بسم الله الرحمن الرحیم
7– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ حُجْرٍ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَتْ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ «6» فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ ع عِلْمَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ «7»
سلاح و … در ردیف علم می آید. رابطه بین اینها باید معلوم باشد.
ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا خَشِينَا أَنْ نُغْشَى «8» اسْتَوْدَعَهَا أُمَّ سَلَمَةَ
حضرت میدانست که اموال به غارت میرود و برگرداندنش به سختی صورت میگیرد.
ثُمَّ قَبَضَهَا بَعْدَ ذَلِكَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع قَالَ فَقُلْتُ نَعَمْ ثُمَّ صَارَ إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ انْتَهَى إِلَيْكَ وَ صَارَ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَيْكَ قَالَ نَعَمْ.
ام سلمه مقام خاصی داشته است؟
در پاسخ: جزء همسران خیلی ولایی پیامبر بوده است. حتی یکی از راویان حدیث کساء ام سلمه است. میگوید در خانه من بود.
وقتی میخواست داخل کسا بشود، حضرت فرمودند انت بخیر، ولی این مقام مقام خاصی است.
8– مُحَمَّدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ
______________________________
(1) «لقد حدّثني ابى» نقل هذه الحكاية لتأييد كونه مدفوعا عنه «حيث بنى بالثقفية» أي تزوج الامرأة التي كانت من قبيلة ثقيف و ادخلت عليه (آت)
(2) كان قد شق له أي للسلاح.
(3) أي زين له ظاهر الجدار بعد اخفاء السلاح فيه أو زين البيت للزفاف قال في القاموس النجد ما ينجد به البيت من فرش و بسط و وسائد و التنجيد التزيين. (آت)
(4) «فرأى حذوه» أي بحذاء السلاح أو الشق، ففزع لذلك مخافة أن يكون وصل إلى السيف شيء من المسامير فانكسر. (آت)
(5) قال لها أي للمرأة الثقفية فكشطه. كشف عن السيف، استشهد بذكر القصة على كونه مدفوعا عنه (فى).
(6) كأنّه سأله عن المكتوب في الصحيفة المستودعة فأجابه عليه السلام بانها كانت مشتملة على علم و كان معها اشياء أخر و هذه الصحيفة غير الكتاب الملفوف و الوصية الظاهرة اللذين استودعهما الحسين عليه السلام عند ابنته الكبرى فاطمة بكربلا. (فى)
(7) و ما هناك أي ما عند النبيّ من آثار الأنبياء و الأوصياء عليهم السلام و كتبهم. (آت)
(8) نغشى على صيغة المتكلم المجهول بمعنى نهلك أو نغلب أو نؤتى و الحاصل ان خشينا أن نستشهد في كربلا فيقع في أيدي الاعادى أو يؤخذ منا قهرا عند ضعفنا. و في بعض النسخ [تغشى] و قوله: «استودعها» أي الحسين عليه السلام عند ذهابه إلى العراق. (آت)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 236
قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ دُفِعَ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ صَحِيفَةٌ مَخْتُومَةٌ
سلاح رسول خدا هم در این بوده است. معلوم میشود جنس صحیفه ها مثل الان نبوده است. شاید در یک بقچه ای بوده، سلاح هم در او بوده است.
فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا قُبِضَ وَرِثَ عَلِيٌّ ع عِلْمَهُ وَ سِلَاحَهُ وَ مَا هُنَاكَ ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحَسَنِ ثُمَّ صَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع قَالَ قُلْتُ ثُمَّ صَارَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَ إِلَى ابْنِهِ ثُمَّ انْتَهَى إِلَيْكَ فَقَالَ نَعَمْ.
9– مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص الْوَفَاةُ دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ يَا عَمَّ مُحَمَّدٍ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ «1» فَرَدَّ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنِّي شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ قَلِيلُ الْمَالِ مَنْ يُطِيقُكَ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ «2»
من مال زیادی ندارم، پیر هم هستم. شما هم مثل باد که میوزد سخاوت داری. چطور باد میوزد و همه جا را تحت تاثیر خودش میگیرد. چطور من میتوانم وعده های شما و دین شما را ادا بکنم.
قَالَ فَأَطْرَقَ ص هُنَيْئَةً
پیامبر سرش را پایین انداخت مدتی.
ثُمَّ قَالَ يَا عَبَّاسُ أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي شَيْخٌ كَثِيرُ الْعِيَالِ قَلِيلُ الْمَالِ وَ أَنْتَ تُبَارِي الرِّيحَ قَالَ أَمَا إِنِّي سَأُعْطِيهَا مَنْ يَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ يَا أَخَا مُحَمَّدٍ أَ تُنْجِزُ عِدَاتِ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِي دَيْنَهُ وَ تَقْبِضُ تُرَاثَهُ
به امیر المومنین که میرسند اول میفرمایند دین را ادا میکنی، بعد میفرماید تراث را میگیری. اول ادا آمده است اینجا. تفاوت نگاه ها را نشان می دهد.
فَقَالَ نَعَمْ «3» بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي ذَاكَ عَلَيَّ وَ لِي
حضرت امیر عرض کردند «ذلک علیّ» یعنی همه وعده های شما بر گردن من باشد. «و لی» یعنی و ارث شما هم برای من.
-وجهش چیست که به عباس هم گفتند؟
اتمام حجت است. که بگوید اظهار هم شد کسی نمیتوانست تحمل بکند حتی همین نظام ظاهری اش را. چه برسد به نظام باطنی اش را. دو بار هم تکرار کرد که تاکید شود. عباس بزرگ بنی هاشم بوده و جزو مشایخ بوده و همه او را میشناختند. به امیر المومنین که میگوید وزانت پیدا میکند چون همه می گویند که عباس که چنین و چنان است ابا کرد ولی علی قبول کرد.
در پاسخ: ممکن است عده ای میخواستند همین کار را بکنند و این ممکن است از باب دفع شبهه باشد. هرچند آن دوره شاید جلوه ای نداشته اما به عنوان شیخ مشایخ ممکن بوده است که عده ای به عباس رجوع بکنند.
عباس و ابوسفیان بعد از بیعت مردم با ابوبکر، می آیند میگویند شما قیام کنید همه عده و عده ما درخدمت شما هستند. بعد معلوم میشود که دو طایفه ای که بعدا سر کار می آیند بنی امیه و بنی العباس فرزندان همین ها بودند. حرفشان این بود که چرا خلافت بیافتد دست ضعیف ترین تیره قریش. از این باب خیلی ناراحت بودند. و عصبیتشان را تحریک کرده بود. دو جریان مخالف اهل بیت در طول تاریخ شدند.
قَالَ
این قال عباس است یا امیر المومنین؟ این قال علی القاعده باید برای امیر المومنین باشد. چون جمله قبل مربوط به ایشان است.
فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ حَتَّى نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ فَقَالَ تَخَتَّمْ بِهَذَا فِي حَيَاتِي
تا من زنده ام در دستت بکن که شک و شبهه ایجاد نشود که این اصلا برای پیغمبر بود یا نبود.
قَالَ
این قال شاید عباس باشد. البته با توجه به نسخه بدل که فی اصبعه دارد.
فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِينَ وَضَعْتُهُ فِي إِصْبَعِي فَتَمَنَّيْتُ مِنْ جَمِيعِ مَا تَرَكَ الْخَاتَمَ «4» ثُمَّ صَاحَ يَا بِلَالُ عَلَيَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّايَةِ
هر کدام اینها « مغفرـ درع ـ رایت » یک ویژگی مخصوص دارد. رایت بحث شد که رایت مغلبه است. سه بار بر افراشته شد.یک بار در جنگ بدر. یکبار در جنگ جمل توسط حضرت امیرالمومنین. یکبار هم زمان امام زمان علیه السلام برافراشته میشود. روایات دارد.
معلوم میشود خودش یک آثاری دارد. فقط یک پرچم عادی نیست. در روایات دارد که عمودش از عرش است، پارچه اش از … مشخصات رایت را که بیان میکرد نشان میداد که یک رایت عادی نیست. خیلی بخواهیم ساده اش بکنیم مثل حجر الاسود است. چطور اختصاص دارد به بهشتی بودن، یا نظیر اینها که در باب بعدی تشبیه میکند سلاح را به تابوتی که برای بنی اسرائیل است که آن هم همین سنخ بوده است. یا حجری که مربوط به موسی کلیم بوده است. یا عصای موسی. اینها اختصاصاتی دارند که از جنت بوده است.
در مورد درع داشتیم که حضرات معصومین میپوشیدند و میدیدند اندازه شان نیست. یعنی یک علامت بوده است نه اینکه فقط یک ذره باشد. به تن کسی اندازه می آید که او قیام کننده ماست. فقط مسئله ظاهری مادی نبوده است. هرچند ظاهری مادی هم همراهش بوده است مثل حجر الاسود که در عین حال که یک مساله ظاهری است اما منحصر به ظاهر نیست.
وَ الْقَمِيصِ
دارد که پیراهنی بود که گاهی در جنگ احد بر تن پیامبر بود که حضرت زخمی شدند. و یک جای دیگری هم بود که بعدا ذکر میشود.
وَ ذِي الْفَقَارِ
شمشیری بود که در جنگ احد هم دست امیر المومنین دادند وقتی شمشیر حضرت شکست.
وَ السَّحَابِ
اسم عمامه پیامبر بوده. پیامبر همه وسایلش اسم داشته است و این جالب است. در آن زمان مرکب ها اسم داشتند اما پیراهن ها، عصاها، و …همه اسم داشته است. این اسم گذاری یک نظمی و رابطه ای را ایجاد می کرد.
وَ الْبُرْدِ
یک لباس خاص است که معروف است که لباس رویی که میپوشیدند.
وَ الْأَبْرَقَةِ
کمربند. کمربند بهشتی است.
وَ الْقَضِيبِ «5»
عصا.
قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُهَا غَيْرَ سَاعَتِي تِلْكَ يَعْنِي الْأَبْرَقَةَ
چیزی که سیاه و سفید باشد، جلوه گری میکند، با دو نوار سیاه و سفید بافته شده باشد. با اینکه امیر المومنین همه جا با پیامبر محشور بوده است، میفرمایند ندیده بودیم. معلوم می شود که این کمربند استفاده نشده بوده است.
فَجِيءَ بِشِقَّةٍ كَادَتْ تَخْطَفُ الْأَبْصَارَ
کمربند های آن موقع مثل الان چرمی نبوده است. تکه پارچه ای بود که به کمر میبستند. این پارچه دو رنگ بود. رنگش چشم را میربود. توجه را به خودش جلب میکرده است.
فَإِذَا هِيَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّةِ
از کمربندهای بهشتی بوده است.
فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ جَبْرَئِيلَ
______________________________
(1) لعل القاء هذا القول على عمه أولا ثمّ تكريره صلّى اللّه عليه و آله ذلك انما هو لاتمام الحجة عليه و ليظهر للناس أنّه ليس مثل ابن عمه في أهلية الوصية. (فى)
(2) أي تسابقه، كنى به عن علو همته صلّى اللّه عليه و آله. (فى)
(3) في تقديم ذكر أخذ الترات على قضاء الدين و إنجاز العدات في مخاطبة العباس و بالعكس في مخاطبة أمير المؤمنين «ع» لطف لا يخفى. (فى)
(4) في الكلام التفات في حكاية حال فتمنيت من جميع ما ترك الخاتم كأنّه أراد بذلك أنّه قلت في نفسى: لو لم يكن فيما ترك غير هذا الخاتم لكفانى به شرفا و فخرا و عزا و يمنا و بركة (فى)
(5) السحاب هو اسم عمامته، و ابرقة كأنها ثوب مستطيل يصلح لان يشد بها الوسط و هي الشقة بالكسر و الضم كما فسر بها و في الكلام تقديم و تأخير و التقدير فجيىء بشقة فو اللّه ما رأيتها. (فى)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 237
أَتَانِي بِهَا وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ اجْعَلْهَا فِي حَلْقَةِ الدِّرْعِ وَ اسْتَذْفِرْ بِهَا مَكَانَ الْمِنْطَقَةِ «1»
این را در حلقه های زره قرار بده و به جای کمربند این را ببند.
در عین اینکه اینها ظاهری است، ولی نسبت داشته است. تحفه های الهی بوده. فقط هم برای دلخوشی نبوده است. کار ازشان می آمده است. بعضی شان ذکر شده است، بعضی هایشان ذکر نشده است.
ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَيْ نِعَالٍ عَرَبِيَّيْنِ جَمِيعاً
دو جفت کفش داشتند.
أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ
وصله دار
وَ الْآخَرُ غَيْرُ مَخْصُوفٍ «2» وَ الْقَمِيصَيْنِ الْقَمِيصِ الَّذِي أُسْرِيَ بِهِ فِيهِ
همان پیراهنی که به معراج رفت
وَ الْقَمِيصِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ يَوْمَ أُحُدٍ
معلوم میشود این پیراهن ها را پیامبر کنار نگذاشته بودند. جنگ احد سال سوم هجری است. هشت سال این پیراهن ها را میپوشیده اند. ولی معروف بوده که این پیراهن کجا و چه بوده است. بودنش در آن جنگ برای دیگران یک خاطره ای بوده است. چه وقایعی پیش آمد. یک علامتی شده بود. هر موقع مردم می دیدند می گفتند که این همان پیراهن است. خود اینها آثار دارد چرا پیامبر این پیراهن را به عنوان یکی از هدایا قرار می دهند باید نسبتش را پیدا کرد. در آن جنگ احد که همه پیامبر را رها کردند. ولی امیر المومنین باقی ماند. بعد او شد وصی.
یا جریان معراج که پیامبر خواست جریان را بگوید، امیر المومنین فرمودند که من بگویم یا شما بگویید؟ که پیامبر فرمودند «انک تسمع ما اسمع و تری ما اری و لکن لست بنبی». البته در جای دیگر هم این را فرمودند. همچنین در معراج هم با پیامبر با زبان امیر المومنین صحبت شد.
وَ الْقَلَانِسِ الثَّلَاثِ
عمامه های سه گانه.
قَلَنْسُوَةِ السَّفَرِ وَ قَلَنْسُوَةِ الْعِيدَيْنِ وَ الْجُمَعِ وَ قَلَنْسُوَةٍ كَانَ يَلْبَسُهَا وَ يَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا بِلَالُ عَلَيَّ بِالْبَغْلَتَيْنِ الشَّهْبَاءِ وَ الدُّلْدُلِ
اسم دوتا از استرهای پیامبر بوده است.
وَ النَّاقَتَيْنِ الْعَضْبَاءِ وَ الْقَصْوَاءِ «3»
بر اساس گوششان که علامت گذاری میکردند و مقداری که می بریدند نام گذاری می کردند. البته برای پیامبر گوش این حیوان ها بریده نشده بود، اما بر اساس کوتاهی و بلندی شان اسم داشتند.
وَ الْفَرَسَيْنِ الْجَنَاحِ كَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَبْعَثُ الرَّجُلَ فِي حَاجَتِهِ فَيَرْكَبُهُ فَيَرْكُضُهُ فِي حَاجَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص
جناح اسب تندرو بوده است.
وَ حَيْزُومٍ «4» وَ هُوَ الَّذِي كَانَ يَقُولُ أَقْدِمْ حَيْزُومُ «5»
این اسب هم یک شان ارتباطی ویژه دارد. حضرت صدا میزدند می آمد.
وَ الْحِمَارِ عُفَيْرٍ
عفیر یعنی رنگش رنگ خاک بوده است. در انتها دارد که جد این به مرکب حضرت نوح میرسد و نوح دعا کرده بوده است برایش. روایت مرسلی آن را نقل میکند.
دارد که وقتی پیامبر از دنیا رفت، این حمار بندی که بهش بسته بودند پاره کرد و رفت در چاهی انداخت خودش را.
فَقَالَ اقْبِضْهَا فِي حَيَاتِي فَذَكَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ أَوَّلَ شَيْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّيَ عُفَيْرٌ سَاعَةَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَطَعَ خِطَامَهُ ثُمَّ مَرَّ يَرْكُضُ حَتَّى أَتَى بِئْرَ بَنِي خَطْمَةَ بِقُبَا «6» فَرَمَى بِنَفْسِهِ فِيهَا فَكَانَتْ قَبْرَهُ: وَ: رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ إِنَّ ذَلِكَ الْحِمَارَ كَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ فَمَسَحَ عَلَى كَفَلِهِ ثُمَّ قَالَ يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هَذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمُهُمْ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذَلِكَ الْحِمَارَ.
-همه حیوانات از نسل همان ها هستند که در کشتی بودند دیگر.
از بعضی موجودات چند زوج بردند. از بعضی حیوانات که هم اهلی داشتند هم وحشی ، هم اهلی شان را برد و هم از وحشی شان که نسل از هر دو محفوظ بماند.
______________________________
(1) الاستدفار: شد الوسط بالمنطقة و نحوها (فى)
(2) خصف النعل خصفا كضرب خرزها و هو في النعل كالرقع في الثوب
(3) العضباء بالعين المهملة و الضاد المعجمة: الناقة المشقوقة الاذن و القصواء بالقاف و الصاد المهملة المقطوع طرف اذنها. (فى)
(4) حيزوم اسم فرس جبرئيل «ع» أو فرس النبيّ صلّى اللّه عليه و آله.
(5) كأنّه كان يخاطبه فيجيبه و قال ابن الأثير في نهايته في حديث بدر: «أقدم حيزوم» و هو الامر بالاقدام و هو التقدّم في الحرب و الاقدام الشجاعة و قد تكسر همزة اقدم و يكون أمرا بالتقدم لا غير و الصحيح الفتح من أقدم.
(6) بنو خطمة بفتح الخاء المعجمة و سكون الطاء حى من الأنصار. و قبا بضم القاف مقصورا و ممدودا قرية بالمدينة. (آت)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 238
بَابُ أَنَّ مَثَلَ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ
این روایات هم کُدش همان کُد روایات دسته قبل است. ولی تطابق دادند سلاح را با تابوت. تابوت هرجا فرود می آمد در بنی اسرائیل، نبوت در آنجا بود. چنانچه سلاح در نسل پیامبر هرجا بود او وصی بود.
معلوم میشود یک نظام باطنی دارد علاوه بر نظام ظاهری.
1– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ سَعِيدٍ السَّمَّانِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ أَيُّ أَهْلِ بَيْتٍ وُجِدَ التَّابُوتُ عَلَى بَابِهِمْ أُوتُوا النُّبُوَّةَ فَمَنْ صَارَ إِلَيْهِ السِّلَاحُ مِنَّا أُوتِيَ الْإِمَامَةَ «1».
اینها سنت الهی است که مردم باید در نظام ظاهری هم یک چیزهایی ببینند. این مربوط به امام نیست. مربوط به مردم است که ببینند. مردم در حد محسوسند. خیلی به نگاه های عمیق و بیان های عالی کارشان راه نمی افتد. اینها را محسوس قرار دادند.
نگویید الان برای چی نیست؟ خدای سبحان اینقدر آیت آورده و رشد داده .
دارد که چطور معجزات انبیاء با معجزات پیامبر متفاوت بود چون مراتب مردم متفاوت بود هرچقدر اوج میگیرد به سمت معقول بودن بیشتر میرود و از محسوس بودن بیشتر خارج می شود.
2– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السُّكَيْنِ عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكُ فَأَيْنَمَا دَارَ السِّلَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ.
بحث ملک و نبوت در بنی اسرائیل دو جهت بوده است. ظاهرش این است که تابوت گاهی برای ملک می آمد، چنانچه برای طالوت آمد. طالوت فرمانده بود نبی نبود. بنی اسرائیل از نسل لاوی درشان نبوت شکل میگرفت. از نسل یوسف ازشان ملک شکل میگرفت.
ملک با سلاح سازگارتر است. امامتی که فقط امامت باطنی نیست. امامت یعنی کسی که علاوه بر نظام باطنی میخواهد حکم داشته باشد. امام باشد و حرکت بدهد.
تلفیقش هم مانع ندارد.
3– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَيْثُمَا دَارَ التَّابُوتُ أُوتُوا النُّبُوَّةَ «2» وَ حَيْثُمَا دَارَ السِّلَاحُ فِينَا فَثَمَّ الْأَمْرُ
امر یعنی همان اولوالامر بودن.
قُلْتُ فَيَكُونُ السِّلَاحُ مُزَائِلًا لِلْعِلْمِ قَالَ لَا.
میشود بین سلاح و علم که همان علم میراث نبوت است جدایی بیافتد، این سوال منشاش این بود که جالوت مدتی این تابوت را از بنی اسرائیل گرفت و پیش خودش بود. اما آن دورانی که پیش آنها بود نه تنها ملکی نیاورد، بلکه سختی ها و مشقاتی هم برایشان آورد. چون بین تابوت و بنی اسرائیل که قدردان نبودند، رها کرده بودند تابت را در کوچه ها، جالوت هم فرستاد عده ای را آوردند و تابوت را دزدیدند. و بعدا زمان طالوت دوباره آمد.
در قرآن هم دارد که (تحمله الملائکة. نشان میدهد علاوه بر سنخ ظاهری، ولی نظام، یک نظام باطنی است که ملائکه آن را حمل میکردند.
این سلاح از علم جدا نمیشود. فقط دوران جدا شدنش همان دورانی بود که امام حسین امانت پیش ام سلمه گذاشته بود.
4– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّمَا مَثَلُ السِّلَاحِ فِينَا كَمَثَلِ التَّابُوتِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَيْنَمَا دَارَ التَّابُوتُ دَارَ الْمُلْكُ وَ أَيْنَمَا دَارَ السِّلَاحُ فِينَا دَارَ الْعِلْمُ.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 262” دیدگاه میگذارید;