سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
مقدمه: آداب معنوی مواجهه با حدیث
[ما] در محضر کافی شریف، کتاب الحجه، باب دوازدهم هستیم و [این] ششمین روایت هم [از] این باب است. انشاءالله با همان قصد زیارت به حضرات، که روایات حضرات، زیارت حضرات است، وارد این روایات میشویم. این را باید آنقدر تکرار بکنیم تا هر باری که روایتی میخوانیم، حقیقتاً حال زیارت برایمان ایجاد بشود و این باور شکل بگیرد. این به راحتی شکل نمیگیرد، چون برایمان یک عادت غیر [از این] در درونمان پیش آمده [است]. ما روایات را غائب و گسسته میبینیم، نه پیوسته و متصل، و به همین جهت حال زیارت در روایت برایمان پیش نمیآید.و الا اگر مراقبه حال زیارت که الان داریم از دو لب مبارک حضرت میشنویم، اگر برای انسان پیش بیاید، به قدر این مراقبه، فهم روایت هم بالاتر میرود. عمل به روایت سادهتر میشود. شوق به روایت هم بیشتر میشود و به دنبالش ارتباط با ولایت بیشتر میشود. یعنی اگر این باور در درون ما نهادینه بشود، کمکم میبینیم آن محبتی را که با حضرات میخواستیم در جاهای مختلف ایجاد کنیم، در این ارتباط روایی خیلی راحتتر و زودتر و سریعتر ایجاد میشود؛ چون آن، ظهور جنبه علمی حضرات است. اوج کمال حضرات در روایاتشان آشکار شده و ما در اوج [کمال] حضرات، با حضرات مرتبط میشویم.
این نگاه به روایات که بالاترین و نورانیترین جنبه وجودی حضرات است، [بسیار مهم است]. درست است که کسی خدمت حضرت برسد [و] به ابدان مبارک آنها هم نظر کند. ابدان آنها از [مرتبه] قلوب ماست. طینت بدنی آنها هم از مرتبه قلب ماست. اما اگر به جهت آن [معارف] روایی و علوم آنها انسان نظر کند و رابطه برقرار کند، با آن جنبه قلب آنها رابطه برقرار کرده که قطعاً بین بدن و قلب، جنبه قلب اعظم از جنبه بدن است.
بررسی روایت هفدهم: ائمه (ع) اوتاد و جبال زمین
خب با این نگاه، روایت هفدهم [از] ابی جعفر علیه السلام [است که] قال: پیغمبر اکرم فرمودند که: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ…» (الکافي، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۳۴، ح ۱۷). اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم.
«إِنِّي وَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي…» (همان). [یعنی] من و دوازده [تن] از فرزندم. که پیغمبر میفرماید من و دوازده فرزندم. دیگر این را در روایات قبل گفتوگویش را کردیم که اگر دوازده فرزند میفرمایند، به جهت غالبی است که یازده [تن از] فرزندان از فرزندان پیغمبرند و امیرالمؤمنین به لحاظ، در حقیقت، داماد حضرت [هستند]؛ یا اینکه به جهت روحی و نسبت روحی و ایمانی، پیغمبر پدر همه امت هستند [و] پدر امیرالمؤمنین هم هستند؛ و یا اینکه امیرالمؤمنین از کودکی در دامان پیغمبر بزرگ شده و حقیقتاً فرزند پیغمبر محسوب میشود؛ که خود امیرالمؤمنین علیه السلام هم میفرمودند که حضرت، غذا را با دست مبارکشان در دهان من میگذاشتند. و همچنین خلاصه آن مراتب رشدی را که برای حضرات [ذکر میکنند]، همه اینها صدق میکند تا بگوییم که امیرالمؤمنین هم داخل در آن دوازده تن باشد.
احتمالات مختلف در مصداق «اثنی عشر من ولدی»
حالا [بحث] دنبالهاش هنوز تمام نشده بود. دنباله این بحث این است که بگوییم: «وَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِي». که این دوازده تا آیا فاطمه سلام الله علیها را هم شامل میشود به ضمیمه یازده فرزند که این دوازده تا را بخواهد اینجا بگوید؟ «إِنِّي وَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي» به اصطلاح اینها چه هستند؟ اوتاد زمین هستند که بعد هم خطاب با «أَنْتَ يَا عَلِيُّ» که دارد ذکر میکند، یعنی حساب امیرالمؤمنین در رأس [است] و جدا نیست از اینها. اما این دوازده تا بشوند فاطمه سلام الله علیها و یازده فرزندش، این هم یکی از احتمالات [است]. منتها این احتمال را با توجه به، به اصطلاح، بحثی که در روایات ما ذکر فاطمه سلام الله علیها را به عنوان وتد ارض، به عنوان آن، به اصطلاح، حجت روی زمین نخواستهاند ذکر بکنند که حجتی که رجوع نسبت بهش از طرف دیگران صورت بگیرد که امام بشود، ممکن است کسی این احتمال را از این جهت چکار بکند؟ کمتر ترجیح بدهد.
اما اینجا هم به عنوان حجت ذکر نشده، مگر به این عنوان که «أَنْ تَسِيخَ بِأَهْلِهَا» که اینها کوهها هستند که باعث ثبات زمین هستند که اگر نباشند «سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»، زمین اهلش را فرو میبلعد و فرو میبرد که حالا در ادامه عرض خواهیم کرد. خب پس عیبی ندارد که همه این احتمالات جای خودش به اصطلاح مطرح باشد؛ مشکلی ندارد، هیچ کدامش محذوری ایجاد نمیکند.
«إِنِّي وَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ» اگر گفتیم که امیرالمؤمنین داخل در آن دوازده تا است، مانع ندارد. حالا اینجا ذکر خاص بعد از عام است که: «وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ زِرُّ الْأَرْضِ». «زِرّ» به معنای آن ستون خیمه، آن در حقیقت عمود، آن به اصطلاح تعبیراتی که کردهاند، قفلبند، آنی که نگه میدارد؛ همه این معانی را به اصطلاح برای زمین کردهاند که همان کوه میشود که به اصطلاح ﴿وَ الْجِبالَ أَوْتاداً﴾ (سوره شریفه نبأ، ۷۸:۷) که آمده، میخ را که بر زمین میکوبند برای این است که چکار بکند؟ آن چیزی را که با میخ کوبیدهاند نگه دارد. لذا حضرات معصومین را به عنوان میخهای زمین [تعبیر کردهاند]. منتها ما میخ را قسمت آشکارش را میبینیم، در حالی که مرسوم است و مذکور است که دو سوم کوهها معمولاً چه هست؟ در زمین واقع است و کوهها از درون زمین به هم متصلاند. همچنان که در بیرون گاهی میگوییم سلسله کوهها و جبال، که کوههای مرتبط و همرشته را با هم که متصل هستند اینجور میبینیم، در زمین هم، درون زمین، [کوهها] به هم ریشههایشان متصل است.
شرح تمثیل «کوه» برای حجت الهی
و این اتصال کوهها در درون زمین و این رسوخ میخهای زمین باعث میشود منافع زیادی برای برقراری زمین ایجاد بشود؛ به طوری که این تشابهی که در نظام تکوین با تشریع پیش آمده و ذکر کردهاند که کوه را نسبت به زمین مانند حجت نسبت به مردم گرفتهاند که چطور است که کوه نسبت به زمین میخ زمین است، به گونهای که این کوهها اولاً مثلاً میبینید که بادهایی که وزیده میشود، اگر کوه نباشد سرعت این بادها به مرتبهای میرسد که دیگر چیزی بر سطح زمین باقی نمیگذارد. کوه است که سرعت باد را میشکند. یعنی این باد را، مثل مثلاً شما در دریا دیدید که موجشکن [میگذارند] کنار ساحلها تا شدت موجها را چکار بکند؟ این موجشکنها بگیرد تا آن قدرت موج وقتی به ساحل میرسد، آن قدرتش کم شده باشد. اینها را میگویند چه؟ موجهایی که گاهیاش زیر زمین است، گاهی تا [ساحل] هم کشیده شده. کوهها از جمله کارهایشان این است که آن موجی که بادها ایجاد میکنند را میشکنند تا به اندازه بر روی زمین جاری بشود، تا نافع باشد و اگر کوهها نبودند، استکاک بین باد و زمین به مرتبهای میرسید که هر چیزی روی زمین بود را این سرعت چکار میکرد؟ از بین میبرد.
لذا این کوه است که آن شدت را [کنترل میکند]. از طرف دیگری، این زمین که میچرخد، لنگرگاهش به تعبیر آیاتی که آمده و روایاتی که ذیل [آن] آمده، کوهها هستند که اگر این کوهها نبود، لنگر برای زمین نبود. همینها زمین را حفظ میکنند که این به اصطلاح حال مهد بودنش که ﴿وَ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً﴾ (سوره شریفه نبأ، ۷۸:۶-۷) که این مهد بودن زمین، آرامش زمین، در گروی این وتد بودن کوه است. و حالا خصوصیات دیگری هم که اساس زمین را کوهش شکل میدهد و بقیه به اصطلاح مهدها و دشتها به واسطه بودن کوه است که بقا پیدا میکند.
آن وقت همین نسبت را به نسبت چه دادهاند؟ حجت با مردم. که حجت الهی نسبت با مردم این است که ابتلائات و آن در حقیقت، اوامر الهی بر این [حجت] وارد میشود. آن شدت و حدتی که کنترل شده برای مردم باشد، از وجود مبارک اینها به مردم میرسد که میفرماید که آن به اصطلاح امر الهی تستر و به اصطلاح، بله بله: «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما این عبارت مشهور بخشی از زیارت جامعه کبیره است] که این باد اوامر الهی در وجود حجج الهی به اندازهای که مردم کشش دارند، برای آنها چه میشود؟ [جاری میشود]. لذا انبیا، این وعاء هستند، ظرف و این قدرت و این کوهی هستند که این اوامر را به اندازهای که این باد اوامر برای مردم امکان ایجاد کند، در وجود مبارک اینها به اندازه هر زمانی چه میشود؟ آنجور آشکار میشود، دیده میشود که اگر نبودند اینها، مردم وقتی در برابر این اوامر قرار میگرفتند، قدرت تحمل نداشتند.
این در حقیقت کوهها هستند، انبیا در طول تاریخ و حضرات معصومین، که همچنین اینها ابتلائات سنگین و آن تصرفات شیاطین را کنترل میکنند، به طوری که به اندازه قابل تحمل مردم، به مردم به اصطلاح برسد، نه بیشتر. لذا چه در جانب آن اوامر الهی که میرسد، چه در جانب ابتلائاتی که پیش میآید، اینها کنترل کننده و تنظیم کنندهای هستند مثل کوهها که بادها را کنترل میکنند. با اینکه باد فی نفسه نعمت است که درسته: «لَا تَسُبُّوا الرِّيحَ فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما مضمون آن در کتب روایی آمده است]، اما اگر همین باد کنترل شده نباشد، همین هلاک کننده میشود. در نظام وجودی که به اصطلاح آمده، اوامر الهی، همین اوامر اگر که این ظرف وجود انسانها تنظیم باهاش نشود، همین اوامر باعث میشود چه بشوند مردم؟ ﴿وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً﴾ (سوره شریفه اسراء، ۱۷:۸۲). همین قرآن کریمی که شفا و رحمت است، برای ظالمین خسارت میشود.
خب آنجا این ظرف برای مردم، کنترل این اوامر و حقایق را به اندازهای میکند که برای اینها قابل تحمل باشد. یک صدای بلند را اگر خیلیها بشنوند، ممکن است سبب کریشان باشد، [درست است] بشود. اما آن ظرف وجودی که این کشش را دارد، میشنود، [و آن را] تبدیل به صدای ملایمتری میکند تا برای مردم قابل چه باشد؟ فهم و درک باشد. لذا قرآن کریم که ﴿قَوْلًا ثَقِيلًا﴾ (سوره شریفه مزمل، ۷۳:۵) است، بر وجود مبارک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل میشود. اللهم صل علی محمد و آل محمد، صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم. و از قلب مبارک حضرت بر زبانشان که جاری میشود و به گوش ما میخورد و به قلب میرسد، دیگر الان مطابق چه شده؟ مطابق فهم و درک و اندازه وجود ما شده. که اینها را اگر در این مسئله ببینیم، آن وقت لذا دارد که اگر اینها نباشند، «لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» یا این روایت: «أَنْ تَسِيخَ بِأَهْلِهَا»، اهلش را فرو میبلعد. لذا اهلش همین انسانهایی هستند که غیر از آنکه نظام حجت واسطه تکوینی هم هست، این در نظام چه بود؟ تشریع بود که بیان کردیم. حجت در نظام تکوین هم چه هست؟ واسطه در نعمت و حیات موجودات و وجود موجودات است که اگر واسطه نباشد، چه هست؟ بقای هیچ موجودی باقی نمیماند.
ضرورت وجود حجت در هر زمان
لذا اولین شخصی که در عالم ایجاد شد از انسانها، حتماً حجت الهی بود. آخرین فردی هم که از اینجا بالا میرود و دیگر نیست، حتماً باید چه باشد؟ حجت الهی باشد. و اگر در بعضی روایات ذکر میشود که بعد از اینکه حجت برداشته میشود، مدتی زمین بدون حجت است و آنجا یک حالت به اصطلاح وحشت ایجاد میشود و آن، آن مربوط معلوم نیست به دوران چه باشد؟ تتمه زمین به عنوان ارض تکلیف باشد، بلکه ممکن است که در همان ایامی باشد که «يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» [اشاره به آیه ۴ سوره معارج] که در برزخی از این ایام است. حالا در جای خودش آن چهل روز یا [مدتی] اگر ذکر شده [و] روایاتش قطعی باشد [و] سند به اصطلاح مسلم باشد، توجیه خاص خودش را میخواهد. و الا اگر حجت نباشد در زمین، زمین اهلش را فرو میبلعد.
این روایت را حالا ببینید هر دوی اینها از جهت به اصطلاح نظام تکوین و تدبیر تکوین اشراقیه [قابل توضیح است]. در نظام تشریع هم، هم اشراق امکانپذیر است که جذبهای الهی هستند که مردم را جذب میکنند و هم به اصطلاح مقولی امکانپذیر است؛ اضافه مقولی به این معنا که اینها اخذ میکنند و بعد ابلاغ میکنند، یعنی باید به یک جای دیگری برسانند که مقولی دیده میشود. طرف دارد، [درست است]؟ پس هر دو طرفش، هم جاذبه مغناطیس وجود اینهاست که جذب میکند، این اشراق است؛ هم مقولی است که ابلاغ و تبشیر و انذاری که ذکر شده است، مقولی میشود. یک کسی میشنود، یک گویندهای است، یک شنوندهای است. این میگوید و او میشنود. این در این دایره مقولی [است]، عیب هم ندارد. در آن دایره جذبه، اشراقیه [است]. عیب ندارد. در دایره تکوین هم اشراقیه [است] مسئله. یعنی باید موطنهاشو تفکیک کرد.
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ… إِنِّي وَ اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ…» و تو یا علی. [این واو عطف نشان میدهد] که حالا یا ذکر خاص بعد از عام است یا نه، سیزدهمی [است و] آن دوازده تا باشد همانجوری [که گفتیم]. «زِرُّ الْأَرْضِ» یعنی اوتادها و جبالها. شما کوهها و میخهای زمین هستید. چرا کوهها را عطف کرد بر اوتاد؟ چون خود کوهها چه هستند؟ وتدند. وتد عامتر است. اینکه کوه هم میخ [است]، مصداق است. [درست است]؟ پس وتد و میخ بودن است. آن جبال، مصداقاند. لذا اینجا میفرماید یعنی اوتادها و جبالها، که اوتاد ذکر عام است و جبال ذکر خاص بعد از عام است یا مصداق بعد از مفهوم است. عیب ندارد. اما ذکر خاص بعد از عام هم مانع ندارد که شما اوتاد و جبال هستید. که همان نقشی را که جبال در به اصطلاح به پا داشتن زمین و بقای زمین دارند، حتماً شما هم در رابطه با چه دارید؟ در رابطه با به پا بودن انسانها و انسان بودن انسانها، نه بودن حیوانی.
لذا بعضیها میفرمایند که «لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» یعنی اگر انبیا و اولیا نبودند، آن وقت زندگی انسان یک زندگی حیوانی میشد. این خودش «سَاخَتِ الْأَرْضُ» است. این هم عیب ندارد که بگوییم از جمله «سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» یعنی حیات انسانی بلعیده میشد [و] در کار نبود و حیات، حیات چه بود؟ حیوانی بود و بیش از این نبود. انسانی در کار نبود. هرچه که بود [حیات حیوانی بود]. لذا بودن اینها، بودن انسان را انسان میکند و حیات انسانی را ایجاد میکند. انبیا هستند که مردم را متصل میکنند به خدای سبحان و عالم را از حیوانیت به سمت چه میبرند؟ به سمت الهیت سوق میدهند.
معنای «لم ینظروا»
خب میفرماید «بِنَا يُمْسِكُ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَسِيخَ بِأَهْلِهَا» که فرونرفتن اهلش به واسطه ماست که ما میخهای زمین هستیم. «فَإِذَا ذَهَبَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِي سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ يُنْظَرُوا» اگر این دوازده فرزندم از روی زمین برداشته بشوند، اینها بروند، زمین دیگر اهلش را فرو میبلعد «وَ لَمْ يُنْظَرُوا». «نظر» نگاه کردن است اما مهلت دادن هم در حقیقت در «انظار» چه شده؟ [آمده است]. «لَمْ يُنْظَرُوا» [یعنی] مهلت داده نمیشوند. [درست است]؟ اما معنای عامش این است که «لَمْ يُنْظَرُوا» [یعنی] نگاه نمیشوند. این نگاه نشدن از طرف خدای سبحان، گاهی نگاه نشدنِ رحمت است، گاهی نگاه نشدنِ مهلت است. عیب ندارد، مهلت هم خاص است نسبت به رحمت. اگر نگاه رحمت نشدند، وقت مهلت هم داده نمیشوند. پس ریشهاش واحد است. اگر معنا را هم به معنای مهلت بگیریم، از همان چه هست؟ نظر نشدن است، نگاه نشدن است. اما این نگاه نشدن، نگاه نشدنِ رحمت و مهلت [است]، آن وقت میشود «لَمْ يُنْظَرُوا» [یعنی] مهلت داده نمیشوند.
پس وقتی قیامت میخواهد قیام بکند، حتماً باید حجت آخرین کسی باشد. روایات هم بر این تصریح داشت که اگر دو نفر در زمین باشند، حتماً باید یکی از آنها چه باشد؟ حجت باشد. [درست است]؟ و الا معنی ندارد عالم انسانی باشد ولی حجتی در کار نباشد. پس اگر میفرماید که اگر اینها نباشند «سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا» یعنی قیامت قیام میکند و «وَ لَمْ يُنْظَرُوا» و مهلتی بعد از آن دیگر داده نمیشود. یعنی آخرین فردی که از عالم دنیا میرود، حتماً باید همان حجت باشد. اگر ما رجعت را تتمه عمر دنیا دانستیم، باز هم ادامه حیات دنیا با رجعت و بودن اهل بیت امکان بقا دارد. اما نه، اگر رجعت را از ایام آخرت دانستیم، که حالا هر دو در روایات ذکر میشود، آخرین مهلت ایام دنیا آن وقتی میشود که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از دنیا بروند یا قیامت بعد از ظهور به پا بشود که ممکن است از دنیا رفتن با نفخ صور اول محقق بشود. حالا بحث اینکه ایام رجعت اینجا چگونه است، آن موقع دیگر جای بحث خودش را دارد. بله.
بله عرض کردم که [این کلمه] معناهای مختلفی میشود [داشته باشد]، چون یک مبنا این است که الفاظ، اشتراک لفظی در معنا دارند، یعنی [برای] معانی مختلفی وضع شدهاند و ممکن است اگر با این حرف تعدی پیدا کند یا با آن حرف متعدی بشود یا بدون حرف باشد، معانیاش مختلف بشود؛ مثل همین بیانی که حالا شما میفرمایید. اما یک نگاه دیگری هم هست که الفاظی که وضع شدهاند، با اینکه معانی مختلفی دارند، از باب اشتراک لفظی نیست، بلکه اشتراک معنوی [و] قدر جامع دارند که آن قدر جامع هست به اضافه [اینکه] هر کدام قرینهای [دارد]. اینجا [ما] بر این مبنای دوم معنا کردیم که یک قدر مشترکی هست، منتها هر قرینهای دلالت بکند بر معنای خاصی، مانع ندارد. آن قدر جامع هست که مبنایی است که مرحوم، این آقای مصطفوی در آن کتاب التحقیقشان بر این مبنا در حقیقت سیر کردهاند که اشتراک لفظی نیست بلکه اشتراک، اشتراک معنوی است. در خیلی جاها جواب میدهد. البته بعضی جاها سخت جواب داده و شاید مثلاً باید به اصطلاح تأمل بیشتری بشود. اما در عین حال مشکلی نیست؛ چه به معنای اشتراک لفظی باشد [که] مهلت دادن را معنا کردیم، چه به معنای نظر نکردنی که نظر رحمتی است که خودش حکایت از این است که دیگر مهلت پیدا نمیکنند وقتی نظر رحمت نمیشود.
خب عرض کردیم که آیا عالم مراتب دارد یا ندارد؟ لذا اینکه «أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ» و دارد که در حقیقت «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ» [و] «قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ» یعنی بودن اینها در هر مرتبهای، قوام آن مرتبه است. یعنی بودن اینها در هر مرتبهای، قوام آن مرتبه است. لذا لازم است که حتماً حجت چه باشد؟ چه به لحاظ تکوینی چه به لحاظ تشریعی، در آن مرتبه به حیات آن مرتبه حاضر باشد. لذا وجود حجت زنده برای احتجاج، امری ضروری است در هر زمانی. لذا اینجور نیست که بگوییم پیغمبر اکرم کفایت میکند. درست است که پیغمبر اکرم حیات دارد و زنده است، اما حیات ارضی ندارد، حیات مثالی دارد الان. [و البته] حیات مثالی بالاتر از حیات ارضی هم هست، اما وجود حیات ارضی برای موجودات ارضی لازم است تا این بقای آنها به واسطه این وجود [باشد]، که کنهش مثل کعبه [است] که میگوییم خدای سبحان از آنجا عالم را توسعه میدهد. در نظام ارضی، حضور ارضی و زمینی اینها، توسعه عالم انسانی را به دنبال دارد؛ توسعه عالم انسانی را به دنبال دارد.
بررسی روایت هجدهم: ائمه (ع) نقیب و نجیب
خب در روایت بعدی میفرماید که، [روایت] هجدهم و بهذا الاسناد باز عن ابی سعید رفعه عن ابی جعفر علیه السلام قال: [قال رسول الله] «مِنْ وُلْدِي اثْنَا عَشَرَ نَقِيباً» (الکافي، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۳۴، ح ۱۸). نقیب، اینجا «مِنْ وُلْدِي» آمده و «اثْنَا عَشَرَ» هم آمده. این با روایت قبل، دیگر توجیه حضرت زهرا سلام الله علیها را داخل این دوازده تا نمیتوانیم داشته باشیم، چون «نقیب» آن کسی است که مردم محل رجوعشان باشد. یعنی چون محل رجوع است و بنای خدای سبحان [بر این بوده که حضرت زهرا] سلام الله علیها، بنای رجوع مردم نبوده مثل امام، لذا «نقیباً» بر حضرت صدق نمیکند. مگر بگویید که این «اثْنَا عَشَرَ» شامل میشود [و] «نَقِيباً» به یازده تا [برمیگردد که] دیگر یک خرده سخت میشود. لذا این «وُلْدِي اثْنَا عَشَرَ» همان دوازده امام را شامل میشود.
لذا «نُقَبَاءُ نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ». اگر هم اینجا میفرماید این دوازده [تن] اینجورند و اینها را بر امامان حمل کردیم، دلیل نمیشود که دیگری که سیزدهمی باشد، محدَّث و مفهَّم نباشد، چون اثبات شیء نفی ما ادا نمیکند. اینجا موجبه است که دارد میفرماید اینها اینجوری هستند. اما اینکه موجبه دیگری بیاید بگوید حضرت زهرا سلام الله علیها هم اینجوری است، منافاتی ندارد. نفی نمیکند که بگوید الا و لابد که فقط اینها هستند. دقت کردید؟ خب این هم دیگر «مُحَدَّثُونَ» و «مُفَهَّمُونَ» را قبلاً بیان شده که «آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً». که آخرین آنها آن قیام به حق را دارد.
بررسی روایت نوزدهم: داستان کرام واقفی و انتقام خون امام حسین (ع)
خب این کسانی که این روایتها را نقل کردهاند، خیلی عجیب است. مثلاً حالا همین روایت نوزدهم، بعضی از واقفیه، روایات دوازده امام را نقل کردهاند، خدمت به اصطلاح به حضرات، به اصطلاح به خود اینها خطاب اینکه دوازده امام هست را ذکر کردهاند، ولی اینها با اینکه این روایت را شنیدهاند و خودشان هم ناقل روایت هستند، چکار کردهاند؟ مثلاً سر امام هفتم علیه السلام قائل به چه شدهاند؟ به وقف شدهاند. این نشان میدهد که حضرات حتی در طول حیات اینها ناظر بودهاند که اینها را پیشگیری کنند از انحرافشان، اما وقتی انحراف میخواهد بیاید، اینها خودشان به این انحراف دامن میزنند و آنجا انحراف شدیدتر است وقتی پیش میآید.
لذا اینجا میفرماید عن عبدالله بن عبدالرحمن الاصم عن کرام. کرام بعداً از واقفیه میشود طبق آنچه که مرحوم مجلسی میفرماید. قال: «حَلَفْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ نَفْسِي أَلَّا آكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ…» (الکافي، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۳۵، ح ۱۹). پیش خودم، بدون اینکه به کسی بگویم، قسم خوردم [که] روزها هرگز غذا نخورم تا آن قائمی که قائم آل پیغمبر است قیام کند؛ تا آن قائم قیام میکند من روزهدار باشم. «فَدَخَلْتُ…» این را پیش خودم گفتم. «فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ» بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. قال: «فَقُلْتُ لَهُ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ نَذَرَ أَنْ لَا يَأْكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ». میگوید گفتم یک کسی اینجوری نذر کرد، نگفتم خودم. حضرت فرمودند: «قَالَ فَصُمْ يَا كِرَامُ…». حالا اگر آن شخص نذر کرده، پس تو روزه بگیر. یعنی دارد میگوید آن شخص خودتی دیگر. یعنی این میگوید من به کسی هم نگفتم. «فَصُمْ يَا كِرَامُ». [ای] کرام، پس روزه بگیر. نگفت بهش بگو روزه بگیرد. «فَصُمْ إِذَنْ يَا كِرَامُ وَ لَا تَصُمِ الْعِيدَيْنِ وَ لَا ثَلَاثَةَ التَّشْرِيقِ». آن دو روز به اصطلاح عید را که عید قربان و عید فطر باشد را روزه نگیر و آن سه روز ایام تشریق را هم اگر در حج هستی روزه نگیر، چون آن سه روز ایام تشریق مربوط به آن کسانی است که در حج هستند، نه کسانی که نیستند. برای آن کسانی که آنجا هستند، آنجا روزه گرفتن جایز نیست. «وَ لَا ثَلَاثَةَ التَّشْرِيقِ وَ لَا إِذَا كُنْتَ مُسَافِراً وَ لَا مَرِيضاً». که اگر کسی نیت روزه کرد و مسافر بود، در حال مسافر بودن نمیتواند [روزه بگیرد]. نمیتواند بگوید چون نیت روزه کلی کرده بودم. اگر یک موقع اختصاص [به] نذر خاصی باشد، حکمش متفاوت میشود. اما نیت روزه کلی اگر در حالت سفر باشد، چه میشود؟ دیگر آن در حقیقت مسافر نمیتواند روزه بگیرد. «وَ لَا مَرِيضاً». مریض هم همینجور. دیگر نمیشود بگوید من چون نیت روزه کلی کردم و بعد هم جای قضا ندارم. یک موقع است یک کسی میگوید من امروز را نمیگیرم، بعد وقتی خوب شدم میگیرم. این چون نیت کلی کرده، دیگر جا ندارد؛ مریض شد، ساقط میشود آن ایام مریضی.
«فَإِنَّ الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمَّا قُتِلَ…» وقتی که حضرت به شهادت رسید، «عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ…» این به اصطلاح فشار و سختی و این به اصطلاح، آن مصیبت بر زمین و آسمانها وارد شد. «وَ مَنْ عَلَيْهِمَا» و آنچه [و] کسانی که به قولی بر این سماوات و ارض هستند، سماوات که انسانها آنجا حضور ندارند، میشود ملائکه. یعنی «وَ مَنْ عَلَيْهِمَا» بر سماوات و ارض، یعنی همه ملائکه و انسانها و ملائکهای که در زمین هستند، همه این در حقیقت مصیبت به نحوی برشان وارد شد. منتها ممکن است بعضی علم [به این مصیبت] از انسانها پیدا بکنند و بعضی علم به [آن] پیدا نکنند. عیب ندارد. «وَ الْمَلَائِكَةُ» اینجا دارد «وَ مَنْ عَلَيْهِمَا وَ الْمَلَائِكَةُ فَقَالُوا يَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِي هَلَاكِ الْخَلْقِ…» ملائکه و آن ذوی العقول از خدای سبحان خواستند که ممکن است حتی جن را به نحوی شامل بشود که ذوی العقول هستند. که «يَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِي هَلَاكِ الْخَلْقِ حَتَّى نُجِدَّهُمْ جَدّاً بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَكَ…» تا ریشه اینها را از زمین بکنیم و اینها را از زمین پاک بکنیم، اینهایی را که در این [جنایت] دخالت داشتند، تا اینکه افراد به اصطلاح جدیدی بر روی زمین که اینها در حقیقت این جرم را مرتکب نشدهاند، اینها بیایند. این به اصطلاح تقاضای آن ملائکه و ذوی العقول آن دوران [بود]. «وَ قَتَلُوا صَفْوَتَكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِمْ يَا مَلَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي…» اینکه ملائکه را در کنار سماوات و ارض آورد، نشان میدهد خود سماوات و ارض هم چه هستند؟ ذوی العقولاند که خطاب و ندا بهشان تعلق گرفته. یعنی فقط ظرف حضور ذوی العقول نیستند، بلکه خود اینها هم چه هستند؟ [ذوی العقولاند]. این هم خودش نکتهای است. «يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي». حالا هرچند بعضیها خواستهاند مثلاً بگویند سماوات و ارض به لحاظ اهلشان خطاب شده، اما خب مجاز اینجا لزوم ندارد وقتی خود حقیقت امکانپذیر است که ما میگوییم ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ﴾ (سوره شریفه اسراء، ۱۷:۴۴). همه موجودات این حیات را دارند. میفرماید «اسْكُنُوا». به اینها خطاب میشود که «يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي اسْكُنُوا» که ساکن باشید، یعنی آرام بگیرید و از این بیتابی، اهل خودتون را چکار نکنید؟ نبلعید، فرو نبرید. «اسْكُنُوا». که اگر این خطاب الهی نبود، از شدت آن عظمت و آن شدت این رزیه و مصیبت… این را ما نمیفهمیم، آنها میفهمند.
لذا جریان، این را بارها عرض کردیم، جریان شناخت حضرات ائمه علیهم السلام برای ما [در] برزخ و قیامت تازه کمکم آشکار میشود. یعنی آنچه که تا اینجا ما محبت و ارادت و معرفت به حضرات پیدا میکنیم، یکی از نازلترین جنبههای وجودی اینهاست. و اینکه میفرمایند ما «عِنْدَ الصِّرَاطِ»، «عِنْدَ الْمَمَاتِ»، «عِنْدَ الْحَوْضِ»، «عِنْدَ الْمَسَائِلَةِ»، «عِنْدَ الْمِيزَانِ»، «عِنْدَ الْقَاسِمَةِ» اینها را دارند که میآیند، در هر موطنی، جنبهای از جنبههای وجودی حضرات آشکار میشود که در موطن قبلی آشکار نشده بود و معرفتی از ما نسبت به آنها محقق میشود که در مراتب قبلی، [آن] معرفت محقق نشده بود. لذا این باب را باز بگذاریم، نبندیم این معرفت را به حدی که اگر یک موقع جایی پیش آمد، انکار کنیم. این باب را باز بگذاریم.
لذا اینجا هم میفرماید که تا این حد که اینها اگر نبود امر الهی، اینها خودشان از بین میرفتند از شدت این مصیبت. «ثُمَّ كَشَفَ حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ…» وقتی که آن حجابها و پردهها را خدای سبحان کنار زد، تازه میفرماید «حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ»، یک حجاب از حجابها را کنار زد. یعنی تازه این مقدار، یک حجاب که کنار برود، اینجور به اصطلاح نتیجه بوده که هر کدام از این حجابها که کنار بروند، نتایج بیشتری بر این مسئله مترتب میشد. «فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً لَهُ…» پیغمبر اکرم و دوازده وصیاش بودند. این «اثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً» خیلی خلاصه شستهرفتهتر است دیگر. «وصی» شامل امیرالمؤمنین و یازده فرزند میشود. «ولدی» که بگوییم، باید با یک توجیهی درستش بکنیم، اما «وصی» دیگر این مشکل را ندارد. «وَ آخِذٌ بِيَدِ فُلَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَيْنِهِمْ». که به اصطلاح آن القائم از بینشان هست، دست او را پیغمبر اکرم میگیرد. «فَقَالَ يَا مَلَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي…». حالا اینجا البته دارد که پیغمبر هم [بود] و «آخِذٌ». این فاعل «آخِذٌ» آیا خود در حقیقت خدای سبحان است که آن خطاب را دارد میکند؟ چون اینجا در «فَـ…» به اصطلاح ذکری نشده که «آخِذٌ» فاعلش کی هست. چون آنجا دارد «كَشَفَ حِجَاباً». کی «كَشَفَ حِجَاباً»؟ خدای سبحان. همان که «كَشَفَ حِجَاباً»، «آخِذٌ» در حقیقت «بِيَدِ» در حقیقت آن حجت «مِنْ بَيْنِهِمْ». «فَقَالَ». خطاب همینجوری است: «يَا مَلَائِكَتِي…» که خدا دارد خطاب میکند. «يَا مَلَائِكَتِي وَ يَا سَمَاوَاتِي وَ يَا أَرْضِي». که اینها را خطاب و ندا [میدهد از] جانب خدا: «بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا». با این، در حقیقت، نصرت میکنم آن جریان امام حسین را. لذا آرام گرفتن، این «اسْكُنُوا»، حقیقتش همین نصرتی است که وعده الهی است که داده میشود.
ما برایمان الان در حد یک قیامی است که به اصطلاح بالاخره حکومت صالحان محقق میشود. اما در عالم وجود، این چه نقشی دارد که انتقام تمام ظلمها گرفته میشود و تمام عدالتها محقق میشود؟ غایت عالم محقق میشود. وقتی غایت عالم محقق میشود، همه عالم خلق به ثمر مینشیند. وقتی همه عالم خلق به ثمر مینشیند، آن آرامش عالم خلق، در به ثمر رسیدن [است]. نتیجه و ثمره وجود آنهاست که محقق میشود. پس اگر آرام میشوند، به این نگاه است که میبینند غایتی که برایش خلق شدهاند، چه میشود؟ محقق میشود با این وجود. لذا فقط یک گوشهای از عالم را حضرت بخواهد تصرفی درش بکند و حکومتی به پا بکند نیست. کل هستی را میخواهد به چه برساند؟ به ثمر و نتیجه برساند. که همه عالم وجود، از عالم وجودم یعنی عالم ماده، یعنی حتی تمام ملائکه الهی که مدبرات عالماند، همه این تدبیرها، ملائکه، همه اینها در کار بودند تا انسانی خلق شود و این انسان به آن ثمر نهایی برسد و آن ثمر نهایی غایت خلقت باشد. لذا این نگاه را ببینیم که داریم به سمت چه حرکت میکنیم. گاهی انسان این ثمر را در اینکه انسان به نتیجهاش میرسد فقط میبیند، ولی گاهی این ثمر را در اینکه همه هستی من البدو الی الختم میخواهد به ثمر بنشیند و به نتیجه برسد [میبیند]، آن موقع مسئولیت و آن به اصطلاح مأموریت هر کسی در این مسئله خیلی سنگینتر میشود که اگر کوتاهی بکند، پاسخ همه هستی را باید بدهد؛ در مقابل همه اینها مسئولیت دارد. اگر انسان این نگاه را داشته باشد، آن موقع میبینید که خیلی روایات دیگر، «لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، حدیث مشهور قدسی است]، همه اینها یا ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۳۱) تا انتهای آیات، یا ﴿فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ﴾ (سوره شریفه حجر، ۱۵:۲۹)، همه ملائکه ساجدین، همه بر به اصطلاح سجده بیفتند. یعنی مدبرات و علت عالم به سجده بیفتند. چرا به سجده بیفتند؟ علتش این است که این، به ثمر میرساند همه هستی را.
آن وقت آنچه که در رابطه با نفخ صور اول و ثانی هم [هست]، خیلی جالب است. میگوید در نفخ صور اول وقتی که انسانها قبض روح شدند، عالم هم در حقیقت برچیده میشود. وقتی عالم برچیده شد، ملائکه هم که عالم مجرداتاند، به دنبال برچیده شدن عالم، برچیده میشوند. برچیده شدن ملائکه، تعبیر این است [که] صور اسرافیل دو شعبه و به اصطلاح «قرن» دارد که از قرن اول که نزدیک [به زمین] است، زمینیان قبض میشوند. وقتی زمینیان قبض شدند، قرن دوم و نفخ به اصطلاح از آن قرن، هنوز نفخ اول استها، محقق میشود که ملکوتیان هم قبض میشوند. چرا؟ چون نقش ملکوتیان برای تدبیر عالم ارض بود که اگر عالم ارضی نباشد، آن تدبیر هم به کاری نمیآید. اما در نفخ صور ثانی، ابتدا در حقیقت مجردات احیا میشوند، به دنبالش زمینیها. چون باید مدبرات باشند تا اینها [احیا شوند]، که این هم زیبایی و لطافتی است که همه برای انسان خلق شدهاند در این نگاه هم. حالا این را هم بعداً داشته باشید. بعد میفرماید که، بله «بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا». «قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ». لذا این روایات دارد یک نگاه کلان را به هستی برای ما ایجاد میکند، ولی ما معمولاً قانعایم. این هم قانع بودن، هر جا خوب نیست. قانعایم یک معنای سادهای از اینها استفاده کنیم. بله.
پرسش و پاسخ
پرسشگر: بله، صدایتان را من درست نمیشنوم.
استاد: عرض کردم که حضرت… آها بله بله. آن روایت به اصطلاح چیز را، ابتدای روایت را دارید میفرمایید. این یک سؤال خوبی است، احسنتم. ببینید همه حضرات معصومین امکان اینکه قیام بکنند را داشتند. امکان قیام برای همه، با وجود شرایط، اگر میشد، امکانپذیر بود. لذا اینکه وعده دادند که دوازده امام هستند، هر کدام هم در زمان خود، به اندازه ظرف آن زمان، قائم بودند. اما، اما آن قیام مطلق مربوط به امام زمان است. یک امکان در زمانهای سابق هم داشت [که محقق شود]، که همان بدائی که در بعضی نقلها ذکر میشود که بدا حاصل شد، به این جهت بود. اما بعضی روایات ذکر میکند که آخرین اینها آن قائم مطلق است. نشان میدهد این فوق محو و اثبات است. آنجاهایی که همه امکان قیام دارند، از لوح محو و اثبات است.
نکته دیگرش این است که تربیت، تعبیر آن [روایت] که «إِنَّمَا تُرَبَّوْنَ بِالْأَمَانِيِّ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، اما مضمون در روایات آمده]، آن روایت علی بن یقطین، که شیعه را با آرزوها و امیدها زنده نگه داشتن و تربیت کردن، تربیت شیعه بر این اساس است. آنجا بیان میکند که شیعه باورش این است و درست هم هست که هر کدام از این امامها امکان قیام دارند و امکان آن حجت قائم بودن را دارند. لذا تمام وجودشان در زمان آن امامها آماده برای این قیام بوده. و امکان این هم که اگر شرایط پیش میآمد، که گاهی بدا حاصل شده بود به لحاظ افعال خودشان، امکان آن قیام هم بودش؛ غیر از آن آرزومندی که لحظه به لحظه امید قیام را باید داشته باشیم. لحظه به لحظه باید داشته باشیم. منتظر نباشیم بگوییم در دوران ما نمیشود، بعداً میشود. این الان هم همینجوری است. یعنی در هر زمانی باید «أَصْلَحَ اللَّهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ» [منبع دقیق حدیث یافت نشد، مضمون در روایات آمده]، به طوری که هر شب انسان امکان ظهور را ببیند. این تربیت، تربیت صحیحی است.
و لذا میآمدند پیش حضرات، با اینکه این روایات بود، آنجا عرض میکردند آیا شما آن ولی هستید؟ آن قائم هستید؟ یکی یکی میآمدند پیش حضرات. بعد حضرات به بعضی میفرمودند که مثلاً ما آن لباس را پوشیدیم، بر تن ما در حقیقت اندازه نبود. آن لباس قیام را در تن ما، بله، زره پیامبر اندازه نبود. لذا اندازه نبود یعنی وقتش نرسیده. وقتش نرسیده. کوچک و بزرگ تن که… این در حقیقت، لذا داوود با اینکه نوجوانی بود، وقتی که آن به اصطلاح، آمد آن کار را کرد و آن به اصطلاح جالوت را کشت، داوود وقتی که این فعل را از… به اصطلاح، طالوت وقتی که این فعل را از حضرت داوود دید، آن زرهی را که دست آنها بود و علامت آن نبی موعودی بود که قائم آنها بود، بر تن داوود کرد [و] دید اندازه است. یعنی این اندازه بودن، یک به اصطلاح کوچک و بزرگی نیست که بگوییم از این یک وجب بزرگ است، از آن یک وجب کوچک است؛ این یک خرده چاقتر است، آن یک خرده لاغرتر است. نه. این اندازه بودن، وزانی است که زمان ایجاد میکند برای آن حجتی که در حقیقت قیام میکند. نه، منافات ندارد. اما اندازه بودنش، اندازه بودن کم و زیاد مادی نیست. چون اندازه کم و زیاد مادی بودن، ملاکی در مسئله نیست. چون میدانید زره اینجور نبود که برای هر یک نفری اندازه او بسازند. مثلی که میگویند چی چی، الان میگویند آزاده این چیزش… بله، فری سایز میگویند. این خلاصه زره، این به اصطلاح نمیخواهد مثل لباس اندامی که لباس میپوشیدند. خلاصه یک اندازههایی بود، یکی دو تا سه تا اندازه داشت، به تن خیلیها اینها چه میشد [اندازه بود]. اینجور نبود که بپوشد بگوید این سایز من نیست. یعنی خلاصه با آن سایز خاصی باید باشد که میپوشد یا بندش بسته نشود یا بندش وا بماند. این نگاه یک خرده خلاصه کار را… مسئله مادی بوده. اما اندازه بودن، اندازهای است که در نظام… چون حضرات از جهت وجودی خودشان آن اندازه را دارند، هیچکدام کمتر از بقیه نیستند. به لحاظ ظرف ظهور است که کشش مردم، این ممکن است کشش نباشد.
ادامه بررسی روایات باب
خب در روایت آخر که روایت این باب هست، که این باب را تمام کنیم، میخواستیم چند تا روایت از باب بعد هم بخوانیم، [ولی] نمیرسیم. میفرماید عن سماعة… آره. دست شما درد نکنه. عن سماعة بن مهران قال: «كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ مَوْلَى أَبِي جَعْفَرٍ…» (الکافي، طبع الإسلامیة، ج ۱، ص ۵۳۵، ح ۲۰) که از خادمان امام باقر علیه السلام بوده، «فِي مَنْزِلِهِ بِمَكَّةَ». ما در خانه محمد بن عمران که مولای و به اصطلاح خادم امام باقر بود، در مکه در منزل او بودیم. خادمی بوده، در مکه هم خودش خانه داشته دیگر. اینها هم بالاخره خادمهای آن [دوران]… میگوید ولی ما الان نوکرهایمان مثلاً خانه ندارند. میگوید چرا؟ میگوید سالبه به انتفاع موضوع است، اصلاً نوکری در کار نیست. ولی میگوید این راننده ما، راننده ندارد. میگوید ما بیچارهایم. بعضیها آخه بیچاره بودنشان [اینطور است]، میگوید ما خیلی زندگیمان سخت است. چطور؟ میگوید راننده ما راننده ندارد دیگر. [خنده استاد] یا خادم ما خادم ندارد. گاهی سختی را بعضی پولدارها اینجوری میبینند در این نگاه. بله.
«فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ مُحَدَّثاً». ما دوازده تا محدَّث هستیم. که میگوید محمد بن عمران: من این را از امام صادق علیه السلام شنیدم. «فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ أَ سَمِعْتَهُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ». خودت، واقعاً خودت شنیدی؟ «فَحَلَّفَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ». دو بار یا خلاصه یک بار او را قسم داد به اینکه قسم بخورد که خودم شنیدم. که این به عنوان [اینکه] یقین بکند که خودش شنیده، با واسطه نبوده، خودش شنیده. بله «أَنَّهُ سَمِعَهُ». که حالا این «مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ» البته گفتهاند تردید از راوی است، یعنی اینکه دارد نقل میکند، نه اینکه میگوییم یک بار یا دو بار قسم [داد]. او را قسم داد، حالا یا یک بار، راوی این را… نه، که «أَنَّهُ سَمِعَهُ». «فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ لَكِنِّي سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ». ابوبصیر [گفت]: تو از امام صادق شنیدی، من هم همین کلام را از چه شنیدم؟ از امام باقر علیه السلام شنیدم. چون امکان شنیدن آن [شخص] از امام باقر بود، چون خودش خادم امام باقر بود. اما در عین حال میخواست ببیند که امام صادق هم همین کلام را فرمودند که امام باقر فرمودند؟ برای اینها حجت میشد که از چند امام یک مسئله چه میشود؟ نقل میشود برای [یقین به] مسئله. این خودش یک… مثل الان، مثل ما نبودند که روایات همه کنار هم بیاید بگوییم ما این بیستمین روایتی که داریم میخوانیم در اینکه این دوازده امام هستند. و اینها، آنها یک موقع یک دانه دیگر اضافه میشد، کلی برایشان چه بود؟ این برایشان یقین بیشتری ایجاد میکرد. لذا در اینجا میگوید «لَكِنِّي سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ».
انشاءالله خدای سبحان [ما را] با روایات اهل بیت و اهل بیت محشور بکند. این اوقاتی را که میگذرانیم، ببینیم در وقت احتضارمان و بعد از وفاتمان، ببینیم عجب، [که] اینها [لحظاتی بود که] در کنار حضرات همنشین بودیم در این به اصطلاح کار با حضرات. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
پرسشگر: اللهم صل علی… بفرمایید من دقت میکنم ازتان.
استاد: سلامت باشید، لطف میکنید.
پرسشگر: یک چیزی برایم جا [نیفتاد]. بله بله بفرمایید. این میت [اگر] به خرج مثلاً خطای غیر طوری که وارث آمدند بررسی کردند دیدند چیزی برایشان نمانده، مقروض شده، حالا این وارث الان وظیفهاش چیست؟ یعنی مثلاً چکار باید بکنند؟
استاد: اگر دین است، حتماً به عهدهشان است. حتی اگر که کوتاهی کرده باشد در خرج غیر ضروری، خرج کرده، چون دین است دیگر. چون اگر این دین را ندهند، کی متضرر شده؟ شخص دیگری. این فرزند متضرر بشود اولی است که منتسب به این است و بهرهمند بوده از این در دوران زندگیاش، یا آن که بیگانه است؟ معلوم است که اینکه منتسب است، همانجوری که نفع اگر بود به این میرسید، ضرر هم اگر باشد به این میرسد. همچنان که نفع به او نمیرسید، ضرر هم نباید به او برسد. لذا دین در هر صورتی، حتی اگر مال نداشته باشد، بر فرزندان است. منتها اگر فرزندان قدرت ادا نداشتند، بر ولیّ آن زمان است. روایت هم داشت، یک بابی که ولیّ آن زمان باید چکار بکند؟ دین مؤمنینی را که ندارند و فرزندانشان نمیتوانند ادا بکنند، بر عهده به اصطلاح ولی است که ادا بکند. این قاعده است. منتها حالا اگر انجام نمیشود الان. خب یک، الان مثلاً بعضیاش انجام میشود. مثلاً این دیه عاقله که گفتند، مثلاً گاهی تصادفات یا این به اصطلاح مسائلی که پیش میآید، دیهای که بر عهده مثلاً این بیمه نیست [و] تعلق میگیرد [به] اشخاص، خب یک ستادی تشکیل شده، ستاد دیه، به عنوان بیتالمال بودجهای را گذاشتهاند برای این کار که خیلی از این را بتوانند تأمین بکنند تا این، با اینکه حتی مقصر بوده یا حتی مقصر بوده در اینکه بیمه نکرده خودش را، تأمین میکنند. این همان به اصطلاح دیهای است که به عهده کی میآید؟ ولیّ جامعه میآید که باید تا به اصطلاح ادا بکند تا ضرر متوجه آن طلبکار نشود.
پرسشگر: یعنی حالا این را در راه حرام خرج کرده یعنی چی؟ یعنی مثلاً…
استاد: ببینید برای… ببینید در، اگر که، اگر که آن شخص میداند [قرضی که] به این میدهد، میخواهد در راه حرام مصرف بکند، آن یک بحث [دیگر است]. اما عرض میکنم اگر آن، به کسی که پول داده، طلبکار [است]. اما اگر نه، حالا او داده، قرض داده به این یا به اصطلاح به هر جهتی پول داده دست این، این هر کاری که کرده، به عهده کی هست؟ به عهده اولادش است. بله. یک موقع آن نماز است که فرق میکند. نماز، اگر یک موقعی این عمداً نخواند، میدانست و همه چی، برایش [واجب بود و] نخواند، عمداً نخواند، نه از باب به اصطلاح تنبلی، اگر عمداً نخواند، آنجا بعضی از به اصطلاح فقها فتوا دادهاند ادایش به اصطلاح به عنوان قضائش بر فرزندان لزومی ندارد. آن نماز است، نماز و روزه واجبات [الهی] است. اما دین اینجوری نیست.
پرسشگر: بله، «إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْتُلْ جَالُوتَ إِلَّا مَنْ لَبِسَ دِرْعَكَ…»
استاد: بله، «فَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ…» [اشاره به آیه ۲۵۱ سوره بقره]. بله بله.
پرسشگر: خب این هم یک روایت است، البته خب نقلهای مختلف…
استاد: این هم یک جورش است. بله انشاءالله من… بله.
پرسشگر: «أَنَّهُ إِذَا لَبِسَ دِرْعَ رَسُولِ اللَّهِ…» و «لَبِسَهَا أَبُو جَعْفَرٍ فَخَطَّتْ عَلَيْهِ…» یعنی این در حقیقت «خَطَّتْ عَلَيْهِ» مثل اینکه مثلاً روی زمین [کشیده شود]. «فَخَطَّتْ عَلَيْهِ وَ لَبِسْتُهَا فَكَانَتْ». بله. و به اصطلاح من هم همان جور بود، ما هم روی زمین کشیده میشد.
استاد: صحبت جلسه گذشته، رحمت. بله عرض کردم که رحمت در انسانها انفعال است. نه همیشه. وگرنه خدا هم که رحمت دارد که گفتیم که رحمت نسبت به انسانها چه هست؟ وقتی که یک چیزی را که میبینند، سختی را در کسی، در وجودشان یک حالت چه؟ یک حالت ترحم به جوش میآید و این باعث میشود که… لذا رحمت نسبت به ضعفا شکل میگیرد در وجود. اما مودت، نسبت تلازم [دارد] و با همدیگر [است]. این به او مودت دارد و محبت، او به این محبت دارد. اما رحمت آنجایی است که از یک طرف است، دو طرف نمیخواهد. او جبران هم نمیخواهد از آن طرف. همین رحمت، آن وقت رحمت الهی هم از جانب خدا، از جانب خداست، جبران نمیخواهد. یعنی رحمت میخواهد شمول پیدا کند، [اگر] دو طرفه [بود]، وگرنه نمیشد، یعنی همان مودت میشد. داریم میگوییم که خانواده شکل میگیرد، زن و همسر به اصطلاح با هم مودت دارند. فرزند چی؟ مودت به فرزند بگوییم؟ مودت دو طرفه است. یعنی این به آن، آن هم به این. خب آن بچه چیزی ندارد الان. لذا این حال رحمت را در وجود به اصطلاح زن و شوهر میجوشاند نسبت به فرزند، تا اوج محبتشان را، از محبتشان نسبت به هم شدیدتر، نسبت به این فرزنده [ابراز کنند]. این رحمت است که میجوشد. یک طرفه هم تازه است. آنجا دو طرفه بود، [اینجا] یک طرفه [است] ولی شدت رحمت هم هست.
پرسشگر: نه، به امام زمان کمک میکنند، انتصار میکنند امام حسین را هم.
استاد: نه، این در اینجا این است. حالا اینکه بعداً خلاصه در جریان امام حسین علیه السلام هم نهضت حضرت هست که آن جریان را به جوش میآورد، او جداست. اما اینجا انتقام دارد گرفته میشود که به واسطه «بِهَذَا أَنْتَصِرُ». یعنی انتقام. این «أَنْتَصِرُ» یعنی انتقام. یعنی به [واسطه] امام زمان انتقام گرفته میشود خون امام حسین علیه السلام.


