بسم الله الرحمن الرحیم
پیشاپیش تبریک میگوییم ایام را به همه ی مؤمنان و محبان اهل بیت علیهم السلام، ان شاء الله که این ولادت ها جذبه های ویژه ی الهی است شامل حال همه مان بشود و این ولادت های پی در پی ان شاءالله جذبه های پی در پی و ان شاء الله سلوک پی در پی از جانب ما باشد و بتوانیم قدر این نعمت ولایت و محبت رو بیش از گذشته بدانیم، دلمان انس بیشتری با محبت اهل بیت علیهم السلام پیدا بکند و در ماه شعبان که امروز هم روز اول ماه شعبان است و ماه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است ان شاء الله خدای سبحان به همه مان توفیق بدهد که بهره های این ماه را بیش از گذشته بهره مند باشیم و آنچنان که به شعبانیون مانند رجبیون خدای سبحان عنایت میکند به اهل شعبان [و] کسانی که قدر شعبان را میدانند به ما هم ان شاء الله مطابق همان ها – چون آرزویش را داریم هرچند اراده و همتش را نداریم – ان شاء الله به ما ها هم عنایت بکنند و توفیق بندگی بیشتر، محبت بیشتر اهل بیت و طاعات بیشتر را و معرفت بیشتر را ان شاء الله در این ماه روزی همه مان بکنند با تأسی به پیغمبر و اظهار محبت و مودّت بیشتر به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، دیگر آداب و اعمال این ماه را دوستان الحمدلله خودشان در «المراقبات» میبینند و حتما از دست نمیدهند که صدقات و صوم و در کنار صدقه و صوم همچنین بحث صلوات شعبانیه که خیلی در این ماه عظیم است و مناجات شعبانیه و همچنین آن استغفاری را که در این ماه وارد شده است تا همان آیه ای که در اینجا خواندیم که تعبیر آیه این بود: بسم الله الرحمن الرحیم وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، [1] مغفرت سبب ورود به جنت میشود لذا در این ماه ها هم مغفرت سبب ورود به ماه میشود، قدرت پیدا میکنیم که بهره مند از ماه باشیم چون طهارت ایجاد میشود و این ماه ها جنات هستند، مراتب جنت هستند این ماه ها و مغفرت در این ماه ها و استغفار در این ماه ها انسان را انس میدهد آشنا میکند آماده میکند برای اینکه بهره مند بیشتر از ماه باشیم، ان شاء الله خدا توفیقش را برای همه مان روزی بکند.
در محضر آیات سوره ی آل عمران بودیم، آیات 133 به بعد، بسم الله الرحمن الرحیم [2] «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَن» در رابطه با این آیه ی شریفه لا اقل دو جلسه ای گفتگو داشتیم که مسائل مختلفی از این آیه بیان شد که جلسه ی گذشته شاید تمرکز بحثمان در این بود که جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ چگونه امکان پذیر است، آن هم جنت هر کسی سماوات و ارض باشد عرضش، و اگر اینجور شد جنات بقیه چگونه میشود و غیر از او نار برای اهل نار کجا قرار میگیرد، اگر مکان عرض سماوات و ارض جنت یک نفر است پس این برای بقیه چطور است و برای اهل نار کجاست؟ که این بحث را ایشان با یک دقت خیلی زیادی بیان کردند که ما نگاهمان بر اساس نگاه عالم دنیاست که عالم دنیا نگاهش تزاحمات و تعارضات در آن است ولیکن همین حقیقت وقتی که در عالمی که تعارض و تزاحم نباشد از آن منظر نگاه بشود و آن رتبه ی این عالم دیده بشود که: [3] يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ که ارض به غیر ارض تبدیل میشود و وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ، یا [4] وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ که سماوات در آن روز در هم پیچیده میشوند، این درهم پیچیده شدن؛ یعنی بروز زمین دیگری غیر از این زمین و آسمان دیگری غیر از این آسمان منتهی در عین اینکه مراتب ارض و سماء در کار هست ولی مرتبه ی دیگری از آنها دارد بروز میکند که آن[5] وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا میشود با این، آنجا سعه اش مثل سعه ی اینجا دیگر فقط نیست، لذا اگر در روایات هم دارد که نظام ارض به عالم ملکوت مثل نظام یک حلقه انگشتر است در بیابان این آنجا خودش را آشکار میکند که اینها باهم تعارض ندارند، یعنی عرض سماوات و ارض برای این باشد و عرض سماوات و ارض برای دیگری باشد تنافی باهم پیدا نمیکنند؛ چون تنافی فقط و فقط مربوط به عالم دنیاست، تنافی و تعارض و تزاحم فقط و فقط مربوط به عالم دنیاست، یک قدم از این عالم کسی چه در درون خودش چه در نظام مثال عالم قدم بگذارد میابد که غیر اینجا تزاحم و تعارضی در کار نیست، لذا ما چون انس به اینجا پیدا کرده ایم این نگاه برایمان سخت است، همانجور که «القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النیران»[6]، در حالی که این قبر نیم متر در دو متر است حداکثرش، یعنی یک ذره عرض آدم زیاد باشد باید فشارش بدهند تا یک جوری فرو برود در این قبر، خلاصه از همان لحظه ی ورود به قبر تنگی قبر شروع میشود خدا به داد آدم برسد… (چند کلمه مزاح تایپ نشد 07:16 تا 07:38) با این نگاه ولی در عین حالی که این [قبر] این مقدار است ولی یا روضة من ریاض الجنة است یا حفرة من حفر النیران است، با این میتواند این قبر حفره ای از حفره های نیران باشد نعوذ بالله و قبر دیگری کنار آن روضة من ریاض الجنة باشد آن هم مد بصره، به اندازه ی افق نگاه، پس معلوم میشود که وقتی وارد میشود آدم در آنجا از این [تعارضات] خارج شده است که این تعارضات و این تزاحماتی که در اینجاست بخواهد باشد، دیگر نیست اینها، از همینجا شروع میشود، این تبدّل ارض از همینجا شروع میشود که در قبر که قرار گرفت نگاه او دیگر نگاه دیگری است [و] غیر از نگاه ماست، اگر ما کنار او در قبر بخوابیم آن روضة من ریاض الجنة را نمیبینیم، حفرة من حفر النیران را هم نمیبینیم اما برای او این چشم چه شده است؟ از همانجا ایجاد شده است و… لذا و روایات دیگری که در این مسأله وارد است [و این سوال که] «پس اگر روز آمد شب کجا میرود؟» در آن روایات بیان عمیقی است به فرمایش حضرت آیت الله جوادی حفظه الله، ایشان فرموده اند که: این از آن روایاتی است که کلی از اصول و فروع از این میشود استنتاج بشود؛ یعنی فقط یک روایت ساده نیست؛ چون در بین آیات قرآن گاهی بعضی آیات قُرَرِ آیات هستند و در بین روایات ما بعضی روایات قرر روایات هستند؛ یعنی این روایات خودش خیلی فروعات و اصول دیگری از این نشئت میگیرد و این میتواند… همینجا شما حساب کنید کلی از معارف را از همین روایت شریف میتوانیم استفاده بکنیم که: اگر روز آمد شب کجا میرود در اینجا؟ در حالی که اینجا به نظر ما رفت و آمد است که نیم کره ی دیگر تاریک است اینجا روز شده است، در حالیکه قبلش اینجا شب بود و الان روز شده است، آن شب کجا رفت؟ شب یک موجود است، یک اعتبار نیست و چون یک موجود است رفتن برای او وقتی ایجاد شد دیگر معنا ندارد و این هست، منتهی ما ظرف وجودی مان به گونه ای است که اگر روز را میخواهیم ادراک کنیم باید شب رفته باشد، این لحظه را میخواهیم ادراک کنیم باید لحظه ی قبل رفته باشد، اگر میخواهم به شما نگاه بکنیم باید چشمم را از اینور برگردانم به سمت شما، اینها تزاحمات عالم دنیاست و الا کسی که از بالا نگاه بکند میتواند همه ی اینها را یکجا ببیند و هیچکدام از اینها به معنای اینکه یکی مزاحم دیگری باشد نیست، ولی با این تنگنای نگاه ما به لحاظ زمان و مکان نه میتوانیم همه را یکجا ببینیم [و] نه همه را در یک زمان ببینیم، آنجا اگر تصور بکنید که الان زمان برداشته بشود، آن وقت ببینید اول و آخر آدم یکجا بشود [و] همه ی اعمال انسان یکجا دیده بشود [و] همه ی اینها کنار هم باشند آن وقت خیلی از شبهات بر طرف میشود، ما فکر میکنیم کسی که به بهشت وارد میشود خب نعمت ها را که دارد بعدش خسته میشود، عادت میکند، حوصله اش سر میرود، چه میبینیم؟ چون ضعف عالمی را که اینجا به تدریج باید بگیرد و لحظه به لحظه باید بگیرد چون یک جا نمیتواند بگیرد به لحاظ قابِلی، این را میخواهیم ببریم همانجا بعد ببینیم آن چجوری میشود، بله اگر کسی با این ضعف رفت آنجا آنجا هم همینجوری میگیرد؛ چون ضعف دارد، اما اگر کسی این باور را داشت [و] انکار را نداشت که اینها یکجاست، آن وقت یکجا گرفتن دیگر در زمان نیست این فوق زمان است، مثل کسی است که از بالاتر از عالم دنیا به دنیا نگاه میکند اول و آخر دنیا را یکجا میبیند چه زمانش را چه مکانش را، برای او نه زمان مطرح است نه مکان مطرح است که علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن برای او یکجاست، گفتنش خیلی ساده است الان این را داریم میگوییم هر چند تصور این هم سخت است، اما مشاهده اش و باورش سخت تر است، [اینکه] الان بگوییم همه ی زمان ها در وجود انسان ابتدا تا انتهایش – نه فقط زمان من، بلکه همه ی زمان ها – [وجود دارد]، لذا همه ی انسان ها آنجا جمع هستند، به چه جهتی؟ آن هم با وجود جمعی شان نه با وجود لحظه شان؛ یعنی مثل این می ماند که در یک لحظه همه ی لحظات عالم در یک لحظه جمع شده است، آن وقت اگر ما خودمان را اینجوری تصور بکنیم گذشته ای که گذشته است، آینده ای که نیامده است – به لحاظ الان ما – و الانی که در آن قرار گرفته ایم در یک ظرف واحد قرار بگیرد آن موقع خیلی سخت میشود برای ما، ما الان خوشی مان برای این است که غافلیم از خیلی از دست دادن هایی که داشتیم، خیلی – نعوذ بالله – معاصی ای که داشتیم، باعث میشود که الان چون یادمان نیست اینها ما را خیلی آزار و اذیت نکند، خیلی چیزهایی که از دست داده ایم یادمان رفته است و لذا الان نسبت به آن دیگر خیلی اذیت نیستیم، اما اگر همه ی اینها جمع بشود [و] همه اش مثل لحظه ی اول بشود برای انسان و همه هم در یک لحظه هم بشود، این انسان باید چه توانی داشته باشد که تحمل این را داشته باشد یا شوقاً یا حزناً که اگر تأسف میخواهد بخورد بر همه اش یا میخواهد شوق پیدا کند به آن همه اعمالی که داشته است که یکجا جمع شوند [و] همه را ببیند، آن هم نه فقط خودش را بقیه را هم، آن هم نه فقط بقیه در زمان خودش را [بلکه] من الأول إلی الآخر یکجا همه بخواهند جمع بشوند، نمیدانم توانستم تصویر مسأله را برایتان بکنم که: اگر عالمی که میخواهیم در آن وارد بشویم سعه اش اینقدر است، اگر در روایات شریفه میفرمایند که: به طوری است جنت مؤمنان در آنجا که اگر همه را میهمان بکند از بزرگ و کوچک همه جا میشوند و هیچکدام هم جا برایشان کم نمی آید برای دیگری، که این روایات خیلی روایات زیبایی هم هست، میفرماید که:[7] عن أبي بصير قال قلت لأبي عبد الله عليه السلام جعلت فداك يا بن رسول الله شوّقني، من را یکجوری به شوق بیاورید، تشویقم بکنید، فقال يا أبا محمد إنّ من أدنى نعيم الجنة کمترین نعمت های بهشت يوجَد ريحها من مسيرةِ الفَ عام من مسافةِ الدنيا کمترین نعمت هایش دیگر آن جزئی جزئی هایش که دیگر حالا مثلا آدم اصلا حساب نمیکرده این هم نعمت باشد، از 1000 سال مسافت عالم دنیا که انسان میخواست طی بکند – حالا یک روایت دیگری من در ذهنم هم هست که 100 هزار هم دارد – من مسيرةِ الف عام من مسافةِ الدنيا بوی آن نعمت به مشام میرسد، ما از اینجا الان مثلا یک کسی عطر بزند شاید مثلا 3 متر 4 متر اونور تر بوی عطر را مثلا کس دیگری هم استشمام بکند، اما 1000 سال مسافتی که میخواهد طی بشود… میگوید این أدنی نعمتش اینقدر همه چیزش تمام است رؤیتش باشد الذّ است، چون بو را میخواهد با مسافت قیاس بکند میگوید بویش را هم اینجور [از] هزار سال [مسافت شنیده میشود]، بعد دنبالش میفرماید: و إنّ أدنى أهل الجنة منزلاً جایگاه کمترین آدمی که در بهشت وارد شده است – یعنی پایین ترین رتبه ی بهشت را دارد – منزلاً لو نزل به أهل الثقلين الجن والإنس لوسعهم طعاماً وشراباً ولا ينقص مما عنده شئ همه ی اینها جا میشوند همه ی اینها امکان پذیر است ولا ينقص مما عنده شئ هنوز تنگی هم برای آن صاحب بهشت ایجاد نمیشود؛ یعنی اینجوری نیست که بگویی یک خورده باید حالا بالاخره دور و برش شلوغ تر شده است، میگوید: نه، همه ی اینها جا میشوند همه در یک حالت فراخی به طوری که این هم احساس شلوغی را نمیکند، اینقدر گسترده است، یکجایی تراکم جمعیت میشود آدم میگوید خسته میشوم شلوغ است اما یکجایی یک باغی است مثلا 100 نفر در این باغ بیایند – اگر این باغ بزرگ باشد – کسی دیده نمیشود نسبت به دیگری هر کدام گوشه ای از این باغ هستند، اما یک موقع است در یک اتاق و یک سالن است همه نشسته اند بالاخره این کثرت جمعیت دیده [میشود]، میگوید: نه، در عین اینکه کنار همدیگر هستند لا ينقص مما عنده شئٌ، این سعه ی عالم دنیا الان هست یا نیست؟ هست، ما از این غافل هستیم، این جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ که نتیجه ی عالم دنیاست و از همینجا الان انسان… هست الان ولی ما از آن غافل هستیم، چشممان را بسته ایم آن چشمی که این را میتواند ببیند را هم ما داریم اما آن چشم را باز نکرده ایم، اینها محرومیت های اختیاری است، اگر آدم بعدا اینها برایش آشکار بشود آن موقع چقدر حسرت و غصه دارد من چقدر در تنگنا خودم را قرار داده ام در حالی که اینقدر فراخ و وسیع بوده است و من خودم را در تنگنا قرار دادم.
لذا با این نگاه برای کسی که همینجا هست دنیا سجن است نه آن ایمانش، دنیا سجن مؤمن است به لحاظ بدنش نه به لحاظ نظام روحی اش، نظام روحی اش هیچ حد و حصری ندارد، نظام بدن است که حد و حصر دارد، اما نظام روحی انسان همین الان ارتباطات انسان در نظام روحی اش هیچ حد و حصری ندارد، همین جنتی است که با همه ی مؤمنان جمع میشود همه را میتواند در آن جا بدهد هیچ تنگنا ندارد، یک روایتی را دیروز در یک بحثی خواندیم آنجا بحث زیبایی بود، زرارة میگوید من دوست داشتم که ادنی مؤمنی که در عالم هست کمترین شیعه ی اهل بیت که در عالم هست دوست داشتم همه ی علمی که در درون من هست او هم اینها را داشت و این معرفت را داشت و اینجور مشتاق بود، این نگاه یک بهشت است که انسان با این اشتیاق میبیند؛ یعنی دلش میخواهد همه را میهمان کند در آن ظرف بهشت خودش، چون العلم جنة، بهشت است اصلا علم، لذا اگر کسی با این نگاه ببیند با هر طریقی در علم طریقی در جنت است در روایت داریم، و حقیقت علم حقیقت جنت است، لذا علم هم حد و حصری ندارد و انسان دوست دارد همه را میهمان علمش بکند در این جنتش وارد بکند، آن موقع این بیان اینکه علم جنت است معرفت جنت است ایمان جنت است این خیلی کار میاید ازش، که ایمان یک جنت است؛ یعنی وقتی انسان ایمان دارد یعنی خوش است چون جنت جای خوشی است جای قِلّ و اثم نیست، کسی که صاحب ایمان است به لحاظ ایمانش خوش است نمیشود به لحاظ ایمان انسان ناخوش باشد اگر انسان ناخوش است به لحاظ توجه به بدن است به لحاظ ایمان نمیتواند انسان ناخوش باشد، اگر تکلیف هم احساس میکند اگر مسئولیت هم دارد اگر یکجایی هم بدو بدو دارد همه ی آنها خوش است، خوشی است چون تکلیف است دارد آدم مثل عبادتی که انجام میدهد در عین اینکه تکلیف است ولی خوش است، حتی اگر سختی ای برایش… کردنش در یک زندان انفرادی درب را بسته اند روی او این خوش است چون میداند به خاطر ایمانش دارد الان بدنش سختی میبیند، اما روحش داخل در این سجن نیست، روح انسان به لحاظ ایمان در آن سعه ی ایمان است، اگر این باور نسبت به انسان صورت بگیرد آن موقع اصلا نگاه انسان به عالم متفاوت میشود، عالم دنیا عالم بدن من است نه عالم من، انسانی که به تن نشسته باشد دنیا میشود عالم او، لذا حتی به ما میگویند: إنّ ابدانکم لیس لها ثمن الا الجنة فلا تبیعوها بغیرها[8] به کمتر از آن [جنت] نفروشید آن [بدن] را؛ یعنی در نظام بهشت هم بهشت تازه میشود چه؟ يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ [9] است که آن غیر ارضش است تازه در آنجا بعد آن تازه آسمانی دارد که آن آسمان جایگاه نظام روحی انسان است، حالا با این باور باید خلاصه…
بعد یک نکته ی دیگری را که در ذیل این آیه روایت دارد اینجا میفرماید که: همانجوری که فرمود «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»،[10] أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ یعنی چه؟ یعنی – تعبیر روایت این است – فیما علم أمیرالمؤمنین علیه السلام أصحابه مما یصلح للمسلم في دینه و دنیاه، نسبت به این آیه این است که: فإنّکم لن تنالوها الا بالتقوی[11] کسی به این جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ نمیرسد، أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ؛ یعنی این جنتی که عرضها السماوات و الارض است آماده شده است برای متقین، آن وقت میگوید: لن تنالوها الا بالتقوی؛ یعنی تقواست، و تقوا هم در هر کجا مطابق حکم موضوع تعیین میکنند تقوای اینجا معنایش چیست، یک مفهوم کلی نیست که آدم نداند چیست، حکم موضوع نشان میدهد که تقوا چیست و مقصود چیست، لذا فرموده اند در بعضی از روایات: اینکه انسان اطاعت داشته باشد مراتب انجام فرائض مراتب تقوی است در اینجا که هر چقدر انسان… در هر طاعتی که انسان دارد طاعتی را انجام میدهد خود آن طاعت نحوه ای از ورود به بهشت است و تحقق تقوی و مراتب تقوی مراتب بهشت میشوند، آن وقت تقوا مراتبش چگونه میشود؟ مراتب اطاعت امر؛ یعنی انسان با هر حکمی که دارد اطاعت میکند نمازی که میخواند روزه ای که میگیرد صدقه ای که میدهد اخلاقیاتی را که به کار میبرد حسن خلقی که دارد، هر چیزی در هر جهتی که از دین است در هر مرتبه ای از اینها دارد داخل در آن بهشتی میشود که عرضها السماوات و الارض است.
شاید هم گزاف نباشد اگر کسی بگوید: هر اطاعتی جنةٍ عرضها السماوات و الارض است؛ یعنی نه فقط هر فردی جنتی دارد که عرضها السماوات و الارض است، نه مجموع برای مجموع [به این صورت که] بگوییم: همه ی عرضها السماوات و الارض برای همه، نه، نه [اینکه بگوییم:] عرضها السماوات و الارض برای همه ی طاعات انسان فقط، بلکه هر چقدر انسان به خدا باورش قوی تر بشود اینها باورش ساده تر میشود، هر طاعتی ورود به جنتی است که عرضها السماوات و الارض است؛ چون جزای این طاعت را چه کسی میخواهد بدهد؟ ماها خودمان را ملاک میگیریم میگوییم: خب اینقدر بدهد که تمام میشود که، پس بقیه اش چی؟ از کجا بیاورد؟ ما تصور نداریم که یک حقیقت نامتناهیِ قدرت و علم و جود و کرم در قبال او داریم ما اطاعت امر میکنیم، در سبیل في سبیل الله است ابتغاء مرضاة الله هست، ما حد میزنیم به جزاء در اینجا، حتی به عملمان در اینجا که عملمان را حد میزنیم بهش، باور نداریم که این عمل اینقدر اثر میتواند داشته باشد، لذا به خود عمل در حین عمل داریم حد میزنیم با این نگاهمان، پس نه فقط جمیع برای جمیع که همه ی عرضها السماوات و الارض برای همه ی انسان ها فقط، نه [این صحیح نیست]، هر انسانی بهشتش عرضها السماوات و الارض است، نه اینکه بهشت عرضها السماوات و الارض با همه ی اعمال انسان و طاعات و عباداتش یکجا برای یکی مثلا… نه، هر عملی و اعتقادی برای انسان بهشتی که عرضها السماوات و الارض هست ایجاد میکند، آن وقت اگر اینجوری شد میگویی به چه دردش میخورد؟ بالاخره یک گوشه نشسته است حالا این همه بهشت داشته باشد درب هایش قفل باشد بسته باشد؟ میگوید: نه، آنجا باز مثل اینجا نیست که انسان به دردش نخورد، اینجوری نیست، وجود انسان در آنجا حد بدنیِ اینجا را که بخواهد در یک گوشه باشد بقیه خالی از او باشند نیست، همه ی اینها ظهور خودش هستند، احساس شأنیت را در تمام اینها میکند، و لذا لذیذ است برایش، همه ی اینها برایش التذاذ و بهره مندی ایجاد میکند، و لذا هر چقدر داشته باشد اینجوری نیست که آدم بگوید که دیگر زیادی اش میاید [و] به دردش نمیخورد، مثل اینجا باشد که «يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ»[12] باشد [و] کنز کرده باشد، نه، اینجا کنز است که به دردش نمیخورد میماند [تا] یک گنجینه بشود بعدا میشود برای ورثه، آنجا ابدیت است و سعه ی وجود انسان…
انسان به آن نگاهی که خدای سبحان حد یقف برایش قرار نداده است توانش نامتناهی است، نامتناهی هم برای ما غیر قابل تصور است که یعنی چه، لذا جزائی که برایش مطابق عمل ایجاد میشود نامتناهی است، مگر [اینکه] حد بزنیم بگوییم ما بیش از این نمیخواهیم، میگوید: خب نمیخواهید نخواهید من چکارتان کنم؟ من به شما داده ام میخواهم هم بدهم، شما اینقدر میخواهید [پس] اینقدر به شما میدهم «لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» [13] اگر کسی محدود هم خواست محدود به میدهیم، عیب ندارد، دیگر ما زور نمیکنیم نامحدود به کسی بدهیم، اما یک لدینا مزیدی داریم به او میچشانیم ببینیم آن وقت پشیمان میشود یا نمیشود«لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ»، خیلی زیباست این حرف ها ساده نگیرید، افق نگاه را باید از اینجا تغییر بدهیم، هر عملی که داریم انجام میدهیم باور کنیم که این عمل کشش دارد که نامتناهی کمال را برای انسان همین عمل ایجاد کند.
من این را بارها عرض کردم روی آن اصرار دارم، اگر انسان با تمام عمرش باید به ابدیت برسد [و] ابدیت را کسب بکند، ابدیت؛ یعنی نامتناهی یعنی هیچ توقفی ندارد، در هر لحظه چقدر از این ابدیت را باید انسان به دست بیاورد؟ در هر لحظه باید ابدیت امکان پذیر باشد و الا اگر گفتیم در هر لحظه مثلا 100 هزار سال، 100 هزار تا را ضربدر 100 هزارتا هم بکنی باز محدود است [و] نامتناهی نمیشود، امکان ندارد لحظات نامتناهی نباشند آن چیزی که نتیجه شان است و نتیجه ی عمر بشود ابدیت و نامتناهی، امکان ندارد، باید لحظات امکان نامتناهی داشته باشند تا نتیجه نامتناهی باشد، اگر اینجوری شد؛ یعنی همینی که عرض کردم خدمتتان که هر لحظه و هر طاعتی و هر نفسی ممکن است جنتی که عرضها السماوات و الارض را ایجاد بکند که این نامتناهی است، این هم استدلال مسأله از جهت عقلی اش اگر کسی بخواهد نگاه عقلی بکند غیر از این نگاه های نقلی که در اینجا آمده.
خب، این روایات شریفی هم که در اینجا هست زیاد است، حالا اگر ان شاء الله باز توفیقی داشتیم در محضرشان بیشتر قرار میگیریم.
در ادامه ی آیه مرحوم علامه ی طباطبایی اینجا میفرمایند که:[14] أعدت للمتقين كالتوطئة، میفرماید این آیه که آخرش میفرماید أعدت للمتقین، این «أعدت للمتقین» کالتوطئه [است] زمینه چینی است برای چی؟ برای این است که لذكر ما يذكره بعد من أوصاف المتقين، 3 آیه بعد از اینکه دارد میاید دارد همین آیه ی اعدت للمتقین را توصیف میکند، آیه اینجوری است که میفرماید که: [15] وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ، الذین صله و توصیف برای کیست؟ توصیف متقین است، الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَن * وَالَّذِينَ إِذَا باز و الذین توصیف متقین است یعنی الذین ینفقون توصیف متقین است، و الذین اذا فعلوا باز هم توصیف متقین است، اُولَئِكَ هم باز توصیف متقین است که آیه ی بعد است.
بعد یک نکته ی دیگری را هم اینجا – غیر از اینکه این سه آیه ی بعد توصیف أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ هستند – میفرماید که: غیر از این نکته ی مهم هم این است که این آیه ای که میفرماید: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ…»، بیان «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» است و آیه ی «وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا…» بیان «مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» است؛ یعنی لف و نشر مشوّش نه مرتب، بر اساس اینکه لف و نشر جابجا است؛ یعنی در آیه بود: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ» که مغفرت – [یعنی] طهارت – آمادگی و تناسب برای ورود به بهشت بود، آن وقت بعد ابتدا نزدیک را بیان میکند که «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ» را الذین؛ [یعنی] اعدت للمتقین «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ…»، این «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ» کدام جهت متقین را دارد بیان میکند؟ جنت متقین را نه مغفرت متقین را، دارد جنت متقین را مطرح میکند که متقین از دو چیز بهره مند میشوند به واسطه ی تقوایشان، یکی جنت یکی مغفرت، که مغفرت ابتدا شامل حالشان میشود بعد جنت، بعد حالا که آیه را فرمود که اینها برای متقین است میفرماید: متقین کسانی هستند که 4 کار را انجام میدهند، این چهار کاری که انجام میدهند میشمرد یکی یکی اینها را. آن وقت تصویر این مسأله را باید کجا انجام بدهیم؟ کدام متقین را دارد میگوید الان؟ متقین مرسل مطلق تنهایی که هیچ قید و بندی ندارد یا تناسب حکم و موضوع متقینی را میگوید که در جریان جنگ احد شکست خوردند و اینها در جریان جنگ احد که شکست خورده شده است به ظاهر اولیه [و] یک تشتتی ایجاد شده است [و] یک حالت بهت و حیرتی است [و] یک حالت کینه و تنفر و بدبینی نسبت به همدیگر ایجاد شده است در جامعه ی مؤمنین، حالا آمده است تقوا را در آنجا با این شرایط دارد بیان میکند که چکار بکنیم که این جنةٍ عرضها السماوات و الارض و مغفرتی که قبلش بوده است [که گفته بود] سارعوا إلی مغفرةٍ من ربکم، این محقق بشود برای شما؟
پس ببینید این وضعیت در عین اینکه آیه قدر مطلقش که بدون در نظر گرفتن شأن نزول میتواند یک مطلب کاملی را ادا بکند اما با توجه به سیاق و شأن نزول خودش دارد چه چیزی را نشان میدهد؟ که یک تقوای ویژه است و یک نتایج ویژه، توانستم عرض را برسانم؟
آن وقت در آن شرایط ویژه این نتیجه ویژه است هر چند در نتایج عامی نتیجه عام است اما در شرایط ویژه نتیجه ویژه میشود؛ یعنی هر گاه چنین شرایطی برای انسان پیش آمد حتما و حتما این روش عملی که اینجا خدای سبحان دارد بیان میکند نسخه ی داروی آن حالت ویژه است، در عین اینکه این حالت عمومی دارد [و] در هر شرایطی مؤثر است اما در آن شرایط اثر ویژه دارد، تأثیر ویژه دارد آن بحران را میتواند درمان بکند، که آن بحران چه بحرانی بود؟ بحران بعد از جریان جنگ احد بود، حالا ببیند در اینجا وقتی میخواهد این بیان حل آن بحران را بکند که اولین بار است پیش آمده است برای مسلمان ها بعد از جنگ بدر که آن وفاق و آن خوشی و سرور پیش آمده است، حالا یک ناخوشی و یک بدبینی [و] تفرق نسبت به هم [و] نفاق و جدا شدن ها پیش آمده است، میفرماید: اولین کاری که لازم است در اینجا برای متقینی که میخواهند به این مغفرةٍ من ربکم و جنةٍ برسند چیست؟ الذین ینفقون في السراء و الضراء، انفاق میکنند، 4 مسأله را اینجا بیان کرده است در این 4 تا اولی اش را انفاق در سراء و ضراء قرارداده است در خوشی و ناخوشی؛ یعنی آنهایی که در خوشی و راحت هستند انفاق [کنند و] آنهایی که در ناخوشی و سختی هستند انفاق [کنند] حالا هر کدام مطابق خودشان، ممکن است یک کسی بگوید آقا باید یک میلیون بدهد یک کسی باید 10 تا تک تومنی بدهد، میگوید: هر چقدر که میتواند، میتواند نیت بکند بگوید من 30 تا 10 تومنی میشود 300 تومن، 300 تومن را برای [یک] ماه خودم پرداخت میکنم، این انفاق در ضراء و سختی و من باشد که بیش از این نمیتوانم، اینقدر را میتواند، میگوید: همین مقدار در جامعه اگر این حالت پیش آمد که «الذین ینفقون في السراء و الضراء…»… حالا سراء و ضراء گاهی شخصی است؛ یعنی نسبت به افراد است، گاهی سراء و ضراء نسبت به اجتماع است؛ یعنی اجتماع در یک حالت بعد جنگ بدر است خوشی و خرمی است همه پیروز شده اند سر مست از پیروزی هستند خوشند، یک موقع هم همه شکست خورده اند حالت در هم رفته دارند، چه آن پولدار چه آن غیر پولدار همه رفته اند در هم، ضراء است یک حالت سخت است، عیب ندارد، زلزله آمده است ضراء است، [یا اینکه] نه باران خوبی آمده است و همه [خوش هستند] سراء است، عیب ندارد في السراء و الضراء چه حالت فردی چه حالت اجتماعی.
اینها را باید حواسمان باشد، من یک باری سعی کردم که از اول قرآن که شروع میکنم نگاه بکنم ببینم میتوانم آیه ای از قرآن را پیدا بکنم که فقط فردی باشد؛ یعنی اصلا هیچ نظارتی به حال اجتماعی انسان نداشته باشد، باور بکنید هر آیه ای را که ابتدائاً به نظرم رسید این فردی است بعد یک خورده میگذرد میبینم نمیشود این هم خلاصه در یک رابطه جمعی معنا پیدا میکند، بر خلاف آنی که الان نگاه ما هست که چیست؟… یعنی اگر میخواهیم یک آیه را اجتماعی بکنیم باید انگار خودمان را مثل فنر بکشیم بکشیم بکشیم ببریم یک مرتبه ای تا ولمان کنند دوباره میاییم در حال فردیت؛ یعنی فردیت در نگاه به مسائل و احکام دین برای ما غلبه پیدا کرده است، حتی عبادات خاص مثل نماز و اینها را هم همه را چکار کرده است خدای سبحان؟ [در] همه جماعت را اصل قرار داده است، [در] حج جماعت اصل است، [در] نماز جماعت اصل است، [در] صوم جماعت اصل است همه باهم در یک زمان واحد باید روزه بگیرند، حال اجتماع باید حال روزه باشد حال فرد باید حال روزه باشد، هر چیزی اش را دست میزنی میبینی هر چه از عبادیات است همه اش… بله به ما فرموده اند که بعضی از مستحبات را در خلوت انجام بدهید نه به خاطر آنکه آن فردی است به خاطر اینکه انسان در روحیه اش یک خورده آثار تمرکز هم ایجاد بشود تا بتواند وقتی در جمع میاید چه بشود؟ [مؤثر باشد]؛ یعنی حتی اعتکاف هایی که پیغمبر اکرم و انبیاء داشتند که تنهایی تنهایی برایشان بوده است، اعتکاف بوده است برای اینکه وقتی بر میگردند مثل موسی کلیم از میقات برگردد تازه با قوت و توان بیشتری در جمع بتواند تأثیر گذار باشد، لذا آن اعتکاف هم مقدمه ی برای جمع بوده است، نتیجه اش این میشود که: اصلا حقیقت فردی یک انسان آن گسترشش و شمولش و سرعتش رشدش در ارتباطات اجتماعی محقق میشود «منِ شامل» میشود، منِ شامل جمع میشود، لذا «من» در مقابل «جمع» در نگاه دین نیست، بلکه «من» شامل «جمع» است در نگاه دین.
خب اینجا هم میفرماید: الذین ینفقون، تا بحث انفاق پیش میاید؛ یعنی در حالت سختی از خودش عبور کند، تا از خودش عبور کرد انفاق طرف میخواهد باید به کسی بدهد، همینکه از خودش عبور کند روابط ایجاد بکند این سراء و ضراء برای این کمال میشود، به جای اینکه این را محدود بکند و این را تنگ بکند و این را در حصر قرار بدهد این را در گشایش قرار میدهد این را در راحت قرار میدهد، نظام روحی بر نظام بدنی غلبه میکند با «الذین ینفقون في السراء و الضراء»، نه خوشی غافلش میکند نه سختی نا امیدش میکند، نه خوشی غافلش میکند نه ناخوشی نا امیدش میکند، دو طرف دارد که «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ…»،[16] نه نا امید بشوید نه غافل بشوید که لا تفرحوا غافل شدن است[؛ یعنی] فرح با غفلت است.
خب، بعد میفرماید: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ – حالا باز ان شاء الله اگر شد بر میگردیم – ، مرتبه ی دومش [میگوید:] وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ چرا بین این همه صفاتی که در وجود انسان هست و امکان پذیر است بعد از انفاق کظم غیظ را میاورد؟ چرا؟ آن هم در شرایط آن جریان جنگ احدی که 70 نفر از مسلمان ها شهید شدند، بسیاری از مسلمان ها زخم خوردند، امیرمؤمنان علیه السلام کالقرحة الواحدة شده است، مثل یک زخم واحد شده است، 60 یا 70 زخم بدنش خورده است؛ به طوری که وقتی میخواستند درمان کنند هر زخمی را میدیدند زخم بعدی باز بود، نمیشد [کاری کنند] متصل به بعدی میشد، کالقرحة الواحدة؛ تعبیری میگوید: مثل یک زخم شده بود همه ی بدن اینقدر زخمی شده بود [حضرت]، خب دیگران هم زخمی شدند به نسبت های خودشان آنهایی که باقی مانده بودند، همه ی اینها باعث میشود که… این اثر عمل چه کسانی شد؟ کسانی که مأموریتشان را درست انجام نداده بودند یا فرار کردند دیگر، آن وقت خودِ این دنبالش غیظ و غضب میاورد از خانواده های اینها تا چرا آن کار را کردند تا این همسر و برادر و خواهر من شهید شد؟ اینها کوتاهی کردند، اگر کوتاهی نکرده باشند افتخار است فقط ولی وقتی کوتاهی در عین افتخار آن کسی که در فرزند و همسر شهید است ناراحت هم هست که چرا کوتاهی کردند تا این شد اینجور شده است، اینجا [میفرماید:] کاظمین الغیظ، برای اینکه جامعه به وفاق برسد یکی [از چهار مورد را گفت:] الذین ینفقون في السراء و الضراء، یکی: کاظمین الغیظ، دنبال کظم غیظ، غیظ؛ [یعنی] وقتی که میگویند یک ظرفی پر بشود [و] وقتی پر بشود دربش را میبندند کظم غیظ یعنی این: پر شدنی که انسان نمیگذارد سر ریز بشود بعد کظم میکند آن را[؛ یعنی] این را میبلعد، فقط پر شدن نیست که بماند، کظیم غیظ؛ یعنی وقتی پر شد انسان درونش از یک حزن و خشمی این را سرش را ببندند نگذارند فوران کند به بیرون بیاید و بعد این را جرعه جرعه بنوشد و هضم کند و نگذارد دیگر آشکار بشود، این میشود کظم غیظ، کظم؛ یعنی فرو بردن، این فرو بردن غیظ؛ یعنی جرعه جرعه نوشیدن که حالا روایاتش را بعدا میاوریم چقدر زیباست…
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ، ببینید اول انفاق، بعد کظم غیظ در این جامعه وفاق را ایجاد میکند ارتباط را [برقرار میکند] میگوید کظم غیظ هم به تنهایی نه، کظم غیظ؛ یعنی غیظ هست ولی جلویش را گرفته است دارد میبلعد، اما میگوید: وَالْعَافِينَ، عافین مقام بالاتر است، میگوید: نه فقط کظم غیظ بلکه عفو کند از دیگران، عفو کند؛ یعنی دیگر اصلا به یادش نیاورد، اصلا نخواهد یادش بیاید که این چه [چیزی بود]، وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ و به دنبالش وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، احسان بالاتر از این است که حالا فرصت های دیگری ان شاء الله [بیان میکنیم].
فقط همین روایت امام سجاد علیه السلام را اینجا برای فهم این مسأله عرض میکنیم و تمام [و] عبور میکنیم، امام سجاد علیه السلام ذیل این مسأله روایتی هست که وقتی داشتند دستشان را می شستند آن خادمشان که این [ظرف] را گرفته بود و آب را بریزد یکدفعه این [ظرف] از دستش در رفت خورد به سر حضرت [و] سر حضرت شکست – بالاخره ظرف های آن موقع هم مثل ظرف های مسی سابق نمیدانم شما دیده بودید یا نه؟ سنگین بود، پلاستیکی نبود که حالا آخرش هم افتاد چیزی نباشد نه، ظرف های مسی بود سنگین بود که این وقتی که افتاد خورد به سر حضرت سر حضرت شکست – تا سر حضرت شکست حضرت یک نگاه به این کرد این گفت: و الکاظمین الغیظ، حضرت گفت: نه، غیظم را فرو بدم، گفت: و العافین عن الناس، [حضرت] گفت: خدای سبحان از تو بگذرد و مورد عفو الهی بگیری نه فقط… بعد [خادم] گفت: و الله یحب المحسنین، [حضرت] گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم؛ یعنی یکدفعه از کظم غیظ که آدم بالاخره این خادمی بوده است [و] باید رعایت میکرده و بی مبالاتی کرده است [و] اتفاق نبوده است، بی مبالاتی غیظ دارد اما میگوید: و الکاظمین میگوید باشه بعد میگوید و العافین عن الناس مرتبه ی بالاتر بعد میگوید: و الله یحب المحسنین [و حضرت میفرماید:] در راه خدا آزادت هم کردم، که این مراتب هر کسی را میخواهد در حرکتش نشان بدهد که و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین، احسان بالاتر از عفو است و عفو بالاتر از کظم غیظ است حالا ان شاء الله جلسات بعد اینها را ان شاء الله بهتر و بیشتر در محضرشان خواهیم بود ان شاء الله…
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
اگر دوستان سوالی دارند من خدمتشان هستم
شاگرد: …
بله؛ یعنی هر عملی جنتی را به دنبالش میاورد چنانچه هر خلقی از اخلاق انسان یک جنت است خودش، هر علمی از علوم انسان یک جنت است خودش مزه خاص دارد، هر اسمی از اسماء الهی یک جنت است، اینها همه باهم توافق دارند؛ یعنی انسانی که با این اسم الهی محشور است همه ی جنت را از منظر این اسم میبیند و لذا یک بو و رنگ و طعم دیگری دارد و انسانی که با اسم دیگری است همین جنت را از اسم دیگری میبیند و انسانی که با اسماء مختلفی است هر لحظه این جنت ها برایش به آن رنگی که میخواهد از اسمی که میخواهد متلألأ است و ظاهر است و همین نسبت که در اسماء هست در رابطه با چه چیزی هست؟… ببینید اسم حاکم گاهی در یک کسی یک اسم حاکم اسم جلالی است گاهی در یک کسی اسم جمالی است، مثلا نقل میکنند عیسی علیه السلام اسم جمال بر او حاکم بوده است و یحیی سلام الله علیه اسم جلال بر او حاکم بوده است و بعد به پیشگاه خدای سبحان وقتی که اینها میبرند آن حکمشان را خدا میگوید: آن روشی را که برای مردم پسندیده تر است و هدایتگر تر است روش جمالی و عیسی علیه السلام است؛ یعنی با این نگاه که خوفی و در حقیقت آن رجائی – حالا در یک عنوان – اسم های مختلف حضرت حق به یک عنوان، هر عملی آن وقت نازله ی یک اسمی است و لذا چون این عمل نازله ی آن اسم ممکن است باشد برای انسان جنتی را به دنبال میاورد و هر تفکر و علمی برای انسان نازله ی اسمی است و لذا آن علم انسان را به جنتی میکشاند، اینها باهم تناسب دارد لذا انسان میتواند… حالا تعبیر دیگری اسمش را گذاشته اند – که در روایت هم آمده است – انسان در قیامت وارد سوق صور میشود، بازار صورت ها، بعد در آن بازار صورت ها که هر کدام از این بازار صورت ها؛ یعنی مثل بازارهای امروز که دکان دارد آنجا هم سوق الصور است، هر صورتی که دلش میخواهد انتخاب میکند با او محشور است و اگر یک صورتی را انتخاب کرد دلیل این نمیشود که دفعه ی بعد نتواند در این سوق الصور بیاید، یکبار بیاید فقط نیست نه، این هر لحظه میتواند در این سوق الصور وارد بشود و صورتی را که دوست دارد [انتخاب کند]، صورت؛ یعنی آن اسم حاکم؛ یعنی آن حالت حاکم را برای خودش مطلوبش [است انتخاب کند]، بعد میبیند این را دوست داشت با این محشور است بعد میبیند صورت دیگری را هم دوست دارد، اعمالش بوده اند که میگویند آن سوق صور مربوط به اعمال و ملکات و عقاید انسان است که ایجاد سوق صور میکند برای انسان، اینها همه یک سنخ است، وقتی انسان اصلش را یاد گرفت آن وقت چه میشود؟ همه اش یکجور میشود باهم معنا پیدا میکند، یک تناسبی باهم پیدا میکند…
شاگرد: …
یک جهت تمایزشان مثل تمایز اسماء الهی است، آیا اسماء الهی تمایز دارند یا ندارند؟ تمایز دارند…
شاگرد: …
نه، نه تنها مفهوما [بلکه] در ظهورشان هم اینها متفاوتند وقتی که در انسان ظهور پیدا میکنند… ببینید جمال وقتی ظهور پیدا میکند با جلال متفاوت نیست برای انسان؟ چرا [متفاوت است]، اگر شما بگویید: خدای سبحان غفارش بر من تجلی بکند یا قهارش فرقی نمیکند؟
شاگرد: …
پس مفهوم نیست فقط، لذا هر اسمی از اسماء خدا مطابق نیازی از نیازهای ماست، تعبیر روایت است: لفاقة الخلق اینها چه شده اند؟ اسماء مختلف قرار داده شده اند، هر نیازی از ما که تقاضایی از ماست اسمی از خدا را در حقیقت قرار داده است، لذا وصف فقط مفهوم نیست، بحث این است که در ارتباط با ما حصه ای پیدا میکنیم که باهم متفاوت میشود، لذا یک تمایز به لحاظ تمایز اسماء است و تجلّیات اسماء است بر ما، یک تمایز هم مربوط مراتب است حتی یک اسم ممکن است که من از این اسم این مرتبه اش را بهره مند باشم دیگری مرتبه ی بالاتری از آن را بهره مند باشد از همین اسم – حالا غیر از اسماء مختلف – ، پس یک تمایز تمایز خود اسماء است یک تمایز مراتب هر اسم است که برای افراد مختلف اینها را با هم نسبت هایش را بسنجیم بی نهایت مرتبه پیدا میکند، لذا هر کسی در حالات خودش گاهی بی نهایت مرتبه دارد، انسان ها هم در حالات بهره مندی بی نهایت مراتب دارند از این جنت ها، لذا هیچ تکراری در آن نیست، خسته نمیشوید، ملالی در آنجا نیست، با اینکه آنجا اصلا جای ملال نیست تصور ملال هم نیست اما در عین حال از اینجا هم که نگاه بکنید با این بیان ملال در آن نیست…
شاگرد: …
خب دیگر اشکالی ندارد دیگر؛ یعنی معلوم است دیگر، از مجرای انسان کامل این اسباب به انسان میرسد، همانجوری که «انا مدینة العلم و علی بابها»[17] است، حشر انسان از طریق باب با مدینه محقق میشود از مسیر انسان کامل انسان به این بهشت ها وارد میشود، لذا حقیقت بهشت [و] قاسم جنت و نار کیست؟ قاسم جنت و نار آنجا نه اینکه فقط بگویند برو اینجا لذا تا در بهشت هست آن رابطه اش را از مسیری که آمده است میابد [و] میداند و هنوز بر قرار است [و] تمام هم نشده است، نه قاسم الجنة و النار یعنی اینکه دم در آنجا ایستاده اند میگویند: خب تو بهشتی هستی تو جهنمی هستی [و] تمام دیگر بعدش هم طرف برود در بهشتش و یادش برود نه، این قاسم الجنة و النار بودن اعتبار نیست بلکه حقیقت است؛ یعنی تا در این بهشت هست تمام این حقایق را تلألؤ آن را و ظهورش را از کانال چه کسی میبیند؟ آن انسان کاملی که این را به بهشت رساند، این را متجلی میبیند لذا حبش دائماً رو به ازدیاد و اشتداد است و ارتباط قطع نیست.
شاگرد: …
رابطه ی انسان با آنها است دیگر، رابطه ی انسان با آنها همین الان هم که شما میبینید که روابط مختلفی که برای انسان هست میتواند رابطه اش را متفاوت بکند یا نه؟ میتواند یک زمین را قطع علقه بکند از خودش یا نه؟ یک زمینی که مال خودش بود؟ در مالکیت اعتباری یه مالکیتی [برای] من بود من میخواهم این را انفاقش بکنم، رابطه اش را از خودم قطع میکنم، امکان پذیر هست یا نیست؟ چطور در اینجا به لحاظ اعتبار – که نازله ی آن حقایق است این اعتبار – آنجا هم انسان به مقداری که بغض نسبت به عملی پیدا بکند از آن عمل دور شده است، تبدّل پیدا [میکند] هر چند عمل خودش بوده است قبلاً [اما] رابطه اش را قطع میکند، و هر چقدر حب پیدا بکند به او انس پیدا میکند [و] رابطه برقرار میشود که این «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»؛[18] یعنی اینکه از آن سیئه با تمام نفرت دور شده است – چون مراتب نفرت است – گاهی میگوید: الا من تاب و عمل صالحا، توبه و عمل صالح [انجام میدهد]، گاهی میفرماید: «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا»؛[19] یعنی تمام مراتب نفرت، هم در عمل هم در عمل مقابلش که عمل صالح است هم در ایمان تمام مقابله را با این دارد، لذا تمام قطع رابطه با آن [را دارد] «فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»[20] اینجاست که تبدیل سیئه به حسنه میشود و الا قبل از این تبدیل نمیشود [بلکه] تکفیر میشود [و] پوشیده میشود یا اثرش آشکار نمیشود سیئه، اما یکجا تبدیل میشود دیگر همان سیئه میشود حسنه، همان مقداری که این لذت برده بود از این تبدیل به الم میکند برای خودش این نفرت است دیگر، شدت نفرت است، همان سیئه برایش میشود حسنه.
خب، الحمدلله رب العالمین ان شاء الله ایام بر همه مبارک باشد تجلیات اسماء جمالی الهی ان شاء الله برایتان بیش از گذشته باشد، دلهایمان ان شاء الله مشتاق به خدای سبحان همانجوری که فرمود: شوّقنی، من را مشتاق بکن، ان شاء الله ما را در این ایام مشتاق بکنند [و] باورمان بشود که خدا اینجوری است که به ما لحظه به لحظه میخواهد نا متناهی کمال عطا بکند با هر عمل ما.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . آل عمران: 133.
[2] . آل عمران: 133 و 134.
[3] . ابراهیم: 48.
[4] . «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ». / زمر: 67.
[5] . «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ». / زمر: 69.
[6] . بحار الانوار: ج 6، ص 205.
[7] . تفسیر علی بن ابراهیم: ص 82.
[8] . کافی: ج 1، ص 19 (فرازی از حدیث 12).
[9] . ابراهیم: 48.
[10] . آل عمران: 133.
[11] . الخصال: ص 633 (فرازی از حدیث 10 در صفحه 611 می باشد)
[12] . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ». / توبه: 34.
[13] . ق : 35.
[14] . تفسیر المیزان: ج 4، ص 20.
[15] . «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ * وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ * أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ». / آل عمران: 133 – 136.
[16] . حدید: 23.
[17] . الخصال: ص 574.
[18] . فرقان: 70.
[19] . همان.
[20] . همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 844” دیدگاه میگذارید;