بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
جمع بین روایات خالی شدن زمین از حجّت چهل روز قبل از قیامت و روایت لولا الحجّه
نسبت به بحثی که گذشت، یک جمع بندی عرض کنیم که قبل از یوم القیامة چهل روز عالم خالی از حجّت میشود. چند روایت دیگر هم نظیر این داریم.
از طرفی آن کلیات و محکماتی که ما در مسئله داریم که قطعاً تا ارض برقرار است و انسان تکلیف دارد، حتماً حجّت باید باشد. اولین نفری که به دنیا آمده، حجّت است، آخرین نفر هم که از عالم رخت بر میبندد، حجّت است و آن روایاتی که «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»[1]، که دسته های مختلفی هم از روایات هست که ضرورت وجود حجّت در زمین و بقاء عالم را بواسطه وجود حجّت بیان میکند چطور میشود جمع کرد؟ به خصوص با توجه به اینکه بعد از دوران ظهور دورانی است که بشر به کمال رسیده و اوج بشریت محقّق شده و عالم انسانی شکل گرفته و حتی اگر پس از رجعت باشد، باز هم آن خلوص و خالص سازی در نهایت خودش شکل گرفته است. چطور با توجه به این محکمات و ضرورت وجود حجّت میشود چهل روز عالم خالی از حجّت باشد؟ باز اگر دورانی بود که ظالمان حاکم بودند، می شد امکانی فرض کرد، اما دورانی که دوران حاکمیت امام زمان(ع) یا دوران رجعت است، چطور معنا میدهد.
اگر جلسه گذشته مباحثی را بیان کردیم. عرض کردم که با یقین عرض نمیکنم. چون واقعاً در مسئله یقین پیدا نکردم. باب مسئله را باید آدم باز بگذارد. اما دو احتمال را این جلسه عرض میکنم. این دو احتمال هم شاید باز از روایات متّخذ است. اما در عین حال یقین آور نیست. در حدّ احتمال قوی ممکن است مطرح شود. آن احتمالی که قوی تر است و احتمالی است که شاهد روایی اش هم شاید باشد این است که این چهل روز بین نفخه اولی و نفخه ثانیه محقّق میشود. یعنی نفخه اولی که عالم ارض برچیده میشود و نفخه ثانیه که بعث محقّق نشده است، با اینکه در نفخه اولی همه از دنیا رفته اند و در نفخه ثانیه هم که اقامه و بعث است محقّق نشده است.
این نگاه با کلیات ومحکمات دیگر ما سازگار است. از این جهت که در روایت دارد که شیطان آنجا از بین میرود. «أُغْلِقَ بَابُ اَلتَّوْبَةِ»[2] سازگار است. عالم تکلیف نیست. این هم سازگار است. اگر عالم تکلیف بود، حجّت میخواست. عالم دنیا نیست، که اگر عالم دنیا بود، بقاء حجّت هم حتماً ضروری بود، چون با محکمات ما سازگار نیست.
خود روایتی که ما در اینجا داریم، قرائن خوبی دارد. « فَإِذَا رُفِعَتِ اَلْحُجَّةُ»[3]، اگر حجّت برداشته شود، یا «وقعت الحجة» که نسخه بدل است و معنای بهتری دارد، «أُغْلِقَ بَابُ اَلتَّوْبَةِ»[4]، باب توبه برداشته میشود. این خودش نشان میدهد که رفع حجّت و اغلاق باب توبه حتماً در عالم دنیا محقّق نمیشود. «﴿وَ لَنْ يَنْفَعَ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾[5] مِنْ قَبْلِ أَنْ تُرْفَعَ اَلْحُجَّةُ أُولَئِكَ شِرَارُ مَنْ خَلَقَ اَللَّهُ وَ هُمُ اَلَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ اَلْقِيَامَةُ ».[6] جوری هم هست که باب برگشتن از کفر به ایمان بسته است. عمل جدید معنا ندارد. «﴿وَ لَنْ يَنْفَعَ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾[7] مِنْ قَبْلِ أَنْ تُرْفَعَ اَلْحُجَّةُ»[8] باب ایمان بسته است. اگر باب ایمان بسته است، باب توبه بسته است، حجّت هم رفع شده است، پس دوران، دوران ظهور نیست. حتی دوران رجعت نیست. چون در دوران رجعت، حجّت هست. درست است که در دوران رجعت«﴿وَ لَنْ يَنْفَعَ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ﴾[9] مِنْ قَبْلِ أَنْ تُرْفَعَ اَلْحُجَّةُ»[10] صادق است، چون اهل ایمان تبدیل به اهل کفر نمیشوند و بالعکس هم راه ندارد. یک طرفه است راه. محض ایمان و محض کفر فقط هستند و هیچ کدام از دو گروه وارد گروه دیگر نمیشود. ولی مسیر را در فعلیّت و کمال بالاتر اهل ایمان و در شقاء بالاتر اهل کفر طی میکنند. این در رجعت است. این روایت هم با این نگاه، یک قدری میتواند مسئله را نزدیک کند.
مهلت خدای متعال به شیطان
در روایت دیگری دارد «سئل عنه فقال ﴿يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ﴾[11]»[12]، آن وقت معلومی که به شیطان مهلت داده شد که گفت «انظرنی الی یوم یبعثون»[13]، جواب داده شد که «الی یوم الوقت المعلوم» به تو مهلت داده میشود. «فقال يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ يوم ينفخ في الصور نفخة واحدة فيموت إبليس ما بين النفخة الأولىٰ و الثانية»[14] در علل الشرایع آمده است. نگاه به اینکه ابلیس در اینجا از بین میرود. این با «أُغْلِقَ بَابُ اَلتَّوْبَةِ»[15] هم سازگار است. تا شیطان هست، باب توبه باز است. شیطان که نیست باب توبه بسته میشود.
شیطان سه بار سربریده میشود. سه مرتبه. یکبار بعد از استقرار حاکمیت حضرت، در یوم الظهور است. روایت دارد که به دست حضرت به صورت ذلیل و خوار سر بریده می شود.
در زمان استقرار حاکمیت، اگر کسی گناهی انجام دهد، جزایش اعدام است. چون شیطان نیست. جهل و وسوسه در کار نیست. اگر کسی در آن دوران گناهی انجام میدهد، عناد است. همچنان که دوران قبل از ظهور سه بار حکمی انجام شود، دفعه چهارم اعدام است، به خاطر این که از روی عناد است. در دوران رجعت هم از اول ابلیس هست، بعد سر بریده میشود.
وقتی انبیاء برمیگردند، شیطان و اولیاء شیاطین هم برمیگردند.
با این نگاه یک احتمال این است که بگوییم این دوران رها شدگی مربوط به این دوره است.
اگر کسی گفت بین نفخه اولی و ثانیه کسی زنده نیست، و این رها شدگی معنا نمیدهد، میشود احتمال دیگری مطرح کنیم و آن این که همان طور که در جریان نوح(ع) قبل از اینکه عذاب نازل شود، از جهت محض شدن در کفر، دورانی بر مردم گذشت که ﴿وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا﴾ [16]، این دوران نسبت به دوران ظهور و انتهای دوران ظهور یا رجعت و انتهای دوران رجعت، برای اشرار فقط این مسئله محقّق میشود. رها شدن از حجّت برای این است که اشرار در یک مرتبه از کامل شدن از شرّ قرار گرفتند که حجّت برایشان نیست. «فاولئک شرار من خلق الله». آنانی که با این مواجه میشوند، مؤمنان نیستند. در نگاه اول آدم فکر میکند حجّت از همه برداشته میشود. اما اگر از کسانی که در اوج شرارت و عناد قرار گرفتند که راه برگشت دیگر ندارند و اتمام حجّت در مراتب قبل کامل شده، دیگر در مرتبه عناد که قرار گرفتند، حجّت از این ها برداشته میشود و این ها در آن مرتبه رها شدگی که برگشتن و توبه برایشان نیست، حجّت برای این ها معنا نمیدهد ،چون احتمال هدایت برایشان نیست، حجّت نسبت به این ها برداشته شده است. این با روایات مختلفی که «يَكُونُ فِيهَا الْهَرْجُ وَ الْمَرْج»[17] سازگاری هم دارد. با نفخه اولی و ثانیه به نحوی سازگار است، اما با این نگاه دوم میسازد که در عالم دنیا هم باشد، میسازد که در آخر الزمان باشد، میسازد که در ایام رجعت باشد، اما فقط نسبت به اشراری که اتمام حجّت نسبت بهشان کامل شده است. اما مؤمنان اوج ارتباط با حجّت را دارند. فناء و شأنیت نسبت به حجّت در آن موطن برایشان محقّق میشود. راه ندارد از حجّت گسسته شوند. همه حیات این ها به بقاء حجّت میشود. عالی ترین رابطه مردم و حجّت در آن دوره است.
بسته بودن باب توبه برای اشرار
اشرار باب توبه برایشان بسته است، شرار من خلق الله هستند، هرج و مرج هم نسبت به آن هاست.
این نهایت توجیه بود. با رجوع به فرمایشات بزرگان، گاهی فرمایشات سلبی داریم. گاهی بعضی فرمایشات با محکمات سازگار نبود. چیز دیگری نیافتیم.
نسبت به اشرار نظیر هم دارد. مثل در دورانی که نوح(ع)، چهل سال یا چهل روز که دارد یا عقیم شدند و فرزندی نمیآوردند. دورانی بود که آماده شدن برای نزول عذاب بود. شرار خلق الله شده بودند. این دوره نظیرش آن مسئله میشود. این ها از حجّت دور بودند. اما اهل ایمانی که با نوح بودند حجّت داشتند و ارتباط داشتند.
سؤال: حجّت در زمین هست؟
پاسخ: بله. حجّت در زمین هست. مؤمنین بهره مند هستند. این ها خودشان را از ارتباط با حجّت خارج کردند. در عناد به جایی رسیدند که احتمال توبه ازشان برداشته شد. وجودشان یک طرفه میشود.
«أُغْلِقَ بَابُ اَلتَّوْبَةِ»[18]، چهل روز رها میشوند. این هم نسبت به فرد است و هم نسبت به جامعه. چه فردی به این شقاوت برسد و چه جامعه ای.
نمیشود هرج و مرج و کفر و شرک بین مؤمن و کافر فراگیر شود. چون چیزی که به فعلیّت رسید، دوباره به قوّه بر نمیگردد.
معنای موت ابلیس
ابتدای قیامت از نفخه ثانیه است. دقت شود، نفخه اولی حیات را از بین نمیبرد. همه توفّی میشوند. در یک حیات دیگری قرار دارند. لذا میتوانیم بگوییم موت ابلیس به معنای قطع تصرّفش است. جسدش نیست که میمیرد. تصرّفش قطع میشود، قدرت وسوسه اش قطع میشو.د اگر این را بگوییم بین نفخه اولی و ثانیه امکان پذیر است.
همه در مرتبه دیگر حیات دارند.
یکی از معضلات فهم مباحث قیامت همین «أَرْبَعِينَ يَوْماً قَبْلَ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ»[19] است. سه تا چهار روایت است. نمیشود اصل بحث را طرد کرد.
لذا شاید بهترین توجیه همین بیان باشد.
اگر نسخه «وقعت الحجة» باشد، یعنی حجّت باید کمال ظهور را پیدا کند، بعد کفّار خودشان را از تحت حجّت خارج میکنند.
روایات مسئله در علل هست، در کمال الدین هست. پنج تا شش روایت در ارتباط با وقت معلوم هست که در این مسئله مؤثّر است.
علّت مخفی بودن نام حضرت(ع)
ثُمَّ قَالَ سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقُلْتُ لَهُ فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ فَقَالَ لِي هَاتِ قُلْتُ فَالاسْمُ قَالَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ[20]
بر شما حرام است که از اسم سؤال کنید.
وَ لَا أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِي فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ [21]
اگر دارم میگویم دارم نظر امام را میگویم. با این که قبلاً در روایت از امام عسگری(ع) و امام هادی(ع) نقل شد که عثمان بن سعید چه نسبت به ما بدهد و چه نسبت ندهد، کفایت میکند که از او بپذیرید. حرف او، حرف ماست. این جا دوباره برای تأکید میگوید فکر نکنید اگر من میگویم اسم بردن از حضرت حرام است و حلال نیست از جانب خودم دارم میگویم. بلکه از جانب خودشان میگویم.
وَ لَكِنْ عَنْهُ ع فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ [22]
حاکم عباسی آن روز
أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ مَضَى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً [23]
مسئله در نزد آن ها این طور است.
وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ [24]
ارث حضرت را به برادر امام حسن عسگری(ع) دادند که جعفر بود.
وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ [25]
به عیالات حضرت چیزی از ارث داده نشد، به طوری که در جولانی از به دست آوردن روزی گذراندند.
لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ [26]
کسی هم جرأت نمیکرد که کمک کند.
أَوْ يُنِيلَهُمْ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ. [27]
از ارث هم گذشتند تا این اسم مطرح نشود. اگر اسم مطرح شود، از طرف حاکم پیگیری میشود.
– قَالَ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ذَهَبَ عَنِّي اسْمُهُ أَنَّ أَبَا عَمْرٍو سَأَلَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ- عَنْ مِثْلِ هَذَا فَأَجَابَ بِمِثْلِ هَذَا. [28]
حضرت در رابطه با ولادتشان و جریانات قبل از ولادت، عمر حضرات قبلی کم بود، رابطه ها با مردم کم بود، گاهی بعضی محضر امام حسن عسگری(ع) میرسیدند، حضرت از پشت پرده با آن ها صحبت میکردند. این ها زمینه چینی برای غیبت بود. این حتی تا مرتبه ولادت کشیده شده است که از همه پنهان بود. حتی تا مرتبه اسم. از زمان پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) روایاتی که هست، بنا بر این بوده که اسم حضرت را نبرند. رابطه در غیبت را قرار بود تشدید کند. وقتی اسم برده نمیشود، تصریح میشود که اسم نباید برده شود، از جهت روانی اذهان را آماده میکند که نسبت به این مسئله حساسیت ها بالاتر برود. به ما میگویند با حضرت خطاب داشته باشید «اما الحجة من الامر، صاحب الامر»، حتی شاید القاب حضرت(ع) نسبت به حضرات معصومین(ع) دیگر، بیشترین القاب است. وقتی برای حضرت(ع) القابی ذکر میشود، هر کدام از آن القاب ماموریتی برای حضرت است. اگر به صوت های جریان امام زمان(ع) رجوع کنید، القاب را آوردیم. اگر «المهدی» است، اگر «المنصور» است، اگر «القائم» است، هر لقبی که به کار رفته است، یک مأموریتی از مأموریت های حضرت را در آن لقب اشباع کردند تا با القاب ذکر شود. ممکن است بگویید اسم امام حسن عسگری(ع) را چه میگویند؟ مگر نمیگفتند ابومحمد، خب اسم حضرت(ع) که آمده است. مگر در روایاتی که از زمان پیامبر بود که خلفاء دوازده گانه را میشمردند، اسم محمد بن الحسن ذکر نمیشده؟ بله، درست است، ذکر میشده. حتی در روایات لوح، حتی لوح زرّینی که نزد حضرت زهرا(س) بوده و چیزی که نزد امام صادق(ع)بود و بعضی راویان پرسیدند و امام به آن ها نشان دادند. اگر قرار بود اسم اصلاً ذکر نشود، اینجا هم لزومی نداشت که ذکر شود. خود ذکر ابومحمد معلوم میشود که معلوم بوده است. تیمّناً اسم گذاری میکردند هرچند نسبت به کسی که ازدواج نکرده است. حتی تعمد داشتند که حروف را منقطع بنویسند. مرحوم مجلسی نظرش این است که اسم بردن در دوران غیبت صغری و کبری ممنوع است. اما اغلب بزرگان مانند شیخ بهائی و دیگران، میگویند در دورانی که امکان پیدا کردن رابطه ها بوده است، این حرمت باقی بوده است. اما در دوران غیبت کبری، اشکال ندارد. چنانچه در دعاها و ادعیه اسم آمده و منعی نیست. جمعش را به این میگیرند که در دوران غیبت صغری منع بوده است.
شاید هم وجهش این باشد که مردم را مؤکّدا به سمت جریان غیبت متوجه کنند و این وجه خوبی برای مسئله است. یا حتی اگر اسم برده میشود، اسم به صورت منقطع دیده شود. این متقطع شدن حروف خودش توجه را جلب میکند. و الا معلوم است چیست. این توجّه را جلب میکند و این جلب توجه در نظام تسمیه خودش از مسائل غیبت است که بقیه حضرات را اسم بردید، مشکل ندارد. اما از امام که نام میبرید، بردن اسم باید به این صورت باشد.
2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ أَسَنَّ شَيْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْعِرَاقِ فَقَالَ: رَأَيْتُهُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ وَ هُوَ غُلَامٌ ع.[29]
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ[30]
مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَتْنِي حَكِيمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هِيَ عَمَّةُ أَبِيهِ أَنَّهَا رَأَتْهُ لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِكَ.[31]
4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ.[32]
5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ فَتْحٍ مَوْلَى الزُّرَارِيِ «1» قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَلِيِّ بْنَ مُطَهَّرٍ يَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ رَآهُ وَ وَصَفَ لَهُ قَدَّهُ. [33]
6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَاذَانَ بْنِ نُعَيْمٍ عَنْ خَادِمٍ لِإِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدَةَ النَّيْسَابُورِيِ «2» أَنَّهَا قَالَتْ كُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفَا فَجَاءَ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ قَبَضَ عَلَى كِتَابِ مَنَاسِكِهِ وَ حَدَّثَهُ بِأَشْيَاءَ. [34]
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ أَنَّهُ رَآهُ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ النَّاسُ يَتَجَاذَبُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ مَا بِهَذَا أُمِرُوا. [35]
8- عَلِيٌّ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ: رَأَيْتُهُ ع بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ حِينَ أَيْفَعَ وَ قَبَّلْتُ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ. [36]
9- عَلِيٌّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ الْقَنْبَرِيِّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ قَنْبَرٍ الْكَبِيرِ مَوْلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: جَرَى حَدِيثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَذَمَّهُ فَقُلْتُ لَهُ فَلَيْسَ غَيْرُهُ فَهَلْ رَأَيْتَهُ فَقَالَ لَمْ أَرَهُ وَ لَكِنْ رَآهُ غَيْرِي قُلْتُ وَ مَنْ رَآهُ قَالَ قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ مَرَّتَيْنِ وَ لَهُ حَدِيثٌ. [37]
10- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَجْنَانِيِّ أَنَّهُ أَخْبَرَنِي عَمَّنْ رَآهُ أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحَادِثِ بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهَا مِنْ أَحَبِّ الْبِقَاعِ لَوْ لَا الطَّرْدُ:” أَوْ كَلَامٌ هَذَا نَحْوُهُ”.
11- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ قَيْسٍ عَنْ بَعْضِ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ قَالَ: شَاهَدْتُ سِيمَاءَ آنِفاً بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ قَدْ كَسَرَ بَابَ الدَّارِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ وَ بِيَدِهِ طَبَرْزِينٌ فَقَالَ لَهُ مَا تَصْنَعُ فِي دَارِي فَقَالَ سِيمَاءُ إِنَّ جَعْفَراً زَعَمَ أَنَّ أَبَاكَ مَضَى وَ لَا وَلَدَ لَهُ فَإِنْ كَانَتْ دَارَكَ فَقَدِ انْصَرَفْتُ عَنْكَ فَخَرَجَ عَنِ الدَّارِ قَالَ- عَلِيُّ بْنُ قَيْسٍ فَخَرَجَ عَلَيْنَا خَادِمٌ مِنْ خَدَمِ الدَّارِ فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذَا الْخَبَرِ فَقَالَ لِي مَنْ حَدَّثَكَ بِهَذَا فَقُلْتُ لَهُ حَدَّثَنِي بَعْضُ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ فَقَالَ لِي لَا يَكَادُ يَخْفَى عَلَى النَّاسِ شَيْءٌ. [38]
12- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ: أَرَانِيهِ أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ. [39]
13- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي نَصْرٍ ظَرِيفٍ الْخَادِمِ أَنَّهُ رَآهُ. [40]
14- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُمَا حَدَّثَاهُ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ أَرَاهُ إِيَّاهُ. [41]
15- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي أَحْمَدَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ قَالَ: كُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفِيقٍ لِي فَوَافَيْنَا إِلَى الْمَوْقِفِ [42]
به عرفات رسیدیم.
فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ عَلَيْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ [43]
لباس احرام در تنش بود.
وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلٌ صَفْرَاءُ قَوَّمْتُ الْإِزَارَ وَ الرِّدَاءَ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً [44]
هر کسی در نگاه اول که کسی را میبیند، از ملکه وجودی اش وارد میشود و نگاه میکند. میگوید لباس صد و پنجاه دینار قیمتش بود.
وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ فَدَنَا مِنَّا سَائِلٌ فَرَدَدْنَاهُ [45]
در عرفات مشغول گدایی بود!
فَدَنَا مِنَ الشَّابِّ فَسَأَلَهُ فَحَمَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ نَاوَلَهُ [46]
یک چیزی از زمین برداشت و به او داد.
فَدَعَا لَهُ السَّائِلُ وَ اجْتَهَدَ فِي الدُّعَاءِ وَ أَطَالَ [47]
آن گدا خیلی خوشحال شد و خیلی دعا کرد.
فَقَامَ الشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا فَدَنَوْنَا مِنَ السَّائِلِ فَقُلْنَا لَهُ وَيْحَكَ [48]
همیشه برای این نیست که طرف را بخواهند تخطئه بکنند. شدت تعجب را هم با ویحک بیان میکنند.
مَا أَعْطَاكَ فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً [49]
دیدیم که دانه های سنگ دندانه دار است که طلاست.
قَدَّرْنَاهَا عِشْرِينَ مِثْقَالًا [50]
بیست مثقال طلا بوده است.
فَقُلْتُ لِصَاحِبِي مَوْلَانَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لَا نَدْرِي [51]
اماممان پیش ما بود و ما نفهمیدیم.
ثُمَّ ذَهَبْنَا فِي طَلَبِهِ فَدُرْنَا الْمَوْقِفَ كُلَّهُ فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهِ [52]
عرفات محدود است. در ایام موقف هم نمیتواند خارج بشوند.
فَسَأَلْنَا كُلَّ مَنْ كَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا شَابٌّ عَلَوِيٌّ يَحُجُّ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَاشِياً. [53]
پیاده هر سال به حج میآید.
ان شاءالله اماممان را ببینیم ولی از نگاهی که ملکه وجودی مان هست که نگاه پایین است، نباشد. حتی گاهی فکر میکنیم فقط یک سوالی بپرسیم. اما اصل وجود و عشق به وجود و رابطه با او را پیدا نکردیم.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 48 و مجلسی، بحار الانوار، ج 60، ص 213.
[2] همان
[3] كمال الدين ج۱ ص۲۲۹ | كمال الدين ج۱ ص۲۲۹
[4] همان
[5] الانعام 158
[6] كمال الدين ج۱ ص۲۲۹ | كمال الدين ج۱ ص۲۲۹
[7] الانعام 158
[8] كمال الدين ج۱ ص۲۲۹ | كمال الدين ج۱ ص۲۲۹
[9] الانعام 158
[10] كمال الدين ج۱ ص۲۲۹ | كمال الدين ج۱ ص۲۲۹
[11] الحجر 38
[12] تفسير الصافي ج۳ ص۱۱۲ | علل الشرائع، ج2، ص: 402
[13] تفسير الصافي ج۳ ص۱۱۲
[14] تفسير الصافي ج۳ ص۱۱۲ | علل الشرائع، ج2، ص: 402
[15] همان
[16] النوح 27
[17] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج2، ص: 467
[18] همان
[19] كمال الدين ج۱ ص۲۲۹ | بصائر الدرجات ج۱ ص۴۸۴ | اثبات الهداة ج۱ ص۱۳۷
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[23] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[28] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[30] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 330
[31] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[32] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[33] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[34] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[35] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[36] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[37] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[38] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 331
[39] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[40] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[41] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[42] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[43] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[44] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[45] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[46] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[47] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[48] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[49] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[50] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[51] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[52] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
[53] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 332
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 319” دیدگاه میگذارید;