بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
روایات، وجود متّصل حضرات معصومین(ع)
روایات، وجود حضرات(ع) است. وجود منفصل نیست. هر چقدر این روایات را متّصل ببینیم، حضورمان و نگاهمان متفاوت می شود. چون حقیقتشان ساری و جاری است، «يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلامِي»[1] است،. با این نگاه به قرآن نظر کنیم که آن جا امام حاضر است. روایات را این طور ببینیم که گسسته نیستند. با امام حیّ مرتبط هستیم. با این نگاه، بهره مندی ما از روایات بیشتر میشود.
در این بحث که در ارتباط با امام زمان(ع) است، مسئله کم کم خیلی عمیق میشود. دوران غیبت و ظهور ایشان یک مجموعه ای از نگاه تمدّنی دین را برای ما روشن میکند. بلکه تمام غایات انسانیّت را که دین و ادیان الهی قرار دادند و خدای سبحان به عنوان یک امر قطعی قرار داده، در روایات باید ببینیم و بهره مند باشیم و تکلیف امروزمان را هم پیدا کنیم.
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ ع
مطابق تعلیم حضرات(ع) که نام نبرید، ایشان از صاحب الدار نام میبرد. در حالی که در فصول قبلی اسم برده میشد. این ادب را که داشتند رعایت کردند که حتی عنوان گذاری با متن تطابق داشته باشد.
در روایت قبلی بود که ذکر او برای شما حلال نیست. آن جا هم حجّت نام برده شد. این جا هم تعبیر صاحب دار است. صاحب دار، اشاره به همان خانه معهودی است که امام در آن به دنیا آمدند و در سامرا بود. از همان جا هم غیبت کردند. در آن دوره به خصوص این مسئله واضح تر بوده است. البته عمومیت مسئله، صاحب الدار را به عنوان کره ارض و عالم که بگیریم، او صاحب دار است. آن هم درست است. اما داری که معهود است، همان جایی است که ایشان به دنیا آمدند. وارث امام هم بودند و خانه هم، خانه ایشان بود. نزاعی هم در مسئله بین ایشان و عموی ایشان بوده است، ایشان را صاحب الدار نامیدند.
1- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ(ایشان مختلف فیه هستند. بعضی به شدت توثیق کردند. از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) و امام زمان(ع) بوده است. شیخ توثیق کرده است. در کتاب غیبت شیخ ایشان را مذموم دانسته است. سیر روایات یک باب در کافی شریف تقریبا از صحیح به ضعیف است. لذا مرحوم کلینی ظاهراً ایشان را ثقه میدانند. بعضی گفته اند این سند از اسناد عالی است) قَالَ: خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ(امام عسگری) قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ [2]
ممکن است پیغام و نامه ای بوده، ممکن است خبری بوده باشد. مکتوب باشد یا شفاهی.
يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ. [3]
حضرت(ع) برای خواص این مسئله را روشن کردند. که این ها پرچم دار باشند که رجوع مردم به این هاست.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ ع جَلَالَتُكَ تَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ سَلْ قُلْتُ يَا سَيِّدِي هَلْ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ قَالَ بِالْمَدِينَةِ. [4]
الا شذ و ندر عموم نمیدانسند. آیا المدینه، ال عهد است که شهر مدینه است، یا نه، بالمدینه یعنی در شهر سامرا. اطرف نگردند.
3- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ: أَرَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنَهُ وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي.
4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ(عثمان بن سعید-نائب اول) قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ.[5]
مختلف معنا کرده اند. برای این که نشان بدهد این فرزند خلف، فرزندی است که با نشاط است و سر پاست و آماده کار است، بعضی ذکر کرده اند دو دست را باز کرده، که نشان بدهد فرزند رشیدی است. بعضی معانی دیگری کردند.
5- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ ع حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ [6]
از فرزندهای عبدالله بن زبیر بوده، خط و نشان هایی کشیده بوده و حضرت را تهدید کرده است.
هَذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللَّهِ فِي أَوْلِيَائِهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي وَ لَيْسَ لِي عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ فِيهِ [7]
به دست حاکمان آن زمان کشته شد. بعضی خوانده اند زَبیری، خود مهتدی بوده باشد.
وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ م ح م د فِي سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ. [8]
مشهور دویست و پنجاه و پنج است. توجیهی که برای دویست و پنجاه و شش کرده اند این است که گاهی ماه قمری را از محرم شروع میکنند و میشمارند. اولین ماه محرم بعد از هجرت پیامبر(ص). اگر از قبل حساب بکنند دویست و پنجاه و شش میشود. یکی کم یا زیادش به لحاظ این است که محرم قبل را حساب کردند یا بعدش را.
شهادت امام حسین(ع) را هم بعضی شصت هجری میدانند و بعضی شصت و یک میدانند. این طور، یکسال تفاوت میکند.
6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَبْدِيِّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ قَالَ: أَتَيْتُ سَامَرَّاءَ وَ لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ ع فَدَعَانِي فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ فَقَالَ مَا الَّذِي أَقْدَمَكَ [9]
خادمی برای حضرات معصومین(ع)
این روایت، روایت شریفی است. با حال طلبگی باید ازش استفاده کنیم. رفت خانه حضرت ماند تا حضرت صدایش بزنند. «لَزِمْتُ بَابَ أَبِي مُحَمَّدٍ»[10]. گویا رفت و آمد ها آنجا راحت نبوده است. این ملازم شد تا حضرت صدایش کردند.
عنوان بصری هم گفت آن قدر در خانه حضرت مینشینم که به من اجازه بدهد.
معلوم میشود این شخص آدم با معرفت و ولایی بوده است. به راحتی که بگویند نه و سخت است، نبوده است. فارس هم بوده است. ارتباط با امام عسگری(ع) راحت نبوده، حتی برای اعراب. این شخص که غیر عرب بوده، غریب هم بوده است. آن قدر ایستاده تا حضرت(ع) صدایشان کرده اند.
اولین سوال حضرت(ع) این است که چه چیزی باعث شد آمدی؟
قَالَ قُلْتُ رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ [11]
شوق خدمت به شما و خدمت شما بودن من را این جا کشانده است. ما آمدیم طلبه شدیم در محضر حضرات(ع) آمدیم. «رَغْبَةٌ فِي خِدْمَتِكَ»[12]. این حال را در وجود خودمان ببینیم که آمدیم ملازم باشیم.
قَالَ فَقَالَ لِي فَالْزَمِ الْبَابَ[13]
اولین حکم این بود که ملازم درب شد. هر کسی بیاید باید از او اجازه بگیرد که داخل بیاید یا نیاید. خیلی حسرت است که اگر کسی در محضر حضرات(ع) آمد و ملازم حضرات(ع) شد، او را ملازم باب میکنند. هر کسی بخواهد بر حضرات وارد شود، فهمی و ادراکی ایجاد شود، از طریق کسی که در خدمت آمده است، آمده خادم باشد، ان شاء الله عنوان خدمت گذاری را برای ما قبول کنند. ان شاء الله برای این ملازم باب بودن اجازه عمومی داده باشند. دیگر روایات بابشان است. «أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها»[14].
این دربان بودن در همه جهات ممکن است و بالاترین افتخار است.
جریان آن خراسانی که میخواست جای غلام حضرت(ع) را بگیرد و تمام اموالش را بدهد. حضرت(ع) جمله ای که در آخر فرمودند که هر کسی به هر میزانی این جا باشد، در آن دنیا با ماست. به تعبیر امروز، راننده حضرت(ع) بود. ولی این راننده بودن هم حشر و ارتباط است.
هرچقدر حشرمان این جا بیشتر باشد، آن جا هم آن حشر مطابق این است.
خوشا به سعادتش!
قَالَ فَكُنْتُ فِي الدَّارِ مَعَ الْخَدَمِ ثُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِي لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ [15]
مأمور خرید حضرت(ع) شد. رفت و آمدش بیشتر شد. رابطه قوی تر شده بود.
دوران امام عسگری(ع) بود که دوران فشار بود. از طرف دشمن خطر نفوذ بود. این شخص تا این حدّ امین شده بود. خوش به حالش.
وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِي الدَّارِ رِجَالٌ [16]
وقتی حضرت در بیرونی بود، نمیخواست من اذن بگیرم.
قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِي دَارِ الرِّجَالِ فَسَمِعْتُ حَرَكَةً فِي الْبَيْتِ [17]
احساس کردم سر و صدای غیر عادی هست.
فَنَادَانِي مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ [18]
همان جا بایست. نه جلو برو و نه عقب برو.
فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِيَةَ فَرَجَعَتْ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهَا اكْشِفِي عَمَّا مَعَكِ فَكَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْيَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ كَشَفَ عَنْ بَطْنِهِ فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَى سُرَّتِهِ [19]
این بچه هنوز لباس بر تنش نبوده است. وقتی رویش را کنار زد، دیدم که چقدر زیباست. لبه همین قسمتی که بالای سوراخ سینه تا ناف، مو هست. سبز هم هست.
أَخْضَرُ لَيْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ [20]
این هم نتیجه خادمی، که آدم وقتی خادم میشود، امامش را به او نشان میدهند. افراد نادری در این دوران امام را دیدند. لذا خیلی شعور و معرفت و محبّت و قرب به حضرات میخواسته که در اولین مراتب به او نشان بدهند.
خدمت کردن به روایات حضرت(ع) و بیان این ها، خدمت است و این خدمت معرفت را به دنبالش میآورد. راه را باز میکنند. چه ملازم با بودن و چه در خدمت حضرات بودن، طلبگی خادم باب بودن است. در میشویم نه دیوار. به خودمان دعوت نمیکنیم. روایات را بهانه نمیکنیم که خودمان را مطرح کنیم. بلکه ما ملازم باب هستیم. ما باب هستیم به سوی حضرات که از ما عبور کنند. ما دیده نشویم، روایات دیده شوند. این خیلی سخت است که انسان روایات را بهانه کند تا خودش مطرح شود. این بدترین حالت است. روایات را پلکان نکنیم برای اینکه خودمان را نشان دهیم. پا نگذاریم روی معارف که خودمان را نشان دهیم. اگر میخواهیم معرفت امام ایجاد شود، باید باب باشیم. در عبور میدهد. دیده نمیشود. ان شاء الله حالمان این حال باشد. ارتباطمان به عنوان خادمی جدی باشد در وجودمان.
ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع. [21]
با اینکه داخل بوده، ندیده تا وقتی که امام عسگری(ع) از دنیا رفتند. شاید استفاده شود که بعدش حضرت(ع) را دیدم.
بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ ع [22]
بعضی از کسانی که حضرت را دیدند، میخواهد ذکر کند.
1- مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ(عثمان بن سعید- نائب اول از نواب اربعه-این ها از رعیت رسیدند به نبوت خاصه) عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ[23]
با اشاره گفت به من که آن سؤال را بپرس
فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِي وَ دِينِي أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَّا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً [24]
حقیقت رجعت
این یعنی چه؟ مگر میشود زمین، زمین باشد با آن عباراتی که گفتیم اگر دو نفر باشند باید یک نفر امام باشد. آن روایات شبه متواتری که اگر حجّت نباشد «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»[25]، ارض اهلش را فرو میبرد. بر فرض که نظام تشریع را درست کنیم، نظام تکوین را چه کنیم که امام چهل روز نباشد ولی زمین باقی بماند. بیانی که شده است، هرچند نفس انسان شاید آن یقین در آن ایجاد نمیشود و اضطراب در آن هست که آدم ببیند آیا این جواب صحیح کامل است یا نه، میفرماید ظهور متّصل به رجعت میشود. این از مختصات شیعه است. پس از ظهور رجعت است. رجعت هم طبق روایات از ایام دنیا یا از ایام آخرت است. بعضی از احکام دنیا در آنجا جاری و ساری است که باب عمل مفتوح است، اما دو راه نیست. هر کسی که به دوران رجعت میآید، یا مؤمن محض است یا کافر محض. از آثار دنیا که دو راه در مقابل بود، خطا امکان پذیر بود، علم حصولی در کار بود، نه، انتخاب یک طرفه است. صالح، صالح تر میشود و شقی، شقی تر میشود. آنچه استعداد شقاوت و سعادت در دو طرف هست، کامل بالفعل میشود.
این دوران ظهور نیست، چون دوران حضور امام(ع) است. پس از ظهور هم نیست، زیرا اولین راجع امام حسین(ع) است و جریان دفن و کفن کردن امام زمان(ع) هم به دست امام حسین(ع) محقّق میشود. میشود که بعد از رجعت باشد و قبل از قیامت. این که خود رجعت از ایّام دنیا به تنهایی نبود، بلکه مرتبه ای از ایام آخرت بود، حالا پس از آن شدیدتر میشود. پس این که آن روایات صریح را داریم که حتماً اگر کسی میخواهد در عالم باشد، باید حجّت باشد، مربوط به ایام ارض و تکلیف و دنیاست. آن سر جایش محفوظ است و هیچ تخصیصی نخورده است. تا ارض و عالم تکلیف برقرار است، حتماً حجّت لازم است که هدایت گری داشته باشد و باب توبه هم باز است که برگردد و امکان توبه باشد.
این جا میفرماید باب توبه مسدود است. همین نشان میدهد که ایام، از ایام اخروی است نه از ایام دنیوی.
امکان گناه در دوران حکومت حضرت حجّت (ع)
در دوران استقرار حاکمیت حضرت(ع) هم گناه امکان پذیر است، اما توبه امکان ندارد. این با روایاتی که میگوید تا جان به جنجره نرسد، توبه مقبول است سازگار نیست.
وقتی شرایط شیطان بیرونی سدّ میشود، فقر و جهل نیست، ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾ [26] ، آنجا علم محض است و همه چیز آشکار است. اگر کسی گناه مرتکب میشود از روی عناد و لجاجت است. کسی که از روی عناد و لجاجت گناه میکند، هیچ گاه توبه نخواهد کرد. با علم کامل به این که این بد است، لذا در دوره های قبل از قیامت و حضور حضرت(ع)، اگر کسی گناه مرتکب شود، حدود جاری میشود. اگر بر گناه خاصی سه بار حد جاری شد با شرایط مشابه، اعدام است. در زمان حضرت(ع) دارد که آن سه بار اتمام حجّت بود. برای تنبّه و رفع جهل بود. در دوران استقرار حکومت حضرت(ع)، اگر کسی گناهی کند که حدّ داشته باشد، همان بار اول اعدام است.
تبعیت هوای نفس عمدتاً از روی جهالت است. عناد هوای نفسی است که بدون جهالت است. میخواهد به حق لگد بزند. میخواهد مقابله کند. گویا مضمونش این است که خدایا میخواهم مقابله کنم ببینم چکار میخواهی بکنی. نعوذ بالله.
فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَ لَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً وَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتَى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي وَ قَدْ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع(امام هادی علیه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِيُّ(عثمان بن سعید) ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ [27]
خوش به حالش که حضرت این طور دربست قبولش دارند.
وَ أَخْبَرَنِي أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ ع(امام عسگری علیه السلام) عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالا لَكَ فَعَنِّي يَقُولَانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى [28]
وقتی همچنین جمله هایی را حضرات(ع) درمورد این ها گفتند، منقلب شد. خیلی زیباست که آدم بزرگی از انسان تعریف کند. چه برسد که دو امام راجع به فردی تعریف نند و اینطور دربست قبول داشته باشند.
انشاءالله خدای متعال اعمال ما را نیز مورد رضای امام زمانمان(ع) قرار دهد.
و السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] اذن ادخال
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 328
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 328
[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 328
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[8] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[14] المستدرک على الصحیحین، ج ۳، ص ۱۳۸، ح ۴۶۳۹؛ المناقب لابن المغازلی، ص ۸۰، ح ۱۲۰ کلاهما عن جابر بن عبد اللّه و ص ۸۱، ح ۱۲۱؛ المعجم الکبیر، ج ۱۱، ص ۵۵، ح ۱۱۰۶۱؛ تاریخ بغداد، ج ۴، ص ۳۴۸، ح ۲۱۸۶ و ج ۱۱، ص ۴۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۷۹، ح ۸۹۷۷ و ص ۳۸۱، ح ۸۹۸۱؛ اسد الغابة، ج ۴، ص ۹۵، ح ۳۷۸۹؛ المناقب للخوارزمی، ص ۸۳، ح ۶۹ والثمانیة الأخیرة عن ابن عبّاس؛ الاستیعاب، ج ۳، ص ۲۰۵ الرقم ۱۸۷۵؛ صحیفة الإمام الرضا(ع)، ص ۱۲۳، ح ۸۲ عن أحمد بن عامر الطائی عن الإمام الرضا عن آبائه(ص) عنه(ص)؛ الاحتجاج، ج ۱، ص ۱۹۶، ح ۳۷ عن أبان عن الإمام الصادق(ع) عن عمّار بن یاسر؛ شرح الأخبار، ج ۱، ص ۸۹، ح ۲ عن ابن عبّاس؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۳۴.
[15] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[19] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[23] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 329
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[25] طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 48 و مجلسی، بحار الانوار، ج 60، ص 213.
[26] النساء 17
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 318” دیدگاه میگذارید;