جلسه833 تفسیر المیزان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و العن الدائم علیهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر قرآن کریم و سوره ال عمران و آیه 121 به بعد این سوره هستیم انشالله از امروز جلد چهارم المیزان را آغاز میکنیم از خدای سبحان استعانت میکنیم که انشالله به ما توفیقی بدهند بر اینکه بتوانیم با قرآن محشور باشیم؛ از پیغمبر اکرم حامل وحی (ص) استمداد میکنیم؛ که انشالله مبین وحی هستند در دل ما جا بگیرد؛ و از روح علامه طباطبایی، استمداد میکنیم انشالله در منزل ایشان هم که اینجا هستیم که منتسب به ایشان هست انشاالله از جهت ظاهری و باطنی به ما کمک بکنند تا بتوانیم بهتر قرآن را بیابیم و محشور با قران باشیم انشالله.
انشالله سه جلد این کتاب را در طول چندین سال در محضر قران بودیم و بتوانیم بعد از این هم محشور با قران باشیم و از نکات و لطایف و دقایق توحیدی که مرحوم علامه هم بیان می کنند بیش از پیش بهره مند باشیم؛ آیاتی که در محضر آن بودیم در رابطه با یهود بود؛ و توطعه هایی که یهود داشتند و کارهایی که داشتند در رابطه با اسلام بعد از این از اینجا به بعد آیات در رابطه با منافقین است؛ این سوره را همان جوری که مرحوم علامه در ابتدای جلد سوم بیان کردند که سوره آل عمران را شروع کردند فرمودند نکته دقیقی بود در آنجا که غرض این سوره دعوت مومنین است به توحید کلمه ای در دین و صبر و ثبات در حمایت از دین؛ بعد ایشان فرمودند که اوج مقابله پیغمبر با جریان کفر و شرک و منافقین دراین دوره بوده است؛ و لذا سوره آل عمران ایشان می فرمایند به نظر می آید یک جا نازل شده است؛ و با توجه به وقایعی که در آن ذکر شده بود که خواندیم جریان به اصطلاح نصارای نجران که آمده بودند و همچنین مسائل جنگ عهد که ذکر میشود در این سوره شریف و همچنین مسایل دیگر، نشان میدهد که حدودا سال هفتم هجری، هشتم هجری این سوره نازل شده است؛ و در آنجایی است که حتی پیغمبر نامه هارا به سران ممالک مختلف فرستاده است و وجهه جهانی اسلام بیش از گذشته مطرح شده بود و لذا اجماع در مقابلهی اسلام هم بیش از پیش شکل گرفته بود؛ یعنی حاکمان کشورهای مختلف آن دوره هم با توجه به گسترش اسلام و دعوت اسلام و شکست مقابل ها در منطقه از آن کم، کم، نگاه جهانی به اسلام داشت شکل می گرفت دقت کنید، که این ها همه زیبایی تطبیق بر به اصطلاح جریان روز خودمان را هم میتواند به دنبال داشته باشد که دوره ای که جریان اسلام ازحالت منطقه جزیرة العرب و مقابلهی با یهودیان و مشرکان مدینه و مکه فراتر داشت میرفت و مسئله جهانی میشد و از منطقه ای به جهانی شدن داشت شکل می گرفت به خصوص با توجه به دعوتی که پیغمبر از سران کشور های مختلف مثل ایران، روم و حبشه و این ها… به اسلام هم در حقیقت شکل داده بود و نامه هایی که فرستاده بود؛ درست است؟
انها هم حساسیت هایشان شدیدتر شده بود؛ که چطور جرعت کرده است که چنین کاری را بکند پس حواسشان جمع تر شد در مقابله، اتحاد نیروهای مختلف در مقابله شکل گرفته حالا در اینجا نقش نفاق درونی و انگیزه هایی که منافقان پیدا میکنند خودش را بیشتر نشان میدهد؛ چون آن چیزی که میتواند یک کشوری را مورد تهدید قرار بدهد؛ کمتر آن نگاه بیرونی است؛ وقتی اینها در منطقه ای با هم منسجم شدند اونی که می تواند اینها را مورد تزلزل قرار بدهد نفاق درونی است لذا تا اینجا سوره آل عمران بحث یهود بود و لجاجت های یهود بود؛ در مقابلهی با دین از اینجا نقش نفاق را مطرح میکند نقش نفاق هم یک نقش گسترده ای است؛ از ابتدای اسلامی که در مکه بود نفاق به نحوی بود ولی به عنوان (فی قلوبهم مرض) بعد از اینکه جریان نفاق در مدینه شکل گرفت؛ عبدالله ابن ابی به عنوان یکی از رؤسای خزرج قرار بود قبل از اینکه اسلام مطرح بشود از بس جنگ های بین اوس و خزرج شاید یک تاریخ صد ساله داشت؛ خسته شده بودند به یک توافق صلحی برسند و این توافق صلح حول عبدالله ابن ابی شکل گرفته بود؛ به طوری که یک شخصیتی که با اینکه از طایفهی خزرج بود و یک طرف دعوا بود اما خودش را صلح مطلق نشان داده بود سعی کرده بود که در درگیری ها جوری رفتار بکند که هم خزرجی ها جذب آن بشوند هم اوسی ها به او راضی باشند به همین جهت یک توافق ضمنی حول عبدالله ابن ابی شکل گرفته بود؛ تا، کم کم اورا به عنوان رئیس مدینه قرار بدهند در همین ضمن و مدت و همین جریان بود که مذاکراتی با عبدالله ابن ابی داشت شکل می گرفت؛ جریان اسلام مطرح شده است؛ و بعد مسلمان ها در مدینه حاکمت تشکیل دادند؛ با حاکمیتی که مسلمانان در مدینه تشکیل دادند جریان عبدالله ابن ابی لغو شد؛ کلا منسی شد؛ و عبدالله ابن ابی که برای این مسئله خیلی تدارک دیده بود؛ مدت ها و سالیان طولانی روی این کار کرده بود تا به این نقش دست پیدا بکند؛ شما حساب کنید که با جریانی که آمد و اورا کنار زد و از صحنهی ریاست مدینه با آمدن پیغمبر خود به خود حذف شد؛ پیغمبر هم قصد نداشت که اورا حذف بکند اما او سلطنت مطلق را می خواست؛ و به اینکه یکی از سران باشد راضی نبود؛ لذا از همان ابتدا ساز مخالف با جریان اسلام را داشت؛ منتها چون دید جریان غالب مدینه مخالفت کلی را برنمیتابد و این هم اساس رشدش و مقبولیتش بر اساس مدارای با مردم و مسامحه بود؛ اینجاهم راه مسامحه را در پیش گرفت؛ یعنی همراهی ولیکن ضربه زدن به موقع و دخالتهای نابجای به موقع، لذا عبدالله بن ابی، از ابتدای اسلام تا سال نهم هجری، که پیغمبر بعد از جنگ تبوک است که زنده بود؛ و آن موقع از دنیا رفت؛ یکی از معارضین مهم داخلی بود؛ که در جریانات مهم سرنوشتساز، نقش بزرگی در ضربه به اسلام ایفا کرد؛ یعنی با این که جزو مسلمانان های اولیهی در مدینه محسوب میشد؛-در مدینه وقتی که پیغمبر آمدند- اما در عین حال جزء کسانی بود؛ که همیشه چه در جریان جنگ احد، چه در جریان جنگ بنی النظیر، در جنگهای با یهودی ها این به طور -به اصطلاح- کاملاً قوی در مقابل اسلام و به پشتیبانی جریان مقابل بر میخواست؛ منتها با یک تدبیری که به این سادگی هو نشود؛ و به این سادگی طرد نشود یعنی با قدرت نمایی، با استفاده از نیروهای که داشت؛ وقتی که -مثلاً- یهودیها در بعضی از جنگ ها مغلوب میشدند؛ و پیغمبر قرار بود از آنها انتقام بگیرد؛ همان موقع، مثل الان که نه به اعدام میگفتند(اتمام دقیقه10) آن موقع هم جریان عبدالله ابن ابی نه، به اعدام را سر دادند؛ و پیغمبر را مجبور کردن حتی در یک برههای، بعضی از -در حقیقت به اصطلاح- جریانی که قرار بود آنها را اعدام کنند؛ تبعید شان کنند؛ یعنی با جریانسازی که اینها شکل دادن؛ جریان غالبی هم شدند معاهدات مختلفی را هم برای مسلمان ها از قبیل ایجاد کرده بودند؛ مجبور کردن پیغمبر را علی رقم -در حقیقت- نظر اولی که داشتند؛ حتی تن بدهند به جریان تبعید اینها و با نارضایتی شدید پیغمبر هم مواجه شدند؛ اما یک همچین به اصطلاح جو سازی و کار را انجام میدادند؛ لذا حتی در جریان مختلف پیغام میدهد به یهودی ها که شما تمکین نکنید در مقابل دعوت پبغمبر، من هم از درون حاکمیت اسلامی با نیروهایم پشتیبانی میکنم شما را. مثل اینکه بعضی از نیروهای امروز ما از داخل مملکت پیغام میدهند به خارج از کشور، شما چه کار کنید، تحریم کنید ما هم پشتیبانی میکنیم؛ خلاصه، جریان را خوب ببینید؛ جریان عبدالله ابن ابی به عنوان یک منافق رسمی که حتی وقتی از دنیا رفت؛ بنا بر بسیاری از نقل ها پیغبر حاضر نشدند بر جنازهی او نماز بخوانند حاضر نشدند به عنوان یک منفاق رسمی بود؛ یک منافق علنی بود، یک منافق پنهانی نبود اما، در عین حال پیغمبر تا آخرین روزی که این زنده بود سهم او را از بیت المال میداد؛ یعنی چون همین حال حال در حاضر اسلام را داشت؛ همین ظاهرِ اسلام را درحقیقت به عنوان محاربه هم هیچگاه، زرنگ بود؛ خودش را قرار نداد در مقابل، اما میتوانست با شایعه پراکنی با دخالت نیروهایش و آن کسانی که تحت امرش بودند که آنها را جلوی تیر و گلوله بفرستد و آنها را ضایع کند؛ اینها را در حقیقت در معرض خطر قرار میداد؛ ولیکن خودش دم لای تله به صورت رسمی نمیداد؛ هر چند که برای همه روشن بود که، کار اصلی دست این است و از جهت تدبیر نقشهی عبدالله ابن ابی، همان در حقیقت نقشهی یهود بود؛ لذا بعضی ها ذیل این آیهای که شروع میشود؛ جریان منافقین را دارد بیان میکند در جنگ احد، میگویند چه ربطی بین این آیات و آیات قبل وجود دارد؛ که یهود است؛ می فرمایند که بعضی در بیان ارتباط این آیات میفرمایند چون منافقین نقشهی یهود را اجرا میکردند؛ و در تحقق آن نقشه یک کار بود؛ منتها به دو نقش بود که این اجرا میشد؛ نقش یهود به عنوان معارضان و دشمنان بیرونی بود و نفش منافقین به عنوان معارضان درونی بود؛ اما کسانی منافقین درونی را اداره می کردند و به آنها خط میدادن یهود بودند؛ که همان ها از بیرون حمله داشتند از درون هم نیرو داشتند که همین نفوذی هایی بودند که مونافقین باشند؛ لذا اینها را به خط میکردند و جریانات به خصوص جریانات عبدالله ابن ابی در درگیریها با یهود خودش را خیلی بارز میکرد یعنی وقتی که اسلام با یهود مقابله داشت؛ بروز عبدالله ابن ابی خیلی شدیدتر بود هرچند در جنگ احد هم بروز خیلی قویی داشت؛ آن هم به دستور یهودی ها بود؛ این هم نکتهی دقیقی بود؛ که نقشهای که عبدالله ابن ابی از درون اجرا میکرد همان نقشهای بود که یهودی ها از بیرون میخواستند لذا توافق در نفشه داشتند. نقش های مساوی داشتند و نقش های موازی هم با هم در این یک کار انجام بشود هدف یک چیز بود هرچند که یکی از بیرون به عنوان مشرکین و کافرین بودند و اینها از درون به عنوان مسلمان ها بودند ولی در هر جایی که مقابله شکل میگرفت نقش اینها نقش همان ها بود؛ لذا در بعضی از جنگ ها خیلی واضح میشد دیگه این ها مثل وقتی میشد که احساس میکنند که باید اوج بروزشان را داشته باشندرمنافقین، حیاتی میشد برایشان، خودشان را در صحنه آشکار میکردند و بعضی از جاها پنهان تر بود کم تر خودشان را آشکار میکردند خودشان را که انسان در صحنههای امروز خیلی خوب صحنه برایش ملموس میشود،؛ برای انسان خوب در حقیقت این مسئله ملموس میشود که چطور میشود یک جریان داخلی کاملا در حقیقت موضع گیری هایشان در حقیقت همیشه مطابق همان جریان خارجی باشد که دشمنان هستند یعنی موضع اینها با موضع آنها همیشه یکسان است؛ در هر جنگی در هر واقعهای در هر اتفاقی مواضع اینها یکسان بود خیلی تعجب آور بود؛ این تعجب آوری اش را ما خیلی خوب لمس میکنیم الان، شاید در مرتبهی اول خیلی سخت است؛ اما الان خیلی برای ما ملموس است؛ یک عدهای از اول انقلاب هر واقعهای که پیش میآمد اینها جریان موضعگیریشان با موضع گیری کسانی که در خارج از این جا دشمن ما هستند یکسان است؛ حالا بعضی ها هم در ادامه به اینها می پیوندند و اینها کم هم نبودند؛ این ها در جنگ احد یک قدرت نمایی علنی که کردند؛ یک سوم مسلمان ها را تشکیل میدادند؛ یعنی از هزار نفر نیرویی که در جریان جنگ احد برای مقابله شکل گرفته- در ابتدای کار هم سیصد نفر از اینها برگشتند؛ به صورت علنی از جلوی روی پیغمبر برگشتن به عنوان نقشهای که ما گفتیم حرفی که ما زدیم که در قتال در مدینه بود نه خروج از مدینه، به خاطر اعتراض به این که پیغمبر قبول کردن حرف دیگران را و خروج از مدینه را انتخاب کرد برای قتال حرکت هم کردند و یعنی این که حرکت کردند و بعد بریدن اثر گذار تر است تا وقتی که از اول حرکت نکنند؛ آمدند اما وسط را برگشتند و فقط هم به اینها هم خلاصه نشد یعنی یک سوم نیرو خیلی زیاد است آن هم در ابتدایی که مثلا دشمن مقابل پیغمبر پنج هزار نفر لااقل صف کشیده اند سه هزار تا پنج هزار صف کشیده اند؛ بر اساس نقل های تاریخی می گویند سه هزار سواره و دو هزار پیاده و بعضیها میگویند سه هزار مجموعه سواره و پیاده حالا بنابر دو نقلی که در تاریخ آمده و روایات و تاریخ نقل کرده کرده از مقابل سه هزار یا پمج هزار نفر آنها که به خط شدهاند آمده اند آن هم اگر پنج هزار نفر بوده است و سه هزار سوار نقل شده است که جمعیت عظمی است اینها هزار نفر پیغمبر توانسته است شکل بدهد از نیروهای مسلمان ها سیصد تا از اینها یک سوم لشکر چه شوند؟
به دستور و جریان نفوذ عبدالله ابن ابی برگردند و به این هم قناعت نکردند در ادامه همین جوری لشکر در مقابل لشکر شرک . کفر صف آرایی کرد؛ دوباره به اصطلاح با شایعه پراکنی ها با در حقیقت این نفوذها عدهای دیگر را هم آنها را هم که حالا در آیه قرآن اشاره میکند آنها را هم سست کردند: “إذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ”[1] که در آیه دوم این بحث مطرح میشود؛ دو دستهی دیگر را هم توانستند مورد تأثیر قرار بدهند؛ اما خدای سبحان حیلوله ایجاد کرد بین آنها و تصمیمشان، یعنی اینها را حفظ کرد همین قدری که اینها قدری در مرتبهی اول نبریده اند؛ معلوم میشود که ایمانشان یک مقداری از آن منافقینی که بریدند قوی تر بود است اما در عین حال ایمان قوی که تا آخر هم در صحنه باشند نداشته اند؛ لذا همان ابتدا در صف آرایی قبل از جنگ چه شدند؟ دوباره عدهای چه از مهاجرین چه از انصار، که عمدتا از انصار بودند بریدند و داشتند جدا میشدند؛ که در آیه میفرماید: خدای سبحان اینها را حفظ کرد بین تصمیم شان و عزمشان، إذ همت؛ همت کردند همت عزم است فقط خطور نیست؛ که اینها عزم هم کردند که برگردند اما خدای سبحان بین عزم اینها تا تصمیم که حرکت کنند و برگردند حائل شد و اینها را حفظ کرد؛ که این هم یک مرتبهی دیگری از تأثیرگذاری آنها بود که اگر اینها بر میگشتند که بعد از صف آرایی بود که چهارشنبه به اصطلاح مشرکین رسیده بودند به احد، پیغمبر اکرم جمعه با لشگریانش به احد وارد شده است و شنبه جنگ واقع شده است؛ آن قتال شنبه واقع شده است؛ که این حالتی که حالا در این دو روزی که آنها هم آمدهاند پیغمبر حالا جمعه رسیده است شنبه می خواهد جنگ بشود بین این حالتی که دارد صف آرایی میشود یک دفعه آن هم نزدیک مدینه (اتمام 20 دقیقه) اگر لشگر برگردد چه میشود؟ آن سیصد تا ابتدا برگشتند یک جمع دو قبیله هم بخواهند دوباره برگردند خیلی آفت شدیدی بود در رو حیهی (وقیه20:12) آن هم به عنوان اولین جنگی که از طرف دوشمن حمله صورت گرفته بود؛ جنگ بدر را مسلمان ها آغاز کرده بودند ولی جنگ احد را آنها در حقیقتشکل داده بودند به عنوان انتقام احد و انگیزشان هم خیلی زیاد بود که حالا در جریان انگیزه سازی جنگ احد دیگر شنیده که چطور یک سال اینها نگذاشتن گریه کنند بر کشندگان یعنی ممنوع کرده بودند که هیچ کسی بر کشتدگان نباید گریه کند وقتی جنگ احد شروع شد آنجا تازه در حقیقت چه کار کردند؟ اجازه گریه دادند با حرکت لشگر که این تشدید کند یکسال اجازه نداند کسی بر کشته هایش گریه کند هفتاد نفری که در جنگ بدر کشته شده بودند و عدهای که اسیر شده بودند که هفتاد نفری اسیر شده بودند اینها اجازه ندادند بر آن کشتهها گریه بشود تا جایی که زن ها رو هم همراه کرده بودند با آنها، که حالا جریان جنگ بدر، جنگ احد که یک مقداری جلوتر میرویم انشاالله یکی از تحلیل های مهمی که مرحوم علامه در المیزان دارند تحلیل جنگ احد است که ذیل آیات جنگ احد یک بحث بسیار عالی اینجا شکل میگیرددسته بندی هایی که شکل میگیرد این طوایف نفاق و تاثیر گذاری اینها انشاالله در ادامه بحث در محضر قرآن هستیم.
خب این سوره که فرمودند در ابتدا در اوج سختی برای مسلمان ها چه شده است؟ نازل شده است درحالی که اجماع جهانی علیه آنها شکل گرفته بود و همه انگیزه داشتند هر کدام به صورتی آن کسانی که اسلام را از بیرون که تازه داشتند سیطره و قدرتش را میشنیدید بخاطر اینکه بیش از این رشد نکند آن کسانی که در منطقه بودند به خاطر شکست های مختلفی که از اسلام خورده بودند و از درون هم منافقین که روز به روز سلطهی اسلام را بیشتر میدیدند انگیزهی بیشتری پیدا کرده بودند برای مخالفت ها و از سست ایمان ها و کسانی که تازه مومن شده بودند که هنوز آن قدرت و قوت نبود شایعه پراکنی و اثر گذاری بروی آنها رو هم تنواسته بودند شکل بدهند یک حزبی درست کنند درون مدینه که همه می دانستند کی هستش و همه معلوم بود که اینها به شکل دارند برخورد میکنند اما در حقیقت چون ابتدای اسلام بود قرار بر مقابلهی جدی هم با اینها نبود لذا تسامح وتساهل پیغمبر نسبت به اینها با یک حکمت قوی همراه بود اینها هم از این فرصت چون میدانستند پبغمبر قرار نیست فعلا تن به جنگ داخلی بدهد تا تثبیت اصل حاکمیت بشود کمال سوء استفاده را از آن حرکاتشان داشتند این ترسیم صحنهای بود که برایتان داشتم؛ تا قشنگ در جریان آن صحنه قرار بگیرید حالا وقتی وارد آیه میشویم آن موقع خودش را بهتر نشان میدهد:
بسم الله الرحمن الرحیم “وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ ۗ وَ ٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ”[2]
آن وقتی که صبح، غدو، آن ابتدای صبح را میگویند که خارج شدی مِن اهلِکَ، اهل را مرحوم علامه خیلی بیان خوبی دارند این بیان همیشه به کار میآید فقط مخصوص اینجا نیست یک بیانی داردمرحوم علامه در صفحهی بعدی روبروی اینجا میفرماید که أهل رجل همان جوری که راغب میگوید[3] کسانی هستند که ” من یَجمَعه و إیّاه نصبٌ” بین آن شخص و آنها چیزی که این ها را به هم پیوند میدهد یا نسب است یا بیت است مثلا میبینید که در یکجا هستند با همدیگر این هم میشود اهل، یا نسب است که فامیل هستند هم خون هستند یا دین است که مثلا اهل یه دین میشوند در حقیقت چی؟ اهل اشخاص، کسانی که هم دین هستند یا بلد است؛ یک کشور یا شهر کسانی که میگویند اهل کجایی میگویند اهل فلان جا حال اگر مثلا در صحنهی بین المللی باشد میگوید مثلا اهل ایران، اگر در صحنهی داخلی یک کشور باشد مثلا میگوید اهل قم، درسته در صحنهی داخلی شهرش را بیان میکند در صحنهی خارجی کشورش را بیان میکند؛ پس بلد او میشود همان اهلش این را راغب میگوید؛ یا دین یا بلد یا نسب یا میفرماید صناعت مثلا یک کسی منسوب است به این که میگویند اینها مثلا اهل چی هستند اهل جاده هستند به اصطلاح راننده است طیف راننده ها اهل این هستند یا این اهل مثلا صنعت است که در فلان کار است یا اهل مثلا اداره هست در فلان اداره ین اهل هم به لحاظ تجمع و ارتباط با آن صنعت یا شغل یا کاری که دارد باز آن هم انتساب اهل است؛ این بیانیه بیان خوبی است برای مطلبی که قبلا ما داشتیم که انسان توسعه پیدا میکند توسعهی من انسان بر چه اساسی است؟ ابتدا انسان بدنش را خودش میبیند؛ درست است؟ بعد کم کم این توسعه پیدا میکند میبیند زن و فرزندش هم خودش هستند بعد میبیند که توسعه پیدا میکند نسبت شهرش و محلهاش عشق یک حساسیتی دارد لذا تعدی به کشورش را نمیپذیرد کشور خودش را هم خودش میبیند که اگر تعدی به کشور صورت بگیرد دفاع از آن را دفاع از خودش میبیند تا به جایی میرسد که اون نگاه از مرتبه من و تن و مرزهای جغرافیایی یا مرزهای صنعت و یا مرزهای مادی بالاتر میرود به جایی میرسد که انسان اهل دین خودش را خودش میبیند این به لحاظ نظام روحی است نظام جسمی نیست که اگر اهل دین خودش را خودش ببیند این اوج رشد است که اگر کسی به اینجا رسید آن وقت دین با او نشان میدهد که انسان ها همه اهل تو محسوب میشوند به عنوان چی، به عنوان نظام وجدانی و همچنین به او نشان میدهند که حتی همه هستی اهل توهستندبه عنوان نظام توحیدی، پس ببینید آن دین به این خط می دهد که انسان به لحاظ، آن کسی که در حقیقت در ابتدا “مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم”[4] هر جا مسلمی باشد این اهل تو محسوب می شود درسته؟ نگاه است؛ هرجا انسان و مظلومی باشد و کسی که ندای مظلوم را اجابت نکند این در حقیقت(لیس از ما) محسوب میشود که نظام آن وجدان انسان را تحریک می کند یا اگر کسی آسیبی به هر جایی بزند در نظام هستی، تغییر نامناسبی ایجاد کند آن هم مقابله با این کرده است؛ فلذا میبینید کسی که اهل توحید شد آن موقع هر ضربهای به نظام توحیدی در عالم را ضربهای به خودش میبیند چون خودش توسعه پیدا کرده است؛ اهلش توسعه پیدا کردن؛ تونستم عرض بکنم که از همین کلام راغب در اینجا می توانیم آن بحث را به هم عنوان نگاه لغوی از اینجا توسعه بدهیم که اینها هم به اصطلاح جهت لغویاش است؛ این هم یک نکته “وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ” بعضی از مفسرین خواستن بگویند چون پیغمبر از خانهی عایشه حرکت کرده است در اینجا ازخانه عایشه حرکت کرده است در اینجا اهل فقط انتساب به اصطلاح عایشه پیدا می کند و دنبال این در حقیقت انتصاب خواستند بحث تطهیر و معصومیت را مطرح کنند که پس این در حقیقت چی هستش همچنان که در رابطه با پسر نوح آنجا خدا فرمود:« إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»[5] چون آن غیر صالح از اهل تو نیست پس اینجا اگر فرموده “مِن اهلک” این در حقیقت نشان دهنده تطهیر هم است؛ بعضی خواسته اند؛ فخر رازی، این را استفاده بکنند اما مفسرین دیگری چه از عامه چه از خاصه جواب دادهاند که این” وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ ” جدا شدن از خانواده مفرد را شامل نمیشود
لذا استعمالات ای هم که به کار رفته است که مرحوم علامه هم شاهد میآورد عام است یعنی کلا جدا شدن از همه اهل بیتی که داشتن همه کسانی که در آنجا جدا بودند” وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ ” جداشوی صبح، آن وقت اینکه صبح را آورده من دارم سریع میگویم که به اصطلاح الفاظ هم خوب جایگاه خودش را نشان بدهد چون ابتدا پیغمبر صبح علی الطلوع که خارج شدن از همان موقع بحث جریان جنگ با مشرکین مطرح شده بود چون آنها رسیده بودند صبح جمعه بوده است؛ رسیده بودن آنها چهارشنبه رسیده بودند خبر در مدینه بود و اینها جمعه تصمیم گیری می خواستند بکنند که این تصمیم گیری در حقیقت چه کار بکند؛ چه کار بکند به خاطر همین از همان صبح علی الطلوع بحثها راجب به خروج و عدم خروج از مدینه، که عدهای میگفتند در مدینه بمانیم سابقه ندارد کسی به مدینه حمله کرده باشد و پیروز شده باشد مرد و زن و بچه ها و مردم همه کوچه و بازار و از پشت بوم و از همه جا حمله میکند به کسانی که آمده باشند(اتمام دقیقه20 و شروع دقیقه30) و لذا می توانیم پیروز بشویم و اینها هم در مدینه نمی تواند پیروز بشوند اما حمزه و عده ای از جوانها شاید بعضیها میگویند سعد بن معاذ و دیگران هم مایل بودند در این که خارج از مدینه جنگ صورت بگیرد ظاهرش این است که بعضی از نقل ها که از پیغمبر اکرم(ص) مایل بودن در خود مدینه جنگ صورت بگیرد اما وقتی که رأی اکثریت و آن جوان ها و آن کسانی که اصلی بودن بر این شکل گرفت که خارج از مدینه باشند به خاطر همین چه که کار کردن؟ به خاطر همین پیغمبر هم قبول کردند که جنگ در خارج از مدینه شکل بگیرد به همین جهت حرکت کردن ظهر یا قبل از ظهر بعد از نماز جمعه یا قبل از آن حرکت کردند؛ و به احد رسیدند؛ این ” وَ إِذۡ غَدَوۡتَ” اصطلاح یادآور منازعات ای است که ابتدای صبح شکل گرفته است؛ حتی این منازعات به ناراحتی بین افراد کشید یعنی به بحث فقط اظهارنظر نبود بلکه تحمیل نظر هم بود یعنی به دنبال یک فشار یک عدهای از این طرف یک عدهای از آن طرف به ناراحتی بین دو دسته کشید و اثرش را هم در آخر آیه نشان میدهد که”وَ ٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ” خدا به تمام آن چیزهایی که گفتید و آن چیزهایی که نگفتید در دلتان نگه داشتن یعنی آن مجادلات و حرف و حدیثها، سمیع به لحاظ آنچه که گفتن و علیم به لحاظ آنکه در درونشان نگه داشتن و نگفتند اینها خیلی زیبا است که خدا میگوید “والله سمیع” خدا همهی آنچه گفتید شنید و آنچه هم که نگفتید خدا عالم به آن است.
خب این آیه ” تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ” مردم خواست مومنین را، تُبَوِّئُ، آن جا دادن است مکان دادن است ” تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ” کجا جا بدهد “مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ” مقاعد، یکبار قعود درباره قیام است یک اثر در حقیقت مذموم است هر قعودی در مقابل قیام شکل بگیرد یک ضد ارزش است در مقابل قیام، قعود در مقابل قیام، چون قیام در حقیقت به پا خواستن برای تحقق است قعود در مقابل قیام ضد ارزش است اما قعود همیشه به معنای مقابل قیام نیست؛ قیام قعود گاهی تمرکز و نشستن است ولذا در قرآن متعدد به کار رفته است آنجا که میفرماید:” تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ” که اینها در سنگرهایشان مقاعد یعنی سنگرها یعنی آن جایی که باید کمین کنند قرار بگیرند در جنگ آنجا جایگاه این ها باشد میفرماید که: “وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ” مقاعد به ضمیمه قتال که آمده معلوم میشود که اثر مذموم نیست بلکه یک بحث ممدوح است که به عنوان کمین گاه ها سنگرگاه ها، (33:11 نامفهوم) بله داریم در قرآن هم آیات مختلفی داریم که حالا در آیات دیگری هم این بحث مقاعد آمده است که آنها نشان میدهد که مقاعد “إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ”[6] اینها دو متلقیان که در حقیقت عن الیمین و عن الشمال قعید کمین کردند و آنجا نشستند و متمرکز هستند یا در حقیقت باز”وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ”[7] جنیان گفتند که چه کارکنیم ” نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ ” کمین میکنیم برای شنیدن یعنی این کمین کردن برای شنیدن یک در حقیقت یک نوع فاعلیت است نه انفعال، یک نوع تحرک است نه سکون، این قعود، قعود تحرک و فاعلیت است؛ چون قعود با سکون همراه است به ظاهر اما میفرماید نه این قعود، قعود تحرک و فاعلیت است؛ قعود اثرگذار است لذا اینجا میفرماید: ” مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ ۗ وَ ٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ” و خدای سبحان هم سمیع است هم علیم است سمیع است به لحاظ چی آنچه که گفتید و علیم است به آنچه نگفتید در درونتون ولی به اصطلاح در درون شما باقی مانده، حالا بحث را تا اینجا تمام میکنیم و اگر دوستان سوال دارند در خدمتشان هستیم؛ والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، در خدمت دوستان هستیم.
سوال: (34:48 نامفهوم)
استاد: نه این “مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِ” بردنشان در احد است.
سوال: (33:54 نامفهوم)
استاد: به لحاظ اینکه إذ غدوت آمده است مِن أهلک اینها تا آنجا رسیده اند حرف و حدیث ها بود؛ چرا حرف و حدیث ها بود؟ چون یک عدهای وسط راه جدا شدن و یک عدهای الان دنبال ” إِذۡ هَمَّت ” همانجا در صحنهای که به اصطلاح در صحنهس قتال قرار گرفتند به دنبال برگشتند بودند و شایعات در آنجا ادامه داشت لذا ” وَ ٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ” برای این است که شایعات ادامه داشت، حرف و حدیث ها باقی بود؛ دو دسته و دو طایفه هم قرار شد دوباره برگردند یعنی این تمام نشد با اینکه از مدینه اینها خارج شدند؛ دیگه لشگر یکدست باشد؛ نه، هنوز همهی حرف و حدیث ها و گفتگو ها و همهی اینها باقی بود لذا آن سیصد تا که خارج شدند؛ درست است که اگر آن سیصد تا میماندند خطرناک تر میشد چون ممکن بود حین جنگ یک دفعه حتی به دشمن بپیوندد تا این حد احتما خطر برای آنها بود؛ اما اینها که برگشتند یک عده ضعیف الایمان دیگری که از اینها به اصطلاح با این نفاق نبودند باقی بودند ولی حرف آنها را میزدند و همان گفت و گوها در صنحه بود که آیه این را بیان میکند که اینها به دنبالش، لذا عطف بین این آیه و آیه بعد همین” وَ ٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ” میشود که چرا در حقیقت “إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنكُمۡ أَن تَفۡشَلاَ” چرا قرار داشتند اینها در حقیقت برگردند و سست شدند؛ یکی از علت هایش این بود که؛ شایعات و حرف و حدیث ها ادامه داشت و خدا میفرماید من به آنها سمیع و علیم هستم؛ حواسم هست به آنها میشنوم فکر نکنید در پنهان و خفایای ضمیرتان هست، حالا اگر سوال دیگری دوستان داردند در خدمتشان هستم
سوال: (36:35 نامفهوم)
استاد: مرحوم علامه میفرماید[8] که این ” یجوز أن یُقال: خرجتُ من خاصتک و من جماعتک و لا یجوز أن یقال خرجتَ مِن زوجتک” یعنی میگوید استعمال لفظ این است که ” خرجتَ من جماعتک” صحیح است در استعمال اما “خرجتَ مِن زوجتک” به کار برده نمیشود در استعمال لذا اگر عقد فرد باشد یعنی”خرجتَ من زوجتک” و این استعمال، استعمال صحیحی در عرب نیست؛ بلکه “خرجتَ من جماعتک” به عنوان اهل استعمال میشود و این به اصطلاح”وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ” که در اینجا آمده است “وَ إِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِكَ” خارج شدی تو از اهلت این “خرجتَ من اهلک” است میگوید در رابطه با فرد استعمال نمیشود که از پیش یکنفر خارج شده باشد لذا اینها میخواهند تطبیق به یکنفر بکنند از جهت استعمال، استعمال با اینها همراهی نمیکند.
استاد: یعنی از شهر، از خانواده کنار آمدید و حرکت کردید و آمدید بیرون، فقط یکنفر رو نمیخواست شامل بشود؛ هرچند از خانهی یکنفر آمده باشند ولی خانههای پیغمبر کنار همدیگر بود از کل اینها، مثل اینکه از همهی اینها جدا شده است
سوال: (37:53 نامفهوم)
استاد: بله، درجریان امیرمونان(ع) که مقابلهی با نفاق شکل گرفت؛ آنجاهم مقابلهی با نفاق ابتدا از سوی امیرالمومنین(ع) نبود؛ چه جریان ناکثین، چه جریان قاسطین، چه جریان مارقین هر سه آنها لشگرکشی کردند و مقابل امیرالمومنین(ع) آنها آغاز کردند ولی در زمان پیغمبر، لشگرکشی مقابل پیغمبر نکردند حداکثرش این جریان ظهور، جریانش این است؛ که اینها سیصد نفر برگشتند مدینه در مقابل پیغمبر نه ایستادند؛ و قیام نکردند؛ اما زمان امیرالمومنین(ع) چه کار کردند اینها، هرسه دسته خودشان ایستادند و لشگرکشی کردند حتی جریانات مقابله را مفصل ببینید حتی کشتار را آنها آغاز کردند یعنی در جنگ جمل امیرالمومنین صدا زدند که کسی حاضر است برود جلوی اینها کتاب خدا را حاکم قرار دهد بین ما و بین آنها، یک جوان گفت من، حضرت گفت: تو جوانی، و حضرت سه بار این را گفتند؛ آن جوان بعد حضرت بله گفت و حضرت گفتند: به شرطی میری که قرآن را به دست راست میگیری و اگر دست راستت را قطع کردند آن را به دست چپ میگیری و اگر دست چپت را قطع کردند قرآن را تا همان جا که مقدور است؛ لذا همین کار را هم کردند آنها زدند و کشتند و آنجا امیرالمومنین فرمودند: حالا امکان قتال است؛ حالا آنجا هم بعضی میگویند حضرت بازهم قتال را آغاز نکردند آنها دوباره حمله را شروع کردند پس آنجا لشگرکشی از جانب منافقین بود و مقابله از جانب آنها.
و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
[1] . آل عمران:122
[2] آل عمران:121
[3] مفردات راغب ص 29.
[4] الكافي، ثقة الاسلام کلینی ج ۲، ص ۱۶۴ ح ۵
[5] هود:46
[6] قاف:17
[7] جن:9
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 833” دیدگاه میگذارید;