سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل [علی محمد و آل محمد] و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

در محضر روایات نورانی کافی شریف، باب ۱۲۷ کتاب الحجه بودیم که در محضر روایت اول که روایت اصلی این باب بود، بودیم. [در آنجا] بحث مفصلی ذیل آن شکل گرفت که خدای سبحان گاهی وعده‌ای را در رابطه با بحث و مسئله‌ای می‌دهد، اما این [وعده] در نسل‌های بعدی اجابت می‌شود و این [امر] خلاف [وعده] نیست و جزء سنت‌های الهی است که [امور را] بدین گونه قرار داده است. [به این صورت] که در سنت‌هایش، گاهی آنچه که به ظاهر، وعده‌ای در یک نسل است، این‌گونه نیست که منحصر [به همان نسل] باشد؛ بلکه در نسل بعدی و نسل بعدی محقق می‌شود.

و این را مقدمه قرار دادند برای اینکه اگر وعده فرج و قیام را به همه حضرات معصومین دادند، این خلاف نیست و اینکه همه آن‌ها را حجتی دانستند که قیام خواهند کرد، این تخلف نیست که فرزند آخرین آن‌ها، آن حجتی باشد که قیام مطلق را محقق می‌کند. به همین جهت، آن روایت شریف را که در رابطه با جریان مریم سلام الله علیها بود [مطرح کردند] که خدای سبحان به عمران، پدر مریم، وعده ولدی را داده بود که آن ولد، رسولی است که عالم‌گیر می‌شود و این‌ها فکر می‌کردند که همین نسل اول است که [آن موعود] فرزند بی‌واسطه عمران باشد. اما وقتی که این فرزند به دنیا آمد، دیدند دختر است و معلوم شد که این نیست و بعداً فرزند مریم که عیسی علیه السلام است، خلاصه آن شخصی بود که وعده داده شده بود و این، تخلف وعده الهی محسوب نمی‌شود [و] جزو سنن الهی است که نمونه‌های زیادی هم دارد.

وعده‌ای به مسئله‌ای داده می‌شود و این وعده حالا یا با بداء تأخیر می‌افتد و در نسل‌های بعدی قرار می‌گیرد و یا نه، از اول این‌گونه بوده است، منتها [چون] متدرجاً [بوده]، به نظر می‌آمد که در نسل اول می‌خواهد محقق بشود. به همین جهت، این را باید به عنوان یک سنت ببینیم. آن وقت در روایت دوم و سومی که در این باب است، [این روایات] که دیگر به اصطلاح عطف به روایت اول [هستند]، تأکید این سنت است که آن‌ها نکته دیگری ندارند؛ لذا با سرعت بخوانیم تا [به] باب بعدی [برسیم]. بله.

حکمت تأخیر در تحقق وعده الهی

تفاوت وعده الهی با وعده انسان‌ها

بله، ما نمی‌توانیم در زندگی خود این کار را بکنیم؛ مثلاً من به فرزندم می‌گویم [چیزی را] به شما می‌دهم، بعد بیایم و بگویم به فرزندِ فرزندت می‌دهم. این [موضوع] در جایی که [وعده دهنده] علامتی می‌دهد که [مثلاً] من به این [فرزند] نمی‌دهم و به [فرزند] بعدی می‌دهم، تخلف است. بله، این‌ها عمدتاً در [مورد] اولیای الهی بوده است که آن‌ها این باور را داشتند [و] برایشان قابل قبول بوده است؛ مثل همین جریان مریم و عیسی علیه السلام یا مثل حجج الهی که یکی پس از دیگری به اصطلاح به آن عنوان ملقب شدند، اما در عین حال آن قیام به اصطلاح نهایی توسط آخرینِ این‌ها محقق می‌شود. به همین جهت مشکلی ندارد که خود آن‌هایی که در موردشان گفته شده، این سنت را باور دارند.

حالا نسبت به عموم مردم، آیا ما مجازیم اینجوری حرف بزنیم؟ [پاسخ این است که] نه، خب اگر برای مردم این سنت تداعی نمی‌شود، انسان نباید اینجوری حرف بزند. اما آنجایی که این [وعده] سنت [و مربوط به] حجج الهی است و یک اثر تربیتی دارد، [این کار صحیح است]. مثل اینکه دشمنان دنبال این بودند که به اصطلاح آن حجتی را که بناست قیام نهایی داشته باشد، پیدا کنند و از بین ببرند؛ همین که این [امر] متکثر می‌شود، [دشمنان] نمی‌دانند کدام یک از این‌ها [همان حجت نهایی] است [و در نتیجه از تعقیب] آن‌ها دست می‌کشند. یک مسئله مهمی هم هست که اینجا اگر این باور شکل بگیرد، آن موقع حیله‌های دشمن هم خنثی خواهد شد.

آثار تربیتی دوگانه برای مؤمنان و دشمنان

غیر از اینکه مؤمنین هم دائماً آماده هستند. یعنی مسئله دو طرف دارد. یک طرفش این است که مؤمنین با هر کدام از این [امامان]، -حالا در روایت بعدی خواهد آمد- آماده آن قیام هستند و لذا این آماده بودن مهم است که خودشان و این امام را آن امامی ببینند که قرار است قیام بکند. و اما دشمنان هم همین در حقیقت مقابله را ببینند و بعد ناامید بشوند؛ ببینند که هر کدام از این‌ها [را که از بین می‌برند]، [باز هم] آن قیام محقق نشد تا کم‌کم [حیله‌هایشان] رو به ضعف می‌رود یا حیله‌هایشان آشکار می‌شود که چه می‌خواستند بکنند. لذا خود این [سنت]، برای نظام تربیتی و آن اقامه حاکمیت عدل [است]. [البته] در هر جای جزئی این سنت الهی را به کار نمی‌برند؛ آنجا باید یک آثار تربیتی قوی بر آن بار باشد یا دفع حیله‌های دشمن در کار باشد. بله.

نقش عمل انسان در تعجیل و تأخیر فرج (بداء)

داستان حضرت نوح و خالص شدن مؤمنان

بله، اینکه مثلاً جریان حضرت نوح سلام الله علیه هم همان اثر تربیتی بود که وقتی که حضرت فرمودند این دانه‌ها را بکارید تا به ثمر بنشیند، مردم ابتدا فکر کردند که همین دفعه [عذاب] محقق می‌شود. اما حضرت نفرموده بودند که وقتی به ثمر نشست، عذاب نازل می‌شود؛ گفتند این دانه‌ها را بکارید تا به ثمر بنشیند. آن‌ها [اینگونه] استفاده کردند که به ثمر نشستن با آمدن عذاب [همزمان است]. بعد که به ثمر نشست، ثمره‌اش را پیش نوح آوردند. [حضرت] گفت دوباره این دانه‌ها را بکارید تا به ثمر بنشیند. سه بار یا هفت بار یا ده بار که تکرار شد، خود این هم جزو سیره بود [و] دو جهت داشت: یکی اینکه مردم به یک مرتبه‌ای از خلوص رسیدند که آخرین بار آمدند [و] گفتند اگر صد بار هم بگویی، ما دیگر در حقیقت چون تابع تو هستیم [و] تو را نبی می‌دانیم، برای ما [فرقی نمی‌کند]. آن ریزش‌هایی که باید محقق می‌شد، شد. لذا [به ایشان] خطاب می‌شود [که:] «الآنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ»؛ یعنی الآن صبح دمید. یعنی آنجایی که کدرها و کدورت‌ها و تاریکی‌ها باید زائل می‌شد، زائل شد.

تأثیر شکرگزاری و کفران در سرنوشت اقوام

درست است؟ همین در حقیقت از آن طرف هم هست [که] باب محو و اثبات را باز می‌گذارد. یعنی خود این نشان می‌دهد که یک امر قضای حتمی که تمام شده باشد، نیست. در جهت [دیگر] مثلاً، وقتی موسی کلیم گفت که چهل سال دیگر فرج [و ظهور] آن نبی محقق می‌شود، این‌ها [بنی اسرائیل] نسبت به خدا شاکر شدند. تا شاکر شدند، چهل سال شد سی سال. تا شاکر شدند، سی سال شد بیست سال، شد ده سال. [خداوند] گفت ببینید موسی آمد.

خب این نگاه، چه در رابطه با اینکه کتاب محو و اثبات، کتاب تربیت است و فعل ما در تأخیر و تعجیل اثر دارد، [صحیح است]، یا [در مورد] آن قومی که قرار بود یک فرجی برایشان محقق بشود و وقتی بهشان نوید داده شد، این‌ها اثر وجودی [منفی] گذاشتند [و] این [خبر] را پخش کردند، نگذاشتند مخفی بماند [و] رعایت نکردند، یک دفعه [مدت انتظار] ده برابر شد. مثلاً اگر قرار بود چند روز باشد، -حالا در روایت هست من الان درست در ذهنم نیست- که قرار بود مثلاً این [عذاب] مدت دیگری باشد، یک دفعه ده برابر شد.

و بالعکسش را داریم؛ یک وعده‌ای در دوردست‌تر داده بودند و این‌ها رعایت کردند، [خبر را] پخش نکردند و مقام شاکری‌شان [را حفظ کردند]، یک دفعه آن [زمان] یک دهم شد و انقدر کم شد [که] آمد و [به سرعت] محقق شد. نظیر جریان موسی کلیم که این خودش یک روش وعده الهی در جهت کمال است.

[این تأخیر] یا در جهت تخلف وعده از جانب مردم است که [در واقع] عقاب [است] و از جانب خدا، اثر تربیتی است که دارد انجام می‌دهد تا نشان بدهد اگر وعده هم می‌دهد، قابل این است که تعجیل در او ایجاد بشود و یا اگر تخلف کردند، تأخیر در او [ایجاد شود] تا ببینند این نتیجه عمل خود آن‌هاست، نه اینکه خدا در وعده تأخیر کرده و وعده را اجابت نکرده [باشد]. یعنی در حقیقت اجابت وعده از ابتدا موکول به شرایطی است که آن شرایط اگر محقق بشود، این [اجابت] قطعی است و حتی تعجیلش هم امکان‌پذیر است و اگر محقق نشود، تأخیرش ممکن است محقق بشود که [به منزله] عقاب باشد.

چنانچه در رابطه با ظهور هم همین مسئله مطرح است که اگر از جهت قابلی، مردم آن حالت شاکریت و طلب را، طلب فرج را، در وجودشان هرچه جدی‌تر بشود، سرعت ظهور و نزدیک بودن آن بیشتر می‌شود. این خلاصه قطعی است. و هرچه بی‌تفاوت‌تر باشند، بله، در نهایت خدای سبحان فرج را محقق می‌کند، حتی اگر مردم کاملاً هم بی‌تفاوت بمانند، اما آن دیگر فرجی است که با قهر الهی نسبت به عموم مردم محقق می‌شود. اما آنجایی که بخواهد با لطف باشد، نسبت به مؤمنانی که رعایت کردند، البته با رعایت شرایط می‌شود.

روایت دوم: تحقق وعده در نسل‌های بعد

خب در روایت دوم [آمده است]: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: «إِذَا قُلْنَا فِی رَجُلٍ قَوْلًا فَلَمْ یَکُنْ فِیهِ وَ کَانَ فِی وُلْدِهِ أَوْ وُلْدِ وُلْدِهِ فَلَا تُنْکِرُوا ذَلِکَ فَإِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ». (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۳۹، ح ۲) [ترجمه: از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند: «اگر ما درباره مردی سخنی گفتیم و [آن سخن] در خود او محقق نشد، ولی در فرزندش یا فرزندِ فرزندش بود، آن را انکار نکنید؛ زیرا خداوند هر چه را بخواهد انجام می‌دهد.»]

یعنی اصل وعده تحقق پیدا می‌کند، اما اینکه در این [نسل] یا نسل‌های [بعدی باشد]، این خودش یک آثار تربیتی دارد. این خودش یک آثار محو و اثبات دارد، یک آثار [وجود] شرایط را دارد، ولی اصل تحققش قطعی است. این را باید به عنوان یک باور ببینیم.

لذا اجابت با این نگاه خیلی متفاوت می‌شود. آن جلسه گذشته فکر می‌کنم راجع به این صحبت شد که وقتی موسی کلیم و هارون از خدای سبحان [دعای] ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ عَلىٰ أَمْوالِهِمْ﴾ (سوره شریفه یونس، ۱۰:۸۸) را خواستند، در روایت می‌فرماید چهل سال [طول کشید]. آن چهل سال، نتیجه نهایی اجابت بود و الا اجابت از همان لحظه شروع شد. و حتی آن عذاب‌های پنج‌گانه برای این‌ها، که آن خون و در حقیقت قُمَّل و جراد و طوفان و تمام این‌ها [بود]، آن عذاب‌ها از جمله همین ﴿رَبَّنَا اطْمِسْ﴾ بود که داشت همین را محقق می‌کرد؛ منتها بالاترینش همان غرق بود که در دریا محقق شد که طمس کامل نسبت به قدرت و سلطه و تمام زینتی بود که آن‌ها داشتند. خب پس اجابت از لحظه دعا قطعی است.

در اینجاها هم که می‌فرماید اگر قولی را در کسی گفتیم [و] در ولدش یا ولد ولدش بود، یعنی اجابت شروع شد، اما ظهورش ممکن است دو نسل یا سه نسل طول بکشد. حتی آنجایی که آن شخصی که کنزی تحت آن دیوار بود، اگر یادتان باشد، بعضی روایات دارد هفتاد نسل واسطه است -حالا بعضی چهل، بعضی کمتر ذکر شده- یعنی این اجابت قطعی است هرچند ممکن است در نظام تربیتی هفتاد نسل هم بینشان فاصله باشد و شاید مثلاً یک هزار سال لااقل فاصله باشد، بلکه بیشتر.

خب در روایت [آمده] که «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ» یعنی خدا مضطر و مجبور به کاری نمی‌شود. اگر خدا وعده‌ای داد و مردم مقتضایش را رعایت نکردند یا مصالحی در شرایطش پیش آمد، خدا وعده را اجابت می‌کند اما ممکن است دیر و زود ایجاد بشود. پس دیر و زود شدن دارد، اما سوخت و سوز شدن ندارد.

خدا رحمت کند علامه حسن‌زاده را، ایشان همیشه می‌فرمودند که: «اگر کسی عملی را انجام داد و نتیجه‌ای ندید، ناامید نشود. نتیجه دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.» این را ایشان دائماً [تکرار می‌کردند]، یکی از کلماتشان بود [که] دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. اگر آدم این باور را بکند، نسبت به خدا حالت رضایتش بیشتر و قوی‌تر هم می‌شود. زود تا یک چیزی را خواست، اگر دید نشده، تخطئه خدا را نمی‌کند که چرا نکردی، چرا نشد. بلکه دنبال این است که من چه باید می‌کردم تا زودتر اجابت [شود]. یعنی تخطئه فعل خودش [را می‌کند] که من شرایط را چطور رعایت نکردم تا اجابت نهایی الان نشده [است]. بلکه باید با یک نگاه دوباره‌ای اصل اجابت را ببیند که شروع شده، اما ممکن است به لحاظ عدم قابلیت من، این [اجابت نهایی] با تأخیر محقق بشود. این خیلی در روحیه انسان تفاوت می‌کند تا وقتی که اجابت را نمی‌بیند.

روایت سوم: نسبت دادن قیام به پدران

بله. در روایت سوم: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) یَقُولُ: «قَدْ یَقُومُ الرَّجُلُ بِعَدْلٍ أَوْ بِجَوْرٍ وَ یُنْسَبُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَکُنْ قَامَ بِهِ فَیَکُونُ ذَلِکَ ابْنُهُ أَوِ ابْنُ ابْنِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُوَ هُوَ». (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۳۹، ح ۳) [ترجمه: از ابی خدیجه نقل شده است که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که می‌فرمود: «گاه مردی به عدل یا به جور قیام می‌کند و [این قیام] به او نسبت داده می‌شود در حالی که او آن را انجام نداده است، بلکه آن [قیام کننده]، پسر یا پسرِ پسر اوست که بعد از او می‌آید؛ پس او همان است (یعنی این نسبت صحیح است).»] [یعنی قیام] به او نسبت داده می‌شود اما این نبوده که این در حقیقت قیام را می‌خواهد انجام بدهد. چون همه این‌ها ناظر به جریان قیام حضرت است دیگر، به خصوص اینجا که [می‌فرماید] «لَمْ یَکُنْ قَامَ بِهِ» [یعنی] این همان نبوده [است]. [بلکه] آن، فرزند یا فرزندِ فرزندش از بعد او می‌باشد. اگر گفتن که فلانی قائم به عدل است، مثلاً قیام به عدل می‌کند، این نسبت را دادند اما [ممکن است این امر] در فرزند یا فرزندِ فرزندش محقق بشود. نسبت درست است، نسبت غلط نیست.

باب ۱۲۸: همه ائمه (ع) قائم به امرالله و هدایتگر هستند

خب این همه مقدمه برای [اینکه] جریان در باب ۱۲۸ این بحث را تکمیل می‌کند. در باب ۱۲۸، باب «أَنَّ الْأَئِمَّةَ (ع) کُلُّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى هَادُونَ إِلَیْهِ». [یعنی] همه‌شان قائم و مهدی هستند. حضرات معصومین [همگی] «هادون الیه» [هستند] یعنی عنوان مهدی به همه‌شان صدق می‌کند. «قائمون بامر الله» هستند یعنی عنوان قیام بر همه‌شان صدق می‌کند.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ زَیْدٍ أَبِی الْحَسَنِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ أَبِی نُعَیْمٍ… (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۴۰، ح ۱) که البته روایت از جهت سند، صحیح نیست. [حَکَم بن ابی نعیم می‌گوید:] «أَتَیْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) وَ هُوَ بِالْمَدِینَةِ». این حَکَم بن ابی نعیم می‌گوید که من خدمت امام باقر آمدم در حالی که حضرت در مدینه بود. «فَقُلْتُ لَهُ» معلوم می‌شود بعد از حج بوده. «فَقُلْتُ لَهُ عَلَیَّ نَذْرٌ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ». از همین نشان داده می‌شود که بعد از مکه این‌ها آنجا بوده‌اند. [می‌گوید] بین رکن و مقام نذری کرده‌ام. مقام ابراهیم علیه السلام و رکن، در حقیقت آن فاصله‌ای که بین کعبه و مقام است، آنجا می‌گوید که من آنجا که بودم [نذر کردم].

هر چقدر مکانی که انسان می‌خواهد نذر را محقق بکند و صیغه‌اش را بخواند، مقدس‌تر باشد، این لزوم وفا و توجه به انجام نذر شدیدتر می‌شود. لذا یک موقع انسان در یک مکان عادی است، [که وجوب وفا] وجود دارد، اما برای انسان هرچه آن مکانی که آدم در آن [نذر می‌کند] مقدس‌تر باشد یا نزد کسی باشد که او در حقیقت شخصی عظیم‌تر باشد، خود این، وجوب وفای به نذر را شدیدتر می‌کند. چرا؟ چون اینجاها علاوه بر اصل نذر، شاهد بر نذر بودن [هم مطرح است]. درسته؟ و لذا خود این‌ها هم که این حالت را پیش می‌گیرند، خودش توجه دارد که می‌خواهد خیلی به انجامش عنایت داشته باشد که در جای مخصوصی این نذر را می‌خواند یا پیش کس خاصی انجام این نذر را تعهد می‌کند.

اینجا هم این شخص بهترین حالتی و مکانی که می‌توانسته نذر بکند را در نظر گرفته است. دیده در ایام حج بین رکن و مقام بهترین جایی است که این قصد را بکند تا در حقیقت وجوب وفایش برایش جدی‌تر باشد.

گفتگوی حَکَم بن ابی نعیم با امام باقر (ع) درباره قائم آل محمد

[ادامه روایت:] «عَلَیَّ نَذْرٌ… أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِینَةِ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّکَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ (ع) أَمْ لَا»؛ [یعنی نذر کردم] که اگر شما را در مدینه دیدم، از مدینه خارج نشوم مگر [اینکه] بدانم شما همان قائمی هستی که به او وعده دادند یا نه. تا این را بفهمم.

«فَلَمْ یُجِبْنِی بِشَیْ‏ءٍ»؛ حضرت [می‌گوید] وقتی این سؤال را کردم که من این نذر را کردم، حضرت چیزی جواب ندادند. «فَأَقَمْتُ ثَلَاثِینَ یَوْماً»؛ سی روز در مدینه بودم، یعنی آنجا مسافر بوده. «ثُمَّ اسْتَقْبَلَنِی فِی طَرِیقٍ فَقَالَ یَا حَکَمُ وَ إِنَّکَ لَهَاهُنَا بَعْدُ»؛ یک روز حضرت من را در راه دیدند و فرمودند: «ای حَکَم، هنوز اینجا هستی؟» «فَقُلْتُ نَعَمْ إِنِّی أَخْبَرْتُکَ بِمَا جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَیَّ فَلَمْ تَأْمُرْنِی وَ لَمْ تَنْهَنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ وَ لَمْ تُجِبْنِی بِشَیْ‏ءٍ»؛ گفتم: «بله، من به شما خبر دادم که چه چیزی را برای خدا بر خود [واجب] کرده‌ام، [اما شما] نه [به من] امر کردید و نه نهی فرمودید و نه جوابی به سؤال من دادید.» «فَقَالَ بُکْرَةً عَلَیَّ غُدْوَةً الْمَنْزِلَ»؛ [ایشان] فقط این را فرمودند: «فردا صبح اول وقت به منزل ما بیا.» «فَغَدَوْتُ عَلَیْهِ»؛ صبح اول وقت خدمت حضرت رفتم. «فَقَالَ (ع) سَلْ عَنْ حَاجَتِکَ»؛ [حضرت] فرمودند: «حاجتت را بپرس.» «فَقُلْتُ إِنِّی جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَیَّ نَذْراً وَ صِیَاماً وَ صَدَقَةً بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ…»؛ گفتم: «من برای خدا بر خود نذری واجب کردم…» این واوی که در اینجا آمده است که «وَ صِیَاماً وَ صَدَقَةً»، واو «وَ صِیَاماً» را گفته‌اند یا واو زائد است یا عطف تفسیر است که دارد بیان می‌کند که نذرش چیست؛ و الا [اینکه بگوییم] نذراً و صیاماً و صدقةً، [این‌ها] سه تا نذر نیستند. [بلکه] نذری کردم که آن نذر، صیام و صدقه است. واو، بیانِ تفسیر باشد در اینجا که دارد بیان می‌کند که نذر من صیام و صدقه بود که این نذر را بین رکن و مقام انجام دادم که دائماً روزه باشم و به اصطلاح صدقه بدهم، [نذر کردم] که اگر شما را دیدم «أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِینَةِ حَتَّى أَعْلَمَ…»

چقدر بعضی‌ها خلاصه دغدغه‌شان شدید بوده دیگر! [این مسئله] مهم است دیگر، انقدر برایش مهم بوده که حاضر شده همه زندگی‌اش را تعطیل بکند تا این را بفهمد. ماندن در مدینه، تعطیل کردن زندگی‌اش بوده، چون آنجا این [شخص] مسافر بوده، ساکن مدینه نبوده. می‌گوید «لَا أَخْرُجُ»؛ به شهر خودم نمی‌روم تا این را بفهمم. یعنی این بودنِ یک همچین دغدغه‌ای، خودش یک دغدغه ممدوحی است که برایش انقدر مهم است.

بعد می‌گوید: «…أَنَّکَ قَائِمُ هَذِهِ الْعِتْرَةِ أَمْ لَا فَإِنْ کُنْتَ أَنْتَ رَابَطْتُکَ وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ أَنْتَ سِرْتُ فِی الْأَرْضِ فَتَلَبَّسْتُ مَعِیشَتِی»؛ [یعنی تا بدانم] آیا تو قائم این عترت هستی یا نه؟ پس اگر تو بودی (یعنی جواب دادی که هستم) دیگر ملازمتت می‌کنم. اینجا اشتباهش از اینجا شروع می‌شود که [می‌گوید] اگر تو آن شخص بودی، من با تو مرابطه می‌کنم و ملازم تو می‌باشم و اگر نبودی، می‌روم دنبال زندگی‌ام. اشتباهش چیست؟ [این است که] وجوب اطاعت امام و ملازمت با امام موکول به این نیست که او قائم بالسیف باشد. دقت کردید؟ آن یکی از آثار وجودی آن‌هاست، و الا هر امامی که هر زمانی بوده، وجوب اطاعت او و اذن گرفتن از او [واجب است]، اگر هم می‌خواهد خارج بشود. چون اینجا دیگر نمی‌گوید اذن بگیرم بروم؛ می‌گوید اگر تو نبودی می‌روم دنبال زندگی‌ام، اگر تو آن بودی می‌ایستم و اینجا مرابط می‌باشم. درسته؟

اگر اینجا بیان می‌کرد که «اگر تو آن بودی، اینجا می‌ایستم تا قیام صورت بگیرد و اگر آن نبودی، [اگر] اجازه دادی می‌روم دنبال زندگی‌ام»، یعنی باید اینجور می‌گفت که اطاعت و تبعیت، تام و درست باشد. اما تشخیصش در این مسئله [اشتباه است].

خیلی از ما الان همینطوری هستیم. یعنی نگاهمان این است که اگر بدانیم حقیقتاً امام زمان (عج) دو روز دیگر می‌آید، شاید همه کارهایمان را تعطیل کنیم [و] خودمان را برای مرابطه و ملازمه حضرت آماده کنیم. اگر آنجوری نباشد، دنبال زندگی‌مان هستیم. درسته؟ همین کار را ما هم داریم می‌کنیم دیگر. همین حال را داریم. اما اینکه اگر ما می‌خواهیم برویم دنبال زندگی‌مان هم، آیا این دنبال زندگی رفتن باید با تبعیت باشد یا نباشد؟ با اذن باید باشد یا نباشد؟ اساس نگاه ما آیا باید در مرابطه با ولایت باشد یا نباید باشد؟ باید باشد. یعنی [آیا] مرابطه‌ای که فقط منجر به قیام نهایی می‌شود، مرابطه و ملازمه را لازم دارد یا اینکه همیشه با هر امامی این مرابطه لازم و ضروری است، مگر آنجا که اذن بدهند [و] بگویند امروز حالا دنبال کارهای خودتان باشید، فعلاً عیبی ندارد؟ این مرابطه باید با این اذن محقق بشود. بله، ممکن است کسی فهواً این را اینجور هم ببیند که بگوید مقصود همین باشد، اما در نظام ادب با ولی، اینجوری گفتگو نمی‌شود. یعنی کسی که با ولی‌اش دارد صحبت می‌کند، اینجوری نمی‌گوید که اگر تو آن بودی، مرابطت بشوم، اگر تو آن نبودی بروم سراغ زندگی‌ام. یعنی [انگار می‌گوید] دیگر من کاری با تو ندارم اگر او نبودی. از ظاهر ادبیات بیان، این [معنا] برمی‌آید و این خلاف آن چیزی بوده که [باید باشد].

لذا دنباله‌اش را ببینید، حضرت جوری جواب می‌دهند. چون روایاتی که [افراد] خدمت حضرات می‌آمدند [و] سؤال می‌کردند که آیا شما آن قیام‌کننده هستید یا نه، زیاد است؛ از امام باقر، امام صادق علیه‌السلام، امام رضا علیه‌السلام، این روایات زیاد است که می‌آمده [و می‌پرسیدند]. اما این روایت شاید در این مسئله منحصر است که همه آن روایات را جمع می‌کند. در بعضی از آن‌ها، [حضرات] بیان می‌کنند نه ما نیستیم. در بعضی از آن‌ها، بستگی به راوی داشته که چه کسی سؤال می‌کرده است.

بعد در این روایت، بیانشان این است [که] ما قائم هستیم، ما مهدی هستیم، ما همه [این عناوین] را داریم، اما آنی که صاحب السیف را به کار می‌گیرد، [آخرین ماست]. [اینکه] صاحب سیف هستیم را هم همه می‌دانند. اینکه قائم هستیم، مهدی هستیم، صاحب سیف هستیم، همه [این‌ها هستیم]. یعنی وجوب تبعیت در همه مراتب و اقامه حاکمیت برای این‌ها، [و] تبعیت و ملازمه لازم است. اما آنی که آن قیام را می‌کند و آن نتیجه نهایی محقق می‌شود، البته او آخرین است. لذا ببینید با این [بیان]، دارد طرف را متنبه می‌کند که حواسش باشد [جمله] «می‌روم دنبال زندگی‌ام» حرف صحیحی نیست.

پاسخ جامع امام باقر (ع)

«فَقَالَ یَا حَکَمُ کُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ»؛ [حضرت فرمودند:] «ای حَکَم، همه ما قائم به امر الله هستیم.» اگر ما در حال قیام به امر الله هستیم، وجوب تبعیت مؤمنان از ما لازم است یا نیست؟ لازم است دیگر، چون ما داریم قیام به امر الله می‌کنیم، ما معطل نیستیم. چون تعبیر خیلی‌ها این است که فقط آن حجت، قیام به امر الله می‌کند؛ بقیه حضرات معطل از کار هستند چون وقتش نیست و چون آن‌ها قائم نیستند، پس این‌ها معطل هستند [و] دارند زندگی را می‌گذرانند. آن [شخص] هم می‌گوید اگر قرار است امام زندگی را بگذراند، من هم بروم دنبال زندگی‌ام دیگر. [انگار] دو دو تا با هم بیان [و] به هم [مرتبطند]. او دارد زندگی‌اش را می‌کند، من هم بروم زندگی‌ام را بکنم. اما بیان حضرت اینجاست که «یَا حَکَمُ» اشتباه نکن. دارد نگاهش را تصحیح می‌کند. «کُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ». لذا ما همه در صحنه‌ایم، ما داریم قیام به امر الله می‌کنیم. وجوب تبعیت از ما و ملازمه با ما برای همه لازم است.

«قُلْتُ فَأَنْتَ الْمَهْدِیُّ»؛ [حَکَم می‌گوید:] گفتم: «پس شما مهدی هستید؟» دوباره اشتباه طرف این است که احساس می‌کند حالا اگر [حضرت] گفت همه قیام به امر الله داریم، پس مهدی جداست. «قَالَ کُلُّنَا نَهْدِی إِلَى اللَّهِ»؛ [حضرت] فرمودند: «همه ما به سوی خدا هدایت می‌کنیم.» این «کُلُّنَا نَهْدِی إِلَى اللَّهِ» در روایات متعدد دیگری هم وارد شده که ما همه مهدی هستیم؛ که مهدی در حقیقت دوازده مهدی است. یعنی این عنوان [برای همه است]. بعضی‌ها خواستند از این هم سوءاستفاده بکنند [و] بگویند که دوازده مهدی غیر از دوازده امام است؛ که خود امام زمان اولین مهدی است [و] یازده مهدی دیگر از نسلش می‌آیند. بعضی از این فرقه‌های امروزی بر این اساس [شکل گرفته‌اند]. نه، مهدی عنوان و صفت است که «کُلُّنَا نَهْدِی إِلَى اللَّهِ»؛ همه ما مهدی هستیم و به سوی خدا هدایت می‌کنیم.

«قُلْتُ فَأَنْتَ صَاحِبُ السَّیْفِ»؛ باز طرف خلاصه [پرسید]: «آیا شما صاحب شمشیر هستی؟» که این مسئله را اختصاصی‌تر می‌کند. «قَالَ کُلُّنَا صَاحِبُ سَیْفٍ وَ وَارِثُ سَیْفٍ»؛ [حضرت فرمودند:] «همه ما صاحب سیف و وارث سیف هستیم.» یعنی سیف پیش همه ما هست و اینکه شمشیر باشد، یعنی آمادگی قیام، یعنی آمادگی برای آن حاکمیت. اینگونه نیست که اگر خلاصه قیامی امکان‌پذیر شد، آن [امام] قائم به سیفی نباشد، صاحب سیفی نباشد، بگویند خب حالا نیست، پس اگر شما آماده‌اید ما آمادگی نداریم. نه اینجوری نیست. از طرف فاعلی آمادگی کامل است، آمادگی در قابل باید ایجاد بشود.

دنبالش می‌فرماید، [سائل] سؤال می‌کند: «قُلْتُ فَأَنْتَ هُوَ الَّذِی تَقْتُلُ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ یَعِزُّ بِکَ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ وَ یُظْهِرُ بِکَ دِینَ اللَّهِ»؛ [گفتم:] «پس تو همانی هستی که دشمنان خدا را می‌کشد و اولیای خدا به وسیله تو عزیز می‌شوند و دین خدا به وسیله تو آشکار می‌شود؟» این دیگر سؤال اختصاصی [است]. «فَقَالَ یَا حَکَمُ کَیْفَ أَکُونُ أَنَا ذَاکَ وَ قَدْ بَلَغْتُ خَمْساً وَ أَرْبَعِینَ سَنَةً وَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ أَقْرَبُ أَحَداً بِاللَّبَنِ مِنِّی، وَ أَخَفُّ عَلَى ظَهْرِ الدَّابَّةِ مِنِّی.»؛ [حضرت] فرمودند: «ای حَکَم، چگونه من او باشم در حالی که من به چهل و پنج سالگی رسیده‌ام؟ و همانا صاحب این امر، از من به دوران شیرخوارگی نزدیک‌تر است (یعنی سنش کمتر است) و در سوار شدن بر مرکب از من سبک‌بال‌تر (چابک‌تر) است.»

یعنی فاصله چهل و پنج سال از شیرخوارگی تا فاصله او از شیرخوارگی، کمتر است. که می‌گویند امام باقر در آن زمان چهل و چند سالگی [بودند] و [قائم] آشکار می‌شود. و یا گفتند که تولدش با امامتش از همه کمتر است؛ که بین امام شدنش که فاصله‌اش با آن «لبن» -به اصطلاح شیری که از مادر می‌خورد– امام زمان از همه نزدیک‌تر بوده [است]. بعضی خواستند این را بگویند ولی [معنای] اولی شاید گویاتر باشد که سن قیام را دارد می‌گوید که حضرت در سن سی و چند سالگی [قیام می‌کند]. چون دنبالش هم می‌فرماید «وَ أَخَفُّ عَلَى ظَهْرِ الدَّابَّةِ» که او برای سوار شدن بر مرکب خیلی سبک‌بال‌تر است، یعنی جوان‌تر است، راحت‌تر و با چابکی بیشتری [سوار می‌شود]. چون سوار را با «چابک» می‌گویند؛ چابک‌سوار. چابک‌تر سوار مرکب می‌شود.

که این روایت شریف، خب همراه با البته روایات دیگری هم که هست، آن وقت می‌تواند بیان بکند که چقدر این مسئله آن روزها شدید مطرح بوده [است]. هر زمانی مطابق خودش؛ آن زمان اینکه این حضرات قائم هستند یا نیستند، مطرح بوده؛ امروز هم اینکه بالاخره فرج حضرت کی محقق می‌شود، مطرح است.

نگاه انشایی به علائم ظهور: تکلیف‌آوری به جای انتظار صرف

اگر این [روایات را در نظر بگیریم]، چون در روایات ما جوری بیان کردند که حالت انتظار فرج هر لحظه باشد. هر لحظه باشد. تعبیری که در رابطه با موسی کلیم وارد شده که موسی رفت آتش بیاورد اما مبعوث به رسالت شد، بعد می‌فرمایند که همین در قائم ما هم هست که «یُصْلِحُ اللَّهُ أَمْرَ وَلِیِّهِ فِی لَیْلَةٍ»؛ در خلاصه یک شب امر ولی‌اش را محقق می‌کند و همه شرایط در یک شب محقق می‌شود. یعنی فکر نکنیم اوه، حالا تا آن همه علائمی که گفته شده، محقق بشود.

یا بیان اینکه می‌فرمایند: «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو»؛ [این مسئله ذیل همین است]. آنجایی که فکر می‌کنی همه شرایط جور است پس دیگر همه چی هست، فکر نکن اینجا امید بیشتر است. «کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو»؛ آنجایی که شرایط به ظاهر جور نیست، آنجا امیدوارتر باش. چرا؟ چون می‌خواهد بغتتاً محقق بشود. یکی از چیزهایی که در رابطه با ظهور است، این است که از علائمش این است که مثل قیامت، بغتتاً محقق می‌شود. لذا برای عموم مردم قابل پیش‌بینی نبود که الان می‌خواست بشود. قابل پیش‌بینی نبود.

این «بغتتاً» لذا به ما هم یاد می‌دهند جوری نکنید برای مردم که مردم احساس بکنند حتماً الان با این علائم، با این شرایط، [و] به اسباب و وسایل توجه بکنند که می‌خواهد ظهور محقق بشود؛ بلکه هر لحظه منتظر باشند تا «بغتتاً» صدق بکند. نگویید این زمان با زمان دیگری تفاوتی دارد. می‌گوید هر زمانی را این آمادگی را پیدا کنند، حتی آنجایی که «مَا لَا تَرْجُو» است، «أَرْجَى» باشند از آنجایی که «مَا تَرْجُو» است. یعنی آنجایی که همه شرایط را به ظاهر می‌بینند، [این] «بغتتاً» بودن را شدیدتر می‌کند.

سائل: خلاصه سائل جوابش را گرفت یا نگرفت؟ استاد: خب گرفت دیگر، بله. خب گرفت دیگر، گفت من آن نیستم دیگر، آن قائمی که او نذر کرده بود، نیستم. اما تو اگر نذر کردی که در خدمت قائم باشی، ما قائمیم. اگر نذر کردی در خدمت آن شخصی باشی که قیام آخرین را می‌کند، ما او نیستیم. یعنی جواب را گرفت.

سائل: همه این‌ها، علائم ظهور عمدتاً انشاء است به جای اخبار… استاد: یعنی ما [این‌ها را] اخبار می‌بینیم؛ یعنی بشینیم ببینیم که این علائم کی می‌آید، بعد امیدمان بیشتر بشود. در حالی که این‌ها انشاء است. یعنی چی؟ یعنی به ما خبر دادند که یک همچین خبرهایی ممکن است واقع بشود که شما این‌ها را سیاست‌گذاری کنید [و] مقابله با آن را [برنامه‌ریزی کنید]. اگر انشاء شد، یعنی خدا نقشه دشمن را برای ما آشکار کرده است که از این طرف شما باید چکار بکنید. اگر جریان دجال است، اگر جریان سفیانی است، اگر جریانات خصم و جریانات مختلف، جنگ‌های مختلف است، قیام‌های مختلف است، علائم مثلاً خراسانی و یمانی و نمی‌دانم هر این‌ها هست، یعنی شما برنامه‌ریزی برای آن مقابله‌ای بکنید که نسبت به دشمنان [لازم] است. این انشاء می‌شود. پس علائم، علائمی است که نه [اینکه] بنشینیم ببینیم کی می‌شود و اگر بعضی از علائم را دیدیم، خوشحال بشویم که دارد می‌شود. نه، علائم، علائم انشایی است. چه کنیم؟ چه باید بکنیم؟

سائل: [اینکه می‌فرمایید تکلیف‌آور است، چگونه است؟] استاد: عرض کردم به این صورت که وظیفه ایجاد می‌کند، نه اینکه فقط اخبار باشد. دقت کردید? اگر انشاء شد، علائم تکلیف‌آور است، نه فقط دست روی دست گذاشتن و نشستن و دیدن. [و] خوشحال شدن از اینکه نزدیک دارد می‌شود، [یا] ناراحت شدن از اینکه نزدیک نیست. نه، تکلیف‌آور [است]. اگر تکلیف‌آور شد، آن وقت ظهور، تعجیلش و عدمش به دست ما می‌شود. چون اگر ما مطابق تکلیف قیام کردیم، تعجیل محقق می‌شود و می‌توانیم زودتر همه آن شرایطی را که هست [فراهم کنیم]. یعنی اگر یک کشور اسلامی و انقلابی قیام کرد، در مقابلش دجال زودتر می‌ایستد و اگر زودتر ایستاد و سفیانی زودتر قیام کرد، ما به تکلیفمان عمل کردیم. سفیانی و دجال اگر زودتر [ظاهر] شد، ظهور نزدیک‌تر می‌شود. پس بستگی دارد به اینکه ما تکلیفمان را از این‌ها چگونه انجام بدهیم تا تعجیل یا تأخیر با عمل ما شکل بگیرد. یعنی ما اگر دیدیم این علامت دارد می‌آید ولی نشستیم، همان علامت تکرار شدنی است؛ یعنی دوباره به صورت دیگری بعدها تکرار خواهد شد و این، آن علامت ظهور نمی‌شود. دقت کردید؟ مگر اینکه ما تکلیفمان را در مقابلش درست انجام بدهیم. البته اگر [این علامت ظهور] هم نبود، تبدیل به علامت ظهور می‌شود. بله، این خودش یک نگاه کلان است که به علائم ظهور نگاه انشایی بکنیم نه نگاه اخباری، تا تکلیف ایجاد بشود. اساس دین اسلام بر تکلیف و قدرت اراده‌هاست که ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم﴾ (سوره شریفه الرعد، ۱۳:۱۱) که این را باید در نظام ظهور هم کاملاً دید.

روایات تکمیلی باب

خب در روایت دوم [این باب] می‌فرماید: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ (ع) فَقَالَ: «کُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى یَجِی‏ءَ صَاحِبُ السَّیْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّیْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَیْرِ الَّذِی کَانَ». (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۴۱، ح ۲) [ترجمه: از امام صادق (ع) درباره قائم (ع) سؤال شد، پس فرمودند: «همه ما قائم به امر خدا هستیم، یکی پس از دیگری، تا زمانی که صاحب شمشیر بیاید. پس هنگامی که صاحب شمشیر آمد، امری غیر از آنچه بود می‌آورد.»]

اینجا «صاحب السیف» را [مطرح می‌کند]، با اینکه در [روایت] بالا گفت همه‌مان صاحب سیف هستیم. اینجا «صاحب» را [به معنای خاص به کار می‌برد]. «فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّیْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَیْرِ الَّذِی کَانَ»؛ [یعنی] او وظیفه‌اش قیام [مسلحانه] است. ما صاحب سیف هستیم، قیام هم داریم، اما قیامی که جنگ در آن باشد، قیامی که دشمنان را سرکوب کند، وظیفه اوست. «بِأَمْرٍ غَیْرِ الَّذِی کَانَ»؛ [یعنی] احکام جدیدی را می‌آورد که تکمیل و تشدید احکام سابقه است. یعنی یک سری از احکامی که قبلاً به عنوان احکام ظاهری برای جامعه تلقی نمی‌شد. که در روایات چندین حکم [ذکر شده]؛ از جمله این است که به علمش حکم می‌کند، نه به بینه. که این قضاوت به علم از جمله [مواردی] است که بله، در جریانات داوود و سلیمان که می‌گویند [مطابق] حکم سلیمان و داوود حکم می‌کند، از آن سنخ است که حالا آن بحث گسترده‌ای دارد. یا اینکه توبه در زمان حضرت بعد از استقرار حکومت، مقبول نیست و اگر حدی در جایی بعد از سه بار [اجرا می‌شد]، دفعه چهارم وقتی همان گناه را آن شخص تکرار می‌کرد، حکمش اعدام است، ولی در زمان ظهور، اولین بار [اعدام است]. چرا؟ چون در آنجا می‌خواست بازدارندگی ایجاد بکند یا فقر و جهل و این‌ها ممکن بود سبب شده باشد، اما در زمان ظهور فقر و جهل و همه این‌ها ریشه‌کن شده [است]. حالا علت‌ها دارد دیگر.

اینکه «جَاءَ بِأَمْرٍ غَیْرِ الَّذِی کَانَ»، [یعنی] دین در [نظر] عموم مردم، به خصوص غیر شیعیان، جوری جا افتاده بود که دین را اینجوری می‌دیدند. اما وقتی حضرت می‌آید، معلوم می‌شود که دین آن امری است که او آورده که در بعضی روایات «کَالْفَرْوِ مَقْلُوبَةً» ذکر شده، مثل پوستینی که وارونه دیده بشود، ایشان [آن را] برمی‌گرداند به آن اصلش. آن هم نه بین همه؛ در جامعه، عموم جامعه، که شاید مثل امروز که اکثری از مسلمانان این را نمی‌پذیرند. اما ممکن است بین شیعیان، [و] تازه بین شیعیان هم نه همه، عده‌ای در حقیقت این را دارند و برایشان معلوم است [و] منافات ندارد.

در روایت بعدی: قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾؟ قَالَ: «إِمَامُهُمُ الَّذِی بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ هُوَ قَائِمُ أَهْلِ زَمَانِهِ». (الکافي، طبع‌الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۴۱، ح ۳) [ترجمه: راوی گوید به امام صادق (ع) گفتم: [تفسیر این آیه چیست] «روزی که هر گروهی از مردم را با امامشان فرامی‌خوانیم»؟ (سوره شریفه الإسراء، ۱۷:۷۱) فرمودند: «امامشان، آن کسی است که در میان آنهاست و او قائم اهل زمانه خویش است.»]

اینکه ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾، نه فقط [مربوط به] امامی که در قیامت باشد، [بلکه] همین الان، «وَ إِمَامُهُمُ الَّذِی بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ» که در قیامت هم انسان را به او می‌خوانند که اینجا به این [امام] خوانده می‌شود. اینجا اگر کسی به امامش اجابت کرد [و] تبعیت کرد، در آنجا هم وقتی امام را می‌خوانند، همه تابعینش هم به سمتش حرکت می‌کنند. یعنی [حقیقت] «بِإِمامِهِمْ» کجا محقق می‌شود؟ در دنیا محقق می‌شود؛ آنجا آشکار می‌شود، آنجا ظهورش دیده می‌شود. آن موقع دارد که حسابشان هم با امامشان می‌شود، چون این‌ها در تبعیت، تابع امام شده بودند، لذا حسابشان هم با امامشان [است]. این‌ها شئون امامشان می‌شوند، در حقیقت تابعان و «مَعَ» امامشان می‌شوند. تابعیت یا معیت که مراتب [دارد]. به این نسبت پاسخ اعمالشان هم به امامشان است، محاسبه‌شان هم به امامشان است. منتها امامی که در دنیا [امام او] شده باشد، نه امامی که اینجا طرف اسمش را بیاورد اما تبعیتی در آن نبوده، به سوی او حرکتی نکرده، تابیعتی شکل نگرفته. خب آنجا هم امام را می‌بیند دارد می‌رود، او هم نشسته [و] حسابش با خودش است، کسی که اینجوری باشد. اما کسی که اینجا به سمت امامش حرکت کرد، تابعیت پیدا کرد، آنجا هم وقتی امامش را می‌خوانند، این با شوق به سمت امامش کشیده می‌شود و امامش این را با خودش می‌برد. اراده این، اراده امامش شده، عمل این از علم امامش نشأت گرفته، چون تابیعتی به امام داشته [است] که این بحث‌های مفصلی دارد که جای خودش ان‌شاءالله.

سائل: [اینکه می‌گویند امام با] کتاب و قضاء جدید [می‌آید یعنی چه؟ قرآن جدیدی می‌آورد؟] استاد: [در پاسخ به سؤالی در مورد معنای «کتاب جدید و قضاء جدید» فرمودند:] به همین نسبت که عرض کردیم دیگر؛ [یعنی] نه [اینکه] قضاء جدید [و] کتاب جدید به این معنا [باشد] که قرآن جدیدی می‌آورد. [بلکه] قرآنی را که برداشت‌های دیگری از آن شده بود، حالا وقتی این برداشت‌ها را می‌کند، همه می‌بینند انگار یک دین جدیدی است [که] در اسلام آمده است. عرض کردم که جدید بودنش یعنی آنی از اسلام در ذهن‌ها شکل گرفته بود که از جهت برداشت‌ها، محرف بود، خرافات بود. لذا [حضرت] می‌آید [و] حقیقت اسلام را که می‌آورد، همه می‌بینند قرآن همین را دلالت دارد. آن هم عرض کردم عمدتاً این‌ها مربوط به غیر از مؤمنان است که تصورشان یک اسلام فردیِ بی‌دردسر است. [حضرت] آن اسلام را رد می‌کند؛ اسلامی که اسلام جهش و انقلاب و اسلام جوشش و این‌هاست.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *