بسماللهالرحمنالرحیم
الحمد لله رَبِّ العالَمِین والصلاه والسلام علی محمد و آله الطاهرین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه دوستان عزیز داریم. انشاءالله که همهمان، مورد تایید دائمی خدای سبحان و امام زمان عَجَّلَاللهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریف باشیم.
در محضر روایات نورانی کافی شریف در « بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَة»[1] بودیم که در این باب قضایایی را مرحوم کلینی نقل میکند که هر قضیه دلالتی بر اثبات امامت دارد. تا یاد بگیریم مدل های مختلفی که در طریق اثبات است از آن استفاده بکنیم. غیر از اینکه در هر کدام از این ها هم یک قوت دیگری در رابطه ما با ولیّ ایجاد میشود. چون بروز و ظهور کمالات اینها بوده در اثبات، برای ما هم یک یقین بیشتری ایجاد میشود. غیر از اینکه حجت بالاتری برای ارائه پیدا میکنیم، خودش یقین بیشتری برای ما ایجاد میکند.
سه مورد از این وقایع را تا الآن در محضرش بودیم. یکی از آن، بحث خَداش بود که در جریان جمل از طریق طلحه و زبیر آمد و آن جریان مفصّل و زیبایی که پیش آمد برای خَداش.
دومی بحث کسی بود که درحقیقت در نهروان با امیر مومنان بود و دچار شک شده بود و آن وقایعی که پیش آمد، شکش را به یقین تبدیل کرد که امیر مومنان بر حق است.
وسومی مربوط به آن حبابه والبیه بود که حبابه والبیه و آن جریانات صاحبة الحصاة که آن مُهری که بر سنگ زده شد و از امیر مومنان تا امام رضا علیه السلام را این خانم عمر پیدا کرد و هر کدام از اینها یک زمان میآمدند و آن مهر امامت را آنها بر آن سنگ قرار میدادند و طبع ایجاد میشد و مُهر قرار داده میشد و در آن سنگ، آن مُهر دیده میشد که به اصطلاح یک آیت و معجزه بود.
این جریان سوم را که اولاً تا امام رضا علیهالسلام ادامه پیدا کرد که خود این تا امام رضا علیهالسلام بودنش یک بشارتی بود که آن بشارت تا زمان امام رضا علیهالسلام، برای امامت اختلاف بود.
از بعد از امام، دیگر چنین اختلافی، در کار نبود. لذا این خانم هم در زمان امام رضا از دنیا رفت. حالا اینکه این یک واقعه بوده و یک خانم بوده به نام حُبابه والبیه، یا دو نفر دیگرهم از خانمها بودند که چنین مسئلهای را داشتند در مسئله روایات ما مختلف است.
از جمله این روایتی که امروز در محضرش هستیم، که روایت چهارم است، که عرض کردیم فرزند آن حبابه والبیه را بعداً خلاصه در روایات بعد آمد، زمان امام عسگری علیهالسلام وجای مُهر خالی، یک مورد دیگر باقی مانده بود، و آن را هم امام حسن عسگری علیهالسلام مهرشان را زدند و نشان دادند که ادامه همان سیری است که خود آن مادر طی کرده بود، حالا نوادهشان، در حقیقت، سه امام دیگر را که امام جواد علیهالسلام، و امام هادی علیهالسلام و امام عسگری باشد را، آن هم استیفا کرده بودند و آن مهر را بر آن سنگ زده بودند.
در این روایت شریف این را به اصطلاح – این روایت چهارم – بیان میکند. اما به اُمّ غانِم نسبت میدهد؛ فرزند اُمّ غانم. که از فرزندان اُمّ غانم است که در آن روایات نشان میداد که این حبابه والبیه است. حالا ممکن هم است که حبابه والبیه که او هم به یمن منتسب بود و این هم فرزند یمنی هست یک نفر باشند. اما در عین حال منافاتی هم ندارد که اینها دو نفر باشند و هر دو این معجزه برای اینها وارد شده باشد و این کمال ایجاد شده باشد. مشکلی هم ندارد. چون تعدد آیات در این مسئله هیچ اشکالی ایجاد نمیکند. چنانچه بسیاری، اینها را متعدد دیدند و از نسب اینها و سلسله نسبی اینها، اینها را یکی ندیدند. سه نسب و سه دسته دیدند. اشکالی هم ندارد. حالا این مورد دوم است؛ منتها مورد دوم، قسمت دوم. یعنی در مورد اول، حبابه والبیه قسمت اول را از امیر مومنان تا امام رضا را نقل کردند. در مورد دومی، از امام رضا را تا جریان امام عسکری علیهالسلام را نقل میکنند؛ در محضرش هستیم.
میفرماید که در روایت شریف:
4- مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مُحَمَّدٍ عسکری علیهالسلام[2]
نزد امام عسکری علیهالسلام نشسته بودیم
فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ عَلَيْهِ،[3]
برای یک فرد یمنی از حضرت اجازه خواستند که بر ایشان وارد بشوند
فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ طَوِيلٌ جَسِيمٌ[4]
یک فرد چهارشانه درشت قد بلند و چاق. هم قد بلند بوده و هم فربه. چاق زننده هم نبوده است. جسیم بوده. همه هیکل درشت بوده است. یعنی خلاصه تمام این، خود این هم بالاخره از آن خانمی که این همه عمر کرده بود، 235 سال، معلوم میشود نژاد قوی داشته است که این همه هم قابلیت داشته و عمر کرده، بالاخره چنین فرزندانی هم بعد نیست؛ چنین فرزند چهارشانه و قوی.
فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ [5]
به حضرت که سلام داد، به عنوان ولی سلام داد. مثل اینکه بگوییم السلام علیک یا ولی الله. این ولیّ، قبول ولایت درونش بوده که هست سلام بالولایة داد. یک وقت هست که سلام میدهد و میگوید السلام علیک یا ابا محمد العسکری علیه السلام. یک وقت سلام بر ولی بودنش، که قبول را اظهار کرده، اشباع کرده در درونش، که سَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ ؛ یعنی کاملاً برایش این مسئله روشن بود و با این سلام.
فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ [6]
حضرت سلامش را قبول کرد و جواب سلام او را داد. یعنی این هم باز سلام و جوابها بسیارمختلف است.
انسان سلام میکند، جواب میگیرد. رَدَّ عَلَیهِ بِالقَبول؛ یعنی مثل ایجاب و قبول که میگوییم؛ سلامعلیک جواب سلام مثل اجابت و قبول میماند.
این هم رَدَّ عَلَیهِ بِالقَبول، حضرت سلامش را قبول کرد. یعنی، همانطور که جواب دادن سلام، مانند جواب دادن با ولایت بود، این جواب هم جواب ولایی مانند بوده که این تعبیر هم اینگونه است. و الا میگفت فرد علیه السلام. چنانچه در بسیاری از موارد، به همین عنوان، فرد علیه بالقبول؛ با قبول در حقیقت این، مثل اینکه سلامش را پذیرفت. مثل اینکه در قرآن میفرماید فتقبلها ربها بقبول حسن. که مریم را خدای سبحان قبول کرد که این نذری را که مادر کرده بود، خداوند مریم را قبول کرد. این خود قبول، یک حالتی است که رد علیه بالقبول.
وَ أَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ [7]
و حضرت خواستند از شخص که بنشیند.
فَجَلَسَ مُلَاصِقاً لِی [8]
این داودبن قاسم جعفری میگوید وقتی که نشست، چسبیده به من نشست؛ یعنی کنار من نشست. ملاصقا لی؛ تاکنون او را ندیده بودیم.
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَيْتَ شِعْرِي مَنْ هَذَا [9]
کاش او را میشناختم که چه کسی بود که اینگونه معلوم میشود هم سلامش با این حالت بوده و هم جواب حضرت با این حالت بوده که درونش ملاطفت و حالت لطف بوده. کاش او را میشناختم.
فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسّلام[10]
میگوید همین که من به ذهنم آمد
فقلت فی نفسی[11]
حضرت جواب دادند.
ببینید اینها هم به هر حال بسیار زیباست. یعنی ترسیم صحنه را بکنید. ترسیم صحنه در روایات؛ بعضی از راویان در ترسیم صحنه، بسیار زیبا مهارت دارند. جزئیاتی را که برایشان جذاب بوده، اثرگذار بوده، ترسیم کردند. لذا خیلی بیمیل از این مقدمات عبور نکنیم.
مثلاًحدیث عنوان بصری آنقدر مقدماتش زیباست تا میرسد محضر امام صادق علیهالسلام، به طور کلی ترسیم صحنه اش از قبل و حال رسیدن و … همهاش زیباست، همهاش درس است. همه اش در حقیقت تاثیر گذار است. لذا این روایات، آن ترسیم صحنهاش و مقدمات و مؤخرات و جوانبش گاهی آموزندگی اش از خود آن متن کمتر نیست. چون داشته رابطه یک مومن را با امام و ارتباط امام با این مومن را در آن صحنه عمل نشان میداده. همین قبول امام. انسان تصویر بکند. محضر امام برسد. با یک شوقی بر ولایت به حضرت اقرار بکند و سلامش را بر این قرار بدهد. حضرت بپذیرد. کانه حضرت ولایت او را پذیرفتهاند.
این چون، سلام بر ولایت داده، حضرت هم قبول کرده، ولایت او را پذیرفته. یعنی با این جواب، ولایتش را پذیرفته. اینها بسیار زیباست. انسان به اینها بسیار شوق پیدا میکند. اقلش این است که حسرت پیدا بکنیم که کاشکی ما هم مثلاً یک چنین حالی برایمان پیش بیاید. این حسرت هم اثر دارد. خودش برایش فعلیت پیدا میکند
انشاءالله. بعد میفرماید که وقتی من گفتم که لیت شعری من هذا، ای کاش من میشناختم او چه کسی بود، در درونم، نزد خودم گفتم؛ فقال له محمد علیهالسلام، امام عسکری علیهالسلام فرمودند،
«هَذَا مِنْ وُلْدِ الْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ آبَائِي ع فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِم»[12]، این فرزند…، مِن وُلدِ، نه فرزند بی واسطه مقصود فقط باشد. مِن وُلدِ، این اگر به اصطلاح بی واسطه بود، میفرمودند ولد صاحبه. اما من ولد فرمودند. یعنی از فرزندان است. این از فرزندان ممکن است که با واسطه باشد. مانعی هم ندارد که ظاهراً اینگونه هم بوده که آنقدری هم که نقل میکنند، با واسطه بوده.
آن خانم عمرش طولانی بوده است. عمر فرزندان که طولانی نبوده است. یعنی آن خانم حدود 235 سال عمر کرده بوده؛ آن خانم حبابه والبیه. اما فرزندانش ممکن است اینگونه نبوده باشند.
این خانم هم، که اگر کس دیگری غیر از حبابه والبیه هم باشد، او هم عمرش طولانی بوده است. چون از زمان امیرالمومنین علیهالسلام تا زمان امام رضا علیه السلام را خود این خانم درک کرده بود؛ همانطور که در این روایت هم میفرماید. و ادامهاش را فرزندانش درک کردند. از زمان امیرالمومنین علیهالسلام تا زمان امام رضا علیهالسلام که در زمان امیرالمومنین، خانمی باشد که آمده و آن جریانات را ایجاد کرده، بالاخره باید تا آن موقع، حداقل ۲۰ سالش باشد تا زمان امام رضا، مثلاً سال ۲۰۰ میشود. یا بطور تقریبی، ۱۸۰ سال و خوردهای. پس اقلاً او بابد این ۱۸۰ سال را طی کرده باشد و مثلاً ۲۰ سالش هم باشد که مثلاً ان دوره، مثلاً حدود ۲۰۰ سال را باید بالاخره ناقابل طی کرده باشد و داشته باشد.
این هم، همه بشارتها برای خانمها است که حامل این جریان تایید امامت، هر سه که ذکر شدهاند، هر سه نفر خانم هستند. عجیب هم است. چه سه نفر باشند و چه سه نفر، یکی باشند، هر سه در حقیقت، این حامل مسئله به هرحال خانمها هستند.
سپس میفرماید
هذا من ولد الاعرابیه صاحبه الحصاه الَّتِي طَبَعَ آبَائِي علیهمالسلام فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فَانْطَبَعَتْ [13]
آن خانمی که به اصطلاح سراغ آباء من و پدران من رفتند، مهر اینها را به اصطلاح بر این سنگریزه خواستند و آنها زدند و این منطبع شده بر این سنگریزه.
وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ[14]
حالا آن سنگریزه در دستش است و نزد من آمده است تا من هم مُهرم را بر او بزنم. یعنی پیشینیان همه زدهاند. آبائی یعنی از امام هادی علیهالسلام، امام جواد علیهالسلام، امام رضا علیهالسلام تا امیرالمومنین علیهالسلام،
و قد جاء بها معه يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا [15]
که آمده من هم آن مُهر را بزنم.
یعنی امام هادی و امام جواد و امام رضا تا امام علی علیهم السلام همه مهر زده اند.
ثُمَّ قَالَ هَاتِهَا [16]
آن سنگت را بده،
فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِي جَانِبٍ مِنْهَا مَوْضِعٌ أَمْلَسُ [17]
آن سنگ را داد.
در یک جهتی از این جهت سنگ، یک جای خالی مانده بود. معلوم میشود بالاخره یک سنگی بوده، حالا به اندازه یازده عدد مهر، روی این میخواهد خورده باشد. که هر مهری هم به اندازه یک انگشتری بوده که روی این زده میشده. در نظر بگیرید یک سنگی باید باشد که حالا اسمش را هم حصاه میگذارند. حالا تصور یک سنگریزه آن اندازهای نکنیم که هربار مهر میخورد.
حالا سنگریزه که میگویند، حالا مثلاً یک تکه سنگ، شاید اندازه کف دست. در بعضی از جاها هم ذکر شده که مثلاً اندازه کف دست کوچکی بوده که یازده عدد جای مهر برای آن باشد. چون بعضیها فکر میکنند ابن روی همدیگر زده شده بوده؛ نه، روی همدیگر نیست. این قرینه در اینجا این هست که بر روی هم نبوده. میگویند در آن سنگریزه یک جای خالی باقی مانده بود که بقیهاش جای مهرهای قبلی پر بوده.
معلوم میشود که هرکدام از این حضرات در یک جای خالی میزدند که این آخرین جای خالی باقی مانده که از این روایت این قرینه استفاده میشود.
و فی جانب منها موضع املس؛ یک جای خالی بوده. فاخذ املس یعنی همان جای صافی که مهر روی آن انطباعی نشده بود. خالی و صاف بود. یک جای صاف باقی مانده بود.
فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَطَبَعَ فِيهَا فَانْطَبَعَ فَكَأَنِّي أَرَى نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ- الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ [18]
حضرت آن قسمت را گرفتند،
حضرت هم آن انگشترشان را بر روی آن جای خالی قرار دادندو آن سنگ، این حالت مهر را گرفت.
و وقتی میخواستند بر روی سنگ مهر بزنند، گاهی انگشتر را از دست خارج میکردند.
این خاتم هایی که زده میشده بر این سنگ، اسم های حضرات بوده است. چون اینان میخواستند که حتماً اسم بماند. با اینکه حضرت امام عسکری علیهالسلام هم، خاتمشان، چیزهای دیگری داشته که ذکر شده، ولی این اسم است. این نشان میدهد که این خاتم، اسمهای حضرات بوده که بر این زده میشده که خودش دلالت بر امامت باشد که اسمها یکی پس از دیگری آمده.
فکانی، این شخص میگوید من هم خلاصه داشتم خیلی خوب نگاه میکردم، دقت میکردم.
کأن من الان هم آن نقش را دارم میبینم که بر آن نوشته بود الحسنبنعلی. که این خاتم با این در حقیقت کتابت که بر این زده شد که الحسنبنعلی بر آن سنگ نقش گرفت
فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ رَأَيْتَهُ قَبْلَ هَذَا قَطُّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ [19]
میگوید حالا که این واقعه تمام شد، این یمانی کنار من نشسته بود، از او سوال کردم که اینگونه که مثلاً تو را معرفی کرد که فرزند چه کسی هست و کارش چیست و آمده؟ انگار مثلاً قبلاً آمده بودی؟! صحبتی شده بود و حضرت تو را میشناخت و بعد هم قرار بوده بیایی و حضرت هم کار تو را میدانسته و فرموده بود او برای این کار آمده و برای تو انجام داده. آیا قبلاً حضرت را دیده بودی؟ آن شخص گفت من اصلاً حضرت را ندیده بودم.
وَ إِنِّي لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلَى رُؤْيَتِهِ [20]
خیلی وقت هست که دلم میخواهد حضرت را ببینم.
همانطور که میدانید امام حسن عسکری علیهالسلام، دیدارشان هم به همین سادگی و آسانی امکانپذیر نبوده. چون از ابتدا امام عسکری علیهالسلام در حصر بوده. لذا رفت و آمدها خیلی سخت بوده. لذا میگوید خیلی وقت است که منتظر بودم حضرت را ببینم؛ حریص علی رویته. ندیدن این ها دلیل بر اینکه نمیآمدند و حال نداشتند و مشغول کارهاشون بودند، نبوده. بلکه دلیل بر این بوده که امکان رفت و آمد به صورت عادی برقرار نبوده است. فقط خصیصینی را یا جریاناتی را که خود حضرات به نحو خاصی اجازه میدادند محقق میشده است تا دیدار بشود. که میفرماید
حَتَّى كَانَ السَّاعَةَ أَتَانِي شَابٌّ لَسْتُ أَرَاهُ فَقَالَ لِي قُمْ فَادْخُلْ [21]
همین ساعت اخیر و همین لحظه اخیر، یک جوانی آمد به من گفت داخل شو و من هم داخل شدم.
فَدَخَلْتُ ثُمَّ نَهَضَ الْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ [22]
بعد از اینکه مهرش را گرفت، بلند شد.
اصلاً ادبش و ادبیاتش یک ادبیات شخص کاملاً درحقیقت عالمانه است. او میگوید که حالا کسی اینگونه آمده،
خیلی تعبیرش زیباست. نمیگوید مثلاً رحمت و برکات خدا را بر او میخواهد. چون میداند که ما بر آن ها نمیتوانیم دعا بکنیم. اما از خدا میخواهد. زبان یک زبان ولایی است. ادبیاتش یک ادبیات ولایت شناس است.
دنبالهاش، ذریة بعضها من بعض. ببینید این همان تضمین آیه شریفه است که میفرماید که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿33﴾ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿34﴾[23] که این کسی که مطلع و وارد است، میتواند این تعبیر را که ذریّه بعضها من بعض؛ که این سلسله و زنجیره است. یک اصل اساس و واحد است. ذریة بعضها من بعض.
ادبیات یک ادبیات ولایی و الهی است که نشان میدهد شخص یک شخص ساده و عامیای که همینطور آمده باشد نیست. یک انسان عالم و وارد است. آیات قرآن را در بهکارگیری ادبیاتش تضمین میکند.این هم یک ادبیات است که انسان یاد بگیرد تسلطش بر قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهمالسلام به گونه ای باشد که ادبیاتش یک ادبیات تضمین شده از آن کلمات باشد. چون آنها با کمال سلطه و بیان این بیان را دارند، کسی که در ادبیات بهکارگیری شده، هم از آن ها به کار میگیرد و تضمین میکند، خود این یک نحوه ارتباط ولایی است. خود این یک سبک زندگی است که سبک زندگی و حشرش را با ادبیات ولایت و قرآن قرار میدهد. ملاحظه کنید جلسه قرآن را عرض کردم که در آنجا سبک زندگی در رابطه با قبله چگونه بود، اگر خاطر شریفتان باشد، که عرض شد که باید یاد بگیریم که زندگی را از محسوسترین مرتبه ظاهر تا معقولترین مرتبه باطل میکشاند. اینگونه نیست که بگوییم فقط ما در مرتبه معقول باید حواسمان باشد. تمام نگاه دین بر این است که باید آن نظام باطنی تا ظاهر ظاهر کشیده بشود. یعنی، خدای سبحان در تعلیماتش، ادبیاتش و احکامش و تمام آن چیزی که در دین قرار داده است، از ظاهری ترین و محسوس ترین مسئله انسان را میخواهد به باطنی ترین بکشاند. این مدل زندگی، زندگی الهی است. لذا میبینید تا آخرعمر پیغمبراکرم و اهل بیت هم تمام احکام جاری و ساری بوده. تمام زندگی شان محسوسا الهی بوده است. این یک مدل است که انسان باید ببیند ما امروز در کجا هستیم. نمازمان فقط یک رابطه است. اما بقیه زندگیمان منفصل است. بو و رنگی درونش نیست. به فرمایش آیت الله بهجت، اگر کسی زندگی ما را با زندگی یک غیر مومن نگاه بکند، در نگاه عادیاش تفاوتی در دو زندگی ما نمیبیند. یک جایی که ما نماز میخوانیم معلوم میشود که ما با او فرق میکنیم که او این نماز را نمیخواند. اما همه کار و ادبیات و رفتار او و ما یکی است. این مشکل است. خیلی زیباست که رفتار ما، سبک زندگی ما، گفتار و ادبیات ما هم باید متفاوت باشد. نگوییم این ها محسوس است و ظواهر است. همین ها عمق ایجاد میکند. همینها ظاهر زندگی را میسازد. دشمن ما الآن دنبال این است که سبک زندگی ما تغییر بکند. وقتی سبک زندگی تغییر کرد، خود به خود آن عمق عقبه وجودیاش هم دنبالش میآید. این ها منقطع نمیتواند باشد. وقتی که انسان از آن حالت اسراف در نظام دینی خوردن و پوشیدن و رفتن و خرجش، برایش عادی شد، خود به خود آن ادبیات و عقبه آن محرومیت از خیلی از کمالات پیش میآید. چون اسراف به دنبالش این ها را میکشاند، که خدا مسرف را دوست ندارد. آن مطرودیت انسان با همین اسراف های ظاهری محقق میشود و عقبه اش دنبالش میآید.
لذا اینها را بنده تعمّداً روی این جزئیات دقت میکنم. چون آنچه گمشده امروز ما است این است که از بس فرهنگ مهاجم مقابل ما در نظام ظاهری قوی است و ما عقب نشینی کردیم در نظام ظاهری از مواضعمان، حتما باید یک تعریف دوباره و یک هجمه دوباره نسبت به فتح این سنگرهای ظاهری داشته باشیم. و این بهترین راهش در همین ادبیاتی است که در آیات و روایات ما به این مسئله تصریح میکند و تاکید میکند.
در پاسخ: پیغمبر اکرم که آمدند، اگر ببینید دوران سیطره که پیغمبر ایجاد کردند، سیطره ادبیات شرک آمیز و سبک زندگی شرکآمیز را از همین ظواهر شروع کردند. نمیگویم عمق باطنی نباید باشد. اما سبک زندگی ظاهری است که آن عمق را تثبیت میکند. یعنی اینکه آن عقبه معنا و مفهوم و عقبه یافت و فکر وقتی به ظهور کشیده میشود تثبیت میشود. تا وقتی به ظهور کشیده نشود، در یک حدی مثل بایگانی غیر فعال ذهن باقی است. وقت نماز میبینیم انسان احساس مسلمانی میکند. اما وقت رفتن و در بازار بودن و خانه بودن و آمد و شد و خوردن و خوابیدن، آن حالت را ندارد. این عقبه مسلمانی ضعیف میشود. اگر در هر لحظه ای – مثل همان جریان قبله که در درس المیزان گفتیم – ارتباط با خدا و ارتباط با ولی به عنوان قبله، در هر لحظه دیده شد؛ ،خوردن است رو به قبله خوردن است، خوابیدن است رو به قبله خوابیدن است. نشستن است رو به قبله نشستن است، خواندن است رو به قبله خواندن است. اگر تطهیر است در مقابل و رو به قبله و پشت به قبله نبودن است. این هم تعریف با قبله. وقتی هر کدام از اینها را با قبله تعریف کرد، میبیند لحظه به لحظه زندگیاش در رابطه با قبله تعریف دارد. بعد میبیند حقیقت قبله یأتوک رجالاً است؛ آمدنِ به سمت تو است. یعنی آن ولایت، حقیقت قبله است. مسجد و نماز است و هر کاری که هست، در سبک ظاهری، رابطه با قبله است که دیده میشود. وقتی دیده میشود، ما نمیدانیم. اگر بتوانیم جریان قبله را جذابیتش را در بین خودمان ایجاد بکنیم، در تبلیغ و نظام جذب دل دیگران این دیده شدن که هر کدام از مومنان تمام وجودش رو به یک حقیقتی است دائماً. همه زندگیاش یک جذابیتی دارد. مثلا در یوگا میگویند این کار را بکنید، چند حرکت را اینطور انجام بدهید. آنقدر این معما بودنو رازگونه بودن ایجاد جذابیت میکند، چه دلهایی را به سمت خودش جذب میکند. اما ما زیباترین، محسوسترین آثار زیبا و رمزگونه و جذاب را داریم که قدرت نداریم صحیح عرضه اش بکنیم تا در جذب قلوب خودمان و دیگران از آنها استفاده بکنیم. به نظر من جریان قبله از مهمترین و جذاب ترین قسمت های دین است که هنوز کم از جذابیت آن استفاده کردیم. نه در زندگی خودمان و نه در جذب قلوب دیگران از آن استفاده نکردیم. هرچه روی این فکر کنیم و کار کنیم قدرت جذبه اش بیشتر میشود.
آدم دلش خنک میشود وقتی کسی با این ادبیات الهی در محضر امام حرف میزند.
أَشْهَدُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیهالسلام وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ [24]
که من شهادت میدهم که این یک وحدت و یک واحد است.همه شما یک حقیقت واحده هستید. الان برای ما اینها ساده است. اما در آن عرصه و زمانی که خیلیها حضرات را دوست داشتند اما امام نمیدیدند، ولی نمیدیدند، آدم های خوبی میدیدند. ذریه پیغمبر میدیدند. آدمهای صالح میدیدند. اما امام نمیدیدند. اگر امام میدیدند امام را اینگونه بشناسند تا این حد، اینگونه نبوده است که آن هم فراگیر باشد.این ها خیلی نادر بوده است. این ادبیات یک ادبیات نادری است نسبت به افرادی که به کار برده میشود که یک حق است.
ثُمَّ مَضَى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ [25]
بعد از آن هم ما دیگر او را ندیدیم. کانه این شخص دنبال این بوده که این را ببیند، اما… .
ببینید بنده یک نکتهای را بگویم؛
گاهی یک واقعه، یک لحظه … حالا این سر و ته مسئله از جهت زمانی شاید نیم ساعت طول نکشیده است. ولی این نیم ساعت که این شخص میآید وارد میشود و آن حصاة را حضرت میگیرد و مهرش را بر آن میزند و این مهر در کنار مهرهای دیگر قرار میگیرد، و این شخص خارج میشود و این سلام را میدهد، حداکثر بگویید اگر یک جلسه یک ساعته، نیم ساعته بوده. اما هدایتگری این مسئله در طول تاریخ باقی مانده است. به طوری که این به عنوان آن صاحب آن سنگ از مادر تا فرزند میماند و همیشه در جبین کافی شریف ما در قسمت آن که دعوی امامت، اگر بخواهد ثابت بشود، یکی از ادله ثبات دعوت امامت، دعوی امامت که خودش یک امر عظیم نجاتبخش در کل تاریخ بشریت است، آن هم در زمان دولت ختمی و دولت خاتم و دوران امامت اوصیاء خاتم، یکی از ادلهاش به عنوان روایت، این قرار میگیرد. یک واقعه نیم ساعتی چقدر میتواند عظمت داشته باشد که مجلس درس ما را به خودش مشغول بکند. همه مکیف هم بشویم از اینکه چنین واقعهای پیش آمده؛ و برکت یک کار و زمان چقدر زیاد میتواند باشد در هدایتگری ها. حسرت اینکه عمر ما اگر هر کدام از لحظاتش بتواند یک ثبت دفاع از ولایت باشد و این تثبیت بکند قلب خودمان را و قلب دیگران را در امر هدایت، چقدر این طلب میتواند به فعلیت برسد. طلبش ایجاد بشود که یک چنین عمری انسان پیدا بکند. یک چنین برکتی در نظام زمان وجودش پیدا بکند. راضی نشویم به اینکه بخوریم و برویم. حضرت آیت الله بهجت میفرمودند خدا کند انسان گناه نکند، اگر گناه میکند یک گناه فردی باشد. اگر یک وقت، مبتلا به گناه اجتماعی شد، گناه اجتماعیاش برای یک زمان باشد. خدا نکند که انسان مبتلا بشود به یک گناه اجتماعی که در همه زمانها سرایت داشته باشد.
این مقابلش هم هست؛ خدا کند که انسان موفق به طاعت بشود. خدا کند که انسان اگر موفق به طاعت میشود، فقط طاعت فردی نباشد، طاعت اجتماعی هم باشد. که اثر در اجتماع بگذارد. خدا کند اگر انسان موفق به طاعت اجتماعی میشود، به یک طاعت اجتماعی موفق بشود که اثرش در تمام زمانها باقی بماند. چقدرمتفاوت است تا اینکه یک طاعت فردی تنها فقط باشد. این هدایتگری دارد، عمل همه کسانی که این را میبینند؛ قلبشان به اصطلاح قوت پیدا میکند عمل او هم محسوب میشود. عملش محسوب میشود. الآن این حبابه والبیه که قضیهاش را خواندیم، ببینید چقدر دلها به واسطه همین جریان، تقویت میشود، تثبیت میشود، عمل او هم محسوب میشود. این برکت وجود است دیگر. این طول وجود است. این نشان میدهد وجود بقا پیدا کرده. در زمانی منحصر نشده.
در پاسخ: خود این نقل و شهادتی که بعضی افراد دیدند، سبب قبول ما میشود. مثل معجزات موسی علیه السلام که قرآن نقل کرده است.
قَالَ إِسْحَاقُ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ فَقَالَ اسْمِي مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ- بْنِ غَانِمِ ابْنِ أُمِّ غَانِمٍ [26]
در ادامه میفرماید که من از اسمش بعد از اینکه میخواست برود، سوال کردم، اسمش چیست؟
یعنی او انتهای خودش را به مادرش میشناساند. چون آن مادر معروف بوده، همان اُمّغانمی که صاحبهالحصاه است. معلوم میشود چند واسطه، یعنی آن مادر تا امام رضا را بوده. او از امام رضا که امام عسکری را میخواسته، که فاصلهای هم نداشته، در زمان امام رضا تا امام عسکری، ۶۰، ۷۰ سال تقریباً فاصله میشود، پیش از ۷۰ سال، چند واسطه خورده بوده که این معلوم میشود که بچهها مثل مادر آن عمر طولانی را نداشتند.
وَ هِيَ الْأَعْرَابِيَّةُ الْيَمَانِيَّةُ صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِي طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ السِّبْطُ إِلَى وَقْتِ أَبِي الْحَسَنِ ع. [27]
که اُمّغانم را دارد معرفی میکند. که خود آن مادر از زمان امیرالمومنین، تا امام رضا علیهالسلام – ابی الحسن الثانی میشود امام رضا علیه السلام – مهر گرفته بود. اما از آن به بعد را فرزندان گرفتند.
حالا وارد روایات بعدی بشویم که این روایت، مختصرتر بوده.
روایت بعد
از آن روایات مهمی است که باید توجیه صحیحی نسبت به آن، انسان پیدا بکند. که ابیعبیده و زراه هر دو نقل میکنند و دو سند دارد.
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَخَلَا بِهِ [28]
وقتی امام حسین علیهالسلام، به شهادت رسید، محمدبن حنفیه سراغ امام سجاد علیهالسلام فرستاد و با هم یک جلسه ای تشکیل دادند. میگویند این جلسه آیا بلافاصله بعد از شهادت بوده است؟ اینگونه نیست که بلافاصله بعد از شهادت باشد. ابتدا مسئله را یک ترسیمی داشته باشید، چون به کار میگیرد. امام حسین علیه السلام حدود 58 سالگی به شهادت رسیدند. چون سوم هجری، حضرت به دنیا آمدند و ۶۱ هجری به شهادت رسیدند، میشود ۵۸ سال. امیرمومنان علیهالسلام، مادر محمد بن حنفیه را چه زمانی با او ازدواج کردند. بعد از جریان هجرت و تاریخ شهادت حضرت زهرا
سلاماللهعلیها بوده است. یعنی تا 11 هجرت که حتماً نبوده است. از ۱۱ هجرت به بعد بوده است. پس اگر حتی سال 11 یا 12 هجرت هم مادر محمد بن حنفیه را حضرت گرفته باشند و مادر محمدبنحنفیه هم مثلاً یک سال بعد به دنیا آمده باشد، حدوداً مثلاً شاید هم در تاریخ معلوم باشد، حداکثر سن محمد بن حنفیه 50 سال است. اگر سنش کمتر باشد که فبها.
“خلا به” در مدینه هم نیست. امام سجاد علیه السلام در مدینه ساکن هستند. معلوم میشود که حضرت که هر سال به مکّه، برای حج میرفتند، محمد بن حنفیه هم به حج رفته بودند. این در مکّه دارد ملاقات میشود، نه در مدینه.
فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ ع [29]
فرزند برادرم،
تا اینجا را محمد بن حنفیه دارد اقرار میکند که اینگونه بوده است، پیغمبر وصیت وامامت را، به اصطلاح بعد از خودش، در امیرالمومنین قرار داد، بعد به امام حسن علیهالسلام، امیرالمومنین قرار داد. و بعد به امام حسین علیهالسلام قرارداده شد. چون این وصایت با جعل و نصب است. نه اینکه خود به خود، اینها بگویند ما وصی هستیم. دفع الوصیة، یعنی نصب. همان نصبی که محقق شد که همان میراث نبوت که بود، به امیرالمومنین رسید. و میراث امامت به بعدیها رسید.
وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ [30]
پدر تو- یعنی حسینبنعلی – به شهادت رسید. در آن لحظه شهادت وصیتی نکرد. من عموی توهستم. صِنو را میگویند یعنی یک نخلی که از پایین مثلاً دو سه شاخه بزند. یعنی آن جوانههایی که از پایین میزند. میگویند چون ریشهاش واحد است، و دو سه شاخه هستند، این دو سه شاخه، صنو هم هستند، یعنی از یک ریشه، دو سه عدد هستند. مانند اینکه میگویند مثلاً برادر و کسی که پدرش و عمویش را میگویند از یک پدربزرگ هستند، اینها میشوند صنو همدیگر. پس اساس صنو این است که ریشهای که دو سه عدد جوانه بزند، آن دو سه جوانه را میگویند صنو همدیگر. در نظام انسانی هم، آن دو سه برادری که از یک پدر هستند را میگویند صنو همدیگر هستند به لحاظ آن ریشه که پدر است.
ادامه روایت میفرماید:
من عموی تو و من همریشه پدر تو هستم. یعنی آن ریشهای که پدر تو از او است، که پدر تو از امیر مومنان است، من هم از امیرمومنان هستم.
وَ وِلَادَتِي مِنْ عَلِيٍّ ع فِي سِنِّي وَ قَدِيمِي أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِي حَدَاثَتِكَ [31]
من با پدر تو برادر هستم. هردو صنو امیرمومنان از یک ریشهاش میشویم. من از او به دنیا آمدهام. این سنّ محمد بن حنفیه را تقریباً حدودش را تخمین زدیم. سنّ امام سجاد علیهالسلام دراین موقع چند سال است؟ در خلاصه روایات این هست که امام سجاد علیهالسلام حدود 20 ساله بوده در کربلا و فرزندی هم داشته؛ امام باقرعلیهالسلام هم تازه در کربلا حضور داشتند. حضرت علیاکبر که برادر بزرگتر بودند حدود 30-35 سال، سنّشان تخمین زده میشود درکربلا. و امام سجاد علیهالسلام حدود 20 سال تخمین زده میشود. حالا بگوییم 2-3 سال هم از این جریان، مثلاً از شهادت گذشته باشد، حدود سنّ امام سجاد علیه السلام دراین واقعه که الآن دارد در اینجا گفتگو میشود، 23-24 ساله است. سنّ محمد بن حنفیه حداکثر 50 سال است و کمتر. میخواهیم ترسیم سن را داشته باشیم که وقتی محمدبنحنفیه دارد میگوید که تو در حداثت و آن جوانی هستی، که بیست و چند سالهای؛ من جا افتادهتر هستم و سّن من بالاتر است. عموی تومحسوب میشوم.
فَلَا تُنَازِعْنِي فِي الْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِي [32]
با من در وصیت و امامت منازعه نکن و با من احتجاج نکن. یعنی من وصیّ باشم و من امام باشم.
حالا این بحث را سریع به دل نگیرید ها! نگویید – به اصطلاح- عجب خلاصه محمدبنحنفیه کسی.. چه..؛
هیچ چیز نگویید. صبر کنید.
زود قضاوت نکنید. بگذارید واقعه به آخرش برسد. قضاوت را در انتها داشته باشیم. که یک موقع در دلمان هم، خلجانی و خدشه ای نسبت به محمدبنحنفیه ایجاد نشود. چون نسبت به محمدبنحنفیه، قضیه ذو وجوه است. بعضی جریان محمدبنحنفیه را مدعی میدانستند، که مدعی بوده؛ و لذا جریان مختار و کیسانیه را هم مرتبط با محمدبنحنفیه میدانند. که چون ادعا داشت، مختار هم تابع شد. و به ادعای محمدبنحنفیه آن کارها را کرد. اما در اینجا این مسئله را بگذارید یک مرتبه جلو برویم. آن ذهنتان را خالی از آن مسئله نگه دارید. طبق این روایات، بگذارید آخر مسئله قضاوت را بکنیم.
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍ [33]
میفرماید عمو جان،
از خدا بترس و آن چیزی که حق تو نیست را ادعا نکن. یک سوال اول مطرح هست که آیا محمدبنحنفیه میدانسته وصایت به نصب است یا نه؟ میدانسته یا نه؟ در بالا گفت به نصب است. یک قرینه دیگرهم برایتان بیاورم که یادتان رفته. اگر برگردیم به روایات نصب حضرات معصومین؛ در جریان نصب امام حسن علیهالسلام؛ یک جلسه ای است، محمد بن حنفیه حاضر است. بگذارید روایتش را ببینیم. عن ابی جعفر علیهالسلام، در روایات نصب اشاره و نصب علی حسنبنعلی، امام حسن مجتبی علیهالسلام، در آنجا دارد که عن ابی جعفر علیهالسلام قال اوصی امیرالمومنین علیهالسلام الی الحسن علیهالسلام، امیرمومنان به امام حسن وصیت کرد. اشهد علی وصیته الحسین، امام حسین را به عنوان شهادت بر وصایتش قرار داد. و محمداً، محمد کیست؟ محمد بن حنفیه است. یعنی بر وصایت امام حسن علیه السلام دو نفر را شاهد گرفت. یکی امام حسین علیهالسلام و یکی محمد و جمیعَ وُلدِه، همه فرزندان دیگرش، و روساء شیعته؛ حضرت – امیرالمومنین – اینها را آورده. و اهل بیته، ثمَّ دفع الیه الکتاب و بالسلاح. ثمَّ قالوا، جلو همه اینها که بودند به امام حسن خطاب میکند که امرنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اَن اوصی الیک. پیغمبر به من فرمود که تو وظیفه داری که بعد از من و بعد از خودت جریان را به امام حسن بسپاری. دارد نصب را بیان میکند. و ان ادفع الیک کتبی و سلاحی. که آثار امامت و وصایت را هم در آنجا بیان کرده است. سلاح پیغمبررا که به طور مفصل در باب خودش قبلاً گفتگو کردیم. و آن کتابهایی که – حالا آن کتابها هم چه کتابهایی است – کتابهایی که نزد پیغمبر بود و آن کتابهایی که – کتاب در حقیقت جفر و جامعه بود و بعد کتابهای صحیفه فاطمیه بود، بعداً به اینها اضافه شد. همه این ها باید نزد امام باشد و از علائم وصایت است. در حالی که محمد بن حنفیه که الان هست هیچ کدام از این ها نزدش نیست. و وصیتی هم به او نشده. نصبی هم برایش قرار نگرفته است. دقت کنید میخواهم بگویم که کاملاً مسئله روشن بشود. یک موقعی ذهنها به سمت غلط نرود. که میفرماید کما اوصی الَیَّ رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، و دفع الی کتبه و سلاحه
و امرنی ان آمرک
پیغمبر به من امر کرد که به تو هم امر بکنم که اذا حضرک الموت، وقتی تو هم لحظه موتت رسید، ان تدفعه الی اخیک الحسین. تو هم در حقیقت این را به امام حسین منتقل بکنی. امیر المومنین دارد این ها را جلو همه بیان میکند. امیرالمومنین، سپس رو کردند به امام حسین علیه السلام در آن جلسه، که و قال امرک رسول الله که ان تدفعه الی ابنک. پیغمبر هم به تو امر کرد که بعد از اینکه وفات تو میرسد، تو هم این را به فرزندت این را منتقل بکنی. یعنی میشود امام سجاد، علیبنالحسین، علیه السلام. بعد به امام سجاد علیه السلام رو کردند، معلوم میشود که در زمان امیر المومنین زنده بوده است. اقلا 21 سن سال را باید داشته باشد امام سجاد علیه السلام.
بنابراین کسی که شاهد بوده، به امام سجاد هم وصیت شده، میتواند بگوید که به تو وصیت نشده و انا عمک و صنو ابیک. نمیتواند بگوید.
پس یا این روایت غلط است که میگوییم غلط نیست. پس چرا این حرف را زده است؟
این جاهل نبوده. اما چرا اینطور بیان کرده است؟
إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ إِنَّ أَبِي يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ [34]
امام حسین علیهالسلام قبل از اینکه به سمت عراق برود، وصیتهایش را به من کرد. حتی دارد که حضرت بسیاری از آثار نبوت را در مدینه نزد امّ سَلَمِه گذاشتند و بعد در آنجا امر کردند که فرزندم که بعد میآید، اینها را تحویلش بده.
وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِي [35]
این سلاح پیغمبر است که از علایم وصایت است. تو سلاح رسول خدا را نداری و میدانی که از جمله علائم وصایت سلاح پیغمبر است. پس چطور ادعای وصایت بکنی.
در پاسخ سوال: یکی از جهاتش این است که شبهه جریان نسل امام حسن علیهالسلام که بوده و زیدیه که قیام داشتند و جریاناتی که بعد پیش میآید؛ یکی از جریاناتی که میخواهد بعداً پیش بیاید و حساسیتهای خاصی که میخواهد ایجاد بکند تا راه گم بشود، مبهم بشود، در حقیقت مقداری تاریک بشود، یکی هم خود محمد بن حنفیه، یک شخصیت بسیارعظیمی بوده است، شخصیتی بوده که کشش این مسئله برایش بوده است، از جهات متعدد علمی، شجاعتها، خلاصه حالتها، آن رویکردی و آن ظهوری که از امیرمومنان در وجودش بوده، این بوده که میخواست این جریان پیش بیاید تا اقراری که در نهایت میکند برای جریان امام سجاد علیهالسلام، در نزد هر کسی که ممکن بود تشکیک ایجاد بکند، شک ایجاد بکند و درحقیقت این را اینگونه نپذیرد، و یا حمل چیز دیگر بکند، راهش بسته بشود و چون حسن ظن به خاندان ولایت اقتضا میکند که انسان آن احسن وجه را، فعلشان را حمل بکند مگر یقین بر خلاف باشد، این وجه بهترین وجهی است که برای این امر دیده میشود که جریان را اصلاً جوری قرار دادند تا هر کسی هم که میخواهد بعداً به صورت محمدبنحنفیه، به جریان محمدبنحنفیه، پیش بیاید، او را امام خودش، قرار بدهد، این، آن حجتی باشد برای آنکه آن مسئله باطل باشد.
فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ فِي عَقِبِ الْحُسَيْنِ ع [36]
اگر این ادعا را بکنی، آن چیزی که تا به حال، نسبتی که داشتی، نسبت گسسته میشود، تشتت حال پیدا میکنی. از نسل امام حسین علیهالسلام این جریان قرار گرفته. همه اینها یک حجت و بیان است.
ما الان نگاه میکنیم، برایمان خیلی روشن است که نسل امامت از امام حسین علیه السلام است. اما برای مردم از مشتبه ترین مسائل بوده است که از نسل امام حسن است؟ یا امام حسین؟ خیلی جریان متشابه بود که در آن موقع عرض کردیم.
فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِكَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ [37]
اگر هنوز شک داری و برایت حل نشده، میرویم یک جایی که حجت تمام است. میرویم پیش حجر الاسود و آنجا این مسئله را بیان میکنیم.
[1]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 343
[2]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[3]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[4]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[5]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[6]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[7]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[8]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[9]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[10]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[11]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[12]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[13]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[14]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[15]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[16]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[17]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[18]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[19]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[20]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[21]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[22]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[23] آل عمران 33-34
[24]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[25]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[26]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[27]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 347
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[33] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 348
در این مورد یک بازخورد بنویسید