سلام علیکم و رحمتالله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصلاةُ وَسَلامُ علی مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِين. أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنِ الدَّائِمَ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّین.
در محضر روایت چهارم باب صد و نهم هستیم. در این باب که مطابق باب ۱۲۹ [که] باب صلة الامام بود، در اینجا هم باب [درباره] فیء و انفال و تفسیر خمس و حدود آن بود.
مقدمه: درهمتنیدگی نظام اقتصادی، اعتقادی و سیاسی اسلام
نکته اساسی که باید ابتدا به عنوان یک نکته کلان به آن توجه بکنیم، این است که خدای سبحان ترسیم حاکمیت الهی را از منظر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی با هم دیده است؛ یعنی بحث اقتصاد را در آن نظام مالیاتی و نظام خمس و انفال و زکات و صدقات واجبه و غیر واجبه به گونهای دیده است که نه فقط جریان اقتصادی جامعه اسلامی اصلاح بشود و در طریق صحیح قرار بگیرد، بلکه قوام حاکمیت هم با این شکل بگیرد و بلکه آن، به اصطلاح، نظام سیاسی اساساً بر این شکل گرفته است. یعنی نظام سیاسی، حاکمیتی و اقتصادی آنچنان با هم عجینند که اینها جنبههای مختلفی نیستند؛ [بلکه] اعتقاد در اقتصاد دخیل شده و دارد تجلی میکند و در اعتقاد، آن سیاست و حاکمیت دخیل شده و دارد تجلی میکند. یعنی اینها جنبههای جدایی از هم نیستند.
اولاً [این]، ثانیاً به گونهای تعبیه شده که حتی اگر حاکمیتی به هر دلیلی و مانعی شکل نگرفت، این نگاه اقتصادی و جریان اقتصاد، فقط موکول به تشکیل حاکمیت نباشد؛ بلکه بدون حاکمیت هم امکان آن [باشد که حتی با] بست ید ولی تا مقداری که ممکن است، به صورت تشکیکی حاصل بشود. این خودش خیلی جالب است که امر بین صفر و یک نیست که یا ولا به حاکمیت هست و بسط ید هست و اینها هم هست، یا حاکمیت و بسط ید نیست و این [هم] نیست. نه، اینجوری نیست. میشود بسط ید کامل در کار نباشد. به مقداری که بسط [ید] محقق است و امکانپذیر است، این نظام جمعآوری زکوات و خمس و اینها شکل بگیرد. یعنی هر مقداری [که] امکانپذیر شد، وجوبش ساقط نمیشود و از گردن مؤمنان ساقط نشده است. [و] قبول امام را هم ساقط نمیکند. اینها را دقت بکنید. مهم است که نظام اقتصادی حاکمیت به گونهای با اعتقاد درآمیخته است که هر مرتبهایش قابل تحقق باشد، مطلوب است. اینجوری نیست که بگوییم که اگر حاکمیت مطلقه نبود، پس اینها هم ساقط است. این یک نکته.
فلسفه اعتقادی خمس و اکرام سادات
یک نکته این است که در نظام اقتصادی، اقتصاد را جوری قرار داده که اعتقاد در آن خیلی اشباع و اشراب شده است. مثلاً شما ببینید در جریان خمس، آن سه سهمی که از شش سهم مربوط به امام میشود و سه سهم دیگر از آن شش سهمی که یک پنجم [را تشکیل میدهد]، ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبىٰ﴾ (سوره شریفه الأنفال، ۸:۴۱) این سهم است [و] بعد دنبال آن به اصطلاح، یتامی و مساکین و [ابن السبیل از] ذیالقربی که به اصطلاح به عنوان سادات تلقی بشوند [که] این هم سه سهم دیگری است که برای این قرار داده میشود. این سه سهم در کنار آن سه سهم، جوری قرار داده شده [که میگویند] نصفش سهم امام است، نصفش هم سهم سادات است. آنوقت سهم سادات را از سهم فقرای دیگر جدا کرد تا [هزینه] فقرای دیگر با زکات و صدقات در حقیقت صرف بشود. اما خمس که برای سادات است، با خمس این به اصطلاح جبران آن نقص صورت بگیرد.
یعنی یک نحوه اشباع نگاه اعتقادی [وجود دارد] که انسان در این رابطه احساسش این است که وقتی دارد این خمس را میدهد، ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبىٰ وَ الْیَتامىٰ وَ الْمَساکینِ﴾ (سوره شریفه الأنفال، ۸:۴۱) دارد این خمس را میدهد، آن هم یتامی و مساکینی که از سادات هستند. درست است که این قُرب به رسول خدا و به خدای سبحان و رسولش که ﴿لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى﴾ (سوره شریفه الشوری، ۴۲:۲۳) [را میطلبد]، اظهار مودت را دارد اینجوری آشکار میکند. لذا اگر آن دادن خمس یا زکات وقتی شوقی میشود، در راستای اعتقاد میشود، جوری اثر میگذارد و اگر در راستای یک تکلیف فقط باشد، جوری دیگر اثر خواهد گذاشت. لذا آنجایی که محبت در تکلیف اشباع میشود، آنجا سرعت سیر در کمال ایجاد میشود. به همین جهت آمده در جریان خمس جوری قرار داده که انسان از خدا در حقیقت آغاز میکند: ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبىٰ وَ الْیَتامىٰ وَ الْمَساکینِ﴾ [که] یک سیر اعتقادی را در مسئله میبیند؛ چون برای خدا قرار داده، برای رسول و ذیالقربی هم قبحی ندارد، چون آن چیزی که به خدا میرسد درست است و خدا ذیحق است در او به نحو تشریع، و الا خدا که در نظام تکوین مالک کل است، در نظام تشریع هم مالک کل است، اما اجازه داده در مصرف و یک پنجم را قرار داده برای اینکه از این مالی که در چند جهت هست، حالا غنائم است و ارباح مکاسب است و آن چند [مورد مثل] معادن است و آن چیزهایی که قرار داده، این در مسیر قرب خودش با محبت به آن به اصطلاح ولی الهی پرداخت بشود. ولی الهی هم که مصرف شخصیاش، مصرف عَلاء نیست؛ امیرمؤمنانی است که نان جویش هم آنجا به اصطلاح مهر و موم بود [که] کسی به او آبی، روغنی اضافه نکند؛ که ولی الهی در کمال عدالت است، در کمال انقطاع از دنیاست [و] قدرت تصرف برایش قرار داده شده با این نگاه که برای سهم امام است نصف این به اصطلاح یک پنجم، و نصفش هم برای سادات است.
سادات؛ حلقههای میانی ارتباط با امام
یک تشکیلات چیده، یک نظام [چیده]. اگر میگفت همه خمس و زکات و همه اینها برای عموم فقراست، آن یک نحوه بود. وقتی میفرماید که این نوع مصرف متفاوت میشود برای سادات و برای امام، نوعی از به اصطلاح وجه را قرار میدهد و برای فقرای دیگر و ابن سبیل و خرجهای خوب خیر دیگر، نوع دیگری از پول را قرار میدهد. این هر کدامش چیست؟ از تویش اعتقاد تجلی یافته درمیآید، نه فقط یک نگاه ساده ظاهری باشد.
در جامعهای که اکرام سادات به عنوان یک وظیفه دیده بشود، سادات هم در این رابطه [وظایفی دارند]. سادات هم حلقههای میانی بین امام و مردم میشوند. یعنی سادات در اینجا اینجور نیست که عادی دیگر عبور کنند. وقتی چنین اکرامی برایشان قرار داده میشود، وظیفهای ایجاب میشود که او به جهت ارتباط با پیغمبر و هاشمی بودن، اکرام ویژه میشود. اثر این اکرام ویژه این است که باید حلقههای هاشمیون در جامعه پررنگ باشد، دیده شود و اینها مؤثر باشند. اگر این را به عنوان یک حلقه تأثیرگذار اعتقادی دیدیم، آن موقع این صرف مال فقط یک بحث نژادی نیست، بلکه یک بحث فرهنگی خاص است که یک تدبیر ویژهایست که خدای سبحان [مقدر کرده] به خود با این اکرام خاصی که اینها و انتصابشان شکل میگیرد. درست است؟ اینها تأثیرگذاریشان در جامعه را بیشتر پیدا کنند که مردم به دنبال فرزندان رسول خدا در هر جایی باشند، ببینند آنها را، دیده بشوند آنها، و این دیده شدن باعث میشود که تأثیرگذاری حضور پیغمبر در جامعه شدیدتر باشد، محسوستر باشد. یعنی فرزندان پیغمبر، ظهور پیغمبر، ظهور در حقیقت محسوس شدن حضرت را به دنبال دارند و این رابطه حُبّی را قویتر میکند که انسان با شیء محسوس مرتبط باشد با آن در هر حال و لحظهای امکان ارتباط داشته باشد. آنوقت از این طریق، این محبت به پیغمبر شدت پیدا میکند، نسبت به اهل بیت شدت پیدا میکند. چون یک موقع هست ما نمیبینیم و نمیدانیم، [اما] ته دلمان میخواهد محبتی بکنیم، درست است؟ اما یک موقع به ما میگویند این فرزندان آنها که در جامعه هستند، محبت و اکرام و خدمت به آنها، محبت و اکرام و خدمت به رسول خداست. بله، ممکن است در بین اینها هم کسی نامناسب باشد از جهت شخصیت، اما تحمل تا آنجایی که حقالناسی نباشد، تا آنجایی که ضرر و زیانی به غیر نباشد، تحمل این هم خودش یک اظهار محبت است به پیغمبر. اینکه انسان در اینجا هم این نوع تحمل و شرح صدر را پیدا میکند، این غیر از آن است که یک جماعتی خودشان را بر دوش دیگران قرار بدهند. نه، این اظهار محبت از جامعه است که آنها را تابلوی دیدن پیغمبر و امامشان میبینند. لذا حضور امام در جامعه با دیدن سادات اعیان میشود و محبت و با خدمت به سادات، محبت و خدمت به امام دیده میشود. این یک تکلیف شوقی ایجاد میکند، یک حال اشتیاق و محبت ایجاد میکند.
مسئولیت و ثواب و عقاب مضاعف سادات
البته در جانب مقابلش هم سادات هم باید در این نگاه، آن حال خضوع و آن حال کمالی را که مردم توقع دارند از یک کسی که منتسب به امام است، رعایت کنند. یعنی دو طرف دارد دیگر. پس اگر از این طرف دستور به اکرام و محبت شده، از آن طرف هم به رعایت و [اینکه] حواسشان جمع باشد و رابطهشان رابطهای باشد [که] مردم امام را در وجود اینها متجلی میبینند، دستور داده شده است. چون نعوذ بالله اگر یک موقعی گناهی از جانب آنها صورت بگیرد به طوری که مردم نسبت به پیغمبر و امام از طریق این گناه بدبین بشوند، این اثر مضاعف در خطا در وجود آنها نوشته میشود؛ همچنان که اگر عمل صالحی را انجام بدهند و مردم وقتی آنها را میبینند شوق به دین پیدا بکنند، [ثواب] مضاعف نوشته میشود. یعنی دو طرفش مضاعف است و این عین عدالت است. پس این گسترده کردن این جریان، که جریان سادات را، این توسعهاش را دیدن و برایشان در نگاه اقتصادی احکام ویژهای را قرار دادن که حتی مثلاً میفرمایند که این از طریق پدر هم این نسبت گسترش پیدا میکند. یعنی اگر شما میخواهید سادات را ببینید، آن متکفل خرج باشد، پدری است که در این جایگاه است. اما اگر مادری به غیر سادات ازدواج کرد، از جهت حکم شرعی نمیتوانیم به فرزندان مادر سیدی که همسر [غیر سید دارد، خمس بدهیم]. حالا اینها البته بحث فقهی دارد دیگر، ما اینجا میخواهیم آن سازمان کلی مسئله را که چیده شده بیان بکنیم که این سازمان کلی را باید رویش کار کنیم، باید رویش فکر کنیم که این یک تدبیر الهی است، فقط یک مسئله عادیِ کمک کردن و رسیدگی اقتصادی نیست، بلکه یک اعتقاد گسترده شده است که امام در جامعه دیده بشود و این گستردگی امام هم باعث میشود آن سادات جهت در حقیقت اصلاح و صلاحشان را قویتر قرار بدهند با این نسبتی که دارند، هم مردم یک توجه خاصی پیدا کنند. پس این دستگاه اعتقادی است که در جریان احکام هم گسترده شده. توانستم عرایضم را بیان بکنم که تثبیت بشود که این فقط یک بحث خلاصه نژادی نیست، بلکه یک بحث اعتقادی است.
مثل یهود هم ما نمیخواهیم بگیم اینها ویژه هستند هر کاری هم بکنند، اینها عقابی ندارند. ما این حرفها را نمیزنیم. میگوییم اگر کسانی که در این دسته هستند، خدای نکرده مبتلا به معصیتی بشوند، مردم اینها را به عنوان سادات بشناسند و اینها مبتلا به معصیتی بشوند، عقابشان مضاعف است؛ همچنان که ثوابشان مضاعف است. اگر مردم از طریق اینها هدایتگری [ببینند]، یعنی یک علمی شدند مثل زنان پیغمبر که در قرآن به آنها میفرماید شما باید مراعات مضاعف بکنید تا مردم وقتی شما را میبینند، آن نسبت را میبینند و این نسبت مراعات مضاعف میخواهد؛ هم در عمل صالح مضاعف است، هم در عمل ناصالح مضاعف است و این عدالت است و این تبعیض نژادی نیست که یهود بگویند که ما در حقیقت چند روزی اگر هم بد باشیم، چند روزی عقاب میشویم چون ما نازپرورده هستیم، ما در حقیقت مورد عنایت ویژه هستیم. آن آیه شریفه میفرماید که نه، آن ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ﴾ (سوره شریفه الجمعه، ۶۲:۶) اگر شما میگویید که، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ (سوره شریفه الجمعه، ۶۲:۶)، اگر شما میگویید که یهودیها، اگر شما میگویید ما برگزیده هستیم پیش خدا و عذابی برایمان نیست، ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾، اگر راست میگویید تمنی موت بکنید. ﴿وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ﴾ (سوره شریفه الجمعه، ۶۲:۷) در حالی که شما به اینجا چسبیدید، به طوری که اینها از مشرک [حریصترند]. بله، ﴿إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ. وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدیهِمْ﴾ چون خودتان میدانید چه کردید و میدانید که خدا با شما چه خواهد کرد. لذا این پز دادن نیست، بلکه این یک تشکیلات چیدن است، یک مهندسی ارتباط اعتقادی است. یعنی ارتباط را مهندسیاش را جوری بکنند، چینش را [جوری انجام دهند] که اعتقاد متجلی باشد. از این منظر اگر در این رابطه نگاه بشود، آن موقع باید بنشینیم فکر بکنیم. برای این بشود واقعاً در نظام ارتباط مردم با سادات که از طریق اینها محسوس شدن امام و تشکیلات، تأثیرگذار است، راهکار پیدا کنیم، برنامه بریزیم که این برنامهریزی آنوقت میتواند جامعه را از سطوح به اعتقاد بکشاند، نه فقط در دلایل معقول و با فرار کردن از قانون.
مگر زنان پیغمبر اینجوری نیستند؟ مگر زنان پیغمبر اینجوری نیستند؟ خودشان هستند اما در این حال نسبت دارند به پیغمبر. خدا عذابشان را و جزای خیرشان را مضاعف قرار داده. چرا؟ چون نگاه مردم به اینها اینجوری است و این نگاه را خدا رد نکرده. گفته وقتی انتساب پیدا شد، خود این انتساب توجه مردم را جلب میکند و اثر میگذارد. میتواند مردم [را به این فکر بیندازد که] بگوید اینها هم فرزندان [پیامبر هستند]. خلاصه، ما نمیخواهیم بگیم پدر محکوم است. پدر را نمیخواهیم به جرم فرزند محکوم کنیم. کسی نمیخواهد بگه پدر به جرم فرزند محکوم است. اما فرزندی که انتساب به پدر مثلاً متشخصی دارد، اگر این فرزند کار بد بکند، دو برابر عذاب مضاعف میشود. کار خوب بکند، دو برابر به اصطلاح ثواب میبرد. چرا؟ چون مردم این انتساب را که دارند میبینند، از این نمیخواهند پدر را تخطئه بکنند، اما در نظرشان یک دفعه حرفهای پدر هم دچار مشکل میشود. و لذا هدایتگری [با] دیدن صحنه اطرافیان امام [محقق میشود]. اطرافیان امام، صحنه اطراف [ایشان هستند]. درست است که آن کسانی که اطراف امام هستند، باید مراقبهشان بیشتر باشد. لذا از خدم و حشمی که حضرات داشتند، خیلی از اوقات کسی اگر یک خطایی ازش صادر میشد، از خدم و حشم، به سرعت اینها را طرد میکردند که اطراف اینها نباشند؛ نه از دین طرد بشوند، ولی از اطراف [ایشان دور شوند] که مردم دارند نگاه میکنند با ارتباط به اینها، تا بدانند که [امام نسبت به خطا بیتفاوت نیست]. یا تذکر جدی میگرفتند اگر که مثلاً در حد طرد نبود، خفیف بود، کسی خبر نداشت، تذکر جدی میگرفتند و یا اینکه در حقیقت طرد میشدند.
خب حالا این چینش را روش باید فکر کرد که این مدل، مدل نظام اعتقادی است که برای رشد و هدایت چیده شده. چجوری ازش استفاده بکنیم در حالی که الان ممکن است یک استفادههایی خودبهخود شده باشد در طول تاریخ [مثل] محبت به سادات و فرزندان به اصطلاح اهل بیت علیهم السلام و هاشمیون، اما در عین حال این یک مدل کار است، باید رویش فکر کرد، برایش در حقیقت طراحی کرد و این هم البته بهتر از همه، خود هاشمیون و سادات هستند که باید روی این کار بکنند. [حضار: …] بله، بله، بله. [حضار: …] بله. [حضار: …] بله.
جایگاه ویژه نزدیکان انبیاء در دعوت
ببینید، در بحث تشکیلات الهی ما یک مرتبه دعوت عمومی داریم که خب معلومه ربّیون و حواریون و محسنین و نمیدانم همه اینها که میآیند، تابعین و مَعَه و همه اینها جایگاه خودشان را دارند، اینها را مانع نشدیم. اما یک ویژگی هست که اگر سادات از ربّیون باشند، آیا [اجرشان] مضاعف هست یا نیست؟ میگوید بله. یعنی اگر اطرافیان، نزدیکان امام، داخل در این ربّیون بشوند، چنانچه نوح نبی وقتی که فرزندش کناره گرفت، به معزل رفت، درست است؟ ندا داد به او که ﴿یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا﴾ (سوره شریفه هود، ۱۱:۴۲)، «ارکب معنا» ویژه خطاب کرد. چون بودن این در آنجا، با اینکه معلوم بود که این اهل کفر نبوده ولی با کفار نشست و برخاست کرده بوده، با آنها همنشین بوده، خطاب ویژه را داشت. یا در مورد ابراهیم خلیل نسبت به آزر که عمویش بود یا مثلاً جد مادری بود یا یک نسبتی داشت، آنجا در حقیقت دعوت ویژه صورت میگیرد. چرا دعوت ویژه صورت میگیرد؟ یعنی دعوت ویژه نسبتداران بعد از دعوت در حقیقت قوم. قرآن تصریح کرده به این. چون اگر نزدیکان، یا پیغمبر اکرم [که به او خطاب شد] ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ (سوره شریفه الشعراء، ۲۶:۲۱۴)، ویژه نزدیکان و عشیره را دعوت میکند. چرا؟ چون دو خصلت اینجا جمع میشود. اگر اینها ایمان بیاورند، یکی نزدیک بودن به پیغمبر و یکی در حقیقت ایمان، این دو خصلت اثر را مضاعف میکند. لذا اگر فرزند انسان صالح باشد، این اثر دو برابر میشود تا اینکه یک صالحی در کار باشد. دقت میکنید؟ این قدر صالح پایین نمیآید، اما این دو برابر شدن ارزش، در قبالش دو برابر شدن بُعد را هم در برابر دارد که این با هم تعادل ایجاد میکند. که اگر صالح بود، دو برابر و مضاعف، اگر ناصالح شد، عقابش هم مضاعف است. یعنی ضربهای که زیدالنّار زد به امام رضا علیه السلام و خاندان اهل بیت علیهم السلام با کارهایی که کرد، این ضربه غیر از [ضربه] یک کسی بود مثل [کسی] که انتساب نداشت به امام رضا علیه السلام [و] این کار را بکند. معلوم است در صحنه مردم. لذا جریان عجیبش این است که همان زمان هم حاکم زمان، زیدالنّار را با اینکه دستگیر کردند، زندان انداختند، ولی زود آزادش کردند. گفتند اگر این آزاد باشد، اثر ضربهای که به اهل بیت میزند خیلی شدیدتر است تا در زندان باشد. لذا آزادش کردند، آزادش گذاشتند و این توی آن کاری که داشت انجام میداد و آن به اصطلاح ضربهای که میزد در تعدیهایش که به مردم داشت، درست است؟ این خیلی در حقیقت تأثیرگذار بود تا یک فرد عادی دیگری که همین کار را انجام بدهد. پس توی ربّیون هم، توی در حقیقت مَعَه هم، آنجایی که ﴿مَعَهُ﴾ هستند، اگر دو خصلت جمع بشود، اثر بیشتر است.
حتی زیبایی [بحث]، اگر یادتان باشد در روایاتی که در رابطه با امامت خواندیم، بحثهای امامت کتاب اوایل، نکته مهمی که در آنجا ذکر شده بود، فرمودند که قاعدتاً خدای سبحان بنایش بر این است که وصی از نزدیکترین افراد به اصطلاح نسبت به امام قبل و نبی قبل باشد؛ قاعدتاً، نه همیشه. علت دارد. گاهی ممکن است اینها همراه نباشند. به این علت که مردم برای پیدا کردن [امام]، حیران در بین همه جمعیت نشوند، بلکه اول قاعدتاً نزدیکان را ببینند، ببینند در آنجا اگر خدای سبحان از نزدیکان [کسی را] که نزدیک است ولی خصلتش کامل است و امکان را دارد، از اینجا انتخاب بکند تا رسیدن مردم هم ساده باشد به آن مسئله؛ متحیر در بین همه انسانها نباشند. بگویند این وصی از شرق عالم انتخاب میشود، وصی آن وصی از غرب عالم باشد، تا این حیرتی که چجور او را پیدا بکنند، اینجور حاکم نباشد. میفرستادند وقتی یک امامی از دنیا میرفت، آن وکلا را مردم میفرستادند [که] بروید اطراف خانه آن امام قبل، نزدیکان او را بگردید ببینید آیا دلیلی بر امامت بعدی پیدا میشود یا نه. اینها را ببینید همش نسبت را نشان میدهد. غیر از آنکه خودِ نسب در اینکه آن نظام ژنتیکی بعدی را که «أَشْهَدُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکُمُ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْکُمْ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِیَابِهَا»، که این نسبت چیست؟ این نسبت از جهت ژنتیکی هم که آباء موحد باشند، در ابناء اثر میگذارد. لذا سادات به لحاظ اینکه آباء مطهر داشتند، اصلاب شامخه داشتند، اگر در آباء بعدی خراب نشده باشد، این به صلاح نزدیکتر است. اما این به صلاح نزدیکتر است، آیا یک بحث نژادی میشود؟ میگوید نه. همین که به صلاح نزدیکتر است، اگر خطا بکند، خطایش هم مضاعف است. درست است؟ این خطای مضاعف با آن صلاح مضاعف، همپوشانی ایجاد میکند و عدالت رعایت شده؛ ولی یک ساختار شکل داده که اینها مراقبت ویژه بکنند، هم بترسند از خطا چون مضاعف میشود، هم مشتاق بیشتر بشوند به صلاح چون مضاعف میشود. این را اگر ما رویش کار کنیم… کم کار شده به این عنوان، نگاه اینجوری که اگر ما جریان آن هاشمیون را به عنوان یک دستگاه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اعتقادی ببینیم که خدای سبحان آن را پرورش داده، احکامی برایش قرار داده تا از تویش نتایج محسوس ارتباطی پیدا بشود، ارتباط با امام در ارتباط با دیدن این ساداتی که امکانپذیر است، محسوس بشود. خیلی بحث به نظرم قابل [توجه] و نتایج زیادی دارد.
بررسی روایت چهارم: اقسام و مصارف خمس
حالا روایت چهارم را ببینیم. از عبد صالح علیه السلام [یعنی] امام کاظم علیه السلام. «قَالَ الْخُمُسُ مِنْ خَمْسَةِ أَشْیَاءَ مِنَ الْغَنَائِمِ وَ الْغَوْصِ وَ مِنَ الْکُنُوزِ وَ مِنَ الْمَعَادِنِ» (الکافی، طبعالاسلامیه، ج ۱، ص ۵۴۵، ح ۸)؛ [ترجمه: «خمس از پنج چیز است: از غنائم، و غواصی (منافع دریا)، و از گنجها، و از معادن»]. که حالا معدنها را اسم هم [آورده] «وَ الْمَلَاحَةِ». «ملاحه» آن شوره-زارها و نمکزارها هستند که چون ذکر خاص بعد از عام است، داخل در معادن است، اما چون از بس که در دسترس است و زیاد است، ممکن بود کسی احساس بکند اینها دیگر حساب نمیشوند. لذا خواست بگه نه، نمکزارها هم جزو معادن هستند و محاسبه دارند و اینها هم با اینکه زیادند و در دسترسند، خمس دارند. البته ارباح مکاسب هم جزو خمس هستند. بعضی خواستند بگویند جزو غنائمی که در اینجا آمده حساب میشود؛ غنائم را به معنای عام گرفته باشند. ما بحثهای فقهیاش را، اینجا اختلافات را، ورود پیدا نمیکنیم. لذا چون که در اینجا آمده، باید با توجه به روایات دیگر و جمع روایات و آنچه که اینها را به اصطلاح عام و خاص میکند، به نتیجه برسند. ما نمیخواهیم از این روایت به نتیجه قطعی حکم فقهی الان برسیم. در بحث فقه مطرح میشود. اما آن روح کلی را میخواهیم در اینجا بیشتر ببینیم.
«یُؤْخَذُ مِنْ کُلِّ هَذِهِ الصُّنُوفِ الْخُمُسُ»، از این صنفهای پنجگانه خمس گرفته میشود. یعنی یک پنجم. یک پنجم آنچه که از معدن، از خلاصه غوص، از خلاصه گنج، معادن و غنایم جنگی، یک پنجمش و البته از ارباح مکاسب، یک پنجمش گرفته میشود. چون ارباح مکاسب، هر ربح مکاسب، سود مکاسب، نه اصل سرمایه؛ که آن سود به اصطلاح کسب، یک پنجمش خمس دارد. «یُؤْخَذُ مِنْ کُلِّ هَذِهِ الصُّنُوفِ الْخُمُسُ فَیُجْعَلُ لِمَنْ جَعَلَهُ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ»، این یک پنجم را برای آن کسانی که خدا جعل کرده و قرار داده، پرداخت میشود. «وَ یُقْسَمُ الْأَرْبَعَةُ الْأَخْمَاسِ»، حالا از غنائم را دارد میگوید، دقت بکنید، دیگر بقیهاش را الان نمیگوید. یک پنجم گرفته میشود، میگوید چهار پنجمش به کی داده میشود؟ به کسانی که در جنگ شرکت داشتند. خودبهخود قرینه میشود برای اینکه کدام را دارد میگوید؛ غنائم را دارد میگوید. «وَ یُقْسَمُ الْأَرْبَعَةُ الْأَخْمَاسِ بَیْنَ مَنْ قَاتَلَ عَلَیْهِ» که مقاتلین باشند «وَ وَلِیَ ذَلِکَ» یا فرماندهان و تشکیلاتی که جنگ را در حقیقت اداره کردند. حالا ممکن است یکی تدارکات باشد در جنگ، جزو مقاتلین نباشد، جزو پرستارها باشد، جزو مقاتلین نباشد. «مَنْ وَلِیَ ذَلِکَ»، هر کس در این جنگ دخالت داشت، نه حالا هر کس در شهر بود، معلومه دیگر آن هم شامل نمیشود. اما «مَنْ وَلِیَ» در حقیقت این جنگ را، این قتال را.
«وَ یُقْسَمُ بَیْنَهُمُ الْخُمُسُ سِتَّةَ أَسْهُمٍ»، این یک پنجم به شش قسمت تبدیل میشود: «سَهْمٌ لِلَّهِ وَ سَهْمٌ لِرَسُولِ اللَّهِ وَ سَهْمٌ لِذِی الْقُرْبَى وَ سَهْمٌ لِلْیَتَامَى وَ سَهْمٌ لِلْمَسَاکِینِ وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ السَّبِیلِ». که این در حقیقت لله و رسول الله و ذیالقربی و یتامی میشوند چند تا با همدیگه؟ این در حقیقت یتامی و مساکین و ابن سبیل سه تا، سه تا هم لله و رسول الله و لذیالقربی. «فَسَهْمُ اللَّهِ وَ سَهْمُ رَسُولِ اللَّهِ لِوَلِیِّ الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ»، که اینها به ذیالقربی میرسد. تصرف در آنها اختصاص به ذیالقربی که امام است دارد. لذا سهم امام چقدر میشود؟ یک دوم از یک پنجم میشود یک دهم. یعنی یک دهم آنچه که به دستشان میرسد از آنچه که هست، یک دهمش مربوط به سهم امام میشود. «مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وِرَاثَةً فَلَهُ ثَلَاثَةُ أَسْهُمٍ سَهْمَانِ وِرَاثَةً» یعنی آنچه که مربوط به خدا و رسول است، «وَ سَهْمٌ مَقْسُومٌ لَهُ مِنَ اللَّهِ» که ذیالقربی است. «فَنِصْفُ الْخُمُسِ کَمَلًا»، نصف کامل خمس مربوط به اینهاست. «وَ نِصْفُ الْخُمُسِ الْبَاقِی بَیْنَ أَهْلِ بَیْتِهِ»، آن نصف دیگر هم مربوط به سادات است.
سادات هم از [زمان حضرت] هاشم به عنوان سید [شناخته شدند]، چون پذیرایی میکرد از به اصطلاح کسانی که به خانه خدا میآمدند و حتی مثلاً برای اینها آبگوشت درست میکرد، خودش میشست، نان ترید میکرد، رسیدگی زیادی داشت. هاشم به عنوان سید بهش اطلاق شد که این سیدالقوم اطلاق شد. از همان جا سادات نسبت به هاشم پیدا میکنند که هاشم هم، عبدالمطلب فرزند هاشم است که در بین فرزندان هاشم ظاهراً آن فرزندی که فرزندانش باقی ماندند، عبدالمطلب باشد. فرزند پسر دیگر داشته، فرزندان دختر هم داشته، اما فرزند پسری که فرزندان پسر ازش باقی ماندند، عبدالمطلب باشد. از نسل عبدالمطلب به هاشم میرسد، دیگر نسل دیگری نسبت به عبدالمطلب همعرضش نداریم. حالا اینها جزئیات دیگرش است. که پس سادات از طریق عبدالمطلب، یعنی هر کسی که به فرزندان عبدالمطلب متصل بشود و از عبدالمطلب هم به هاشم که به عنوان سید اطلاق شده بود، نسل او را سادات اطلاق کردند که اینها شرفا هستند، شریفان هستند، سادات هستند.
بله، «فَسَهْمٌ لِیَتَامَاهُمْ وَ سَهْمٌ لِمَسَاکِینِهِمْ وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ سَبِیلِهِمْ»، که آن یک پنجم، [یعنی] نصف باقی یک پنجم، به سادات از این سه دسته میرسد؛ نه هر به اصطلاح [سیدی]، به سادات اینها: یتامی، مساکین و ابناء سبیل. «یُقْسَمُ بَیْنَهُمْ بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ مَا یَسْتَغْنُونَ بِهِ فِی سَنَتِهِمْ»، باید خرج سال اینها را داد. یعنی یک دفعه که میدهند، روز به روز ندهند، بلکه سهمشان را میتوانند یک جا بهشان پرداخت کنند. بله. حالا اگر کم بود و عده اینها زیاد بود، به همه نمیشد سهم سال را داد، خب به نسبت تقسیم میکنند تا بقیه جور بشود به بقیه هم برسد، دیگر معلومه. بعد میفرماید: «یُقْسَمُ بَیْنَهُمْ بِالْکِتَابِ وَ السُّنَّةِ مَا یَسْتَغْنُونَ بِهِ فِی سَنَتِهِمْ فَإِنْ فَضَلَ عَنْهُمْ شَیْءٌ»، اگر تقسیم کردند، دادند، زیاد آمد، سهم سادات زیاد آمد، «فَهُوَ لِلْوَالِی»، این هم باز به امام میرسد، یعنی اضافه میشود به مال امام. «وَ إِنْ عَجَزَ عَنِ اسْتِغْنَائِهِمْ»، اگر آن سهم یک چیزی بود قابل قسمت نبود، یک چیزی بود مثلاً یک خانه است، الان شما خانه را نمیتونی قسمتش کنی، یک اتاق دارد، بگی بدهیم به ده تا سادات، این را خب نمیشود، تویش نمیتوانند بیایند بنشینند. درست است؟ اگر عجز از قسمه، یعنی قابل قسمت نبود، یا اینکه نه، کم بود. «أَوْ نَقَصَ عَنِ اسْتِغْنَائِهِمْ»، یا کم بود از اینکه اینها را در سالشان بینیاز بکند، «کَانَ عَلَى الْوَالِی أَنْ یُنْفِقَ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ مَا یَسْتَغْنُونَ بِهِ»، وظیفه امام است. همان جور که اگر زیاد میآمد به امام میرسید، کم هم بیاید، امام باید جبران بکند از خرجهای دیگری که دارد و دستش هست، جبران این خرج را انجام بدهد. از جمله خود آن سهم امام است که باید بالاخره دستش باز باشد تا بتواند این کار را انجام دهد.
سادات، عیال امام
«وَ إِنَّمَا صَارَ عَلَیْهِ أَنْ یَمُونَهُمْ»، خیلی زیباست این. بر امام در حقیقت معونه اینها واجب شده است، که اینها عیال امام حساب میشوند. این هم یک زیبایی دارد که سادات عیال امام هستند، خانواده امام محسوب میشوند. خرج و دخل و خرجشان به عهده امام است. چقدر زیباست که این نگاه دیده بشود که سادات، اینها عیال امام هستند، خانواده امام هستند. لذا نوع نگاه مردم اگر با این تشکیلات، همان بحثی که از ابتدا کردم، اگر خوب دیده بشود، چقدر وجود امام در جامعه محسوس میشود و این محبتها شدت پیدا میکند و خدمتها شدت [پیدا میکند] و این محبت و خدمت اساس است و انسان را زنده میکند، ایجاد حیات میکند که محبت به امام حیات ایجاد میکند. اینها خیلی زیباست. انقدر دین لطیف است [که] ما از شدت لطافتش زمخت شدیم. یعنی از بس این لطیف است و این لطیف بودن در دسترس است، عادت کردیم، غافل شدیم. غافل شدیم از این لطافتها. بلد نیستیم استفاده بکنیم. یک تشکیلات حُبّی زیبا چیده بشود بر این اساس و قرار داده بشود.
«وَ إِنَّمَا صَارَ عَلَیْهِ أَنْ یَمُونَهُمْ»، باید معونه اینها را امام پرداخت کنند، «لِأَنَّ لَهُ مَا فَضَلَ عَنْهُمْ». [چون] ما فضل [و زیادی] را به امام میدهند، کمبود را هم باید امام بدهد. «وَ إِنَّمَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا الْخُمُسَ خَاصَّةً لَهُمْ دُونَ مَسَاکِینِ النَّاسِ وَ أَبْنَاءِ سَبِیلِهِمْ»، [و این به خاطر آن است که] صدقات به اینها تعلق نمیگیرد. چرا این فقط برای سادات است و زکات به اینها تعلق نمیگیرد؟ چون صدقات به اینها تعلق نمیگیرد. «تَنْزِیهاً مِنَ اللَّهِ لَهُمْ لِقَرَابَتِهِمْ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ»، که خدای سبحان خواسته اینها را دور بکند از آن صدقه و زکات که به عنوان این است که ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ﴾ (سوره شریفه التوبة، ۹:۱۰۳)، که این تطهیر و تزکیه یعنی اوساخ اموال مردم است. اگر یادتان باشد گفتیم اینها چیست؟ اوساخ هست که این پاککننده اموال مردم است. چرک را باید جدا کرد. لذا آنجا چون اوساخ دیدند، این اوساخ به سادات تعلق نمیگیرد. لذا آنجایی تعلق میگیرد که خدا هم برایش قرار داده شد که سهم ﴿لِلَّهِ﴾ است، درست است؟ ﴿لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾، و این هیچ در حقیقت نقصی در ارتباط با اینها و دادن به آنها ایجاد نمیکند. «وَ کَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لَهُمْ عَنْ أَوْسَاخِ النَّاسِ» که در صدقات و زکوات است. «فَجَعَلَ لَهُمْ خَاصَّةً مِنْ عِنْدِهِ مَا یُغْنِیهِمْ بِهِ عَنْ أَنْ یُصَیِّرَهُمْ فِی مَوْضِعِ الصَّدَقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ لَا بَأْسَ بِصَدَقَاتِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ». البته صدقات و زکوات سادات به سادات میرسد، آن مانعی ندارد. «وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ جَعَلَ اللَّهُ لَهُمُ الْخُمُسَ هُمْ قَرَابَةُ النَّبِیِّ»، اینها نزدیکان پیغمبر هستند، «الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ فَقَالَ ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ﴾ وَ هُمْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنْفُسُهُمْ الذَّکَرُ مِنْهُمْ وَ الْأُنْثَى». [از بین] پسر و دختر اینها داده میشود. اما اگر دختر ازدواج کرد، به فرزند دختر دیگر تعلق نمیگیرد. حکمش شرعی است. حالا انتصاب هست، ژنتیکی هست، سر جایش است، اما حکم شرعی در پرداخت این اقتصاد، در این نظام در حقیقت، گسترده شدن در نظام، آن به اصطلاح از جانب آباء و پسران است. که خودش اینجا میفرماید که: «الذَّکَرُ مِنْهُمْ وَ الْأُنْثَى لَیْسَ فِیهِمْ مِنْ أَهْلِ بُیُوتَاتِ قُرَیْشٍ»، دیگر بقیه قریش داخل در این نمیشوند. فقط [از] عبدالمطلب به واسطهای که میخورد به هاشم. «وَ لَا مِنَ الْعَرَبِ»، نه قریش، نه عامتر از قریش که هیچکدام از طوایف دیگر عرب. پس قریش یک مرتبه [خاص] شد و عرب عامتر. نه به آنها نه. «وَ لَا فِیهِمْ وَلَاؤُهُمْ»، [یعنی] موالی. «وَ لَا مِنْهُمْ وَ لَا فِیهِمْ وَلَاؤُهُمْ»، و نه کسانی که به اینها مرتبطند، نه نسلهای آنها. یعنی مثل موالی، مثل در حقیقت منتسبان، مرتبطین، اینها هیچکدام به اینها تعلق نمیگیرد. «وَ تَحِلُّ صَدَقَاتُ النَّاسِ لِمَوَالِیهِمْ». بله، صدقات مردم، زکوات، به موالی تعلق میگیرد. نگوییم اینها را هیچی بهشان نمیدهند. چرا، از زکوات بهشان تعلق میگیرد. «وَ هُمْ وَ النَّاسُ سَوَاءٌ»، در این مسئله با بقیه مردم، موالی [یعنی] آزادشدههای اینها، چون آزادشدهها حکم صاحبش را پیدا میکردند. لذا اگر یک جایی جنایتی واقع میشد، چه میشد؟ جنایت به حبس قابل رجوع بود؟ میگفتند قابل رجوع بود آنجا اگر یادتان باشد. اما میگوید این مسئله، این ارتباط، اینجا محفوظ نیست. «وَ مَنْ کَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ أَبُوهُ مِنْ سَائِرِ قُرَیْشٍ فَالصَّدَقَاتُ تَحِلُّ لَهُ وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شَیْءٌ»، صدقه به او تعلق میگیرد اینجا، یعنی همسرش غیر قریشی، غیر هاشمی باشد، اینجا به این خانواده صدقات و زکوات تعلق میگیرد، خمس تعلق نمیگیرد. بله، به شخص خاص آن خانم میشود خمس داد، به شخص آن خانم، اما به خانواده همسرش که او خرج خانه را بخواهد اداره بکند، خمس تعلق نمیگیرد. «وَ لَیْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شَیْءٌ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ ﴿ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ﴾» (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۵)، اینها را در این نسبت به آبائشان بخوانید.
حق امام بر صفو المال (برگزیده اموال)
«وَ لِلْإِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ»، امام از این پنج قسمی که بود، نه دیگر غنائم فقط، [از] پنج قسمی که بود، حالا بعضی خواستند بگویند غنائم است فقط، آن هم عیب ندارد، که از غنائم جنگی که به دست میآید، از اصلش، نه از یک پنجم، از اصل غنائم که به دست آمد، امام ابتدا حق دارد آن صفو، یعنی آنچه را که مایل است، از این ابتدا بردارد و در خرجهایی که لازم میبیند قرار بدهد؛ قبل از تقسیم خمس و چهار پنجم است. یعنی اگر مؤلفة قلوبهم انجام بدهد، بخشی از این را بردارد به مؤلفة قلوبهم بدهد، میتواند از اصل غنائم بردارد، نه از یک پنجم فقط، نه از یک دومِ یک پنجم، نه؛ از اصل. بعد تقسیم میشود به یک پنجم و چهار پنجم، آن موقع بعد از برداشتن صفو مال در حقیقت این تقسیم انجام میشود. تا مثل اینکه مثلاً در نظام ارث میگویند آن حبوه به کی تعلق میگیرد؟ به فرزند بزرگتر تعلق میگیرد، بعد تقسیم ارث میشود دیگر. حبوه جداست که ابتدا به او داده میشود. و در اینجا بازتر است. آن مصارف خاصی که امام در نظر دارد، از ابتدا میتواند از صفو مال بردارد. [حضار: …] بله. [حضار: سادات معنوی چطور؟] برای چی؟ [حضار: …] حالا ما که آنها را الان… کار ما در حکم است دیگر. حالا توی نظام شما رابطه الهی میخواهید بسنجید، او یک بحث جداست، اما در حکم فقهی داریم میگوییم الان دیگر. حالا سادات معنوی که بهشان خمس تعلق نمیگیرد که. [اگر] باشد خوبه، خب الحمدلله. کل تقی و نقی آلی. هر تقی و نقی آل من است. [شما] میخواهید برای سادات شریک درست کنید ها! ببینید، «کُلُّ تَقِیٍّ وَ نَقِیٍّ آلِی»، هر تقی و نقی آل من است، عیب ندارد، اما خمس هم میشود بهش داد چون آل هستند؟ نه. آن ساداتی که این نظام نسب هست داریم بحث میکنیم. این میگوید دختر هم شما اینجا وقتی که ازدواج کرد دیگر شامل نمیشود، پسر [شامل میشود]، آنوقت شما میخواهی سادات معنوی را اضافه کنید؟ آن حکم معنوی سر جایش است، ولی پولی هم نمیشود بهشان داد. فقیر هم باشند، از خمس نمیشود بهشان داد. بله، از زکات باید بهشان داد اگر سادات معنوی باشند.
«وَ مِنْ بَعْدِ الْخُمُسِ لِلْإِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ أَنْ یَأْخُذَهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ الْجَارِیَةَ الْفَارِهَةَ»، اگر میبیند یک ویژگی در یکی از این جاریهها هست که این در حقیقت لازم میداند برای کار خاصی این را در حقیقت به اصطلاح تسری بدهد، عیبی ندارد. «وَ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ»، یا نه، یک مرکب خوب خاصی است، مثل همان چیزی که گفتیم حبوه برای فرزند بزرگ به نحوی هست، اینجا هم نحوهای از این وجود دارد. «وَ الثَّوْبَ الْخَاصَّ وَ الْمَتَاعَ الْخَاصَّ بِمَا یُحِبُّ أَوْ یَشْتَهِی فَذَلِکَ لَهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ قَبْلَ إِخْرَاجِ الْخُمُسِ». و «لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْمَالِ جَمِیعِهِ مَا یَنُوبُهُ». میتواند ابتدا قبل از تقسیم، آن چیزی را که… چون ما بنایمان بر این است که امام کیست؟ معصوم است دیگر. نگویید که این مشتهایش یعنی حالا هوا و هوسش را اول این باید روا کنیم تا بعد… یعنی این هوا و هوسش، هوا و هوس الهی است، غیر از او چیزی ندارد. درست است؟ این فرض را داشته باشید که این موقع سؤال برایتان پیش نیاید. معصوم از خطاست. درست است؟ این نگاه را داشته باشید که یک موقعی، بله، ما هر کسی را برای به اصطلاح… آیا ولی فقیه هم میشود این را سرایت داد در اینجاها؟ این قابل بحث فقهی است. اما نسبت به امام، قطعی فقهی است. اما نسبت به ولی فقیه قابل بحث است. ببینیم ملاکات تا چه حدی، در حقیقت تصرفات تا چه حدی [است]. مثلاً میگوید مؤلفة قلوبهم الان هست، آیا ولی فقیه حق دارد اگر غنائمی به دست آمد، از این قبل از تقسیم برای مؤلفة قلوبهم بردارد؟ قابل بحث فقهی است، اما آنجا قطعی فقهی است دیگر، آنجا جای شک نیست.
بله، «وَ لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْمَالِ جَمِیعِهِ مَا یَنُوبُهُ»، این حاجاتش است. «مَا یَنُوبُهُ» یعنی «یَنْزِلُ بِهِ مِنَ الْحَاجَةِ مِنْ مِثْلِ إِعْطَاءِ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ غَیْرِ ذَلِکَ». هر حاجتی که عمومی دارد، میتواند این حاجات عمومی را از ابتدا از اصل مال بردارد. «فَإِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْءٌ أُخْرِجَ الْخُمُسُ مِنْهُ بَعْدُ». بعد از اینکه اینها را برداشت، حالا تقسیم میشود به یک پنجم و چهار پنجم؛ اگر چیزی ماند. که یک پنجم و چهار پنجم. اگر چیزی نماند، تمام شده، تمام شده دیگر. همه را صرف کرد، تمام شده، هیچ اشکالی ندارد. «فَإِنْ بَقِیَ بَعْدَ ذَلِکَ شَیْءٌ أُخْرِجَ الْخُمُسُ مِنْهُ فَقُسِمَ فِی أَهْلِهِ وَ قُسِمَ الْبَاقِی»، یک پنجم را برمیدارد در آن مصارف ششگانه، «وَ قُسِمَ الْبَاقِی» چهار پنجم را [بین] «مَنْ وَلِیَ ذَلِکَ»، هر کسی که در جنگ شرکت داشته و آنجا در حقیقت مباشرت داشته. «وَ إِنْ لَمْ یَبْقَ بَعْدَ سَدِّ النَّوَائِبِ شَیْءٌ فَلَا شَیْءَ لَهُمْ». اگر بعد از آن حاجاتی که داشت، اینها را صرف کرد، چیزی باقی نماند، برای آن به اصطلاح مقاتلین هم چیزی نمانده و آنها راضی هستند. همچنان که پیغمبر در جنگ حنین اگر یادتان باشد، ابتدا از غنائم، صد شتر را جدا کرد داد به ابوسفیان. بعد اینها، یک عدهای… صد تا شتر خیلی است ها! یعنی خلاصه… بله، چقدر است؟ یک دیه کامل است. صد تا شتر را یک جا داد. خلاصه به ابوسفیان. تازه الان که میگویند دیه انقدر میگذارند، شترهایش را دولتی حساب میکنند. یعنی اگه بخوان شترهایش را آزاد حساب کنند، دیگر خیلی میشود، خیلی بالاتر از این میرود. صد تا شتر یک جا داد به ابوسفیان. انصار گفتند خلاصه پس ما چی؟ بعد هم بقیه را بین مهاجرین یک قسمتی تقسیم کرد. بعد انصار گفتند آخه پس ما این همه جنگیدیم! گفت شما من را دارید، آنها را با اینها من خریدم، ولی شما من را دارید. راضی شدند. تصرف کرد در اصل آنچه که برای مقاتلین بود، درست است؟ اما به اینها هر کدام چیزی رسید، اما آن چیزی که فکر میکردند، آنقدر بهشان نرسید. اول فکر میکردند سهمشان انقدر میشود، اما بعد دیدند نه، خیلیاش را پیغمبر «ما ینوبه» بود، مؤلفة قلوبهم بود، اول صرف کرد و بعد تقسیم صورت گرفت.
خب، «وَ لَیْسَ لِمَنْ قَاتَلَ شَیْءٌ مِنَ الْأَرَضِینَ»، از زمینها چیزی به مقاتلین نمیرسد. یعنی اگر که جایی را فتح کردند، از آن لوازم منقولی که همراه به اصطلاح این جنگجوهای آن طرف مقابل بوده و از آنها، به اینها میرسد. اما از زمین چیزی به اینها نمیرسد. مگر از آنجایی که زمینها میرسد به حاکمیت مسلمانها، در همه مسلمانها تقسیم میشود، اینها هم جزو مسلمانها بهره میبرند. پس به عنوان خاص مقاتلین از زمین بهره نمیبرند، بلکه به عنوان مسلمین از زمین بهره میبرند بعداً. «وَ لَیْسَ لِمَنْ قَاتَلَ شَیْءٌ مِنَ الْأَرَضِینَ وَ لَا مَا غُلِبَ عَلَیْهِ إِلَّا مَا احْتَوَى عَلَیْهِ الْعَسْکَرُ»، آن چیزی که در جبهه آورده بودند. اما حالا شهرهای اینها، چیزهایی بود وقتی که اینها شکست خوردن، آن وسایلشان در شهرشان بود، آنها دیگر به مقاتلین نمیرسد، آنها مربوط به همه مسلمین میشود. «احْتَوَى» یعنی شامل است، «مَا احْتَوَى عَلَیْهِ الْعَسْکَرُ»، آنکه در جبهه است، اونی که در جبهه آوردن.
حکم ویژه اعراب بادیهنشین
«وَ لَیْسَ لِلْأَعْرَابِ»، این هم یک حکم عجیبی است که من خودم برایم جدید بود، نشنیده بودم قبلاً این را. «وَ لَیْسَ لِلْأَعْرَابِ مِنَ الْقِسْمَةِ شَیْءٌ إِذَا قَاتَلُوا»، برای اعراب بادیهنشین از خلاصه این غنیمتها چیزی نمیرسد، هرچند در جنگ شرکت کرده باشند. میگوید پیغمبر اکرم با اعراب بادیهنشین یک پیمانی بسته بود. بادیهنشینها یعنی آنهایی که در شهر نبودند. یک پیمانی بسته بود که شما نمیخواهید هجرت کنید، هجرت را از شما برداشتیم، همان جاهایی که هستید باشید. نمیخواهید هم کمک ما کنید در جاهای مختلف. اما اگر یک لشکری علیه ما وارد شد که جمعیتش زیاد بود، ما تقاضای کمک کردیم، آن موقع شما میآیید میجنگید، اما اثر اینکه هجرت را برداشتیم و این پیمانها را در لحظه به لحظه جنگها از شما برداشتیم، اثرش این است که از غنائم هم در آنجایی که شرکت دارید چیزی به شما نمیرسد. یعنی این… میگویند آیا مختص به زمان پیغمبر است در فقه یا نه، این ادامه دارد؟ این جزو [مباحثی است که] فقه بحث میخواهد، اینجور نیست که سرراست باشد. چون نظرها مختلف است که بعضی گفتند نه، این مربوط به زمان پیغمبر بوده ولی بعضی میگویند که نه، این الان همین مسئله هست. یعنی همین مسئله هست در جایی که اعراب بادیه محسوب بشوند و آن خصوصیات [را داشته باشند]، نه مثل روستاهای حالا که همهشان در جنگ، شهدایشان هم بیشتر از شهرها بوده و شرکتشان هم در مسائل، در هر جهتی بیشتر بوده است. اینها را شامل نمیشود. اینها اعراب حساب [نمیشوند]. اعراب یعنی در کوهستانهایی که ارتباط هم نیست، همانجا بمانند، همانجا باشند، در مسائل شهری و اینها هم [مداخله نکنند]. فقط اگر یک موقعی لازم شد، یک جنگ عظیمی که امکان این [سپاه] کفایت نمیکرد، آنها کمک میکنند. پیغمبر هم دفاع از آنها را به عهده دارد، اما در قبالش آنها غنیمت نمیبرند.
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ صَالَحَ الْأَعْرَابَ عَلَى أَنْ یَدَعَهُمْ فِی دِیَارِهِمْ وَ لَا یُهَاجِرُوا»، اینها را همانجا که هستند باشند، هجرت نکنند. «عَلَى أَنَّهُ إِنْ دَهَمَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ مِنْ عَدُوِّهِ دَهْمٌ أَنَّ یَسْتَنْفِرَهُمْ»، اگر یک لشکر عظیمی از دشمنان به پیغمبر حمله کرد، «أَنْ یَسْتَنْفِرَهُمْ»، آنها را در حقیقت آن موقع طلب کند و اینها بیایند، «فَیُقَاتِلَ بِهِمْ»، اینها در کنار پیغمبر بیایند با آنها بجنگند، «وَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْغَنِیمَةِ نَصِیبٌ وَ سُنَّتُهُ جَارِیَةٌ فِیهِمْ وَ فِی غَیْرِهِمْ». و این سنت پیغمبر جاری است در خلاصه آن اعراب بادیه و فی غیرهم، که حالا این «غیرهم»، که این روش پیغمبر درباره خود اعراب، «غیرهم» یعنی اولاد آن اعراب. «وَ فِی غَیْرِهِمْ» یعنی اولادشان، نسل بعدیشان.
«وَ مَا فُتِحَتْ بِالْخَیْلِ وَ الرِّجَالِ»، آنجایی که با جنگ فتح میشود، زمینهایی که با جنگ فتح میشود، «فَهِیَ مَوْقُوفَةٌ مَتْرُوکَةٌ فِی یَدِ مَنْ یَعْمُرُهَا وَ یُحْیِیهَا»، در دست کسانی که او را عمران میکنند و زنده میکنند باقی میماند، «وَ یَقُومُ عَلَیْهَا»، کار آن را انجام میدهند، «عَلَى مَا یُصَالِحُهُمُ الْوَالِی»، با آن به اصطلاح مصالحهای که با آنها امام قرار میدهد. «عَلَى قَدْرِ طَاقَتِهِمْ مِنَ الْحَقِّ النِّصْفَ أَوِ الثُّلُثَ أَوِ الثُّلُثَیْنِ». این بستگی دارد که محصول در اینجا یک موقع خیلی زیاد است به طوری است که اگر بخواهد یک نفر همه را ببرد [صحیح نیست]. لذا گاهی کم است، ثلث؛ گاهی بیشتر است، نصف؛ گاهی بیشتر میشود، ثلثین، یعنی دو ثلثش را میگیرند، یک ثلثش برای کارگر میماند. بستگی به منافع آن زمین دارد و چیزی [مانند آن]. «وَ قَدْرِ مَا یَکُونُ لَهُمْ صَلَاحاً»، منتها ابتدا باید صلاح کی دیده بشود؟ آن کسی که روی زمین کار میکند. پس اول صلاح آن کارگری که روی زمین کار میکند دیده میشود. این نصف، ثلث یا ثلثین به لحاظ حفظ صلاح آن است. «عَلَى قَدْرِ مَا یَکُونُ لَهُمْ صَلَاحاً وَ لَا یَضُرُّهُمْ». بعد دیگر حالا روایت ادامه دارد، وقت گذشت که میخواستیم این روایت را تمام کنیم.
ولی آن بحث اولی که کردیم را در ذهنتان داشته باشید که بلکه انشاءالله یک کسی دنبالش را بگیره، بلکه یک [نتیجهای] از توش [درآید]. تشکیلات الهی ولایی، بالاخره هاشمی دربیاره که این هم یک نوع از تشکیلاتچینی در نظام کشور است که هاشمیون بتوانند یک تشکیلات ویژهای را [ایجاد کنند] که نحوه ارتباطشان را با بقیه بتوانند شکل بدهند، تأثیرگذاری داشته باشند. وَالسَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ

