بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در روایت قبلی از امام به ماء معین تعبیر کردند که اگر در زمین فرو برود، چه کسی میتواند آن را بیاورد. وجوه تشابه را عرض کردیم.
حاکم شدن اراده امام(ع) در نظام وجودی انسان
15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِكُمْ غَيْبَةٌ فَلَا تُنْكِرُوهَا.[1]
اگر به شما رسید که صاحب شما غیبتی دارد و غیبتی محقّق شد، فلاتنکروها. باعث انکار شما نشود. تعبیر زیبای صاحبکم خیلی لطیف است. گاهی در روایات ما مثل روایت بعدی، «صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ»[2] تعبیر میشود. این امر، امر ولایت و امامت است. گاهی صاحبکم تعبیر میشود، نه فقط صاحب هذا الامر، صاحبکم، کسی که او صاحب شماست. صاحب از مصاحب و همراه هم میآید. اما صاحب هذا الامر که دیگر مصاحب هذا الامر نیست. کسی است که این امر در اختیار اوست. مالک محسوب میشود. این جا هم که میفرماید صاحبکم تعبیر خیلی زیبا میشود. ولی الهی اولی است از انسان به نفس انسان و صاحب انسان است. همان طور که توحید الهی قبلا هم بیان شد که انسان در رابطه با توحید الهی خدای سبحان آن مالکیت مطلقه بر انسان را دارد، که همه موجودات و از جمله انسان ملک حقیقی خدای سبحان هستند و خدا مالکیت حقیقی را دارد و لذا تصرّف در ملک محقّق میشود و چون خدا مالک حقیقی است، تصرف در ملک به همه انحاء تصرف امکان پذیر است، چون ملک مطلق است، وقتی توحید ولایی هم مطرح میشود که نازله توحید ربوبی است که در مرتبه ولی بر انسان محقّق میشود، تصرّف ولی هم در دایره ملکیت امکان پذیر است، ولی ملکیت خدای سبحان ملکیت قیومی و مطلق است، ملکیت ولی الهی ملکیت تقوّمی و مطلق است. لذا در اینجا هم میفرماید صاحبکم. صاحبکم کنایه از کسی است که اولی به تصرف در شما از شماست. لذا اگر انسان این باور در او ایجاد شود که صاحبش امام بشود، و امام تصمیم گیر راجع به او بشود، امام تصمیم گیر او باشد، هر اقدامی که میخواهد انجام بدهد به اذن و امر امام باشد، این امام صاحبش میشود. یک صاحب تکوینی داریم که امام صاحب تکوینی است به لحاظ اینکه همه هستی به اذن او که همان نظام عالم قدر است که در نظام قدر همه چیز بر امام نازل می شود و از ایشان صادر می شود. «إِرادَةُ الرَّبِّ فِي مَقادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ»[3]، تقدیر عالم از آنجا نشأت میگیرد، از خدای سبحان به بیوت انسان کامل و از آنجا صادر میشود، این مخصوص انسان نیست، مقادیر الامور، هرچه در آسمان و زمین مقادیر امور تلقی میشود از آنجاست. اما علاوه بر نظام تقدیر همه امور، تقدیر انسان هم بر عهده امام است و هدایت انسان هم بر عهده امام است که امام ایصال الی المطلوب میکند و دست را میگیرد و میبرد. صاحبکم با ایصال الی المطلوب خودش را خیلی خوب نشان میدهد. ایصال الی المطلوب بیان و راهنمایی نیست. بلکه بردن و رساندن است. یک وقت آدرس میپرسند، میگویی از اینجا میروی. این آدرس دادن است. این هم نازله است. فوق این است. اما یک وقت دستش را میگیری و میبری میرسانی، از این هم بالاتر است. ولی بخواهیم بیان کنیم مثل این میشود. ایصال الی المطلوب نه اینکه دستش را بگیری و ببری، بلکه در تمام وجودش به گونه ای همراه میشوی که این در نظام وجودی به کمالاتش میرسد. یک نظام درونی است نه بیرونی. صاحبکم در اینجا خیلی خوب خودش را نشان میدهد. اگر کسی پذیرفت که او صاحب باشد، یعنی هر امر او در وجود او ابتداء در مراحل اولی اطاعت از جانب این شکل میگیرد، کم کم این اطاعت ملکه امر پذیری و ایتمار را در وجود او محقّق میکند. وقتی ملکه امر پذیری در وجود او محقق شد، او صاحب این میشود. این در نظام تشریع. یعنی اراده او حاکم است. حاکم بودن اراده امام در وجود، صاحب بودن میشود. خیلی تعبیر لطیف است. از این زیباتر برای انسان که امام صاحب انسان بشود نیست. وقتی امام صاحب او شد، اثرش این است که فعل انسان به اراده امام شده، یعنی از مرتبه علم امام نشأت گرفته است. چون فعل صاحب است نه فعل من. من تسلیم شدم، اراده و علمم را با اختیار در اختیار امام قرار دادم. حالا وقتی از من عملی نشأت میگیرد، عمل در حد علم من نیست. من تسلیم شدم. میدانم که علمم ناقص است، میدانم که علم امام کامل است. تسلیم شدم به اراده امام. با اینکه میدانم علم او کامل است. این تسلیم شدن نشأت گرفتن عمل است از مرتبه علم امام بدون اینکه من حاجب شوم. قبل از این من میشنیدم و تصمیم میگرفتم که انجام بدهم یا نه. اطاعت بود ولی حدّ من حاکم بر عمل بود. به جایی میرسد که اراده امام میآید بدون اینکه تغییر و تبدّلی پیدا بکند، به عمل میرسد. دیگر در معده من نمیرود. مستقیم جذب میشود. آن قدر جان در تبعیت شدید میشود که کن فیکون است. در نظام ایتمار و امر پذیری جان انسان به مرتبه ای میرسد که امر امام است و اطاعت. تا امر میآید، گویا ذات دیگری وسط راه نیست که امر به ذات برسد، از ذات به مرتبه فعل برسد. گویا این ذات که خودش ذات و صفت و فعل بود، همه اش فعل امام میشود.
خلق شدن قلوب مؤمنین از مرتبه ابدان ائمه (ع)
همان چیزی که در روایات ما به این عنوان که قلوب شما از مرتبه ابدان ما خلق شده است، تعبیر خیلی زیبایی است که قلوب ما از مرتبه اعلی علیّین خلق شده و ابدان ما از مرتبه علیّین خلق شده است. قلوب شیعیان از مرتبه علیّین که ابدان ما بود، و ابدانشان از مرتبه دون علیّین. همانطور که بدن امام ذات جدایی نسبت به امام ندارد و تابع مطلق است، شیعه و ولی الهی در نظام امامت به جایی میرسد که مانند بدن برای امام میشود. آن وقت میتوانیم بگوییم امام صاحب بدنش هست یا نه؟ صاحب بدن بودن این بدن را به کمال رسانده است. اوج این بدن ارتباط با این روح است. روح این بدن امام است.
پس اگر این جا تعبیر زیبای «إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِكُمْ»[4]، از کسی که صاحب شما هست، شما مثل بدن برای او هستید، اگر شنیدید یک غیبتی را، آن هم هرچقدر این رابطه قوی تر میشود، غیبت برای انسان سخت تر میشود. چون یک موقع امامی که گاهی من یادش میافتادم غائب میشود، یک وقت امامی که روح من است، صاحب من است، رابطه اش با من هر لحظه است غائب میشود. این دو با هم خیلی متفاوتند. امامی که من در هفته گاهی میدیدم یا یادش میافتادم، یا امامی که در هر نفسی ارتباط با او دارم، غائب میشود. این جا خیلی سخت تر است. لذا این جا میفرمایند این برایتان غیر منتظره نباشد. منتظر باشید. پس اگر انسان منتظر باشد که ممکن است این رابطه همیشه راحت در دسترس نباشد مثل زمان حضور حضرات، با توجه به این که خدای سبحان هم هیچ گاه بخل در نعمت ندارد، و از طرفی در روایات داشتیم که خدای سبحان مرتبه علمی را که آشکار کرده و کمال و رحمتی را که آشکار کرده جمع نمیکند، این ها خیلی زیباست، نشان میدهد که اگر این غیبت میخواهد محقّق شود، این غیبت کم شدن مرتبه قبل نیست. بلکه یک مرتبه دیگری است، یک ظهور دیگری است، یک لطف دیگری است که آن لطف دیگر را باید انسان برای ارتباط و استفاده از آن آماده باشد. لذا میفرمایند اگر یک موقع این را شنیدید «فلا تنکروها». عدم آمادگی باعث نشود که قبول نکنید که نمیشود چون خدا رحمتش را جمع نمیکند. این با یک نگاه دیگری میشود. نگاه اولی این است که غیبت محرومیت است. اما نگاه دیگر این است که غیبت یک زمینه برای عبور از نظام ارتباط بدنی به نظام ارتباط روحی است.
در روایات دارد که در لحظه موت و احتضار، بعضی از کسانی که به نظام امامت در ظاهر اقرار داشتند ولی عملاً مخالفت داشتند، با بغض به حضرات از دنیا میروند. چون زبان باطن اصل است. ادّعا زیاد است، باید دید واقعیت چقدر است. منافقین در زبان سر از مؤمنین بیانشان زیباتر است.
جریان اظهار محبّت به امیرالمؤمنین(ع)
عرض کردم که آن خارجی پیش امیرالمؤمنین(ع) نشست، وقتی دید آن مؤمن اظهار محبت کرد و گفت: «یا علی انی احبّک»، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «صدقت»، این گفت این کاری ندارد، من هم میروم میگویم. او رفت گفت «انی احبک». حضرت فرمودند «کذبت». من تو را در جنودی که قبل از این عالم بوده و ایتلاف داشتند نمیبینم که ارتباط با من داشته باشی. نا آشنایی. نا آشنایی وجودی که قلوب با هم ایتلاف دارند و آشنا هستند. آنها که ایتلاف دارند، ارتباط دارند. آن ها که نا آشنا هستند استنکار دارند. آنجا دارد که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «کذبت». او اصرار کرد. حضرت در پاسخ فرمودند تو نه تنها دروغ میگویی بلکه در مقابل من قیام میکنی و کشته هم میشوی.
اگر انکار باشد رابطه قطع میشود. اگر تنبلی باشد فاصله ایجاد میشود. مراتب آشنایی خیلی مراتب زیادی است. همچنان که مراتب بعد مراتب زیادی است.
بعضی روایت شانزده را به لحاظ علی بن ابی حمزه ضعیف میدانند. بعضی این روایت را صحیح میدانند چون راوی پدرش از سران واقفه بوده است. علی بن ابی حمزه را در حالی که بیش از پانصد روایت از او نقل شده و علماء به روایاتش عمل کرده اند، عملاً روایاتش را قبول کردند. بعضی خواستند بگویند این ها روایات قبل از وقف اوست. در هر صورت روایاتی که از علی بن ابی حمزه نقل شده معمولاً عمل به آن صورت گرفته است. لذا شاید وجه صحت روایت بیش از وجه ضعفش باشد. غیر از اینکه در این روایت شریف چند نکته ای ذکر شده که اغلبش با روایات دیگر سازگار است. شاید یک نکته باشد که در روایات دیگر اشاره نشده است. نه این که مقابلش بیان شده است. این روایت چهار فراز دارد.
16- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ [5]
قطعی بودن موضوع غیبت
این فراز اول است. لا بد یعنی قطعاً محقّق خواهد شد. موکول به هیچ امر تعلیقی نیست. یک موقع میگوییم ممکن است غیبتی باشد، تعلیق میشود به امری. اگر وظائفتان را انجام ندهید، غیبت محقق میشود. اگر میفرمایند «لابد لصاحب هذا الامر من غیبة»، این تعلیق بر چیزی نشده است. یک امر الهی است. قبلاً هم مفصّل صحبت کردیم. این تقدیر الهی است و جزء تقدیرات قطعی عالم است. چه مردم خوب باشند و چه بد باشند. بله، بد بودن مردم مرتبط با طول کشیدن غیبت است نه اصل الغیبة. عرض کردیم از ظاهر روایات به دست میآید که فرموده اند غیبات همه انبیاء باید در این امت محقّق شود، حتی اگر حاکمیّت زمان امام حسن عسگری(ع) دست ایشان بود، باید غیبت صورت میگرفت. ممکن بود ابتدای امامتشان نباشد، اما حتماً باید غیبت محقّق میشد. چنان چه در انبیای دیگر هم این طور بوده است.
وَ لَا بُدَّ لَهُ فِي غَيْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ [6]
معنای عُزلت امام در زمان غیبت
این دو نسخه است. یکی همین که ذکر شده است، یکی و لا له فی غیبته من عزلة. کاملا تعبیر متعاکس میشود. اگر غیبت دارد، عزلت نیست. این طور نیست که حضرت از مردم جدا بشود، بلکه در بین مردم است، با مردم است، حشر و نشر دارد، ولی مردم نمیشناسند. این را در روایات دیگر هم داریم که حضرت بین مردم است و با مردم است اما مردم نمیشناسند. یری الناس و لا یرونه. این سازگار است و عیبی هم ندارد. اما اگر نسخه لا بد له فی غیبته من عزلة باشد هم صحیح است. به لحاظ نظام بدنی ارتباط امام با مردم مثل نظام حضور نیست که مردم در ارتباط بدنی با امام ارتباط داشته باشند. هرچند امام ارتباط دارد، اما از جانب مردم در عزلت هستند. امام در غیبت است برگشتش این است که مردم در غیبت هستند. چون او هست. مردم احساس نمیکنند. مثل سنّت یوسفی که یوسف(ع) در بین برادران بود ولی آن ها نمیشناختند. ممکن است کسی بخواهد بگوید عزلت در امر امامت، یعنی امام برود در گوشه ای و کاری نداشته باشد، بی کار در نظام امامت باشد، قطعاً این در نظام احسن الهی نمیگنجد و با روایات دیگر سازگار نیست.
عزلت به نظام امامت حضرت نمیخورد. یعنی کاری به کار مردم نداشته باشد. برود در کوهی یا بیابانی. مثل ادریس نبی(ع) که در زمانی که مبعوث به رسالت نشده بود، به عنوان فرد صالحی که تحت تعقیب بود در کوهی مشغول عبادت بود. ملکی نازل شد که نمیخواهی بین مردم قیام کنی؟ گفت چرا. ولی تحت تعقیب هستم. خطاب شد که مبعوث شدی. آنجا پایین آمد از کوه. به عنوان فرد تحت تعقیب وظیفه ای نداشت. اما امام که بعث به امامت شده است. نمیتواند از امامت دست بردارد. ممکن است ارتباط بدنی که بشناسند نباشد، اما نظام امامت بوده است. لذا در جاهای مختلف علماء را تایید کردند. یا در روایت هست که ما دائم مواظب شما هستیم. یا در نظام عرض اعمال هست که امکان ندارد عملی بر امام عرضه نشود. یا در جانب تقدیر مگر میشود حقیقتی که تقدیر بر او نازل میشود و از او به مردم میرسد محقق نشود؟ نه در نظام تقدیر و نه در نظام عرض اعمال که بالا رفتن اعمال است و نه در نظام هدایت گری که دست گرفتن است، امکان عزلت و جدا بودن نیست. اگر عزلتی هست به لحاظ عدم ارتباط شناختی است. در مقایسه با زمان حضور است. پس حدّ مسئله با توجه به روایات دیگر روشن میشود. عزلت به معنای کناره گیری نیست که وجهی بشود که دیگران بگویند اگر امام در عزلت است، ما هم برویم در لانه خودمان و به بقیه کاری نداشته باشیم. اگر این طور باشد، دیگر امام نیست. اگر امام این حالت را داشته باشد، امام محسوب نمیشود.
عزلت یعنی عدم ارتباط شناختی با مردم. لازمه امامت ارتباط است. یک کسی به صورت مجهول ارتباط برقرار میکند. مردم میگویند نیست. نمیشناسند. این نشناختن و رابطه نداشتن ظاهری عزلت است. در زمان حضرات معصومین(ع) دیگر نبوده است. اما در زمان امام زمان(ع) یکی از خصوصیات این عزلت است که شناخت محقّق نمیشود. بیان غیبت است. لذا لایری شخصه. شخصش دیده نمیشود. نه اینکه رابطه نیست. لا یری جسمه. شخص و جسمش دیده نمیشود. عزلت در دایره دیدن شخص و جسم است. آن رابطه که امکان پذیر بود حالا امکان پذیر نیست.
اما اگر نسخه دیگر باشد که غیبت شیخ طوسی نقل کرده است، در مسئله خیلی صریح است. اگر غیبت هست، در غیبت عزلت نیست. یعنی در نظام امامت فعال است. نظام امامتش غائب نیست، فعال است. غیبت است ولی عزلت نیست.
وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ [7]
حضور حضرت(ع) در مدینه طیّبه
طیّبة اسم مدینه مکرّمه است، مدینه طیّبه، اسمش یثرب بود و یثرب به تعبیر لغت فساد بود. پیغمبر(ص) که وارد شدند اسمش را تغییر دادند. «نهی النبی ان سماه به و سماه طیبة». پاک است و طهارت دارد. «لخلوصها من الشرک و تطهیرها منه»[8]. گویا پیغمبر اکرم(ص) هم باطن و هم ظاهر مدینه را پاک کردند. حتی اسم را مطابق باطن قرار دادند که پذیرای اولین حاکمیّت اسلام مدینه شد و این یک شرافتی است که این زمین و شهر پیدا کرد که قدوم مبارک پیغمبر(ص) با حاکمیّت ظاهری پیغمبر(ص) آن جا حاکم شد.
در روایات سابق از امام عسکری(ع) داشتیم که بعد از شما ولیّ مان را کجا پیدا کنیم، فرمودند در مدینه. «أین أسئل عنه، قال بالمدینة»[9] بعضی خواستند بگویند المدینه در آنجا یا طیبه در اینجا، مقصود شهر مدینه نیست. با توجه به عطف این دو روایت به هم که آنجا فرمودند المدینه، نه مطلق شهر، اینجا هم فرمودند طیّبة، نشان میدهد که مدینه را میگویند.
ولی یک بحث است. آیا این مختص به دوران غیبت صغری است که مقصود این بود که او را در مدینه بیابید یا در مدینه طیّبه بیابید، مربوط به دوران غیبت صغری است که حضرت آن جا بودند و نوّاب ارتباط برقرار میکردند یا در دوران غیبت کبری هم یک تعلّق ویژه ای از حضرت به مدینه باشد. هرچند حضورشان در همه جا امکان پذیر است، اما یک تعلّق ویژه ای در مدینه باشد، بی اصل نیست. میتواند احتمال معقولی یا ممکنی باشد که یک وجه ترجیحی در بودنشان در مدینه هست. همچنان که در بعضی مشاهدات اولیای الهی بوده است و بعضی نقل های روایی هم تایید میکنند که هر روز صبح حضرت نمازشان را در مکه میخوانند و با جماعتی که با ایشان هستند، در سراسر عالم پخش میشوند، این ها جنود حضرت میشوند و اوامر حضرت را در سراسر عالم اطاعت میکنند. این جمع شدن و پخش شدن هم امکان پذیر است. در شهودات متعددی برای افراد بوده است. نزدیک روایت هم هست که افرادی کنار حضرت هستند. ادامه روایت هم تأیید میکند.
وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ. [10]
حکمت عدد «سی» در روایت
کسی که سی نفر همراه او هستند، برایش تنهایی نیست. به معنای ترس نیست. او تنهایی ندارد. سی نفر همراه او هستند.
بعضی خواستند بگویند عدد سی، سنّ حضرت هست که در حدود سی سالگی است. ظهور حضرت در دوران غیبتش و سنّ حضرت در دوران غیبتش حدود سی سالگی است و چنین کسی احساس تنهایی نمیکند. چون قوه و فاعلیتی که در دوران سی سالگی است، کمتر احساس تنهایی میکند. اما شاید ناظر به همان افرادی باشد که کنار حضرت باشند، مضمونی که مرحوم کفعمی نقل کرده است مؤید این است که افرادی با او هستند و ارتباط دارند و او را یاری میکنند و جنود او هستند. در بعضی کلمات هم هست که چند طبقه هستند، هر کدام از طبقات بالا از دنیا بروند، یکی از طبقات پایین به طبقه بالا میرود. و در نهایت یکی از بیرون جذب آخرین طبقه میشود تا این اعداد همیشه محفوظ باشد. حتی در مورد بعضی داریم که یک دفعه گم میشدند و دیگر دیده نمیشدند. میگفتند جزء رجال الغیب بودند. البته منافات ندارد که آشکار هم باشند ولی مردم ندانند که این ها جزء کسانی هستند که مرتبط با آن جانب هستند. هیچ جا هم ادعا و اظهاری ندارند. و الا بحث باب بودن و رابط داشتن خودش باب انحرافی را ایجاد میکرد. هیچ کسی به این عنوان آن ها را نمیشناسد. هر کدام هم البته با عدّه ای مرتبطند. این باعث میشود نظام دستگاه ولایت و امامت با مراتب افرادی که میخواهند بهره مند بشوند، مرتبط باشند. گاهی با خود حضرت مرتبط میشوند و گاهی با اعوان و یاران حضرت. خیلی نمیخواهیم در مورد این جزئی بشویم. چون محکماتی در این مسئله در کار نیست.
انسان اگر قوی باشد، هیچ گاه تنهایی سبب وحشتش نمیشود. انسانی که کمال دارد در سلول انفرادی هم احساس وحشت ندارد. کسی که «هو معکم اینما کنتم» هیچ گاه احساس تنهایی و وحشت ندارد. گاهی حضرات معصومین(ع) را سالیانی در سلول انفرادی یا چاه نگه میداشتند، حضرات(ع) احساس وحشت نمیکردند. قطعاً همین طور است. اما بیان اینجا مقصود همان است که رابطه ها برقرار است.
حالا این ما بثلاثین من وحشة در دوران غیبت صغری است یا نه عام است، به نظر میرسد شامل هر دو دوره غیبت میشود و اختصاصی به دوران غیبت صغری ندارد. بعضی این را میگویند.
17- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ أَنْتَ إِذَا وَقَعَتِ الْبَطْشَةُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ- [11]
معنای «بطشه»
«بطشة» آن سطوت و أخذ به شدّت را میگویند. چند مصداق برایش ذکر شده است. یک مصداقش بین مسجد الحرام و مسجد النبی است که سفیانی در بیداء خسف میشود. در مسیری که دارند میروند، یک خورده منحرف بشوند، صحرای بیداء، آنجا معروف است که خسف آن جا محقّق میشود. خسفی که بین دو مسجد محقّق میشود، حالت چگونه است. حضرت دارد بیان میکند. این نشان میدهد که یک مسئله خیلی مهم و عظیمی است. یکی از وقایع سرنوشت ساز است. یک خسف عادی نیست. قبلش در روایت دارد که وقتی سفیانی این حمله را صورت میدهد، حضرت مجبور میشوند و قدری عقب نشینی میکنند. بعد خدای سبحان این خسف را محقّق میکند. اگر در نظام تعارض نبرد حق و باطل که از ابتدای تاریخ بوده است، آن هم در زمان قیام حضرت، نه در زمان تثبیت حکومت حضرت، معلوم میشود که نبرد جدی است، حضرت عقب نشینی میکنند و با این خسف یک تایید بزرگی نسبت به حضرت صورت میگیرد. یک جهت تاییدی قوی نسبت به نهضت حضرت است. نشان میدهد از آن واقعه های بسیار تاثیر گذار است.
بعضی خواستند بگویند مسجدین مسجد سهله و کوفه است که نبرد مهمی واقع میشود که آن نبرد مهم باعث میشود حق آنجا پایدار تر آشکار بشود.
بعضی خواستند این را بین مسجد النبی و مسجد الحرام بدانند، اما زمان عباسیان. همان دور و بر زمان امام صادق(ع)، کیف انت خطاب شده است، انگار او هم میبیند. هر سه تای این ها گفته شده است.
اما شاید در حقیقت مانعی نداشته باشد که یک حقیقتی در مراحل مختلف تاریخ ظهورات مختلفی داشته باشد. که آن در زمان عباسیان مرتبه ای از این محقق شود، بین مسجد سهله و کوفه هم محقّق شود. مرتبه عالی اش بین مسجد الحرام و مسجد النبی باشد. همان طور که تاریخ تکرار میشود وحضرات فرمودند کاملا تاریخ تکرار میشود و کمال و تمامش در زمان ظهور تکرار میشود، از آن گزاره استفاده کنیم که این هم تکرار تاریخ است و پیش بینی ها نسبت به همه این ها صدق میکند و این ها مراتب یک واقعیت میشوند. این هم میشود بیانی باشد که این مصادیق تخطئه نشوند و روایاتی را به خاطر تطبیق بر یکی کنار نگذاریم.
فَيَأْرِزُ الْعِلْمُ [12]
اگر عِلم باشد، ارز جمع شدن است. ارز یعنی قبض. علم جمع میشود.
كَمَا تَأْرِزُ الْحَيَّةُ فِي جُحْرِهَا [13]
مثل اینکه مار خودش را جمع میکند. نیاز نیست لانه به اندازه طول مار باشد.
اگر عَلَم یعنی رایت و پرچمی که داشت مطرح میشد، در یک مدتی، در این واقعه این پرچم انگار از آن برافراشتگی جمع میشود.
حضرت(ع) یک دوران قیام دارد، آن دوران خیلی بالا و پایین شدن دارد. جنگ با دجال، جنگ با سفیانی، قیام های مختلفی که از لشگر حسنی و خراسانی و یمانی شکل میگیرد. یک دوران تثبیت حاکمیت حضرت(ع) است. دوران تثبیت احکامش متفاوت میشود.
بعضی از روایات میفرمایند زمانی که حضرت ظهور میکنند توبه قبول نمیشود، برای دوران تثبیت است. اگر در جایی میفرمایند توبه قبول میشود، مربوط به دوران قیام است.
اگر میفرمایند عده ای فرار میکنند و دوباره برمیگردند، این مربوط به دوران قیام است. خیلی از احکام روایات که آمده است، اگر جمع بین این دو دوره را نکنیم گاهی متناقض جلوه میکند. این دو دوره را درست دیدن، بلکه سه دوره، میتواند احکام مختلفی داشته باشد.
وَ اخْتَلَفَتِ الشِّيعَةُ [14]
در این فشاری که ایجاد شد، آن بطشة، یارز العَلم یا عِلم، شیعه به اختلاف کشیده میشوند.
وَ سَمَّى بَعْضُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ وَ تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ [15]
آب دهان به روی هم میاندازند. یعنی برخوردهای تند. یک وقت برخورد علمی است. گاهی برخورد عملی هم هست.
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ [16]
پس دیگر خیر نیست. وقتی شیعیان هم به جان هم میافتند.
فَقَالَ لِي الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً. [17]
لزوم فعّال بودن شیعه در زمان غیبت
این خیلی بیان زیبایی است که نشان میدهد شیعه در طول تاریخ نباید به گونه ای باشد که در لاک خودش برود و کار به کاری نداشته باشد. حضرت(ع) میفرمایند: در دوره ای که اختلافات شدید است، «الخیر کله عند ذلک». حالا معنایش این است که فرج بعدش محقّق میشود. فرج خیر میشود. یکی این است که خود همان واقعه خیر است. خود این نشانه رشد است. شیعه وقتی در مقام اقامه و به پا خواستن است، حتماً یک عده از شیعیان با توجه به فهم غلط از دین برنمیتابند و میایستند و مقابله میکنند. حتی به «تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ»[18] کشیده میشود. اما خیر همین جاست که شیعه در یک گوشه بی صدا باشد و خزیده باشد. وقتی کسی کاری به کسی ندارد که اختلاف پیش نمیآید. کی اختلاف پیش میآید؟ وقتی جایی جای مطرح شدن فکر و تفکر است. جایی که تفکر دارد مطرح میشود، این اختلاف امکان ظهور و بروز پیدا میکند. آنجا خیر محقّق میشود. میدان برای شیعه پیدا شده و زمینه رشد شیعه را محقّق میکند.
حضرت سه بار میفرمایند: «الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً»[19] یعنی شیعه باکی ندارد که افکارش را مطرح کند، هرچند ممکن است عده ای مقابل آن بایستند و به عنوان شیعیان دیگر این فکر را تخطئه کنند. اما اینجاست که حقیقت خیر خودش را مینمایاند.
آب دهان انداختن به صورت ابتدایی حتما از کسی که کلامش صحیح است صورت نمیگیرد. به نظر میرسد که «تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ»[20] کسانی هستند که به مشرب صحیح قائل نیستند و جو سازی میخواهند بکنند. البته اگر مقابله شدت گرفت، کسی که حرف صحیح دارد با حرف بیان میکند. اما اگر به جایی رسید که او هم لازم شد برخوردی داشته باشد، آنجا قصاصی و جزایی است. به عنوان جزا اشکال ندارد برخورد صورت بگیرد.
هرچه جلوتر میرود دایره خلوص و محوضت شدیدتر میشود. گاهی بین کفر و اسلام است. گاهی بین اسلام و ایمان است. گاهی مراتب ایمان است. رشد دین اینجا خودش را نشان میدهد. این منافاتی ندارد که در آنجا دایره دعوت حضرت جهانی میشود. ریزش ها در کنار رویش ها شکل میگیرد.
انشاءاللّه ادامه بحث را در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[2]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[3] زیارت امام حسین (علیه السلام)
[4] الکافي ج۱ ص۳۴۰
[5] الکافي ج۱ ص۳۴۰
[6] الکافي ج۱ ص۳۴۰
[7] الکافي ج۱ ص۳۴۰
[8] كافي (ط – دار الحديث)، ج2، ص: 158 – پاورقی 6 راجع: النهاية، ج 3، ص 149
[9] الکافي ج۱ ص۳۲۸ | الإرشاد ج۲ ص۳۴۸ | اثبات الهداة ج۵ ص۵۳
[10] الکافي ج۱ ص۳۴۰
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[19] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 340
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 344” دیدگاه میگذارید;