بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در روایت شانزدهم بودیم که بحث زید بن علی بن حسین علیهما السلام بود.
دو سه نکته از جلسه قبل را تذکرا بگویم.
در آن روایتی که داشت انزع الاصلع البطین، دوستان میگویند انزع بطین در روایات متعددی وارد شده و انزع موی جلو سر را میگویند، و اصلع مویی که از جلوی سر تا نزدیکی پشت سر را میگویند. امیر مومنان انزع بودنشان در روایات متعدد وارد شده است. اصلع بودن کم به کار رفته است. شاید ضعیف باشد. اما بطین بودن به معنای چاق بودنی که زننده است نیست.
بلکه همانطور که ابن سینا میگوید استثمن ذات ورم، استثمن، ثمین بودن چاقی متعادل است. یعنی همه اعضای بدن باهم رشد درست داشته باشند. اما ذات ورم یعنی کسی که شکمش جلو آمده است. بطین کسی است که هیکلا درشت است و تعادل در بین همه اعضا دارد و شکم هم به تناسب این اعضا خوب دیده میشود. شاید بعضی جاها حسن هم تلقی بشود. فحش نبوده که نقص باشد.
یک نکته دیگرهم راجع به زید بن علی بن حسین، این است که اساس نگاه حُسن است و تایید ایشان است. از روایات هم اینطور استفاده میشود.
فرمودند حضرت آیت الله خویی هم روایات مدح زید بن علی را قبول میکند و نسبت به او مدح دارد. اما روایات ذم و قدح را میآورد و همه را تقریباً پاسخ میدهد ولی نمیپذیرند. یک روایت را در قدح صحیح میدانند که وقتی زید بن علی با مومن طاق گفتگو میکند، نتایج آن گفتگو را مومن طاق خدمت امام صادق علیه السلام نقل میکند، آنجا امام صادق علیه السلام مومن طاق را مدح میکند و میگوید که جوابهای خوبی دادی. آن روایت را هم شاید بتوان با توجه به بعضی از مسائل حل کرد. یعنی قبل از مذاکرات با حضرات باشد. هرچند که جریان مومن طاق برای امام صادق علیه السلام است و بعضی از مذاکرات زید بن علی با امام باقر علیه السلام است. ولی در هر صورت روایات مدح اصل است و سیره حضرات معصومین نسبت به زید بن علی همان نگاه مدح و رحمت و تایید اجمالی است، هرچند انسان تفصیلاً و جزء به جزء نمیتواند آن تایید را استفاده بکند و آن تایید اجمالی نسبت به کل مسئله است. این روایت شریف هم در همان دایره دیده میشود. تایید اجمالی ذاتاً و فعلاً است. ولیکن فعلش را نقد نکردند، رد کنند بگویند این فعل غلط است. یا فعل را در حقیقت مدح کامل نکردند که بگویند حتماً و جزء به جزء صحیح است. اما اینطور هم نیست که بگوییم خودش را تایید کردند و فعلش را رد کردند. یعنی از تاییدی که شده، در حقیقت تایید در ذات و فعل است. اما بحث جزء به جزء و ذره به ذره از درون آن فهمیده نمیشود.
گاهی حضرات به لحاظ شرایطی که بوده، مثلاً میخواستند نامه بنویسند یا چیزی را بگویند یا کسی را ناقل کلامی قرار بدهند، به لحاظ تقیه و به لحاظ شرایطی که به گوش دیگران میرسید، خیلی از مسائل را به گونهای گفتند که انسان احساس میکند کاملا رد کردند. اما از کلیت بحث به دست میآید که نقدی به معنای رد کلی فعل نبوده است. اما اینکه آیا این فعل هم مورد تایید کامل بوده و به امر بوده و تمام جزئیات تحت نظر باشد هم استفاده نمیشود. از این مورد، تایید اجمالی را میشود استفاده کرد.
در پاسخ: تایید نسبت به ایشان از تایید مختار قویتر است. جریان زید بن علی بین بزرگان مقبول تر از جریان مختار است.
عرض کردم فعل مختار تحلیلش متفاوت میشود. یعنی زید به عنوان عالم اهل بیت بارها نام برده شده. در مورد مختار این مسئله نیست.
عالم اهل بیت بودن، خودش یک ملاک است که تصمیمگیری ها بر اساس علم است؛ وقتی حضرات به عنوان عالم اهل بیت هستند. اگر هم یک جاهایی گفتگو هست شاید یک گفتگوی عالمانه است که به دنبال راه حل است. اما جریان مختار با این متفاوت است. ما جریان مختار را رد نمیکنیم. اما خیلی متفاوت است از جهت ارزش گذاری کاری. غیر از اینکه زید در خاندان اهل بیت است. اصل بر این است که صحیح باشد مگر اینکه خلافش ثابت بشود. به خصوص اینجا که فرزند امام سجاد علیه السلام است.
صفاتی که اینجا زید بن علی برای امام شمرده است، صحیح است. حضرت هم رد نمیکنند. اما سوال میکنند که آیا اینها را در خودت میبینی؟ آیا این یقین و این حرکت عالمانه بدون شک و شبهه را در وجود خودت میبینی که همه عن یقینٍ باشد؟ که باور بکنی این اینطور است و درست است؟!
دقت کنید این دوران امام باقر علیه السلام است. این دوران، آغاز شکل گیری جریان زید است. لذا اوایل کار است که دارد گفتگوها میشود. با اواخر کار یکسان نگیریم. این جریانات را باید در یک فرآیند دید که از ابتدا تا انتهایش تکامل پیدا کرده است. تفاوت ایجاد شده. به خصوص با توجه به جامعه آن روز که جریان انتقام گیری از ظالمان در مقابل جریان کربلا شدت داشته است و جریانات مختلفی قد علم کرده بودند مثل توابین و … . اینها مسائل بسیار مهمی بوده. یعنی اینگونه نیست که یک چیز جزئی باشد. این هم از ابتدا تا انتهایش تفاوت کرده است. زید بن علی به عنوان یک غیر معصومی که در خاندان اهل بیت بوده از ابتدا تا انتهای کارش تفاوت کرده است. گاهی یک روایتی را که در ابتدای کار است با آنچه در انتهای کار است را کنار هم نگذارید و با هم نبینید! و بگویید این دو باهن معارضه میکنند. نه، اینها معصوم نیستند و ابتدای کارشان با انتهای کارشان خیلی تفاوت کرده. با این نگاه ببینید، خیلی چیزها حل میشود.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَلْ تَعْرِفُ يَا أَخِي مِنْ نَفْسِكَ شَيْئاً مِمَّا نَسَبْتَهَا إِلَيْهِ فَتَجِيءَ عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلًا
اینهایی را که تو به امام نسبت دادی، آیا چیزی از آن را در وجود خودت میبینی؟ میتوانی شاهد از کتاب خدا برای اینها داشته باشی که اینها محقق شده؟ میتوانی برای اینها نمونه بیاوری؟ یعنی اشراف به اینهایی که در رابطه با امام گفتی، در مورد حوزه وجودی امام و افعال امام گفتی، کار سادهای نیست ها. فکر نکن به یک نگاه ساده آدم تا شنید که جاهد فی سبیل الله حق جهاده یعنی هرجا شد باید قیام کند و بایستد؟! نه. اینها حدودی دارد. اینها احکامی دارد. اوامری از جانب خدا باید باشد. آن وقت امام با یقین اقدام میکند، نه با شک و شبهه. با نظری که فکر بکند بعد ترجیح بدهد؛ نه با ترجیح نیست؛ با یقین است. نه اینکه بگوید حالا 80 درصد احتمال موفقیت باشد اقدام میکنیم. نه. ترجیح در کار نیست. برای امام فقط باید ۱۰۰ باشد.
اینها یاد میدهد به انسان که تفاوت امام با بقیه در چیست. آنچه هم امام باقر علیه السلام به زید یاد میدهد از منظر تکلیف امام است. یک موقع تکلیف ماموم است در تشخیص که باید کجا و چگونه اقدام بکنم. یک موقع کسی میخواسته امام باشد. زید میخواسته خودش را در جایگاه امام ببیند و این حرکت را انجام بدهد. امام میفرمایند امام منظرش اینگونه است. فکر نکنیم هر کسی میخواهد هر کاری بکند یا قیام بکند، دعوت به امام بکند، او هم باید اینطور باشد. نه. میفرمایند امام بخواهد قیام بکند اینطوری است. اگر بگوید تو چرا قیام نمیکنی، قیام نکردن من علتش این است که منظر امام اینگونه است. امام اینقدر با یقین و حدود و تمام تقدیرات همه چیز را انجام میدهد. هرچند تکلیفشان ظاهر است، اما در نظام یقین دارد این تقدیرات و ظواهر را محقق میکند.
فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ حَلَالًا وَ حَرَّمَ حَرَاماً وَ فَرَضَ فَرَائِضَ وَ ضَرَبَ أَمْثَالًا
میفرماید همه اینها را خدا قرار داد؛ حلالها را خدا قرار داد، حرامها را، فرائض را، امثال را؛ ضربالمثلها راهکارهاست. غیر از اینکه حلال و حرام و فرائض را میداند، مثلها ملموس کردن آن احکام است. امثال زده میشود تا راهکارهای محسوس معلوم بشود. محسوس کردن آن معقولات است. این کار امام است که میتواند معقول را محسوس بکند.
وَ سَنَّ سُنَناً وَ لَمْ يَجْعَلِ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ شُبْهَةً فِيمَا فَرَضَ لَهُ مِنَ الطَّاعَةِ أَنْ يَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ
هیچ جای شک برایش نیست؛ شک نه در زمان دارد، نه در مکان دارد، نه در حکم دارد، نه در اندازه حکم دارد. درهیچ کدام از اینها شک ندارد. این علم در برابر امام است. همه چیز آشکار آشکار است. بعد میفرمایند تو خودت را در این مرتبه میبینی؟ که همه چیز برایت آشکار باشد. یا اینکه به گمانی و ظنی رسیدی که اینطور باشد و لذا داری اقدام میکنی. نه عاقبت برایت روشن است، نه الآن برایت روشن است، نه حدودش روشن است، نه مکانش روشن است؛ هیچ کدام از اینها برایت روشن و یقینی نیست. قبل از اینکه محل او برسد، او سبقت بگیرد. چون شک است دیگر، آدم نمیداند. نمیداند و بعد میبیند این مثلاً زود انجام شد.
اینها کارامام است که هر چیزی در زمان و مکان و اندازه و جایگاه خودش با یقین باید صورت بگیرد. اگر امام را اینطور انسان تحلیل بکند، آن موقع حرکت به سمت امام و آنی که میخواهد نائب امام بشود – چه نیابت خاصه و چه نیابت عامه – میبیند باید به این نزدیک بشود. نمیگوییم عین این شود؛ امام باید به این نزدیک بشود. تشخیص زمان، مکان، حدود، کیفیات، همه اینها باید نزدیک بشود. وقتی انجام میشود، میبینیم این همان تایید من الله است. ایدناه بروح الایمان است. که روح ایمان وقتی مومن در وظیفه الهیاش قدم برمیدارد تایید میکند.
أَوْ يُجَاهِدَ فِيهِ قَبْلَ حُلُولِهِ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الصَّيْدِ- لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ[18] أَ فَقَتْلُ الصَّيْدِ أَعْظَمُ أَمْ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ*
مجاهده بکند قبل از اینکه وقتش رسیده باشد. یعنی آشکار شدن جهاد قبل از حلولش. حالا ببینید حضرت از قرآن چقدر زیبا استفاده میکند؛ از یک آیاتی در نظام حاکمیت استفاده میکند که اصلاً به نگاه اولیه انسان به نمیآید که اینقدر در نظام حاکمیتی قابل استفاده باشد. مثلاً در صید،
حضرت دارند این استفاده را میکنند که یقین به اینکه حکم باید چگونه باشد در نظام حاکمیتی و اقدام؛ صیدی که کشتنش اینطور حدود دارد مهم تر است یا نفوس انسانها؟ خدایی که در رابطه با صید احکام را اینطور جزئی بیان کرده، در مورد نفوس احکام دقیق تری دارد. اینگونه رسیدهای که میخواهی قیام کنی، عدهای به کشته شدن بیفتند؟! این حجت را داری؟!
وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلًّا وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا[19]
خدا برای هرچیزی محلی قرار داد. وقتی مُحِلّ شدید، از احرام خارج شدید، آنجا صید آزاد است. یعنی از همین دوباره دارد استفاده میکند که کجا مقاتله جایز است. چقدر قشنگ از آیات دارد استفاده میکند برای تعیین حدود اجتماعی و مبارزه و مجاهده. اینها بسیار زیباست.
وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مَعْلُومَةً فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً وَ قَالَ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ[20] ثُمَّ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ[21] فَجَعَلَ لِذَلِكَ مَحَلًّا
شما آن چیزی که حرام است را حلال نکنید. شهر حرام را که حرام است شما حلال نکنید. دوازده شهر است که چهار ماه آن ماه حرام است. در این چهار ماه حق ندارید جنگ بکنید. در این چهار ماه آزاد هستید. اما وقتی این چهار ماه گذشت… . چقدر احکام دقیق است در این مسائل! میگوید کسی که امام است باید به این دقت حدود و صغور را بشناسد. تو که قیام میخواهی بکنی، آیا همه حدود و صغور روشن است برایت؟ اینگونه نیست که اگر ما دیدیم امام حسین علیه السلام قیام کرد، پس همه باید قیام کنند. هروقت، هرزمان، هرکجا، هرگونه، نه. باید علیه ظلم قیام کرد. اما باید تحت یک پرچمی که حدود شناخته میشود قیام صورت بگیرد، نه هرجوری و هرشکلی. بگوییم حالا ما چهارنفر هستیم پس قیام میکنیم. همانطور که نسبت به پیغمبر اکرم وقتی در مکه بود آمدند خدمت حضرت و گفتند ما در مکه داریم شکنجه میشویم، پس بگذارید قیام کنیم، حداقل جهاد بکنیم. در آنجا آیه نازل شد که کُفُّوا اَیدِیَکُم، دست نگه دارید، الآن جای جهاد نیست. الآن وظیفه شما اجتماع و اقامه صلاه جمعی است. که این شما را آماده میکند. اقیموا الصلاة است. صبر فعال است که اینجا شما را آماده میکند برای آن جهاد. یعنی هرجایی، جای قیام جهاد و جنگ نیست. جهاد هست. اما قتال نیست هرجایی. جهاد عام است. اما قتال نیست. قتال هم جایگاه خودش را دارد، حدودش باید شناخته شده باشد.
خدای سبحان برای قتال جایگاه ویژهای قرار داده. در جایش انجام نشود مثل این است که در ماه حرام انسان قتال بکند. یا مثل این است که انسان در حال احرام صید بکند. باید مُحِلّ باشد تا صید شود. این در حقیقت جایی که جنگ و قتال جایز میشود، مثل جریان مُحِلّ بودن و مُحرِم بودن، جایگاه دارد. خیلی زیباست اینها. این را حضرت دارد برای زید میگوید که عالم است. لذا این مربوط به عالمان است. نگاه این است که امام این منظر را دارد. نگاه به این نیست که مردم ساکت بنشینید و قیام نکنید. جواب قیام ندهید. این نیست. دارد برای زیدی بیان میکند که میخواهد در منصب امام قیام بکند؛ میگوید امام این جایگاه را دارد. تو این یقین را داری که میخواهی قیام بکنی؟ تفاوت نگاه است. به مردم وظیفهشان این است که امر به معروف و نهی از منکر بکنند. اجابت نیابت امام را داشته باشند. همه اینها سرجای خودش محفوظ است. اما به کسی میگوید که میخواهد این کارها را انجام بدهد. مانند این میماند که به نائب امام بگوید تو باید به این سمت حرکت کرده باشی، در این منظر و مرئی باشی.
وقتی شب 21 بهمن به امام گفتند که فرمود بریزید در خیابانها ولو بلغ ما بلغ؛ حکومت نظامی را بشکنید. یعنی باید به این یقین رسیده باشد که ولو بلغ ما بلغ. یعنی باید روشن شده باشد در ارتباط الهی. ولو بلغ ما بلغ یعنی این مُحِل است و اینجا جای صید است. تا این یقین برایش ایجاد شده باشد.
اینها را چقدر زیبا استفاده کرده!
در پاسخ: اصل مسئله اینقدرحدود دارد. اگر میپرسی شما چرا نشستهای، چون امام با این بصیرت به مسئله دارد نگاه میکند؛ نه فقط با بصیرت ظاهری ساده. امام دارد از این منظر نگاه میکند. به امر خداست. اینقدر روشن است مسئله برایش. اینطور نیست که فقط به حکم ظاهری مکلف باشد در این مسئله.
وَ قَالَ- وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ[22]
این عقد باطل نمیشود، مگر اینکه عدّه بگذرد. اینها چقدر زیباست. ببینید هر کدام از اینها از چه احکامی استفاده کردهاند برای نظام حاکمیتی. یعنی این احکام میگویند که اصلاً انسان احتمال نمیدهد از این احکام در نظام حاکمیت استفاده بشود. گذشتن عده با جریان ماههای حرام، با جریان مُحرِم بودن و منع صید، اینها همه یک منظر است. بسیار زیباست. اتحاد در احکام مختلفی را که در جاهای مختلف آمده را دارد باهم مرتبط میکند. اگر در یک نظام واحد دیده بشوند، از یک منظر دیده بشوند، اینها دارند حدود و صغوری را محقق میکنند که این حدود و صغور از یک چیز حکایت میکنند. از یک جا از عده نکاح میآورد. از یک جا از طریق صید در ماه حرام میگوید. از یک جا مُحرِم بودن را مطرح میکند. هر کدام از اینها را دارد شاهد میآورد که در نظام قیام امام باید همه حدود و صغور دیده بشود، مثل احکامی که در نظام فقهی، در جای جای فقه آمده، همه ناظر به یک مسئله است. همه آنها دارند انسان را حدشناس میکنند. حرکت در حدود میکند. نشان میدهد که نظام تشریع و نظام تکوین چقدر با هم مرتبط هستند. یعنی اینگونه نیست که اگر سه ماه گذاشتند برای عده در نکاح یا ماه های حرام یا محرم بودن، اینطور باشد که یک تعبد صرف باشد. یک ارتباط محض است بین اینها. که اگر میشد ما اینها را کالبدشکافی بکنیم در نظام تشکیلات، بسیاری از این احکامی که اینگونه آمده، اینها دارد راهکارهای عمومی تری را نشان میدهد. همانطور که امام دارد از اینها استشهاد میکند برای راهکار نظام اجتماعی. تحلیل بین اینها، در آوردن آن نکاتی که حضرات از اینها به خصوص در جای جای استفاده کردهاند، استشهاد کردهاند، کنارهم قرار دادن اینها، اصلاً یک مدل اجتهاد حاکمیتی و اجتماعی را میتوان از آن استخراج کرد. این هم یک مدل اجتهاد است. احکام اجتماعی و حاکمیتی را چطور از این احکام که به ظاهر در نظام فردی است استفاده کرد. تناسب بین فرد و اجتماع است. آنچه در نظام فردی هست تناسب با نظام اجتماعی دارد و بالعکس.
در پاسخ: در قیام امام حسین علیه السلام میشود قیام کرد؟ یعنی اگر ما این احکام را ببینیم، بعد برویم در آنجا تطبیق بدهیم، میگوییم امام تقریباً تمام اینها را رعایت کرده و قیام کرده. در این صورت اینها را میشود اصطیاد کرد که آن مثلاً ناظر به کدام بوده. یعنی سنتها را ببینیم، بعد به صورت تحلیلی این سنتها را از دقایق کلمات حضرات استفاده کرد. ابتدا باید محکماتی را از خود حضرات گرفت و بعد توسعه داد. که علت را که پیدا کرد تعمّم و تخصّص بشود.
فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلّاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً
برای هر اجلی کتاب یعنی وقت واجب و لازم. کتاب یعنی آن چیزی که قطعی است. برای هر اجلی وقت قطعی قرار داده است. اینطور نیست که هر زمانی امکانپذیر باشد.
فَإِنْ كُنْتَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ يَقِينٍ مِنْ أَمْرِكَ وَ تِبْيَانٍ مِنْ شَأْنِكَ فَشَأْنَكَ
اگر تو اینگونه یقین داری؛ اگر اینگونه است، فشأنک یعنی پس قیام کن.
وَ إِلَّا فَلَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فِي شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ
اگر اینگونه نیست که نیست، در آن امری که در شک و شبهه هستی، از هر جهتی که ورود پیدا بکنی، آن را قصد نکن. شک و شبهه داری ورود نکن.
وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أُكُلُهُ
آن ملکی که تو نمیدانی و یقین نداری که زوالش رسیده است و اکله و روزی اش تمام شده، در مقابلش قیام نکن. از منظر امام دارد اینها را میگوید. یعنی به مردم میگوید در مقابل حاکمیت جائر باید قیام کرد. منتها قیام با همه مراتبش. اما امام کسی است که میداند اکل این حاکمیت جائر تمام شده است اگر قیام میکند. این دیگر در جایی است که امرش بسته شده است. منظر امام را با منظر دیگران باید تفاوت قائل شد. بقیه باید به تبع امام اینها را بفهمند. نه اینکه خودشان تشخیص پیدا بکنند. این علم باطنی است، علم ظاهری نیست.
که در حقیقت آن سلطنتی که هنوز روزیاش تمام نشده، نمیشود آن را دعوت بکنی به قیام علیهش.
وَ لَمْ يَنْقَطِعْ مَدَاهُ وَ لَمْ يَبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ وَ تَتَابَعَ النِّظَامُ
زمانش هنوز انقطاع پیدا نکرده که دیگر آخرش باشد. که کتاب به اجل و پایان خودش نرسیده. اگر به پایانش برسد و اکلش انقطاع پیدا کند، مثل فرد که روزی دارد و تا تمام نشود عمرش ادامه دارد، حاکمیتها و اجتماعها هم روزی و اکل دارند. این تناسب فرد و اجتماع است که در قرآن میشود دائم اینها را دید. اگر قیام بکنی فصل و جدایی ایجاد نمیشود. و آن جدایی را که بین حاکمیت و حق بود، این قطع نمیشود.
ببینید یک انقطاع حاکمیت جور است، یک فصل بین حاکمیت حق را که یک دورهای که حاکمیت جور حاکم بوده، این فصل قطع نمیشود. فصل خودش جدایی است. حاکمیتی که از حق جدا شده بود تا الان فصل نمیشود. اینها به هم متصل نمیشوند تا تطابق پیدا بکنند. نظام آن نخ تسبیح است.
وَ لَأَعْقَبَ اللَّهُ فِي التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ
اگر اینطوری نباشد و قیام صورت بگیرد، خدا امام و مامومش را مورد لعن قرار میدهد.
در پاسخ: غیر امام باید به این سمت حرکت بکند در آن وظیفه ظاهریاش. چون به ما فرمودهاند در مقابل ظلم قیام بکنید. تن به ظلم ندهید. یعنی در این حکم ظاهری، یک موقع کسی به عنوان امام میخواهد قیام بکند، باید اینطور باشد. اما یک موقع انسان میخواهد در برابر وظیفه ظاهری قیام بکند.
جریان زید در بین مردم به عنوان امام میخواسته مطرح بشود. که زید در بین مردم اینگونه بود که مردم به عنوان امام میخواستند به او اقتدا بکنند، هرچند که زید خودش به خودش دعوت نمیکرد. آنجایی که امام قیام میکند، اینگونه است. آنجایی که وظیفه ظاهری قیام است که به سمت امام میخوانند، در حقیقت حکم متفاوت با این است. دقت کردید؟!
اگر کسی به عنوان امام بخواهد قیام بکند، امام باید اینطور یقینی در همه کار باشد. اما دیگرانی که امر به قیام برایشان شده، این را من از ابتدا تاکید کردم تا الآن که بعد کسی از این استفاده نکند که امکان قیام اصلاً نیست. چون کسی چنین علمی را ندارد. یعنی اگر کسی بخواهد به عنوان امام قیام بکند که مردم تبعیتشان را تبعیت محض از امام قرار بدهند نسبت به او. یک موقع هست انسان تبعیت محض از امام قرار میدهد. یک موقع تبعیت از عالم و کسی که در جلو افتاده و دارد به امام دعوت میکند و براساس نظام ظاهری دارد حرکت میکند. متفاوت است! اگر کسی میخواهد به عنوان امام قیام بکند امام حکمش اینگونه است. لذا اگر امام در آن روز ساکت است، چون اینها را میداند. اما اینکه همین مسئله هم باعث میشود تفاوت بین اینکه اگر زید به امام دعوت میکرد یا اینکه مردم او را به خودش میدیدند که امام ببیند، تفاوت میکرد. لذا اینکه قیامهای دیگر تایید نشده، اما قیام زید تا حدودی تایید شده است و ممدوح تلقی شده، به خاطر این است که زید دیگر به خودش دعوت نمیکرد. کسی که به خودش دعوت نمیکند، اگر این حدود را نشناسد، ولی براساس نظام ظاهر، به سمت شناخت اینها حرکت بکند، دقت در محاسبه اینها را داشته باشد؛ منتها در همان نظام ظاهری و احکام ظاهری که برای انسان حجّت است. این اشکالی ندارد. به ما نگفتهاند سکوت کنید، هیچ جا قدم برندارید. اما اگر امام میخواهد قیام بکند، امام حکمش اینطور است. لذا امام حسین علیه السلام که قیام کرده، حکمش اینگونه است. امام حسین علیه السلام اینگونه قیام کرده است. یعنی وقتی انسان امام را اینطور میبیند، در این صورت میفهمد که جریان امام حسین علیه السلام که قیام شد، جریان سربالایی و رشد حاکمیت بنی امیه از همانجا به سرعت رو به زوال رفت. این میشود دورهای که نقطه بزنگاهی بود که در اینجا اُکُلش رو به نقصان رفت. لذا زوالش هم با چند سال دیگر تمام شد.
بنیامیهای که یک حزب بود. خدا رحمت کند شهید مطهری را. میگوید اصلاً بنیعباس را با بنیامیه قیاس نکنید. بنیامیهای که اینقدر قوی بود، اینقدر حزبی و متشکل بودند، ولی جریانشان یک دفعه با جریان امام حسین علیه السلام رو به زوال و اضمحلال رفت. بنی عباس که این سلطه و حاکمیت و حزب را نداشتند نزدیک 700 سال حکومت کردند. اما بنیامیه کمتر از صد سال شد. یعنی این نشان میدهد که این همه استحکام با حرکت امام و در قیام امام یک دفعه شکسته شد. چون وقتش بود. ما فکر میکنیم خدای سبحان وقتی به موسی کلیم وهارون فرمود قد اجیبت دعوتکما؛ چهل سال از آن وقتی که خدا فرمود اجیبت دعوتکما تا آن اجابت تام وکاملش طول کشید. آنجا اجابت قطعی شد. ظهورش طول کشید تا غرق فرعون محقق شد. در نظام ظاهری به سمت این میروند، و این حکم برای آنها در نظام ظاهری جعل شده. غیراز اینکه ما وظیفهمان در نظام ظاهری است، خدای سبحان در نظام باطنی امدادها و تاییدها دارد. منتها ما این را دیگر به عنوانی که میبینیم برای ما نیست. ولی نسبت به امام یقین داریم که این هست. نسبت به آن مومنانی که درطریق الهیت قرار میگیرند، گمان داریم که این تایید اینگونه هست که خدا فرموده ما آنها را تایید میکنیم و در تصمیماتشان تسدید میکنیم و آنها خودشان با خدا باید حجت داشته باشند برای این کار. به مقدار آن حجتی که دارند؛ منتها نه مثل امام که تمام اینها برایشان جزء به جزء روشن باشد. اما به امر و ارتباط هستند. این را ما به عنوان تایید و تسدید میگیریم. ولی برای ما یقین نمیشود که در این جزء هم آیا امر خاصی داشتند؟! اینها را ما جزئی نمیدانیم.
ادامه روایت: وقتی بعضی از قیامها محقق شد، باعث شد خود حضرات معصومین هم به فشار مبتلا بشوند. در جریان محمد فرزند عبدالله بن حسن وقتی به عنوان مهدویت قیام کرد، ببینید چه فشارهایی بر امام آمد. امام صادق علیه السلام 20 روز تب کردند که آن خادم میگوید من فکر کردم دیگر وقت تمام شد. امام صادق وقتی دید آنچنان متاثر و منقلب شد که…؛ تازه امام تمام نصیحتش را به آنها کرده بود. اما دلیل نمیشود که وقتی امام میبیند مومنان اینگونه به فشار میافتند، راحت عبور بکند. همانطور که در روایت رُمیله داشت، امیرمومنان فرمودند مرضنا بمرضکم. ما با مریضی شما مریض میشویم. با تب شما تب میکنیم.
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ
پناه میبرم به خدا از امامی که وقت را رعایت نکند. نداند چه وقت است.
فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ
آنی که تابع است از متبوع اعلم باشد. این یعنی منی که تو ماموم خودت میبینی الآن به ظاهر، منی که امام هستم و تو من را تابع خودت میبینی، اعلم از امام است و تو داری بی موقع قیام میکنی.
أَ تُرِيدُ يَا أَخِي أَنْ تُحْيِيَ مِلَّةَ قَوْمٍ- قَدْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ عَصَوْا رَسُولَهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ ادَّعَوُا الْخِلَافَةَ بِلَا بُرْهَانٍ مِنَ اللَّهِ
میخواهی اینها را هدایت کنی به غیر هدی الله؟ تو باید از جانب خدا مستمسک و امر داشته باشی. اگر خودت به نتیجه برسی از جانب خودت است، نه از جانب خدا. تو باید از جانب خدا هدایت داشته باشی. امام این است. یا کسی که منتسب به امام است اینطور است که از جانب خدا این هدایت را داشته باشد.
این بیان این است که امامت به نصب الهی است.
وَ لَا عَهْدٍ مِنْ رَسُولِهِ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ يَا أَخِي أَنْ تَكُونَ غَداً الْمَصْلُوبَ- بِالْكُنَاسَةِ
پناه میبرم که تو همان کسی باشی که آن مصلوب بالکناسة میشوی. جایی که محل جارو کردن بوده تو را به صلیب میکشند.
ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَيْنَاهُ وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مَنْ هَتَكَ سِتْرَنَا
چشمان مبارک حضرت پر از اشک شد. یعنی کأنّه یاد قاتلان زید افتاد و یک دفعه لعن آنها را کرد. یعنی آنهایی که تو را بعداً به قتل میرسانند و هتک ستر ما را میکنند که اهل بیت هستیم.
وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا وَ أَفْشَى سِرَّنَا
_____________________________
(1) المائدة: 95.
(2) المائدة: 2.
(3) التوبة: 2.
(4) التوبة: 5.
(5) البقرة: 236
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 358
و حق ما را ضایع میکنند.
وَ نَسَبَنَا إِلَى غَيْرِ جَدِّنَا
ما را به غیر جدّمان منسوب میکنند. یعنی خارجی و دور از امت پیغمبر میدانند.
وَ قَالَ فِينَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِي أَنْفُسِنَا.
یک چیزهایی در مورد ما میگویند که ما درمورد خودمان نگفتیم. که حالا اینها گاهی غلوّ و افراط است و گاهی نقطه مقابلش است، یعنی تفریط است.
بنابراین کلیت آن زمان، این مسائل بسیار زیاد بوده است. یعنی این جریان کلی حاکم بر آن زمان را دارد بیان میکند؛ جریانهای مختلف که گاهی غالیان بودند… . ما نمیدانیم آن زمان چقدرسخت بوده است. حضرات فقط با دشمنانشان مواجه نبودند. شاید بتوانیم بگوییم که آنچه که در مواجهه با دشمنان داشتند و ما سختترین مصائب بر حضرات میبینیم، سادهترین مشکلات بر حضرات بوده است. مصائب حضرات بیشتر داخلی بوده است نسبت به کسانی که خودشان را مومن میدانستند. و اینها انواع و اقسام رفتارها را داشتند که گاهی منجر به اذیت و آزار امام و مومنان میشده، گاهی خودشان را به هلاکت میرساندند؛ در اثر نشناختن حدود که بعضی از یاران نزدیک حضرت وقتی کشته شدند، حضرت فرمودند من گفتم این کار را نکن و اینطور نباش؛ درعین اینکه تاییدش میکردند و برای او ترحم میکردند، فرمودند که من گفتم این کار را اینجا نکن، نتیجهاش اینطور میشود. نشان میدهد که خیلی آسیب میدیدند از این کارهایی که آن حدود در آن کاملاً رعایت نشود.
درروایت بعدی میفرماید که:
17- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: أَتَيْنَا خَدِيجَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع
میگوید ما آمدیم به دیدن خدیجه – دخترِ پسرِ امام سجاد علیه السلام – پس خدیجه نوه امام سجاد علیه السلام است.
نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا
پسر دختر خدیجه از دنیا رفته؛ یعنی نوه خدیجه از دنیا رفته است. آمدیم به خاطر این نوهای که از دنیا رفته، به خدیجه تسلیت بگوییم.
یک بیبی خدیجه در شیراز است. به عنوان بی بی دختران که منسوب به همین خانم است. تا حدی که ذکر شده. تحقیقی نداشتیم.
فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ
رفتیم آنجا دیدیم که هاشمیون عدهای هستند؛ ازجمله موسی بن عبدالله بن حسن؛ همان عبدالله بن حسنی هست که عبدالله بن حسن مثنی است. فرزندش محمد بن عبدالله بن حسن همان کسی بود که ادعای مهدویت کرد. این موسی برادر آن محمد است.
فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّيْنَاهُمْ ثُمَّ أَقْبَلْنَا عَلَيْهِ
دیدیم که این موسی بن عبدالله بن حسن نزدیک آن قسمتی که خانمها نشستند، نشسته. معلوم میشود بالاخره از محارم است. ما به او تسلیت گفتیم. رو کردیم به موسی بن عبدالله بن حسن.
فَإِذَا هُوَ يَقُولُ لِابْنَةِ أَبِي يَشْكُرَ الرَّاثِيَةِ
میگوید رو کرد به آن دختر ابییشکر که مرثیه خوان بود. از این زنان جلسهای بوده که روضه میخواندند.
قُولِي[23]
یک شعری بخوان
فَقَالَتْ
او هم یک شعری را خواند.
اعْدُدْ رَسُولَ اللَّهِ وَ اعْدُدْ بَعْدَهُ- | أَسَدَ الْإِلَهِ وَ ثَالِثاً عَبَّاسَا- |
وَ اعْدُدْ عَلِيَّ الْخَيْرِ وَ اعْدُدْ جَعْفَراً- | وَ اعْدُدْ عَقِيلًا بَعْدَهُ الرُّوَّاسَا |
این را خواند که رسول خدا، بعدش اسد الاله، که همان حمزه سیدالشهداء، عموی پیغمبر، امیر مومنان، اینها را بشمار. عقیل را بشمار. همه اینها اجداد ما هستند که رئیس بودند. جزء اشراف و سران و سادات هاشمیون بودند.
فَقَالَ أَحْسَنْتِ وَ أَطْرَبْتِنِي زِيدِينِي فَانْدَفَعَتْ تَقُولُ-
خوب بود. حال ما را خوب کردی. روحیه را عوض کردی. از حالت کسالت خارج کردی. اگر میخواهی این را دوباره ادامه بده.
همان بیان اینجا شیعی تر میشود.
وَ مِنَّا إِمَامُ الْمُتَّقِينَ مُحَمَّدٌ- | وَ حَمْزَةُ مِنَّا وَ الْمُهَذَّبُ جَعْفَرُ- |
وَ مِنَّا عَلِيٌّ صِهْرُهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ- | وَ فَارِسُهُ ذَاكَ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ |
فَأَقَمْنَا عِنْدَهَا حَتَّى كَادَ اللَّيْلُ أَنْ يَجِيءَ
پیش خدیجه بودیم تا شب شد.
ثُمَّ قَالَتْ خَدِيجَةُ سَمِعْتُ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
در اینجا خدیجه – نوه امام سجاد علیه السلام – اینگونه بیان کرد: امام باقرعلیه السلام میشود عموی خدیجه. عمر در حقیقت برادر امام باقر علیه السلام است.
وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّمَا تَحْتَاجُ الْمَرْأَةُ فِي الْمَأْتَمِ إِلَى النَّوْحِ لِتَسِيلَ دَمْعَتُهَا
زنان نیاز دارند تا مرثیهخوانی بشود برایشان تا فشار درونشان تخلیه بشود و اشکشان جاری بشود.
وَ لَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً
اگر این اشک جاری نشود کم کم حرف های غیر صحیح از زبانش خارج میشود. اینها خیلی زیباست. اگر این نشود، ناسپاسی نسبت به خدا ایجاد میشود.
فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ فَلَا تُؤْذِي الْمَلَائِكَةَ بِالنَّوْحِ
اگر هنگام شب فرا رسید، دیگر شب مرثیهخوانی نکنید. چقدر زیباست اینها. هر کدام از اینها جهت روانشناسی چقدر کار از اینها میآید و نتیجه دارد. شبانه روزی نکنید این را. شب ملائکه اذیت میشوند در نوحهخوانی.
که این هم از عجایب است.
ثُمَّ خَرَجْنَا فَغَدَوْنَا إِلَيْهَا غُدْوَةً
وقتی این حرف را زد، ما دیگر برخاستیم که برویم. فردا صبح دوباره رفتیم همین خانه. معلوم میشود این خانم – خدیجه، نوه امام سجاد علیه السلام – مرکزیت و محوریتی داشته است که همه جمع میشدند. خانم باشخصیتی بوده که همه جمع میشدند، این مصیبتی که برایش وارد شده، یک مصیبت سادهای نبوده است. این رفت و آمدها توجیه داشته است.
فَتَذَاكَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا[24] مِنْ دَارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ
صحبت این شد… معلوم میشود همه اینها زندگیشان در خانه امام صادق علیه السلام بوده است. عموزادگان در یک خانه زندگی میکردند. صحبت این شد که اینها از خانه امام صادق علیه السلام بلند بشوند و یک جای مستقلی بگیرند.
فَقَالَ[25] هَذِهِ دَارٌ تُسَمَّى دَارَ السَّرِقَةِ
موسی بن عبدالله گفت این خانه اسمش دار دزدی است.
فَقَالَتْ هَذَا مَا اصْطَفَى مَهْدِيُّنَا تَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ
در اثر محمد بن عبدالله بن حسن به این مبتلا شدیم. چون عنوان امام را از امامت سرقت کرد و خودش را مهدی خواند، باعث شد این داری که درونش محمد بن عبدالله بوده است، به عنوان دار السرقة خوانده بشود. معلوم میشود که از اینجا آغاز کرده بود. دزدی ظاهری مقصود نیست. دزدی مقام امامت مقصود است.
تُمَازِحُهُ بِذَلِكَ
داشت با این مزاح میکرد. او این گل را بر سر ما زد.
موسی بن عبدالله گفت بگذارید یک چیزی را برایتان بگویم که به کسی نگفتم. این بعد از واقعه بوده است.
فَقَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّكُمْ بِالْعَجَبِ رَأَيْتُ أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ
یک خبر تعجبآوری را برایتان دارم.
پدری که دعوت کرد به محمد بن عبدالله به عنوان او که فرزندش مهدی است و همه را سوق میداد – اگر یادتان باشد – وقتی که آن شخصی که آمد پیشش، دید یک پیرمردی در حال عبادت است؛ گفت تو چه کسی هستی، گفت من آن نصّابی هستم. گفتم محمد را دیدی؟ گفت آمدم از خودت بپرسم.
لَمَّا أَخَذَ فِي أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَجْمَعَ عَلَى لِقَاءِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَا أَجِدُ هَذَا الْأَمْرَ يَسْتَقِيمُ إِلَّا أَنْ أَلْقَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ
اگر امام صادق علیه السلام محمد بن عبدالله را قبول کند، همه او را میپذیرند. اگر او نپذیرد، فایده ندارد. و اجتماع و جمع صورت نمیگیرد.
فَانْطَلَقَ وَ هُوَ مُتَّكٍ عَلَيَّ
با من راه افتاد. درحالی که به من تکیه داده بود. نشان میدهد عبدالله بن الحسن سنّش زیاد بوده. چون به امام باقر علیه السلام گفته بود که تو میدانی که سنّ من از تو بیشتر است. من اَسَنّ خاندان هستم. لذا حرف من را زمین نزن. در مقابل من نایست.
فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَيْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَقِينَاهُ خَارِجاً يُرِيدُ الْمَسْجِدَ فَاسْتَوْقَفَهُ أَبِي
من هم با او بودم. رسیدیم به امام صادق، درحالی که امام صادق از خانه خارج شده بود و داشت میرفت مسجد. یعنی در خانه نرفتیم. عبدالله بن حسن او را نگه داشت. یعنی معلوم شد حضرت میخواست برود، او جلو حضرت ایستاد
وَ كَلَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَيْسَ هَذَا مَوْضِعَ ذَلِكَ نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اینجا نمیشود راجع به این مسئله صحبت کرد.
فَرَجَعَ أَبِي مَسْرُوراً
چون اینها میدانستند که امام علم غیب دارد، همین مقدار که امام فرمود بعدا صحبت میکنیم، نه نفرمودند، تلقی موافقت کرد. میگوید پدرم مسرور و خوشحال برگشت.
ثُمَّ أَقَامَ حَتَّى إِذَا كَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بِيَوْمٍ انْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَاهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبِي وَ أَنَا مَعَهُ فَابْتَدَأَ الْكَلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِيمَا يَقُولُ قَدْ عَلِمْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَّ السِّنَّ لِي عَلَيْكَ وَ أَنَّ فِي قَوْمِكَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْكَ
روز بعد دوباره راه افتادیم. با من دوباره رفت. سخن را آغاز کرد. اگر به سنّ است، من از تو اولی هستم. کسانی در قوم تو هستند که از تو بزرگتر هستند. یعنی تو الآن کوچکتر هستی. خودش را داشت میگفت.
وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَدَّمَ لَكَ فَضْلًا لَيْسَ هُوَ
______________________________
(1) أي أنشدي مرثية.
(2) الاختزال: الانقطاع.
(3) يعني موسى بن عبد اللّه.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 359
ولی خدا برای تو یک فضلی قرار داده است.
لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِكَ
اینها هم اقرار و شناخت است. کسی غیر از تو این فضل را ندارد.
وَ قَدْ جِئْتُكَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعْلَمُ مِنْ بِرِّكَ
میدانم چون تو آدم خوبی هستی و حرف ما را زمین نمیزنی، با اعتماد آمدم پیش تو،
وَ أَعْلَمُ فَدَيْتُكَ
میدانم قربان تو!
با اینکه بزرگتر است میگوید قربان تو.
أَنَّكَ إِذَا أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَيْشٍ
اگر قبول کنی، هیچکس دیگر مخالفت نمیکند. از قریش هم کسی مخالفت نمیکند. با موافقت تو همه موافق میشوند.
وَ لَا غَيْرِهِمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّكَ تَجِدُ غَيْرِي أَطْوَعَ لَكَ مِنِّي
تو اگر سراغ غیر من بروی آنها همه تابعتر هستند نسبت به تو.
وَ لَا حَاجَةَ لَكَ فِيَّ
به من حاجتی نداری. به درد تو نمیخورم. آن چیزی که تو از من میخواهی، از من در نمیآید. تو من را تابع میخواهی، من اینطور نیستم. بقیه تابعت هستند.
فَوَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّي أُرِيدُ الْبَادِيَةَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا فَأَثْقُلُ عَنْهَا
من میخواهم بروم به سمت آن زمینی که در کنار دارم، مثلاً آن خانهای که کنار شهر دارم، میخواهم بروم به آنجا سربزنم، قصد میکنم بروم؛ میبینم حالش را ندارم به این زمین یا خانه سر بزنم.
وَ أُرِيدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بَعْدَ كَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلَى نَفْسِي
از مدینه میخواهم به مکه بروم، برایم خیلی سخت است. به سختی میتوانم این کار را انجام بدهم. من حال این کارها را ندارم، من را رها کن.
فَاطْلُبْ غَيْرِي وَ سَلْهُ ذَلِكَ وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّكَ جِئْتَنِي
اگر هم کسی از تو سوال کرد، نگو که من رفتم پیش او و اینطور گفت. مسکوت بگذاری به نفع توست. بقیه را هم میتوانی با مسکوت گذاشتن جذب بکنی. اگر بپرسند و بگویی قبول نکرد خب از تو نمیپذیرند.
این هم یک راهکار است که حضرت دارد به او یاد میدهد.
فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْكَ وَ إِنْ أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ
عبدالله بن حسن گفته که مردم گردنهایشان را به سوی تو میکشند، همه دارند نگاه میکنند شما چکار میکنید.
وَ لَكَ أَنْ لَا تُكَلَّفَ قِتَالًا وَ لَا مَكْرُوهاً
درست است که تو میگویی خسته شدی و سِنّت زیاد است و حال نداری؛ البته سنّ حضرت خیلی هم نبوده است. یعنی از ما شاید جوانتر بوده در این حالت. اما داشته برای اینها عذری میآورده است. که بالاخره بگویند توان مثل جوانی نیست تا اینها دست بردارند. تو قبول کن، ما هیچ اقدامی از تو نمیخواهیم. اینکه بیایی در لشگر و همراه بشوی نمیخواهیم.
قَالَ وَ هَجَمَ عَلَيْنَا نَاسٌ فَدَخَلُوا وَ قَطَعُوا كَلَامَنَا
یک دفعه یک عدهای وارد جلسه شدند. دیگر نمیشد حرف زد. چون قیام بود و اینها مخفی بود.
فَقَالَ أَبِي جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فَقَالَ نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ
بالاخره چه میگویی؟! جواب ما چه میشود؟! انشاء الله دوباره همدیگر را ببینیم؛ از این ستون تا آن ستون فرج است.
فَقَالَ أَ لَيْسَ عَلَى مَا أُحِبُّ
آنی که من میخواهم مقصودتان است؟
فَقَالَ عَلَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ إِصْلَاحِكَ[26] ثُمَّ انْصَرَفَ حَتَّى جَاءَ الْبَيْتَ فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَى مُحَمَّدٍ فِي جَبَلٍ بِجُهَيْنَةَ يُقَالُ لَهُ الْأَشْقَرُ عَلَى لَيْلَتَيْنِ مِنَ الْمَدِينَةِ فَبَشَّرَهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طَلَبَ
آنی که تو میخواهی منتها با اصلاحی که دارد. پدرم خیلی خوشحال به خانه برگشت. به پسرش محمد بن عبدالله که او را امام زمان خوانده بود، نامه نوشت. آن چیزی که میخواستی شد.
یک روز و دو شب فاصله بوده است بین آنجا تا مدینه.
حاجتش برآورده شده بود؛ آن چیزی که میخواست.
ثُمَّ عَادَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَوُقِفْنَا بِالْبَابِ
بعد از سه روز رفتیم در خانه امام صادق علیه السلام. خود عبد الله بن حسن میگوید.
وَ لَمْ نَكُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ثُمَّ أَذِنَ لَنَا
قبلا متوقف نمیشدیم. اما این دفعه متوقف شدیم.
فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ فِي نَاحِيَةِ الْحُجْرَةِ وَ دَنَا أَبِي إِلَيْهِ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عُدْتُ إِلَيْكَ رَاجِياً مُؤَمِّلًا قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِي وَ أَمَلِي وَ رَجَوْتُ الدَّرْكَ لِحَاجَتِي
حالا دیگر با امید آمدیم. دیگر امید داریم به آن حاجتمان برسیم.
از اینجا حالا یک دفعه کار ناملایم میشود.
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ابْنَ عَمِّ إِنِّي أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهَذَا الْأَمْرِ الَّذِي أَمْسَيْتَ فِيهِ
صبح تا شبت را داری صرف امری میکنی که مربوط به تو نیست. دعوت به اینکه امامت با پسر توست.
وَ إِنِّي لَخَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ يَكْسِبَكَ شَرّاً فَجَرَى الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا حَتَّى أَفْضَى إِلَى مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ
این به ضررت خواهد شد. رسید به آن جایی که عبدالله بن حسن دوست نداشت.
یک دفعه بغضهای خفته او روشن شد.
وَ كَانَ مِنْ قَوْلِهِ بِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ الْحُسَيْنُ أَحَقَّ بِهَا مِنْ الْحَسَنِ
چرا امام حسین احق شد به اینکه فرزندانش بشوند امام نه فرزندان امام حسن. فقط بحثشان بین امام باقر و امام صادق علیهما السلام نبوده است. بلکه یک دفعه از مبدا کار مشکل داشتند.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَ اللَّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَيْنَ وَ كَيْفَ ذَكَرْتَ هَذَا قَالَ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ ع كَانَ يَنْبَغِي لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ يَجْعَلَهَا فِي الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ
خدا رحمت کند حسن و حسین را؛ این چه حرفی است که میزنی؟! مقصودت چیست؟! امام حسین باید وقتی میخواست از دنیا برود، به فرزند بزرگتر امام حسن وصیت میکرد نه فرزندان خودش.
این از آن چیزهایی است که آدم یک جا که مخالفت از او شکل میگیرد، ریشهدار است. اگر آدم برگردد عقب، میبیند این مخالفت تنها یک مخالفت عملی ساده نیست. از یک اصل اساسی نشات میگیرد؛ این ریشهیابی است. خیلی حرف سختی است. خیلی باید خدا به آدم رحم بکند.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَنْ أَوْحَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَوْحَى إِلَيْهِ بِمَا شَاءَ
خدا آنی را که خواست امر کرد که وصیاش چه کسی باشد. مگر دل پیغمبر بود که هرکه را بخواهد، وصی قرار بدهد؟
وَ لَمْ يُؤَامِرْ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ
خدا با کسی مشورت نکرد که در امر خلقش!
وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ ص عَلِيّاً ع بِمَا شَاءَ فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ
به آنچه که خدا میخواست؛ نه به آنچه که خودش میخواست. امر خدا را اطاعت کرد.
این همان نصب است. که فقط نصب خدا است. اینها فکرشان این بوده است که به انتخاب خودشان بوده است. اصلاً مفهوم امامت برای اینها حل نشده بوده. اینها به عنوان اینکه این فاضل و عالم است فقط میشناختند؛ نه به عنوان اینکه امام است و وجوب طاعت دارد؛ چون امام است به نصب خداست. اینها تازه اهل بیت حضرات معصومین هستند. اینها در خانه حضرات رشد کردهاند. ببینید از افراد دیگر چه توقعی است. این دورهای که ما در آن قرار دادیم که امام به عنوان امام شناخته میشود، برای اینها خیلی زحمت کشیده شده است که الان ما به این راحتی میپذیریم که امام با غیر امام متفاوت است. اینها جزء بزرگان خاندان امامت بودند.
وَ لَسْنَا نَقُولُ فِيهِ إِلَّا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ تَبْجِيلِهِ وَ تَصْدِيقِهِ فَلَوْ كَانَ أَمَرَ الْحُسَيْنَ أَنْ يُصَيِّرَهَا فِي الْأَسَنِّ أَوْ يَنْقُلَهَا فِي وُلْدِهِمَا يَعْنِي الْوَصِيَّةَ(توضیح ضمیر یصیرها) لَفَعَلَ ذَلِكَ الْحُسَيْنُ
ما در مورد امیرالمومنین نمیگوییم. اگر امام حسین امر شده بود به اینکه کجا را قرار بدهد همین کار را میکرد. امام حسین تابع امر بوده است، نه تابع خودش.
وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِي الذَّخِيرَةِ لِنَفْسِهِ
اینطور نیست که امام حسین پیش ما متهم باشد که بگوییم فرزندان خودش را ترجیح داد. حضرت که داشت میرفت وقتی حضرت دارد میرود چیزی که برای خودش نمیخواهد.
فکر نکنیم اینها از ما دور است. ما هم در تبعیتهایمان، آن جایی که با ما تطابق دارد، راحت میپذیریم. آن جایی جای که مطابق میل ما نیست، تفسیر و تاویل میکنیم تا مطابق میلمان بشود.
وَ لَقَدْ وَلَّى وَ تَرَكَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّهُ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ-
امام حسین علیه السلام را اینگونه نگو! امام حسین هم جد توست از جهت مادری، مادر عبدالله بن حسن، فاطمه بنت الحسین بوده است. از طرف عمو هم که بوده است.
فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ
تو بزرگ خانوادهای. اگر درست بگویی، چه کسی از تو اولی است.
وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ
اما اگر حرف زشت بزنی و بد بگویی فیغفر الله لک
أَطِعْنِي يَا ابْنَ
از من اطاعت کن.
_____________________________
(1) في بعض النسخ [إصلاح حالك] و في بعضها [صلاحك].
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 360
عَمِّ وَ اسْمَعْ كَلَامِي فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ
تا گفت که و ما لامر الله من مرد، امر خدا برگشت ندارد؛ یعنی تو میروی، امرت را انجام میدهی و کاری به اطاعت من نداری. پدرم چون میدانست امام صادق علیه السلام علم غیب دارند فهمیدند که کار برایشان درست میشود و به یک حکومتی میرسند. با اینکه حضرت میگویند کارت غلط است، اما میفرمایند تو میروی و کارت را میکنی.
فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ الْأَخْضَرُ[27] الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا
خوشحال نشو به این خبری که دادم. یک روایتی بود از پیغمبر؛ این روایت مشهور بوده است. میدانستند که یک کسی اینطور قیام میکند و کشته میشود. امام صادق فرمودند مصداق این روایتی که گفتند پسر توست؛ پسر تو همانی است که شنیدی ها! آن احول اکشف اخضر؛ احول یعنی لوچچشم. اکشف هم که یعنی آن موی پیشانیاش برگشته باشد. اخضر هم که رنگش تیره بوده. میگوید آن کسی که گفتند المقتول بالسده، پسر توست. میگوید مصداق او نیست. یعنی همه روایت را میدانستند.
در ادامه با حضرت مخالفت میکند و ابراز ناراحتی میکند. حضرت شروع میکند تمام جریان محمد بن عبدالله را برای او نقل میکند. حتی چطوری حمله میکنند، چطوری کشته میشود.
بعد حضرت میفرمایند موسی بن عبدالله هم گوش نمیکند. حضرت میگویند آنجا رسیدی گوش نکردی، محمد کشته شد. بعد ابراهیم کشته میشود. بعد آواره میشوی. بعد از بنیعباس امان بخواه نجات پیدا میکنی. موسی میگوید من رفتم بعد از این گذشت، همه اینها واقع شد. جزء به جزء که امام صادق فرموده بود، واقع شد. محمد با همان ترتیب کشته شد. بعد ابراهیم بن عبدالله کشته شد. یک روز یادم افتاد که من دربه درهیچ جا امان ندارم، اقلاً بروم امان بخوانم. حاکم عباسی که برای حج آمده بود، رفتم پیشش. مدتها فراری بودم. گفتم من جای موسی بن عبدالله را میدانم جایت را به تو میگویم به شرطی که به من امان بدهی. گفت امان میدهم. گفت بنویس. اماننامه نوشت. بعد گفت موسی بن عبدالله خودم هستم. حتی امام کاظم علیه السلام آنجا بود. میگوید یک کلام دروغی هم گفتم. گفتم پدر این، همه اینها را برای من گفته بود و حتی اینکه من از تو امان میگیرم، بعد گفتم سلام هم به تو رساند. این را دروغ گفتم. حاکم 5000 دینار به امام کاظم داد. امام کاظم هم 2000 دینار را به من داد. با اینکه من دروغ گفتم و وصیت پدرش را گوش ندادم، 2000 دینار به من داد.
حالا چقدر نکات اعتقادی از آن در میآید و …. .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 358” دیدگاه میگذارید;