بسم الله الرحمن الرحیم
خدا را شاکریم که در ارتباط با کافی شریف هستیم و باور داریم که در محضر روایات هستیم. در محضر روایات بودن در محضر اهل بیت(ع) بودن است. باور داریم که مخاطب به روایات هستیم.
حقیقت غیبت
بیان شد که حقیقت غیبت، تشریف است نه تعذیب. عقاب نیست. بلکه به لحاظ روایات متعدّد، یک شرافتی است. به طور مثال در روایتی فرمود: غیبت، «ارضی ما یکون علی العباد» است، افضل است. بعضی روایاتش را باز در محضرش هستیم و استفاده میکنیم.
طول غیبت عقاب است نه اصل غیبت. اصل غیبت تشریف است. اگر طول کشید مربوط به این است که کسانی که در این دوران بودند، آمادگی را ایجاد نکردند. روایاتی که به عنوان نتیجه اعمال ذکر میشود، برگشت به طول غیبت دارد نه اصل غیبت. اصل غیبت، جزء مسائل حتمی بوده که باید محقّق بشود. از زمان سابق در مورد انبیاء(ع) هم مطرح بوده است. یک سازندگی عظیمی را ایجاد میکند که عبور از «اسم الظاهر» به «اسم الباطن» است. اگر بخواهیم به بعضی نکات استشهاد بکنیم، در آیات شریفه و روایات ذیل آیه نکاتی را میفرمایند.
« وَ عَنْهُ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ الْأَزْدِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ سَيِّدِي مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً قَالَ النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَةُ الْإِمَامُ الْغَائِبُ ؛ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَيَكُونُ فِي الْأَئِمَّةِ مَنْ يَغِيبُ قَالَ نَعَمْ يَغِيبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا يَغِيبُ عَنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ذِكْرُهُ » [1]
یعنی غائب بودن، خودش یک نعمت است. امام غائب، نعمت است.
اصل این است که غیبت به معنای اطلاقی، که از قلوب و أبصار باشد معنا ندارد. فعّال بودن امام عصر(عج) کمتر نیست، بلکه عرض کردیم بیشتر هم هست. چون آنجا دائر مدار این بود که افراد در مکان خاص به امام رجوع کنند ، اما در دوران خاص هر کسی در هر زمانی و مکانی به امام رجوع کند، امام پاسخگو است، چون نوع ارتباط، باطنی و قلبی است.
غیبت مربوط به قلوب و ارواح نیست، بلکه مربوط به أبدان است. آن هم به این معنا که امام بدنش برای ما قابل رؤیت نیست، ولی تمام آثاری که در نظام امامت جاری است، در ارتباط با نظام قلبی و روحی برقرار است. بقیه روایت را در فرصت دیگری عرض میکنیم.
غیبت، صدقه سرّ
در بعضی روایات، مانند صدقه سرّ و صدقه عَلَن ذکر میشود که امام در غیبت، مانند صدقه سرّ است که صدقه سرّ چقدر آثار دارد، در بسیاری از جهات، آثارش از صدقه علن بیشتر است. غضب ربّ را برطرف میکند. لذا اگر انسان مبتلا به معصیتی میشود، از صدقه سرّ استفاده کند. هرچقدر سرّی تر باشد، در إطفاء غضب ربّ، اثرگذارتر است. یک منظومه است. این ها با هم یک عالم است. هر کدامش ممکن است گاهی در یک عمل جلوه گر باشد، ولی از یک اعتقاد نشأت میگیرد. از یک منبع عظیم نشأت میگیرد. یک بار میفرماید امام نعمت ظاهر است و امام نعمت باطن است. یکبار میفرماید صدقه سرّ و صدقه علن است. ببینید چقدر این ها زیباست. نشان میدهد آن نگاه جمعی و منظومه ای در دین چقدر کاربردی است. انسان در این نگاه منظومه ای، هرجا را نگاه میکند علامت و آیه ای از یکی از اعتقاداتش می بیند. اگر به صدقه سرّ میرسد، به یک اعتقادی میرسد که امام در غیبت است. این نگاه هرچقدر در وجود ما تاکید شود، تاثیر گذارتر است. این کلیت بحثی بود که در جلسه گذشته عرض شد.
نزدیک 24 عنوان در بحث جلسه قبل گذشت که همه سر فصل هایی بود که جای باز شدن بیشتر داشت. از جمله اینکه:
غیبت، دوران رشد بشریت و اشُدّیت و رسیدن به مرتبه ظهور است و این آمادگی از دوران بلوغ بشریت تا دوران اشُدّیت که ظهور است، محقّق می شود. دوران غیبت دوران اتصال بلوغ با اشُدّیت است.
یکی بحث آمَنوا بسَواد علی بیاض بود.
یکی بحث سنّت مُحوضت بود، مَحق و تمحیص.
بحث های دیگری بوده است که دوستان رجوع میکنند.
غیبت، دوران عبور از سیطره تَن
یکی از بحث های مهم این است که دوران عبور از سیطره تن است. یک وقت به کم خوردن و کم خوابیدن و کم خندیدن است، تا سیطره احکام تن کم شود. این برای ابتدایش است. گاهی این طور است که دوران سیطره تن و عبور از آن، به این است که انسان در رابطه با تن، همه روابطش را بر اساس روابط تن برنامه ریزی نکند. وقتی دنبال امام میگردد، با رؤیت دنبال امام نباشد که با چشم ببیند. با حرکت مکانی دنبال امام نباشد. این هم جزء نظام تن است. این هم جزء سلطه احکام تن است. وقتی خورشید را میبیند، خورشید را نور دهنده نبیند، بلکه خدا را مُشرق شمس ببیند. آنجایی که انسان خورشید را نور دهنده میبیند، حاکمیت نظام تن است. اما جایی که «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[2] میشود، آنجا نظام نور است. میبیند که زمین و آسمان به نور ربّ مُتلألأ است. این نگاهی که در قیامت میخواهد محقق شود، در دوران غیبت آمادگی اش ایجاد می شود.
غیبت، دوران ظهور اسم الباطن
دوران حضور حضرات معصومین(ع)، دوران «اسم الظاهر» است. دوران غیبت، دوران «اسم الباطن» است. دوران ظهور دوران «اسم جامع» است. هم الظاهر و هم الباطن. منتها در دوران ظهور، سلطه «اسم الظاهر» مثل دوران حضور نیست. اصل در ارتباط، نظام روحی است. اما نظام بدنی هم هست و ارتباط برقرار است. در آن دوره، غلبه با «اسم الباطن» است. اما مانند دوران غیبت نیست که «اسم الظاهر» ظهور نداشت. مانند قیامت است که اصل، نظام روح است، بدن هم هست، اما بدن تابع و صادر از نفس است. نه اینکه نفس حالّ در بدن باشد. نفسی که حالّ در بدن باشد، تابع احکام بدن هم میشود. اما بدنی که صادر از نفس است، تابع محض است. مثل کسی که در این عالم به یک توانایی میرسد که این توانایی اش باعث میشود، قدرت طیّ الارض و طیّ الزمان پیدا میکند. اگر معراج رسول(ص) است، بدن تَروحُن پیدا میکند. ما نمیتوانیم، چون بدنمان ثقیل است. نظام سلطه احکام تن است. هر کدام از این ها در مسئله، یک بابی است. دوران غیبت، دوران عبور از سلطه تن است. یک مرتبه اش با کم خوردن و کم خوابیدن و کم خندیدن است. بعد کم کم دوران اینکه فقط نظام حواسّ ظاهر، اساس در ارتباط نیستند، بلکه پایین ترین مرتبه ارتباط هستند. و در آن وقت، نظام توانایی های شهودی انسان و ارتباطات قلبی شدت می گیرد. در روایت داشت که بدن امام از چشم ها مخفی شده است نه از قلب ها. خود این نگاه، سلطه احکام تن را کمتر میکند. خود این بحث دارد که چطور انسان در روابط ادراکی اش، سلطه تن را کم کند؟ چه کار کند که در روابطش با بقیه، امامش و خدای سبحان سلطه تن کم شود؟ ما فعلا داریم نظام مجموعی بحث را شکل میدهیم. جرقّه اش را میزنیم تا ان شاء الله بگیرد و دوستان جلوتر بروند.
فرج عمومی و فرج أنفسی
یکی از بحث هایی که با این نگاه شکل میگیرد این است که اگر اینطور است، پس معلوم میشود غیبت و ظهور مراتب دارد. ممکن است برای کسی ظهور محقّق شده باشد و برای دیگری در همین زمان، ظهور محقّق نشده باشد. چون حرکت های فردی و ارتباطات فردی، علاوه بر حرکت جمعی جلوی آن بسته نشده است. حدّی برایش گذاشته نشده است، استعدادی محجور نشده است. استعدادی تفویت نشده است. لذا باب «فرج أنفسی» در دوران غیبت مفتوح است. به این معنا که اگر کسی سرعت حرکتش در عبور از سیطره تن شدیدتر باشد، به همین نسبت فرج برایش بیشتر محقّق شده است و اگر کسی کندتر باشد، به همین نسبت غیبت بیشتر برایش محقّق شده است، لذا ممکن است انسان مرتبه ای از فرج برایش محقّق شده باشد، زیرا از مرتبه ای از تن عبور کرده است.
در دوران قیام حضرت(ع) که دوران «فرج عمومی» است، همه باید این مرتبه را بچشند، اما دوران غیبت، دوران «فرج أنفسی» است. یعنی تک تک افراد یا جمعی در کنار هم با اعمال و عهدها و اعمالی میتوانند فرج شخصی را برای خودشان محقّق کنند. صفر و یک نیست. مراتبی از فرج و مراتبی از غیبت با هم قابل جمع است. هر مرتبه ای از غیبت که از انسان جدا شود، مرتبه ای از فرج محقّق شده است. هر مرتبه ای از سیطره تن کم شود، مرتبه ای از سیطره روح محقّق شده است. قیام حضرت(ع) هم که محقّق میشود، این طور نیست که همه یکباره و به یک گونه به فرج برسند. لذا در روایت آمده است که بعضی شبانه ملحق میشوند، بعضی صبح و بعضی در دوران قیام ملحق میشوند. افراد محدودی همان شب یا صبح ملحق میشوند. اما برای بقیه در طول زمان محقّق میشود. این طور نیست که به محض شنیدن صدای حضرت(ع)، فرج برای همه محقّق شود. بلکه دوران قیام حضرت(ع)، دورانی است که در حال عبور دادن مردم می باشد. وقایعی که اتفاق می افتد، آنقدر شدید است که سرعت سیر در عبور از احکام تن ایجاد میکند.
این ها هر کدام یک کد و یک باب است. روایات و مسائلش را باید کنارش قرار بدهیم.
سؤال: اگر کسی برایش «فرج انفسی» ایجاد شد، آیا «فرج عمومی» برای او کمالی ایجاد میکند؟
پاسخ: انسانی یک جنبه فردی دارد و یک جنبه اجتماعی و جنبه اجتماعی انسان جزئی از کمالات اوست و اگر نباشد حدّی از حدود انسان به فعلیت نرسیده است، بنابراین اگر «فرج انفسی» ایجاد شد و دنبالش «فرج عمومی» آمد، حتما جهت اقامه توحید در سراسر هستی کمال فوق کمال برای او ایجاد خواهد کرد. لذا امام صادق(ع) وقتی در مورد خصوصیات دوران غیبت صحبت می کنند، و فضیلت در عبادات این دوران را آن قدر زیاد می شمارند، که آن شخص مخاطب به خاطر شنیدن ویژگی های خاصّ دوره غیبت، سؤال میکند که پس ما دعا نکنیم که فرج محقّق شود؟ ایشان در جواب میفرمایند: دوست ندارید سیطره توحید را در سراسر هستی ببینید؟
خود این موضوع که حکم خدا هیچ جا زمین نمی ماند و لذّتی که برای مؤمن در جاری شدن تمامی احکام الهی در عالم، حاصل می شود، از نتایج ظهور خواهد بود.
دعای سلامتی حضرت(ع) را که میخوانیم و به عبارت: «حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً»[3] می رسیم، هم بر أرض بیرونی حکم کنید و هم أرض درونی. أرض درونی، «فرج انفسی» است که اطاعت امام در وجود ما کامل شود، در این وجود سکونت پیدا کند. اطاعت امام زمان(ع)، موجب آرامش و ملکه می شود.
« تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا» این هم در یک آن و لحظه نباشد. چه در نظام أرض بیرونی، تمتّع به اطاعت ربّ محقّق باشد، یعنی ظهوری که منجر به قیامت میشود و کفر حاکمیت پیدا نمیکند، و چه در نظام أنفسی که انسان تا آخر عمرش که میخواهد از دنیا برود، تمتّع به اطاعت ربّ برای او محقّق باشد.
در دوران غیبت، فضای عمومی به این سمت است که توجه به تن در حال تقویت شدن است. «گِنون» کتابی دارد به نام «سیطره کمیّت و علائم آخر الزمان»، آنجا میگوید: «اگر در عموم مردم کمّیت شدّت دارد، آنقدر این کمّیت رو به اشتداد میرود که در مردم به لحاظ فطری در روی آوردن به کیفیت و بریدن از کمّیت، یک انفجاری ایجاد میشود.» کمّیت، لب عالم ماده است، اگر بخواهیم عالم ماده را به چیزی تبیین کنیم، عدد و کمّیت است، و این ها نماد عالم ماده است. در فلسفه تغییر و تدریج را نماد عالم ماده میگیرند.
مراتب نزول، مطابق مراتب صعود
هر موقع دیدید که فساد خیلی شدید است، نتیجه بگیرید و بدانید که حتما حجیّت الهی در مقابل این فساد شدید، یک طاعت عظیم است که این فساد شدید در مقابل آن طاعت عظیم معنا پیدا میکند. هرگاه طاعت عظیم و کمال بالا نباشد، فساد مقابل او هم ایجاد نشده است. لذا در روایت دارد که وقتی عیسی(ع) آمد، پای شیطان از چهار آسمان برداشته شد. وقتی پیامبر(ص) آمدند، از هفت آسمان پای شیطان بریده شد. تا وقتی آسمان ها تفکیک نشده بود، أرضین سبع هم تفکیک نداشت. مراتب نزول مطابق مراتب صعود است. شیطان در هر دوره ای مطابق کمال آن دوره است. وقتی سرعت شیطنت شیطان زیاد شده است، سرعت سیر در کمال هم بالا رفته است. سرعت در نزول و سقوط، تَبَعی است. به همان لحاظ که شرور اعدام هستند و جعلشان بالعَرَض است، شقاوت و شیطنت هم بالعَرَض است. لذا اصل، سعادت است. هرچند که کثرت در جهت شقاوت باشد. جواب این هم روشن است که کسانی که به سمت کثرت ها و دنیا طلبی و سیطره تن میروند، اینطور نیست که همه این ها اهل جهنم و شقاوت باشند. بلکه عده ای که با عناد و علم به سمت سیطره تن میروند، اهل نارند. بقیه جاهلند و اهل نجات هستند، ولی با شدّت هایی که در دنیا یا لحظه مرگ یا قیامت خواهند دید.
اگر خدای سبحان میفرماید: «أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ» [4]، «أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» [5]، «قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ» [6]، اینطور نیست که یعنی اکثر مردم اهل عقاب هستند. بلکه یعنی این ها درجه کمالی را که باید پیدا نکردند. ولی اکثریت، اهل نجات هستند. آن کس که اهل عِناد است، در خلود ناری قرار میگیرد.
پس وظیفه این است که انسان به این سمت حرکت کند، اما از جانب خداوند إعطاء است. همان طور که در مورد معرفت ما همین طور قائلیم. ما مقدّمات را ایجاد میکنیم. اما معرفت إعطای ربّ است. ما صغری و کبری را میچینیم، خدای سبحان نتیجه را اعطاء میکند. این کمال هم نتیجه همان هاست که خدای سبحان اعطا میکند.
با این شعر وارد ادامه روایات شویم:
« این سخن شیرست در پستان جان بی کشنده خوش نمیگردد روان»[7]
میخواهد. انسان، اشتهاء، طلب، سعی و کوشش، می خواهد، اما این طور نیست که فقط این سعی و کوشش، علّت تامه رسیدن باشد.
تعبیر آن شعر زیبای دیگری از حافظ است که :
« گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش» [8]
وصالش تابع کوشش نیست، چون اگر تابع کوشش بود، علت کوشش میشد. علّت اعطا ربّ است. معنای آیه « وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا »[9]، هم همین است. کسی جز با عنایت و فضل و رحمت خدا، به پاکی و طهارت و رشد نمیرسد. ولی این طور نیست که حال بگوییم پس چه نیازی به کوشش است؟ تو وظیفه ات کوشیدن است. اما خدای سبحان انفعال در کارش نیست که کوشش تو سبب شود خدا به تو بدهد.
این ها زیبایی بحث است.
« این سخن شیرست در پستان جان بی کشنده خوش نمیگردد روان»[10]
انسان باید دنبال کوشش باشد، تا روان شود.
از محضر روایاتی استفاده کنیم:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنْتَ الْقَائِمُ بِالْحَقِ فَقَالَ أَنَا الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ الْقَائِمَ الَّذِي يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَمْلَؤُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِي لَهُ غَيْبَةٌ يَطُولُ أَمَدُهَا خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَ يَثْبُتُ فِيهَا آخَرُونَ ثُمَّ قَالَ ع طُوبَى لِشِيعَتِنَا الْمُتَمَسِّكِينَ بِحَبْلِنَا فِي غَيْبَةِ قَائِمِنَا الثَّابِتِينَ عَلَى مُوَالاتِنَا وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ قَدْ رَضُوا بِنَا أَئِمَّةً وَ رَضِينَا بِهِمْ شِيعَةً فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبَى لَهُمْ وَ هُمْ وَ اللَّهِ مَعَنَا فِي دَرَجَاتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ.[11]
فطرت شوق به کمال که نتیجه اش ثُبات در مودّت و محبّت است و فطرت فرار از نقص که نتیجه اش، برائت از دشمنان اهل بیت(ع) می باشد. تولّی و تبرّی که هر دو، دو نماد اصلی است که در رسانندگی انسان به کمال الهی بسیار مؤثّر است.
خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند، ایشان میفرمودند:« اعمال ما آداب زیادی دارد و شرایط زیادی دارد. خیلی سخت است که مَحَک بخورد و قبول بشود. اما چیزی که آدابش کم است و مقدّماتش ساده است، محبّت و بغض است.»
حبّ، شوق به کمال و بغض، نفرت از نقص
حبّ و بغض سرعت حرکت و سرعت کندن ایجاد میکند. یکی در رساندن و یکی در کندن. حبّ، شوق به کمال و بغض، نفرت از نقص. اگر فقط شوق باشد و نفرت نباشد، مانند این است که ماشینی را روی جک بگذارند و گاز دهند، اما حرکتی ایجاد نشده است. چون دارد درجا کار میکند. نفرت از نقص کندن و جدا شدن و رفتن است.
این آیه هم به همین مسأله اشاره دارد:«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» [12]، عمل صالح، سبب کندن و جدا شدن است. این همان بحثی است که اول هم داشتیم که چطور میتوانیم سیطره تن را کم کنیم؟ در آیه شریفه که علّامه طباطبایی نه در ذیل همین آیه بلکه در جای دیگری استشهاد میکنند و توضیح میدهند. در کتاب الولایة هم بحثی راجع به کندن مطرح میکنند و آنجا می فرمایند که چرا صعود را به «کَلِم طیّب» نسبت میدهد اما رفع را به عمل صالح. رفع یعنی کندن و در مقابل وضع است که چقدر از زمین بالا آمده است. صعود نگاه به قله است که چقدر مانده برسد. عمل صالح کارش کندن و جدا کردن است. لذا یکی از راه های مهم رفع سیطره بدن، عمل صالح است. اینجا بحث جالبی دارد. مثلا روزه گرفتن سلطه احکام تن را کم میکند، نماز خواندن سلطه احکام تن را کم میکند. وسط کار روزانه ات نماز بخوان. در صبح که خواب شیرین است بلند شو و نماز بخوان. حج، راه سخت و رسیدن و خرج کردن است. تمام عبادات ما کندن و جدا شدن است که مویّد رسیدن است. این را اگر انسان ببیند سخت نیست که چطور باید سلطه احکام تن را کم کند. نتیجه اعمال صالح این است که انسان ببیند سلطه احکام تن کم شده است یا نه. اگر انسان میخواهد ببیند عملش مقبول است یا نه، باید ببیند نسبت به احکام تن، تعلّقاتش کم شده است یا نه؟ اگر تعلّقات کم شده است، یعنی به جا و درست محقّق شده است.
وقتی عمل صالح را انجام میدهد، نتیجه اش این است که فرار از نقص قوی میشود. هرچند در عمل صالح شوق به کمال هم هست، اما عمل صالح انسان را میکند و بالا میآورد.
اعتقاد ناظر به صعود است. با اینکه صعود هم کندن از زمین است، اما غلبه سلطان او در صعود و نگاه به قله است، غلبه و سلطان این، در رفع و کندن از زمین است. در عین اینکه هر دو ملازم با دیگری هستند.
بعد می فرماید:
أُولَئِكَ مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ
اینها که در دوران غیبت ثابت بر موالات ما هستند و نسبت به اعداء ما برائت دارند، در آن دوران که ما از لحاظ بدنی نیستیم ، آن ها از ما و ما از آن هاییم. اگر در آنجا میفرماید: « حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ» [13]، «عَلِیٌ مِنّی و أنا مِن عَلِی» [14]، اگر میفرماید: «سلمان منّا اهل البیت» [15]، اما در اینجا به صورت عام میفرماید: «أُولَئِكَ مِنَّا». خیلی تعبیر سنگین است. کسانی که اینطور پا برجا بمانند، آن ها از ما و ما از آن هاییم.
قَدْ رَضُوا بِنَا أَئِمَّةً وَ رَضِينَا بِهِمْ شِيعَةً
آن ها به امامت ما راضی شدند، ما هم به شیعه بودن آن ها نسبت به خودمان راضی هستیم. « رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»[16] که نسبت به خدای سبحان است، یعنی هم مرضی خدا هستند و هم راضی از خدا هستند، نسبت به شیعیان در این دوران محقق میشود. چون حضور حضرات نیست، اتمام حجّت به آن نحو نیست، اما این ها رسیدند. پس معلوم میشود که رشد و ایمان خیلی قوی بوده است.
به این هم کفایت نمیکند و می فرماید:
فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَّ طُوبَى لَهُمْ وَ هُمْ وَ اللَّهِ مَعَنَا فِي دَرَجَاتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
حضرت قسم میخورند که تأکید و انحصار است. اگر به غیر از این روایت شریف در فضیلت دوران غیبت و رشدی که در این دوره امکان پذیر است، نبود کفایت میکرد که انسان از این بشارت و امکانی که ایجاد شده است، مدهوش شود. چه برسد به اینکه روایات مشابهی هم در بحث هست.
این روایت شریف را با خودمان داشته باشیم و بدانیم دوران غیبت، تا این جا میتواند انسان را بالا ببرد.
انسان وقتی فرج شخصی در وجودش ایجاد شود، دنبال این است که این فرج در همه نفوس محقّق شود. چه کسی هست که حسرت نخورد که چرا این فرج در وجود دیگران محقّق نمیشود. اگر برای پیامبر(ص) سخت بود که چرا نور ایمان در همه ایجاد نمیشود، برای این بود که فرج عمومی را میخواستند.
یک وقت انسان خودش را یک تکه گوشت هفتاد کیلویی میبیند، ولی توسعه من با اسنان کاری می کندکه یک وقت خودش را کل هستی میبیند. وقتی فرج عمومی نیست، احساس خلل میکند. نظام روح سعه دارد. کسی که «فرج أنفسی» پیدا میکند، تازه حسرت نظام عمومی برایش بیشتر ایجاد میشود. چون میبیند توسعه خودش در همه هستی است. مانند امامی که نسبت به تمام هستی، سعه دارد، این شخص هم نمادی از او شده و ظهوری از او هست، لذا غصّه میخورد که چرا بقیه شئونش به این کمال نرسیده اند.
انشالله ادامه مباحث را در جلسه بعد خدمتتون عرض خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 270 | إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب عجل الله تعالى فرجه الشريف، ج1، ص: 82
[2] زمر 69
[3] دعای فرج
[4] نمل 73
[5] عنکبوت 63 | حجرات 4 | مائده 103
[6] سبأ 13
[7] مولانا، مثنوی معنوی ، دفتر اول
[8] حافظ ، غزلیات، غزل 284
[9][9] نور21
[10] مولانا، مثنوی معنوی ، دفتر اول
[11] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 361
[12] فاطر 10
[13] ابن قولویه، چ1356، نص، ص52،53
[14] الأمالي (للمفيد)،النص،56 | الخصال ج2 ص 496 | أمالي( للصدوق)النص،ص 659| رح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج2ص 343 | مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ج2 ص 132 | عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار النص 195 | الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ج1 ص68
[15] عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص 64 | بحار الأنوار (ط – بيروت) ج22 ص 326
[16] مائده 119
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 322” دیدگاه میگذارید;