بسم الله الرحمن الرحیم
خب در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران، آیات صد و سی و چهارم به بعد هستیم، بعد از اینکه آیه ی شریفه ی: [1] بسم الله الرحمن الرحیم: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»، تا حدودی بیان شد در محضر آیه ی بعد هستیم که بیان آن آیه ی قبل را در 3 آیه میکند، بنا بر این شد که این 3 آیه ی بعدی بیان آیه ی سارعوا باشد منتهی به نحوی که «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» بیان «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» باشد «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ» بیان آیه ی «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» باشد و آیه ی بعدی هم که جزاء همه ی اینها است [2]«أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ…»؛ یعنی همان متقینی که در آیه ی 132 بیان شد که الذین و الذین بود دنبالش اولئک [آمده است]، این سه آیه اشاره ی به همان اعدت للمتقین دارد که متقین با توجه به حکم موضوع و تناسبی که در این آیه ی شریفه و سیاق آیاتی که در آن قرار داریم که مربوط به جنگ احد بود – اگر یادتان باشد – بنا بر این شد که آن گسستی را که در جامعه ایجاد شده بود در اثر شکست و شهادت ها و زخمی ها و روحیه ای که از دست رفته بود جبران آن و برگشت به وحدت را طریقش را نشان بدهند، از جمله طریقی که در اینجا بیان کردند این بود که «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» به دنبال آن نقص ها را جبران کردن باشید آن هم با سرعت، حالا چه نقص های اجتماعی چه نقص های فردی؛ که نقص های فردی خصلت ها و خو های زشت فردی میشود و آن نقص های اجتماعی هم آنچه که در نظام اجتماعی باعث گسست شده است، لذا بیان «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ و جنةٍ…» برای این است که یک جامعه ای که از هم پاشیده است چگونه دوباره به پیوستگی برسد که از دو طرف یکی از جبران نقص یکی هم از طریق شوق به کمال، پس هم فطرت فرار از نقص هم فطرت شوق به کمال از دو جهت این جامعه را باید به سمت تعالی برد؛ هم باید نقص های جامعه جبران بشود هم باید افق های کمالی جامعه خوب دیده بشود و ترسیم بشود، پس با یکی فقط نمیشود که بیاییم فقط وعده بدهیم نسبت به آینده؛ بلکه باید آسیب شناسی گذشته هم بشود و نقص های گذشته هم جبران بشود – چه در نظام فردی چه در نظام اجتماعی این مشترک است – . آن وقت در اینجا تحلیلی که میکند هر کدام از اینها را، فطرت فرار از نقص را با یک قسمتی درگیر میکند و فطرت شوق به کمال را به یک چیزهایی امیدوار میکند، ببینید اینها تمامش وقتی بر اساس یک نظمی قرار بگیرد برگشت به یک منبت میکند؛ یعنی ما متکثراتی را که در آیات مختلف به صورت اخلاق و احکام و اعتقادات آمده است وقتی آن نگاه توحیدی در همه جا باشد برگشت تمام این متفرقات از هر گوشه و هرجایی که برویم در عین حال میبینیم به یک ریشه و تنه میرسد و لذا انسان به یک آرامشی می رسد میبیند جایگاه هر چیزی روشن است و آنجاهایی را که تحلیل میکنند به ما قدرت میدهد [که] در جایی هم که جدید است این قدرت تحلیل را پیدا بکنیم، اما اگر هر جایی فقط دارو برای یک درد بود – دقت میکنید؟ – [برای] هر درد جدیدی باید دنبال داروی جدیدی باشیم اما وقتی کلید را به ما میدهند وقتی راه را نشان میدهند فقط درمان را نشان نمیدهند، علاوه بر درمان راه را خوب نشان میدهند، این باعث میشوند که انسان ورزیده بشود در اینجا که خودش هم در شرایط مشابه یا غیر مشابه قدرت اجتهاد و تحلیل پیدا بکند، لذا این جامعه را ترسیم بکنید که الان در این شرایط قرار گرفته است دارد درمانش را بیان میکند [و] آسیب هایش را بیان میکند و از طرفی شوق هایش را [و] آن نگاه متعالی اش را [بیان میکند] که به عنوان «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» این مغفرة یعنی چه؟ یعنی نقص ها را جبران کردن، سرعت در جبران نقص ها، «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» و شوق ها و آن نقاط امید و تعالی ها و آن فرهنگی که جامعه در آن میخواهد حاکم بشود تا به کمال برسد که این دو طرف که «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» که این جنت آماده شده است برای متقین، با توجه به اینکه همیشه فطرت فرار از نقص لازمه ی فطرت شوق به کمال است؛ یعنی فطرت فرار از نقص مثل یک لازمی است که این لازم تا مهیا نشود آن شوق به کمال ثمر نمیدهد ولی میتوانیم بگوییم آیا هرجا شوق به کمال هست فرار از نقص هم هست؟ نه، تا جایی که قوه و استعداد هست دائم کندن و رسیدن و رفتن است، اما هر جا قوه و استعداد تمام میشود؛ یعنی پای انسان از عالم دنیا که برداشته شد، آنجا فطرت شوق به کمال هست ولی فطرت فرار از نقص نیست، لذا انسان در بهشت «لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا…»[3] دارد، اما در بهشت دیگر «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» در کار نیست، در بهشت مغفرت محقق شده است؛ چون عرض کردیم که مغفرت یعنی آن طهارت، تا طهارت ایجاد نشود ورود به بهشت امکان پذیر نیست، پس گسستن از آن نقص ها با مغفرت آن هم سرعت در مغفرت یا [سبقت گرفتن در مغفرت، مثل] «سابقوا» در سوره ی حدید که [میفرماید:] «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»،[4] این نگاهی که در اینجا ایجاد شده است که سرعت و سبق گرفتن در بریدن از نقص ها و سرعت در رسیدن به کمال ها، که عرض هم کردیم: ماده ی سابقوا هم مادتاً هم هیئتاً دلالت بر سرعت دارد، مادتاً معلوم است سرعت است، هیئتاً هم به لحاظ باب مفاعله بودن تأکید بر محتوا است که اینجا خود سرعت هست [و بر آن] تأکید میکند.
خب، بعد میفرماید که:«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ…»[5] بنا بر این شد این «الذین» بیان آن «جنة» باشد، ببینید جنت یک حقیقتش آن است که در بهشت محقق میشود، یک زندگی و حیات طیبه هم هست که در دنیا محقق میشود که این نازله ی بهشت هست که همان تعبیری که مقام معظم رهبری دارند – که تعبیر زیبایی است – که: آن تحقق تمدن الهی آن خودش بهشت ایجاد میکند، لذا یوم الظهور بعد از اینکه حاکمیت امام زمان مستقر میشود یک ظهوری از جنت در عالم محقق شده، همانجوری که در قبر میگوییم: «القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران»،[6] در خود دنیا هم زندگی بهشتی آنجایی است که همه ی قواعد الهی در آن رعایت بشود، اگر قواعد الهی رعایت شد چه یک خانواده باشد چه یک محله باشد چه یک کشور باشد چه سراسر عالم باشد این مرتبه ای از تحقق جنت در عالم محقق شده است.
خدا رحمت کند بعضی ها خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی که میرسیدند مثلا عرض میکردند به ایشان که آقا یک دعایی برای ما بکنید، یک تعبیری که [هست که ایشان میفرمودند:] خدا حیات طیبه به شما بدهد، یکجوری میفرمودند:«حیات طیبه» [که] انسان احساس میکرد که ورود به حیات طیبه پیدا کرده است همانجا؛ یعنی دل آدم آنچنان خنک میشد و حال میامد [که] انگار دست آدم را گرفته بود و وارد آن حیات طیبه کرده بود که آن حیات طیبه – که همان ظهور درخت طوبی و ولایت در وجود انسان هست – این در دنیا هم امکان پذیر است [و] مرتبه ای ا بهشت هم هست که در دنیا محقق میشود، لذا همانجوری که «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» در دنیا از آن نواقص بریدن امکان پذیر است و تعلق سرعت معنا میدهد، سارعوا إلی جنةٍ هم معنا میدهد؛ یعنی سرعت پیدا کنید به تحقق آن جنت که تحقق آن جنت؛ یعنی همان جور که دستورات الهی محقق بشود در جامعه به دنبال این باشد – چه در نظام فردی تان چه در نظام اجتماعی تان – که این حقیقت محقق بشود، لذا اگر این را گرفتیم که «سارعوا إلی جنةٍ» عمل فرد است در دنیا که به سوی بهشت دنیایی و تحقق احکام الهی در دنیا دارد قدم بر میدارد، آن وقت «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ» معنای خوب و زیبایی پیدا میکند [و] کاملاً خودش را روشن می نمایاند که «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» که این مظهر جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است، توسعه ی وجودی که دارد ایجاد میشود که جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ که این گسترده شده است اینجا هم میشود الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ، انفاق میکنند چه در خوشی ها و راحت ها چه در ناخوشی ها و سختی ها، اینها اهل انفاق هستند، این کسی که در خوشی و ناخوشی راحت و غیر راحت دنبال انفاق است این حقیقت وجودش در جنت قرار گرفته است، مرتبه ای از جنت اینجا برای او تمرین شده است که نمیگوید: من تا خوش هستم میدهم، اما اگر ناخوش بودم برای چه بدهم برای کی بدهم؟ خدا که به من سخت گرفته است من برای چه بدهم؟ این نگاهش به این است که هرچه از دوست رسد نیکوست، لذا همان شعر زیبا که [میگوید:]
بوسه و دشنام را تک تک بده
تا ببینم زین دو شیرین تر کدام
یعنی وقتی کسی راضی است به رضای الهی هیچ چیزی دیگر از جانب خودش قابلیتی نمیبیند از جانب خودش، فقط فاعلیت حق را میبیند و در برابر فاعلیت حق راضی است و اینکه بگوید: این برای من سخت است یا راحت است، اون مربوط به آنجایی است که خودش را میبیند اما: بوسه و دشنام را تک تک بده» آن هم تک تک بده برای اینکه من بتوانم تحمل بهتری بکنم و کیف بیشتری بکنم؛ یعنی غافل نشوم، هر کدام از اینها برای من ذکر است؛ یعنی چه راحت ذکر است چه سختی ذکر است هر کدام ذکر است لذا میگوید: اینها را بگذار [تا] به ذکر کاملاً آراسته بشوم که: «تا ببینم زین دو شیرین تر کدام؟»؛ یعنی معلوم نیست از اول بگوییم بوسه شیرین تر است نه، میگوید: تا ببینم… وقتی متحقق شدم ببینم به این بعد می یابد که وقتی بوسه است شیرین تر بوسه است وقتی دشنام است شیرین تر دشنام است؛ یعنی هیچکدام بر دیگری در نهایت شیرین تر نیست؛ چون: آنچه آن خسرو کند شیرین بُوَد؛ یعنی آنکه باید این را ضمیمه کنید به این، که: آنچه آن خسرو کند شیرین بُوَد؛ خسرو یعنی آنکه مالک است، مالک علی الاطلاق است که حقیقت چیست؟ «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»،[7] او پادشاه است او خسرو است – خسرو یعنی پادشاه دیگر – .
خب بعد دنبال این مسأله که میفرماید که: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ»؛ یعنی اگر به دنبال یک تحقق جامعه ی بهشتی در دنیا هستید از مهمترین عوامل یک جامعه ی بهشتی در دنیا این است که مردم یادبگیرند در راحت و سختی انفاق کنند، حالا در سختی ممکن است کمتر دستش میرسد، در راحت بیشتر، مثلا وقتی که آدم صحبت از رفت و آمد میکند امروز میگویند: گرانی است سخت است نمیشود، و لذا عرض میکنیم آنجایی که راحت است خب سفره بیانداز شام بخور، نداری شام بدهی خب میتوانی دعوت کنی یک چایی بدهی با قند؟ چایی و قند و نبات هم دیگر اینقدر نیست که یک چایی و نبات نتوانی بدهی، دعوت کردن نشستن دور هم یک چای و نبات یا چای و قند خوردن این دیگر اینقدر هزینه اش کلان نمیشود که انسان از عهده اش نیاید، خب در سختی بر قرار کن انفاق را داشته باش – مثال است دارم میزنیم – منتهی گاهی با چایی و قند، گاهی انفاق میکند با غذا چلو کباب میدهد عیب ندارد، این هر جا که دستش هر طور که میرسد این بهشت را محقق میکند، دست بردار نیست، اگر دست بردار نبود از این انفاق این معلوم میشود تابع محض است منتهی اگر گشایش بود بیشتر نبود کمتر، «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» چون جامعه ای را دارد تحلیل میکند که این جامعه دچار وا پاشی شده است، دچار گسست شده است، میخواهد اینها را هی بهم پیوند بزند، از جمله عوامل پیوند این انفاق بود که ایجاد پیوند میکرد فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ، اینجا دومین عاملی که پیوند مهمی را ایجاد میکند الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ است، ببینید غیظ با غضب یک تفاوتی دارد، غضب مرتبه ی قبل از غیظ است؛ یعنی وقتی که انسان عواملی ایجاد میشود در وجودش غضب ایجاد میشود [و] تحقق پیدا میکند، وقتی غضب شدت و فوران پیدا میکند میشود غیظ؛ یعنی بروز غضب با غیظ محقق میشود، لذا کاظمین الغیظ، کظم غیظ کردن؛ یعنی غیظی که پر شده است، ظرف پر شده است میخواهد سر ریز بشود کظم کن آن را این را گره بزن [و] نگذار بیرون بریزد، اگر بخواهیم تشبیه بکنیم – تشبیه است خیلی دور است یک تفاوت هایی هم دارد – ما عرض کردیم برای اینکه یک فعلی محقق بشود تصور، تصدیق به فایده، شوق مؤکد و بعد اراده [لازم است] در مراحل هر فعلی که میخواهیم انجام بدهیم، در مورد غضب مثل این می ماند که بگوییم تصور یعنی تصور آن ناراحتی ها که پیش آمده است تصدیق به آنها که این ناراحتی ها نسبت به من بوده است این به من بدی کرده است [این میشود] تصدیق اینها، و بعد غضب – به جای آن شوق مؤکد غضب [است] – و بعد غیظ، غیظ؛ یعنی به کارگیری غضب و انجام آن غضب، لذا وقتی که به مرحله ی غیظ میرسد، کنترل خیلی سخت تر است، اما در مرتبه ی غضب هنوز امکان کنترل راحت تر است اما اینگونه هم نیست که در مرتبه ی غیظ دیگر از کنترل کلا خارج شده باشد، لذا کظم غیظ است، کظم غیظ؛ یعنی آنجایی که دیگر خیلی سخت است ولی این ظرفی که پر شده است دربش را بستن و بعد این را کظم کردن [و] فروبردن [و از] شدت آن کاستن، که این کسی که دارد فرو میبرد او در حقیقت کاظم است که دارد این را فرو میبرد؛ چون فرو بردن هم غیر از خودش نیست خودش است که دارد فرو میبرد درونش است خشم از خودش است، لذا هم انسان مکظوم است هم انسان کاظم است، کاظم است به لحاظ فاعلیتی که دارد این غیظ را میبرد، مکظوم است به لحاظ اینکه غیظ فرو رفته است، فرو رفته شد، این غیظ خاموش شد میشود مکظوم، لذا «وَهُوَ كَظِيمٌ»[8] که در قرآن آمده است، در حالی که این چه بود؟ این خشم خودش را و غیظ خودش را و آن ناراحتی خودش را فرو برده بود، «وَهُوَ كَظِيمٌ» را چه به صورت فاعلی بگیریم، چه به صورت مفعولی بگیریم [و بگوییم:] در حالی که این غیظ خودش را خورد [و] تمام شد و مکظوم شد، کاظم بودن به لحاظ فاعلیت و مکظوم بودن به لحاظ مفعولی که محقق شده است.
خب در اینجا میفرماید که وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ، که این جامعه ای که از دست هم ناراحت هستند، کوتاهی ها صورت گرفته است، هر کسی وظیفه اش را درست انجام نداده بوده است در آنجایی که باید انجام میداده، یک عده ای هم مبتلی به اشتباهاتی شده اند – عمدی یا غیر عمدی – که این اشتباهات یک ضربه ی کلانی بر جامعه ی اسلامی در جنگ احد زده است، حالا یک موقع است که هر جا مینشینیم گفتگو از این است که آن چه کرد و این چه کرد، هی غضب شدت پیدا میکند [و] غیظ بالامیرود، میگوید: این اگر این کار را نمیکرد آن شهید نمیشد، این اگر فرار نمیکرد مثلا او زخمی نمیشود، هر جای بنشینند هی اینها را بازگو بکنند، نُقل محافل بشود همین بازگو کردن – عمدا من اینها را تفصیلی تر میگویم تا تطبیق بشود – یک موقع نگاه این است که هر جا مینشینیم هی دامن بزنیم به آن غضب ها [و] آن چالش ها، یک موقع است یک کسی برنامه ریز است [و] نشسته است یک آسیب شناسی میکند تا آن آسیب را چجوری حل بکند؟ اما یک موقع است که برنامه ریز هم نیست فقط نشسته است دارد غر میزند، این غر زدن در یک جامعه ای که اینجا گسست ایجاد شده است غیر از ایجاد شکاف بیشتر و گسستن بیشتر اثری ندارد، لذا کظم غیظ از مصادیقش همین است که در جامعه انسان سعی بکند که آن بغض های فرو خفته [و] سختی هایی که فشار آورده است [و] چیزهایی که انسان انگار هرجا میرسد میخواهد بریزد بیرون [و] حرف بزند و بگوید، یاد بدهند به جامعه که این کظم غیظ خودش یک کمال است، نمیگوییم کسی حرف نزند، ببینید اینها باهم خیلی متفاوت است، انتقاد نکردن نیست بلکه جامعه را نا امید کردن است بلکه هم زدن آسیب ها هم زدن و بزرگتر کردن آسیب هاست، ما اگر هم میخواهیم آسیب را بیان بکنیم جوری باید بیان بشود که دنبال رفع آن باشیم نه فقط بنشینیم بگوییم تا هی همه گیر تر بشود، اگر یک کسی هم یک لحظه غافل است دوباره ناراحتی برایش شدت پیدا کند، از این ماشین در میاید مینشیند در آن ماشین دوباره همه ی اینها دوره بشود، از این جلسه به آن جلسه دوباره همه دوره بشود، خب این دوره شدن غیر از شدت نا امیدی که اثری ندارد، فایده ای هم برایش مترتب نیست غیر از اینکه همین مقداری توانی هم که برای اجتماع مانده است همین هم از دست میرود [و] همین هم به واپاشی زودتر جامعه منجر میشود، اما اگر آمدند حرف امید زدند حرف کظم غیظ زدند، بنا را بر این نگاه گذاشتند آن موقع این آسیب جامعه تحملش راحت تر میشود آن وقت راهکار درستش هم بهتر پیدا میشود، کسی که در یک حالت عصبانیت است تصمیم گیری اصلا از او ممدوح نیست از او پسندیده نیست، میگویند در حالت غضب تصمیمی نگیرید؛ لذا غیظ باید فرو خفته شود تا تصمیم صحیح امکان پذیر باشد، این هم در نظام فردی است هم در نظام اجتماعی است، و الکاظمین الغیظ که راهکار جامعه ی گسسته و واپاشیده برای اینکه تلفیق پیدا بکند به هم مرتبط بشوند این است که: هم نزنند غیظ ها را بلکه کظم کنند غیظ ها را، خیلی زیبا و دقیق است، آن وقت بعد به دنبالش میفرماید: غیر از این دو راه – يُنْفِقُونَ که اولی است و کظم غیظ که دومی است – وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ از هم گذشت کردن، در جامعه ای که واپاشی شدت پیدا میکند گذشت هم کمتر میشود، هر کسی احساس میکند همه ی منافعش به خطر افتاده است و همه چیز علیه اوست، هر کسی دارد کار خودش را میکند، این هم میگوید پس من کار خودم را بکنم، اما اگر الَّذِينَ يُنْفِقُونَ بود که دیگری را هم انسان دید [و] غافل نشد با [وجود] همه ی سختی ها، کظم غیظ هم کرد، عفو عن الناس هم کرد؛ یعنی در نگاهش اگر میبیند که اینها آسیب خورده اند سختی کشیده اند دادی هم میزنند حرفی هم میزنند یا به این توهین هم میکنند اما وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ، در هر صورت گذشت در این جامعه معنا و مفهومش عظیم تر از در یک حالت عادی است، در اینجا به عنوان یک علامت ویژه دیده میشود؛ یعنی در جامعه سه تا علامت ویژه را اینجا چیده است: یکی اینکه وقتی وقت بحران است باید ترویج کنیم انفاق در سرّاء و ضرّاء را – اینها را باید تابلو کنیم، اینها را باید بزرگ کنیم که برای ارتباط بیشتر جامعه اینها تأثیر گذار است – ، کظم غیظ را که یاد بگیرند مردم خشمشان را کنترل کنند، هیجانشان را فرو ببلعند تا تصمیم ها عاقلانه تر و امکان پذیر تر باشد و همچنین عفو از همدیگر؛ یعنی عافین عن الناس بعد از مرتبه ی کظم غیظ است نمیشد از اول بگوید عفو عن الناس کنید؛ چون تا وقتی انسان عصبانی است هیجان زده است غیظ دارد عفو معنا نمیدهد، اول باید به این بگویی غیظت را اعمال نکن باید بگویی غضبت را اعمال نکن، نمیخواهد بگویی عفوش کن ببخشش ولش کن، این را که بگویی بدتر آتش میگیرد آن اول، به این بگویی: آن غیظت را کظم کن غیظت را فرو ببر کمش کن، بله تو حق داری تو درست میگویی اما یک قدری کنترل بکن تا این امکان پذیر باشد، وقتی که این کظم غیظ محقق شد آن وقت امکان پذیر میشود وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ، گذشت اینجا امکان پذیر میشود، حتی ترتیب و چینش اینها هر کدام با آن نظام ملکوتی و وحی الهی است که اینجور چیده شده است.
یک موقع انسان در بعضی از روایات – آن همه نه همه ی روایات – که راوی مثلا خیلی حفیظ نیست در نقل روایت آدم نمیتواند قسم بخورد که ترتیبی که آمده است حتما همان ترتیبی است که معصوم فرموده است، آدم احساس میکند – آن راوی به خصوص اگر حفیظ نباشد – خیلی گشتن و پیدا کردن و ارتباط ایجاد کردن با توجه به اینکه این راوی از جاهای دیگر میدیده و در ذهنش می سپرده و ممکن است پس و پیش کرده باشد و اینها… اینقدر قسم حضرت عباس رویش آن نمیشود خورد – امروز هم ولادت حضرت عباس است به همه ی شما تبریک میگوییم – اما در عین حال اینجا قرآن کریم است، اینجا همه چیزش محفوظ است، لذا قسم حضرت عباس اینجا میشود خورد، با تمام یقین اینجا میشود قسم خورد که اگر ترتیبی در جایی در قرآن آمده است ترتیب معنا و مفهوم دارد، بله، مگر قرائن لفظیه و استظهار نشان بدهد فقط صرف یک عطف است که آن بحث دیگری است، اما خود ترتیب اولا و بالذات نشان میدهد اثری دارد مگر اینکه از قرینه ای استفاده بشود که نگاه عادی است.
خب، با این نگاه میفرماید که: وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، پس اول کظم غیظ، بعد عفو از ناس، بعد وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، یکدفعه آن سبک نگاه تغییر میکند، احسان دیگر یک مرتبه ی بالاتری است، بالاتر از کظم غیظ است بالاتر از عفو از ناس است، یکدفعه میفرماید که: جامعه قوامش یک موقع در مرتبه ی کظم غیظ است، غیظ ها هست ولی کنترل شده است، یک موقع در مرتبه ی عفو از ناس است؛ یعنی نه فقط کظم شد غیظ، بلکه مردم نسبت به همدیگر عفو هم کردند، اما میشود انسان عفو بکند اما هنوز در دلش ناراحتی باشد؟ میگوید: میشود [و] امکان پذیر است[؛ چون هنوز حل نشده است برایش] اما چون میداند خدا دوست دارد میگوید: من هم میبخشم «فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»،[9] که این عفو و صفح میشود در جامعه محقق بشود به عنوان امتثال امر خدا تا آن امر الهی بیاید، حالا این بیانی که در اینجا هست وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ [چیست؟] اینجا بحث احسان است؛ یعنی فقط بحث عفو و کظم غیظ نیست بلکه این است [که] با شوق این کار را میکند، حالا اینکه احسان خودش دو مقام دارد، یک موقع مقام احسان یعنی نسبت به بندگان خداست این یک نحو احسان است، یک موقع نسبت به بندگی خداست این خیلی عظیم است که «الإحسانُ أن تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ»؛[10] یعنی در بندگی خدا احسان این است که انسان به گونه ای زندگی میکند و حشر دارد که خدا را میبیند، دیدن خدا غیر از این است که خدا ما را میبیند، خدا ما را میبیند ممکن است من الان احساس غائب داشته باشم اما خدا حاضر است بر من ولی من غائبم، این ممکن است، اما آنجایی که أن تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ، آنجا دیگر بحث غیبت اصلا مطرح نیست، میگوید: این احسان در بندگی اینجاست اما احسان نسبت به بندگان کجاست؟ آن هم آیه دارد که آن آیاتش را مرحوم علامه هم اشاره میکند که:[11] در آیه میفرماید که وفي قوله والله يحب المحسنين إشارةٌ إلى أن ما ذكره من الأوصاف معرف لهم، که این اوصاف معرّف متقین هستند وإنما هو معرفٌ للمحسنين في جنبِ الناس بالاحسان إليهم، احسان یک موقع نسبت به مردم است وأما في جنبِ اللهِ در رابطه با بندگی فمُعرِّفُهم ما في قوله تعالى ایشان میفرماید این آیه ای که اینجا آمده است این وصف محسنین است در رابطه با بندگان خدا که اینجا «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» احسان نسبت به بندگان خداست، اما این آیه ی شریف که [میفرماید:] [12] وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ محسنین چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا اینها بعد در رابطه با ربنا الله گفتن؛ یعنی در رابطه با ربوبیت الهی ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ، اینها محسنین هستند که وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ این را که این در بندگی خداست، نگاه به احسان گاهی مرتبط با بندگی خداست، گاهی مرتبط با بندگان خداست که هر کدام رویکردی دارد که البته دوتایش هم نازل است؛ یعنی آنکه در بندگان خداست نازله ی آنی است که در بندگی خداست؛ پس اگر کسی میخواهد به سمت بندگی خدا حرکت بکند راهش این است که احسان در بندگان خدا را محقق بکند، اینها تناسب آیه و… این دو مقام است؛ یعنی اگر میخواهد به مقام محسنین در بندگی برسد باید از مقام محسنین نسبت به بندگان عبور کند، اینجا را طی بکند [تا به آن برسد]، پس حرکت در مسیر احسان به بندگان خدا انسان را به مرتبه ی احسان در بندگی خدا میرساند، اینها بحث ساده نیست ترادف گویی نیست، اینها تشابه راه ها است به کار بردن این است که این نازله ی آن است، در بحث ولایت همین است در بحث احسان همین است در بحث های مختلف [نیز همین است]، لذا حتی میفرمایند خدای سبحان اسماء مختلفی را که دارد میگویند: ارحم تُرحم، تو نسبت به دیگران رحکم به خرج بده تا مورد ترحّم خدا هم قرار بگیری، قابلیت ایجاد میشود، آنجایی که دست انسان است انسان به کار گرفت قابل میشود تا همین حقیقت از جانب خدا افاضه بشود، در هر جایی اگر میفرماید میخواهید عفو خدا را [به دست بیاورید] نسبت به دیگران عَفُوّ باشد، اگر میخواهید حسابرسی خدا با شما ساده باشد در مورد بندگان حسابرسی سخت و سنگین نکنید، ساده بگیرید در حسابرسی، اگر در حسابرسی با دیگران ساده گرفتید خدا هم با شما ساده میگیرد؛ یعنی هر صفتی از اسماء و صفات الهی اگر بخواهد در مورد شما پیاده بشود آنی که در مورد خودتان نسبت به بندگان اگر پیاده کردید ظرف وجود شما آماده میشود برای اینکه آن صفت در شما تجلی بکند، اینها خیلی زیباست، اینجا هم همین است که این دوتا را وقتی مرحوم علامه دو مرتبه میکند: یکی در رابطه با احسان نسبت به بندگان، یکی احسان نسبت به بندگی، میگوید آن وقت احسان نسبت به بندگان مقدمه میشود برای چی؟ که انسان به احسان به بندگی خدا برسد، که چون این دست ما نیست که تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ این تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ چجور امری است که میگوید: عبادت بکنید مانند اینکه خدا را میبینید چجوری ما این کار را بکنیم؟ میگوید: راهش این است: اگر این احسان است «الإحسانُ أن تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ» میفرماید: تو در رابطه با بندگان احسان داشته باش، نگاه احسان نه نگاه کظم غیظ و عافین عن الناس، نگاه احسان که نگاه عظیمی است [را داشته باش]، میگوید: اگر توانستی این کار را بکنی در این رابطه آن وقت این حال برای تو ایجاد میشود که در مقام بندگی هم تَعبُدَ اللّه َ كَأنَّكَ تَراهُ میشوی؛ چون این را در جامعه دیدی در هر دستوری خودت را اینجور پیاده کردی آن مقدمه ی برای آن میشود که این هم یک بحث بسیار زیبایی است که مرحوم علامه اینجا اشاره اش را کرده است و عبور کرده است که: بل هذا الاحسان المذكور في هذه الآيات هو المَحتَد للمذكور في قوله – ببینید با یک اشاره [میگوید] اینجوری از المیزان در آوردن مهم است – میگوید: این احسانی که مذکور است در في هذه الآیات؛ یعنی آیات سوره ی احقاف که رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا این احسان است، میگوید این محتَد است ریشه است اصل است برای مذکور در این آیاتی که اینجاییم که «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ…» آن ریشه ی این است، ریشه ی این است یعنی چه؟ یعنی از این ظاهر اگر ما در و جودمان پیاده کردیم که اختیار ماست آن ریشه هم در وجود ما ایجاد میشود، آن ثمره ی این را به دنبال دارد؛ منتهی برای ما این است که این را تحقق بدهیم تا توان داریم تا آن ریشه محقق شد، وقتی آن ریشه محقق شد وقتی آن ریشه محقق بشود دائماً ثمر میدهد دائما نتیجه دارد، ببینید یک کلام است اما اگر این را باز بکنید آن وقت چقدر زیباست که آن محتد است برای آنچه که در اینجا ذکر شده است فإن الانفاق ونحوِه إذا لم يكن لوجه الله اگر این انفاقی که گفته است «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ» – خیلی نکته زیباست – إذا لم يكن لوجه الله لم يكن له منزلة عند الله سبحانه؛ یعنی آن اثری که جامعه را به هم وفق میدهد صرف انفاق نیست، انفاقیست که برای خدا و به امر الهی محقق میشود، ببینید الان دارند توسعه میدهند و این را دارند جا میاندازند به این صورت سازمانهای مردم نهاد که چکار بکنند؟… بد نیست عیبی ندارد اما غایت در اینجا چیست؟ وجدان بشر است، وجدان بشر آرامش پیدا میکند نا آرام است از اینکه دیگری هم ناراحت باشد، اما این دارد در ناخودآگاه چه چیزی را حذف میکند؟ – عمدی هم نیست خیلی از اینها – لوجه الله را حذف میکند، من اگر انفاق کردم [تا] وجدانم آرام بشود اثرش هم این است که وقتی دادم وجدانم آرام میشود به نتیجه هم رسیده ام، اما اگر انفاق کردم لوجه الله، في سبیل الله، ابتغاء مرضاة الله، آن اثر قبل را دارد که وجدانم هم آرامش پیدا میکند اما به آن [اثر] منحصر نمیشود [بلکه چون] من اطاعت امر خدا کردم بزرگ شده ام رشد کرده ام من نزدیک شده ام به خدا و غیر از این اثر فعل من فقط آن پر کردن آن چاله چوله ها نیست در انفاق، بلکه بزرگ شدن جامعه و نزول رحمت خداست، وقتی لوجه الله ابتغاء مرضاة الله، في سبیل الله اینجور میشود آن رحمت هم نازل میشود، بله وجدان بشر اگر غایت شد آن هم اثر دارد برای پیوستگی جامعه، اما آن پیوستگی با یک فشار گسسته میشود؛ چون پیوستگی در حد وجدان است فقط که آن میتواند زود هم گسسته بشود، اما کسی که پیوستگی اش به لحاظ ابتغاء مرضاة الله، لوجه الله باشد تا پای جانش هم پای آن می ایستد به این راحتی دور نمیشود از دست نمیدهد، ایثار هم امکان پذیر میشود، آنجایی هم که خودش نیاز دارد «وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»،[13] آنجا «يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» آنجا هم ایثار میکند منحصر به زیاده نیست که فقط وجدانش راحت بشود، این نگاه را اگر پیدا کردیم آن موقع هر عملی آن توان تأثیرش چه برای فرد چه برای اجتماع بر میگردد به مرتبه ی نیتش، لذا اینجا ایشان میفرماید که: إذا لم یکن لوجه الله لم یکن له منزلةٌ عند الله، [این بنده] قابلیت ندارد نه [اینکه] خدا نمی پذیرد، این باید استعدادش را داشته باشد تا اعطای الهی امکانپذیر باشد دریچه ی این [بنده] نسبت به آنچه که اخذ از خداست بسته است، این رو کرده است فقط به وجدان بشری، وجدان بشری هم تحقق پیدا کرد و آرام شد و تمام شد، بعد ایشان میفرماید که: على ما يدل عليه قوله تعالى فيما سبق من الآيات – که این را مفصل قبلا داشتیم – مثل ما ينفقون في هذه الحياة الدنيا…
خب، بعد ایشان میفرماید: ويدل على ما ذكرناه قوله تعالى وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ:[14] مراتب جهاد مراتب احسان است، بعد هم وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ معیت با محسنین چه معیّتی است؟ معیّتی تشریفی، مگر خدا با همه نیست؟ أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[15] مگر نیست؟ همه جا مگر خدا نیست؟ چرا [هست]، مگر با کافر خدا نیست؟ چرا [هست]، مگر با این سنگ و چوب و درب و دیوار مگر خدا نیست؟ مگر میشود جایی باشد که خدا نباشد؟ معیّت الهیه، معیّت قیّومیه ی الهیه که خالقیت الهی، قیومیت الهی، قادریت الهی، عالمیت الهی است این معیّت با همه چیز هست اما چرا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ؟ [چون] محسنین به مقامی میرسند [که] ادراک این معیّت را میکنند، ادراک این معیّت کردن کمال عظیم است [و] رشد است، یعنی چه؟ یعنی خدا را مشهود میبیند، مشهود نه با چشم – معلوم است دیگر – یعنی همه جا حاکمیت الهی برای این آشکار است، لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ… که آنجا میفرماید موسی کلیم که: « قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»،[16] این یافت خیلی عظیم است، در یک جای دیگری دارد که: «إِنَّنِي مَعَكُمَا»[17] که او با شماست هر جایی که میروید – به موسی و هارون سلام الله علیهما خطاب میکند که – او با شماست، این معیّت را یافتن است که إِنَّ مَعِيَ رَبِّي یافتن است این کمال است، لذا اینجا هم میفرماید که… «إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى» که این دیگر حضور فعال است [و] فقط صرف معیّت نیست که من هم با شما هستم [بلکه میگوید:] أَسْمَعُ وَأَرَى، من میشنوم و میبینم و چون قادر هم هست سمیعِ بصیر بودن او در اینجا فاعل بودن و فعال بودن است؛ یعنی بی تفاوت نمیگذرد از این که اگر در مقابل فروعون هستید من هم أَسْمَعُ وَأَرَى، من هم هستم، خب معلوم است دیگر تا قیاس بشود قدرت فرعونی هم به اذن اوست، پس نمیتواند اعمال بکند پس در راحتید، اینجا هم که میفرماید که وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ:[18] که این مراتب جهاد مراتب هدایت [است و] مراتب هدایت مراتب یافت معیّت [است] که وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ، که این با تمام توان حرکت کردن هدایت را به دنبالش دارد و هدایت اینگونه یافت معیّت حضرت حق است، فإن هذا الجهاد هو بذل الجُهد تمام توان را به کار گرفتن است ولا يكون إلا فيما يخالف هوى النفس ومقتضى الطبع آنجایی است که حتما مخالفت نفس و طبع را دارد ولا يكون إلا إذا كان عندهم ايمانٌ بأمورٍ يقتضى الجري على مقتضاها لذا باید ابتغاء مرضاة الله باشد، لذا باید لوجه الله باشد تا این مخالفت با نفس چه بشود؟ امکان پذیر بشود، و الا آنجایی که انسان برای وجدانش میدهد گاهی آن وجدانش هم خودش میل نفس است؛ یعنی نفس ارضا میشود و خوشش میاید، نمیگوییم: نکند [و] چون حالا نفس خوشش میاید ندهد، اما نفسش هم کیفش را کرد دیگر، اما آنی که در راه رضای خدا میدهد به هر جا که میرسد میدهد، چه موافق طبع نفس باشد چه مخالف طبع نفس؛ چون ابتغاء مرضاة الله است [و] لوجه الله است، آنجا هم که موافق طبع نفس است میدهد به خاطر نفس نداده است چون آنجایی هم که موافق طبع نفس نبود میداد، پس آنجا هم که موافق است آنجا هم ابتغاء مرضاة الله است، آن دیگر دوتا حسن محقق شده است: هم ابتغاء مرضاة الله است هم موافق طبع است عیبی ندارد، آدم را دعوت کرده اند جواب میدهد اجابت میکند میگوید: خدایا به خاطر تو دعوت مؤمن را میروم، میروند چلوکباب هم به او میدهند خوشش هم میاید کیف هم میکند عیب ندارد حالا اگر نون و پنیر هم داده بودند این خوشش میامد میگفت: نون و پنیر مگر ارزان تمام میشود!…
میگویند: سلمان به اباذر میهمانی داده بود، اباذر آمده بود بعد حالا نون و نمکی گذاشته بودند آنجا بخورند، بعد اباذر خلاصه داشت اباذر وار این نون و نمک را میخورد گفت: الحمدلله که خدا ما را از قانعین قرار داد، سلمان گفت: اگر قانع بودیم این آفتابه لگن من گرو نمیرفت، من برای همینکه این نان و نمک را تهیه بکنم یک وسیله ام را گرو گذاشته ام تا این را خریده ام آورده ام؛ یعنی همین مقدار هم این قناعت اگر بود این گرو نمیرفت… حالا [برای] ما همینجور است، اگر این نگاه که در سختی یا راحت… لذا «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاء» از این سنخ میشود که گاهی فس السراء است مطابق طبع هم هست گاهی في الضرّاء هست با طبع هم خیلی مخالف است؛ چون ابتغاء مرضاة الله است، لوجه الله است، آن وقت این عمل آنجایی هم که با طبع موافق است آنجا هم فعل الهی است، دیگر نمیشود فعل نفس باشد.
خب تمامش بکنیم، میفرماید که: والثبات عليها مقاومةً بإزاء… حالا یک بحث جدیدی دارد، یک بحث خیلی خوبی اینجا ایشان کرده است که خیلی بحث جالبی است از آن بحث های فطری است ان شاء الله اگر عمری بود جلسه ی بعدی در خدمت دوستان هستیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . آل عمران: 133 – 135.
[2] . آل عمران: 136.
[3] . ق: 35.
[4] . حدید: 21.
[5] . آل عمران: 134.
[6] . بحار الانوار: ج 6، ص 205.
[7] . «يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ». / غافر: 16.
[8] . «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ»/ نحل: 58.
[9] . «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». / بقره: 109.
[10] . کنز العمّال: 5254.
[11] . تفسیر المیزان: ص ج 4، ص 20.
[12] . «وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَانًا عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ * إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ». / احقاف: 12 و 13.
[13] «وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». / حشر: 9.
[14] . عنکبوت: 69.
[15] . «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ». / بقره: 115.
[16] . شعراء: 62.
[17] . «قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى». / طه: 46.
[18] . عنکبوت: 69.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 845” دیدگاه میگذارید;