . فاطر: 28.
[17] . آل عمران: 178.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 848” دیدگاه میگذارید;