سلامٌ علیکم و رحمت الله
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
خوب در باب هشتاد و چهارم کتاب حجت کافی در محضر روایات نورانی «أنه من عرف إمامه لم یضرّه تقدم هذا الأمر أو تأخّر»[1] هستیم. بحث مفصلی را در جلسه ی گذشته خدمت دوستان در بعضی فرازهای این باب شریف عرض کردیم و نکات کلان مسأله را متذکر شدیم با استفاده از روایات، که حقیقت معرفت را در بعضی از روایات فرموده اند مثل روایت مالک جهنی. آنجا امام علیه السلام خطاب به مالک میفرماید که: مالک! تو فکر میکنی که صفات خدا را میشناسی که امکان پذیر نیست اکتناه؟ تو فکر میکنی در مورد ما میتوانی غلو بکنی؟ که چیزی بگویی بیش از حد ما؟ امکان پذیر نیست برای تو؛ چون تو اصلا صفات ما را نمیتوانی بشناسی. چه برسد بخواهی در رابطه با آنها چه کار بکنی؟ غلوّ بکنی. همانجا حضرت میفرماید که: مالک! تو حتی آن مؤمن را بما هو مؤمن نمیتوانی بشناسی؛ چون حیث ایمان مؤمن اتصال و ارتباط با ماست و ارتباط و اتصال با خداست؛ لذا مؤمن هم شناخت کنه اش به این راحتی نیست چون متصل با ماست.
دسته ای از روایات می فرمایند که معرفت امام امکان پذیر نیست مگر برای خود امام؛ چنانچه معرفت خدای سبحان ممکن نیست، چنانچه معرفت رسالت رسول ممکن نیست.
دسته ای از روایات مثل این دسته روایات میفرمایند که معرفت لازم است و حتی اگر معرفت محقق نشود «مات میتة جاهلیة»[2]. جمع بین این دسته های مختلف روایات حتما به این است که معرفت مراتبی دارد و آن مرتبه ی اکتناهی اش حتما برای ما قابل شناختن نیست؛ چون هر معرفتی احاطه است و چون احاطه نسبت به امام امکان پذیر نیست پس شناختن اکتناهی به خدای سبحان، به صفات حضرات معصومین و امام به این عنوان، امکان پذیر نیست مگر برای خودشان، که خودشان نسبت به خودشان این معرفت را دارند؛ اما مراتب معرفت نسبت به صفات امام از آن مرتبه ی نازلی که ضروری است و نبودش «مات میتة جاهلیة» است تا مراتب کمالیش حتما برای مراتب مؤمنان امکان پذیر است. پس اگر میفرماید «من عرف امامه لم یضرّه» اینجا میفرماید این معرفت تعلیق به محال نیست که بگویند به یک صفتی که امکان پذیر نیست اینها را امر کرده باشند. پس به صفتی که ممکن است؛ لذا ما در دعا میخوانیم که «بسم الله الرحمن الرحیم اللّهم عرفنی نفسک، فإنک إن لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک، اللّهم عرفنی رسولک، فإنک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک، فإنک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»[3] که این نگاه نشان میدهد معرفت خدای سبحان، معرفت رسول و معرفت امام و حجت امکان پذیر است؛ اما چه مرتبه ای از او امکان پذیر است؟ قابل جمع است با آن روایاتی که میفرماید معرفت خدا؛ حتی مثلا رسول گرامی اسلام میفرماید: «ما عرفناک حق معرفتک»[4] که من حق معرفت تو را، که پیغمبر میفرماید. آنجا به خدای سبحان عرض میکند که خدایا! «ماعرفناک حق معرفتک»، که من حق معرفت تو را ادا نکردم. خوب این نسبت به بقیه به طریق اولی است. آن حق معرفت است. حق معرفت، عالیترین مرتبه ی معرفت است که خدای سبحان نسبت به خودش در آن رتبه فقط چه هست؟ عارف به خودش و عالم به خودش است؛ اما دیگران هر چقدر که باشد، حتی رسول گرامی اسلام که بزرگترین خلق الهی و صادر اول است در رتبه ی خودش، عارف به خدای سبحان است. خوب پس اینها با هم تنافی پیدا نمیکنند.
نکته ی دوم این بود که این معرفت امام چه حقیقتی است که انسان را از دایره زمان و مکان خارج میکند؟ به طوری که اگر کسی امروز معرفت به امام پیدا کرد دیگر برای این، تقدم و تاخر فرج و دولت مهدوی ضرری به او نمیزند و برای او آسیبی نیست هر چند در دوران آن دولت واقع نشده باشد. همه ی آن فضیلتی را که در آن دوره کسی واقع بشود، این شخص که امروز منتظر باشد و عارف باشد برای او هم مکتوب میشود و این مکتوب هم حتی نفرمودند… . در بعضی از روایات «به منزله» آمده؛ اما در بعضی از روایات شاید در حد همان حضور ذکر شده نه به منزله، که این هم نشان میدهد که این معرفت امام یک حقیقتی است که در دوران ظهور عمومیتش محقق خواهد شد؛ ولی در دوران های قبل، انفسیش و فردیش امکان پذیر است که کسی به این مرتبه ی معرفت برسد و لذا محروم از آن کمال نیست. حتی در دوران حضور هم اینجور نیست که کسانی که در محضر امام هستند محضریتشان محضریت ابدان باشد؛ لذا در روایات همان دوره دارد کسی که در دورترین نقطه ی کره ی زمین است نسبت به وجود بدنی حضرت، گاهی نزدیکترین فرد است به امام از جهت وجود. با این که از جهت بدنی چه هست؟ دورترین است! این در حقیقت نشان میدهد رابطه و قرب، قرب ابدانی نیست؛ بلکه رابطه و قرب، قرب نظام روحی و معرفتی است. پس اگر نظام روحی و معرفتی باشد امروز هم به ظاهر حضرت جسمش دیده نمیشود «لایری جسمه»[5]؛ جسمش دیده نمیشود، بدنش از بین ما غایب است. آن رابطه امکان پذیر است و فرقی بین امروز و دیروز و فردا در اصل مسأله ی معرفت امام نیست؛ حتی کسی در دوران امام صادق علیه السلام باشد هم همین امکان پذیر است. هر قدر سلطه ی احکام تن در وجود انسان، سلطه ی احکام تن ضعیف تر بشود رابطه با امام امکان پذیرتر میشود. امکان پذیرتر میشود؛ یعنی ممکن است کسی سلطه ی احکام تن را کم کند؛ اما به سمت امام هم حرکت نکند. امکان پذیر است این امر. او را میگوییم که هر چه این سلطه کمتر بشود آن رابطه امکان پذیرتر میشود؛ چون هم باید فطرت فرار از نقص باشد در دوری، هم فطرت شوق به کمال باشد در نزدیکی. دوتا باهم کار را انجام میدهند.
خوب این نکته ها در این چند روایتی که ایشان اینجا ذکر کرده اند بسیارش تطبیق شد که نشان میداد… . این نکته ی دقیق را هم مفصل جلسه ی گذشته عرض کردیم که حقیقت امام، مقام اطلاق و ارسال انسان است. اگر یادتان باشد. چنانچه مثال زدیم به این مثال که انسان به عنوان مثال بنده؛ افعالم، ظهوراتم، مشخصاتم همه ی اینها تعین های وجود من است. شما با تعین های وجود من با من برخورد میکنید؛ اما این تعین ها و ظهورات من از یک اطلاقی نشأت گرفته که در رتبه ی من است که این اطلاق من نسبی است، اطلاق مطلق نیست؛ اما نسبت به این صفات و افعال اطلاق دارد. همه ی اینها از او نشأت گرفته که ﴿قُلۡ كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾[6] که شاکله، مقام اطلاق است نسبت به عمل که عمل که تعیّن است، از مرتبه ی شاکله که اطلاق است نشأت گرفته. بله! من نسبت به مثلا یک کسی که بالاتر از بنده است من مقیدم، من تعین دارم و همه ی ما نسبت به اماممان تعینات هستیم، ظهورات هستیم. به مقداری که ایمان و طاعت را، اطاعت را آشکار میکنیم به همین نسبت شأن آن حضرت هستیم، تعینی از آن حضرت هستیم و به مقداری که آن ـ نعوذ بالله ـ معصیت و عدم و اینها باشد که اصلا نسبتی با آن حضرت از این حیث پیدا نمیکنیم؛ چون تعین و اطلاق در حیطه ی وجود است پس رابطه ی حضرات با ما، مثل رابطه ی ما میماند با اعمالمان. در تنظیر است دیگر. در تمثیل است که همانجوری که ما نسبت به افعال و اعمالمان حال اطلاق و تقیید داریم، رابطه ی حضرات با ما از این سنخ است. دسته ی زیادی از روایات آن موقع این بحث را متکفل بیانش اند که خیلی زیباست که اگر این دسته ی روایات احصا بشوند، ذیل این اصل قرار بگیرند. بعد هر کدام نحوه ی این قرارگرفتن و ساختار دیده شود خیلی بحث زیبایی شکل میگیرد و ارتباط انسان با امامش یک ارتباط وجدانی و نزدیک و مباشری میشود؛ چون عمل من با من در چه حیطه ی ارتباط دارد؟ بیرون از عمل است ارتباط عمل با من؟ یا در مخفی ترین و درونی ترین لایه ی عمل، عمل با من ارتباط دارد؟ از درون عمل این تقیّد با اطلاقش مرتبط است. اطلاق خارج از عمل نیست. عین ارتباط و ربط است. اگر اینجوری شد رابطه ی انسان با امامش، در درونی ترین لایه های وجود انسان این رابطه محقق میشود و اگر در درونی ترین لایه ها محقق شد اگر کسی حال ایمانی داشته باشد لابدِّ از امام است، ناچار از امام است و همراهی با امام است که اگر خدای سبحان به موسای کلیم میفرماید: «یا موسی انا بُدّک اللازم»[7]؛ از من ناچاری. جدایی امکان پذیر نیست؛ چون کسی که وجود دارد وجودش همان رابطه ی اطلاق و تقیید است، رابطه ی اطلاق و تعین است «أنا بدک اللازم»؛ ناچاری از من. امکان جدایی از من برایت نیست. هر چه فرار بکنی فرار به سوی چه هست؟ به سوی من داری فرار میکنی؛ چون از من نمیتوانی فرار بکنی چون وجود در کار است و وجود تو تعین و ظهور من است پس از من ناچاری و جدایی امکان پذیر نیست. در ناحیه ی کمال و آن ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[8]، در ناحیه ی کمال و ایمان و اطاعت، رابطه ی ما با امام از همین سنخ میشود. الان کاری به نظام حتی صادر اول و غایت آخر نداریم که هم امام صادر اول است در قوس نزول و هم غایت آخر است در قوس صعود که آخرین غایتی که انسان میرسد و از او به حضور و محضر خدای سبحان میرسد امام است که باید ظهور و فرج، آخرین مرتبه ی وجودی انسان باشد که انسان غایتِ دنیا میشود چه؟ عالم ظهور باید محقق شود که «لو لم یبق من الدنیا الّا یوم واحد…»[9] حتما باید آن روز محقق بشود و در نظام فردی هم هر کسی قبل از اینکه از دنیا برود حتما باید به محضر حضرات در حالت احتضار برسد و از دنیا برود که این قبل از رسیدن به غایت آخر حتما چه هست؟ حتما آن غایتی که غایت ولایت است قبل از غایت الوهیت، در نظام ترتب طولی محقق میشود که از این دالان و از این مجرا و از این باب به آن مرتبه میرسد. در نظام صادر اول همینگونه است. در نظام غایت آخر هم همینگونه است. پس اگر ما نگاهمان به این شد که امام از درونی ترین لایه ی وجود ما با ما مرتبط است که مقام ارسال ماست، آن موقع خیلی این کاربردی میشود حشر با امام و ارتباط با امام و انس با امام. دیگر دنبال امام اینجور نیست که بخواهیم در دوردست ها نظر بکنیم تا ببینیم کجا میشود به امام نظر کرد؛ بلکه تا توجه بکنیم حشر ما با امام امکان پذیر است. آن موقع این بحث اگر خوب تبیین شود این بیان که «من عرف هذا الأمر لا یضرّه» چه؟ «تَقَدَّم هذا الامر أو تأخر»[10] خوب واضح میشود؛ چون این معرفت که ایجاد شد در ظهور میخواهد این رابطه محقق شود برای همه. اگر کسی الان برایش این محقق شد حتما چه شده؟ حتما آن کمالاتی را که محقق است، بودن با امام است، ارتباط با امام است، قاعده در عسکر امام بودن است، قاعده زیر لوای حضرت بودن است، ملازم با حضرت بودن است همه ی اینها چه شده؟ با این نگاه ملازم بودن محقق شده دیگر. ملازم بودن یک همراهی بدون جدایی است اگر کسی خودش را در این نگاه به عنوان تعینی از این اطلاق دید که این اطلاق با این تعین همیشه همراه است. جدایی امکان پذیر است؟ نه. حتی اگر کسی، – این را به عنوان حالا یک نکته فقط در ذهن تان داشته باشید – اگر کسی از امام برید، در مقابل قرار گرفت، آیا این از امام توانسته ببرد حقیقتا یا نه؟ در نظام تشریع بریده؛ اما در نظام تکوین بریدن معنا ندارد. چنانچه از خدای سبحان بریدن معنا ندارد. «أنا بدّک اللازم» است. درست است که تا عالم وجود هست این رابطه هست. پشت کردن به خدا کدام سمت رفتن است؟ مگر سمت دیگری غیر از خدا در نظام وجود هست که کسی به خدا پشت کند به آن سمت بخواهد برود؟ اگر کسی به جهنم هم میرود جهنم هم چه هست؟ بروز صفات دیگری از خدای سبحان است که آنجا صفات منتقم الهی، اسم منتقم آنجا آشکار است. مگر آنجا مِلکی و مُلکی به غیر از مِلک و مُلک خدای سبحان است در جهنم؟ پس کسی که جدا هم میشود این در مملکت امام دارد حرکت میکند؛ اما چون دارد از امام میبرد. به صفات جدایی از امام که مبتلا میشود، امام میشود قاسم الجنة و النار برای او. امام قاسم الجنة و النار است. مگر امام قاسم الجنة و النار نیست؟ آن هم به همین مقدار که دارد خودش را از تحت اطاعت امام و ولایت امام میکشد بیرون. جهنم به همان مقدار در حقیقت برای او لازم میشود. پس معلوم میشود باز هم جهنم مرتبط با امام دیده میشود. پس کسانی که در رابطه با امام قرار میگیرند یا بهشتی میشوند با طاعت و اطاعت؟ یا جهنمی میشوند با چه؟ با تمرّد و نفرت؛ لذا در لحظه ی موت میگویند همه می بینند حضرات را؛ چه مؤمن و چه کافر. چرا کافر میبیند؟ چرا کافر میبیند؟ چون لابدّ است. امکان پذیر نیست این جدایی. حالا می بیند که با اطلاق خودش رابطه ندارد. می بیند این تعین با اطلاق خودش رابطه ندارد. این خیلی عذاب سختی است که حقیقت خودش که آن مقام اطلاقش است، این میبیند که از او کاملا جداست و نسبت به خودش انسان میدانید که اگر انسان نسبت به خودش نفرت پیدا بکند این اشدّ عذاب است که انسان از خودش بدش بیاید؛ چون از چیزی که بدش می آید از او فاصله میگیرد؛ اما اگر از خودش بدش بیاید امکان جدایی ندارد. خدا رحمت کند یک بزرگی میگفت یک کسی رفته بود پیش یک عالم بزرگی. گفته بود که آقا! من میخواهم سر به کوه و بیابان بگذارم. از دست آقا شیخ محمد تقی خسته شده ام. گفتم خوب. شیخ محمد تقی اسم خودش بود. اسم همین شخص بود، از دستش خسته شده ام میخواهم سر به بیابان و … گفته بود که آنجا که میروی شیخ محمد تقی را هم میبری؟ شیخ محمد تقی خودش است دیگر! گفته خوب چه کارش بکنم؟ گفت خوب آنجا هم همین رنگ است، همین آب و هوا است. فرقی نمیکند اگر از دست شیخ محمد تقی خسته شدی چه در شهر باشی، چه در کوه و بیابان شیخ محمد تقی که همراه آدم باشد که فرار از آن نمیشود کرد که. اگر انسان بفهمد و بیابد. آنجا با علم حضوری می یابد؛ اما علم حضوری که منافرت را در آن می بیند، که می بیند از خودش جداست؛ یعنی آن علم نافع به حالش نیست. در لحظه ی احتضار آن وقتی که دیگر توبه مقبول نیست می یابد؛ مثل اینکه ﴿ءَآلۡـَٰٔنَ وَقَدۡ عَصَيۡتَ قَبۡلُ﴾[11] که ایمان فرعون بود. آنجا می بیند و لذا می بیند بغض دارد. وقتی می بیند بغض دارد به خودش، این بغض اگر به یک شیء بیرونی باشد وقتی جدا شد خیالش راحت میشود که دیگر آن هم تمام شده؛ اما وقتی این بغض نسبت به آن حقیقت اطلاقی خودش باشد!، صادر اولی باشد که این از او فیض می گرفته، از او حیات می گرفته، از او متنعم بوده و به سوی او رجوع میخواهد بکند در غایت هم. این میدانید که هیچ راه چاره ای برای جدایی، برای او باقی نمیگذارد. این نفرت دائما وجودش را میخورد که این «تطّلع علی الأفئده» است. آن ﴿نَارُ ٱللَّهِ ٱلۡمُوقَدَةُ٦﴾ است که ﴿تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ٧﴾[12] است که این «نار الله» دائما در حقیقت از درون او تنوره میکشد و او میسوزد و هیچ چاره ای هم برای این در کار نیست. خوب اگر اینجور شد در مقابلش هم حتی اینگونه هست. ببین حالا مؤمن چه حالی پیدا میکند وقتی که قبلا امام را در وجود منفصل خودش میدید که امام یک حقیقتی است به سمتش دارد حرکت میکند. اگر در آن لحظه ای آخر ببیند که امام، آن حقیقتی است که از درونی ترین لایه های او، او را دعوت میکرده و ببیند که این شأنی از این امام است، ببیند که این ظهور و تعینی از این امام است چه سروری به انسان دست میدهد؟ چه حالی به انسان دست میدهد؟ چون یقینا می بیند که این امام به تعبیری که در روایت هست هم روایت جابر بن یزید جعفی که در آن روایت، جابر بن یزید جعفی، میفرماید امام باقر علیه السلام: جابر! پیغمبر خدا به حجزة الله چنگ زده و ما به حجزة النبی چنگ زدیم و شیعیان ما به حجزه ی ما چنگ زدند؛ دامن وجود ما. فکر میکنی که خدا، پیغمبر و اهل بیتش را کجا میبرد؟ همین سوال را که میکند. میگوید جابر دست زد رو دست. گفت: فزت و دخلت والله، دخلت والله. یک همچنین تقریبا بیانی که دخلتها؛ داخل شدیم. دخلتها یا دخلت والله؛ وارد شدیم به آن حقیقت، به آن بهشت چون میدان….
یکی از حضار: دخلناها والله.
استاد: دخلناها والله[13]، بله. دخلناها والله که روایت دخلناها والله؛ داخل شدیم ما به آن بهشت، واللهِ چون خدا، پیغمبر و امامش را هرجا میبرد اینها میشوند شأنش، این ها میشوند ظهورش، اینها میشوند متصل به او. دیگر این در حقیقت ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۭ بِإِمَٰمِهِمۡۖ﴾[14] است. اگر امامش قطعا آنجا است آنی که متصل هم است قطعا چه میشود؟ به آنجا وارد میشود. حالا اینجا سوال نکنید که آنوقت مشکلات چه میشود؟ اینها را عرض کردیم قبلا که در دنیا اطلاعات، مشکلات، سختی ها که پیش میآید خیلی از اینها چه میشود آنجا؟ تصفیه میشود و اگر نشد در برزخ و مواقف قیامت تصفیه میشود؛ اما در نهایت این شأنیت به صورت طهارت در میآید، به طوری که شأنیت است فقط و اگر شأنیت شد، مؤمنان مراتبی از وجود امام و ظهورات امام هستند. وقتی امام میرود با مراتب و ظهورات و دامنه اش میرود. دامنه اش هم در حقیقت چه میشوند؟ «یوم ندعو کل اناس بإمامهم»؛ امامشان را می خوانند. روایت ذیل این آیه هم خیلی زیاد است که پیغمبر را میخوانند، اهل بیت را میخوانند، امام هر زمان را میخوانند که روایات متعدد وارد شده و اینها با تابعین شان همراه میشوند و حرکت میکنند و میروند که اینها میشوند شؤونشان. اینها متصل به دامنه وجود هستند. منتها در نگاه اول این دامنه بیرونی دیده میشود. در نگاه دقیقتر آن وقت چه میشود این؟ این دامنه وجودی و درونی دیده میشود که این عمیقتر است به مراتب از آن نظام بیرونی. آن موقع حال نگاه به اینکه حالا «من عرف هذا الأمر لا یضرّه تقدَّم هذا الأمر أو تأخر» دیگر خیلی خودش را خوب نشان میدهد؛ چون به حقیقتی رسیده که میخواست در ظهور برسد. دولت مهدوی اوج شناخت امام است برای همه. اوج شناخت امام است؛ یعنی در دولت مهدوی – عرض کردیم – قسط وعدل به پا میشود، همه ی اینها هست؛ اما غایت قصوی شناخت و معرفت امام است. شناخت و معرفت امام کمال نهایی است که محقق میشود، که شناخت و معرفت امام، شناخت خدا را به دنبال خودش میآورد. توحید ولائی به توحید الوهی منجر میشود. آن میخواهد در دولت مهدوی در اوج خودش محقق شود. بعضی از افراد قبل از آن تحقق فرج عمومی به این شناخت نهایی با فردیت شان در ارتباط با امام، چه میشوند؟ متلبس میشوند و آگاه میشوند و لذا اینها در آن دوره ها، افراد تعبیر به افراد، افراد خودش یک لفظ در حقیقت روایی است که اینها فرد اند، افراد اند یا ابدال که دیگر اینها الفاظی است که به کار رفته. اینها در دوران سابق همان حقیقتی که در دوران عمومی میخواهد برای عموم اتفاق بیفتد با مراتبش، برای اینها با مراتبش در دوران غیبت یا حتی در دوران حضور حضرات معصومین دیگر محقق میشود و برای اینها تمام آن نتایج و کمالاتی که میخواهد در آن دوره محقق شود، مردم ببینند که شأن امام اند، ببینند حرکت خودشان در دایره ی وجود امام دارد محقق میشود. آن حجزة الإمام و دامن وجود امامی را نسبت به خودشان ادراک بکنند. این در دوران سابق محقق میشود و این خودش را شأن امام میبیند. وقتی شأن امام دید دیگر تقدم و تأخر برای او چیه؟ معنی ندارد چون امام فوق زمان است چون امام فوق زمان است. حقیقت امام فوق زمان است. بدن امام در زمان محقق است اما حقیقت خود امام فوق زمان است و اگر کسی به این معرفت رسید آن موقع به آن حقیقت معرفتی محقق شده.
روایاتی را که خواندیم به روایت سوم رسیدیم.
یکی از حضار: طبق فرمایش نامفهوم ۲۴:۲۶ معاد در روز قیامت مثلا بهترین لذت برای بهشتیان نامفهوم ۲۴:۳۱ است هم تحت همین است؟
استاد: بله دیگر. اینها چون آن حقیقت خود عالی و من عالیشان را که می یابند، الذّ لذاید در حقیقت از آن طریق است. بقیه آنچه که از بیرون دیده شود حد دارد؛ ولی آن الذّ لذائذ آن لذتی میشود و رابطه ی میشود که چه هست؟ از درونی ترین لایه های او که ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[15] در حقیقت در بهشت آشکار میشود و الذّ لذائذ رؤیت «هو معکم أین ما کنتم» است. بله؟
یکی از حضار: چه ویژگی باعث میشود که قیامت با عذاب باز انسان هنوز نپذیرد آن مقام را؟
استاد: نه که با عذاب و قیامت نپذیرد نیست. دیگر در آنجا پذیرش به معنای عمل انسان نیست. باب عمل چون بسته شده در دنیا. وقتی انسان در قیامت می بیند آنجا تجلی اعمال در دنیایش است. وقتی در دنیا اینجا متنفر بود حالا می بیند که این خودش است. اطلاق خودش است. می بیند که از اطلاق خودش متنفر است و میبیند که متنفر بودن از اطلاق خودش هم بالاترین عذاب است. این جزاست دیگر در آنجا؛ یعنی علم، علم جزائی است؛ ولی علم دنیاست که انسان وقتی علم پیدا میکرد علم سبب چه می شد؟ معدّ برای هدایت بود، مقدمهی برای هدایت [بود]. آنجا علم جزائی است نه علمِ کسبی؛ چون علم کسبی نیست، کسب نیست آن کمال هم برای انسان نیست. رؤیت بعد از واقعه است.
یکی از حضار: فرصت هایی داده میشود برای اینکه این تنفر از وجود است؛ ولی نامفهوم ۲۶:۱۱ اصرار دارد.
استاد: نه، آنجایی که بیان میکنند که مثلا بر منافقین وقتی وارد میشود پیغمبر اکرم در جهنم، اینها میگویند چه شد؟ چرا عذاب کم شد و بعد ببندید این همان نفرت است که در دنیا داشتند که جزاست؛ یعنی با اینکه میداند برداشتن آتش از او یک کمال است و یک راحت است اما آن شدت تنفری که در دنیا داشت این عمل را در آنجا جزائی قرار میدهد. همانجوری که در دنیا بود قرار میداد. در دنیا می فهمید که این پیغمبر رحمت است؛ اما آن شدت لجاجش با پیغمبر، رابطه اش را با پیغمبر قطع میکرد. پا می گذاشت روی آن کمال. مقابله میکرد با پیغمبر. در آخرت چون ظهور است فقط و بازتاب همان عمل در دنیاست همان حقیقت در آنجا. اوج علم است اوج لجاجت است، اوج عذاب است. اگر در اینجا نفرتش و عذابش مرتبه ای بود در دنیا این را میدید آنجا میشود چه؟ اوج عذاب که اوج علم برایش پیدا میشود. وقتی انسان اوج علم را دارد و مقابله میکند با آن، اوج عذاب هم محقق میشود. بله؟
یکی از حضار: (۲۷:۳۴) معرفت امام که کمال واقعی است ۲۷:۲۶ یعنی شناخت جایگاه امام در عالم هستی است؟ یا شناخت صفات و ویژگی های آن؟
استاد: ببینید این مسأله اینها همه شؤوون [اند]. اینکه میگویید معرفت امام، آیا معرفت جایگاه امام در هستی است؟ یا معرفت صفات و ویژگی های امام است؟ این ها همه شؤون مسأله است. یک حقیقتی دارد که هر کسی که دارد حرکت میکند بالاترینش این است که من وقتی رابطه ام را با امام می بینم هم جایگاه امام را در هستی می بینم، هم صفات و ویژگی های امام را می بینم. پس اینکه انسان معرفت پیدا میکند از درونی ترین لایه اش به امام، فقط این نیست که این را ببیند که. این خودش نشان میدهد من کجا هستم، امام کجاست. عالم کجاست، امام کجاست. این در حقیقت عبور کرده از معرفت خودش، به جایگاه هستی امام رسیده در این مرتبه از یک طرف و جایگاه امام در هستی که معلوم میشود. جایگاه امام در هستی بروز صفات و خصائص امام هم هست. پس اینجور نیست که اینها منفصل از هم باشند به نحو اتم مثل معرفت نفس می ماند که گاهی از معرفت آفاقی انسان به خدا میرسد، گاهی از معرفت انفسی میرسد. آیا معرفت انفسی در عرض معرفت آفاقی است؟ یا در طول معرفت آفاقی است؟ در طول معرفت آفاقی است؛ چون معرفت انفسی در طول معرفت آفاقی است؛ یعنی معرفت آفاقی هست و معرفت انفسی محقق میشود. پس همه ی آنها در کار هست چیزی از آنها در جا نمی ماند. در ارتباط اینگونه هم با امام همه ی آن ها هست. این علی حدّه و فوق همه ی آنها است. وقتی محقق میشود همه ی آنها محقق است به طریق انفسی، به طریق حضوری؛ یعنی از علم کسبی دیگر نیست آن موقع؛ بلکه به نحو چه میشود؟ علم حضوری میشود. علم حضوری شد آن سعه ی وجود امام را دارد می یابد. این ارتباط حقیقت… . یک خورده سخت میشود دیگر حالا همینقدر عبور بکنیم.
در تطبیق روایت می فرماید که روایت سوم را بنا شد یک نظر دیگر به آن بکنیم که ابی بصیر میفرماید: قلت لأبی عبدالله علیه السلام: جعلت فداک! متی الفرج؟ فقال: یا أبابصیر! و أنت ممّن یرید الدنیا؟ این «أنت ممن یرید الدنیا» دو معنای اولی میشود از آن استفاده کرد. یک معنایی که جلسه ی گذشته که عالی بود و دقیق ب ود عرض کردیم که امام در حقیقت در حیطه ی دنیا نمی گنجد و لذا اگر تو فرج را در حیطه ی زمان و مکان دیدی، در حقیقت چه شده؟ امام را در حیطه ی زمان و مکان دیدی و لذا تو نباید این نگاه را داشته باشی. شأن تو اجل است ابوبصیر که بخواهی امام را در حیطه ی دنیا ببینی و بیانش هم با بیان بعدی که «من عرف هذا الامر» کسی که این دولت و این امر و این امام را شناخت «فقد فُرِّج عنه» فرج محقق شده است. نه اینکه بشناسد تا منتظر فرج باشد. خود این شناخت فرج است. «فقد فُرِّج عنه لإنتظاره»[16]؛ برای منتظر بودنش فرج محقق شده است. این معنایی که دقیق جلسه ی گذشته مفصل تر هم از این عرض کردیم؛ اما ممکن است بعضی از شارحین هم فرمودند که این بیان که «یا ابا بصیر و انت ممن یرید الدنیا»؛ ابوبصیر! تو فکر میکنی اگر فرج محقق شود شما به آمال و آرزوهای دنیاییتان می رسید؟ یعنی در حقیقت یک گشایش دنیایی برایتان میشود؟ که دیگر راحت میشوید از سختی ها؟ اینجوری نیست؛ بلکه در روایات دارد که کسی آمد خدمت امام صادق علیه السلام – شاید قبلا هم روایاتش را خیلی گذشته خواندیم -که: کی فرج میشود که ما یک نفسی بکشیم؟ که بعضی از ما ها هم الان این حرف را گاهی می زنیم. کی فرج میشود که ما یک نفسی [بکشیم]؟ یا در حقیقت چیست؟ گاهی فکر میکنیم که این کار نمیشود. پس امام زمان باید خودش بیاید درستش بکند. این نگاهی که میگوییم امام زمان خودش بیاید درستش بکند یعنی چه؟ یعنی همان نگاهی که قوم موسی با موسی داشتند که ما ﴿يَٰمُوسَىٰٓ … فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ٢٤﴾[17] شما دو تا بروید با خدایت، بجنگید، حل کنید وقتی آنها رفتند و تمام شد ما هم می آییم. می گوییم ما حریف نمیشویم، امام زمان بیاید با خدا، با معجزه همه ی مسائل را حل بکند. بعد هم ما چه کار بکنیم؟ ما هم خلاصه در یک رفاهی بنشینیم، در حقیقت صفا بکنیم. اینجا نمیدانم سبد انگور را بگذاریم انگور بخوریم حالا. دیگر حالا دیگر بالأخره هر کسی مطابق خودش. یک عده میگویند در حقیقت جام چیز دیگر شان را بگذارند صفا بکنند، ما هم یک سبد انگورمان را بگذاریم. بالأخره این وسط صفا بکنیم. این انار های دون کرده را بگذاریم اینجا بنشینیم خلاصه بخوریم. حالا با این نگاه. این نگاه نیست آنجا، حضرت فرمودند: الآن دوران راحت ماست. خیلی تعبیر زیبایی است آن زمانی که دولت ما محقق میشود شب ها بر مرکب تا صبح میگذرد و صبح ها تا شب در معرکه میگذرد؛ یعنی شب تا صبح مشغول نقشه کشیدن، طراحی و حرکت از این شهر به آن شهر، از اینجا به آنجا هستیم و صبح ها مشغول اجرای آن طرح ها هستیم که آنجا کسی آسایش ندارد. خیلی تعبیر زیبا [است]. میگوید: اگر دنبال آسایشی، الآن است آسایش. با همه ی این سختی ها و فشار ها و دردسر ها الان آسایش است ها. آن زمان فکر نکنید که بالأخره آسایش آن وقت است. حالا این هم روایتش را آقا نامفهوم ۳۲:۵۸ نازل کردند تا بله. معلی بن خنیس میگوید: «قلت لأبی عبدالله علیه السلام یوما: جعلت فداک! ذکرتَ آل فلان و ما هم فیه من النعیم» اینکه الآن بنی عباس، بنی امیه اینها دارند از این نعمت ها بهره مند اند و کاخ ها و نعمت ها و… . بعد «فقلت: لو کان هذا الیکم»؛ اگر اینها دست شما بود. معلّی بن خنیس؛ معلّی خیلی یار بزرگیست ها. حرف شنیده است ها. آدم بسیار، از صحابی بزرگ است معلّی. آدم کوچکی نیست. بعد آنجا میگوید: «لو کان هذا الیکم لعِشنا معکم»؛ ما هم خوش میگذشت برایمان. ما با شما بالأخره شریک می شدیم در این خوشی دیگر، دست شما بود به ما هم میدادید دیگر، «لَعِشنا معکم» ما هم با شما بالأخره در این عیش شریک میشدیم. «فقال: هیهات یا معلّی!» چه فکر کردی؟ «أما والله أن لو کان ذاک»؛ اگر آنی که تو فکر میکنی محقق بشود «ما کان الّا سیاسة اللیل» شب ها تا صبح نقشه کشی و طراحی است «و سیاحة النهار» و روزها حرکت کردن و اجرای آن هاست «و سیاحة النهار و لبس الخشن و أکل الجشب». اینجوری نیست دیگر حالا، بتوانید هر چیزی هم بپوشید و بخورید ها. خوردنی هایتان «أکل الجشب» است؛ جشب یعنی خوراکی های سخت. حالا در بعضی لغت ها «جشب» را معنا می کنند که یک چیزهایی که دیگر کسی نگاه به آن نمیکند. «أکل الجشب» است و «لبس الخشن» است؛ نمیتوانید هر لباسی راحتی را بپوشید. کسی که به حاکمیت میرسد باید در مرتبه ی اضعف مردم پوشیدنی هایش و لباس هایش و حالتش باشد. «فزوی ذلک عنّا» بخاطر همین است الان از ما این چه شده؟ دور شده تا یک خورده راحت باشیم. یعنی یک جوری کرد که دیگر کسی هوس به این راحتی بگوید که کاش که فرج میشد به یک راحتی می رسیدیم، اینجوری نگوید. کاش که فرج میشد، به اوج کار می رسیدیم، به اوج مشقت و سختی می رسیدیم تا قوایمان به فعلیت برسد. هیچگاه قوای انسان در راحت به فعلیت نمیرسد. در این سختی هاست که اگر کار را دادند دستش، دوید و تمام توانش را به کار گرفت آن موقع فعلیت و کمال هم ایجاد میشود. «فهل رأیت ظلامةً قطّ صیّرها الله تعالی نعمة الا هذه»[18] میگوید یک چیزی سختی را، یک چیزی را که به نظر آدم غیر مرغوب است تا حالا دیدید که این را خدا نعمت برای کسی این قرار داده باشد؟ میگوید این الان اینجوری است. با اینکه ظُلام است با اینکه اینجا نبود است، با اینکه اینجا این همه سختی [است]؛ اما این نعمت است الان برای ما، که یک راحتی است در آن قرار داریم. بله؟
یکی از حضار: استاد بعد از استقرار حکومت هم همینجور است؟ یا قبل از آن است؟
استاد: حالا این فرج که میگویند در ابتدای استقرار است. بعد از استقرار هم دارد که: «یوم العرق و العلق» است؛ یعنی آنجا عرق ریزان است؛ کارها برای انسان چه میشود؟ خیلی شدید. هر نفر به اندازه ی بیست نفر کار میکند یعنی باز هم پای انداختن روی پا نداریم یعنی اینجور.. . بله؟
یکی از حضار: نامفهوم ۳۶:۰۶
استاد: یعنی اگر قرار شد که دنیا شود بهشت مؤمن، مؤمن ساقط میشود؛ چون مؤمن میخواهد عبور کند از این. اگر میخواهد عبور کند از این، باید عیشش در حقیقت رَنِق باشد، صفّش کَدِر باشد؛ یعنی باید از اینجا کنده شود. این کنده شدن اینجوری است. اگر بخواهد اینجا استقرار پیدا بکند هرچیزی که او را به استقرارِ اینجا بکشاند او را زمین زده است؛ لذا نمیگوییم رفاه نباید باشد ها. اما آن کسی که دنبال فرج است برای او رفاه نیست. برای عموم مردم رفاه باشد عیبی ندارد. برای عموم مردم که دنبال همچنین چیزهایی نیستند آنها را هم با یک کم و زیاد، نه رفاه مطلق. یک کم و زیادی که یک نقصی را دائم… . بلکه بیدار شوند که ﴿فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[19] یا میفرماید که: ﴿وَلَنَبۡلُوَنَّكُم بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٥ ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦﴾[20] تا به این کمال اینجا برسند که توحید را بیابند باید آنها پیش بیاید. با تمام آن در حقیقت نامفهوم؛ ۳۷:۲۵ و الا اگر کسی میخواهد بنشیند، بخورد، بخوابد. بعد به آن صبر، به آن «انا لله و انا الیه راجعون» نمی رسد دیگر.
یکی از حضّار: با توجه به آنکه عقول رشد میکند دیگر طرف دلبسته هم نمیشود چون عقلش کامل است.
استاد: وقتی عقول رشد میکند ابتلائات باید در مرتبه ی بالاتری ایجاد شود تا از آن مرتبه هم کندن محقق شود. خدا رحمت کند امام را می فرمود که جهنم عقلانی خیلی عظیم تر است از شهوات عقلانی که کندن از آنها… . تعبیر ایشان این بود که شهوات عقلانی که نتیجه اش دخول در جهنم عقلانی است خیلی شدیدتر است گسستن از آن از جهنم دنیا، از حقیقت دنیا؛ لذا این اولین مرتبه اش است تازه برای آنها هم همینجور هست. کسی روی آرامش اینجوری در عالم دنیا بخواهد ببیند در جا زدن است. نگویید پس همه اش سختی است؟ میگوید سختی نسبت به کمال است. آدم مگر میشود بدون سختی به کمال برسد؟ بنشیند، بخورد، بیاشامد، پاهایش را دراز بکند بگوید بفرما این هم برای شما. تعلق را باید بکَنَد. گاهی از دنیا و آن مرتبه ی دنیا است، گاهی از مرتبه ی مثال و عالم مثال است، گاهی از مرتبه ی ماسوی الله است که باید بکَنَد. آن کندن از ماسوی الله چه میشود؟ مثل ابتلائاتی است که برای ابراهیم خلیل… . تازه به فرمایش امام می فرماید: ابتلائات برای ابراهیم خلیل که فرزندش را قربانی بکند هم. میگوید این اتهام به ابراهیم بخواهیم بگوییم ابراهیم قبل از این طی کرده بوده. این مربوط یک مدارج دیگری بالاتر از اینهاست که فرزندش را قربانی بکند دیگر از ابراهیم مقرب تر داریم؟ که آنجا چه بود که باید از فرزندش هم قربانی بکند؟ آقا این چیست دیگر؟
یکی از حضار: نامفهوم؛ ۳۹:۰۹
استاد: بله. آن معمر بن خلاّد هم روایت همین است که «ذکر القائم علیه السلام عند ابی الحسن الرضا علیه السلام فقال: انتم الیوم ارخی بالاً منکم یومئذ» امروز شما در یک راحت بالاتری هستید از آن روز. «فقال: انتم الیوم أرخی بالاً »؛ راحت ترین برای تان امروز است «منکم یومئذٍ» از شما در آن روزی که بخواهد فرج باشد. «قالوا: وکیف؟ قال:» چه جوری؟ «قال: لو قد خرج قائمنا علیه السلام لم یکن الّا العرق و العلق»؛ آن روز فقط عرق ریزان است، خون ریخته شدن است. «و النوم علی السروج» خوابیدن بر چه؟ بر مرکب ها، که این خوابیدن بر مرکبها چیست؟ یعنی شبها دارند طی میکنند مسیر را تا برسند به آنجایی که میخواهند کار بکنند. دوباره روز کارها را میکنند شب روی مرکب، خوابشان هم روی مرکب است. «والنوم علی السروج و ما لباس القائم علیه السلام الّا الغلیظ و ما طعامه الّا الجشب»[21]. دیگر اینجوری باید آماده شد. اگر اینجوری دیدیم. این فتنه ها همه دست گرمی است. همه ی این خون دل خوردن ها، در حقیقت همه ی اینها دست گرمی است انشاءالله برای اینکه بتوانیم آماده شویم برای آن مرتبه ی اقوای عظیم. بعد میفرماید در این روایت. پس «انت ممن یرید الدنیا» یک معنایش هم این میشود که تو فکر میکنی که اگر توقع دنیا داشته باشی که فرج شود یک راحتی برای ما شود. میگوید آن هم در کار نیست. اگر کسی محقق شود برایش «من عرف هذا الأمر فُرّج عنه» تازه سختی ها و آن فرج برایش محقق شده «لإنتظاره». من معنای اول را بهتر می پسندم که جلسه ی گذشته برایتان عرض کردم؛ اما این معنا هم منافات ندارد و با این روایاتی که الآن عرض کردیم سازگار است.
در روایت بعدی میفرماید که: «سأل أبو بصیر أبا عبدالله علیه السلام و أنا أسمع» اسماعیل بن محمد خزاعی میگوید که ابو بصیر از امام صادق سؤال کرد، من همانجا بودم می شنیدم. «فقال: تراني أُدرِک القائم علیه السلام» از حضرت سؤال میکند: آيا من هم می بینم حضرت را یا نه؟ حالا زمان امام صادق علیه السلام است. من هم می بینم حضرت را یا نه؟ «فقال: یا أبو بصیر! ألست تعرف إمامک؟»؛ امامت را نشناختی؟ امامت که الآن من هستم نشناختی؟ «ألست تعرف إمامک؟ فقال: أی والله! و أنت هو و تناول یده» دست حضرت را هم گرفت نزدیک بودند. دست حضرت را گرفت دیگر از اشاره ی حسیه بالاتر باشد. اشاره نکرد که شما امام هستی. دستش را گرفت که دست در دست امامش هست. «تناول یده، فقال: والله» حضرت فرمودند: «والله ما تبالی یا أبابصیر ألّا تکون محتَبِیاً بسیفک فی ظل رواق القائم صلوات الله علیه»[22]؛ برای تو چیزی از دست ندادی. «ما تبالی یا ابا بصیر»؛ چیزی از دست ندادی. باکی نیست برای تو دیگر اینکه «ألّا تکون محتبیا»؛ محتبیاً این نشستنی که دو تا پا را می آورند در سینه، بعد دست را می اندازند جمع می کنند خودشان را، فشرده نگه میدارند. این احتباء است که در حقیقت این لباسی که اینگار این را پیچانده، این را اینجور نگه داشته. میگوید این حالتی که در حقیقت چه هست؟ انسان خودش را اینجور… . «ما تبالی یا…» که همان کنایه از چه هست؟ کنایه از همان «قاعداً» که قبلا گفتیم که «قاعداً» یعنی آماده، ملتزم. انگار پا در رکاب بودن. این «محتبیا» نشستن آماده ی برخاستن است. جوری نشسته است که منتظر است. مثل اینهایی که می خواهند خشم شب خبردار می شوند در پادگان ها که خشم شب قرار است امشب باشد. خوب معمولا پنهان است دیگر که همه نفهمند. بعضی ها می فهمند. وقتی میفهمند چه کار می کنند؟ پوتینشان را پوشیدند، لباسشان را پوشیدند همینجوری خوابیدند که تا صدا درآمد اینها بدوند. آماده باشند؛ اما بعضی ها هم خلاصه شیطنت میکردند، بندهای کفش های اینها را به هم می بستند. اینها تا کفش را می پوشیدند می خواستند بلند شوند با سر می خوردند زمین که این گیر میکرد. دیگر آن در حال و تکان و آن وقت تیراندازی میشود. صدای تیر و اینها می آید کسی خیلی دیگر نگاه نمیکند حالا. اینها هم بلآخره «محتبیا» آماده است، نشسته اند با تمام آمادگی. «بسیفک» آن هم در حالی که شمشیرت هم دستت است؛ یعنی همان «محتبیا بسیفک» نشستی به جوری که یک صدا میخواهد تا بلند شوی بروی در جنگ. اینقدر آماده ای. «فی ظلّ رواق القائم صلوات الله علیه» میگوید اگر تو امامت را شناختی امروز ابا بصیر، مثل همان حالت است. پس ببین چقدر زیباست که شناخت امام باید حقیقتی را در انسان ایجاد کند که آن اثرش مثل این است که اینجور آماده نشسته باشد با شمشیر؛ یعنی امام بفرماید: برخیزید. آماده، برخاسته باشد، نه برمیخیزد. تا امام بگوید: برخیزید! تا ندای امام بیاید. اینها چه هستند؟ مثل دست و پا و در حقیقت چشم و ابروی امام اینجور مطیع هستند. «محتبیا بسیفک»؛ یعنی منتظر امر اند. همین پیمانی که امیر مونان علیه السلام با شرطة الخمیس بسته بود که با آنها پیمان بسته بود که اینها گوش به فرمان امیر مؤمنان باشند. حدود پنج هزار نفر بودند اینها. گوش به فرمان امام باشند هر چه گفت بی چون و چرا، بدون سؤال… چرا؟ تا امر کرد اینها بدوند امیر المؤمنین علیه السلام هم فرموده بود که در قبال این اطاعت بی چون و چرای شما جنت را من هم برای شما تضمین میکنم. بی چون و چرا وارد بهشت می شوید، بی حساب و کتاب وارد میشوید؛ یعنی شناخت امام و تبعیت مطلق از امام بی چون و بی حساب وارد شدن است؛ چون این تابع امام است، حیث جدایی ندارد که بخواهد مورد حساب و کتاب قرار بگیرد. اگر کسی «عرف هذا الأمر» به گونه ای که «محتبیا بسیفک»؛ مثل کسی که شمشیر در دستش هست، لباسش پوشیده، آماده است. این «محتبیا بسیفک» یعنی لباس پوشیده ی رزم، شمشیر در دست، آماده ی جنگ. این شخص که اینجور آمادگی دارد شناخت امام حال انسان را باید اینگونه بکند در تبعیت، که منتظر باشد ببیند امام چه میخواهد؟ در هر امری که دارد امروز انسان بشنود اینجور بدود. اگر اینجوری شد این میشود «منتظرا لهذا الأمر» و فرجش محقق شده است و این دیگر «تقدم هذا الأمر أو تأخر» معنا پیدا نمیکند. چقدر زیباست این. تکلیف را برای ما روشن نمیکند؟ خیلی تکلیف واضح میشود و روشن میشود که حقیقت فرج و رسیدن به امام چگونه است دیگر. بعد میفرماید که «محتبیا بسیفک فی ظل»- این هم این قدر زیباست – «رواق القائم صلوات الله علیه». ببینید روایت قبلی داشت «کان بمنزلة من کان قاعدا فی عسکره لا بل بمنزلة من قعد تحت لوائه»[23]. یا در روایت بعدی دارد در روایت پنجم: «کان کمن هو مع القائم فی فسطاطه». تعبیراتی که از مقر امام میشود که بودن با امام است. ببین چه تعبیرات زیبایی است: خیمه، عسکرگاه، پرچم ـ دقت میکنید ـ رواق؛ یعنی هیچ گاه بیت تعبیر نمیشود. تعبیر به بیت نمیشود چون بیت محل بیتوته و خوابیدن است؛ اما اینجا آماده بودن است و بعد هم نگاه به فسطاط و خیمه بودن است. خیمه بودن یعنی هر لحظه ممکن است از اینجا کنده شود جای دیگری این خیمه برپا شود. استقراری ندارد. کسی که به امام معرفت پیدا میکند عالم دنیا برایش چه میشود؟ همه اش فسطاط است. دلبستگی دیگر به دنیا؟ ندارد. آماده ی رفتن است، چیزی، تعلقی برای او که آنجا برای این قید ایجاد کند، برای او در حقیقت «أهبط … الی الارض»[24] ایجاد کند، «إذا … اثاقلتم الی الارض»[25] ایجاد کند در وجود او نیست. اگر انسان دید که الان به او بگویند همین الان – و این بودن در زیر پرچم این است – بگویند آقا همین الان ماشین دم در است، همین الان امام فرموده سوار شوید بیایید. آدم بگوید: اِی خوب همین الآن من خیلی کار دارم که. آنجا قول دادم این کار را بکنم. میخواهم آنجا این کار را بکنم، اینجا نصفه کاره این کارم مانده، بروم اینها را انجام بدهم بعد. بلآخره بچه ام را از مدرسه باید ببرم خانه مثلا. این ها همه چه میشه؟ نمیگوییم اینها غلط است ها. اما به جوری باشد که وقتی تا گفتند، «محتبیا بسیفک». یعنی این. یعنی امر امام مقدم بر چه میشود؟ همه ی امور میشود. آن کسی که من را اینجور تدبیر میکند آن ها را هم تدبیر میکند. نگویم من این را میروم ولی صبر کن بگذار آن کار ها را بکنم. آن جا ماندن است. این منتظر بودن اینقدر حالش… و همه کارش را، جوری چیده که تا این لحظه محقق میشود همان ها هم حل است برایش. این آماده بودن و شناخت امام است که «فی ظل رواق القائم»؛ آنجایی که در حقیقت رواق است. رواق دیگر سنگین بیانی است که در اینجا شد از فسطاط و از عسکر و از پرچم و این رواق دیگر مثل ایوان. چون ایوان است. باز هم ایوان. ایوان آنجایی است که استقرار در آن نیست، یک جای موقت است.
حالا روایت را ببینید از این سنخ خیلی زیاد است که بعد در روایت بعدی که روایت پنجم است فضیل بن یسار می فرماید: «قال سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول: من مات و لیس له امام فمیتته میتة جاهلیّة»؛ کسی که اینجوری باشد میته اش، مردنش مردن جاهلیت است. «و من مات و هو عارف لإمامه» چون جاهلیت است یعنی چه؟ بعد میگوید که در بعضی از روایات امام صادق علیه السلام گفت این میته، میته ی جاهلیت است. بعضی ها سر کشیدند تعجب کردند. یعنی بعد از اسلام این جاهلیت جهلی قبل از اسلام مقصود امام است؟ یا نه؟. جاهلیت یعنی امام آنجا با اینها مسامحه کرد. میگوید وقتی حضرت حرکت کردند بعضی از یاران امام علیه السلام وقتی در راه میآمدند گفتند مقصود امام همان جاهلیت جهلی بوده؛ اما چون شما تحمل نکردید اینجور برایتان گفت. آنهایی که نزدیکتر به امام بودند به بقیه این را گفتند که آن جاهلیت یعنی اگر کسی امام نداشته باشد دچار تی ۴۹:۵۱ هست، دچار سرگردانی است، دچار ضلالت است. میته ی جاهلیت یعنی آنجایی که هیچ روشنی درکار نیست و جهالت و تی ۴۹:۵۶ هست. همینجوری است که میته ی جاهلی است یعنی همان جاهلیت جهلی، همان تاریکی مطلق، تاریکی مطلق است، نه تاریکی مثلا نسبی، نه! تاریکی مطلق است. «و من مات و هو عارف لإمامه لم یضرّه تقدم هذا الأمر أو تأخر» دیگر از زمان فراتر میرود، تقدم و تأخر به او ضرری؟ نمی زند. «و من مات و هو عارف لامامه کان کمن هو مع القائم فی فسطاطه»[26] در خیمه ی حضرت، در همان خیمه ی جنگی حضرت که همه آماده اند نه خیمه ی استراحت. فسطاط یعنی آنجایی که زدند، در میدان نبرد است و آماده ی جنگ اند.
در روایت ششم میفرماید: «علی بن هشام عن ابی عن ابی جعفر علیه السلام، قال: ما ضرّ من مات منتظرا لأمرنا، ألّا یموت فی وسط فسطاط المهدی أو عسکره»[27] برای کسی که منتظراً لِـ«این امر» از دنیا برود، تمام وجودش این حالت باشد «ما ضرّ»؛ ضرری نمیخورد به آن کسی که این جور از دنیا برود «ألّا یموت فی وسط فسطاط المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف أو عسکره» که در وسط فسطاط… . این وسط فسطاط یعنی در مرکز میدان. یک موقع وسط میگوییم، میگوییم که خط مقدم، خط مؤخر، وسط. این وسط نه پایین تر از خط مقدم باشد این وسط به معنای همان «قعد» که همانجا گفتیم که ملازم بودن و شدت ملازمت است. اینجا هم «فی وسط» یعنی مرکز؛ یعنی آن مرکز میدان حضرت، که دیگر کنار حضرت است دیگر. خط مقدم اصلی کار است که این وسط آنجاست. میگوید این ضرری نمیخورد به او، «ألّا یموت» که در وسط فسطاط از دنیا نرفته. نه، همان است. کسی که منتظر باشد «فی وسط فسطاط» از دنیا رفته، «أو عسکره» یا وسط فسطاط، یا وسط عسکر حضرت از دنیا رفته باشد.
در روایت هفتم – که تمام شود این باب – میفرماید: «سمعت ابی عبدالله علیه السلام یقول: إعرف العلامة فإذا عرفته» علامت را بشناس؛ چون امام خودش علامت است «و بنجم هم یهتدون» که در آیه آمده ﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ ١٦﴾[28]. علامات یعنی ائمه علیهم السلام، نجم هم پیغمبر اکرم است که «و علاماتٍ» که حضرات معصومین «و بالنجم» این علامات و نجم «هم یهتدون»؛ باعث هدایت مردم میشود. در روایات زیادی هم حضرات را به عنوان در حقیقت… ذکر کرده اند؛ لذا میفرماید که «اعرف العلامة» نسخه بدل «اعرف الغلام» هم هست که همان در دوران غیبت باشد «فإذا عرفته لم یضرّک تقدّم هذا الامر او تأخر انّ الله عزّ و جلّ یقول: )یوم ندعو کل اناس بإمامهم( فمن عرف امامه» – که این بیان را قبلا داشتیم – «کان کمن کان فی فسطاط المنتظَر علیه السلام»[29].
ان شاء الله خدای سبحان به همه ی ما این معرفت امام را که آمادگی کامل در اطاعت است و تابعیت در آن جایی است که فهمیدیم و منتظر نسبت به آن دستورات بعدی هست را به همه مان عنایت بکند. جزم بر این فهم را و عزم بر همت به دنبال جزم را به همه ی ما انشاءالله عنایت بکند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص371.
[2] . الکافي ، ج۱، ص۳۷۷، الوافي ، ج۲، ص۱۲۳، وسائل الشیعة ، ج۲۸، ص۳۵۳، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۸۱، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۸، ص۳۶۲،، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۴۹۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۲۳۳، عوالم العلوم ، ج۲۲، ص۶۳، ، مختصر البصائر ، ج۱، ص۱۹۳ ، جامع الأخبار ، ج۱، ص۷۹، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۲، كمال الدين ، ج۲، ص۳۳۶، بهجة النظر ، ج۱، ص۸۷، الإنصاف ، ج۱، ص۱۶۷، ، فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام ، ج۱، ص۱۴۶، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۳۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۸۰، ، الإفصاح ، ج۱، ص۲۸، الفصول المختارة ، ج۱، ص۳۲۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۱، ص۲۴۶، المناقب ، ج۳، ص۲۱۷، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۴۶۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۰۰، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۹۶، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۹۴، ، المقنعة ، ج۱، ص۶۶۶، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۸۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۳۶۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۳۳۴، المناقب ، ج۳، ص۴۶، كشف المحجة ، ج۱، ص۸۷، وسائل الشیعة ، ج۱۹، ص۲۵۹، الفصول المهمة ، ج۲، ص۳۱۳، ، كمال الدين ، ج۲، ص۶۶۸، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۴۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۷۸،
[3] . الکافي ، ج۱، ص۳۳۷، الوافي ، ج۲، ص۴۰۶، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۱۶۶، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۴۱۱، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۲۵،، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۵۲۱، البلد الأمین ، ج۱، ص۳۰۶، ، كمال الدين ، ج۲، ص۳۴۲، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۶، ، بحار الأنوار ، ج۹۲، ص۳۲۶، كمال الدين ، ج۲، ص۵۱۲، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۱۸۷، بحار الأنوار ، ج۹۲، ص۳۲۷، ، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۳۳۳، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۸۳، الکافي ، ج۱، ص۳۴۲، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۵۲۰
[4] . بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۳، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۳۲
[5] . كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۰، الإمامة و التبصرة ، ج۱، ص۱۱۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۴۸، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۳، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۳۳، الکافي ، ج۱، ص۳۳۳، الوافي ، ج۲، ص۴۰۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۳۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۰۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۲۸۴، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۳۶۴
[7] . در روایات یافت نشد. ر.ک: تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج2، ص244، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، الملا صدرا، ج1، صص 147 و 159 و 227
[9] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۶۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۷۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۲۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۱۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۹، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۴،، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۴۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۲۶، الإنصاف ، ج۱، ص۴۱۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۴۰۸، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۰، ، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸، ، العمدة ، ج۱، ص۴۳۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۶۱، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۸۰، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۲۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۷۴، ، الإنصاف ، ج۱، ص۲۳۵ ، كشف الغمة ، ج۱، ص۴۲۴، بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۲۵۶، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۷۳، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۷، كشف الغمة ، ج۲، ص۴۷۱، كشف الغمة ، ج۲، ص۴۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۲۴، اثبات الهداة ، ج۵، ص۲۳۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۷۳، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۸۸، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۸۱، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۹۴،
[10] . الکافي ، ج۱، ص۳۷۱، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۲۹، الوافي ، ج۲، ص۴۳۵، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۵۵۲، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۱،، الکافي ، ج۱، ص۳۷۲، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۳۰، الوافي ، ج۲، ص۴۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۲، ، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۴۵۹، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۳۱، الکافي ، ج۱، ص۳۷۱، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۲۹، الوافي ، ج۲، ص۴۳۵، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۲، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۱، ، الکافي ، ج۱، ص۳۷۱، الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۳۳۰، الوافي ، ج۲، ص۴۳۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۱۱۲، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۴۲، ، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۳۹، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۸۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۵۹، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۲۶،
[13] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۱۵، بحار الأنوار ، ج۲۵، ص۱۱، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۴۲
[18] . الکافي ، ج۱، ص۴۱۰، الوافي ، ج۳، ص۶۵۶
[21] . الغيبة (للنعمانی) ، ج۱، ص۲۸۵، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۶۶
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 369” دیدگاه میگذارید;