سلام علیکم و رحمة الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

مقدمه: اهمیت حمد، صلوات و لعن

ما به این حمد و صلوات و لعن که در ابتدای بحث‌ها می‌آید، خیلی امیدواریم و دائماً هم حواسم هست که بی‌توجه گفته نشود. یعنی دائماً، حالا ممکن است گاهی از دست آدم در برود و بی‌توجه بشه یا [فراموش کند]، ولی دائماً حواسم هست که با توجه گفته بشه و به این حمد و صلوات و لعن ان‌شاءالله امیدواریم که این‌ها نجات‌دهنده‌مون باشند. یعنی اینقدر که به این یک خط اول باور دارم، به بقیه‌اش نمی‌گم باور ندارم، [اما] به نسبت این [یک خط]، انقدر [باورم قوی نیست]. لذا دوستانم مراقب باشن که حمد الهی رو که می‌کنیم و صلوات بر آلش که داریم و لعن که بر مخالفینش داریم، دست کم نگیریم. لذا بعضی جاها دارد که [از معصوم پرسیدند:] «ما محبت شما را داریم». [ایشان] فرمودن: «پس معادات [و دشمنی با] دشمنان ما چی؟».

یعنی اگر معادات [با] دشمنان نباشد، اگر اون لعن در کنار این صلوات نباشد، انسان دشمن‌شناس نمی‌شود [و] انسان ناخودآگاه به اسم محبت اهل بیت، گاهی در لشکر دشمن قرار می‌گیرد؛ چنانچه در فاطمیه [این اتفاق افتاد]. خب خیلیا ساکت شدند و [برایشان] تعجب و [ناباوری] بود که تقریباً قدر مسلم بود که ولایت امیرمؤمنان بعد از جریان غدیر و مسائل مختلف و [در] جاهای مختلف تثبیت شده [است و] اصلاً کسی احتمال نمی‌داد که غیر از این باشد. لذا مؤمنان خیالشون راحت بود؛ همین چون خیالشون راحت بود، دشمن رو دست کم گرفتن [و] یه دفعه یه رودستی خوردن [که] نفهمیدن از کجا خوردن. دشمن‌شناسی قوی نبود؛ محبت بود اما دشمن‌شناسی نبود. همین شد که شد و ما ۱۰۰ و تقریباً ۴۰۰ ساله داریم چوب دشمن‌شناسی نداشتن مؤمنانِ محب رو می‌خوریم.

مراقب باشیم که دائماً این نگاه برای ما [باشد] که در کنار محبت اهل بیت، دشمنی لازم است؛ بلکه دشمنی با دشمنان باید مقدمه محبت با اهل بیت باشد. که ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۲۵۶)، درسته؟ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» که مقدمه بر ایمان به خداست، کفر به طاغوت است. «لا اله الا الله»، اون نفی مقدم بر اثبات است دیگه. حالا مراحل مختلفی [دارد]، بله.

بله، [ببینید] لعن در زیارت عاشورا چقدر [مهم است]. خلاصه‌ی کلام، [آن] صد لعن مقدمه بر صد سلام [است]. چقدر لعن‌ها در زیارت عاشورا بیش از سلام است؛ به مراتب بیش از سلام است. چون نقش لعن، جمع کردن مؤمنان در کنار هم با سرعت است. اونوقت محبت، استمرار و عمق بخشیدن به این جمع شدن مؤمنان است که این رو باید قدر بدونیم. [درس فاطمیه برای ما این است] که ریشه اصلیش این باشد که دشمن‌شناس نبودن مؤمنان در اون برهه، ضرر ۱۴۰۰ ساله رو تا امروز ایجاد کرده.

ریشه‌یابی واقعه سقیفه: غفلت از دشمن‌شناسی

و الا مؤمنانی بودن در اون دوره، [که] بعدها یه سری خودشونو نشون دادن که این‌ها هم [جزو محبان بودند]. اما در اون لحظه رو دست خوردن، مبهوت شدن، موندن چیکار بکنن. یه جوری رو دست خوردن که حتی مثلاً خود انصار، این‌ها بعضی از [توطئه‌های] مهاجرین رو که فهمیده بودن، خواستن به قول خودشون بعضیاشون یه کاری بکنن که قبل از اینکه اون‌ها بخوان مسئله رو تمام کنن، این‌ها یه کاری بکنن. اینا یه قدری مثلاً شناخت پیدا کرده بودن که مهاجرین دست‌اندرکار یه کاری [هستند]. حالا اونم به این [دلیل] که [می‌دانستند] بعداً انصار مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرن. به این عنوان، نه که مثلاً به این عنوان [که ولایت غصب می‌شود]، اینا خودشون مستمسکشون رو این خواستن قرار بدن که ما از این [فرصت] استفاده کردیم که [نگذاریم] مهاجرین حاکم بشن و بعد انصار رو مورد اذیت [قرار بدهند]. چون [دشمنی با] مهاجرین [بود]. [وقتی] مهاجرین که میگیم یعنی غالب [آنها]، وگرنه امیرمؤمنانم جزو مهاجرینه، عمار و مقداد و سلمان هم جزو [مهاجرین هستند]. اینا همه جزو مهاجرین محسوب میشن. اما در عین حال، [غالب] مهاجرین، این‌ها در حقیقت خیلی عجیبه که تو اون دوران، خیلی [از] بزرگان، از کسانی که [علاقه] به اهل بیت داشتن بودن، اما خبری از مخالفت با کار اون‌ها به صورت خیلی جدی در کار نیست. یه خبرهای خیلی مثلاً ساده‌ای [هست که] خیلی وقت‌ها آدم احساس می‌کند با [توجه به] وضعی که [بود]، [و با توجه به] علاقه‌ای که [بود]، [باید مخالفت بیشتری می‌شد].

حتی خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها که به زنان انصار خطاب می‌کند که: «ما از شما دیگه توقع نداشتیم»، [نشان می‌دهد] که انصار اینجا که همیشه کمک‌کار ما بودن، اینجا مثلاً [اینطور عمل کردند]. شروع کننده سقیفه انصار بودن، به طوری که قیس بن سعد بن عباده، فرزند [سعد]، با پدر قهر کرد به خاطر این کارش. گفت: «به چه مجوزی تو این کارو کردی؟». با اینکه سعد برا خودش یک مثلاً پوششی درست کرده بود که ما می‌خواستیم قدرت رو در انصار به دست بگیریم که بعد تحویل امیرالمؤمنین بدیم. یه همچین کلماتی هم گاهی مثلاً [گفته می‌شد]. ولیکن چیزی بود که اینا پل شدن تا اون‌ها از این پل عبور کنن. یعنی اگر این‌ها شروع نکرده بودن، اون‌ها بهانه‌ای برای شروع به ظاهر نداشتن. با بهانه شروع این‌ها، اون مکر و حیله به کار افتاد و این ثمر رو چیدند و این میوه رو چیدن. بعد این مربوط به جهالت دوستانه. یعنی انقلابی که به وقت و به موقع نداند چه باید بکند، گاهی فعلش زمینه‌ساز آمدن دشمن می‌شود.

عبرت‌های تاریخی برای امروز

فکر نکنیم امروز قابل تکرار نیست. جریان به اصطلاح بعد از رحلت پیغمبر، از جریانات عظیمیست که قابل تحلیله. از بنی‌هاشم آیا کسی نبود [که] پشتیبانی از امیرالمؤمنین بکند؟ از قریش مخالف بودند با امیرمؤمنان که [می‌گفتند] «تو مثلاً آبا و اجداد ما رو کشتی، تو خلاصه قوم‌کشی کردی، تو قریش‌کشی [کردی]». اونا این بهانه رو داشتن. [اما از] بنی‌هاشم که کسی به دست امیرالمؤمنین کشته نشده بود! ببینید، از بنی‌هاشم غیر از عباس و عقیل، که اون‌ها هم سردِ سرد، نه گرم، سرد آمدن پشتیبانی بکنن، کس دیگری پشتیبانی نکرده از امیرالمؤمنین علیه السلام. حالا چه توقع [از] قریش و چه توقع [از] انصار؟ که اونا اگر، اون کسانِ اطراف، درست، به وقت، به موقع، با پشت [هم بودند]، حتماً جمع دیگری به دنبال اینا حرکت می‌کردن. لذا انقلابی‌های اون دوره، ولایی‌های اون دوره، به وقت نیامدن، بهت‌زده شدن. خدای نکرده اگر یه اتفاقی پیش بیاد، آیا ما اون دعواهای اوس و خزرجی‌مون گل نمی‌کنه؟ اختلافات سابقمون برنمی‌گرده؟

وقتی اون اولی آمد توی اون جمع، دومی خراب کرد، تند شد، انصار، خلاصه مدنی‌ها، به سمت دوباره اتحاد رفتن. وقتی تندی کرد، اولی آمد با یه لطافتی گفت: «بر فرض که شما قرار شده باشید [حاکم شوید]، از اوس باشد یا خزرج؟». ببین، یه دفعه دست گذاشت رو نقطه چی؟ اون حس [قبیله‌ای]. «اگر از اوس باشد اون کسی که می‌خواد امیر بشود، قطعاً مهاجرین و خزرجی‌ها زیر بار نمیرن». یعنی یه بار خودشونو گذاشت کنارِ کیا؟ خزرجی‌ها. «و اگر از خزرج باشد، اوس و مهاجرین زیر بار نمیرن». «پس بهتره که از شما نباشه، از [میان] شما خودتون نمی‌تونید خودتونو قبول کنید». یه دفعه اینا رو ریخت به هم. یعنی اون کینه‌های گذشته که نهادینه شده بود، یه دفعه زنده شد.

ما نداریم از این کینه‌ها؟ ما نداریم از اینکه این‌ها… الان که اگر یه موقع، حتی توی بحث‌های مختلف، انتخابات‌های مختلف، گاهی [اگر رقیبِ] ما [از جناح] خودمان انتخاب بشه خوشحال‌تر می‌شدیم که اگر اون مخالفِ مقابلِ خودمون که تو [جناح دیگر است انتخاب شود]. اگر اون انتخاب [می‌شد] برا ما اون غیر قابل تحمل‌تر بود. نبود اینجوری؟ دست گذاشتن رو این اختلافاتی که دعواهای اوس و خزرجیست، جایی شد که وصایت امیرالمؤمنین رو بر باد داد؛ [البته] در [مرحله] تحققش، نه اصل وصایتش. یعنی تا این حد حب و بغض‌ها مؤثر می‌شود که تا الان ۱۴۰۰ سال است محرومیم به خاطر اون [اقدام] مبتدعانه، بی‌بصیرتی و به وقت وارد نشدن به صحنه و تشخیص ندادن به موقع. یقین داشتن تمام مسئله حله، اصلاً احتمال نمی‌دادن مؤمنان ولایی که مگه میشه غیر از این [بشود] با این تأکیدات [پیامبر].

ضرورت بصیرت و شناخت اولویت‌ها

[این یعنی] لوحی [از] دشمن‌شناسی [نداشتن]. ما فکر نمی‌کنیم که دشمن چقدر نقشه دارد. یکی از دوستان نقل می‌کرد که پادشاه‌های قاجار، اینا پزشکاشون خب اون موقع همه پزشکای غربی بودن، [یا] اونجا یا تو ایران یا می‌رفتن اونجا. گفت اینا از روی این تحلیل می‌کردن [که] این چقدر دیگه زندهست. بعد رو اصل اینکه تحلیل می‌کردن چقدر زندهست، جانشین برا خودشون از ابتدا چیکار می‌کردن؟ [مشخص می‌کردند] که کی باشه؟ یعنی حساب و کتاب از زمان قاجارا [بوده]، نه حالا. که این انقدر زندهست. لذا بعضی از این به اصطلاح الان کسانی که هستن، وقتی که یه جا سفر میرن، چیزی از زوائد وجودشون رو هم نمی‌ذارن اونجا [بماند تا] دست اونا باشه که میگن این [را] آزمایش می‌کنن، از آزمایش بیماری‌ها رو پی می‌برن، از بیماری‌ها نوع ورود ژنتیکی رو برای این‌ها پی می‌گیرن و خیلی عجایب و [غرایبی وجود دارد]. یعنی دشمن‌شناسی تا این حدم باید آدم داشته باشه حتی. که دشمن انقدر دنبال به دست آوردن اطلاعات از ماست، اما ما واگذار کردیم به وقتش ببینیم چی میشه. اون موقع حالا فکر می‌کنیم چیکار کنیم. بعد اون موقع هم چی میشیم؟ تا میایم ببینیم [چه خبر است]، کلاه‌مون [را] می‌بینیم پسِ معرکهست، تمام شده.

لذا خیلی بصیرت و تحمل و شرح صدر و اولویت‌بندی‌ها، تشخیص حب و بغض‌ها، کجا باید در کنار هم باشیم، این تحمل همدیگه رو کردن، مشترکات زیادی رو که داریم، [اینکه] اختلافات کم مبدأ شقاق ما نشود، این‌ها رو اگر درست تشخیص ندادیم، نتیجه‌ش میشه فاطمیه. نتیجه‌ش میشه از دست دادن زهرا سلام الله علیها و به دنبالش از دست رفتن امر وصایت در بُروز [و ظهور]. فکر نکنیم این گناهِ اون وقته فقط. هر کسی امروز تو همون مسیر حرکت بکنه، یعنی همون غفلت‌ها، همون [بی‌بصیرتی‌ها را داشته باشد، شریک است].

لذا در قرآن، مرحوم علامه می‌فرماید، اینم خیلی دقیقه، می‌فرماید قرآن دائماً یهودی‌های زمان پیغمبر رو به عنوان قاتلین انبیا خطاب می‌کرد که «شما اینید، شما اونید، شما اون [کاره]اید، شما اینجوری هستید» و اون‌ها هم انکار نمی‌کردن، چون راضی بودن به فعل آبائشون. لذا تمام این‌ها رو به گردن اون‌ها می‌دانست. قرآن [می‌گوید] این قطعیه که وقتی به فعل آبا [راضی باشید، شریکید]. اگر ما هم روشمون همون روش باشد، امروز فکر نکنیم ما در انحراف تاریخ بی‌تقصیر باشیم. بگیم ما چه ربطی داریم به اونجا؟ [قرآن] میگه امروز روش تو همون [روشی] است که اون‌ها اون روز داشتن. اولویت‌ها برات حل نیست. لذا بی‌جا، بی‌موقع، با [اینکه] دشمن رو نمی‌شناسی [و] دوست رو درست تشخیص ندادی دارید وارد میشید. همون اثر و همون نتیجهست. [در] شماتت‌ها و انحرافات با او مشترک [هستید].

تفسیر سوره عصر: ارکان نجات از خسران

ان‌شاءالله خدا[ی] سبحان… نمیگیم هستیم این‌جوریا، میگیم اگر اینجوری باشیم [اینطور می‌شود]. ان‌شاءالله که خدای سبحان بصیرت ورود و دشمن‌شناسی رو به همه ما عنایت بکند. لذا «تواصوا بالحق» رو مقام معظم رهبری خیلی زیبا بیان می‌کنن. میگن «تواصوا بالحق» یعنی اینکه انسان حق را بشناسد، بشناساند -یعنی اول بشناسد، بعد قدرت شناساندن [و] تعدی به دیگران [را داشته باشد]- و بعد احقاق حق کند، یعنی اقامه حق. پس شناختن، شناساندن، احقاق حق. باطل رو بشناسد، بشناساند، ابطال باطل بکند که «مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتَ وَ مُبْطِلٌ لِما اَبْطَلْتَ» نتیجه‌ش باید باشد.

و اگر توصیه به حق نکردیم، ایمان و عمل صالح ابتر می‌شود. چون ﴿وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا…﴾ (سوره شریفه العصر، ۱۰۳:۱-۲). نتیجه «آمَنُوا»، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» [است]. نتیجه «صالحات»، «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» [است]. نتیجه «تواصوا بالحق»، «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» [است]. این چهار تا مترتبه بر هم هستند. اگر از مرحله ایمان شروع شد [و] به مرحله عمل صالح نکشید، این ایمان ابتر مونده. به عمل صالح کشید [و] به «تواصی بالحق» نکشید، یعنی حق شناخته نشد، باطل شناخته نشد، حق احقاق نشد، باطل ابطال نشد، ایمان و عمل صالح ابتر شده. اگر ایمان آمد و عمل صالح آمد، ابطال باطل و احقاق حق شد، [ولی] صبوری بر [آن] نشد، یعنی اقامه رو کردن [و] ول کردن، صبوری بر [آن] نشد، این دوباره ابتر شده. پس ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ﴾ (سوره شریفه هود، ۱۱:۱۱۲) تو مرتبه آخرشه که استقامت در این «تواصی بالحق» و عمل صالح و ایمان، به «تواصوا بالصبر» [است] که جامعه رو به صبر [دعوت می‌کند].

ان‌شاءالله خدای سبحان ما رو تو این مراحل ایمان، عمل صالح، توصیه به حق و توصیه به صبر موفق بکنه تا خسران عائد ما نشود. و الا اگر هر کدام از این چهار مرتبه نشود، ﴿إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ﴾ قطعاً [رخ می‌دهد]. خسران قطعیست. این به همین سادگی، قرآن به همین مختصری چقدر سیر مسئله رو کامل بیان کرده. ان‌شاءالله خدا توفیق ایمان، عمل صالح، توصیه به حق با همه اون سه مرحله‌ش [و] توصیه به صبر رو در [آن] شش مرحله به ما ان‌شاءالله عنایت بفرماید. یه صلوات بفرستین. اللهم صل علی محمد و آل محمد.

من فکر کردم این صحبت‌ها شما رو حال میاره که بیایم تو وسط میدان، اما دیدم ظاهراً حال برده، هنوز حال میدان نداریم. ببینیم چی می‌شود. یه صلوات نفاق‌افکن [بفرستید]. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خب، بله، [عدم رعایت هرکدام از این مراحل موجب] تسلط کفر می‌شود. بله، دیگه تو هر کدوم از اینا نشه، تسلط کفر رو به دنبال میاره. حتی اگر آخرین مرحله‌ش باشه که صبر بر این نباشد. بله.

شرح باب انفال از کتاب الحجه اصول کافی

بسم الله الرحمن الرحیم. در باب ۱۳۰ کتاب‌الحجه اصول کافی هستیم. بله، فرمایشی بود؟ در باب ۱۳۰ اصول کافی کتاب‌الحجه هستید. در این باب که عنوانش «بابُ الفَيءِ وَ الأَنفالِ و تَفسيرِ الخُمسِ و حُدودِهِ و ما يَجِبُ فيهِ» [است].

ابتدای این باب، ببینید باب قبلی یه باب عجیبی بود که اگر یادتون باشه، «باب صلة الإمام» [بود] که باب صلة الامام چقدر عظمت دارد که انسان پولش، خیرش، فعلش برود به امام اول برسد [و] از طریق امام پخش بشود. این فعل انسان، پول انسان، کار انسان چی میشه؟ فعل امام می‌شود. با اراده و علم امام محقق می‌شود. چون امام، ولیّ [و] اون ستون جامعه است. جامعه قوام پیدا می‌کند تا جایی که انسان فقط به شاخ و برگ می‌پردازه. خوبه، اون‌ها هم خیراته. اما جایی که شما تنه رو قوی می‌کنی، حتی اگر شاخ و برگ‌ها یک آفت و مشکلی براشون پیش بیاد، این تنه جبران می‌کند، قدرت دارد. لذا نمی‌شود که انسان شاخ و برگ رو تقویت کنه ولی تنه تقویت نشده. لذا «صلة الإمام» یعنی ارتباط با تنه ولایت، تو هر جا، تو حاکمیتی، تو اقامه حقی، تو ابطال باطلی که از طریق امام صورت [بگیرد]. لذا یه درهم در راه امام، مطابق جبل احد می‌شود یا افضل من جبل احد می‌شود یا افضل از ۲۰۰ هزار درهم می‌شود. این روایاتی که تو جلسه گذشته [خواندیم]، این مال این است که اثر خیلی متفاوت می‌شود. یه درهم در مقابل یک کوه درهم، چقدر نسبت متفاوته؟ کوهِ احدی که طلا و نقره باشد، چقدر متفاوته؟ این عملی که انسان در یه خیری [انجام می‌دهد]، همون خیر رو از طریق امام انجام بدهد، همون خرج رو از طریق امام انجام بده، یه دفعه تبدیل میشه، تفاوتش [می‌شود] نسبت یه درهم که چند گرمه حالا، با کوه احدی که چند هزار و چند صد هزار تن مثلاً اون درهم محسوب بشود. [روایت] داره اثر رو بررسی می‌کند.

حالا تو اینجا، فرع بر اون بحث، اینجا مطرح می‌شود. چرا خدای سبحان یه سری از مالیات‌های اسلامی رو مثل زکات و صدقات و خمس و فیء و انفال و این‌ها رو قرار داده [که] از طریق امام این پخش بشود و شکل بگیرد؟ نگیم که خب ما خمس رو خودمون پرداخت بکنیم چه مشکلی دارد؟ تو همون مصارفی که ذکر شده خودمون پرداخت بکنیم. میگه نه، مثلِ مثلِ همون یه درهم صدقه‌ای که تو از طریق امام صله کردی [و] از اون طریق این صله پخش بشود، چقدر متفاوت میشه؟ اثر چقدر متفاوت میشه؟ میگه این‌ها اونوقت وجوب هم پیدا می‌کند. کاری که وجوب پیدا می‌کند، نشون میده قوام جامعه به اون حقیقته؛ فقطم دنیاییش نه، به اون حقیقت نهایی انسان که دنیا و آخرت رو پوشش میده، تو این جمع شدن [و] از طریق امام پخش شدن است. عظمت مسئله رو یادمون بیاد. نگیم که امام شاید مصارف رو خوب نشناسه، همه جزئیات رو. من الان دم دستمه. بله، اگر اجازه گرفتی از امام اونجا صرف کردی، عیب نداره. اما بدون اجازه صرف کردن، این نظام الهی رو هم به هم زدن است. دقت کردید چقدر جالبه؟ خیلی نگاه رو زیبا [می‌کند].

مفهوم «فیء» و «انفال» در نگاه مرحوم کلینی

حالا ببینید، اول مرحوم کلینی برخلاف ابواب دیگه [که] تو بعضی دو خط، سه خط یه نکته‌ای رو می‌فرمود بعداً وارد احادیث میشد، اما اینجا یه متنی رو آورده کاملاً، بعد وارد احادیث شده. که این، به [نظر] نگاه برگرفته از روایات رو خواسته بیاره اما روایت نیست. [می‌فرماید:] «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الدُّنْيَا…». لذا ما هم می‌خونیم، بیشتر حالا دیگه توضیحشو می‌ذاریم تو خود روایت. «جَعَلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِيفَتِهِ». یه مقدمه خوب. همه دنیا و همه اموال رو و همه در حقیقت اونچه که در دنیا هست رو برای خلیفه خودش [قرار داد]. یعنی همونجوری که ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است، خلیفه در حقیقت در همه اون مالکیت‌ها و ملوکیت‌ها و حق تصرف‌ها و همه عزت‌هایی که خدای سبحان [دارد]، خلیفه خدا است. لذا هر چیزی که به گوشه‌ای از اون قدرت و سلطه خلیفه آسیبی بزند، ضعفی ایجاد کند، اون قدرت رو حدی ایجاد کند… این فلسفه رو فهمیدن خیلی مهمه. هر چیزی که به او حدی بزند، حد زده به مالکیت خدا. یعنی به همین حد، مالکیت خدا رو محدود کرده، با اینکه متوجه نبوده. حالا خود ولی فقیه ازش سؤالو کردن، گفته جایزه. وقتی خودش جواز [و] اجازه میده، مانع ندارد. خود ولی فقیه گفته چی؟ پرداختن به هر کسی به مرجع خودش جایز است. یعنی این رو قبول داره.

خب، «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِيفَتِهِ». این خیلی جالب [است]. «حَيْثُ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۳۰)». خلیفه من مطلق است، چون قیدی ندارد. «خلیفةً». حالا هرچند اینجا مرحوم کلینی تو نتیجه آمده خلاصه خلیفه رو بر [زمین] خواسته بگیره یا بعضی دیگه. البته ایشون نگفته، بعضی دیگه [گفتند]. اما خلیفه مطلق است. «فِی الارض» چی هستش؟ ظرف است، نه قید. «فَكَانَتِ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لآِدَمَ». این «فَكَانَتِ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لآِدَمَ» [را] از «فِی الارض» استفاده کرده، در حالی که «فِی الارض» چیه؟ ظرفه، نه قید. اگر قید بود، این نتیجه درست بود. اما چون ظرف هست، نباید بگیم «فَكَانَتِ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا [لآدم]». نه، باید بگوییم فکانت الدنیا باسرها للخلیفة [یعنی] لآدم. دقت کردید؟ چون ملائکه که [در] آخرت هم سجده کردن بر این آدمی که در حقیقت خلیفهست، پس معلوم میشه آخرت هم که اون نظام تجردی عالمه، ساجد به خلیفه است. بله. «وَ صَارَتْ بَعْدَهُ لِأَبْرَارِ وُلْدِهِ وَ خُلَفَائِهِ». یعنی بعد از آدم هم، [همانطور که در مورد] ابراهیم خلیل هست که ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۱۲۴)، لذا در مقابل ظالمین کی [را] آورده؟ «أبرار ولده و خلفائه». اون‌هایی که شایستگی اون امامت رو دارن.

«فَمَا غُلِبَ عَلَيْهِ أَعْدَاؤُهُمْ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ بِحَرْبٍ أَوْ غَلَبَةٍ سُمِّيَ فَيْئاً». میگه این چون اصل [مال] این‌ها بوده و بعد دشمنان غلبه کردند [و] به تصرف درآوردن، هرگاه، هر جا امکان‌پذیر باشد که از دست دشمن این خلاص بشه [و] برگرده به دست صاحبش برسد، «فیء» [نامیده می‌شود]. «فیء» است. نزل «فیء» یعنی برگشتن. یعنی اصل اینجا بوده، رفته، دوباره داره برمی‌گرده. درسته؟ مثل «ظل» و «فیء» که در [سایه می‌گوییم]. سایه صبح تا ظهر «ظل» است، وقت زوال «فیء» است. یعنی حالا سایه‌ای که در حقیقت رفت، یعنی صبح زیاد بود هی کم شد کم شد کم شد تا وقت زوال به کمترین مرتبه رسید. دوباره از بعد از زوال حالا شروع میشه سایه برگشتن. سایه داره برمی‌گرده تا وقت غروب این سایه کامل می‌شود به اندازه وقت طلوع. درسته؟ این برگشتنه، یعنی همون سایه‌ای که رفت. لذا میگه این اصل مالکیت مربوط به ولی بوده، خلیفه. الان که به دستش ما داریم میدیم، نه یه منتیست، نه یه مقام جدیدیست، نه. داریم مال رو به صاحب مال برمی‌گردونیم. با این نگاه، پس چیز جدیدی نیست که داریم حق رو به حقدارش می‌دهیم. در اینجا مثل اینکه بگیم این رو در ملک خدا کسی قرار بدهد. مگه اونجا تو این ملک قرار دادن منتی دارد؟ لذا گاهی میامدن می‌خواستن پول بدن، طرف فکر می‌کرد خیلی کار مهمی داره می‌کند که پول آورده داره به امام میده. بی‌رغبتی امام رو در قبول می‌دیدن. [یعنی امام می‌فهماند] که تو با این نگاهت، نگاهِ نگاهِ صحیحی نیست که فکر می‌کنی [لطف می‌کنی]. داری حق رو به صاحبش برمی‌گردونی و این تازه [بدان که] بقیه مالتم مال اونه. [اوست که] اجازه به تو داره میده در مصرف.

خب، «فَمَا غُلِبَ عَلَيْهِ … سُمِّيَ فَيْئاً». این «فیء» به معنای عام است. گاهی فیء به معنای عام داریم، گاهی به معنای خاص داریم. فیء به معنای عام، انفال و خمس و [غیره]، تمام این‌ها رو چیکار می‌کنه؟ [شامل می‌شود]. [یعنی] به دست آوردن اون مالی که با جنگ محقق می‌شود، به دست آوردن مالی که بدون جنگ با مصالحه محقق می‌شود، نمی‌دونم اون جبال و اودیه و انهار و اون چیزهایی که در حقیقت مالک ندارد، همه این‌ها به عنوان «فیء» محسوب می‌شود؛ به معنای عام. اما یه معنای خاص دارد؛ معنای خاصش چیه؟ حالا اونو بیان می‌کنیم. «وَ هُوَ أَنْ يَفِي ءَ بِغَلَبَةٍ وَ حَرْبٍ». این تعبیر که ایشون کرده، [که] «فیء» اون سرزمین و اون نعمت و ملکیست و مالیست که با غلبه و جنگ برگردد، این رو مشهورِ علما قبول ندارن. بلکه در مقابلش میگن که چی هستش؟ اونجایی که با غلبه و جنگ برگردد، «غنیمت» است. اونجا که بدون جنگ و بدون به اصطلاح… ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ﴾ (سوره شریفه الحشر، ۵۹:۶). اونجایی که اسب و شتر نراندید، یعنی جنگی صورت نگرفته، «ما افاء»، فیء [است]. دقت می‌کنید؟ «ما افاء»، تعبیر «فیء» شده. اما ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ…﴾ (سوره شریفه الانفال، ۸:۴۱) که اون غنیمت رو در حقیقت چی هستش؟ که گفتن یکی از مصادیق غنیمت -چون چند مصداق دارد- یکیش اونجاییست که با جنگ مالی به دست مسلمان‌ها برسد و قسمت [و حکم] اون شد [که] خمس اون رو باید پرداخت کنن. اما اونجایی که فیء باشد چی هستش؟ همش مربوط به رسول و امام است. یعنی اونجا اینجوری نیست. بله، اونم مصرف دارد از طرف امام، اما در اونجایی که غنیمت باشد، غنیمت تقسیم می‌شود به [این] عنوان که تو جنگ به دست آمده باشد، به مقاتلین. یک پنجمش مربوط به امام است، چهار پنجمش تقسیم می‌شود. اونو میگن غنیمت. اما فیء رو چی میگن؟ اونجایی که بدون جنگ و بدون در حقیقت معارضه، با صلح یا فرار [به دست آید] یا نه، یه چیزیست که اصلاً زمین بایر افتاده‌ایست که هیچ صاحب [ندارد]، همه این‌ها در حقیقت در خدمت [و] در اختیار امام قرار می‌گیرد که به نحوی «انفال» هم یه قسمی از این می‌شود.

حکم غنائم و تفاوت آن با فیء و انفال

خب پس دیگه مسئله رو خودتون بقیه‌شو مطلع هستید، عبور می‌کنیم. «وَ كَانَ حُكْمُهُ فِيهِ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى». اگه با جنگ به دست آمد، [در این] فیء حکمش [این است]: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ﴾ (سوره شریفه الانفال، ۸:۴۱) که این مصارف چی هستش؟ مصارفِ «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ»… اون یک پنجم، مصارف یک پنجمو داره میگه. یک پنجم رو داره مصارفش رو توضیح میده: خدا و رسول و ذی‌القربی. که بعد روایت می‌فرماید: «ماییم ذی‌القربی». یعنی امام، ولی. درسته؟ بعد میشه چی؟ یک پنجم این یک پنجم، لذی‌القربی و یتامی و مساکین و ابن‌السبیل. این‌ها داخل در این یک پنجم میشن که از طریق امام [پرداخت می‌شود]. منتها آیا یتامی و مساکین و [ابن] سبیل به طور اطلاقیست یا یتامی و مساکین و ابن سبیلی که از سادات باشند؟ میگه بعد، چون خمس، یک پنجمش صرف چی هستش؟ سادات است. نصفش مربوط به سادات است از این یک پنجم، نصفش مربوط به امام است. درسته؟ اون یک پنجم، [نصفش سهم] امام است که تو اینجا صرف میشه. حالا این رو تو روایت بعدی که [از] امام کاظم علیه السلام هست، دو تا سه تا روایت بعد، اونجا مفصل بیان می‌کند.

بله، [مرحوم کلینی فیء را] به معنای عام گرفته، منتها ایشون اومده گفته این فیء است که با غلبه و حرب به دست میاد و چون اینجوریست، یک پنجمش مربوط به امام است. لذا فیء رو به معنای چی گرفته؟ غنیمت گرفته فقط. یعنی در نیومده عام بگیره. اگه عام گرفته بود، حرفی نبود. اما این خاص گرفته، اونم خاصی که مقابل اون چیزیست که دیگران گرفتن. یعنی فیء رو اونجاییست که با مصالحه [باشد]، مشهور میگن. مرحوم کلینی گفته چی؟ فیء اونجاییست که با جنگ [باشد]. اونجایی که با جنگه، یک پنجم حکمش درسته، اما اسمش فیء نیست. اونجایی که فیء است، همه اون پنج پنجمش مربوط به امام است. دقت کردید؟ اونجایی که فیء است که بدون جنگ است.

«وَ إِنَّمَا يَكُونُ الرَّاجِعُ مَا كَانَ فِي يَدِ غَيْرِهِمْ». راجع چیه؟ که «فیء» یعنی «الراجع». میگه «إِنَّمَا يَكُونُ الرَّاجِعُ مَا [كَانَ] فِي يَدِ غَيْرِهِمْ»، در دست دیگران بود که حالا با جنگ از دست اونها چی شد؟ خارج شد. «فَأُخِذَ مِنْهُمْ بِالسَّيْفِ». با شمشیر از اونها گرفته شد. لذا مالو برگردوندیم به دست صاحبش رسوندیم. «وَ أَمَّا مَا رَجَعَ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُوجَفَ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ»، اونجایی که با مصالحه گرفته بشود، اسمش چی هستش؟ «انفال» است. حالا اگر مثلاً بیابان‌ها باشد، اوناهم انفاله. رودخانه‌ها، کف رودخانه‌ها باشد، اون بادیه‌ها و جاهای [اینچنینی]، اینا عیب نداره. این اما اینجور نیستش که اونجایی که با مصالحه بگیرن اسمشو بذارن «انفال». اونجایی که با مصالحه می‌گیرن اسمشو می‌ذارن چی؟ «فیء». اونجایی که با مصالحه گرفته میشه. لذا در فیء چقدرش مال [امام است]؟ میگه همش. ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ﴾ در حقیقت چی هستش؟ لله و رسوله و ذی‌القربیست. بله.

خب، «فَهُوَ الْأَنْفَالُ وَ هُوَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ خَاصَّةً لَيْسَ فِيهِ شَرِكَةٌ». بله، انفال از این سنخ است، فیء هم از این [سنخ] است. «وَ إِنَّمَا جُعِلَتِ الشَّرِكَةُ فِي شَيْ ءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ». غنیمت، در اونجایی که غنیمت باشد، شراکت مقاتلین هم در کار [است]. «فَجُعِلَ لِمَنْ قَاتَلَ مِنَ الْغَنَائِمِ أَرْبَعَةُ أَسْهُمٍ». بله، چهار پنجم مربوط به مقاتلینه. «وَ لِلرَّسُولِ سَهْمٌ». [یک پنجم] به رسول صلی الله علیه و آله و سلم می‌رسد. خود یک پنجمو تقسیم به شش سهم می‌کند: لذی‌القربی و یتامی و مساکین و ابن السبیل. درسته؟ این‌ها این شش قسمت می‌شود. بله. «وَ أَمَّا الْأَنْفَالُ فَلَيْسَ هَذِهِ سَبِيلَهَا». اما انفال شش قسمت نمی‌شود. پس اون یک پنجم غنیمت شش قسمت می‌شود. انفال چی؟ میگه: «فَلَيْسَ هَذِهِ سَبِيلَهَا بَلْ كَانَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص خَاصَّةً». فقط سهم در [ید] کی هستش؟ رسول است. «وَ كَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص خَاصَّةً لِأَنَّهُ ص فَتَحَهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع». فقط پیغمبر و امیر مؤمنان بودن که [در آنجا بودند و] قسمت‌ها رو یهودیا ترک کردن. یعنی اونجاهایی که قلعه‌هایی که فتح شد، با مقاتلین [بود]، چون بعضی از اینا مصالحه کردن. یعنی وقتی که جنگ تو مراتب قبل صورت گرفت، تو مراتب بعد چیکار کردن دیگه؟ مصالحه کردن. جنگی صورت نگرفت. میگه فدک از اون سنخی بود که جنگی صورت نگرفت و مصالحه شد؛ نه اون قسمت‌هایی که با جنگ تصرف شد. «لَمْ يَكُنْ مَعَهُمَا أَحَدٌ فَزَالَ عَنْهُمَا اسْمُ الْفَيْ ءِ». اینجا اشکال پیدا می‌کند دیگه. «زال عنهما اسم الفیء» چون با جنگ به دست نیامد، اسم «فیء» بر [آن] صدق نمی‌کند، در حالی که مشهور میگن این فیء است. بله. «وَ لَزِمَهَا اسْمُ الْأَنْفَالِ». انفال رو توسعه داده مرحوم کلینی.

«وَ كَذَلِكَ الْآجَامُ وَ الْمَعَادِنُ وَ الْبِحَارُ وَ الْمَفَاوِزُ». [یعنی] کذلک از انفال است نیزارهایی که مالک ندارد، معادن، [دریاها]، بیابان‌ها. «هِيَ لِلْإِمَامِ خَاصَّةً». همه این‌ها جزو انفال است که تحت تصرف امام است، هرطوری که صلاح بداند. منتها ما باورمون این است که امام چی هستش؟ علیم است، از مظهر اسم علم حق است، حکیم است، درسته؟ عادل است، اصلاً عین عدل است، عین حکمت و علم است. اینجوری نیست بخواد سرمایه برا خودش بیندوزد. درسته؟ یعنی تو بهترین وجه، وقتی که دادی دست امام، [برای خودت هم] هیچ [برنداشتی]، به بهترین وجه این صرف می‌شود. یعنی دیگه بهتر از این امکان‌پذیر نیست، چون بهترین علم است که داره این رو هزینه می‌کند.

بله. «فَمَنْ عَمِلَ فِيهَا [بِإِذْنِ الْإِمَامِ]…». اگه تو این زمین‌ها یه عده‌ای به اذن امام کار بکنن، تقسیم اینجور می‌شود: «فَلَهُمْ أَرْبَعَةُ أَخْمَاسٍ وَ لِلْإِمَامِ خُمْسٌ». اگر از امام اذن گرفتن تو این زمین‌ها کار کردن، چهار پنجمشو میدن به اونی که اونجا کار کرده، یک پنجمشو میدن به کی؟ به امام. اگر به اذن امام بود. البته اینم متفاوته دیگه. یعنی امام واگذار می‌کنه به این‌ها. مثل الان میگن سرقفلی، یه چیزی میگن اینجوری که امام واگذار [کرده و] دست اینا باشه. اما یه موقع امام زمین‌هاشو می‌خواد چیکار بکنه؟ کارگر بگیرد که اینجاها رو چیکار بکنن؟ کار بکنن. این فرق می‌کنه، واگذار نکرده. اینجا اینا رو آورده اینجا چیکار بکنن؟ کار بکنن. اونجا اجرت به اون‌ها داده می‌شود دیگه. [اینجا] «يَجْرِي مَجْرَى الْخُمُسِ». در اینجا [حکم] خمس جاری می‌شود که یک پنجم است. «وَ مَنْ عَمِلَ فِيهَا بِغَيْرِ إِذْنِ الْإِمَامِ». اما اگه کسی رفت این زمین‌ها رو تصرف کرد، بدون اجازه [امام] کار کرد روش، آیا چون کار کرده صاحب منافعیست؟ میگه نه. «فَعَمَلُهُ كُلُّهُ [لِلْإِمَامِ] لَيْسَ لَهُ فِيهِ شَيْ ءٌ». «وَ كَذَلِكَ مَنْ عَمَّرَ شَيْئاً أَوْ أَجْرَى قَنَاةً أَوْ عَمِلَ فِي أَرْضٍ خَرَابٍ بِغَيْرِ إِذْنِ صَاحِبِ الْأَرْضِ». این کلی هم هست. صاحب ارض اینجا امام است، اگر تو جای دیگه‌ای هم باشه این کارا رو بکند، «فَلَيْسَ لَهُ مِنْ ذَلِكَ شَيْ ءٌ». به او چیزی تعلق نمی‌گیرد. اگه می‌تونه هر چیزی رو که کاشته یا داره، برداره ببره، به شرطی که از زمین چیزی [مصرف] نشده باشد. درسته؟ می‌تونه یه بنایی رو آورده، یه کانکس آورده گذاشته توش، کانکسشو می‌تونه برداره ببره. تازه باید اجازه بگیره که وارد ملک میشه، ملک غیره دیگه. اجازه بگیره ببره. و الا اینجور نیست که حقی براش [ایجاد شود]. حالا بگه من اومدم اینجا این کارا رو کردم. میگه خب بی‌خود آمدی، تصرف عدوانی بوده. برای تو هیچ چیزی [نیست]. بگی من اینجا رو قنات کشیدم. می‌خواستی نکشی، مال تو نبوده. حالا که کشیدی، نمی‌تونه بیاد تصرف بکنه [و] پرشم بکنه. چرا؟ اذن تصرف نداره که بیاد پرش بکنه. اما یه چیزی باشه بتونه برداره ببره، اجازه بگیره ورداره ببره، عیب نداره. این فقطم به امام منحصر نیست، این به هر صاحب ارضی اینجوری هستش. «فَإِنْ شَاءَ أَخَذَهَا مِنْهُ وَ إِنْ شَاءَ تَرَكَهَا فِي يَدِهِ». اگر امام یا صاحب ارض خواست این رو به این واگذار کنه [و] سودشو از او بگیره یا نه، خواست در حقیقت بگه که تو رها کن برو، [در این صورت] اینا هیچ حقی هم نداری در اینجا. این برداشت مرحوم کلینی از کل بحث است.

روایات باب: تبیین جایگاه اهل بیت (ع) در اموال عمومی

حالا روایاتی در اینجا هستش که روایت اول [از] سلیم بن قیس [است که] نقل می‌کند: «سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) يَقُولُ: نَحْنُ الَّذِينَ عَنَى اللَّهُ بِذِي الْقُرْبى‏…». «اونی که در ذی‌القربی تو اون آیه آمده که ﴿أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ﴾، ذی‌القربی ماییم». (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۳۹، ح ۱). [ترجمه:] «از امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدم که می‌فرمود: ما کسانی هستیم که خداوند [در آیه خمس] از «ذی القربی» (خویشاوندان پیامبر) اراده کرده است».

«…الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ بِنَبِيِّهِ (ص) فَقَالَ ﴿مَا أَفاءَ اللهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ﴾ (سوره شریفه الحشر، ۵۹:۷)… فَنَحْنُ ذُو الْقُرْبَى». «[ما کسانی هستیم که] خدا ما رو قرین خودش و نبی قرار داد… پس ما ذوالقربی هستیم». «وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا سَهْماً فِي الصَّدَقَةِ». اما برای ما در صدقات سهمی خدا قرار نداده. چرا؟ «أَكْرَمَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (ص) وَ أَكْرَمَنَا أَنْ يُطْعِمَنَا أَوْسَاخَ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ». چون در صدقه [آمده که صدقه را] از اونها بگیر که ﴿تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها﴾ (سوره شریفه التوبه، ۹:۱۰۳). [یعنی صدقه] اوساخ [و چرک اموال] هست تا این‌ها پاک بشن. درسته؟ لذا میگه از اوساخ برای ما چیزی قرار داده نشد. [گرچه] به فقرا داده بشه، مردم رو با او پاک می‌کنن. [اما] برای ما از او چیزی قرار داده نشد که چرک مال مردم رو [بگیریم]؛ اکراماً لنبیه.

روایت دوم می‌فرماید که: [راوی می‌گوید از] ابی‌جعفر علیه السلام [در مورد] قول الله عزوجل ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ …﴾ [پرسیدم]. [حضرت] قال: «هُمْ قَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ الْخُمُسُ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لَنَا». (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۳۹، ح ۲). [ترجمه:] «[منظور از ذی‌القربی] خویشاوندان رسول خدا (ص) هستند و خمس برای خدا و رسول و برای ما (اهل بیت) است».

در روایت سوم [آمده است]: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: «الْأَنْفَالُ مَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ…». (الکافی، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۵۳۹، ح ۳). [ترجمه:] «امام صادق (ع) فرمود: انفال آن [اموالی] است که برای [به دست آوردن] آن اسب و شتری تاخته نشده باشد (یعنی با جنگ به دست نیامده باشد)». این تعبیریست که با فرمایش مرحوم کلینی هم سازگاره. «انفال چی هستش؟ انفال ما لم یوجف علیه بخیل ولا رکاب». اونی که با جنگ به دست نیامده، اسمش انفال است. «أَوْ قَوْمٌ صَالَحُوا أَوْ قَوْمٌ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ». یا [قومی] مصالحه کردن یا با دست خودشون [تسلیم کردند]. مصالحه هم نبود که شرط و شروط باشه، نه، [به] عنوان هدیه آوردن. «وَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ». [انفال] هر زمین بایری رو که مخروبه باشد رو رها شده باشد، شامل می‌شود و [همچنین] ته دره‌ها که معمولاً [مسیر] رودخانه است. معمولاً چی میشه؟ حریم رودخانه‌ها می‌شود که الان امروز هم حریم رودخانه‌ها صاحب نمی‌تونه داشته باشه، بلکه چی هستش؟ مربوط به [حکومت است]. [البته] نه اون جوی‌های آبی که برای کشاورزی استفاده میشه که مالکش همون صاحب زمینهست. نه. رودخانه‌ها حریمش مربوط به کسی و شخص خاصی نیست، مربوط به امام است.

«فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ». هر جا که بخوان مصرف می‌کنن. یعنی بهترین تدبیر با این نگاه ایجاد می‌شود. چون بلافاصله تو ذهن ما میاد که گاهی یه کسی که مالک میشه، بعد این مالکیت به دنبالش استبداد و قدرت‌طلبی میاد. میگیم چرا خدا این همه رو در اختیار [یک نفر قرار داده]؟ این نگاه [را اصلاح کنیم که] اول ببینیم امامو کی قرار داده؟ شرط امام بودن، انتخاب خود خداست؛ انتصاب از جانب خداست، نه انتخاب ما که اشتباه بکنیم. درسته؟ اگر انتصاب از جانب خداست و با انتصاب الهی این [مقام] روشن می‌شود، این امام پس جای اینکه اون عدالت توش یه موقعی اشتباه بشود، نداریم. لذا نداریم یه نبی بعداً یه موقعی وقتی کارش گرفته باشه، یه دفعه چی شده باشه؟ خدایی نکرده از اون عدالتش [خارج شده باشد]. نداریم اصلاً. از ابتدا عصمت در وجود این‌ها تا انتها راه دارد. برخلاف آدمای خوبی که رفتن تو یه کاری اما وقتی قدرت پیدا کردن چی شدن؟ فاسد شدن. این خیلی راه دارد. اما تو انبیا، در اوج قدرتشون، در اوج سطوت و شوکتشون، در اوج اقتدارشون، هیچگاه هیچ‌کدام از انبیا ذره‌ای جَنَف نداشتن که از راه حق میل پیدا کرده باشن. نه، راه ندارد.

ان‌شاءالله خدای سبحان اون نظام الهی و ملک الهی و اون چیزی که مربوط به اولیاشه [را] بیشتر [به ما] آشنا کنه [و] ما رو حفظ کند از اینکه تصرف بی‌اذنی در مال ولیّمون داشته باشیم که اون موقع خود این هلاکت رو برای انسان به دنبال میاره. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *