بسم الله الرحمن الرحیم
قاعده ای که گذشت بسیار مهم بود و ان شاء الله دوستان یادشان نرود و رجوع دوباره به قاعده داشته باشند و تفصیل این قاعده را باید با کلمات دیگر مرحوم علامه در جاهای مختلف دید، که جلسه ی گذشته اشاره به این قاعده شد که اگر بخواهیم کلی آن را عرض بکنیم که: خدای سبحان دأبش این است در قرآن کریم که القای کلیات را می کند بعد در ضمن حوادث و وقایع و احتیاجات بنده، با [آن حوادث و وقایع] جزئیات مسأله را تحلیل میکند و برایش میگوید.
لذا بیان خدای سبحان مصداقی است: قولُه فِعلُه، قول خدا فعل خدا است؛ یعنی خداوند با افعالش با ما گفتگو می کند و این گفتگو تعلیم الهی است، لذا مدلی که در اینجا پیاده شد چگونه بود؟ باور به قیامت و توحید و نبوت را القاء کرده بود، اما اینکه مواجهه ی با کفار چه سختی ها و مشکلاتی دارد، [یا اینکه] جنگ بدر چگونه کسانی که به دنبال آن کاروانی بودند که بنا بود مصادره بشود، تبدیل به جنگی شد که با ملائکه ی منزلین و مسومین و ملائکه ی مردفین یاری شدند، و بعد در جنگ اُحد جریان عدم اطاعت که منجر به شکست شد و تحلیل این شکست؛ که علت این شکست فقط در لحظه ی جنگ نیست، بلکه علت این شکست برگشت میکند به صفات کسانی که در جنگ بودند؛ [یعنی] مؤمنانی که اختلالاتی در آن صفاتی که باید داشته باشند [دارند]، تحلیل اینکه آن صفات چه چیزهایی است؟ و اینکه فقط هم قانع نمیشود به اینکه آنها را تحلیل بکند، بلکه به اینکه چه میشود کرد که حالا که گسست اجتماعی ایجاد شده است – در اثر شکست – و افراد مختلفی به جهات مختلفی از همدیگر بریده اند و در مقابل هم قرار گرفته اند، حالا چه باید بکنیم تا جبران آن شکست بشود و این شکست به جای یک تهدید تبدیل به یک فرصت بشود در جنگ احد؟
هیچ گاه نمیشود اینها را قبل از اینکه محقق شده باشد کامل برای کسی بگویی و بفهمد، اصلا وجدان نکرده است این [شخص] اینها را [تا شما بتوانی] قبل از شکست [این مسائل را] بگویی… لذا خدای سبحان سبب شکست اینها نشد، شکست اینها علتش یکسری [از دلایلش] خصوصیات خود اینها بود، اخلاقیاتی بود که بیشتر هم به آن اشاره میکند و یکسری هم مربوط به این است که بعد از این شکست حالا چه بکنیم که هم یک سکوی رشد باشد؟ همین را در اینجا بیان میکند.
لذا این قاعده که تعلیمات الهی حتی در توحید و معاد و نبوت – که معارف هستند – اغلبش در ضمن حوادث تفاصیلش میاید، ابتدا به کلیاتش اعتقاد پیدا میکنند این تفاصیل در ضمن حوادث محقق میشود، این کلیت این قاعده بود که: دأب و روش قرآن این است، لذا به عنوان یک روش دارد به ما هم یاد میدهد، شما هم نروید از ابتدا کلیات و جزئیات و همه ی مسائل را بخواهید در ضمن کلاس گفتگو کنید، بلکه اگر ما بلد بودیم حقایق و وقایعی که پیش می آمد – مثل وقتی که مثلا الان زلزله پیش آمده است – بسیاری از تعالیم الهی در ضمن این واقعه [ی زلزله] قابل القاء و تحلیل و در حقیقت آسیب شناسی و بیان میشود الان؛ یعنی آنجایی که عده ای از مردم گرفتار میشوند و عده این گرفتاری را ندارند؛ چگونه آن مسائل و مفاهیم دین اقامه بشود الان؟ اقامه ی مفاهیم دین و عینی شدن حقایق دین جایش اینجاست، اگر سیل میاید یا اگر راحت است یا اگر سختی و تحریم است یا اگر راهپیمایی [است]، هر کدام از اینها یک عنوانی میشود که اگر مثلا راهپیمایی است یک موقع است این راهپیمایی مجزا دیده میشود به عنوان یک فعل حسن، یک موقع به عنوان قوام دین دیده میشود و آثاری که بر این [راهپیمایی] ممکن است مترتب باشد که از یک جنگ رو در روی نظامی آثارش بیشتر باشد، به موقع تحلیل کردن؛ یعنی همان فرمایشی که آقا دارند که: جهاد تبیین، جهاد تبیین را ما فکر میکنیم این است که فقط بنشینیم گفتگو و حرف بزنیم، جهاد تبین؛ یعنی به وقت با تناسب آنجایی که اثر گذار است گفتگو به موقع صورت بگیرد؛ یعنی یک کاری نکنیم که از وقتش بگذرد یا نخواهیم هر حرفی را در هر وقتی بزنیم، هر حرفی را در هر وقتی زدن تأثیرش خیلی کم میشود؛ یعنی آنجا باعث میشود که این اگر باید 100 اثر میگذاشت به 20 یا 30 [اثر] آن گاهی ما منتفَع میشویم، اما اگر به وقت زده شود در حوادث و وقایع به جا زده شود خب این چه میشود؟ خیلی تأثیر گذاری این جهاد تبیین قوی میشود، مفاهیم دینی اینجا اقامه میشود، مصادقی میشود، اینجا آن وقت که مفاهیم دینی اقامه میشود تفصیل دین میشود اینجا محقق بشود:
باور به معاد را در یک زلزله که پیش میاید باور میشود گفتگو کرد، تقدیر و توکل بر خدا را در آنجایی که گاهی کار از اختیار انسان ساقط شده است و دیگر انسان در آنجا اختیار خاصی ندارد – اختیارش قبل از این بود – آنجا میشود توکل را خوب بیان کرد که چه آثاری میتواند داشته باشد و إلی ما شاء الله مسائل دیگری که پیش میاید که وقتی سخت میشود فرار خوب است یا استقامت؟ استقامت اگر میخواهد بکنند چطور استقامت بکنند [و] چگونه باور بکنند که این استقامت عقلایی و عقلانی هم دیده بشود؟ در جای خودش هر چیزی اثر گذار میشود؛ این میشود جهاد تبیین، لذا جهاد تبیین صرف این نیست که ما بنشینیم الان فکر کنیم این موضوع را من بگویم خوب است [و] شروع کنم به گفتن [آن]، نه باید ببینیم که نیاز مخاطب ما در چه جهتی است [و] حادثه و وقایع و آن چیزی که الان احاطه کرده است چیست؟
لذا خدای سبحان هم با همین نیاز بر موسی تجلی کرد و او را به رسالت مبعوث کرد، چون نیاز موسی در آن بیابان و سرمایی که گم شده بود چه بود؟ آتش. این یک مصداق تام است برای همه ی مسائل که آنجا است که… لذا انبیاء دیگر هم ببینید کجا اجابت برایشان محقق میشد؟ اجابت در ضمن آنجایی که اضطرار ایجاد می شد بود، اضطرار وقتی بود اجابت به دنبال آن میاید:[1] «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ»، ضُر آن اضطرار است، اضطرار ایجاد شده است «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ»، و تو ارحم الراحمین هستی، یا [در جای دیگر:] [2] «رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، به یک جایی رسیده است [که روایت میفرماید حضرت موسی میگوید:] به یک قرص نانی من محتاج هستم، که آن را هم در حقیقت دارد از خدا [طلب میکند]، این اضطرار است دیگر، ببینید این نگاه را اگر ما باور کردیم آن وقت در زندگی خودمان، در زندگی اجتماعی و زندگی فردی آن موقع میبینیم در این مسائلی که پیش میاید: « قَولَهُ فِعلُهُ»[3] [محقق] میشود، اینجا توحید آن وقت خودش را خوب نشان میدهد، اینجاست که معاد خودش را خوب آشکار میکند، انسان اینجا ببیند.
این زیرکی و فتانت مبلغ دین است که باید خودش را برای شرایط مختلفی آماده کرده باشد – از جهت رشدی -تا حادثه که پیش میاید کاملاً آن حادثه را به عنوان یک سکوی رشد برای مردم قرار بدهد و اینجا امید را القاء بکند، این قاعده این را میگوید، لذا رشد در حوادث ایجاد میشود، کلاس خدا در ضمن وقایع و زندگی است، کلاس جدا نیست که کسی زندگی اش را بکند بعد هم برود سر کلاس دین بنشیند، کلاس خدا در القای دین در ضمن حوادث و وقایع است، این خلاصه اش این است که این نگاه را اگر ما پیدا کردیم فقط به دنبال این نیستیم در تعاریفمان بنشینیم یکجاهایی کلاس پیدا کنیم برای بچه [و] دانش آموز و دانشجو و طلبه و مردم فقط سخنرانی بکنیم یا بیان بکنیم، نه، خدای سبحان در ضمن حوادث و وقایع جلو میبرد، بله سخنرانی و اینها را هم نفی نمیکند اما میگوید بدانید آنجا فقط برای القای کلیاتی است یا تحلیل پس از واقعه است، یعنی اگر هم میخواهید انجام بدهید سخنرانی و تحلیل و کلاستان باید این باشد: آن واقعه ای که ایجاد شده است و برای این [واقعه] الان یک درگیری هست، آن [واقعه] را تحلیل کنید الان برایش که در این واقعه باید چگونه بهترین استفاده را بکنی؟ [و اینکه:] چرا این واقعه اینجوری پیش آمده است؟ مشکلات سابق تو چه بوده است [و] آنچه که میتواند تو را به لاحق برساند و عبور بدهد از این چه میتواند باشد؟ اما انتزاعی، من کاری نداشته باشم که وقایع زندگی اینها چیست [و] آن گرفتاری ها و آن چیزی که با آن دست و پنچه نرم میکنند چیست، من برای خودم مینشینم میگردم در کتاب ها یک چیزی پیدا میکنم میبینیم این حرف خوبی است و میایم [آن را] میزنم، مردم هم میشنوند و میروند، هیچ درگیری و ارتباطی ایجاد نمیشود.
خب، این خلاصه ی تفصیلی بحث گذشته بود که مفصل آن را در جلسه ی گذشته در محضر دوستان بودیم.
حالا وقتی وارد آیات این قسمت میشویم ببینید که تحلیلی که مرحوم علامه دارند، آیه ی اول را که اشاره کردیم که؛ چون فرمود این دسته آیات تحلیل جریان جنگ اُحد است که قبل از آن آمده است آیات جنگ اُحد [و] بعد هم میاید، این وسط مرتبط است این آیات – آنجور که دیگران گفتند که بی ارتباط هست نیست – چون مرتبط پس باید به نحوی تفسیر بشود تا این ارتباط را نشان بدهد، در این ارتباط این تفسیر یک تفسیر سیاقی میشود؛ یعنی غیر از تفسیر و معنای خود آیه این قرار گرفتن اینجا در این محل، خود این به تفسیر آیات کمک میکند که چگونه تفسیر بشود، این بیان را ایشان میخواهد اینجا داشته باشند.
ابتدا با آیه ی بحث ربا مطرح میکنند، که [التبه] من گشتم [و] نتوانستم پیدا بکنم، منتهی تفحص کامل نکردم آنقدری که [به نتیجه برسم:] آیا مسلمان ها در این برهه ی از تاریخ – که حدود سال سوم هجری میشود – به جریان ربا هنوز مبتلی بودند یا نبودند؟ جا دارد که این پیگیری بشود که جریانات آیات ربا و تحریم ربا و تشدید ربا – که تدریجا هم نازل شده تا به مرحله ی نهایی رسید – آیا در اینجا مسلمان ها به این گرفتار بودند؟ اگر گرفتار بودند این آیه ناظر به آن میتواند باشد، اگر به این گرفتار نبودند به این معنی که: آیات با آمده بود [و] تحریم شده بود، اما عده ای از اهل نفاق یا عده ای خفائاً این کار را انجام میدادند که این دارد نشان میدهد که آن اثر داشت در این رابطه؛ چون جریان نفاق دو سویه سازی جامعه است؛ یعنی جامعه را طبقاتی میکند – قبلا هم مفصل این بیان را داشتیم که: – طبقه ی متوسط را از بین میبرد، دو طبقه میشود در جامعه، یک طبقه ی غنی که دائماً این غنایشان به لحاظ پول ربایی که دادند هی روی هم اضعاف مضاعفه میشود، و طبقه ی مستضعفی که چون پول در جامعه محدودیت دارد [و] اینجور نیست که پول دائماً مثل یک گنجی از زمین بروید این پولی که گردش مالی هست این گردش مالی حد دارد، آن وقت اگر هی اضعاف مضاعفه رفت به سمت ربایی که سود بعد سود [و] سود با اصل سرمایه و سود هی اضافه میشود، خب خود به خود از طرف چی کاسته میشود؟ از طرف دیگرش کاسته میشود [و] به طرف دیگر [که] غنی [است] اضافه میشود، آن وقت بین اینها دائماً دو قطبی شدیدتر میشود، فاصله شدیدتر میشود، حالا امروز میگویند ضریب جینی: خلاصه اینکه این فاصله هی زیاد تر میشود در یک اجتماع، هر چه این فاصله [و] دو قطبی شدن بیشتر و زیادتر بشود، این جامعه گسستش بیشتر میشود [و] قوام جامعه از دست میرود، [وقتی] قوام جامعه از دست رفت تلاشی جامعه امکان پذیر میشود، این ناظر به این است، یا نه، اگر هم الان ابتلایی نیست در مقابل آن چیزی که میخواهد حل مسأله را بگوید، این ضعفی را که ممکن است پیش بیاید یا در ذهن کسانی خطور ایجاد کند، نفی آن خطورات را دارد میکند، اگر نباشد، که به دنبال این آن وقت بحث «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ»[4] را میاورد که آن انفاق آن گسست را جبران میکند [یعنی؛] برای اینکه آن را خوب نشان بدهد جهت مقابلش را هم دارد بیان میکند.
حالا این ناظر به این است که حتما یک تحقیق جامعه شناختی نسبت به آن سالی که جریان جنگ اُحد بوده است این تحلیل صورت بگیرد که در آن زمان آیا ربا بین مسلمان ها هم جاری بوده هنوز یا بین عده ای یا نبوده است؟ – من نرسیدم حقیقتش، جا دارد ولی – .
بعد میفرماید که: «…وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»،[5] این [رابطه با این] «لعلکم تفلحون» قبلا «لعلّ» را عرض کردیم؛ بابش این است که خوف و رجاء بماند، اما تفلحون؛ موارد استعمالش را اگر در قرآن ببینیم حتما در تمامی موارد استعمال تفلحون یا مفلحین یا مفلحون که آمده است این موارد استعمال نشان میدهد که یک کار فوق العاده ای که شکل میگیرد فلاح به دنبال آن [کار] وعده داده میشود؛ [یعنی] کار عادی و اطاعت عادی نیست، یک اطاعت ویژه و مجاهدانه است، یک کار ویژه است، مثلا: «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا»؛[6] یعنی کسی که اگر به خطایی هم مبتلی میشود: تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا، در حالت عادی تاب و عمِل صالحا است، در حالت ویژه چیست؟ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا، که اگر توبه اش را با ایمان و عمل صالح محقق کرد؛ یعنی رشد ایمانی هم پیدا کرد چون بعد از ابتلی انسان خیلی کار اگر بکند این است که از آن عمل ناصالح توبه بکند، اگر خیلی بیشتر کار کرد این است که یک عمل صالحی انجام بدهد، اما اینکه با اینکه خطایی مرتکب شده است حالا تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا میبینید این نادر [و] ویژه است، لذا وعده ی فلاح به اینجا داده میشود، اگر که آیات را دوستان پی بگیرند تمامی آیاتی که بحث فلاح در آن آمده است چنین مسأله ای را دارد، مثلا در سوره ی بقره دارد که: [7]«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا»؛ یعنی بحث حج است که بحث حج و بِر و نیکوکاری که از ابرار شدن است، آن هم وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا که با تفسیری که بعدا وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا پیدا میکند که: «أنا مدینة العلم و عليٌّ بابها»[8] که آن اوج همراهی که ایمان میشود در کنار اسلام وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ، که این تقوا با آن مرتبه سازگار است نه تقوای ساده، لذا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ به دنبال آن میاید، یا مثلا در همان ابتدای سوره ی بقره «اولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[9] که صفاتی را میشمارد در ابتدای سوره [در] همان آیات اول که کسانی هستند که اینها اهل یقین هستند و چندتا صفت را پشت سر هم میشمارد، بعد دنبالش میفرماید این گروه عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ که این نشان میدهد که فلاح یک مرتبه ی ایمان جدی است، یک ایمان بعد از یک عمل ویژه است، حالا دنبالش همان آیاتی که «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[10] همچنین یا اینجا نشان میدهد که «لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[11] دست برداشتن از این [کار که] عقل – به معنای عقلایی نه عقل به معنای عقل صریح – عقل عقلا میگویند: چرا دست برداریم اگر پولمان را بدهیم چند برابر بشود [و] هی مضاعف بشود؟ مگر شما نمیگوید بیع برای این است که انسان سود بکند؟ اینجا که سود تضمین شده است، من وقتی این را میدهم در برابرش مثلا این مقدار قرار بشود بگیریم سود تضمین شده را چرا دست بردارم؟ میگوید از این جامعه ای که مبتلی هستند به این مثلا الان اگر بانک های ما بخواهند دست از این بردارند خیلی سخت است برایشان، واقعا اگر این کار را کردند میتوانیم بگوییم این مفلح بودن برایشان… نه بانک ها به عنوان شخصیت حقوقی؛ یعنی بتوانند برای این برنامه ریزی بکنند که بانک ها بچرخند اما این [ربا] در کار نباشد، این آن فلاح است در یک جامعه که بتواند دست بردارد از آن چیزی که ثبات پیدا کرده است [و] همه میشناسند آن را [و] برایشان عادی شده است، اما خدای سبحان میگوید این خطرناک است و خطر در جامعه است و حرام است، دست برداشتن از این خیلی کار سختی است، لذا به فلاح میکشاند؛ یعنی یک کار ویژه ای که جهاد گونه است، حالا در همه ی آیاتی که شما در این مسأله است را بگردید، در هر جایش را بگردید میبینید همین مسأله سرایت دارد، یک نحوه ی جهادگونگی در اینجا در کار است تا به فلاح برساند، لذا اگر یکجایی دیدیم که مثلا ممکن است ابتدا انسان بگوید يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ میگوییم ربا نخورید مفلح میشوید، میگوید ما که ربا نمیخوریم الان؟! نگاه به خودش میکند، میگوید جامعه را تحلیل بکنید، در جایی که [جامعه] گرفتار به رباست، آن وقت است که این دست برداشتن خیلی سخت است، لذا دارد ملاک را بیان میکند که آن حکمی که جاری است [و در جامعه] جریان دارد جهادگونه بخواهد بطلبد تا برداشته بشود اگر آنجا کسی اقدام کرد و ایستاد پای آن [و] صبوری کرد دنبال آن فلاح [و] رستگاری ای است که بیش از ایمان است، بیش از اسلام است، بیش از تقوای به صورت عادی است، تقوای ویژه است.
این [بحث] هم به عنوان «تُفْلِحُونَ»ـی که در اینجا آمده است.
دنباله اش میفرماید که… چون فرمود: وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون، این وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون یک بیان است اما به دنبالش: [12]«وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي…» بترسید از آتش؛ یعنی این مرتبه پایین تر است، آنجایی که وَاتَّقُوا اللَّهَ بود تُفْلِحُون بود، اما اینجایی که وَاتَّقُوا النَّارَ است، ترس از آتش را که أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ، آن وقت بعد میفرماید: أُعِدَّتْ، أُعِدَّتْ یعنی چه؟ این صیغه ماضی است یا مضارع؟ ماضی است، یعنی چی اگر أُعِدَّتْ؟ نمیگوید که بعدا آماده اش میکنیم، میفرماید: أُعِدَّتْ، یا نظیر أُزلِفَت، أُزلِفَت یعنی چه شده است؟ این [آتش] نزدیک است و آماده است و تزئین شده است، یعنی نشان میدهد که جریان جهنم و بهشت موجود است، نه اینکه بعدا محقق میشود، روایات هم بر این ناظر است و تصریح به این دارد که همین الان بهشت و جهنم موجود هست نه بعدا محقق میشود، [اینکه] رابطه ی بهشت و جهنم با ما چگونه است بحثی است [جداگانه، و اینکه] ما چگونه به آن ادراک پیدا میکنیم این در حقیقت تحلیل خودش را می طلبد، اما از این آیات به دست میاید که بهشت و جهنم همین الان موجود است و افراد دارند خودشان را الان بهشتی یا جهنمی میکنند، نه بعدا میشوند، اگر به ما میگویند که مواقف برزخ و قیامت و آنها، آنها به لحاظ سیر بیدار شدن ما است، مراحل سیری است که ما باید بیدار بشویم [و] طی بکنیم تا بیدار بشویم، اما اینکه سیر بیدار شدن ما تدریجی است غیر از این است که آن حقیقت تدریجی است، آن حقیقت محقق است، ما باید تدریجا با بیدار شدن به آن [حقیقت] برسیم، وقتی رسیدیم میبینیم این [حقیقت] از ابتدا بوده است [منتهی] ما ادراک [و] ارتباط نداشتیم [و] متنعّم نبودیم، لذا همان جریان حارثة بن زید است که[13] كيف أصبحت يا زید؟ – یا حارث بن زید یا زید بن حارث است و اختلافی هست – أصبحت يا رسول الله موقنا؟ علامت یقین تو چیست؟ این است که الان بهشتی ها را در بهشت میبینم و الان جهنمی ها را در جهنم میبینم، این دید؛ یعنی آن بیدار شدنی که برای ما تدریجی است برای او محقق شده است، پس معلوم میشود متعلّق بیداری تدریجی نیست، بلکه بیداری تدریجی است، آنی که بهشت و جهنم است تدریجی نیست [بلکه] بیدار شدن ما در یافت[ـن] آن تدریجی است، هیچ منافاتی هم با همدیگر ندارد، احکامی مربوط به این به بیدار شدن تدریجی ما بیان میشود؛ چون این تدریجی غالب است و عموم مردم اینگونه بیدار میشوند، اما این احکام اینگونه آمد برای بیدار شدن تدریجی دلیل بر این نیست که آن متعلَّقش – که آن جهنم و بهشت است – تدریجی باشد.
توانستم عرضم را برسانم که: تفاوت بین این دو را تعارض نیست، اگر میفرمایند بهشت و جهنم هست و اگر میفرمایند ما بعد به جهنم میرسیم، رسیدن ما تدریجی است اما بودن او هست و محقق است، و اینکه عده ای اینجوری میرسند که غالب هم هستند دلیل بر این نیست که بعدا محقق میشود آنها، دلیل بر این است که ما برایمان بعدا چشممان باز میشود تدریجا [و] عمده ی مردم غفلت اینها است «فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ»،[14] پرده از تو بالا میرود فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ چشم تو متمرکز میشود و تیز میشود و میبینی؛ یعنی قبل از این این بود [اما] تو چشمت غافل بود و پرده داشتی… آن وقت این خیلی راهگشایی دارد حالا نسبت به آیات بعدی هم این اثر دارد.
بعد دنبالش – میخواهیم یک خورده سرعت آیات را بیشتر بکنیم – [میفرماید]: «وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»،[15] ببیند ما در قرآن گاهی داریم اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، اینجا داریم وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ، این وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ که [در آن] تکرار اطیعوا نشده است و با یک اطاعت شده است که خواسته است شدت ارتباط بین اطاعت خدا و رسول را در اینجا بیان بکند دو جهت ممکن است داشته باشد، یک جهت را که – مرحوم علامه هم متذکر میشوند ابتدائا و این را قوی میدانند – این است که: بعد از این آیاتی که نهی بود که: لا تأکل الربا، و اتقوا النار، تحذیر و انذار بودف بعد از تحلیل این جریان جنگ احد حالا دارد بشارت هم میدهد که أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ، که این اطاعت بشارت در مقابل انذار باشد، سازگار است با اینکه در حقیقت دارد راه حل نشان میدهد: اگر میخواهید جبران شود برگردید به اطاعت بالاتر این اطاعت برای جبران کننده است، یک دسته ی دیگری مثل فخر رازی در تفسیر کبیر آنجا بیان میکنند که: أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ عتاب است؛ چون اینها تخطی کردند از دستور پیغمبر در جریان جنگ اُحد به خصوص افرادی که در تنگه قرار داشتند و پیغمبر به آنها فرمود: اگر ما تا مکه پیش رفتیم و اینها را دنبال کردیم یا تا مدینه عقب نشستیم و اینها ما را دنبال کردند شما از اینجا تکان نخورید، از این تنگه شما اینجا را خالی نکنید – آن 50 نفری که آنجا قرار دادند – ، اما وقتی که اینها دیدند که لشکر اسلام دارد جلو میرود و آنها دارند عقب نشینی میکنند گفتند غنیمت ها را هر کسی که غنیمت جمع کند مال او است، اینها دارند غنیمت ها را جمع میکنند [و] دست ما کوتاه است [در نتیجه] از این 50 نفر – که حدودا فرموده اند 50 نفر هستند – ، 38 تای آنها رفتند به دنبال غنیمت جمع کردن [و] 12 نفر باقی ماندند که خالد بن ولید بعد از آن تنگه با آن 200 سواری که داشت حرکت کرد و آنها را به شهادت رساند و از آنجا حمله کرد و لشکر مغلوبه شد، بعد از آن به 70 نفر از مؤمنان در آنجا از پشت بهشان حمله شد و شهید شدند؛ چون اینها تنگه را خالی کردند، این أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ عتاب به آنها باشد که لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ، شاید مورد رحمت الهی قرار بگیرد، اگر اینجوری گفتیم یعنی الان متعلَق رحمت نیستید اگر این کار را کردید ممکن است دوباره رحمت حق شامل حالتان بشود، اما اگر معنای اول کردیم – که هر دو [معنی] را هم میشود انسان در طول هم بگیرد – به معنای کلی اش برای هر زمانی أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ رحمت الهی را به دنبال دارد، هر مرتبه اطاعتی مرتبه ای از رحمت را [به دنبال دارد]، اطاعت بالاتر رحمت بالاتر را برای انسان متنعم میکند.
پس اگر جایی برای انسان گرفتاری و مشکل پیش بیاید برای اینکه بخواهد حل بکند رحمت الهی را می طلبد، رحمت الهی چگونه جذب میشود؟ اطاعت بالاتری را برای خودش قرار بدهد؛ یعنی بگردد بعضی از کارهایی را که تا حالا ممکن است حرام هم نبوده واجب هم نبوده است که انجام میداده اینها را درست بوده، اما گاهی یک تکالیفی را که تا به حال انجام نداده است مستحب بوده است یا مکروه بوده است ترک نکرده بوده، اگر اینجا تکلیف ویژه ای را در مشکلات برای خودش قرار بدهد… به تعبیر آیه – که اطلاق دارد – اطلاق آیه؛ معنای تامی را دارد، در سیاق؛ آیه معنای خاص خودش را دارد، پس این [آیه] هم دستور اطلاقی است هم دستور سیاقی است که در ضمن آیات… پس أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ که نشان هم میدهد به خصوص هر جایی که آن حکم ویژه باشد که اطاعت رسول را به اطاعت خدا به شدت گره بزند، همه جا اطاعت رسول اطاعت خدا است اما بعضی جاها ویژه تر است؛ یعنی آن جایی که ویژه تر میشود آنجا اثر گذاری اش بیشتر است مثل وعده هایی که نسبت به آن داده شده است، وقتی وعده ها و وعیدهایی که به دستورات داده شده است آنها را نشان میدهد که چقدر اهمیت دارند، هر چقدر آن اهمیتش بالاتر برود گره بین دستور خدا و رسول بیشتر میخورد و این گره که بیشتر میخورد لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ بیشتر میشود.
(این دو پارگراف که در علامت ((( ))) قرار دارد نیاز به ویراستاری ویژه دارد.)
(((توانستم مسأله را تا یک حدی… در حقیقت هم نگاه سیاقی و هم نگاه در حقیقت کاربردی که الان ما در جنگ احد نیستیم، اگر بخواهیم این را برای خودمان استفاده بکنیم این است که هر جا گره ایجاد میشود انسان دنبال یک اطاعت ویژه تری هم علاوه بر آن اطاعت های سابقش باشد که هر چقدر این اطاعت را… الان میگوید چه ربطی دارد؟ میگویی: لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ این اطاعت را ایجاد… بله، هر قدر این اطاعت تناسب با آن گرفتاری هم داشته باشد البته اثر گذار تر است، که فهم آن تناسب یک خورده سخت تر است؛ ولی ممکن است انسانی فهیم باشد [و] این تناسب را بفهمد.
[به عنوان مثال] اگر مشکل مالی است مثلا چگونه تناسب داشته باشد؟ اگر مشکل جانی است تناسب چگونه ممکن است باشد که آن عملی که با این [مشکل] تناسب بیشتر داشته باشد؟ آن [عمل] را اگر تا به حال واجب نبوده است که ترک کرده باشد، حرام هم نبوده است که مرتکب شده باشد – اینها [واجب و حرام] جدا سر جای خودش است که باید جبران بکند – اما مستحبی بوده است تا به حال متعبّد به آن نبود، مثل اینکه: انسان حالا سعی بکند نمازش را به جماعت برود بخواند – مؤکد است خیلی – ، اگر آن مشکل حیث اجتماعی دارد سعی بکند عبادتی را که برای خودش قرار میدهد حیث اجتماعی اش قوی تر باشد، اگر [مشکل] فردی است حیث فردی اش، مثلا: صدقه ی سِر حیث فردی صدقه است [و] صدقه ی عَلَن حیث اجتماعی صدقه است، نماز جماعت مستحب مؤکد است… یا نماز جمعه شرکت نمیکرد، الان ببیند در این گرفتاری یک چیزهای اینجوری را اضافه بکند برای خودش تا حیث اجتماعی… اینها خیلی کار درستی هم هست که أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ تعبیر لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ، که اگر رحمت حق شامل حال شما شد آن وقت آن گرفتاری و گره باز میشود، آن راه از راه بندان و بن بست خارج میشود، این رحمت حق است.)))
بعد میفرماید که: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»،[16] خیلی این آیه آیه ی کلیدی و دقیقی است، حالا به قدری که این جلسه امکان پذیر میشود وارد میشویم ان شاءالله و بعد تفصیلش را در جلسه ی آینده لازم است [بیان کنیم].
«سَارِعُوا»: هم کلمه از جهت ماده، هم از جهت هیئت بر سرعت دلالت میکند، گاهی انسان فقط ماده ماده ای است که دلالت بر سرعت میکند، مثل لفظ «سرعت» لفظ که ماده باشد دلالت بر سرعت دارد، هیئت هم که باب مفاعله است دلالت بر مبالغه دارد، چون [دلالت] بر مبالغه دارد؛ یعنی شدت سرعت، پس سرعت و شدت سرعت، به لحاظ خود کلمه سرعت هست [و] به لحاظ هیئت [کلمه] شدت سرعت است. لذا سَارِعُوا که این دوتا را به کار برده است، مثل سابقوا، خود مسابقه هم هیئتاً هم مادتاً دلالت بر سبقت دارد و این خودش یک نوع ادبیات است در به کار گیری که تحلیل این مسأله را اگر انسان در قرآن بکند و در بلاغت و فصاحت داشته باشد این است که انسان وقتی میخواهد تأثیر گذاری بیشتر باشد خود آن لحن، خود آن به کار گیری ماده و هیئت، به کار گیری الفاظ در تأثیر گذاری چیست؟ [اهمیت دارد]، لذا می بینید در وضع لغت هم این مسأله دقت میشود معمولاً، آنجایی که در آن حرکت را میخواهند اشباع بکنند کلماتی را به کار میبرند که در آن حرکات زیاد باشد، مثل: دَوَرَان، برای مثلا دور زدن همه [حروفش] حرکت دارد، خود لفظ هم این… آن وقت باعث میشود کسی که اینجوری به کار میگیرد بدون اینکه گاهی آن شخص به این توجه تفصیلی بکند اثر گذاری در وجودش بیشتر میشود؛ یعنی خود لحن [و] قالب [و] همه ی اینها بدون اینکه کسی بشناسد آن تأثیر را میگذارد، البته اگر بشناسند اثر هم بیشتر میشود، لذا این کسی که در مقام بیان است اطلاع بر اینها برای او حتما شدت و لزومش بیشتر است تا کسی که در مقام شنیدن است؛ چون آنکه در مقام بیان است با طراحی این را به کار می برد، آنی که در مقام شنیدن است بدون اینکه بشناسد هم اثر هست [اما] اگر بشناسد اثر بیشتر میشود، خب، این هم سَارِعُوا.
عین همین آیه را با سابقوا آمده است در سوره ی حدید که: «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ… الخ»؛[17] نظیر این [آیه] تقریبا آمده است، اینجا هم سَارِعُوا آمده است، سرعت گرفتن و شدت و سرعت گرفتن… این سَارِعُوا نشان میدهد که تک تک هم مورد خطاب نیستند؛ چنانچه سابقوا هم همینجوری است، کجا معنا پیدا میکند سرعت؟ سرعت یک جایی است که سرعت های دیگر هم باشد، برای این سرعت بالاتر دیده بشود و الا انسان اگر یک مقصدی را خودش میبیند و دارد میرود این سرعت تا مقایسه در کار نباشد سرعت معنی نمیدهد که بگویند این از آن سریعتر است، حتی ممکن است با حرکت خودش در جای دیگری بسنجند، این هم باز یک مقایسه است [و] دو لحظه را دیدن [است]، اگر این سرعتش 10 کیلومتر در ساعت بوده است در جای دیگری، حالا میگوید اینجا میخواهی حرکت بکنی با همان سرعت متعارفت حرکت نکن، بلکه سریعتر باش اینجا.
این هم «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»؛ چرا مغفرت را بر جنت مقدم کرد؟ مرحوم علامه میفرمایند که: کسی وارد بهشت میشود که طاهر باشد، مراتب طهارت مراتب دخول در جنت را محقق میکند، ما مثلا وقتی میخواهیم وارد مزار حضرات معصومین علیهم السلام بشویم آنجا میگوییم: فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ، أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ،[18] معلوم میشود ورود مراتب دارد، ورود با مراتب بهره مندی با مراتب را به دنبال میاورد؛ یعنی فقط صِرف ورد نیست، فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ، أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ نشان میدهد هر کسی آن گونه که وارد میشود بهره مند میشود، اینجا هم میفرماید که: وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، با مغفرة من رب سارعوا به این، چرا؟ چون میخواهد در حقیقت با این مغفرت بهره مند از جنت باشد، پس هر قدر این مغفرت شدیدتر باشد اثرش بهره مندی از جنتش بالاتر میرود، مثل همان فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ، أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ، این «فَأْذَنْ لِي»؛ یعنی من را طاهر کن، من را آماده کن، من را جوری آماده کن که بتوانم بهترین بهره مندی را داشته باشم، اینجا هم میفرماید: سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، سرعت پیدا بکنید به چه چیزی؟ به دنبال مغفرة حق، توبه، استغفار، طهارت آن کاستی ها [و] جبران آن نقص ها که اگر آن نقص ها را انسان از خدای سبحان آن جبران و مغفرتش را خواست حالا وقتی وارد میشود به جنت بهره مندی اش بالاتر میرود؛ پس این مقدمه ذکر شد برای اینکه امکان ندارد کسی در جنت وارد بشود مگر اینکه طاهر باشد، اقل مرتبه ی طهارت را می طلبد، اما مراتب طهارت تا میرسد به طهارت از چی؟ از کل ما سوی الله – آن هم یک طهارت است – ، لذا میفرمایند که: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» چهار مرتبه ی طهارت است، از ابتدایش: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله آن وقت طهارت اعظم میشود و الله اکبر؛ یعنی اینها چهار مرتبه ی طهارت است که آن طهارت نهایی اش آخرین مرتبه ایجاد میشود که آنها حتی کسانی که از گناه هم گسسته شدند [و] مغفرت شامل حالشان شده است اینگونه نیست که از طهارت بی نیاز باشند، آنها هم به طهارت های بالاتر نیازمند هستند چنانچه توحید اعظم که الله اکبر است، طهارت اعظم هم هست، توحید اعظم چیست؟ طهارت اعظم است، «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»،[19] هر مرتبه – چون شرک چیست؟ «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»،[20] اینها نجاست است – ، هر مرتبه از شرک یک مرتبه از عدم طهارت است حتی شرک عملی، با اینکه شرک اعتقادی نیست با اینکه شرک مخفی است و غیر علنی است [و] شرک جلی نیست، اما یک مرتبه از قذارت است یا نیست؟ میگوید: یک مرتبه از قذارت است. از خدا انسان میخواهد تا این مغفرتش در تمام مراتب: شرک عملی، کفر عملی [و…] بر او وارد بشود تا ورود او به جنت ورود طهارت محضه باشد، تلازم بین هر مرتبه ای از طهارت با دخول در جنت است، هر مرتبه از طهارت یک مرتبه از دخول در جنت را دارد، با اینکه جنت برای این آماده هست [اما] این [شخص] عائق دارد در بهره مندی کامل [از جنت]، پس هر چقدر انسان آماده کند خودش را در طهارت بهره مندی اش بالاتر میرود.
خب، به دنبال اینکه میفرماید: وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ، [میفرماید:] وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، یعنی چه؟ اگر عرض بهشت سماوات و ارض بشود [چند نکته دارد:] مجموع برای مجموع نیست این نکته ی اول؛ یعنی اینجوری نیست که این بهشتی که عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است؛ یعنی همه ی ارض و سماوات را پوشانده است – حالا بگوییم مساحتش – اگر بگوییم عرضها یعنی مساحتش یا عرض در مقابل طولش؛ یعنی این عرضش است تازه [و] طولش فوق این است، یا بگویید: مساحتش، عرضها یعنی مساحتش عرصه اش، اگر کسی هم گفت: اما اینجور نیست که این مربوط به بهشت همه باشد به این معنا که مجموع بهشت ها بشود عرضها السماوات و الارض، نه، بهشت هر کسی عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ است، خب اگر بهشت هر کسی عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وقتی بهشت یک نفر محقق شد بهشت بقیه کجا محقق شود؟ همه را که گرفتین، در روایت دارد که: هر کسی که وارد بهشت میشود اینقدر بهشت او عظیم است هیچ حدی از حدود این بهشت دیده نمیشود به طوری که اگر همه ی جن و انس را من الاول إلی الآخر میهمان بکند هم جا برای میهمانی هست هم برای پذیرایی و هم برای آنچه که برای پذیرایی لازم است آنجا فراهم است، خب یعنی چقدر؟ حالا شما حساب بکنید از اول آدمی که بوده است تا در حقیقت آخر الزمانی که بخواهد باشد همه ی اینها را انسان بخواهد سفره بیاندازد و میهمان بکند (از دقیقه 42:57 تا 43:17 تایپ نشد) چجوری میشود؟[21]
«أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»؛ که این بهشت که اینگونه است أُعِدَّتْ باز هم [گفته است و] باز هم لفظ ماضی آمده است، أُعِدَّتْ [یعنی؛] آماده شده است، نه اینکه آماده میشود [بلکه] آماده شده است أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ، برای کسانی که اهل تقوا [هستند]. این را هم قبلا عرض کردیم که تقوا در هر کجا به مناسبت حکم موضوع معنای خاص خودش را دارد، این مربوط به چه کسی است؟ کسانی که اهل سرعت در مغفرت بودند. حالا این بحث سرعت در مغفرت و ورد بهشت و این بهشتی که أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ هست آن هم با این عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ برای چه کسانی دارد گفته میشود آنجا؟ برای کسانی که در جنگ بدر رسیده اند به یک حالت نا امیدی و فشار روحی و گسست اجتماعی که أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ به دنبالش وَسَارِعُوا است، که اطاعت از خدا و رسول است که هر چقدر شدت اطاعت بیشتر بشود ورود به بهشت و سرعت در رسیدن به آن شدیدتر میشود.
این بحث خیلی زیباست که اطاعت از ولی در جامعه سرعت رسیدن به مغفرت و جنت را به دنبال دارد و آنجایی که اینها مبتلی شدند به این گسست که این گسست میشود جهنم برای افرادی که باهم همه کینه پیدا کردند مربوط به این بود که اینها حرف رسول را گوش نکردند که آن تنگه را یک عده ای خالی کردند و عده ای هم در وقت فرار وقتی پیغمبر ندا میکرد که: من اینجا هستم [شما] کجا میروید؟ اعتنا نکردند و رفتند، فقط هم به آنها نبود، بقیه هم اینجا اعتنا نکردند و رفتند، هر چه پیغمبر ایستاده بود در آن تپه [و] صدا میزد من اینجا هستم [شما] کجا میروید؟ اینها اصلا آنچنان ترس فرا گرفته بود [اینها را] که «أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»، و «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ» لذا تقوا در اینجا چه میشود؟ آن اطاعت [تقوا] میشود، این تقوا کدام تقوا است؟ تقوای در اطاعت خدا و رسول است که اگر انسان اطاعت ولی را پیدا کرد این تقوا این جنت را به دنبال خودش ایجاد میکند.
خب، ما و السلام علیکم میگوییم، اگر دوستان سوالی دارند ما در خدمت شما هستیم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
شاگرد: …
همه ی اساس این است که آن رابطه با ولی در جامعه شکل بگیرد و مؤمنان شأن ولی بشوند، این حرکت کاروانی با از بین رفتن عصیان ها شکل میگیرد، وقتی آنها شأن ولی شدند همه با ولی حرکت میکنند [و] سرعت همه سرعت ولی میشود، این سَارِعُوا اگر گفتیم به دنبال اطاعت است، به دنبال این است که حالا حرکت این میشود حرکت ولی؛ چون حرکت امام و حرکت رسول سریع بود کسی که اطاعت را پیشه میکند سرعت حرکتش مطابق سرعت حرکت رسول میشود چون اطاعت این، این را شأن کرده است، چون اطاعت این آن را شأن کرده است حالا سرعت حرکتش هم مطابق سرعت رسول میشود.
شاگرد: …
ببینید، اینها تدریجا نازل شده است، ما منسلخشان کردیم از چه چیزی؟ عرض کردم آیات قرآن منسلخاً معنا و مفهوم و دلالت دارد؟ بله، اما در عین اینکه منسلخاً معنا و مفهوم دارد و دلالت دارد، آیا [اینکه] ما میخواهیم بفهمیم کجا و چگونه روش القاء این را بخواهیم بفهمیم، آن شأن نزول ها برای ما کمک میکند تا قالب ها را بهتر به دست بیاوریم، خود آیه مفهوم را و محتوا را به ما میدهد، اما شأن نزول ها آن روش القاء که چگونه و چه زمانی [را به ما میدهد]، اینجوری نیست که از اول که نشسته باشند سر کلاس الرحمن علی العرش استوی گفته شده باشد، دقت میکنید؟ این کی گفته شده است در چه وقتی از دوران پیغمبر اکرم تا آن قدری که اینها ثبت شده است و ضبط شده، این آن موقع روش تأثیر را به ما بیشتر نشان میدهد، لذا من که عرض کردم که: استنباط قالب سخت تر از استنباط محتوا است، چون محتوا در دسترس ما است، اما قالب ها یک قرائنی را میخواهد یک چیزهایی را در کنارش میخواهد که آنها را باید به دست بیاوریم، آنها را آنچنان ثبت و ضبط نکرده ایم، آنقدری که ثبت و ضبط شده را باید خوب به دست بیاوریم بعد روی آن فکر بشود [و] مرتبط بشود، در ارتباط آن به دست بیاید که: الرحمن علی العرش استوی مفهوماً همینجوری به صورت قدر مطلق – که حالا به عنوان ریاضی – آن به هیچ شرایطی کار نداشت همین را میخواست بیان بکند فقط یا نه یک دغدغه و مشکلی را در جامعه داشت آن زمان حل میکرد با همین «الرحمن علی العرش استوی»؟ که اگر این دیده بشود که چه زمانی القاء شده و یا کجاها حضرات معصومین کجاها به این استشهاد کردند، چه وقت هایی به این استشهاد کردند در استشهاداتشان که آنها هم جزء همین قرار میگیرد؟ که ببینیم آنجا باید به اینگونه استشهاد کرد، نمیدانم توانستم عرض را برسانم؟ که این آن وقت خوب معلوم میشود، و الا [اگر] انسان همه را در قدر مطلق قرار بدهد [یعنی] مثبت و منفی و وقایع و حوادث و شرایط را همه را از آن استثناء بکند محتوا را میشود استنباط کرد [و] فهمید اما اینکه چگونه این را باید القاء بکنیم تا تأثیرگذاری کامل داشته باشد این از آن در نمی آید.
پس اینجور نیست که اگر قرآن را بدون شرایط و شأن نزول دیدیم ابهام پیش بیاید در آن، ابهام نیست – این را حتما حواسمان باشد – نگوییم پس اگر ندیدیم آنها را ابهام است، نه اینجور نیست، قرآن قدر مطلقش بیّن است و مبیّن است و آشکار است و همه ی اینها هست در محتوا، اما در قالبش لازم است که استشهادات حضرات معصومین علیهم السلام، شأن نزول آیه برای روش القاء این [استفاده بشود، همچنین] زمان نزول آیه، اینها خیلی تأثیر دارد در اینکه انسان بفهمد در چه زمانی این معارف را باید القاء کرد که مشابه سازی بکنیم در ارائه و روش، این ارائه و روش را اصرار دارم که غیر از محتوا است.
شاگرد: …
من منتظر شبهه از جانب دوستان بودم، خوب شد گفتید که، سوره ی آل عمران چند سال بعد از جنگ بدر و اُحد نازل شده است، الان دارد تحلیل میکند آن وقایع را، اولاً نشان میدهد که: کسانی بودند که هنوز مزه ی آن مسأله و تلخی ها در وجودشان بوده است، ثانیا نشان میدهد که: روش پیغمبر را که به کار گرفت در آنجا، آن روش را خدای سبحان الان دارد آشکار میکند، مثل این میماند که: بیان داد به فعل پیغمبر که آنجا به کار گرفته بود؛ یعنی آنجا پیغمبر اکرم که «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَی» [22] است [و] رفتارش و تقریرش [و] همه چیزش همینجور بوده است، الان دارد زبان میدهد به آن کاری که پیغمبر آنجا انجام داده است، با این نگاه، من منتظر بودم این سوال را [دوستان بپرسند] خودم هم میخواستم [مطرح کنم] یادم میرفت بگویم، ولی خب حالا این سوال را کردید خیلی خوب شد که این سوال را کردید.
شاگرد: …
حالا این را بگذارید آنجا ولی نکته اش این است که: مد بصر انسان است؛ یعنی بهشت انسان در آخرت مد بصر انسان است [و] منفصل نیست، من اینجا نشسته باشم حالا بگو که مثلا اگر کسی میخواهد برود ته بهشت من برسد باید هواپیما بگیرد باید برود مسیرة ألف مائة سنة، 100 هزار سال راه برود، چه فایده ای دارد؟ اصلا من تا آخر عمرم هم شاید نروم ببینم اگر الان در دنیا داشته باشم نتوانم من بروم ببینم، میگوید: نه، بهشت در آنجا مدّ بصر انسان است، یعنی انسان دائما به آن ناظر است به همه ی جهاتش؛ یعنی تمام آنها ظهور خود انسان هستند چون نتیجه ی فعلش هستند، دائم به همه ی آنها ناظر است [و از] همه ی آنها لذت میبرد، برایش التذاذ دارد، اینجور نیست که مثل اینجا باشد، اینجا نشسته باشد در یک متر هم آخر بخوابانند او را، بگویند خلاصه تو از همه ی این 100 هزاران متر مربعی که برای تو بود باید فرار کنی بروی خارج از کشور آن هم یک جایی با بیچارگی و [بدبختی] یک جایی در مصر حالا دفنت بکنند، آن هم با غربت، آن هم در بیمارستان روانی تو را بستری بکنند… اینجوری نیست، آنجا انفصال ندارد، بلکه آنجا عمل انسان است بهشت او، فکر انسان است، اعتقاد انسان است، لذا انسان چطور با فکرش و عملش دائما محشور است و تأثیر گذار است؟ تمام آن بهشتش شرح صدر و وجود اوست، لذا تعبیر بعضی روایات هم زیباست [که] میفرماید: روی هر درختی و نهری و هر قصری در آنجا نام این [بنده] حک شده است، این «حک شدن» نه اینکه فقط اسمش را بنویسند که این متعلق به چه کسی است [بلکه]؛ یعنی ظهور اوست [و] دارد او را نشان میدهد، منتهی در تجلیات مختلف، چطور شما گاهی فعلتان این است که نماز میخوانید، گاهی فعلتان این است که صدقه میدهید [و] همه ی اینها ظهور شما است، اثر انگشت شما که میگویند منحصر به فرد است در هر کسی یا چشمش که منحصر به فرد است یا سلوس ما دی ان ای آن مخصوص ما است و با دیگری مشترک نیست، آنجا [در بهشت هم] تمام ظهورات اعمال از این سنخ است، مختص این است و ظهور این است، اینها را بگذارید دیگر ان شاء الله جلسه ی [بعد]…
دست شما درد نکند التماس دعا
[1] . «وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ». / انبیاء: 83.
[2] . «سَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ». / قصص: 24.
[3] . «لَو مَيَّزتُ شِيعَتي لَم أجِدْهُم إلاّ واصِفَةً ، و لَوِ امتَحَنتُهُم لَما وَجَدتُهُم إلاّ مُرتَدِّينَ ، و لَو تَمَحَّصتُهُم لَما خَلُصَ مِنَ الألفِ واحِدٌ ، و لَو غَربَلتُهُم غَربَلَةً لَم يَبقَ مِنهُم إلاّ ما كانَ لي ، إنّهُم طالَ مَا اتَّكَوا عَلَى الأرائكِ فقالوا : نحنُ شِيعَةُ عَلِيٍّ ! إنّما شِيعَةُ عَلِيٍّ مَن صَدَّقَ قَولَهُ فِعلُهُ». / الکافی: ج 8، ص 228، ح 290.
[4] . « الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». / آل عمران: 134.
[5] . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». / آل عمران: 200.
[6] . «إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا». / فرقان: 70.
[7] . «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». / بقره: 189
[8] . وسائل الشیعة (آل البیت): ج 27، ص 34، ح 11.
[9] . بقره: 5.
[10] . آل عمران: 104.
[11] . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». / آل عمران: 130.
[12] . «وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ». آل عمران: 131.
[13] .« إن رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) صلى بالناس الصبح ، فنظر إلى شاب في المسجد وهو يخفق ويهوي برأسه، مصفرا لونه ، قد نحف جسمه و غارت عيناه في رأسه ، فقال له رسول الله (صلى الله عليه وآله) : كيف أصبحت يا فلان ؟ قال : أصبحت يا رسول الله موقنا ، فعجب رسول الله (صلى الله عليه وآله) من قوله وقال : إن لكل يقين حقيقة فما حقيقة يقينك ؟ فقال : إن يقيني يا رسول الله هو الذي أحزنني وأسهر ليلي وأظمأ هواجري فعزفت نفسي عن الدنيا وما فيها حتى كأني أنظر إلى عرش ربي وقد نصب للحساب وحشر الخلائق لذلك و أنا فيهم وكأني أنظر إلى أهل الجنة ، يتنعمون في الجنة ويتعارفون وعلى الأرائك متكئون وكأني أنظر إلى أهل النار وهم فيها معذبون مصطرخون وكأني الآن أسمع زفير النار ، يدور في مسامعي ، فقال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) لأصحابه : هذا عبد نور الله قلبه بالايمان ، ثم قال له : الزم ما أنت عليه ، فقال الشاب : ادع الله لي يا رسول الله أن ارزق الشهادة معك ، فدعا له رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) فلم يلبث أن خرج في بعض غزوات النبي ( صلى الله عليه وآله ) فاستشهد بعد تسعة نفر وكان هو العاشر». / الکافی: ج 2، ص 53، ح 2.
[14] . «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ». / ق: 22.
[15] . آل عمران: 132.
[16] . آل عمران: 133.
[17] . «سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ». / حدید: 21.
[18] . مفاتیح الجنان / زیارت / فصل دوم: اِذْن دخول حَرَمهای شریفه / اِذْن دخول حَرَمهای شریفه.
[19] . یوسف: 106.
[20] . «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». / توبه: 28.
[21] . این از آن بحث هایی است که ان شاءالله جلسه ی آینده این بحث را از آن بحث های خیلی ناب است که روایات مسأله را هم چند روایت آمده است خیلی کلید در مسأله هست، رابطه ی بین دنیا و آخرت را خوب معلوم میکند، این را میگذاریم [برای] آنجا.
[22] . نجم: 3 و 4.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 842” دیدگاه میگذارید;