بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره آل عمران، آیات ۱۱۱ تا ۱۲۰

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

در محضر آیات سوره آل عمران بودیم، آیه صدوپانزدهم به بعد. بسم الله الرحمن الرحیم «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ»[1] «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[2] آیه اول می‌فرماید که «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» یک سنت الهی را دارد بیان می‌کند که خدای سبحان قرار داده در عالم، که اگر خیری در عالم واقع بشود، فعل خیری محقق بشود «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» این پوشیده نمی‌ماند. کار خدا این است که اگر خیری از کسی واقع بشود شاکر است خدا، چون شاکر است، شکر در مقابل کفر است، کفر پنهان کردن است و شکر اظهار کردن است. لذا کار خدای سبحان این است که او را آشکار بکند.

منتها این آشکار کردن آیا به این است که حتماً در دنیا آشکار بشود؟ این مربوط به آن جهان بینی است که عالم را فقط دنیا می‌بیند که اگر بگوییم که، و می‌فرماید «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» اگر عالم دنیا باشد فقط، حتماً باید در دنیا آشکار بشود؛ اما اگر عالم از منظر الهی دامنه‌دار باشد و از دنیا آغاز شده باشد اما به دنیا خاتمه پیدا نکرده باشد، این آشکار شدن در هر مرحله‌ای از مراحل عالم محقق بشود، این در حقیقت «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» صدق می‌کند.

اما در نظر کسی که عالم فقط دنیا است، پس باید حتماً همینجا آشکار بشود. لذا می‌بینیم که روایاتی که وارد شده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا حضرات معصومین یا بعضی از انبیا گرامی در دنیا شکرشان محقق نشد، آن کاری را که انجام دادند در دنیا شکر آن عمل آنها محقق نشد منافی با این آیه نیست، چرا؟ در دنیا این شکر محقق نشد، اما اثر عمل اینها چه در لحظه خروج از عالم دنیا برای همه دیده می‌شود و آشکار خواهد شد و چه پس از این عالم، اثر عمل این‌ها که تازه حقیقت عالم آنجا است، آن چیزی که باید آشکار بشود در نظام بقا و ابدیت است که آن در آن نظام بقا و ابدیت این آشکار شدن محقق خواهد شد.

پس «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» این سنت الهی که اگر کسی فعل خیری را انجام بدهد حتماً در عالم پوشیده نخواهد ماند و آثار او آشکار خواهد شد، حالا ممکن است این آشکار شدن به ظاهر در چشم همه نباشد، در همین دنیا هم این فعل آشکار خواهد شد اما ممکن است چشم مادی و نگاه عادی نبیند. اما اگر کسی در همین جا چشمش، چشم عمیق باشد، عقبه بین باشد، می‌بیند که هر خیری در عالم از آنها نشات گرفته و نتیجه فعل آنها است.

خدا رحمت کند شهید مطهری را، ایشان ادعایشان این است و اصرار هم دارند چند جا که اگر خیری در هر کجای عالم محقق شده از ابتدا تا امروز، حتماً و حتماً منتسب به انبیا است، از آنها نشات گرفته؛ خب این یک چشم است که هر خیری را شما ببینید و خیر هم که وجود است و پایدار است هر چیزی که به عنوان خیر ببینید با این نگاه یعنی می‌بینید رابطه‌اش را که این از انبیا است. هر چند به ظاهر اولی ممکن است پوشش ایجاد شده باشد، رابطه به ظاهر گسسته باشد اما کسی که چشم اتصال‌بین دارد، چشمش منحصر بر ظواهر عادیِ مادی نیست به راحتی عبور می‌کند و می‌بیند که «دیده‌ای خواهم سبب سراغ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن»، آن وقت می‌بیند این به کجا متصل است و از کجا نشات گرفته.

لذا این «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» دو معنا می‌تواند داشته باشد. «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» یک سنت تکوینی باشد، سنت تکوینی الهی باشد. یعنی چی سنت تکوینی باشد؟ امکان ندارد عمل خیری در عالم محقق بشود و این عمل خیر در سراسر عالم تاثیری از آن باقی نماند حتی در همین عالم دنیا، نمی‌شود چون همه پیوسته هستند، همه متصل هستند، مرتبط هستند، هر عملی یک زنجیره ارتباطی با تمام اعمال دیگر خود این شخص و اشخاص دیگر و همه عالم دارد و لذا «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» به خصوص چون خیر است مطابقت با هستی است و چون مطابقت با هستی دارد «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» شدت دارد. اگر شرح [5:57] هم باشد، او ایجاد آن موج در زنجیره هستی را می‌کند؛ اما این موج ناپایدار است چون مطابقت با هستی ندارد، بالاخره فروکش می‌کند این موج تأثیرش. اما خیری که مطابق با هستی است، هر خیری که انجام بشود چون تطابق با هستی دارد این موج هرچه که می‌گذرد عظیم‌تر می‌شود، اثرگذارتر می‌شود، برخلاف موجی که مطابق با هستی نیست.

پس ببینید تعبیر «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» نه اینکه من یک کاری می‌کنم این آشکار بشود، خدا بفرماید که یعنی اگر این کار را انجام دادی خیالت راحت باشد، من این را…؛ نه اصلاً سنت عالم است اینقدر مرتبط است، این یک حقیقت در عالم را دارد بیان می‌کند، قاعده هستی است که این قاعده چیست؟ هر عملی مرتبط با تمام اعمال است و اگر آن عمل خیر است مطابق با تمام هستی است و اگر مطابق با تمام هستی است موجی که از این ایجاد می‌شود روز به روز رو به توسعه و گسترده شدن موج است. لذا «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» یعنی حتماً آشکار و آشکارتر خواهد شد، هرچه بگذرد ظهور بیشتری پیدا خواهد کرد. این «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» یک قاعده تکوینی عالم را بیان می‌کند که خدای سبحان قرار داده و رابطه برقرار است، علاوه بر این که می‌تواند یک سنت تشریعی باشد که سنت تشریعی این است که من شاکر هستم و اثر شاکر بودن خدای سبحان این است که اگر فعلی انجام می‌شود جزایش دیده بشود، این اثر شاکر بودن است. علاوه بر این دو معنا می‌شود معنای سومی هم از این استفاده کرد. این ها در راستای هم است، در طول هم است در عرض هم نیست.

اثر سومش این است که انشاء است این مسئله در کنار اِخبار، یعنی چی؟ یعنی مومنان موظف هستند به اینکه اگر عمل خیری از کسی محقق می‌شود، این عمل خیر را آشکار بکنند، ظهور بدهند، بگذارند این تحققش قوی‌تر بشود. لذا یک دستور است چه در نظام اجتماعی، چه در نظام فردی که هر کسی خودش بشخصه موظف است، در نظام اجتماعی هم باید سنت گذاری به گونه‌ای باشد که از این افرادی که فعل خیر را انجام می‌دهند تقدیر بشود، آشکار بشود، تشکر بشود. یعنی یک سنت اجتماعی هم است که دارد به ما می‌گوید خدا می‌گوید من این کار را می‌کنم یعنی شما هم باید به وزان این کاری که خدای سبحان انجام می‌دهد یک امر ممدوح است، شما هم برای خودتان سرلوحه کارهایتان قرار بدهید.

در نظام تربیتی هم این آثار دارد. یعنی در نظام اجتماعی اثر خودش را دارد، در نظام تربیتی هم برنامه ریزی خودش را می‌طلبد که اگر در حقیقت «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» نگذارند که آن خود شخص که دارد انجام می‌دهد، آن خود شخص نباید دنبال آشکار شدن باشد، اما باید دیگرانی که مرتبط با این هستند این کار را انجام بدهند. لذا اگر خود شخص در صدد آشکار کردنش باشد این می‌شود ریا، اگر که در صدد. بله یک موقع است که سنت گذاری کردن است که انسان دنبال این است، مثلاً می‌گویند صدقه علن، شما در یک جمعی اگر صدق علنی دادید بقیه هم تشویق می‌شوند به صدقه دادن. قصدت این نبود که دیگران ببینند تا ریا بشود اما قصد این بود که تا بقیه هم تشویق بشوند. این خوب هم است سر جایش. سنت گذاری هم همینجوری است، آشکار کردن خیر هم همینجوری است. اما اساس (10:00) این است که انسان سعی بکند که فعل خیرش پنهان باشد و ریا بر او مترتب نشود. به دنبالش کار خدا این است چون شاکر است او را آشکار بکند و ما هم موظف هستیم، البته با حفظ اینکه اگر یک کار خیری انجام شد یک موقع بیش از حد این را آشکار می‌کنند، این بیش از حد آشکار کردن اثرش گاهی خراب کردن فاعل خیر می‌شود. یعنی فاعل خیر دیگر توقع دارد که هر فعلی از او سر می زند مورد مدح باشد. یک کودک اگر که به سرعت در اثر یک فعلی مورد مدح قرار گرفت و خیلی این آشکار شد، در نظام تربیتی گاهی مضر می‌شود. خود اینکه سیر این آشکار شدن هم طبیعی باشد تأثیر دارد.

این خیلی حواشی پیدا می‌کند با این نگاه دیگر ببینید در جاهای مختلفی، در نظام حاکمیتی، اجتماعی، تربیتی، الهی، سنت تکوینی، سنت تشریعی، اینها همه فروعی بود که از همین آیه شریفه استفاده می‌شد، این‌قدرش که تازه الان اشاره شد و الا در مسائل اینجوری همینجور ادامه دارد، همین مقدار را حالا اگر که بخواهیم از آن عبور بکنیم که «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ» این هم خیر را به عنوان مطلق آورد؛ یعنی اینجور نیست که «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ» فقط خیر مادی باشد که انفاق باشد. نه «مَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ» عملی، مالی، انفاقی، کاری، برخورد خوبی، هرچه که باشد شامل حال این می‌شود، چون خیر با تنوین آمده تا همه را شامل بشود. درست است که در قرآن کریم گاهی خیر در رابطه با مال به کار رفته؛ اما اینجور نیست که خیر در هرجا به کار می‌رود منصرف به مال باشد، یکی از مصادیق خیر مال است که در بعضی از جاها هم به خصوص مال به کار رفته با قرینه هم آشکار می‌شود.

دنبال مسئله می‌فرماید که«وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» این هم خلاصه خیلی ذیل آیه ناظر به صدر است که اگر می‌فرماید که «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» نشان می‌دهد که این سنت الهی مرتبط با تقوا است نه مرتبط با یک کار بدون ایمان و بدون نیت صحیح، بلکه «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» شرط کار را تقوا می‌داند. بله تقوا در نظام کودکی به گونه‌ای است، تقوا در نظام فردی به گونه‌ای است، تقوا در نظام اجتماعی هم به گونه‌ای است. هر کدام از اینها «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» جای خودش را می‌طلبد، این «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» با همه گزاره‌هایی که قبل از این آیه معنا کردیم تقوای خود آن موطن را می‌طلبد. لذا اگر در نظام تربیتی است، اگر در نظام اجتماعی است، اگر در نظام کودک است، اگر در نظام تکوین است، اگر در نظام تشریع است «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» جایگاه خودش را آشکار می‌کند که «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» وقتی که اسمی از اسماء الهی در ذیل آیات به کار می‌رود نشان می‌دهد علت آن آیه این اسم است، علت آیه این اسم است یعنی مشعر به علیت است، ذیل آیه علیت را. همان جوری که در نظام عرفان، زبان عرفان هرگاه تحلیلی می‌خواهند انجام بدهند مرتبط با اسم خدا آن تحلیل را انجام می‌دهند که هر چیزی در رابطه با اسماء الهی دیده بشود، زبان قرآن کریم از این سنخ است زبان قرآن که هر فعلی را، کاری را، حادثه‌ای را، واقعه‌ای را در انتها معمولاً و غالباً مُذَیَل به ذیل اسمی از اسماء الهی می‌کنند و این علتِ آن جریان را در نظام اسماء الهی آشکار می‌کند که این «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» این زیر مجموعه «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» است که فعل باید بر اساس تقوا باشد، نگاه عالمیت حضرت حق در آنجا است که عالم الغیب و الشهادة است لذا همچنان که او ظاهر را می‌بیند، فعل ظاهر را می‌بیند، حسن فعلی را می‌بیند، حسن فاعلی را هم که درون این است و نیت او است آن را هم می‌داند. «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» تقوا در عین اینکه ممکن است به ظاهر کشیده شده باشد ولی اساس تقوا باطنی است و درونی است و لذا «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» یعنی تمام آن مبدایت عمل را تا آن فعلی که محقق شده در نظام ظاهری را، خدا علم به آن دارد. این مجموعه را «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» این مجموعه است که «وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» نه فقط صرف حسن فعلی که یک عمل فیزیکی ظاهری باشد که انجام داده. یک کار ساده، ممکن است این انفاق هم کرده باشد اما خدای سبحان فقط به صرف انفاق این «فلن یکفروه» نیست، بلکه انفاقی که از روی ایمان و قصد خیر باشد نه از روی قصد ریا و یا در حقیقت منّ و عزی [15:47] باشد. این‌ها را هم دیده می‌شود همراهش، لذا «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ».

این‌ها چقدر ظریف و زیبا است! یعنی در عین اینکه آیه یک خط هم کمتر است چقدر معنا از این در می‌آید. خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبایی را، بیانی دارند که این بیان خیلی اثرگذار است. ایشان می‌فرمایند که هر دلالتی از دلالات مطابقی، تضمنی، التزامی که امکان داشته باشد نسبت به آیه، به اصطلاح از آیه بتوانیم به عنوان دلالت مطابقی، تضمنی، التزامی از آیه استفاده بشود، حتماً می‌شود به آیه نسبت داد. چرا؟ می‌فرماید چون در جایی نمی‌شد این نسبت را داد که گوینده و متکلم از دلالت التزامی، امکان غفلتش بوده باشد یا دلالت تضمنی را توجه به آن نداشته باشد. حالا دلالت مطابقی که دیگر در همه جا می‌شود استناد داد؛ ولی دلالت تضمنی یا دلالت التزامی به خصوص، خیلی جاها متکلم غافل است یا اصلاً علمش را ندارد نسبت به او یک کلامی گفته، خبره نیست در فهم. اما در جایی که اگر می‌خواست..، این تعبیر ایشان است که اگر می‌خواست این دلالت التزامی متفرع بر این کلام نباشد حتماً غیر از این را به کار می‌برد که دلالت التزامی از داخل آن در نیاید. نه غافل بوده نه عاجز بوده. یک موقع است طرف غافل است به کار می‌برد بعد می‌گوید اِ من حواسم نبود که این دلالت را هم دارد. ما خیلی اینجوری هستیم، حرف می‌زنیم به دلالت التزامی کلاممان توجه نداریم، یا نه، می‌خواهد حواسش هم است می‌خواهد به کار ببرد این را، اما یک کلامی ندارد که، هر کلامی به کار ببرد یک دلالت التزامی … [17:39] مقصودش، مجبور می‌شود یک کلامی را به کار ببرد دلالت التزامی هم داخل آن است که این مقصودش نیست، عاجز بوده از نوع بکارگیری. اما خدای سبحان نه غافل است از این،‌ نه عاجز است از اینکه کلامی را در احاطه‌ای که دارد به کار ببرد که این دلالت در آن نباشد. لذا هر کدام از این دلالت‌ها باشد قابل استناد به خدای سبحان است که مراد است، این هم مراد است از این کلام. لذا ببینید چقدر یک آیه کوتاه با صدر و ذیلش می‌تواند دلالات ایجاد بکند.

این آیه شریفه را مرحوم علامه هم همین توضیحاتی را که عرض کردیم فرموده‌اند که می‌فرمایند که «وَمَا يَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوْهُ) ، من الكفران مقابل الشكر أي يشكر الله لهم فيرده إليهم»[3] شکر خدا این است که این برمی گردد عمل، یعنی عملی که انجام داد این عملی نیست که از او صادر شد و رفت، تمام! عملی است که ارتباطش محفوظ است و نتیجه شکر یعنی به او برمی گردد نتیجه او «فيرده إليهم من غير ضيعة» هیچ چیزی ضایع نمی‌شود. این هم بیان خوبی است که هیچ ضیاع و از بین رفتنی در این مسئله ندارد «كما قال تعالى : (وَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شاکر علیم»[4] آنجا هم شکر را با چی آورده؟ با علیم بودن، که شاکر بودن، چرا شاکر بودن را با علیم بودن آورده؟ چون کسی که می‌خواهد شکر بکند باید عمق آن عمل را بشناسد، علم به عمق عمل شاکریت را به دنبال می‌آورد. چون ما عملی را که می‌بینیم اگر یادتان باشد «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»[5] اگر آن آیه شریفه یادتان باشد، آنجا فرمودند که عمل بکنید، هر کاری که می‌خواهید بکنید خدای سبحان چی هست؟ «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ» خدا هر آینه به تحقیق، سین تاکید است. به تاکید می‌بیند خدا، خدا می‌بیند و بعد رسول می‌بیند (20:00) و بعد مومنان می‌بینند؛ آنجا دارد که «وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[6] آنجا شما تازه خودتان می‌فهمید چه کار کردید وقتی آنجا رفتید، که به «عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» است. چون شما عالم غیب و شهادت نیستید، حتی فعل خودتان را به غیبش خبر ندارید، به غیب فعل خودتان، غیر از غیب فعل ما که مراتب فاعلی که از آن نشات گرفته است مراتب غیب یکی‌اش این است، یکی دیگرش این است وسعت تاثیری که این فعل شما دارد احاطه ندارید آن فعلی که از شما سر زد چقدر تأثیر در عالم می‌گذارد. شما تا جلوی چشمتان را می‌توانید ببینید، زمان خودتان را، اطراف خودتان را می‌توانید ببینید اما این در همه هستی چه غوغایی به پا کرده، در ملکوت و ملک چه غوغایی به پا کرده، در فرازمان تو، گذشته و آینده چه تأثیری گذاشته، این‌ها تو عاجز هستی از اینکه این را ببینی. لذا وقتی به عالم غیب و الشهادة رجوع کردی، آنجا «فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» تازه می‌فهمی چه کار کردی؛ اثر فعلت را آنجا می‌بینی. این شاکر بودن به خاطر همین است که با علیم همراه است. علیم یعنی تمام اینها را او علم دارد.

چقدر زیبا است این‌ها! که «فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» خدا شاکر است و شکرش هم در دایره علم است، از آن علم نشأت می‌گیرد لذا شکرش مطابق با این علم است. نه شکرش مطابق با علم من که اینقدر که من دیدم، اگر می‌خواست اینقدر باشد خیلی عظیم نبود. شاکر بودنش در دایره علیم بودنی است که خدا «عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» است. لذا شاکر است در اینکه این عمل هر اثری که بگذارد، از هر مرتبه باطنی که از تو نشات بگیرد و در سطح ظاهر و باطن هر تاثیری که به لحاظ غایت بگذارد، تمام اینها را خدا شاکر علیم است و به تو بر می‌گرداند اثرش را. آن وقت ببینید یک فعل چقدر عظیم می‌شود. این صفت شاکر بودن خدا یا «فَلَنْ يُكْفَرُوهُ» که در اینجا آمده، آن وقت چقدر انسان را باید اشتیاق به عمل انجام برایش ایجاد بکند.

«و قال تعالی: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُم» این برمی گردد به خودتان و برای خودتان است که دنباله آیه تا ادامه «وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ»[7] هیچ چیزی کم نمی‌شود «يُوَفَّ» یعنی بتمامه به شما برمی گردد و «وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ» هیچ ذره‌ای ظلم نمی‌شود. ذره‌ای ظلم نمی‌شود یعنی ذره‌ای از اثر عمل شما در بازگشت به شما کم نمی‌شود از آن، معلوم می‌شود که اینقدر این مسئله سنگین است که این همه قید و بند آورده خدا. و الا اگر به یک عمل ساده ظاهری بود که این همه شدت و حدت نمی‌خواست. خدا شاکر علیم است، شما در حقیقت لا تظلمون هستید، یوف الیکم است، خدا در حقیقت با تمام مرتبه علمش بر این تجلی می‌کند تا این را به شما برگرداند، اینها خیلی صحنه را زیبا می‌کند و عمل را حقیقتش را و عمقش را آشکار می‌کند. این هم از این آیه شریفه که در محضرش بودیم و انشاالله خدای سبحان حقیقتش را به همه ما بچشاند.

در محضر آیه بعد. تعبیر بعضی بزرگان این است هر آیه‌ای مثل غذا که انسان می‌خورد، هر غذایی ویژگی و خاصیت خاص خودش را دارد. هر آیه‌ای یک اثری در وجود انسان می‌گذارد، هم این اثر از نگاه ظاهری و آن قرائت ظاهری شروع می‌شود تا عمل به او و عمق او و اسرار او و باطن او. لذا به ما فرموده‌اند که عادت نکنید بر اینکه فقط یکسری از آیات را، سوره‌ها را مثلاً فقط آنها را داشته باشید. او خوب است، برای آن آثار ویژه که ذکر کرده‌اند خوب است. اما بنایتان بر این باشد که حتماً قرآن را به صورت ترتیبی و سیر هم بخوانید که اقلاً هر مدتی، هر از گاهی یک دوره قرآن برای شما محقق شده باشد تا آثار همه آیات در وجودتان شکل بگیرد؛ حتی اگر به نحو همان ظاهری است. چنانچه انسان غذا که می‌خورد یک موقع می‌داند این چیست و چه اثری دارد، برای چی دارد این را می‌خورد، یک موقع نه، غذا است می‌خورد. ولی همان وقت هم که نمی‌داند، آیا اثر این غذا در بدن ایجاد می‌شود یا نمی‌شود؟ اما آن وقتی که می‌داند البته تأثیر و تأثرها، هم افزایی ها را بهتر توجه دارد که همدیگر را خنثی نکنند اثرشان هم، اما آنجایی که توجه هم ندارد اثر این غذا در وجود انسان ایجاد می‌شود. لذا هر آیه اثری دارد، با هر آیه‌ای باید یک حال ویژه کرد، با هر آیه‌ای باید آن استیفا کرد.

خدا رحمت کند حضرت آیت الله حسن زاده، ایشان می‌فرمودند که سجده یا رکوع می‌روید استیفا کنید حق رکوع و سجده را، خیلی تعبیر زیبایی است گفت حقی دارد، رکوع و سجده هرکدام حقی دارند که باید انسان حق رکوع و سجده را استیفا کند، نگذارد از دست برود، ضایعش نکند. اینجوری که ما می‌خوانیم حقشان را ضایع می‌کنیم؛ اما توجه به اینکه این خودش یک حقیقتی است در عالم، من دارم با او مرتبط می‌شوم حقی دارد برای من و حقوقی ایجاد شده بین من و او الان وقتی رابطه ایجاد شد، پس باید حقش را استیفا کنم تا این از من راضی بشود و اثرش را برای من محقق کند. انشاالله که حق آیات در وجودمان رعایت بشود.

در آیه بعدی می‌فرماید که «بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا  وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[8] این «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» بعضی از مفسرین می‌فرمایند این عِدل آن بالا بود که وقتی صفات اهل ایمان را از اهل کتاب شمرد که آنجایی که فرمود که «لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ»[9] و بعد آن صفات هشت نه‌گانه را شمرد «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» بعضی می‌گویند عدل آن است؛ در مقابل آنهایی که «أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ» و اینها، اینجا چی است؟ اینجا «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» کسانی که از اهل کتاب کافر هستند «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ» چرا اولاد و اموال را ذکر کرد؟ حتی اعمال را ذکر نکرد، نفرمود لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أعمالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ وَلَا اموالهم چرا نفرمود؟ با اینکه اعمال هم یکی از شئون انسان است؟ اموال و اولاد را ذکر کرد، چون در نظر کفار آن چیزی که سبب استغنا می‌شد، سبب بی نیازی می‌شد اولاد و اموال بود نه اعمال، یعنی این‌ها را سبب تفاخر، سبب غلبه، سبب آن مزیتشان می‌دیدند. چون اولاد و اموال را سبب مزیتشان می‌دیدند و این رایج بود و کسی که صاحب اولاد و اموال کثیر بود صاحب احترام و صاحب قبیله محسوب می‌شد، لذا خدای سبحان هم به عنوان نفی اعتقاد آنها دارد حرف میزند که «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» کسانی که، آن هم «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا»! «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» «الَّذِينَ كَفَرُوا» به تعبیر مرحوم علامه در جاهای دیگر، الذین وقتی می‌آید الذین آمنوا، الذین کفروا، ثبات کفر است ثبات ایمان است، وقتی به این صورت می‌آید غیر از این کسی است که یکفرون. یعنی یک موقع می گوییم یکفرون، کفر می‌ورزند. اما «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» وقتی به صورت صله و موصول می‌آید اینجا به صورت ثبات کفر است. لذا «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا» هم از همین سنخ است. متفاوت است با جایی که فقط بحث ایمان آوردن مطرح می‌شود، این ثبات ایمان هم مطرح است. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا» این‌ها که در فکر کفرشان و تفکر کفرآمیزشان اینها تثبت پیدا کرده‌اند «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ» به لحاظ اینکه خودشان این را می‌دیدند نه به لحاظ الهی. و الا اعمال انسان برای انسان اشد از اموال و اولاد است یا نیست؟ از منظر الهی اعمال اشد است تاثیرش. لذا دارد اموال و اولاد تو در آن روایت شریفی که در رابطه با معاد است می‌گوید اموالش می‌گویند تو از ما حقی داشتی یک کفن بود، ما حقمان را ادا کردیم. اولاد هم می‌گویند تو از ما حقی داشتی ادا کردیم، تا سر قبر با تو آمدیم ولی عملش می‌گوید من با تو هستم، از این به بعد من با تو هستم و تنهایت نمی‌گذارم. اگر عمل صالح است که در حقیقت این نعم الشفیع، نعم الهمیم، نعم الناصر، و اگر عمل سیئه است بئس القرین، بد قرینی می‌شود که دیگر از این جدایی ندارد.

این نگاه که اینجا دارد می‌فرماید نمی‌خواهد بگوید اموال و اولاد مهمتر از اعمال است، به نگاه آنها دارد این بیان را می‌کند. لذا تخطئه نگاه آنها است. آنی که آنها فکر می‌کردند، می‌گوید نه اینجوری نیست. (30:00) چون در مقام، این نوع بیان را در رابطه با گروهی که انسان می‌خواهد با آن گفتگو بکند و محاوره بکند نشان می‌دهد که از راه جدال، همان معتقدات او، همان چیزی که او دارد از آن راه باید وارد شد تا تأثیر اساسی را بگذارد. و الا اگر بخواهی به لحاظ آنکه خودت قائل هستی بگویی، آن تأثیر کامل را ندارد. از این هم می‌شود در نظام تبلیغی استفاده کرد.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا» این‌ها به تنهایی در مقابل خدا هیچ تأثیری ندارند، البته اموال و اولاد اگر الی الله شد، فی سبیل الله شد «ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ»[10] شد، همه‌اش می‌شود عمل انسان، همه این‌ها می‌شود چی؟ شد «ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» الی الله، فی سبیل الله، اینها مرتبط با عمل می‌شود. فرزند می‌آورد، مثلاً همین جمله‌ای که نقل کرده‌اند از آقا یکی از بزرگواران نقل کرده بود که آقا گفته بود من از این فتنه‌ها و از این چیزها اینقدر ترس و هراس ندارم و آرامشم به هم نخورده؛ اما آن چیزی که خواب شب را از من پرانده این است که این جمعیت و نسلی که رو به کم شدن دارد می‌رود، آن چیزی که من را می‌ترساند این است، آن چیزی که باعث نگرانی من می‌شود خواب شب، این است.

ببینید این اموال است، اولاد است اما این اولاد را چی می‌بیند در این نظام؟ یک پایه و رکن قوام این جامعه دینی می‌بیند. بر این اساس همین اولاد می‌شود چی؟ «فی سبیل الله» «ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» می‌تواند مراتب عمل را پیدا بکند، بشوند فرزندانی که به امر ولایت محقق شده‌اند. این هم نکته‌ای که «مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَ أُولَئِكَ» این شَيْئًا را در اینجا به صورت منون [31:54] آورد تا بگوید که هیچ شیئی حساب نمی‌شود، یعنی قلیل، یعنی هیچ، حتی یک شی قلیل هم محسوب نمی شوند که «لَنْ تُغْنِيَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا» هیچ چیزی! نه اینکه یک اثر زیادی ندارد؛ نه، اصلاً هیچ اثری ندارد. بعد هم «لَنْ» آورد که نشان بدهد که چی است؟ «لَنْ تُغْنِيَ» هیچ بی نیازی ایجاد نمی‌کند در هیچ جهتی، نه بی نیازی‌ عمده، نه بی نیازی که..، نه «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ» هیچ اثری نمی‌گذارند که نفی همه مراتب غنا را بکند که هیچ استغنایی ایجاد نمی‌شود. حالا اینکه در «لَا أَوْلَادُهُمْ» هم لا را دوباره تکرار کرده تاکید بی‌اثر بودن هست در اینجا باز هم. یعنی «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ» می‌توانست قطع [32:41] بکند بگوید لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَ أَوْلَادُهُمْ اما چرا و لا [32:47] را دوباره تکرار کرد؟ تا تاکید نفع باشد که هیچکدام، نه اولاد و نه اموال هیچ اثری ندارند.

«وَأُولَئِكَ»! این «وَأُولَئِكَ» باز این‌ها را، اولئک در اینجا به اسم دور آورد اولئک، تا نشان بدهد اینها تحقیر اینها است. اولئک، این دسته‌ای که «الَّذِينَ كَفَرُوا» هستند «أَصْحَابُ النَّارِ» است. آن هم نه فقط اصحاب نار باشند، بلکه «هُمْ فيها خالِدُونَ» خلود در آتش دارند. پس کفری که در مقابل این ایمانی که در مرتبه قبل بود از اهل کتاب قرار گرفت، به وزان تمام خصوصیاتی که برای اهل ایمان شمرد، برای اهل کفر هم در اینجا وزان و مقابل دارد و لذا اینها تا مرتبه خلود در نار را جلو می‌روند.

حالا همین مقدار را آیه خیلی حرف دارد، نکات زیادی هم من یادداشت کرده‌ام صفحه ام جا نداشته تازه رفتم پشت صفحه هم یادداشت کردم این آخر کتاب هم بوده اما دیگر برای اینکه انشاالله یک خرده سرعتمان بیشتر بشود از اینها انشاالله صرف نظر می‌کنیم، دوستان می‌توانند با مطالعه بیشتر هم پیدا بکنند. اما این آیات را در وجودمان یک قدری احساس بکنیم، بیابیم، مرتبط ببینیم؛ نه غائب ببینیم خطابش به دیگران باشد. مخاطبش را چه در ایمان چه در کفر خودمان ببینیم. با اهل ایمان خرسند بشویم و مسرور وقتی که می‌شنویم و مشتاق، و با اهل کفر وقتی صفاتشان را می‌شمارد انسان متأثر بشود و غمگین و اینکه نکند ما هم، پَر ما گیر همین مسائل به نحوی باشد تا از این هم بتوانیم خودمان را نجات بدهیم. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

شاگرد:

استاد: الان آنچه که در ذهن من است عمل عام است، از جهت لغوی هم عام است.

شاگرد:

استاد: قرینه می‌خواهد، ببینید قرینه می‌خواهد چون عمل ارتباط است. یک موقع شما می‌گویید بین عمل و فعل تفاوت است؛ همین را می‌خواهم بگویم یک موقع می‌گویید بین عمل و فعل تفاوت است، عمل را به انسان عاقل نسبت می‌دهند فعل را ممکن است به غیر عاقل هم نسبت بدهند مثلاً نسبت به حیوان هم فعل را نسبت بدهند اما عمل را به حیوان نسبت نمی‌دهند. این را داریم که در حقیقت عمل چی هست؟ به یک فاعلِ صاحب شعور نسبت داده می‌شود…

[1] آل عمران، آیه 115.

[2] آل عمران، آیه 116.

[3] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 3 ، صفحه : 385.

[4] همان.

[5] توبه، آیه 105.

[6] همان.

[7] بقره، آیه 272.

[8] آل عمران، آیه 116.

[9] آل عمران، آیه 113.

[10] بقره، آیه 207.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 830” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید