بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
حشر با روایات، ارتباط و محضریّت با امام
افتخار میکنیم که در محضر روایات نورانی حضرات هستیم. ان شاء الله خداوند متعال این فیض را از ما قطع نکند و منقطع نشویم و این حقیقتاً حشر با امام معصوم است و بعدها انسان چشمش باز شود، میبیند هر چقدر با محبّت و دقّت و معرفت به این روایات نگاه کرده است، بهره برده است، انس پیدا کرده، عمل کرده، حشر با امام و عمق ارتباط با امام بیشتر شده است و حقیقت وجودی حضرات معصومین، همان حقیقت وجودی علمی آن بزرگواران است که موجب هدایت و سعادت ما میشود. و این ها در این روایات شریف متجلّی است. ما قائلیم به این که این روایات، مرتبط است و گسسته نیست. همین الان که این قول را میخوانیم همراه با قائل است. به مقداری که باور داشته باشیم این کلام از متکلم جدا نیست و بهره مند مان هم با این نگاه خیلی دقیق تر و قوی تر میشود که انسان احساس بکند الان این روایت شریف و روایات را در محضر امام است و از دو لب امام میشنود، محشور با امام است و امام در فهم روایت و تحقق و عمل به روایت امداد میکنند. هرچقدر این باور در وجود ما بیشتر باشد، یقین داشته باشیم که تاثیر روایات در وجود ما بیشتر می شود. آنی که باعث میشود روایات برای ما بیگانه یا کم اثر باشد، یا بی میل باشیم این است که حقیقتاً متکلّمش را با کلام نمیبینیم. این را گسسته میبینیم و این گسسته بودن باعث میشود که انسان محرومیّت برایش ایجاد میشود. گاهی این تذکرات برای خود بنده خیلی مفید است که انسان حواسش جمع تر باشد و انسان بهره مندی اش را بیشتر کند. باب فهم را نبندد.
در محضر روایت سوم باب فی نادر الغیبة هستیم. این روایت با دو سند نقل میشود.
3- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ حَدَّثَنِي الثِّقَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ فِي خُطْبَةٍ لَهُ [1]
این خطبه خیلی نکات زیادی دارد. از بس نکاتش زیاد است و به صورت های مختلفی نظیر این خطبه در نهج البلاغه و جاهای دیگر از ایشان رسیده است، نمیتوانیم و فرصتش را نداریم که کامل در مورد آن بحث کنیم. از بس عمیق است همان تعبیر که «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ»[2]، سیل چطور با شتاب میآید که هیچ چیزی جلودارش نیست، علم از حضرت هم همین طور فوران می کند. هرچقدر هم طائر بلندپرواز باشد، به این افق نخواهد رسید. از جمله این روایات، مظهر «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ»[3]، است.
صدر و ذیل این روایت و نسخه های دیگر و نظائرش جا داشت که دیده شود و از آن ها برای این روایت استمداد شود. اما فرصت ها هم برای این که مطالب بعدی را هم باید در محضرشان باشیم، کم است. لذا مقداری از مسئله را که ورود کردیم، بیشترش را دوستان با مراجعه و تحقیق ادامه میدهند و نسخه ها و نقل های دیگر را استفاده میکنند.
این روایت را به جهاتی صحیح نمیدانند. با اینکه دو سند دارد، ولی چون روایت تا امیرالمؤمنین کشیده شده است و فاصله زیاد شده است، مقداری قابل تأمّل است. اما چون نقل های مختلفی از این روایت آمده است، مضمون و دلالت روایت صحیح است. اما سند روایت جزء اسناد صحیح محسوب نمیشود.
شاید این خطبه ها عمدتاً خطبه های جمعه بوده است. بعضاً در مواقع جنگ یا مواقع دیگر هم بوده است. اما عمدتاً خطبه های جمعه بوده و در ایّامی که حاکمیّت داشتند، بیان شده است.
عدم جمع شدن باب علم
اللَّهُمَّ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ [4]
این دو جمله میتواند به عنوان یک تابلویی در بحث انسان شناسی و علم، افق زیادی را باز کند. تعبیری که حضرت میفرمایند اوّلاً مخاطب را خدا قرار میدهد. گویا امیرالمؤمنین(ع) با خدای سبحان دارد آن نظام اعتقادی خودش را در این مسئله عرضه میکند، یک موقع خطابش به انسان هاست. یک موقع خطاب به خدای سبحان است. لذا در این موطن توجه ما بیشتر جلب میشود. مثل ادعیه که رابطه انسان کامل با خداست، رابطه امام معصوم با خداست. مخاطب خدای سبحان است، متکلّم امام معصوم است. هیچ حدّی در آن رابطه این گفتگو را حدّ نزده است. غیر از جایی است که مخاطب انسان و بشری است که حدودی دارد و متکلّم امام است. آن جا کلام نازل شده است. نازل شدن یک بحث است و محدود شدن یک بحث است. نازل شدن یعنی اگر کسی عمیق و دقیق باشد، میتواند به اصل برسد. لذا از پیغمبر اکرم(ص) آمده است که «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[5]. ولی تنزّل دادن است در معنا به صورتی که تشبیه معقول به محسوس است. پس حقیقت معنا رعایت شده است، اما نازل شده است. با کودک وقتی حرف میزنید، حرف باطل نمیزنید. حرف حق میزنید. اما حرف را نازل میکنید. هرچقدر این کودک رشد کند و بالا بیاید، میبیند حرف قبلی غلط نبوده، امّا حرف، بالاتر از آنی بود که آن موقع میفهمید. لذا کلمات حضرات این گونه است. این جا هم خطاب با خدای سبحان است.
«إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ»[6]، هیچ گاه علم جمع نخواهد شد، قبض نخواهد شد. آن هم همه علم. یک بابی در کافی داشتیم در ابواب سابق که علمی که مطرح میشود، هر علمی که نازل میشود، دیگر برنمیگردد. باقی میماند. هر علمی که نازل میشود، این علم جمع نمیشود. بابی که بر این مسئله بوده است در باب «ان الائمه ورثة العلم» داشتیم. هر علمی که نازل میشود، بابش جمع نمیشود. اگر این مسئله خوب دقت شود، با فرمایشی که امیرمؤمنان در این جا دارد که «أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ»[7]، یعنی لا یخفی. لایجتمع، لایقبض، لا یخفی، لا یخرج من بین الناس، همه این ها درست است. علم جمع نمیشود. این یک بشارت است. یک نگاه است که عالمَ رو به علمی شدن است. علم دائماً رو به گسترش است. هر نبیّ و ولیّ و وصیّ ای از اولیاء و انبیاء الهی دامنه ای از علم و قواعدی از علم باز میشود. قبلی ها هم که جمع نمیشود. پس هر مرتبه ای که بشر دارد رو به جلو میرود، دایره علم رو به گسترش است. منتها این علم چیست که رو به گسترش است، ثانیاً آنی که در ظاهر میبینیم، این است که جهالت رو به گسترش است، در ادامه بحث روشن تر میشود.
توارث علم
«أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ کلّه»[8]،، علم جمع شدنی نیست. در آن باب از امام صادق(ع) نقل شده که «إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ كَانَ عَالِماً وَ اَلْعِلْمُ يُتَوَارَثُ»[9]. علم توارث پیدا میکند. ما شنیده ایم مال، توارث پیدا میکند، اما علم توارث پیدا میکند. شاخه توارث گاهی به نظام بدن است. در نظام بدن توارث به اموال است. توارث در نظام روح به علم است. لذا همیشه باید حجّت باشد، از این حجّت میخواهد استنباط کند که علم که جمع نمیشود، حتما باید حاملی داشته باشد که جمع نشود. توارث در علم توارث، در نظام روحی بشر است. «وَ لَنْ يَهْلِكَ عَالِمٌ إِلاَّ بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ عِلْمَهُ أَوْ مَا شَاءَ اَللَّهُ».[10] حتما باید کسی باشد که وارث علم او باشد. یعنی همچنان که مال وارث میخواهد، بی مالکیت نمیشود، در نظام علمی هر علمی که در عالم ظهور و بروز پیدا کرده است، از ابتدای عالم که در تعبیر بعضی روایات دارد که از وقتی که آدم(ع) به زمین نازل شده، این مسئله سرایت دارد. مربوط به اخیر نیست. «او ما شاء الله» هم بابش را باز میگذارد.
در روایت دیگری از امام باقر(ع) دارد که «إِنَّ اَلْعِلْمَ اَلَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ لَمْ يُرْفَعْ»[11]. علمی که با آدم(ع) نازل شد، ماندنی است. «وَ اَلْعِلْمُ يُتَوَارَثُ» [12]. این در ذهن بشر نمیگنجد. این فقط یک نگاه عمیق و تکوینی و الهی است که میتواند بگوید علم توارث دارد و حتما ارواح از همدیگر این نظام را اخذ میکنند و انتقال پیدا میکند و باقی میماند و نظام ارث مادی به اعتبارات، نظام ارث علمی به حقایق است. لذا حتما باید انبیاء، اوصیاء داشته باشند و نبیّ بعد نبیّ باشد تا این توارث محقّق شود. همین قاعده سبب میشود که بگوییم سلسله اولیاء و اوصیاء پیوسته است، «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَىٰ» [13]، هم پیوستگی انبیاء نشان میدهد که علم گسسته نمیشود وبرداشتنی نیست. این جای بحث بیشتر از این حرف ها را دارد.
قوام وجود انسان به وجود علم
این که چرا علم برداشتنی نیست و اگر علم برداشته بشود چه میشود، نشان میدهد که قوام وجود انسانی به وجود علم است و اگر علم برداشته شود، قوام وجود انسانی برداشته میشود. عالم رو به مُحوضت است. لذا از زمان آدم(ع) آغاز شده و ادامه دارد. این نگاه برای انسان امید ایجاد میکند یا ناامیدی میآورد؟ اگر انسان بداند که سنّت علم، توارث دارد و امکان ندارد برداشته بشود و رو به مُحوضت است و ادامه و گسترش دارد و هر کسی میآید به این اضافه میکند و اگر وارد شده که تا زمان ظهور دو حرف علم آشکار شده و بیست و پنج حرف دیگر آشکار میشود، نشان میدهد که در تمام دوران دو حرف آشکار شده است. یک دفعه چه تحولّی میخواهد ایجاد شود. چون انسان میخواهد متحوّل شود و به اوج حقیقتش برسد، علم متحوّل میشود. قیام انسان به علم است. توارث حقیقی انسان به علم است. آن تعبیری که میگوید انبیاء درهم و دینار را به ارث نمیگذارند، بر خلاف استدلالی که کردند که میخواستند فدک را مورد هجوم قرار دهند، میخواهد بگوید آنی که مورد اعتنای انبیاء است، حیث علم است. نه حیث درهم و دینار.
« وَ كَانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَالِمَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ إِنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مِنَّا عَالِمٌ قَطُّ إِلاَّ خَلَفَهُ مِنْ أَهْلِهِ مَنْ عَلِمَ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اَللَّهُ.»[14] مثل همان علم را به میراث میبرد او ما شاء الله. باید با آن صدر سازگار باشد که علم برداشته و جمع نشود. اما ما شاء الله است.
توارث در دایره تشابه
4- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ فِي عَلِيٍّ ع سُنَّةَ أَلْفِ نَبِيٍ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ ع لَمْ يُرْفَعْ وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ. [15]
همه انبیاء سنّت دار نبودند. بعضی تابع بودند. این الف همان سنت داران از انبیاء هستند.
عمداً از آدم شروع میکنند، چون آغاز علم از آدم(ع) بوده است.
این علم توارثش در نظام حقیقی است. یعنی حتماً باید تشابه وجودی در اوج باشد. به میزان تشابه، میراث امکان پذیر است. فاصله زمانی حائل در میراث نیست. این که عرض کردیم با حضرات محشوریم، این نحوه ای ارتباط با حضرات است، این توارث است. هرچقدر انسان باور داشته باشد که کلام به متکلم مرتبط است، و ما مرتبطیم، توارث در دایره تشابه است. هرچقدر تشابه بین این جان ها بیشتر باشد با آن متکلمی که این بیان را داشته است، توارث بالاتر صورت میگیرد. پس توارث در دایره تشابه است. اگر «انفسنا و انفسکم» شد، توارث مطلق میشود. اگر مراتب شد، توارث مراتب میشود. لذا اگر حضرات معصومین از هم توارث دارند، کمال تشابه است. اگر عالمان توارث دارند، مراتب تشابه است.
این از جاهایی نیست که اگر میراث به کسی رسید، به بقیه نرسد. چون این توارث، حدّ نمیزند. توارث در علم بابش واسع است. به طوری که میشود صدها نفر وارث باشند و همه تمامش را به ارث ببرند، و این، امکان پذیر است. هیچ کمبودی برای دیگری ایجاد نمیشود، از علم کاسته نمیشود، علم ظرفیت ساز است. لذا هرچقدر به این علم توجه شود، میراث امکان پذیر است. اگر این باور را کردیم در ارتباط با حضرات به دنبال تشابه و محبّت بیشتر هستیم. به دنبال اطاعت بیشتر هستیم.
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي نَزَلَ مَعَ آدَمَ ع لَمْ يُرْفَعْ وَ مَا مَاتَ عَالِمٌ فَذَهَبَ عِلْمُهُ.[16]
این همه عالمان و انبیاء و اوصیاء در طول تاریخ زحمت کشیدند علومی را توسعه دادند، بیان کردند. اگر بگوییم همه این ها الان محفوظ است و حتماً وارث دارد، میدانید این چقدر ظرف علم را توسعه میدهد و باور و اعتقاد انسان را به اینکه قطعاً باید اولیائی حاضر باشن ، هرچند ما نشناسیم، مستور، حاضر اما مستور تا ظرف این علم باشند. این هم این گونه نیست که یک نفر باشد. مراتب تشابه، مراتب وراثت است. این نگاه که همه میتوانند وارث باشند، زیارت وارث را میخوانیم، معلوم میشود که این توارث در چه جهتی است. در زیارات حضرات از آدم شروع میکنند. این توارث علم است، آن هم حقیقت علم. توارث، حقیقت وجود افراد است. لذا حقیقت وجود انسانی به علم است. ولی این علمِ مفهومی، مقصود نیست. این از شئونش است.
6- مُحَمَّدٌ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَمُصُّونَ الثِّمَادَ «2»- وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ [17]
باقیمانده آب یک برکه را می مکند اما دریای بی پایان را رها کرده اند. دنبال این بودند که علم را از امثال ابوحنیفه بگیرند، اما نهی عظیم و دریای بی کران علم را رها کردند. این چقدر حسرت دارد که ما هم نکند مبتلا به این باشیم که «یمصون الثماد»، یک برکه گندیده را پیدا کنیم که علومی است که فقط فکر بشر باشد. بله، علماء بهره مندی شان را از آیات و روایات به مقدار توارثشان بیان کردند. آن ها حقیقت است. جدول های همان نهر عظیم است. اما کسی که گسسته از امام و ولیّ و قرآن و خدا بخواهد علمی را بیان کند، «یمصون الثماد و یدعون النهر العظیم» است.
علم، همه سُنن انبیاء
قِيلَ لَهُ وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص سُنَنَ النَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ ص قِيلَ لَهُ وَ مَا تِلْكَ السُّنَنُ قَالَ عِلْمُ النَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ
سُنن، همه اش علم است. ببینید چقدر زیباست. سُنن انبیاء چیست که همه در وجود پیغمبر است؟ «علم النبیین باسره.»
وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
همه را به ارث برای امیرالمؤمنین(ع) گذاشت. وقتی علم در مرتبه پیغمبر اکرم(ص) محقّق شد، نباید چیزی جمع و رفع بشود. کجا باقی مانده؟ در وجود امیر المومنین(ع).
-َقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع اسْمَعُوا مَا يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ[18]
ببینید این چی میگوید. بعد یک بیانی دارند که چقدر این بیان عالی است. خیلی عالی است. «ان الله یفتح مسامع من یشاء». علم ساری است. باقی است. گوش ها ناشنواست. خیلی زیباست. حضرت، قضیه را به صورت کلی مطرح میکنند. خدا گوش بعضی را باز میکند. یعنی علم دائماً در حال میراث دادن و وجود است. دائماً در حال بیان و خطاب است. گوش باز نیست. اگر کسی یک دفعه به این علم دست پیدا میکند، گوشش را خدا باز کرده است، نه اینکه این یک تحولّی در وجود خودش توسط خودش باشد. نه، گوش باز شده است. این طور نبوده که خدا علم را برایش بیان کند. علم مثل صفات الهی دائماً جاری و ساری و در حال بیان است. دائماً. گوش ها بسته است. خیلی این نگاه زیباست. میدانید چقدر حسرت دارد که انسان بداند دریای عظیم عمل همین الان ما را احاطه کرده است و گوش ما از شنیدن کر است تا این که آدم فکر کند من تا بخواهم به کجاها برسم، چقدر فاصله است. علم را یک بحث بسته مجمل مرفوع گسسته بداند و به سمتش برود تا پیدا کند. چقدر فرق میکند با جایی که ببیند علم دائماً به او متّصل است و دائماً در بسط است، قبض نشده است. گوش این بسته است. مثل کسی که بالاترین کمالات در کنارش باشد ولی او در خواب باشد.
اگر آدم کم جنبه و کم بهره باشد، چقدر بد است!
علم، حقیقت همه انبیاء
إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص عِلْمَ النَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِيِّينَ.[19]
حقیقت همه انبیاء علمشان است و همه این علم پیش امیرالمؤمنین(ع) قرار داده شده است، این شخص فکر میکرده که انبیاء یک حقیقتی هستند که شئون مختلفی داشته اند، یکی هم علمش بوده است. نمیداند که تمام حقیقت انبیاء علمشان است. و وقتی این علم در وجود کسی به ودیعه گذاشته شد، تمام وجود آن ها در اینجا حاضر است.
لا یأرز کله، تاکید است. امکان ندارد جمع شود. ممکن است کسی بگوید بعضی اش جمع میشود. نه. بعضی اش جمع نمیشود. گفت هیچ علمی وقتی آمد جمع نمیشود. آن برای اینجا قرینه میشود.
ماده و حامل علم هم امکان ندارد منقطع باشد. ماده، حامل علم است. ماده سرچشمه اش است. علمی که این علم قائم به اوست، در او تجلّی پیدا میکند. مواد را خود حضرات معصومین گرفتند. مصداق اتمّش است. عالمان گرفته اند، مصادیق و مراتبش است. عیبی ندارد. مراتب ماده علم هستند. پس باید به خودمان ببالیم که بتوانیم جزء مواد علم به این عنوان باشیم و حامل علم و میراث دار همه انبیاء در طول تاریخ باشیم.
علم حقیقی با عالم متّحد است و جدایی ندارد. انبیاء میراثی از علم گذاشتند که متّحد با حقیقت وجودشان بود. میراث در جان کسی است که با علمش متحد است و عمل میکند. نه اینکه مفاهیمی باشد که «یحمل اسفارا» است.آنی که علم با او متّحد است، دارد میگوید. آن هایی که میراث دار هستند، کسانی هستند که متّحد با جانشان شده است. به همان میزان متحد با جان انبیاء و اولیاء شده است.
درست است که بدن امیرالمؤمنین(ع) با بدن پیغمبر(ص) جداست. هرچند از یک طین هستند. اما آن چیزی که «انفسنا و انفسکم» است، در دایره حقیقت علم است که همه حقیقت وجود این هاست. مظاهر و خزائن علم الهی هستند.
مقداری که از علم الهی که تا امروز ظهور پیدا کرده، این ها مظهرش هستند.
در ادامه میفرماید اگر علم مرفوع نمیشود و عالم که وارث علم است باید باشد، پس اگر اینطوری است:
حجّت الهی، حامل علم
وَ أَنَّكَ لَا تُخْلِي أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ- [20]
کسی که حامل این علم توست، حجت توست. پس نمیشود زمانی باشد که حجّت نباشد. علم را گفت مرفوع نمیشود. علم که به تنهایی نمیماند. باید عالمی حاملش باشد. این حجّت خدا بر مردم میشود. پس همیشه زمین باید حامل حجّت باشد. اگر حجّت نباشد، یعنی حامل علم نیست. اگر حامل علم نباشد، علم نیست. اگر علم نباشد، عالم نیست. خیلی عالی بیان کرده اند. از برهان به برهان، هیچ زائد ندارد. خیلی عالی است.
حجّت ظاهر غیر مطاع
ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ [21]
گاهی حجّتی است که ظاهر است اما مردم اطاعت نمیکنند. البته مراتب عالمان هم به همین نسبت هست. گاهی عالمی که حجّت بر یک شهر و یا یک روستا یا یک کشور است، همه این ها ظاهر لیس بالمطاع هستند.
حجّت خائف مستور
أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ [22]
یا حجّتی است که خائف است و مستور است. مثل امام زمان(ع). ظاهر «لیس بالمطاع» را نسبت به حضرات معصومین(ع) گرفتند. مردم هم به عنوان خلیفه با امام با او بیعت کردند نه به عنوان امام. لذا میفرمودند که «لا رأی لمن لایطاع».[23] وقتی کسی اطاعت نمیشود، چه رأی و نظری دارد. معلوم میشود که مردم به عنوان نظام امامت بیعت نکرده بودند. به عنوان نظام خلافت بود.
ظاهر «لیس بالمطاع» میتواند تا دوران غیبت را شامل بشود.
خائف از این باب که اگر بیاید یا ظالمان در برابرش قرار میگیرند، یا اینکه اگر زودتر قیام کند آن نتیجه محقّق نمیشود، استعدادها به فعلیّت نمیرسد، لذا خوف دارد.
روایات بیشتر جهت اول را پررنگ کرده اند که از ظالمان خوف دارد.
عالَم خودش از علم است. بی ارتباط نیستند. اساس عالم از عَلَم است و علم حقیقتش علم است. پرچم و نشانه علم و عِلم است.
كَيْلَا تَبْطُلَ حُجَجُكَ [24]
تا نظام احتجاج و هدایت گری باطل نشود.
وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ [25]
اگر آن حجّت نباشد، اولیاء تو و دوستداران خدا، به ضلالت میافتند. نشان میدهد امداد و هدایت لحظه به لحظه باید باشد. این طور نیست که حدوث هدایت اگر شد، بقاء هدایت هم باقی است. لحظه به لحظه باید هدایت افاضه شود. لذا لحظه به لحظه باید حجّت باشد تا هدایت بماند. در غیر این صورت اولیاء الهی با نبود آن حجّت، به انحراف کشیده میشوند.
بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدْراً [26]
دوتا منظر است. از چشم مردم نگاه کنید، «أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً». اما اگر از چشم خدا نگاه کنید، مثل اینکه دو دوربین دارد یک صحنه را نشان میدهد. از یک زاویه یک تعداد کمی هستند. اما دوربین دیگری زاویه ای را دارد نشان میدهد، عمق وجودی این ها را نشان میهد. تعداد برای چشم ظاهر است. چشم خدا عمق وجود این ها را میبیند. این ها از آن چشم اعظمند. عظمت وجودی آن ها از آن چشم دیده میشود.
الْمُتَّبِعُونَ لِقَادَةِ الدِّينِ- الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ [27]
این اولیاء کارشان چیست؟ کارشان تبعیت امامشان است. برای آن قادة و پیشوا.
ادب، شکل ظاهری اخلاق در رفتار
الَّذِينَ يَتَأَدَّبُونَ بِآدَابِهِمْ وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ [28]
این خصوصیات را ببینید، بعد ببینید چه میگوید. همه چیزی که انسان مشتاقش است و بیچاره اش است، حضرت با یک کلام ساده دارند بیان میکنند.
ادب یک چیز است، اخلاق را وقتی در نظر بگیرید، شکل ظاهری در رفتار بخواهد پیدا کند ، در یک قالبی دیده میشود. آن قالب را ادب میگویند. سلام اصلش یک تحیت است. برای سلام یک وقت روی سینه دست میگذاری. یک وقت میگویی سلام علیکم، یک وقت ممکن است به عنوان سلام کلاهی بردارند. یک جا نشستن و بلند شدن. این ها را میگویند آداب. بعضی با روح اخلاق الهی سازگار است، ممکن است سازگار نباشد. سجده هم ممکن است سلام باشد ولی در نگاه الهی نمیپسندند که ادب قرار دهید.
همه ظواهر این ها آدابی است که امامشان بهشان یاد داده است. وقتی سبک زندگی این ها را نگاه میکنی، به آن آداب متحلّی هستند. هر کسی ببیند میفهمد که این مرتبط با آن امام است چون ادب او را نشان میدهد. لذا فقط یک امر باطنی نیست. دخیل است.
این ها همان راهی که آن ها را رفته اند، قدم در جای قدم آن ها گذاشتند. هم در جزئیات که آداب است ونهج و روش که کلیّات است. مطابق آن هاست. هم در کلیّات و هم در جزئیات خودشان را کاملا تطبیق دادند.
فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ [29]
علمی که میراث همه انبیاء و اوصیاء بود، علمی که میراث و حقیقت آن حجّت بود، با این تبعیّت چکار میکنند؟ «فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ»، آن علم به این ها هجوم میآورد. یعنی این حقیقت یک دفعه راه برایش گشوده میشود، مسامع قلبش باز میشوند، یک دفعه حقایقی برایش آشکار میشوند که تا به حال برایش مستور بود. چطور آشکار میشود؟ با تبعیت و تأدّب و نهج.
اینکه هجوم به چه معناست؟ آیا بغتة است، چون فعل این که نیست، ایجاد علم، صنع ربّ است. انسان مقدمات را میتواند ایجاد کند. ابتدا بغتة است، برای این قابل پیش بینی نبود، این دارد مسیر را جلو می برد، اما القاء به او در مراتب اولی که تا مرتبه تمکین نرسیده است که هرگاه بخواهد بداند، بغتة است. «يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ» است. جملات نهج البلاغه در این مسئله و این که این ها به چه دست پیدا میکنند، ان شاء الله هفته آینده بحث خواهد شد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[2] شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق: صبحی صالح، خطبه ۳، ص ۴۸، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
[3] شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق: صبحی صالح، خطبه ۳، ص ۴۸، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 23
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[9] الکافي ج۱ ص۲۲۱ | بصائر الدرجات ج۱ ص۱۱۸
[10]الکافي ج۱ ص۲۲۱ | بصائر الدرجات ج۱ ص۱۱۸
[11] الکافي ج ۱، ص ۲۲۲
[12] همان
[13] مؤمنون 44
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222 -223
[19] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 222-223
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[23] نهج البلاغة خطبه27
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 333” دیدگاه میگذارید;