بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قَابُوسَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَة عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لِي أَرَاكَ مُتَفَكِّراً تَنْكُتُ فِي الْأَرْضِ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فِي الدُّنْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّي فَكَّرْتُ فِي مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِي . [1]
در آخر روایت اصبغ بن نباته بودیم.
علم حضرات از راه تفکر نیست. شائشان با علمشان همراه است. اینجا بیانش این است که مقصود از فکرت آن تصور است. آن مسئله ای که پیش خواهد آمد و در کتاب معلوم است، به آن متذکّر هستم.
نکته دوم این است که یکی از روایاتی که بعضی از منحرفین به آن استناد میکنند، همین روایت است. در بعضی نسخ آمده است مولود یکون من ظهر الحادی عشر من ولدی، از ظهر یازدهمین فرزندم، امام زمان(ع) میشود. ظهر ایشان از فرزند یا نسل او میشود. این را خواستند دلالت بگیرند بر حقّانیت خودشان. اصل مسئله با توجه به محکمات روشن است که دوازده امام بیشتر نداریم. بعد از آن بحث رجعت را داریم. در اینجا اولاً نسخه هایی که یکون من ظهری آمده است، این که با کلیات محکمات ما سازگار است. این نسخه حاکم میشود با توجه به محکمات. بر فرض که یاء هم نباشد، ظهر باشد، گاهی با تنوین خوانده اند که من ظهرٍ، الحادی عشر من ولدی، نعت او میشود. یازدهمین فرزند محسوب میشود. خلاصه این روایت اصبغ را به عنوان یک مدرک مهم گرفته اند.
الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حَيْرَةٌ يَضِلُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَ يَهْتَدِي فِيهَا آخَرُونَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَمْ تَكُونُ الْحَيْرَةُ وَ الْغَيْبَةُ قَالَ سِتَّةَ أَيَّامٍ أَوْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِينَ فَقُلْتُ وَ إِنَّ هَذَا لَكَائِنٌ فَقَالَ نَعَمْ كَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ- وَ أَنَّى لَكَ بِهَذَا الْأَمْرِ يَا أَصْبَغُ أُولَئِكَ خِيَارُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَعَ خِيَارِ أَبْرَارِ هَذِهِ الْعِتْرَةِ فَقُلْتُ ثُمَّ مَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ ثُمَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ. [2]
آشکار شدن انتساب حوادث به خدای متعال در نزدیک ظهور
یک بحث بسیار مهمّی است که هرچقدر به جریان آخر الزمان نزدیک تر میشویم، ارادات الهیه تفاوت ها و ظهورها و ارادات خداوند آشکارتر میشود. بدائات و ارادات، یکی این ها به لحاظ مبدئیت است. یکی به لحاظ نتایج است که غایات و نهایات است. در دو دسته کلی هستند. آنچه به نظر میرسید که جریان دارد به آن سمت حرکت میکند، بداء الهی که آشکار شدن خلاف آن است، آشکار میشود. در نظام نزدیک به آخر الزمان در عالم حوادث شدید میشود. حوادث زیادی در زمان های محدودی محقّق میشود. طیّ زمان محقّق میشود. کأنّه لحظه به لحظه تصمیم گیری ها تغییر میکند. گویا اگر کسی حواسش نباشد و مراقبه نداشته باشد، جا میماند. به صورت جمع هم آمده است. بدائات و ارادات. غایات ونهایات. این شدت حوادث و بدائات و ارادات هدایت گری دارد. همان طور که در قیامت همه چیز طومارش در هم پیچیده میشود، اینجا هم نسبت به پیش بینی ها همه چیز به هم ریخته میشود. بداء ایجاد میشود، اراده جدید حاکم میشود. این به لحاظ رؤیت ماست. یا به لحاظ لوح محو و اثبات است. به لحاظ لوح محفوظ نیست. به لحاظ لوح محفوظ ارادات نیست. یک امر واحد است. نسبت به لوح محو و اثبات تغییر دیده میشود. اگر در زندگی ما این خلاف پیشبینی ها دیده میشود، همانطور که قیامت بنائش بر این است که همه روابط عادی به هم ریخته میشود، در نظام نزدیک به ظهور، همه آن محاسبات عادی به هم ریخته میشود. همه پیش بینی ها از جهت پیش بینی ها بشری، به هم ریخته میشود. ولی به لحاظ قضاء الهی، حتماً آن قضاء محتوم و لوح محفوظ است. اما قدرت ها متفاوت میشوند و بدائات محقّق میشوند.
اینکه میفرماید بعد از آن چه خواهد شد؟ آیا غیبت محقّق میشود؟ حضرت فرمودند: حتماً محقّق خواهد شد. بعد از آن چه خواهد شد؟ «یفعل الله ما یشاء». اراده خدا آن طور که او میخواهد محقّق میشود. این ظهور یفعل الله ما یشاء است. تا قبل از این حوادث به لحاظ عادت دیده میشد و قابل پیش بینی بود. انتسابش به خدا را اولیاء میدیدند. اما در زمان نزدیک ظهور در دوران غیبت، یفعل الله ما یشاء ظاهر میشود. انتساب حوادث به خدا آشکارتر میشود. با شدت تغییر ها و تکثر اراده ها وقتی ایجاد میشود، تا به یک اراده ای میخواهند اتکاء کنند و دل ببندند، تغییر ایجاد میشود. تا هیچ دلبستگی ای به حکمی ایجاد نشود، از طرف مبدئیت این تغییر هست. از نظر نتایج و غایات هم همین طور است. آنچه به نظر میرسید تا مدتی برقرار است، به هم میریزد.
انقلاب اسلامی، جلوه ای از آشکار شدن نظام بدائات و ارادات الهی
گاهی در برهه ای از زندگی یک فرد یا اجتماع گاهی ایجاد میشود. مثلا بیست و یک و بیست دو و بیست سه بهمن، واقعا آدم میتواند «فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ» را درک کند، نه برای دشمنان، برای دوستان هم قابل باور نبود که این سرعت حوادث ایجاد بشود. آن قدر تحوّل و تغییر ایجاد میشد که تا یک واقعه را بیایند تحلیل کنند که چه بود، واقعه جدیدی ایجاد میشد. انسان جا میماند. هر حادثه ای که پیش میآمد، از یک طرف نقطه قوت و رجاء ایجاد میکرد، از یک طرف خوف ایجاد میکرد. این چه شد. آن چه میشود؟ سرنوشت چه میشود؟ انسان حیله های دشمن را میدید، یک وقت یک تغییر ایجاد میشد، تمام محاسبات دشمنان به هم میریخت. تا میآمدند این را تحلیل کنند، یک چیز دیگری ایجاد میشد. یکی از مظاهر مهمّش این بود. این را حساب بکنید که میخواست یک انقلاب اسلامی ایجاد شود خداوند سبحان بدائات و ارادات و نهایات و غایاتی را پیش آورد و اراده خودش را نشان داد و همه جا ماندند. حالا این را در حقیقت عظیمی مثل ظهور که وقایع بسیاری در زمان کوتاهی قرار است رخ بدهد، ضرب کنید. «لَیُصْلِحُ له أمْرَه فی لَیْلَهٍ» [3] این که آدم فکر میکرد تا این امر بخواهد به نتیجه برسد، زمان زیادی نیاز دارد، سال ها و بلکه قرن ها نیاز بود تا این محقّق شود، اما مثل جریان موسی(ع) که به دنبال آتش رفت ولی مبعوث به رسالت شد، این تعبیر روایت است، «لَیُصْلِحُ له أمْرَه فی لَیْلَهٍ»[4] به جریان موسی(ع) تشبیه شده است ، آنچه که قابل پیش بینی و قابل اتکاء بود، یک دفعه به یک حقیقت دیگر که غیر قابل پیش بینی بود، تبدیل میشود. به رسالت اولوالعزمی مبعوث شد.«كُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنكَ لِما تَرجُو» [5] آنچه باورکردنی نیست و برایت قابل پیش بینی نیست، امکان تحققّش را بیشتر بدان از آنچه برای تو قابل پیش بینی و قابل اتّکاء بوده است. این ها خیلی روایات دقیقی است. اگر کسی در وجود خودش در بعضی از حوادث زندگی اش دیده باشد، بعد گاهی سرایتش را در نظام اجتماعی دیده باشد و فکر کند، بالاتر از این به همین نسبت ضرب در یک حقیقت عظیمی کنید، جریان ظهور میشود.
بدائات، ارادات، غایات و نهایات الهی
اگر کسی بخواهد با رخوت و بی حالی وارد جریان قبل از ظهور بشود، جا میماند، امکان ارتباط پیدا نمیکند. تا دل ببند به قبلی آن تمام شده و رفته است. باید نگاه انسان با اراده الهی و نگاه الهی قوی بشود. باید این طور نگاه کرد. این فرد میتواند منتظر بشود. فقط حادثه را نبیند، آنچه حاکم است بر این حادثه را هم ببیند. آنچه خفا دارد را هم میبیند. هرچقدر جنبه باطنی اشیاء دیدنش قوی تر بشود، وحدت حاکم بر آن شدیدتر میشود و لذا حفظ انسان بیشتر میشود. آنچه در نظام ظاهری اشیاء دیده میشود، تکثّرات و اختلافات و بدائات و غایات و نهایات است. اما کسی که با نگاه باطنی انس پیدا کرده، میبیند «یَفْعَلُ اللّٰهُ مَا یَشاءُ»[6] است. یک فعل و اراده است. اما کسی که با کثرات انس دارد، تکثرات میبیند. لذا برایش تشویش ایجاد میشود. اما کسی که یفعل الله ما یشاء را میبیند، یک واحد را میبیند که دارد فعل انجام میدهد. آن وقت انس ایجاد میشود. این از قواعد بسیار عظیمی است که شاید منحصراً در این روایت آمده است. به این صورت نداریم که این قدر زیبا این مسئله در چهار کلمه بیان شده باشد.
«فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ» [7]. غایات با نهایات چه تفاوتی دارند و بدائات با ارادات، گاهی خواص است و گاهی رسیدن است. غایات خواص و آثار است، نهایات رسیدن است.
آنی که ظاهرش چیز دیگری بود، ولی خلافش محقّق شد. ارادات مطابقش ایجاد میشود، اما کثیر است.
بدائات و ارادات و غایات و نهایات برای لوح محو و اثبات است. یفعل الله ما یشاء برای لوح محفوظ است. یفعل الله ما یشاء، اراده الهی است که در لوح محو و اثبات ارادات و بدائات میشود.
سؤال راوی، ناظر به غیبت است. در مورد زمان غیبت سؤال میکند. بعد سؤال میکند که این جریان غیبت حتما واقع میشود؟ حضرت میفرمایند بله. حتماً محقّق خواهد شد. بعد از این که غیبت محقق شد، چه میشود؟ اینجا حضرت میفرمایند «ثم یفعل الله ما یشاء». آنجا خدای سبحان تازه شائش محقّق میشود.
یک مرتبه اش در دوران نزدیک ظهور است که این جریان شدت پیدا میکند، مرتبه ای از این هم در دوران خود ظهور است. بعد از اینکه این جریانات محقّق شد، همچنان که دوران تحقق قیامت با انکدار نجوم و تکویر شمس همراه میشود و قیامت از یک سمت متصل به اوست، تا برای قیامت آمادگی ایجاد کند، قیامت که میشود این ها محقّق شده است. لذا میفرماید «فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ» [8] در انتهای دوران غیبت شدت این مسئله است. دورانی است که بر یک اراده و غایت و نهایت نیست، دائماً تبدّل حوادث و نتایج و ارادات دیده میشود. البته این برای ظهور مقدّمه است. آن وقت خود ظهور هم که محقّق میشود، یفعل الله ما یشاء بیشتر آشکار میشود. مثل اینکه در دوران نزدیک قیامت انکدارها و تکویر ها بیشتر محقّق میشود. در قیامت «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار» آشکار میشود. قبلش انکدارها و تکویر است. اینجا هم همینطور است. در دوره ظهور هم اراده آشکار حق دیده میشود. خیلی بیان، بیان زیبایی است. وحدت در دوران ظهور دیده میشود، کثرت در دوران نزدیک ظهور. کثرت میخواهد به وحدت برساند. همچنان که حوادث قبل قیامت مؤکّد وحدت است. لذا هر کدام از این بدائات و ارادات یک هدایت گری دارد. انتقال ایجاد میکند. مانعیّت ایجاد نمیکند. نمیگذارد مثل سابق به یک حادثه و واقعه دل خوش بشود و آرام بگیرد. شدّت رشد انسان در شدّت انقطاع انسان است که به هیچ چیزی جز اراده الهی اتکاء نکند.
اگر انسان این را خوب تحلیل کند میتواند ببیند چقدر در وجودش آمادگی برای این مسئله است. از جهت دیگری انسان هیچ موقع هیچ قدرتی در عالم برای انسان محدودیت نیست. هیچ استکباری در عالم برای انسان که میداند خداوند سبحان اراداتی دارد، وجود ندارد.
مروان وقتی پیش امام سجاد(ع) آمد، گفت: حاکم روم میخواهد به حاکمیّت اسلامی حمله کند ، امام سجاد(ع) فرمود: برو ضرب سکه کن و یک کار دیگری. دوکار به او میگوید. در دنباله آن حضرت میفرماید «فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ» [9] یک همچنین چیزی. بعد که مروان این کار را میکند، میگویند آن لشکر آماده شد و میخواست حرکت بکند، آن حاکم مرد و دیگری روی کار آمد.
حضرت فرموده بود جمله ای به مضمون ان له بدائات و ارادات را برای آن ها بفرست. او دیده بود گفته بود که این جمله از یک انسان عادی نیست.
كَتَبَ مَلِكُ الرُّومِ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ أَكَلْتُ لَحْمَ الْجَمَلِ الَّذِي هَرَبَ عَلَيْهِ أَبُوكَ مِنَ الْمَدِينَةِ لَأَغْزُوَنَّكَ بِجُنُودٍ مِائَةِ أَلْفٍ وَ مِائَةِ أَلْفٍ وَ مِائَةِ أَلْفٍ فَكَتَبَ عَبْدُ الْمَلِكِ إِلَى الْحَجَّاجِ أَنْ يَبْعَثَ إِلَى زَيْنِ الْعَابِدِينَ ع وَ يَتَوَعَّدَهُ وَ يَكْتُبَ إِلَيْهِ مَا يَقُولُ فَفَعَلَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ إِنَّ لِلَّهِ لَوْحاً مَحْفُوظاً يَلْحَظُهُ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةِ لَحْظَةٍ لَيْسَ مِنْهَا لَحْظَةٌ إِلَّا يُحْيِي فِيهَا وَ يُمِيتُ وَ يُعِزُّ وَ يُذِلُ وَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكْفِيَكَ مِنْهَا لَحْظَةً وَاحِدَةً فَكَتَبَ بِهَا الْحَجَّاجُ إِلَى عَبْدِ الْمَلِكِ فَكَتَبَ عَبْدُ الْمَلِكِ بِذَلِكَ إِلَى مَلِكِ الرُّومِ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ مَا خَرَجَ هَذَا إِلَّا مِنْ كَلَامِ النُّبُوَّة [10]
حضرات نظیر این مسئله را تطبیق کرده اند. شدّت این در زمان ظهور میخواهد محقّق بشود که همه اراده الهی را ببینند.
سؤال: این بر روایات حوادث قبل ظهور حاکم میشود؟
پاسخ: بله. بسیاری از علائم ظهور ممکن است بداء و تغییر در آن ها محقّق شود. یک چیزهایی که گفته نشده محقق شود و یک چیزهایی که گفته شده، محقق نشود.
نکته: «کل یوم هو فی شأن»، چون به دنبال «یساله من فی السماوات و من فی الارض» بود، پاسخ تقاضاها بود. اما در اینجا ایجاد تقاضا هم از جانب اوست. تقاضاها گاهی تقاضای ظاهری نیست، تقاضای وجودی است. استعدادها هم به سمتی میرود که با این بدائات و ارادات و نهایات و غایات ایجاد میشود. استعداد و تقاضای این هدایت گری هست. اما این ها را به فعلیّت میرساند.
نشان میدهد که در دوران آخر الزمان، استعدادها هم باید به یک رشد و کمالی برسد.
الان آدم میبیند که استعدادها رشدش خیلی زیاد شده است، اما صرف غفلت های بیشتر و تکثرات بیشتر میشود. برای کندن از این تکثّرهای بیشتر، این بدائات و ارادات و غایات و نهایات محقّق میشود.
این بحث جمله حضرت(ع) به مروان خیلی بحث مهمی است. اگر آدم بتواند این ها را خوب کنار هم بگذارد، باعث میشود که این هم تفسیر بشود.
فَقُلْتُ ثُمَّ مَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ ثُمَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتٍ.[11]
8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّمَا نَحْنُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ حَتَّى إِذَا أَشَرْتُمْ بِأَصَابِعِكُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِكُمْ غَيَّبَ اللَّهُ عَنْكُمْ نَجْمَكُمْ فَاسْتَوَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يُعْرَفْ أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُكُمْ فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ.[12]
تطابق نظام تکوین و تشریع
این روایت شریف با بعضی روایات دیگر تناظر دارد. «إِنَّمَا نَحْنُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ»[13]، ما مثل ستارگان آسمان هستیم. اینکه رابطه ایجاد میکنند، خود این ارتباط بحث زیبایی است. تشبیهاتی که ایجاد میشود یک بحث عمیقی است.
یک موقع میگوییم خدای سبحان ستارگان و آسمان را اینطور قرار داده، بعد میبینیم بین این دو میتوانیم وجه شبه هایی پیدا کنیم.
یک نگاه دیگر این است که اساس خلقت را خدای سبحان بر این چیده است که او شبیه این باشد تا دلیلی بر این مسئله باشد. نه اینکه اتفاقاً شبیه شدند. نگاه بر این است که یک اصلی در عالم هست که آن اصل اساسی بقیه چیزها دلیل بر آن است، شاهد بر آن است. به مقدار وجودش دارد بر آن شهادت میدهد و دلالت میکند. این طور دیگری است. نقشه کش و طراح اصلی کاملا با مراقبت کامل این طراحی را کرده است. با توجه کامل این طراحی را محقّق کرده است و الان هم دارد بر این طراحی اش استدلال میکند و دارد آن را آشکار میکند. دو نگاه است. یک موقع میگوییم طراحی شده، این در جای خودش بوده، آن هم در جای خودش بوده، بعد میگوید میخواهید این را بشناسید، شبیه آن است. اتفاقا شبیه در آمده اند. اما یک وقت میگوییم یک حقیقت واحده ای است که غفلت از هیچ ملازم و دلالت التزامی و انحاء کارش نداشته است و یک چیز را میخواهد در عالم نشان بدهد. اگر در آسمان و ستارگان و شمس و قمر و نجوم محقّق شود، این طور جلوه میکند، اگر در نظام انسانی و هدایت گری انسانی جلوه بند، همان سنّت الهی این طور جلوه میکند. یک حقیقت واحدی است که دارد جلوه گری میکند، البته هر جا مطابق خودش دارد جلوه گری میکند. نباید البته نقص پایین تر را به بالاتر نسبت دهیم. میتوانیم بگوییم آن حقیقت این است و این رقیقت آن است. همه عالم با این نگاه نقشه واحد الهی است و یک چیز را نشان میدهد. نظام امامت در نظام انسانی، در ستارگان آن طور میشود. صورت دادن به آن معانی چقدر زیبا میشود که این حقیقت و معنا را خدا در نظام وجودی صورت دهی کرده است.
اگر خلط بین این دو ایجاد نشود و از این منظر فعل خدا را ببیند، تحلیل وقایع و حوادث طور دیگری میشود. همه به هم مرتبطند و یک قانون را ایجاد میکنند. تطابق بین تکوین و تشریع میشود. هرچه در تکوین هست در نظام تشریع اشدّ و اعلایش محقّق است و بین این ها هم کاملاً تطابق است. یا میفرمایند ملازمه عقلی و شرعی است. ما حکم به العقل حکم به الشرع. همه این ها با هم معنا پیدا میکند. اگر انسان این را دید، خیلی تحلیلش متفاوت میشود. اینجا صرف یک تشبیه ساده نیست، بلکه تحلیل هستی است که آن چنان که ما در نظام هستی نجوم هستیم، نجوم بیرونی هم نازله همین حالت ما نسبت به هستی هستند. در سیر آفاقی برای شما نجم هدایت گری دارد تا راه را پیدا کنید، در نظام تشریع هم امام و نبیّ ستاره هدایت گر هستند که در یک اوجی هستند که در عین اینکه در آن اوج هستند، تا پایین مرتبه کشیده شده اند. مظهر «عال فی دنوّه» است. نور ستاره در عین این که میلیون ها سال نوری آن طرف تر است، در حرکت زمینی در پیدا کردن جهت برای ما هدایت گری دارد و با ما مرتبط است. بی ارتباط نیست. این هم یک وجه ارتباطش برای ما است. این وجهش برای همه ملموس است. اما وجوه دیگری از ارتباط را هم دارد. هرچقدر انسان جلوتر میرود میشود نقش هر کدام از این ها بیشتر آشکار بشود.
اگر دین این طور دیده شود، عظمت این بیانات برای ما بیشتر میشود و چقدر باید قدردان کسانی باشیم که میتوانند اینطور باطن عالم را به ظاهر بکشانند. غیر از معصومین(ع) و انبیاء(ع)، چه کسانی میتوانند این کار را انجام دهند؟ غیر از کسی که دستش در دست خداست، ولایت الهی دارد، چه کسی میتواند این طور خبر بدهد؟
خدا حضرت آیت الله ممدوحی را رحمت کند. وقتی دعای عرفه را میخواندند، در آن فرازی که میفرماید « الهی علمت باختلاف الاثار و تنقّلات الاطوار انّ مرادک منّی ان تتعرّف الی فی کلّ شی ء حتی لا اجهلک فی شی ء. ». خودت را به من بشناسی در هر چیزی و لا اجهلک فی شیء. در چیزی هم جاهل نباشم. ایشان میفرمودند که اگر کسی این را در مرتبه عالی اش شهود نکرده باشد، از کجا میتواند اخبار بکند؟ در هر چیزی خدا دارد خودش را به ما میشناساند. تا شهود نکرده باشد که نمیتواند بگوید. علم حصولی که نیست. ما از حضرات شنیدیم داریم نقل میکنیم. اما کسی که دارد اول از همه میگوید، او شهود کرده است. علم حصولی نیست. از یک علم حضوری نشأت میگیرد که تمام این ها بر آن اساس است. آن حضور و شهود و مرتبه شهودی آنهاست که دارند آشکارش میکنند.
این که این جا حضرت(ع) میفرمایند: «إِنَّمَا نَحْنُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ» [14] به لحاظ فهم ماست. شما از این طرف بروید. ما جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء هستیم، علم ما از مرتبه جسم آغاز میشود و به آن سمت میرود. اگر از جانب نگاه خودشان نگاه کنند، میفرمایند: نجوم سماء نازله ما هستند. اما وقتی برای ما و برای هدایت گری دارند بیان میکنند، میفرمایند ما مثل نجوم سماء هستیم. مثل اینکه خدا برای ما که میخواهد بهشت را معنا کند، ما فکر می کنیم دنیا اصل است، بهشت شبیه دنیاست. قرآن میفرمایند دنیا مثال برای آن بهشت است. ما نگاهمان این است که دنیا اصل است.
تقیّه امام
دارد استفاده یک حکم هدایت گری میکند. در روایتی دارد که «کلما غاب علم بدا علم»، هر پرچمی که غائب میشود پرچم دیگری علم میشود. ستاره پرچم است.
تا وقتی که به جایی میرسد که شما آن امام را نشان میدهید. این خلاف تقیّه است. آشکار کردن خلاف تقیّه است. آن امام باید هدایت گری اش باشد، اما به لحاظ جریان باطلی که دنبال بر هم زدن نقشه الهی است، وقتی انگشت ها به او اشاره میشود، انگار امام بین همه آشکار شده است. تقیّه رعایت نشده است. میدانند او امام است. در دوران های قبل حاکمیّت میفهمید امام کیست، اما چون قیام را نمیدیدند و احساس نمیکردند و میدانستند که وقت قیام الان نیست، حساسیّتشان کمتر بود. اما اگر امام قیام کننده آشکار شد، شما طوری منتظر بودید که دشمن هم حساس شد و گردن هایتان را به سمت او کشیدید تا ببینید، «ملتم باعناقکم» که این شهرت و آشکار شدن را ایجاد میکند، شما رعایت تقیّه را نکردید، لذا خدای سبحان «غیب الله نجمکم». ستاره شما غائب میشود. اگر مردم در وفاداری شان، در حال پایداری شان تقیّه را رعایت میکردند، این غیبت طولانی نمیشد. این مربوط به این است که مردم آن کشش را ندارند حالا به جهاتی.
وقتی آن نجم غائب شد، فرزندان عبد المطلب همه علی السواء شدند. کدامیک از این هاست نمیدانند. روشن نمیشود که امام کدامیک هستند. فرزندان عبدالمطلب هم کثیر بودند. حاکمان دسترسی پیدا نمیکردند. مردم هم نسبت به استفاده خاص محرومیت برایشان ایجاد میشد. ولی با همان بیاناتی که در مورد غیبت داشتیم.
اگر نجم شما طالع شد، پس حمد خدا را بکنید، این میتواند هم ناظر به آن ظهور نهایی باشد، و میتواند ناظر به فرج شخصی باشد. «فاذا طلع نجمکم»، اگر نجم شما به لحاظ ظهور امامی، به لحاظ آشکار شدن، طالع شد «فاحمدوا ربکم»، به مقداری که آشکار شد، در حال غیبت هم اگر حمد کردید، حمد این مرتبه را کردید، ظهور بالاتر را به دنبال دارد تا به ظهور نهایی برسد. اگر در نظام فردی، رابطه محقّق شد، طلع نجم شما، حمد بکنید تا مرتبه بالاتر محقّق بشود.
همان طور که در جریان موسی کلیم(ع) که این ها منتظر بودند و در آن بیابان رفتند، وقتی به تضرّع مشغول شدند، خطاب شد که بگو چهل سال دیگر ظهور میکند، حمد رب کردند. وقتی حمد کردند فرمود ده سالش کم شد. مرتبه ای از ظهور بود. وقتی گفتند النعمة من الله، یا فلا نعمة الا من الله ده سال دیگر کم شد. مراتب حمد مراتب ظهور را به دنبال آورد. لایدفع الشر الا من الله… چهار بار که محقق شد فرمود آن شخص موسی(ع) است که آمد.
در مورد غیبت هم همین طور است. این میتواند ناظر به طلوع نهایی باشد، میتواند ناظر به مراتب طلوع باشد. بنده باور دارم این را با یقین هم عرض میکنم خدمتتون که جریان انقلاب اسلامی مرتبه ای از این طلوع نجم است که اگر «فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ» [15] محقّق شد، حمد رب در نظام حاکمیّت اسلامی که خدای سبحان ایجاد کرد محقق شد، مرتبه بعدی محقق میشود. اما اگر انسان اینجا شاکر نبود، مرتبه بعدی موکول به حمد رب در این موطن است. ظهور مرتبه بعدی پس از این حمد رب است.
ان شاء الله خدای سبحان ما را قدر دان نعمتش قرار بدهد.
ما حسرت میخوریم که چرا در دوران انبیاء نبودیم. اما خدا مرتبه ای از آن را در دوران ما محقّق کرده است. اما ما باور و یقینی که باید به این حاکمیت داشته باشیم، نداریم. پشتیبانی درست نداریم. لذا بقیه اش که طلوع مرتبه بعدی نجم است، کمتر محقق میشود. ان شاء الله خداوند ما را قدردان این مرتبه قرار بدهد و مراتب بعدی را برای ما قرار بدهد و این انقلاب را به دست صاحب اصلی اش برساند.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[3] کمال الدین باب 36، ح 1
[4] کمال الدین باب 36، ح 1
[5] الأمالي للصدوق : 244/261 | مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، ج 1، ص 227
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[10]مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص: 161
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 338
[15] الکافي ج۱ ص۳۳۸
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 342” دیدگاه میگذارید;