بسم الله الرحمن الرحیم
5– أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ
زراره با آن خدمات بزرگ و جایگاه بالا لعن شده است در زبان امام. گاهی سه بار حضرت لعن کردند. جلو ابابصیر، جلو دیگران، شما تصویر کنید مسئله را. یک عالم ولایی، شاید بزرگترین عالم ولایی دوران خودش است.
حضرت بعدا میفرمایند اگر نبود زراره و … همه احادیث پدران ما مندرس میشود. به جایی میرسد که حضرت مجبور میشود لعن بکند. بعد از مدت ها که دو فرزند زراره میروند پیش حضرت، میفرمایند از باب سوراخ کردن کشتی برای حفظش بود. هر کسی هم یک چیزی میگذاشت رویش. وقتی کسی طرد می شد از جهت فکری هم طرد می شد نه فقط از جهت عملی. این باعث میشد که بقیه هم چه حرف هایی میزدند. چه تمسخرهایی. در همین ایام هم زراره میرفته پیش امام و برمیگشته است. حج میرفته، همراه حضرت میرفته. خیلی سخت است آدم تصویر بکند.
حضرت فرمودند من میدانستم دشمن دنبال اینهاست. ما لعن کردیم که بمانند. حتی دشمن ممکن است پشتیبانی هم بکند ازشان.
در همین دوران لعن یک عده شاگرد داشته است زراره که میرفتند پیش امام. میرفتند پیش زراره. تصویرش خیلی سخت است. اینطور هم نبوده بدانند حرف امام تقیه ای است. یک وقتی است که مشخص است که امام دارد تقیه می کند ولی لعن زراره یک جوری بوده که
اگر مثلا یک دفعه امام علیه السلام یک ذره شل طرد میکند، طرف آنقدر خوشحال میشود که میگوید بروم بهش بگویم. حضرت میگوید برو بگو. خیلی آدم دلش میسوزد هم برای امام هم برای زراره، گفتم یک جایی زراره آمد پیش حضرت، الواحش را هم باز کرد، دفترچه اش را باز کرد که بنویسد. وقتی سوال کرد، حضرت جواب نداد. یک خرده نشست منتظر، حضرت جواب نداد. این تازه برای دوران طرد نیست. دفترچه اش را بست. گفت وظیفه ما سوال از شماست، اما وظیفه شما این نیست که حتما جواب بدهید. هر طور صلاح میدانید. جلسه طول کشید. آخر جلسه امام به ابابصیر گفت برو به زراره بگو این است جوابش. استادی مثل امام طالب علمی مثل زراره پیدا بکند…. تعبیر علامه نسبت به شهید مطهری این بود که من به رقص می آمدم از حضور او.
حضرت فرمودند من از آن موقع سینه ام تنگ شده است. ضاق صدری. برو بگو جوابش این است. اینها روایات را اینطور به دست آوردند و حفظ کردند.
حضرت مجبور بودند اینطور بگویند، اینها مجبور بودند تقیه کنند، از دشمن فرار کنند و …
ما نشسته ایم راحت و یک بابش را میخوانیم خیلی راحت. باید قدر بدانیم.
أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولَانِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص أَمْرَ خَلْقِهِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ
تفویض برای این بوده که نحوه طاعت مردم نسبت به این اوامر از جانب خدای سبحان محک زده بشود. بفرمایند که این امر الهی است، این هم تفویض شده و امر ماست. مردم میگفتند شما یک بشری مثل ما هستید، چرا امر داشته باشید. تمرین ولایت بوده. ولایت رساننده به خداست. تمرین حاکمیت الهی را با این ولایت داشته باشند. که یاد بگیرند مثل زراره وقتی دفترش را پهن میکند، جواب ندهد حضرت، بگوید شما صاحب اختیارید. چرا جواب ندارید نداریم. جواب ندادید ندادید. من حقی ندارم. من وظیفه ام سوال بوده است. این نگاه برای ما نیست. ما الان نسبت به احکام الهی این نگاه را نداریم.
ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
ما آتاکم الرسول محل استشهادش آنچه اختصاصا از جانب رسول است. مثل دو رکعت نماز. مسکرهایی که حرمت دارند. یا نماز مسافر یا … .
– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ مِثْلَهُ.
6– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَّبَ نَبِيَّهُ ص فَلَمَّا انْتَهَى بِهِ إِلَى مَا أَرَادَ
آن وقتی که شان الهی پیدا کرد و از خودش هیچی نماند
قَالَ لَهُ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «2» فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ
عرض کردیم دین عالی ترین مرتبه است. اگر دین تفویض میشود، آن هم به معنای صحیح طولی، بقیه مسائل مؤونه شان کمتر است. سنگین ترین وجود وجود شریعت الهی است. در حالی که در نگاه ما دین ساده ترینش است. میگوییم این را داده ولی چیزهای دیگر را نداده.
فَقَالَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً
وقتی فرائض ارث را بیان کردند، برای جد وقتی پدر و مادر هستند، چیزی قرار داده نشد. در حالی که در جایی که ولایت پدر هست، ولایت جد هم نافذ است. پیغمبر اکرم برای جد چیزی در فرائض قرار داد. یک ششم البته استحبابا.
وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَطْعَمَهُ السُّدُسَ فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَهُ ذَلِكَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ «3».
تفویض امر به پیغمبر از عطای ویژه به پیغمبر بود.
گاهی به وحی صریح الهی است می شود قرآن، گاهی وحی صریح نیست از جانب ملک هست، اما وحی صریح نیست. میشود حدیث قدسی. گاهی الهام است. این روح چون قدسی است، خودش منتقل میشود به این. قوه حدس الهی. انبیاء قوه حدسشان الهی است، دنیایی نیست. آن میشود احکامی که پیغمبر آورده است.
7– الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مُسْكِرٍ
اینها از تشریعات پیغمبر است
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْءٌ
یعنی وحی نبوده، خود حضرت بیان کرده است؟
قَالَ نَعَمْ لِيَعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ.
تا معلوم بشود… چون جان پیغمبر تربیت شد مطابق … ادب نبیه علی محبته، یا رسید الی ما اراد، قومه علی چیز یکه قرار داده بود، اکمل ادبه، یعنی جان جان الهی شد. گاهی به وحی است، گاهی به ارسال رسول است، ولی وحی نیست، مثل احادیث قدسی که میگوید عن جبرئیل عن الله. که واسطه اینطوری نقل میکند. احادیث قدسیه.
گاهی هم الهاماتی است در وجود بواسطه روح قدسی.
یک روح القدس داریم که جبرئیل است، یک روح قدسی داریم که در انبیاء است. اینها از روح قدسی نشات میگیرد.
8– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ وَجَدْتُ فِي نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ
______________________________
(1) في بعض النسخ [برخصته].
(2) القلم: 4.
(3) ص: 38.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 268
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا وَ اللَّهِ مَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ
نشان میدهد بقیه انبیاء به این مرتبه نرسیده بودند. این اختصاص به معصومین دارد.
قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ «1»
آنی که تو حکم میکنی هم بما اراک الله است. چیزی بیرون از این نیست.
وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ ع.
-از ائمه چیزی ثابت است؟
در پیغمبر حل بشود، بقیه اش راحت حل میشود. چون بواسطه وحی نیست. بواسطه محدَّث بودن پیغمبر است. اگر آن حل شد، چون حضرات معصومین در محدث بودن مشترکند، مسئله حل است. لذا نقطه ثقلش همینجاست.
9– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ عَلَى مَا أَرَادَ
آن بنیه اینطور شکل گرفت. تمام استعداد در وجود پیغمبر به فعلیت رسید.
ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ
دائما این دوتا پشت هم است. چون به این رتبه رسید، تفویض صورت گرفت.
فَقَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا.
همان حکم برای ما همه هست. چون انفسنا و انفسکم است. اینها هم در همان رتبه تادیب الهی قرار گرفتند.
در پاسخ: در تخصیص ها و تبیین ها شاید حضرات بیاناتی داشته باشند. ورودش صلاح نیست. همین اجمالش خوب است. حتی جاهایی که شما میفرمایید حکم ظاهری در جایی بکنند یا حکم خاصی در جایی انجام بدهند، از همین سنخ است.
10– عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ قَالَ أَعْطَى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً
در توانایی و قدرت سلیمان بود ملک عظیمش.
ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَى سُلَيْمَانَ لِقَوْلِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
خود این هم شاهد بر این است که تشریع اعظم است از تکوین.
بَابٌ فِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ بِمَنْ يُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّةِ
یعنی به کدامیک از گذشتگان شبیه هستند. چون نبوت یک امر عامی است، هر انبائی را از باطن به ظاهر میگویند انباء و نبی. اما چون اصطلاح خاص شده است بر اینکه نبوت به معنای تشریع است. ارتباط نبی به نحوی است که وحی بر او بشود، کراهیت القول، نه اینکه مکروه است. تنزیه است. یعنی نباید گفت.
پس دو بحث است. یکی اینکه حضرات معصومین به کدامیک از گذشتگان شبیه هستند. یکی اینکه اطلاق نبی نباید بشود بر حضرات. ممنوع است.
1– أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ
حمران برادر بزرگ خانواده اعین بوده است. بکیر و زراره را حضرات بواسطه حمران میشناختند. قیافه هایشان شبیه بوده. زراره ریش در نیاورده بوده، حضرت میبیند، میفرماید تو از خانواده اعین هستی؟ میگوید بله. برادرش هستم. حضرت میفرمایند معلوم است از قیافه ات. بکیر هم همین و سوال و جواب ازش شده است.
درباره حمران روایت داریم که حمران بن اعین مومن لایرتد و الله ابدا. در رابطه با زمان حیات او گفته شده است. خیلی کم هستند اصحابی که در زمان حیاتشان حضرات در ارتباط با آن ها چنین فرموده باشند چون امکان سقوط وجود داشت.
حمران میگوید در مدینه رفتم خدمت امام باقر که عهد بستم که از مدینه خارج نشوم تا جواب سوالم را بدهید. فقال لی سل. قلت أ من شیعتکم انا؟ بعد از این همه تعریف ها و … هیچ به خودش نگرفته است. بعد از این همه راوی بودن و محبت امام بهش، هنوز میترسد که نکند که… حضرت فرمودند نعم فی الدنیا و الآخره. خوش به حالش…!
هشام بن حکم نقل میکند، حمران مومن لایرتد ابدا، نعم الشفیع انا و آبائی لحمران یوم القیامة. فآخذ بیده و لانزایله حتی ندخله الجنة جمیعا. دست این را میگیریم تا وارد بهشت نشویم دستش را رها نمیکنیم.
عبد الله بن یعفور و حمران بن اعیان، اما انهما مومنان خالصان من شیعتنا اسمائهم عندنا فی کتاب اصحاب الیمین الذی أعطی محمداً صلی الله علیه و آله و سلّم.
قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع مَا مَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ «2» قَالَ مِثْلُ ذِي الْقَرْنَيْنِ وَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ صَاحِبِ مُوسَى ع.
جایگاه علماء مقصود حضرات معصومین است. دارد سوال میکند که بشناسد. مثل اینکه سوال میکند بین قدما. به کدامیک از گذشتگان شبیه است.
ذو القرنین که خودش نبی نبود. اینجا هم تاکید است. بعضی خواسته اند بگویند مثل ذو القرنین و عاصف بن برخیا و یوشع بن نون، این تنزل است؟ نه بیان جایگاه است از حیث اینکه نبی نیستند.
-از حیث وصایت است؟
ذو القرنین وصی نیست. در زمان حضرت ابراهیم بود و وصی نبود. ذو القرنین را جدا آورده، بعد گفته صاحب سلیمان و صاحب موسی. این دو شرافت دارند که وصی هستند. ذو القرنین مورد تعریف بوده. مثل لقمان.
نه اینکه حد وجودی اهل بیت مثل آنها باشد که آنها را اصل قرار بدهند و حضرات را تشبیه بکنند از حیث مرتبه وجودی. نه. بلکه از حیث عدم نبوت است. یعنی چطور خداوند از عده ای تعریف میکند، اینها محدث بودند، با خدا ارتباط داشتند، ولی لازم نبود نبی باشند. میگوید حضرات معصومین از این سنخند. با اوصیاء هستند مثل صاحب سلیمان «عاصف بن برخیا» و صاحب موسی «یوشع بن نون» یا با علمایی هستند که مثل ذو القرنین است.
-علما را مطلق بگیریم چه اشکالی دارد؟
در قرینه ای که در روایت پنجم آمده است، وجه تشابه را عالم بودنی که نبی نیست. اشکالی ندارد اطلاقش را اخذ کنیم. که علماء اسلام مثل بزرگان سابق هستند. اما اینجا یک بحثی را دارد در این باب مطرح میکند. خود مرحوم کلینی اینطور استفاده کرده است. دسته روایات همه این را میگویند که جایگاه حضرات معصومین کجاست.
2– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا. «3»
آنی که جایگاه ماست، آنی که بر ما بایستید و بگویید و هست و درست است، مربوط به حلال و حرام است. ما جایگاهمان هست که حلال و حرام را تشریع بکنیم. اما بگویید ما نبی هستیم نه. ما نیستیم.
______________________________
(1) النساء: 160.
(2) اريد بالعلماء الأئمّة المعصومون صلوات اللّه عليهم و بذى القرنين العبد الصالح الذي سد الباب على يأجوج و مأجوج و قد قيل أنّه كورس الكبير و بصاحب سليمان آصف ابن برخيا و بصاحب موسى يوشع بن نون
(3) يعني انما عليكم أن تقفوا علينا في اثبات علم الحلال و الحرام لنا و ليس لكم أن تتجاوزوا بنا إلى إثبات النبوّة لنا. (فى)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 269
3– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَنْزَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ وَ خَلْقَكُمْ
و خلقکم ممکن است عطف به تبیان باشد یعنی مفعول به انزل باشد. میتواند عطف به کل باشد. یعنی و خلقِکم و خلقِ السماوات و … جزء تبیان کل شیء باشد یعنی از جمله تبیان کل شیء خلق شما و خلق سماوات و ارض باشد در این صورت تا آخر مجرور خوانده میشود.
وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ نَبَأَ مَا قَبْلَكُمْ وَ فَصْلَ مَا بَيْنَكُمْ وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ.
4– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مُحَدَّثاً فَقُلْتُ فَتَقُولُ نَبِيٌّ قَالَ فَحَرَّكَ بِيَدِهِ هَكَذَا «1» ثُمَّ قَالَ أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ(عاصف بن برخیا) أَوْ كَصَاحِبِ مُوسَى(یوشع بن نون) أَوْ كَذِي الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ.
او اول عطف به کجا باشد؟ به معنای بل باشد. یا عطف به محدث باشد، عیبی ندارد. بیان کرده اند.
ا و ما بلغکم انه قال و فیکم مثله، آیا نرسیده است به شما، انه قال، ضمیر انه بعضی به پیغمبر اکرم زدند که پیغمبر اکرم قال که فیکم مثله، حدیثش این است که ان علیا ذو قرنی هذه الامة. ا و ما بلغکم بیان ذی القرنین است.
اینکه چرا ذو القرنین است چند نقل است. یک نقل که با اینجا شبیه است این است که ذو القرنین یکبار مورد هجوم قرا رگرفت و با شمشیری که به سمت راستش خورد از دنیا رفت. بعد دوباره زنده شد، سمت چپش را زدند و از دنیا رفت. دفعه بعد برگشت، بعد بهش گفتند ذو قرنین. کسی که دوبار به سرش ضربه خورده و بازگشته.
یکبار حضرت علی در جنگ احزاب، عمرو بن عبدود ضربه زد بر سر حضرت که کلاه خود شکست. یکبار هم با عبد الرحمن بن ملجم ضربه زد.
شاید هم بخورد به حضرت امیر که خود حضرت فرمود حین ساله ابن کواء از این این آیه که ما ذو القرنین أمَلَک او نبی، لیس بملک که از ملائکه باشد و لا نبی. و لکن کان عبدا صالحا ضرب علی قرنه الایمن فمات فبعثه است، ثم … و فیکم مثله.
بعضی میگویند ذو القرنین ذو القرنین است چون شرق و غرب عالم را فتح کرد. شرق و غرق عالم دو شاخ عالم حساب میشوند.
دو وجه دیگر هم ذکر میکنند برای ذو القرنین.
5– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا مَنْزِلَتُكُمْ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى قَالَ صَاحِبُ مُوسَى وَ ذُو الْقَرْنَيْنِ كَانَا عَالِمَيْنِ وَ لَمْ يَكُونَا نَبِيَّيْنِ.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 286” دیدگاه میگذارید;