بسم الله الرحمن الرحیم
در باب 42 که داشت که حضرات یزدادون فی لیلة الجمعه. نداشت علمشان. در روایاتی که در این باب می آید و در باب بعد می آید نشان میدهد که علومشان در شب های جمعه ازدیاد پیدا میکند. این علم چون اتحاد دارد با وجود حضرات معصومین، از سنخ علوم ما نیست،لذا یزدادون صدق میکند.
این بحث را ایشان در این باب کافی با همین عنوان یزدادون که عنوان زیبایی هم هست انتخاب کرده اند. روایت اول که تفصیلی ترین روایت این سه روایت باب است، میفرماید که در شب های جمعه ان لنا لشانا من الشان. برای ما در شب های جمعه لشانا من الشان. یعنی یک حقایقی محقق میشود. یک وقایعی برای ما اتفاق می افتد. بعد خود حضرت بعد از اینکه سوال میشود که ماذاک الشان، حضرت میفرمایند در شب های جمعه به همه انبیاء و اوصیاء و حضرات معصومین اذن داده میشود که در عرش الهی جمع بشوند و همچنین روح وصیی ای که پیش شماست، یعنی خود امام صادق علیه السلام، یعرج بها الی السماء. اولا تعبیر به اینکه ارواح اینها یعرج بها الی السماء. این خودش تعبیر قابل تامل و دقتی است. حضرات انبیاء و اوصیاء سابق خب از دنیا رفته اند. با بدن مثالی هستند. یاذن لارواح انبیاء و اوصیاء که در عرش الهی جمع بشوند، یک طور است، آنی که میفرماید نسبت به خود وصی ای که حیات دارد آن هم یعرج بروحه الی السماء، بحث قابل تامل و دقتی است. نحوه ای از بحثش را هم با بحث الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها، هر شب ارواحشان توفی میشود، آنی که موت برش جاری شده باشد میماند، فیرسل الاخری، بقیه به ابدانشان برمیگردد. بازگرداندن ارواح سنخش از سنخ توفی هر شب است گاهی. گاهی از سنخ عروج و معراج است. که خدای سبحان برای پیامبر اکرم معراج قرار داد که باید تحلیل بشود که جریانش چگونه است. ولی سنخ توفی روشن است و واضح است. که ابدان باقی میمانند و ارواح توفی میشوند. این برای همه وجدانی است. اتفاق می افتد. بدن هست، ولی نفوس را خدای سبحان توفی میکند. توفی الهی هم منافات با این ندارد که وقتی طرف را نیمه شب صدا میزنی جواب میدهد. جایی نرفته که دور باشد که اینجا نباشد. شنیدن که برای بدن نیست. ابزارش بدن است. شنیدن کار نفس انسانی است. بدن میت که شنیدن ندارد.پس این توفی نفس به گونه ای است که در عین اینکه توفی شده است، جای دیگری مکانا نرفته است. در عین اینکه توفی شده است. علامتش این است که هر موقع شب صدایش میکنی بیدار میشود. این جواب مربوط به نفس است که جواب میدهد. برای نفسی که تعلق به بدن دارد تعلق به زمان و مکان هست ولی زمان و مکان ندارد. تعلق به زمان و مکان مثل وقتی است که انسان خواب می بیند در خوابش زمان و مکان را احساس می کند اما مکان و زمان در آن جا نیست می بیند در یک شب که خوابیده روزها و شبها می گذرد تعلق به زمان هست که روزها و شب ها می گذرد اما شب و روز در بیرون نگذشته بود. اما او در خواب چندین شب و روز را طی کرده بود. یا از جایی به جایی می خواهد برود زمان را ادراک می کند که طول می کشد گاهی سریع گاهی کند به هر حال طول کشید. تعلق به زمان هست اما زمان نیست.
پس یک نکته این است که چگونه آن وصی حی به همراه انبیاء و اوصیاء موتی، جمع میشوند. عروج به سماء میکنند. حتی تُوافی عرش ربها. به عرش رب میرسند. هفت شوط طواف میکنند. هم طواف میکنند با اینکه ابدان در کار نیست، همچنین تصلی عند کل قائمة من قوائم العرض
نزد هر ستونی از ستون های عرش که قوائمش چهارتاست یا هشت تاست بنابر «یحمل عرش ربک یومئذ ثمانیه یا اربعة» کسانی که حمل عرش میکنند قوائم عرش هستند. نزد هر قائمه ای دو رکعت نماز میخونند. قاعده اش این است که عرش چهار پایه دارد که مطابق سبحان الله و الحمدلله و لا الا الا الله و الله اکبر، که چهار مرتبه توحید است که مطابقش چهار ملک قرار دارند، چهار نبی قرار دارند، و چهار ولی از اولیای الهی قرار دارند … بحثش در توحید گذشت.
ثم ترد الی الابدان التی کانت فیها، همه ارواح انبیاء و اوصیاء موتی و اوصیاء حی، برمیگردند به ابدانشان. این رفتن، رفتن مکانی نبود. چون عرش الهی مکانش جای دیگر نیست بلکه باطن عالم است، که سماوات سبع و عرش الهی مراتب باطن عالم هستند. طی سماء در آن نگاه بر اساس طی نقطه نگاه و معرفت و حرکت معرفتیه است. با حرکت شهودیه اینها مراتب را طی میکنند. آنی که موتی است از موطن خودش این حرکت صورت میگیرد، آنی که حی است از موطن خودش.
معلوم میشود اینها آن مرتبه ای را که حضور پیدا میکنند در موافات عرش، در آن موطن بدن حضور ندارد. چون بعد میفرماید ثم ترد الی الابدان. دوباره اینها رد میشوند به سمت ابدانشان. حالا ابدان آنهایی که موتی هستند ابدان مثالیه هست که در برزخ هستند. ابدان وصی حی همین بدن مادی است. اماوقتی از این بدن به آن عروج رفته بود، یعنی جدا شده بود؟ یا قطع تعلق و عدم توجه بود؟ قطع تعلق است. یعنی آن جذبه جذبش میکند به آن سمت، نه اینکه جدا شده بود یعنی از این بدن دور شده بود. دور شدن مادی معنا ندارد. چون حرکت ، حرکت مادیه نیست بلکه سلوک باطنی در مراتب باطن عالم است. این یک بحث مهمی است که اگر اینجا خوب حل بشود، بحث معراج هم مطابق این قابل حل است و هر عروجی که در شب انسان میخوابد و توفی نفس صورت میگیرد قابل حل است که توفی نفس چطور صورت میگیرد. و نفس کجا می رود؟ جای خاصی میرود نفس؟ اینکه او نگاه داشته میشود « فیمسک التی قضی علیها الموت» یعنی تعلق به بدن دوباره ایجاد نمیشود. نه اینکه از جایی نگهش میدارند دیگر نمیگذارند بیاید اینجا. حفظ این بحث ها و همپوشانی شان خیلی تاثیر دارد و با هم تناظر دارند. از همین جا بحث معاد هم جلوه ای ازش آشکار میشود. اگر در معاد ارواح کنار هم جمع میشوند، یا برزخ خودش را بهتر نشان میدهد که برزخ حقیقتش چیست؟ بدن مثالی چیست؟، اینها همه بحث های مرتبط به هم است که رابطه نفس و بدن را دارد مورد تحلیل قرار میدهد.
در پاسخ: ممکن است وقتی معراج صورت میگیرد روز باشد، مشغول کاری هم باشند. اما حقیقت نفس متعلق به جای دیگر است.
من در میان جمع و دلم جای دیگر است. اینجا دل جای دیگر است. آنجا حقیقت نفس جای دیگر است.
حتی ممکن است گفت و شنود هم داشته باشد. هیچ مانعی هم ندارد چون مقام جامعیت است. اما نفس در همان حال در توافی عند عرش رب باشد.
در پاسخ: با همه وقایعی که در معراج اتفاق افتاد، گفت و شنودها و وقایع اخلاقی و …، معراج پیامبر سفر ارضیه هم داشته است که از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرده است، سیر مادی هم بوده است. لذا برگشتن در آن جا برگشتن مادی هم صدق می کرده که از این استفاده می کند که مطابق روایت کوبه در هنوز تکان میخورده که پیغمبر برگشتند.
مانعی ندارد که بدن پیامبر هم از مسجد الحرام رفته باشد به مسجد الاقصی.
در پاسخ: روایت دارد که وقتی از جایی قصد میکنید بروید سر قبر یک فردی، او صدای پای شما را میشنود و میفهمد. این نشان می دهد که این در نظام مادی فقط نیست به نیت ها هم این ها اطلاعی دارند. منتظر است و میرود خوشحال میشود. این ارتباط محفوظ است. البته ارواح نسبت به اجساد و قبورشان مراتب تعلقشان متفاوت است. ولی هست و این رابطه برقرار است و در روایت هم الی ما شاء الله ذکر کرده اند. هر رفت و آمدی چقدر برای میت آثار دارد و هم برای کسی که میرود چه آثاری دارد.
در پاسخ: وقتی دارید چیزی را یاد میگیرید، بدن آن جا حضور ندارد با این که همراه هست. بدن در آن رتبه حضور ندارد چون موطن بدن نیست اما نه این که بدن همراه آدمی که دارد میشنود یا حرف می زند، نیست. عیب ندارد بدن هست اما در رتبه علم نیست. چون بدن آن را ادراک نمی کند هرچند بدن هست. حقیقت عروج رفتن به باطن عالم است. بدن به باطن عالم نمیرود. بدن ظاهر است کسی نمیبیند که بدن غیب شد.
انبیاء بدنهایشان مانعیتی برای حرکت هایشان نداشت. تَروحُن داشت. گفتند به پیامبر که اصحاب عیسی بر روی آب راه میرفتند. پیامبر فرمودند اگر یقینشان افزون بود بر هوا هم راه میرفتند. یعنی بدن تابع می شد در این حرکت ها مانع نمی شد. اما دقت کنید که همه این روی آب یا هوا رفتن باز هم مادی است اما مراتب مادیت است. اما بدن در نظام باطن عالم یعنی چی؟ یعنی قبض می شود اجزایش گسسته میشود دیگر نیست ؟ بدن به هر حال حرکتش فیزیکی است اصلا باطن عالم موطن بدن نیست. این که معراج مادی بوده است باید تصویر کنیم بهشت و جهنم یک مکانی بود که ایشان با بدن رفتند آن جا؟ از حضرت می پرسند که دنیا در آخرت است یا آخرت در دنیا است می فرمایند که دنیا در آخرت است. پس در حقیقت بهشت و جهنم جای دیگری نیست لایه های دیگر عالم است مراتب عالم است. نه این که همین جا بهشت و جهنم باشد. آخرت یعنی حقیقت باطنی عالم منتها نسبت دنیا به باطن عالم مثل انگشتری در بیابان ها است لذا آن گستردگی و احاطه و عظمت آن عالم است. لذا اگر کسی بهشت و جهنم می رود از اینجا به جایی نمی رود. وقتی آخرت احاطه دارد بر دنیا از اینجا به کجا برود.؟ پیامبر اکرم یک سفر مادی داشته است حتما این بوده من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی ممکن است روحی باشد ممکن است با جسم باشد مانعی ندارد با جسم باشد چون یک سفر مکانی بوده . اگر کسی در آن لحظه بدن پیامبر اکرم را در جایش نمی دید چون سفر مادی داشته است. اما در عوالم کجا رفتند؟ آسمان دوم و … یعنی مکان دیگر یا باطن عالم؟ اگر بگویید مکان دیگر اشکال پیدا می کند. چون معراج در مراتب باطن عالم است. لذا می گوید در هر آسمانی انبیاء خاصی ، ملائکه خاصی را می دیدند جای ملائکه در آسمان مادّی نیست. آسمان مادی مدبَّرات ملائکه هستند تدبیرشان اینجا هست. لذا آن تعبیری که در نجوم می کنیم مثلا می گوییم آسمان زمین و قمر و خورشید و عطارد و … که هر کدام را فلکی می گیریم و هر فلگی آسمانی محسوب می شود با آن احاطه دوری که دارد. در نظام باطن عالم که این گونه نیست. زیّنا السماء الدنیا بزینة الکواکب همه این ها آسمان اول است پس عبور از اینجا با آسمان های دیگر با سفر مادی نیست که یک مسیری طی شود.
رفت ارواح، دیگر رفتن است. رفت و برگشت مادی نبوده است. انسانی که در نگاه محبتش دلش به جایی تعلق میگیرد، این رفتن است. این رفتن دل است. این رفتن دل، رفتن است. دیگر موکول به زمان و مکان نیست. ممکن است این رفتن به گذشته صورت بگیرد. یاد امیر المومنین می افتد میگوید کاش خدمت حضرت بودم. در جنگ ها کنار حضرت بودم. خود امیر المومنین میفرماید این شخص هست و اجرش را هم میبرد.
اگر کسی واقعا این طلب را داشته باشد، هست. همچنین نسبت به آینده هم می شود باشد. مثلا کسی می گوید کاشکی من در زمان ظهور باشم و در کنار حضرت باشم. البته فقط گفتن تنها نباشد بلکه مطابق این گفتن واقعیت هم داشته باشد. خود حضرات می فرمایند که این شخص، هست.
وقتی هم ظهور محقق میشود خطاب میشود به اینها که میخواهید بلند بشوید. الان زمان ظهور است.
وقتی حقیقت دل منصرف و متعلق بشود، رفتن صورت گرفته است، زمان حائلش نیست، مکان حائلش نیست. یاد چیزی بیوفتد دلش آنجاست. با اینکه جسمش اینجاست. رفتن ارواح نه حد زمان دارد و نه حد مکان دارد. رفتن دست ماست. اینها جزء قوای وجود انسان است که انسان میتواند این سیرها و کمالات را داشته باشد.
لذا رفت و برگشتی که در این روایت ذکر می کند از سنخ رفتن ارواح است و برگشتن از سنخ تعلق و توجه است. حقیقت رفت و برگشت این است. منتها ما چون رفت و برگشت را فقط در نظام مادی میبینیم، فکر میکنیم این رفتن و برگشتن حقیقت است، بقیه رفتن و برگشتن ها مجاز است. فکر میکنیم حتما باید رفت و برگشت بیرونی باشد.
در حالیکه این ناقص ترین مرتبه رفت و برگشت است. بیاد زمان بگذرد باید قدم بردارد و … اینها مربوط به ضعف است. هرچقدر نظام وجود انسان قوی تر میشود، رفت و برگشت هایش کم مکانی تر و کم زمانی تر میشود. یعنی مکان و زمان مانعیتش برای این وجود کمتر می شود.
در روایت دارد که پیامبر معراج ها داشت. نه فقط یک بار. الصلاة معراج المومن. هر بار مومن نماز می خواند معراج صورت می گیرد منتها مطابق همان مؤمن. بدن هم بواسطه روح قدسی و معراجی میشود. چون روح با بدن اتحاد دارد. منتها رفت و برگشت در نظام مادی نیست.
فتصبح الانبیاء و الاوصیاء قد ملئوا سرورا: این مربوط به این است که آنجا ازدیاد پیدا کردند در تمام وجودشان. منتها فصل اخیر انسان نظام معرفتی اش است. پس فقط وصی حی فقط ازدیاد ندارد. بلکه برای همه انبیاء سابق هم هست. پس همه انبیاء و اوصیاء در طول تاریخ نظر دارند و توجه به هر واقعه ای که میخواهد اتفاق بیافتد. چون این ازدیادی که دارد صورت میگیرد در آن نظام علمی است که می خواهد به نظام عین برسد. همه این ها ملئوا سرورا همه این ها خوشحال می شوند . پس معلوم میشود از نظام علم به عین آمدن، حقایق که از باطن به ظاهر کشیده میشود ملئوا سرورا است، یعنی تجلیات خدا گسترش پیدا میکند، توحید در عالم گسترش پیدا می کند. ظهور الهی در عالم سیطره پیدا می کند، و این سیطره و ظهور حق آن ها را خوشحال می کند. اگر این ها ملئوا سرورا، معلوم میشود تجلیات آنها را به نحو توحید میبینند. با صد هزار جلوه برون آمدی که من، با صد هزار دیده تماشا کنم تو را. یعنی یک واحد را. این کثراتی که در بروز و ظهور ایجاد میشود با صد هزار جلوه برون آمدی. یعنی یک واحدی که صد هزار جلوه کردی ،که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را. او در ظهور… لذا ملئوا سرورا. انبیائی که رفتند، قطع تعلق از دنیا شدند، معلوم میشود رابطه شان با دنیا قطع نشده است که وقتی میروند آنجا هر شب جمعه و بر میگردند، معلوم میشود که نظام عالم و ظهورات عالم بواسطه اینها و تاثیرات اینها و ارتباط با این ها صورت میگیرد که این ها ملئوا سرورا.
در پاسخ: سرور انبساط و وسعت است. بهجت در آنجا فعلیت است. یک تحقق جدید. کمال جدید. این کمال جدید برایشان می شود سرورد. با اینکه از دنیا رفته اند، اما این نظام علمی و این ظهورات الهیه را ادراک میکنند.
لذا معلوم میشود که این ازدیادی که برای وصی حی صورت میگیرد از کانال وجود پیامبر اکرم و اوصیا میگذرد. تا می رسد به این. لذا همه این ها دخیل هستند. خودِ انبیاء به عنوان شئون الهی و شئون پیامبر اکرم دخیل هستند.
در پاسخ: مانعی ندارد که نقطه اتصال عرش الهی به عالم ماده بشود حرم امام حسین علیه السلام.(به این مضمون) مانعی ندارد.
در پاسخ: بعضی اولیاء موطنشان فوق عرش هستند. برای امداد دیگران به عرش می آیند. پیامبر و حضرات معصومین فوق عرش هستند.
هر حقیقتی مراتب خزائن دارد، همچنان که کعبه مراتبش در آسمان های مختلف محفوظ است، یک حقیقت واحده است در مراتب مختلف، در عرش الهی هم ان فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله. تمثال یعنی مرتبه عالی و علمی اش. اگر میفرمایند همه اینها میروند به زیارت امام حسین علیه السلام، این مرتبه عرشی امام حسین علیه السلام است. تا کربلا کشیده میشود، همچنان که کربلا هم خودش مراتب عرشی دارد. ما اینها را چون گسسته میبینیم برایمان سخت است. می گوییم کربلا اینجاست، عرش الهی آنجاست، اگر اینجا هستند آنجا نیستند. مشکل ما این است که این ها را مکان های در طول هم می بینیم. در حالی که اینها مراتب در طول هم هستند. مثلا یک جراح وقتی دارد جراحی می کند دستش نازله تمام نظام علمی تجردی است که او دارد با این که دست او مادی است. من هم می توانم دستم را مثل او تکان بدهم اما دست من نازله آن علم نیست. آن علم از جایش کنده نشد بیاید اینجا بلکه سرجایش هست. یا کلامی که می گوییم این کلام نازله علم ما است اما آن علم کنده نشد بیاید بیرون سرجایش محفوظ است. و مرتبط با هم هستند آن علم در این کلام ظهور پیدا کرد. قبل از ظهور و بعد از ظهور تغییری در آن علم ایجاد نشد اما ظهور هم صورت گرفت.در نظام باطن عالم و مراتب عالم همین مساله است.
در توحید صدوق روایات سماوات سبع را مراجعه بکنید روایات خوبی دارد.
قد ملئوا سرورا چون کانال تحقق فیض الهی شدند. کانال ظهور آن اراده الهی شدند.
و قد زید فی علمه: علمش ازدیاد پیدا کرد، همان علمی که در نظام علمی داشت ولی قرار شد با ارادة الرب به نظام عینی کشیده بشود. بشود کانال اراده الهی در تحقق این شیء در عالم خارج . که ارادة الرب فی مقادیر الامور تحبط الیکم و تصدر من بیوتکم. اول به شما نازل میشود. از خانه شما صادر میشود. همان شب های قدر و شب های جمعه. مقدرات بر وجود امام حی نازل میشود و در طول سال و هفته پخش میشود.
انبیاء دیگر هم بر این مطلع میشوند و ملئوا سرورا. چون ارادة الرب است. فقط کثرت اشیاء نیست. وجهه ارادة الرب را میبینند. کثرت که سرور برای نبی نمی آورد. ارادة الرب سرور می آورد. نحوه ای از ولایت تکوینی است منتها ولایت تکوینی گاهی به واسطه وجود حیّ ای است که اعمال می کند و گاهی به واسطه وجودی که از دنیا رفته است می یابد و از کانالش به دیگران می رسد. چون فقط بدن از دنیا رفته حقائق وجودی آن ها در نظام عالم کارا و تأثیر گذار است لذا توسل و ارتباط امکان پذیر است محبت به آن ها و تأثیر از آن ها امکان پذیر است . پیامبر در آسمان های مختلف با آن ها ملاقات و گفت و گو می کرد. چون مرده نبودند اگر می گوییم مرده به لحاظ حیات دنیا است. «لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا» این اموات نبودن فقط برای شهید نیست. همه در برزخ زنده اند. اما شهدا احیاء عند ربهم یرزقون. حیاتشان عند رب است. بقیه حیاتشان بنا به اعمالشان است. شهدا روزی عند الرب دارند.
همه کسانی که مردند حی هستند.
در روایات ما یعاین عند الموت و البرزخ، دیدید که اینها یا در حال تنعمند، یا در حال عذابند.
در روایت دوم داشتیم که
قُلْتُ زَادَكَ اللَّهُ وَ مَا ذَاكَ قَالَ إِذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ وَافَى رَسُولُ اللَّهِ ص الْعَرْشَ وَ وَافَى الْأَئِمَّةُ ع مَعَهُ وَ وَافَيْنَا مَعَهُمْ
در روایت قبلی تعبیر یعرج داشت این جا وافی دارد وقتی این ها را در کنار قرار بدهیم خیلی از روایات دیگر را در مباحث دیگر تفسیر می کند مثلا توفی یا عروج که در جاهای دیگر آمده است را تفسیر می کند. وقتی بین ابواب تناظر ایجاد بکنید مفسر همدیگر میشوند.
فَلَا تُرَدُّ أَرْوَاحُنَا إِلَى أَبْدَانِنَا إِلَّا بِعِلْمٍ مُسْتَفَادٍ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَأَنْفَدْنَا.
علمی که ازدیاد پیدا کرده است. مستفاد است یعنی جدید است. اگر این علم نبود ما تمام میشدیم. یعنی اگر یک جایی انقطاع ظهور عالم پیش بیاید، که از جانب ما تقدیر نشود . عالم تمام میشود. ما هم تمام میشدیم.
علم انسان که تمام نمیشود. آنی که آن نظام علمی میخواهد به ظهور و عین بیاید. اگر تقدیرات منقطع بشود یعنی خداوند اراده کرده قیامت محقق بشود. یعنی دیگر ظهوری بعد ظهوری محقق نمیشود. پس این ظهور است که پس از ظهور محقق میشود. حوادثی که میخواهد محقق بشود، از کانال وجود اینها اراده الرب محقق میشود. لذا این ها ازدیاد پیدا می کنند.
تا به حال وعاء علم بودند، از این به بعد وعاء تحقق و تعیّن و اراده الرب در ظهور می شوند.
با توجه به روایات قبلی ازدیاد در ناحیه تشریعیات نیست بلکه در ناحیهی حقائقی است که می خواهد محقق شود.
در پاسخ: در قیامت وقتی نفخ صور اول می شود. ظهور نیست بلکه قبض و جمع شدن است. همه تعینات برچیده میشود. در مرتبه اول. قبض میشود تعینات. دوباره ظهور در قیامت به نحو دیگری است. آنچه در اینجا باطن است میشود ظاهر و آنچه در اینجا ظاهر است میشود باطن.
در پاسخ: عرش مراتب دارد. عرش مقام سلطه و احاطه حکم است. خدای سبحان در مقام احاطه حکمش عرش است یعنی آن اراده رب. کرسی می شود مَلِک بودن عرش می شود فوق ملک یعنی نظام عرش مثل قانونگذاری و تقنین است، مقام کرسی اجرا است. وقتی به مقام عرش میرسند، بحث اینکه این تقدیرات میخواهد محقق بشود آنجا معلوم میشود. در شب های جمعه تحققش است. مثل مقام کرسی میماند. لکن عرش و کرسی دولایه یک حقیقت واحدند. در هر دو می شود گفت عرش ملاقات شده است چون آن جایی که عرش باشد کرسی هم هست. اما مقام کرسی اگر کسی باشد ممکن است عرش نباشد چون لایه پایین تر است.
هر جا عرش تنها بیاید شامل کرسی هم میشود. اما کرسی هر جا گفتند معلوم نیست شامل عرش هم بشود. چون کرسی خودش تعیّن دارد.
جایی که عرش هست کرسی و سماوات سبع هم هستند. این احاطه تار و پودی است هر جا بالایی باشد پایینی حتما هست. احاطه مثل لایه های پوست پیازی نست که آن باشد این نباشد.
بَابُ لَوْ لَا أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع يَزْدَادُونَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَهُمْ
انفدنا به معنای جاهل شدن و تمام شدن علم نیست. کسی که عالم شد به علم حضوری دیگری جهل معنا ندارد. لانفدنا یعنی فیضی که میخواست از نظام علمی به نظام عینی برسد، اگر اراده رب به این تعلق نگرفت همه چیز تمام میشود. از جمله حجت تمام میشود. چون ادامه حیات حجت در همین نظام دیده شده است.
اگر نظام عالم تقدیرش تمام شد، از جمله تقدیرات میشود حیات ظاهریه امام معصوم که آن هم تمام میشود.
این علم تمام میشود. با تمام شدن این علم عالم برچیده میشود. لذا دائم باید حجتی حی و حاضر و زنده باشد و دائم لازم است شب های جمعه و شب های قدر محقق باشد.
1– عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ كَانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.
– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مِثْلَهُ.
2– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ذَرِيحُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 255
3– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَوْ لَا أَنَّا نَزْدَادُ لَأَنْفَدْنَا قَالَ قُلْتُ تَزْدَادُونَ شَيْئاً لَا يَعْلَمُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ أَمَا إِنَّهُ إِذَا كَانَ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ عَلَى الْأَئِمَّةِ ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَيْنَا.
با روایاتی که قبلا گذشت روشن شد که از این سنخ نداریم . اما اگر میخواهد چیزی اضافه بشود، از کانال پیامبر و معصومین قبلی به ما میرسد. این ترتّب وجودی است.
این روایت شریف ناظر به این است که هر واقعه ای که میخواهد اتفاق بیافتد، پیامبر و حضرات معصومین توجه دارند به این واقعه. فقط امام حی ناظر نیست. از کانال وجود امام حیّ به ظهور می رسد اما تمام آنها در مراتب تنزل و تقدیر، این علم را دارند و همه ناظرند. لذا هر فعلی که ما انجام میدهیم حتما پیامبر اکرم قبل از فعل مطلع بوده است و بعد از فعل هم که روایات عرضه اعمال هست. صبح و شام یا هر دو شنبه و پنجشبنبه یا در هر هفته یا هر ماه، یا هر سال، یا آخر عمر عرضه میشود.
در پاسخ: ظهور مادی کمال است ولی این ها از جهت وجودی یک حقیقت واحده هستند از کانال هر کدامشان که چیزی ظهور پیدا کند از کانال همه شان است. ما این ها را متکثر می بینیم.
4– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ يَخْرُجُ شَيْءٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى يَبْدَأَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ بِوَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ لِكَيْلَا يَكُونَ آخِرُنَا أَعْلَمَ مِنْ أَوَّلِنَا.
ما علممان علم واحدی است.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 275” دیدگاه میگذارید;