بسم الله الرحمن الرحیم
این باب شریف از ابوابی است که درست است چند روایت آمده است، اما منحصر به این چند روایت نیست. ابواب مختلفی در مقام تبیین و تفسیر این باب هست. روایات زیاد ی در جاهای دیگر هست. بحث تفویض از بحث هایی است که از غالی تا تالی، افراط و تفریط در این مسئله زیاد شده است. منحصر به اسلام هم نیست. ادیان دیگر هم به این مسئله مبتلا بودند. تابعین عیسی، تابعین موسی، به این مسئله مبتلا بودند که اگر خدای سبحان اولیائی خلق میکند، آیا این اولیاء الهی به عنوان کارگزاران هستی یا مدبران یا تاثیر گذاران، تا چه حدی اینها قدرت دارند و بهشان قدرت داده میشود. ثانیا اگر توانایی و قدرتی پیدا میکنند، این توانایی و قدرت در قبال توانایی و قدرت الهی است به گونه ای که یا باید خدا مدیریت بکند یا اینها. یعنی اگر خدا به اینها مدیریتی داد، از خودش سلب کرده است؟ تفویض است؟ واگذار کردن است؟ یا نه، مالکیت و مدیریت در طول هم هست و هیچ مدیریت اینها و اوامر اینها و تاثیر اینها مانع از تاثیر خدای سبحان نیست. بلکه موکد هم هست.
مثلا شما چنانچه مدیریت اسماء الهی را در عالم میبینید، آیا مدیریت اسماء الهی نسبت به هستی از مدیریت خدای سبحان میکاهد تا اینکه اسماء مدیریت و تاثیر داشته باشند و ، یا مدیریت اسماء الهی در هستی موکد مدیریت خدای سبحان است؟
یا اگر ملائکة الله به عنوان مدبرات امر هستند، اگر ملائکه اعظم یا ملائکه دیگر تدبیر در عالم دارند، یدبر الامر من السماء الی الارض که اینها مدبراتند، آیا تدبیر اینها باعث میشود بگوییم خدا تفویض کرده است به اینها که وقتی اینها انجام میدهند خدا در مالکیتش و مدیریت محدود شده است؟ یا نه، منافاتی بین مدیریت ملائکة الله و خدای سبحان نمیبینیم. چنانچه در مدیریت اسماء الهی و خداوند تنافی نمیبینیم.
در مورد ملائکه و اسماء اختلافی نیست. محل تسالم است. لذا اسماء الهی یا ملائکه الهی را در کار می بینند و أتم مراتب تدبیر را هم به آن ها واگذار می کنند. در قران هم یک جا آمده (الله یتوفی الانفس) و در جای دیگر آمده (یتوفاه ملک الموت)… و بین این دو تنافی نمی بینند که ملک الموت توفی بکند یا خدا توفی بکند. چون ملک الموت را جزء قوای الهی میدانند که دارد امر الهی را در انجام و تحقق تبعیت میکنند.
اما به انسان که میرسیم، چون تصورمان از انسان تصوری است که انسان خودش یک انانیت و منیتی دارد که این باعث میشود نسبت به هر کاری فکر میکند، تصور و تصدیق به فائده، بعد میبیند نافع است، تصدیق به فائده که کرد، بعد شوق موکد ایجاد میشود و اراده میکند. به این نگاه منافع انسان چون در میان می آید و پای منیت انسان وسط می آید، قابل شباهت با نظام ملائکة الله و نظام اسماء الهی نمیبینیم. بعد میگوییم اگر انسان بخواهد کاری بکند و خدا بخواهد واگذار کند، باید خدا از خودش سلب بکند تا انسان انجام بدهد. چون این نگاه اولی را داریم ،دنبال این هستیم که اگر جایی تفویض صورت گرفته است، یا جایی باشد که تفویض امکان پذیر باشد و خدا محدود نشود، بگوییم عیب ندارد خدا این را واگذار کرده است. یا دنبال این هستیم که بگوییم تفویض اصلا امکان پذیر نیست. چرا؟ چون ملاک را در مورد انسان با ملاک را در مورد ملائکة الله با ملاک را در مورد اسماء الهی متفاوت میبینیم. اما اگر کسی نظام عالم وجود را بر اساس همان مراتب وجود و مراتب مترتب وجود بر همدیگر دید، نظام ملائکة الله در نظام وجود معنا پیدا کرد. وقتی ملکی مدبر امر است ،علت برای عالم است، یعنی وجودش اقوا از وجود چیزی است که تدبیرش را انجام میدهد. خدای سبحان هم فوق اوست و ذات و افعال ملک به ید خداست.
وقتی او فوق همه هستی است به لحاظ وجودی، همه هستی با تمام افعالشان تحت سیطره الهی است. بله، انسان در آنجایی که به شقاوت مبتلا میشود، معصیت میکند، معصیت (ما اصابک من سیئة فمن نفسک). سیئه عدمی است. نبود خوبی است. هدر دادن استعداد است. حد زدن به وجود است. کوچک کردن وجود است. آنها به خدا منسوب نیست چون عدمی است. اما جایی که حسنه است، آنجا قابل استناد است. مانعیت ندارد. یا در (لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم). بعد معنا میکنند لا حائل عن المعاصی که اگر انسان جایی میخواهد به معصیت مبتلا بشود، خدا میتواند حائل بشود بین انسان و معصیت یا نه؟ بله؛ لذا انسان گاهی قصد میکند، اما این حیلوله الهی باعث میشود انسان موفق نشود. لا حول عن المعاصی و لا قوة علی الطاعة الا بالله. یعنی اگر قوت بر طاعت است، بالله است. اگر موفق شدن بر انجام ندادن معصیت است، بالله است. اما اگر معصیت محقق شد، قوت بر معصیت، توان به خدا منسوب است؟ بله. اما معصیت به خدا منسوب است؟ خیر. این کسی که دارد معصیت میکند، آیا با سرمایه الهی این کار را میکند یا نه؟ با وجودی که خدا داده کار را میکند یا نه؟ بله؛ اینها را که خدا داده. قرآن دارد که کل من عند الله. با اینکه همه از جانب خداست، حسنه به خدا منسوب است تکوینا و تشریعا. اما سیئه به خدا فقط ایجاداً و تکویناً منسوب است یعنی وجودش، قوتش، قدرتش به خدا منسوب است. اما تشریعاً به خدا اسناد ندارد. خدا فاعل سیئه نیست.
با این نگاه اگر انسان را در دایره مراتب وجود ببینیم، در دایره وجود وقتی فعلی را انجام میدهد، خدای سبحان فاعل این فعل است در طول. احتیاج به تفویض به معنای اینکه خدای سبحان واگذار کرده باشد و خودش را کشیده باشد کنار، نیست. آیا اختیار انسان منافات دارد با اختیار الهی؟ خیر؛ چنانچه خدا تدبیر عالم را به ملائکه تفویض کرده است. اما منافات ندارد که فعل خدا باشد. اینطور نیست که خدا کشیده باشد کنار. منافات زمانی به وجود می آید که دو فاعل در عرض هم باشند. مثلا اگر من میخواهم این کتاب برای من باشد، یا جلو روی من باشد، دیگر نمیتواند جلو روی شما باشد. اما اگر این کتاب برای من است، مالکیت خدای سبحان هم در این باشد. این منافاتی ندارد. مالکیت الهی مالکیت حقیقی است. مالکیت من اعتباری است. یک مرتبه ای از آن است.
لذا تعبیر روایت این است که اگر انسان مالک اعضا و جوارحش است، خدای سبحان است که تملیک کرده است این مالکیت را _ (با این که مالکیت انسان به اعضاء و جوارحش نسبت به ملاکیت انسان به أشیائش یک مرتبه حقیقی تر از مالکیت است. ولی باز هم حتی در آن جا هم خدا تملیک کرده است). خدا تملیک کرده ولی در عین تملکیش، مالک هم هست. یعنی مالکیت خدا حد نخورده است.
اگر این نگاه را در نظر گرفتیم، اگر وارد بشویم در باب تفویضی که نسبت داده شده در روایات مختلفی به حضرات معصومین علیه السلام. این که در روایات وارد شده است که خدای سبحان امر خودش را یا دین خودش را، یا اموری را تفویض کرده است به پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرات معصومین (علیهم السلام) یا تعبیری که در اینجا آمده است که «فوّض الیه امر خلقه»، این تعبیراتی که فوض امره را یا فوض الیه، این فوض نگاه اول این است که معلوم شد تفویض به معنای خارج شدن از حیطه توانایی الهی و محدوده الهی نیست. پس اگر اینطوری نشد، تا کجا میتواند ادامه پیدا بکند؟ اگر جایی بود که خارج شدن از حیطه الهی بود، هیچ جایی جا نداشت. یعنی حتی در سر سوزنی بگوید به خودم میخواهم این کار را بکنم، حد زدن به اراده الهی و حیطه وجود الهی است، راه ندارد. خدا نمیتواند بگوید من خودم را میخواهم محدود بکنم. نامحدود که نمیتواند خود را محدود بکند. این گونه نیست که مثلا خدا بگوید شما برای من تعیین وتکلیف تکنید من خودم را می خواهم محدود کنم. اصلا تفویض کردن در آن جا معنا ندارد. تفویض یعنی یک تکه از وجودش را بکند و بگذارد گنار. او جزء بردار نیست. حقیقت واقعیه است اعتباری نیست که قابل جدا شدن باشد. بگوید این کتاب تا حالا برای من بود حالا می خواهم به کسی دیگر بدهم این در نظام مالکیت اعتباری ممکن است. اما در نظامی که مالکیت حقیقیه است، اصلا تفویض به معنایی که از خودش سلب کند و به دیگری واگذار کند امکان پذیر نیست.
اگر این نگاه راجع به تفویض دیده شد، حالا ببینیم دعواهایی که سر تفویض شده است را اگر خوب دقت بکنید در شروح این روایات و مباحث کلامی، هر دو دسته که دعوا میکنند، مقدار تعیین کردن یا کم کردن یا زیاد کردن همه اش مربوط به این است که میخواهند یک چیزی را از امر الهی خارج بکنند، به امر بشری وارد بکنند، و خدا را محدود بکنند. میبینند بعضی چیزها از خدا سلب شدنش خیلی زشت است. بد است. یک سری چیزها خیلی زشت نیست بدی اش کمتر است. بعد می گوید پس این ها اشکالی ندارد. در حالی که تفویض به این عنوان محال است.
حقیقت این است که تفویضی که در روایات مطرح شده است اختیار در طول اختیار است. البته این هم حدودی دارد. باید در جای خودش شناخت.
پس اگر بعضی علماء، تقسیم کردند که تفویض فقط در تشریع است نه تکوین، یعنی در قانونگذاری و امر و نهی، خدا میتواند امر دینش را تفویض بکند، یعنی به پیامبر و بائمه بگوید خودت می دانی هر کاری خواستی بکن عیب ندارد.
اما ممکن نیست اگر میگوییم ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی، مگر میشود تفویض به کسی بشود که ینطق عن الهوی باشد؟ از منیتش باشد؟ اگر از هوای خودش نیست، وحی ای است که یوحی، پس تفویض به چه معناست؟ این تفویض که بیان وحی الهی است بیان تشریع الهی است اگر در جایی نسبت داده میشود با این نگاه حواسمان باشد. به این معنا تفویض در تشریع هم امکان پذیر نیست.
اما تفویض به معنایی که انسان کامل به مرتبه ای رسیده است که چیزی از خودش ندارد، هرچه میگوید ما ینطق عن الهوی است، اگر به اینجا رسید، اگر به این میگوید تو بیان کن دین من را، تفویض کردم، آن هم با مقدمه ای که در روایت قبلی خواندیم که (ان الله عز و جل ادب نبیه علی محبته). بر اساس محبت تام به خودش تربیت کرد. چیزی از محبت نفسش باقی نمانده است. محبت الهی تمام سرتاپای وجود او را پر کرده است. (ثم فوض الیه). پس از این تفویض کرده است. یعنی میشود حالا که سر تا پای وجودش محبت الهی پر شده است، کاری بکند خلاف محبت الهی؟ آن هم نه محبت الهی که ما داریم که یک امر حصولی تصوری است. ما تصور محبت الهی را میکنیم. میگوییم چیز خوبی است. گاهی ممکن است یک ذره ای حال هم در کسی باشد. اما اگر به عنوان یک حقیقت علم حضوری، وجودی که سمت و سوی مغناطیس وجودش به سمت آن آهنربا جذب شده است، همه ذرات وجودش، ادب نبیه علی محبته، اگر اینطور شد میشود ما ینطق عن الهوی، ان هو الا وحی یوحی. چیزی از خودش ندارد. حالا اگر گفته فوض الیه ، تفویض در اینجا به چه معنا میشود؟ آیا یعنی خدا به پیامبر گفته تو در محبت جلو آمدی و به یک جایی رسیدی، حالا جایزه اش این است که برو سرِ خود هر کاری میخواهی بکن؟! یعنی این؟! یعنی آدم میرسد به جایی که سرِ خود بشود بعد از اینکه خودیتش را از بین برد؟! اصلا این ها معنا دارد؟!
اگر این نگاه را که انسانی که در مراتب قرب الهی بالا میرود، مراتب منیتش دارد زیر پا گذاشته میشود، تمام وجود این میشود الهیت، متاله میشود، لذا بلافاصله میفرمایند و قال انک لعلی خلق عظیم. این یعنی تحقق الهیت در وجود تو. تمام کمالاتی که انسان کامل میتواند داشته باشد، و منیت هایش همه ریخته شود و متصف بشود به صفات و اسماء الهی، تو متصف شدی (انک لعلی خلق عظیم). آن هم با این همه تاکیدات که انک لعلی. بعد از این فوض الیه. پس تفویض کجا محقق می شود؟ جایی است که این هیچی از منیتش نمانده باشد. اگر چیزی از منیتش نماند، تفویض به معنای حد زدن خدا نیست. ظهور الهیت حق است از کانال وجود این. چنانچه ظهور اوامر حق بود از کانال ملائکة الله. چنانچه ظهور حقیقت حق بود از کانال اسماء الهی. چطور اسماء الهی ملائکه الهی مانعیتی نداشتند از اینکه کار به خدا منسوب باشد. این قربی که برای ادب نبیه علی محبته، ثم قال انک لعلی خلق عظیم، ثم فوض الیه، این تفویض دارد با همه مقدمات خودش بیان میکند.
لزومی ندارد که بگوییم این تفویض را چطور بیان بکنیم. گیر کردیم که چگونه بیان کنیم که به خدا هم حد نزنیم. در حالی که اگر دقت کنیم اصلا گیری ندارد زیرا این تفویض یعنی این به جایی میرسد که اراده اش و وجودش و هرچه که در این وجود شکل میگیرد همان است که خدا می خواهد به تعبیر روایات (و ما یشائون الا ان یشاء الله) چیزی نمی خواهند به غیر از آن چه خدا می خواهد.
با این بیان آیا این که بگوییم پیامبر یا امام خواسته است، تعبیر صحیحی است ؟ بله. منتها این خواسته یعنی کسی که چیزی از وجودش نمانده و تمام وجودش الهیت است خواسته است. و این خواستنش یعنی خدا خواستن. پس این در طول هم بودن است و مانعیتی هم ایجاد نمیکند.چه در امر تشریع باشد، چه در امر تکوین باشد. فرقی میکند؟ یعنی اگر کسی رسید به جایی که در روایات میفرمایند (نحن مشیة الله). (اول ما خلق الله) ما هستیم. مگر نفرمودند؟ (اول ما خلق الله العقل) بعد فرموده اند (اول ما خلق الله نور نبینا) یا ( اول ما خلق الله روحی). اشکالی ندارد. اگر میفرمایند نحن مشیة الله، (خلق الله الاشیاء بالمشیئة و المشیئة بنفسها. و نحن مشیئة الله). (نحن اسماء الله الحسنی). اینها را در کافی شریف خواندیم. ابوابی داشتیم بر این مسائل. (نحن باب الله) و ….
با این نگاه اگر دیدیم، آیا تشریع با تکوین متفاوت است؟ بله، اگر کسی نسبت بدهد استقلال را به اینها که اینها رازقند، یعنی خدا این ها را خلق کرد و سپس واگذار کرد به این ها. که شما هر کاری خواستید بکنید. رزق بدهید، خلق بکنید، بکشید، زنده کنید. اگر این را گفتید، این غلط است .در یک حکم شرعی هم نمیتواند این کار را بکند که استقلال داشته باشد. اگر گفتید هیچ استقلالی در این وجود نیست، اگر آنجا میفرماید که (من اراد الله بدا بکم) یا (بکم فتح الله و بکم یختم)، یا (بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض)، اگر اینها را گفتید که در نظام خلق است، در نظام تکوین است، اگر در روایات و ادعیه و زیارات وارد میشود در نظام تکوین، این هم منافات ندارد. چرا منافات داشته باشد؟ وقتی وجود این… نسبت به ملائکه آیا در نظام تکوین، ملائکه مدبر امر تکوین هستند یا نه؟ احیاء و اماته بواسطه آنها محقق میشود یا نه؟ آیا این تخلف در نظام هستی است آیا این ها خدا را عزل کردند یا نه این ها کارگزاران خدا هستند؟ همانجا که به این ها منسوب است به خدا هم منسوب است. خدای سبحان کنار نکشیده است. پس اگر در نظام تشریع مانع ندارد، در نظام تکوین هم مانع ندارد البته با این نگاه. اگر در نظام تکوین مانع دارد، در نظام تشریع هم با دید استقلالی مانع دارد. با استقلال هر دو غلط است. بدون استقلال باشد و به عنوان کارگزار خدای سبحان باشد، ما ینطق عن الهوی باشد و هیچ منیتی از او نباشد، در هیچ کدام مانعی ندارد. پس با این نگاه امر تفویض خیلی سخت نمیشود.
سوال: با این نگاه که شما فرمودید در حقیقت یک کانالی برای ظهور ارده الهی می شود. این با آیاتی مثل (ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم فانتهوا) وجه تمایزش چیست یعنی چه امتیازی دارد که تعبیر به تفویض شده است و الا این که کانال مشیت الهی هستند در همین آیات بیان شده است دیگر؟
جواب: این آیات هم همین ها را دارد بیان می کند. لذا خود حضرات در همان روایات تفویض به این آیه که یا آیه (من یطع الرسول فقد اطاع الله) استشهاد کرده اند. در نظام تشریع این ایه را بیان کرده این یک موجِبه است در نظام تکوین موجِبه دیگری بیان کرده است مثلا (ارادة الرب فی مقادیر امور تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم) و این ها منافات با هم ندارد. مثلا اگر بگویند شما عالم هستی این منافات ندارد با این که شما پدر هستی چون یک موجبه این است که شما عالم هستی و موجبه دیگر این است که شما پدر هستی. پس اگر یک موجبه چیزی را بیان کرد قید نمی زند که دیگر چیز دیگری نباشد بله اگر حصر بود قید میزد. گاهی در روایات داریم که دو چیز است که فلان نتیجه را دارد بعد در روایت دیگر داریم که چهار چیز است که همان نتیجه را دارد این ها با هم تنافی ندارد حتی اگر آن دو چیز با آن چهار چیز با هم هیچ اشتراکی نداشته باشند. تفویض در رابطه با خدا مثل این می ماند که بگویید خدا اختیار دارد کلمه اختیار یعنی دو راهی خوب و بد که باید یکی را انتخاب کند اما در مورد خدا که این گونه نیست اختیار خدا این گونه نیست ما اختیارمان دو راه دارد حتی اختیار ملائکه هم این گونه نیست زیرا ملائکه (یفعلون ما یؤمرون) هر امری را که بهشان شود اطاعت می کنند اما دقت کنید که در عین اینکه اطاعت دارند اختیار هم دارند. یعنی این گونه نیست که به جبر باشد یک راه بیشتر مقابلشان نیست ولی جبر هم در کار نیست. در بهشت هم اختیار در کار هست ولی فقط یک راه در مقابل هست (لهم ما یشاءون) .
آن جنبه دیگر مسئله چون معمولا توهم زا بوده و پذیرشش سخت بوده ، عمومی نمیگفتند. بسیاری از جاها داریم که حضرات اول میپرسیدند که ببینید کسی نیست، بعد مباحث دقیق را مطرح میکردند. لذا در روایات خاصی می بینیم که آن ها هم وارد شده است. اما این ها روشن تر و شبهه راجع بهش کمتر است و عمومی تر است و تاثیر گذار تر است، لذا اینها را تابلو کردند و داد زدند. اما این به این معنا نیست که نفی جنبه دیگر باشد که گاهی در یک گوشه ای بیان کرده اند . آن را جای دیگر بیان کرده اند تا خواص هم نسبت به مراتب کمالی بتوانند بهرمند بشوند.
در جلد 17 بحار مرحوم علامه مجلسی علی محبته را 6 معنا کرده اند.
اولین باب در ج17 است. باب وجوب طاعته و حبّه و التفویض الیه صلی الله علیه و آله و سلم روایات زیادی هم آورده است. 29 روایت آورده است. در کافی ده روایت آمده است.
در یک روایت ادب نبیه علی محبته دارد. ادب نبیه فاحسن ادبه هم دارد. در ادامه فلما اکمل له الادب. آورده در روایت دیگر دارد (فلما انتهی به الی ما اراد). یعنی وقتی رسید به جایی که خدا اراده کرده بود، (حتی قوّمه علی ما اراد)، تا رساندش به جایی که باید میرسید. فاحسن تادیبه فلما تادّب…وقتی این محقق شد، آن موقع فوض الیه. پس باید این مراتب را طی کرده باشد، از انانیت ها جدا شده باشد… اما آیا این نسبت به همه انبیاء است که در این مسئله رشد داشتند یا اختصاص دارد، ظاهر این روایات این است که اختصاص دارد مسئله به پیغمبر اکرم به نحو اطلاقی اش است . اما نسبت به انبیاء به مقداری که تادیب محقق شده، تفویض به همان نسبت است. اما نسبت به پیغمبر چون اطلاقی بود، که انک لعلی خلق عظیم، تفویض هم تام است. منتها با همان معنایی که از تفویض کردیم.
سوال: قبل از بعثت یا بعد از بعثت است؟
در پاسخ: بعثت ظهور ما فوض الیه است. اگر در تشریع بگیریم.
اما اگر بحث را اعم گرفتیم، فرقی نمیکند. پیغمبر اکرم از کودکی که حرکت میکردند زمین و اسمان به او سلام میکردند. خضوع داشتند. از وقتی به دنیا می آید شرایط زمین و آسمان تغییر میکند. این ها همه معلوم می شد که در همان جا فوض الیه بوده است.
تا جایی میرسد که نظام تشریع که…
ما در نگاهمان این است که نظام تشریع پایینتر از نظام تکوین است. یعنی فکر می کنیم که عیب ندارد خدا تشریع را واگذار بکند، اما نظام تکوین که نمیشود. خلق است. نظام تشریع را قانون های ساده میبنیم. اما اگر دانستیم که تمام مقدماتی که در هستی محقق شده است، برای این است که نظام تشریع محقق بشود. سنگین ترین خلق الهی نظام تشریع است که برای انسان محقق کرده است. تبارک الله احسن الخالقین بله لحاظ این نظام تشریع است که می خواهد محقق شود. اگر این جا را واگذار کرده است به طریق اولی بقیه هم واگذار شده است. تفکیک هایی که در شروح شده است برای این است که این مقدمات را خوب کنار هم قرار نداده اند . معنای تفویض را وقتی واگذاری در عرض معنا کردیم یک حکم هم سخت است مثل تعبدی است یعنی می گویند چون در روایت آمده است که این جا واگذار شده تعبدا می پذیریم ولی در جاهای دیگر که روایت نگفته چون دلیل نداریم می گوییم که واگذار نکرده است. یعنی ملاک و مناط نمی بینیم وقتی این گونه ندیدیم العلة تعمم و تخصص نمی بینیم .
تشریع اوج تکوین است.
تشریع اعظم از همه است.
در روایت دارد که خدا چقدر دوست داشته است ما را که دین خودش و دین ملائکه اش را برای ما قرار داده است. میشود این تشریع. یعنی محبوب ترین چیز نزد خدا بوده است که برای ما قرار داده است.
بنده هم در بیان و توضیح مساله به عمد روشی خاص را در پیش گرفتم یعنی در ابتدا با همین پیش زمینه ذهنی شما حرکت کردم تا انکار نکنید و گفتم لااقل در تشریع واگذار شده و شما هم اعتراضی نکردید چون تشریع را پایین تر از تکوین می دانستید ولی کم کم که آمدیم جلو به این جا رسیدیم که تشریع اعظم است و اگر تشریع واگذار شده به طریق اولی تکوین واگذار شده.
در ما ینطق عن الهوی هم نطق یعنی انباء یعنی فقط گفتار ظاهری نیست نطق اعم است از گفتن با زبان یا انباء و زبان دادن … لذا عیسی کلمة الله است یعنی نطق و کلام الهی وجود عیسی نه زبان عیسی . لذا یعنی هرچه از وجود پیامبر صادر می شود ما ینطق عن الهوی است. این وجود همه وجودش الهیت است و محو در ما یشاءون الا ان یشاء الله است.
ما موهوما تفویض میبینیم. احساس میکنیم اختیار داریم. این اختیار داشتن در یک حیطه ای است که ما دوراهی جلومان قرار میگیرد. به ما راه را هم نشان داده است. اما به ما اختیاری داده که بین سعادت و شقاوت انتخاب بکنیم. کسی که دائما سعادت را انتخاب کند امر الهی را در نظام تشریع اطاعت کرده است. و کسی که شقاوت را انتخاب می کند در نظام تشریع باز هم با اختیاری که خدا داده است شقاوت را انتخاب می کند ولی ما فکر می کنیم که مستقل در تاثیر هستیم.
سوال: بعضی فکر می کنند که اختیار انسان مرتبه ای از تفویض خدا هست. ولی این گونه نیست. چون هیچ تفویضی به معنای استقلال نداریم. شما هر کاری می خواهی بکنی می توانی الان انجام دهی؟ خیر؛ اگر کسی بگوید که بله مثلا می توانم خودم را بکشم. پاسخ این است که اگر الان برود خودش را بکشد نمی تواند مثلا ناگهان می بینید دو نفر آمدند و او را گرفتند و هر چی اصرار کرد نمی گذارند خودکشی کند. میلیون ها علت باید برای کاری محقق باشد که یک دانه اش اراده انسان است. اگر خدای سبحان نخواهد این کار انجام شود کافی است یک دانه از این میلیون علت محقق نشود. اگر دیدید که کاری را انجام دادید بدانید که آن میلیون ها علت آمده است و خدای سبحان این اراده را هم به من داده است او قدرت داده حائل هم نشده وقتی حائل نشده یعنی او اجازه داده این کار بشود . حالا اگر این کار معصیت مثل خودکشی باشد تکوینا اجازه داده منتها تشریعا گفته نکن . تکوینا اذن الهی لازم است تفویض در دایره تکوین اصلا معنی ندارد تفویض در دایره تشریع هم به معنای همین اعمال اراده ای است که با اذن الهی است لذا اگر بدانیم که هر عملی که انجام میدهیم خوب یا بد، قبلش باید اذن ولی الهی باشد که انا انزلناه فی لیلة القدر در باب ازدیاد علم حضرات را خواندیم که در تک تک و جزئیات حوادثی که در عالم می خواهد اتفاق بیافتد اذن ولی الهی باید باشد تا این مساله از علم به عین بیاید . بلافاصله هم وقتی انجام میشود، قبل از اینکه خود شخص متوجه بشود عرضه به امام میشود (باب عرض اعمال). یعنی قبل از تحقق به اذن است. بعد از تحقق هم عرضه است. کجا انسان می تواند خودش را جدا کند، ما هستیم که جدا میبینیم.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 283” دیدگاه میگذارید;